گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۱۹: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۳۶: خط ۳۶:
<span id='link178'><span>
<span id='link178'><span>


==پاسخ موسى (ع ) از استعباد فرعون امر معاد را ==
«'''قَالَ عِلْمُهَا عِندَ رَبّى فى كِتَابٍ لا يَضِلُّ رَبّى وَ لا يَنسى'''»:
«'''قَالَ عِلْمُهَا عِندَ رَبى فى كِتَابٍ لا يَضِلُّ رَبى وَ لا يَنسى'''»:


موسى (عليه السلام ) در پاسخ از سؤ ال فرعون ، علمى مطلق و به تمام تفاصيل و جزئيات قرون گذشته را براى خدا اثبات مى كند و مى گويد: ((علم آن نزد پروردگار من است (( علم را مطلق آورد تا حتى يك نفر و يك عمل مستثنا نباشد و علم مذكور را نزد خدا قرار داد تا بفهماند كه علمى آميخته با جهل و قابل فنا نيست ، همچنانكه خود خداى تعالى فرمود ((و ما عند اللّه باق (( از سوى ديگر علم مذكور را مقيد به كتاب كرد و گفت ((فى كتاب (( و گويا اين جمله حال از علم است تا ثبوت و محفوظيت آن را تاءكيد كند و بفهماند كه حال آن علم تغيير نمى كند، و كلمه كتاب را نكره و بدون الف و لام آورد تا به عظمت آن از حيث سعه احاطه و دقتش اشاره كرده باشد كه هيچ كوچك و بزرگى نيست مگر آنكه آن را شمرده و بدان احاطه دارد.
موسى «عليه السلام» در پاسخ از سؤال فرعون، علمى مطلق و به تمام تفاصيل و جزئيات قرون گذشته را براى خدا اثبات مى كند و مى گويد: «علم آن نزد پروردگار من است»، علم را مطلق آورد تا حتى يك نفر و يك عمل مستثنا نباشد و علم مذكور را نزد خدا قرار داد تا بفهماند كه علمى آميخته با جهل و قابل فنا نيست، همچنان كه خود خداى تعالى فرمود: «وَ مَا عِندَ اللّه بَاقٍ».  


بنابراين برگشت معناى كلام به اين مى شود كه پاداش و كيفر قرون اولى براى كسى مشكل است كه به آن علم نداشته باشد، اما براى پروردگار من كه عالم به حال ايشان است و خطا و تغيير در علمش راه ندارد و غيبت و زوال نمى پذيرد، اشكال و استبعادى ندارد.
از سوى ديگر، علم مذكور را مقيد به كتاب كرد و گفت: «فِى كِتَاب»، و گويا اين جمله، حال از علم است تا ثبوت و محفوظيت آن را تأكيد كند و بفهماند كه حال آن علم تغيير نمى كند، و كلمه «كتاب» را نكره و بدون «الف» و «لام» آورد تا به عظمت آن، از حيث سعه احاطه و دقتش اشاره كرده باشد، كه هيچ كوچك و بزرگى نيست مگر آن كه آن را شمرده و بدان احاطه دارد.


بعضى از مفسرين گفته اند: جمله ((لا يضل ربى و لا ينسى (( هم جهل ابتدايى را از خدا نفى مى كند و هم جهل بعد از علم را و ليكن ظاهر آيه اين است كه جمله براى نفى جهل بعد از علم به هر دو قسمش ريخته شده ، چون كلمه ضلال به معناى پيمودن راهى است كه به هدف مورد نظر منتهى نمى شود، بلكه سر از جاى ديگر در مى آورد و ضلال در علم نيز اين
بنابراين، برگشت معناى كلام به اين مى شود كه: پاداش و كيفر قرون اولى، براى كسى مشكل است كه به آن علم نداشته باشد. اما براى پروردگار من، كه عالِم به حال ايشان است و خطا و تغيير در علمش راه ندارد و غيبت و زوال نمى پذيرد، اشكال و استبعادى ندارد.
 
بعضى از مفسران گفته اند: جملۀ «لَا يَضِلُّ رَبّى وَ لَا يَنسَى»، هم جهل ابتدايى را از خدا نفى مى كند و هم جهل بعد از علم را. وليكن ظاهر آيه، اين است كه جمله براى نفى جهل بعد از علم به هر دو قسمش ريخته شده. چون كلمه «ضلال»، به معناى پيمودن راهى است كه به هدف مورد نظر منتهى نمى شود، بلكه از جاى ديگر سر در مى آورد، و ضلال در علم نيز اين است که غیر علم را به جای علم بگیرند،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۳۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۳۶ </center>
است كه غير علم را به جاى علم بگيرند و اين وقتى تحقق پيدا مى كند كه معلوم از آن جهت كه معلوم است از آن وضعى كه اول در علم ما داشت تغيير كند، و نسيان عبارت است از خروج چيزى از علم آدمى بعد از آنكه داخل در علم بود. پس در معناى ضلال و نسيان هر دو جهل بعد از علم هست ، در نتيجه اگر در حق كسى ضلال و نسيان را نفى كنيم در حقيقت خواسته ايم در درجه اول علم را برايش اثبات كنيم ، بنابراين مجموع آيه افاده مى كند كه خدا عالم به قرون اولى است و بعد از علم ديگر جهل به درگاه او راه ندارد، پس او ايشان را بر آنچه كه از آنان سراغ دارد سزا مى دهد.
و اين، وقتى تحقق پيدا مى كند كه معلوم از آن جهت كه معلوم است، از آن وضعى كه اول در علم ما داشت، تغيير كند. و «نسيان»، عبارت است از خروج چيزى از علم آدمى بعد از آن كه داخل در علم بود.  


معناى ذيل آيه ((لا يضل ربى و لا ينسى (( و ارتباط آن با صدر آيه
پس در معناى «ضلال» و «نسيان»، هر دو جهل بعد از علم هست. در نتيجه اگر در حق كسى، ضلال و نسيان را نفى كنيم، در حقيقت خواسته ايم در درجه اول، علم را برايش اثبات كنيم. بنابراين، مجموع آيه افاده مى كند كه خدا عالِم به قرون اولى است و بعد از علم ديگر جهل به درگاه او راه ندارد. پس او ايشان را بر آنچه كه از آنان سراغ دارد، سزا مى دهد.


از اينجا است كه روشن مى شود جمله ((لا يضل ربى و لا ينسى (( تتمه بيان آيه است ، گويا دفع توهم تقديرى است ، مثل اينكه كسى گفته : بر فرض كه خدا روزى از عمل قرون اولى آگاه بود، امروز كه آنها باطل الذات و نابود گشته اند و هيچ چيز از آنان از هيچ چيز ديگرشان متمايز نيست ، ديگر علمى به آن ندارد و در جواب توهمشان فرموده : هيچ چيز از آنها و از آثار و اعمالشان براى خدا قاطى و مشتبه نمى شود، چون ضلال و نسيان در او راه ندارد و به همين جهت جمله مورد بحث را با عطف متصل نياورده و نفرمود: ((و لا يضل ...(( بلكه جدا ذكر كرد.
از اين جا است كه روشن مى شود جملۀ «لَا يَضِلُّ رَبِّى وَ لَا يَنسَى»، تتمه بيان آيه است. گويا دفع توهم تقديرى است. مثل اين كه كسى گفته: بر فرض كه خدا روزى از عمل قرون اولى آگاه بود، امروز كه آن ها باطل الذات و نابود گشته اند و هيچ چيز از آنان از هيچ چيز ديگرشان متمايز نيست، ديگر علمى به آن ندارد. و در جواب توهمشان فرموده: هيچ چيز از آن ها و از آثار و اعمالشان براى خدا قاطى و مشتبه نمى شود. چون ضلال و نسيان در او راه ندارد و به همين جهت، جملۀ مورد بحث را با عطف متصل نياورده و نفرمود: «وَ لَا يَضِلّ...»، بلكه جدا ذكر كرد.


و اگر علم را براى خدا اثبات و جهل را از او به عنوان رب نفى كرد، براى اين بود كه در آن اشاره اى به برهان مدعا نيز بوده است ، چون وقتى فرض ربوبيت به ميان آمد، ديگر با جهل به مربوب جمع نمى شود، چون فرض ربوبيت او مطلق است پس شامل تمامى موجودات هست - و چون رب عبارت است از مالك و مدبر، در نتيجه تمامى اشياء مملوك او و از هر جهت قائم به وجود اويند و چون مدبر به هر نحو مفروضى كه مدبر براى مدبرى باشد معلوم او نيز خواهد بود، لذا اگر فرض كنيم چيزى از آن مدبر براى مدبر مجهول باشد، چه اينكه جهلش ناشى از ضلال باشد يا از نسيان و يا اصلا جهل ابتدايى ، در چنين فرضى با اينكه گفتيم هر وقت و هر جا تحقق يابد مملوك او و قائم به وجود او و مدبر به تدبير او است ، ديگر بين آن و او حائل و فاصله اى نخواهد بود و حاضر در نزد او است حضورى كه ما آن را علم مى ناميم و در عين حال مجهول و غايب از او باشد مرتكب خلف فرض شده ايم .
و اگر علم را براى خدا اثبات و جهل را از او به عنوان ربّ نفى كرد، براى اين بود كه در آن اشاره اى به برهان مدعا نيز بوده است. چون وقتى فرض ربوبيت به ميان آمد، ديگر با جهل به مربوب جمع نمى شود. چون فرض ربوبيت او مطلق است. پس شامل تمامى موجودات هست - و چون ربّ عبارت است از مالك و مدبر، در نتيجه تمامى اشياء مملوك او و از هر جهت قائم به وجود اويند و چون مدبّر به هر نحو مفروضى كه مدبر براى مدبرى باشد، معلوم او نيز خواهد بود. لذا اگر فرض كنيم چيزى از آن مدبر براى مدبر مجهول باشد، چه اين كه جهلش ناشى از ضلال باشد، يا از نسيان و يا اصلا جهل ابتدايى، در چنين فرضى با اين كه گفتيم هر وقت و هر جا تحقق يابد، مملوك او و قائم به وجود او و مدبر به تدبير او است، ديگر بين آن و او حائل و فاصله اى نخواهد بود و حاضر در نزد او است، حضورى كه ما آن را علم مى ناميم و در عين حال مجهول و غايب از او باشد، مرتكب خلف فرض شده ايم.


در آيه مورد بحث دو جا كلمه رب را به ياى متكلم اضافه كرد و گفت ((پروردگارم (( و اگر در دومى با اينكه مى توانست به ضميرى كه به اولى برگردد اكتفاء كند، اكتفاء نكرد و خود كلمه را آورد، به طورى كه گفته اند، از باب به كار بردن اسم ظاهر در جاى ضمير است . و اگر گفت : ((پروردگارم (( و نگفت : ((پروردگارمان (( همچنان كه در آيه سابق
در آيه مورد بحث، دو جا كلمه «ربّ» را به «ياى» متكلم اضافه كرد و گفت: «پروردگارم»، و اگر در دومى با اين كه مى توانست به ضميرى كه به اولى برگردد، اكتفاء كند، اكتفاء نكرد و خود كلمه را آورد، به طورى كه گفته اند، از باب به كار بردن اسم ظاهر در جاى ضمير است. و اگر گفت: «پروردگارم»، و نگفت: «پروردگارمان»، همچنان كه در آيه سابق گفت، برای این بود که در آیه قبلی
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۳۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۳۷ </center>
گفت براى اين بود كه در آيه قبلى از پروردگار آن دو بزرگوار سؤ ال كرده بود، كه وى را به سوى او دعوت مى كردند، لذا در پاسخ فرعون جوابى آمده كه مطابق سؤ ال باشد و معنايش - با در نظر گرفتن نكته مزبور - اين بود كه آن ربى كه من و برادرم ، تو و همه را به سويش مى خوانيم او چنين و چنان است و اما در اين آيه سؤ ال از مطلبى مربوط به قرون اولى است و كسى كه در برابر اين سؤ ال قرار گرفته تنها موسى است ، در نتيجه معناى آيه چنين مى شود: آن پروردگارى كه من توصيفش مى كنم ، داناى به وضع قرون اولى است ، و آن كلمه اى كه اين معنا از شكم آن بيرون مى شود كلمه ((ربى (( است و لا غير، (دقت فرماييد كه نكته لطيف است )
از پروردگار آن دو بزرگوار سؤال كرده بود، كه وى را به سوى او دعوت مى كردند.


و نكته در ((ربى (( دوم نظير همان نكته در ((ربى (( اول است و اينكه بعضى گفته اند: اين كلمه نيز از باب به كار رفتن ظاهر به جاى ضمير است مورد اشكال است چون جمله ((لا يضل ربى ...(( مستقل و جداى از سابق است .
لذا در پاسخ فرعون جوابى آمده كه مطابق سؤال باشد و معنايش - با در نظر گرفتن نكته مزبور - اين بود كه آن ربّى كه من و برادرم، تو و همه را به سويش مى خوانيم، او چنين و چنان است و اما در اين آيه سؤال از مطلبى مربوط به قرون اولى است و كسى كه در برابر اين سؤال قرار گرفته، تنها موسى است.  


اقوال مفسرين در تفسير دو آيه مورد بحث ، از جهت توجيه و احتمالات ، اختلاف بسيارى دارد كه ما از تعرض به آنها صرفنظر كرديم ، چون فائده اى در بيان آنها نديديم . و عجيب تر از همه ، نظريه اى است كه بيشتر اين مفسرين به آن معتقدند و آن اينكه : اينجا كه فرعون به موسى (عليه السلام ) گفت : ((فما بال القرون الاولى (( پرسش از تاريخ امت هاى پيشين منقرض شده ، است و اين را از موسى (عليه السلام) پرسيد تا او را از آنچه درباره معارف الهى و استدلال بر صريح حق در مساءله مبداء و معاد مى گفت كه با عقائد وثنى ها نمى ساخت منصرف ساخته و به حرف هاى بيهوده مانند تاريخ امم گذشته و سرگذشت آنان سرگرمش كند.
در نتيجه، معناى آيه چنين مى شود: آن پروردگارى كه من توصيفش مى كنم، داناى به وضع قرون اولى است، و آن كلمه اى كه اين معنا از شكم آن بيرون مى شود، كلمۀ «رَبّى» است و لا غير. (دقت فرماييد، كه نكته لطيف است).


موسى (عليه السلام ) هم كه در پاسخش گفت : ((علمها عند ربى ...(( خواست علم به آن تواريخ را جزء علم غيب معرفى نموده بگويد: اينگونه مطالب را جز علام الغيوب كسى نمى داند.
و نكته در «رَبّى» دوم، نظير همان نكته در «ربّى» اول است و اين كه بعضى گفته اند: اين كلمه نيز از باب به كار رفتن ظاهر به جاى ضمير است، مورد اشكال است. چون جملۀ «لَا يَضِلُّ رَبّى...»، مستقل و جداى از سابق است.
 
اقوال مفسران در تفسير دو آيه مورد بحث، از جهت توجيه و احتمالات، اختلاف بسيارى دارد كه ما از تعرض به آن ها صرف نظر كرديم، چون فایده اى در بيان آن ها نديديم.
 
و عجيب تر از همه، نظريه اى است كه بيشتر اين مفسران به آن معتقدند و آن اين كه: اين جا كه فرعون به موسى «عليه السلام» گفت: «فَمَا بَالُ القُرُونِ الأولَى»، پرسش از تاريخ امت هاى پيشين منقرض شده است، و اين را از موسى «عليه السلام» پرسيد تا او را از آنچه درباره معارف الهى و استدلال بر صريح حق در مسأله مبدأ و معاد مى گفت، كه با عقائد وثنى ها نمى ساخت، منصرف ساخته و به حرف هاى بيهوده مانند تاريخ امم گذشته و سرگذشت آنان سرگرمش كند.
 
موسى «عليه السلام» هم كه در پاسخش گفت: «عِلمُهَا عِندَ رَبِّى...» خواست علم به آن تواريخ را، جزء علم غيب معرفى نموده، بگويد: اين گونه مطالب را جز علام الغيوب كسى نمى داند.
<span id='link180'><span>
<span id='link180'><span>
==تتمه داستان هدايت عمومى و ارائه شواهدى روشن براى آن ==
==تتمه داستان هدايت عمومى و ارائه شواهدى روشن براى آن ==
«'''الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الاَرْض مَهْداً... لاَيَتٍ لاُولى النُّهَى'''»:
«'''الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الاَرْض مَهْداً... لاَيَتٍ لاُولى النُّهَى'''»:
۱۴٬۳۱۱

ویرایش