تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۴۳: تفاوت میان نسخهها
خط ۱۱۴: | خط ۱۱۴: | ||
<span id='link356'><span> | <span id='link356'><span> | ||
==آيه ۱۰۹، سوره كهف == | ==آيه ۱۰۹، سوره كهف == | ||
قُل لَّوْ كانَ الْبَحْرُ مِدَاداً | قُل لَّوْ كانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِّكلِمَاتِ رَبى لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كلِمَات رَبى وَ لَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَداً(۱۰۹) | ||
ترجمه | |||
<center> «'''ترجمه آیه'''» </center> | |||
بگو اگر دريا مركب كلمات پروردگار من باشد پيش از آنكه كلمات پروردگارم تمامى گيرد دريا تمامى پذيرد و گرچه نظير آن را نيز به كمك آوريم (۱۰۹) | |||
<center> «'''بیان آیه'''» </center> | |||
اين آيه بيان مستقلى است براى وسعت كلمات خداى تعالى ، واينكه كلمات اونابودى پذير نيست ، وبه همين جهت بعيد نيست كه تنها نازل شده باشد نه در ضمن آيات قبل وبعدش ، ليكن اگر در ضمن آيات ديگرى نازل شده باشد، آن وقت مربوط به تمامى مطالبى است كه در اين سوره مورد بحث قرار گرفته است . | اين آيه بيان مستقلى است براى وسعت كلمات خداى تعالى ، واينكه كلمات اونابودى پذير نيست ، وبه همين جهت بعيد نيست كه تنها نازل شده باشد نه در ضمن آيات قبل وبعدش ، ليكن اگر در ضمن آيات ديگرى نازل شده باشد، آن وقت مربوط به تمامى مطالبى است كه در اين سوره مورد بحث قرار گرفته است . | ||
بدين خاطر كه در اول اين سوره اشاره شده كه حقايقى الهى را خاطرنشان مى سازد، ونخست پيغمبر خود را كه از اعراض مردم از ذكر ناراحت شده بود تسليت داد كه همگى نسبت به تنبه به اين حقايق در خواب وغفلتند وبه زودى از خواب خود بيدار مى شوند، وبراى ايضاح اين معنا مثالى از داستان اصحاب كهف آورد. | بدين خاطر كه در اول اين سوره اشاره شده كه حقايقى الهى را خاطرنشان مى سازد، ونخست پيغمبر خود را كه از اعراض مردم از ذكر ناراحت شده بود تسليت داد كه همگى نسبت به تنبه به اين حقايق در خواب وغفلتند وبه زودى از خواب خود بيدار مى شوند، وبراى ايضاح اين معنا مثالى از داستان اصحاب كهف آورد. |
نسخهٔ ۸ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۰:۳۶
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
واما سير كورش به طرف مغرب ومشرق : اما سيرش به طرف مغرب همان سفرى بود كه براى سركوبى ودفع ((ليديا(( كرد كه با لشگرش به طرف كورش مى آمد، وآمدنش به ظلم وطغيان وبدون هيچ عذر و مجوزى بود. كورش به طرف اولشگر كشيد واورا فرارى داد، وتا پايتخت كشورش تعقيبش كرد، وپايتختش را فتح نموده اورا اسير نمود، ودر آخر اووساير ياورانش را عفونموده اكرام واحسانشان كرد با اينكه حق داشت كه سياستشان كند وبه كلى نابودشان سازد. وانطباق اين داستان با آيه شريفه ((حتى اذا بلغ مغرب الشمس وجدها تغرب فى عين حمئة ((
- كه شايد ساحل غربى آسياى صغير باشد - ((ووجد عندها قوما قلنا يا ذا القرنين اما ان تعذب واما ان تتخذ فيهم حسنا(( از اين رواست كه گفتيم حمله ليديا تنها از باب فساد وظلم بوده . آنگاه به طرف صحراى كبير مشرق ، يعنى اطراف بكتريا عزيمت نمود، تا غائله قبائل وحشى وصحرانشين آنجا را خاموش كند، چون آنها هميشه در كمين مى نشستند تا به اطراف خود هجوم آورده فساد راه بيندازند، وانطباق آيه ((حتى اذا بلغ مطلع الشمس وجدها تطلع على قوم لم نجعل لهم من دونها سترا(( روشن است . واما سد سازى كورش : بايد دانست سد موجود در تنگه كوه هاى قفقاز، يعنى سلسله كوه هائى كه از درياى خزر شروع شده وتا درياى سياه امتداد دارد، وآن تنگه را تنگه ((داريال (( مى نامند كه بعيد نيست تحريف شده از ((داريول (( باشد، كه در زبان تركى به معناى تنگه است ، وبه لغت محلى آن سد را سد ((دميرقاپو(( يعنى دروازه آهنى مى نامند، وميان دوشهر تفليس و((ولادى كيوكز(( واقع شده سدى است كه در تنگهاى واقع در ميان دوكوه خيلى بلند ساخته شده وجهت شمالى آن كوه را به جهت جنوبى اش متصل كرده است ، به طورى كه اگر اين سد ساخته نمى شد تنها دهانهاى كه راه ميان جنوب وشمال آسيا بود همين تنگه بود. با ساختن آن اين سلسله جبال به ضميمه درياى خزر ودرياى سياه يك حاجز ومانع طبيعى به طول هزارها كيلومتر ميان شمال وجنوب آسيا شده . ودر آن اعصار اقوامى شرير از سكنه شمال شرقى آسيا از اين تنگه به طرف بلاد جنوبى قفقاز، يعنى ارمنستان وايران وآشور وكلده ، حمله مى آوردند ومردم اين سرزمينها را غارت مى كردند. ودر حدود سده هفتم قبل از ميلاد حمله عظيمى كردند، به طورى كه دست چپاول وقتل وبردهگيريشان عموم بلاد را گرفت تا آنجا كه به پايتخت آشور يعنى شهر نينوا هم رسيدند، واين زمان تقريبا همان زمان كورش است . مورخان قديم - نظير هردوت يونانى - سير كورش را به طرف شمال ايران براى خاموش كردن آتش فتنهاى كه در آن نواحى شعلهور شده بود آورده اند. وعلى الظاهر چنين به نظر مى رسد كه در همين سفر سد مزبور را در تنگه داريال وبا استدعاى اهالى آن مرز وبوم وتظلمشان از فتنه اقوام شرور بنا نهاده وآن را با سنگ وآهن ساخته است وتنها سدى كه در دنيا در ساختمانش آهن به كار رفته همين سد است ، وانطباق آيه ((فاعينونى بقوة اجعل بينكم وبينهم ردما أ تونى زبر الحديد...(( بر اين سد روشن است . واز جمله شواهدى كه اين مدعا را تاييد مى كند وجود نهرى است در نزديكى اين سد كه آن را نهر سايروس مى گويند، وكلمه سايروس در اصطلاح غربيها نام كورش است ، ونهر ديگرى است كه از تفليس عبور مى كند به نام ((كر((
وداستان اين سد را ((يوسف ((، مورخ يهودى در آنجا كه سرگذشت سياحت خود را در شمال قفقاز مى آورد ذكر كرده است . واگر سد مورد بحث كه كورش ساخته عبارت از ديوار باب الابواب باشد كه در كنار بحر خزر واقع است نبايد يوسف مورخ آن را در تاريخ خود بياورد، زيرا در روزگار اوهنوز ديوار باب الابواب ساخته نشده بود، چون اين ديوار را به كسرى انوشيروان نسبت مى دهند ويوسف قبل از كسرى ميزيسته و به طورى كه گفته اند در قرن اول ميلادى بوده است . علاوه بر اين كه سد باب الابواب قطعا غير سد ذوالقرنينى است كه در قرآن آمده ، براى اينكه در ديوار باب الابواب آهن به كار نرفته . واما ياجوج وماجوج : بحث از تطورات حاكم بر لغات وسيرى كه زبانها در طول تاريخ كرده ما را بدين معنا رهنمون مى شود كه ياجوج و ماجوج همان مغوليان بوده اند، چون اين دوكلمه به زبان چينى ((منگوك (( ويا ((منچوك (( است ، ومعلوم مى شود كه دوكلمه مذكور به زبان عبرانى نقل شده وياجوج وماجوج خوانده شده است ، و در ترجمه هائى كه به زبان يونانى براى اين دوكلمه كرده اند ((گوك (( و((ماگوك (( مى شود، وشباهت تامى كه ما بين ((ماگوك (( و ((منگوك (( هست حكم مى كند بر اينكه كلمه مزبور همان منگوك چينى است همچنانكه ((منغول (( و((مغول (( نيز از آن مشتق و نظائر اين تطورات در الفاظ آنقدر هست كه نمى توان شمرد. پس ياجوج وماجوج مغول هستند ومغول امتى است كه در شمال شرقى آسيا زندگى مى كنند، ودر اعصار قديم امت بزرگى بودند كه مدتى به طرف چين حملهور مى شدند ومدتى از طريق داريال قفقاز به سرزمين ارمنستان وشمال ايران وديگر نواحى سرازير مى شدند، و مدتى ديگر يعنى بعد از آنكه سد ساخته شد به سمت شمال اروپا حمله مى بردند، واروپائيان آنها را ((سيت (( مى گفتند. واز اين نژاد گروهى به روم حملهور شدند كه در اين حمله دولت روم سقوط كرد. در سابق گفتيم كه از كتب عهد عتيق هم استفاده مى شود كه اين امت مفسد از سكنه اقصاى شمال بودند. اين بود خلاصهاى از كلام ابوالكلام ، كه هر چند بعضى از جوانبش خالى از اعتراضاتى نيست ، ليكن از هر گفتار ديگرى انطباقش با آيات قرآنى روشنتر وقابل قبولتر است . ز - از جمله حرفهائى كه در باره ذوالقرنين زده شده مطلبى است كه من از يكى از مشايخم شنيدهام كه مى گفت :
((ذوالقرنين از انسانهاى ادوار قبلى انسان بوده (( واين حرف خيلى غريب است ، وشايد خواسته است پارهاى حرفها واخبارى را كه در عجائب حالات ذوالقرنين هست تصحيح كند، مانند چند بار مردن و زنده شدن وبه آسمان رفتن وبه زمين برگشتن ومسخر شدن ابرها ونور و ظلمت ورعد وبرق براى اووبا ابر به مشرق ومغرب عالم سير كردن . ومعلوم است كه تاريخ اين دوره از بشريت كه دوره ما است هيچ يك از مطالب مزبور را تصديق نمى كند، وچون در حسن ظن به اخبار مذكور مبالغه دارد، لذا ناگزير شده آن را به ادوار قبلى بشريت حمل كند.
بحث مفسرين ومورخين پيرامون قوم ياءجوج وماءجوج وحوادث مربوط به آنها
۴ - مفسرين ومورخين در بحث پيرامون اين داستان دقت وكنكاش زيادى كرده وسخن در اطراف آن به تمام گفته اند، وبيشترشان برآنند كه ياجوج وماجوج امتى بسيار بزرگ بوده اند كه در شمال آسيا زندگى مى كرده اند، وجمعى از ايشان اخبار وارد در قرآن كريم را كه در آخر الزمان خروج مى كنند ودر زمين افساد مى كنند، بر هجوم تاتار در نصف اول از قرن هفتم هجرى بر مغرب آسيا تطبيق كرده اند، زيرا همين امت در آن زمان خروج نموده در خونريزى وويرانگرى زرع ونسل وشهرها و نابود كردن نفوس وغارت اموال وفجايع افراطى نمودند كه تاريخ بشريت نظير آن را سراغ ندارد. مغولها اول سرزمين چين را در نور ديده آنگاه به تركستان وايران وعراق وشام وقفقاز تا آسياى صغير روى آورده آنچه آثار تمدن سر راه خود ديدند ويران كردند وآنچه شهر وقلعه در مقابلشان قرار مى گرفت نابود مى ساختند، از آن جمله سمرقند وبخارا وخوارزم ومروونيشابور و رى وغيره بود، در شهرهائى كه صدها هزار نفوس داشت در عرض يك روز يك نفر نفسكش را باقى نگذاشتند واز ساختمانهايش اثرى نماند حتى سنگى روى سنگ باقى نماند. بعد از ويرانگرى اين شهرها به بلاد خود برگشتند، وپس از چندى دوباره به راه افتاده اهل ((بولونيا(( وبلاد ((مجر(( را نابود كردند و به روم حملهور شده وآنها را ناگزير به دادن جزيه كردند فجايعى كه اين قوم مرتكب شدند از حوصله شرح وتفصيل بيرون است . مفسرين ومورخين كه گفتيم اين حوادث را تحرير نموده اند از قضيه سد به كلى سكوت كرده اند. در حقيقت به خاطر اينكه مساله سد يك مساله پيچيدهاى بوده لذا از زير بار تحقيق آن شانه خالى كرده اند، زيرا ظاهر آيه ((فما اسطاعوا ان يظهروه وما استطاعوا له نقبا قال هذا رحمة من ربى فاذا جاء وعد ربى جعله دكاء وكان وعد ربى حقا وتركنا بعضهم يومئذ يموج فى بعض ..(( به طورى كه خود ايشان تفسير كرده اند اين است كه اين امت مفسد و
خونخوار پس از بناى سد در پشت آن محبوس شده اند وديگر نمى توانند تا اين سد پاى بر جاست از سرزمين خود بيرون شوند تا وعده خداى سبحان بيايد كه وقتى آمد آن را منهدم ومتلاشى مى كند و باز اقوام نامبرده خونريزيهاى خود را از سر مى گيرند، ومردم آسيا را هلاك واين قسمت از آبادى را زير ورومى كنند، واين تفسير با ظهور مغول در قرن هفتم درست در نمى آيد. لذا ناگزير بايد اوصاف سد مزبور را بر طبق آنچه قرآن فرموده حفظ كنند ودر باره آن اقوام بحث كنند كه چه قومى بوده اند، اگر همان تاتار ومغول بوده باشند كه از شمال چين به طرف ايران وعراق وشام وقفقاز گرفته تا آسياى صغير را لگدمال كرده باشند، پس اين سد كجا بوده وچگونه توانسته اند از آن عبور نموده وبه ساير بلاد بريزند وآنها را زير وروكنند ؟. واين قوم مزبور اگر تاتار ويا غير آن از امتهاى مهاجم در طول تاريخ بشريت نبوده اند پس اين سد در كجا بوده ، وسدى آهنى وچنان محكم كه از خواصش اين بوده كه امتى بزرگ را هزاران سال از هجوم به اقطار زمين حبس كرده باشد به طورى كه نتوانند از آن عبور كنند كجا است ؟ وچرا در اين عصر كه تمامى دنيا به وسيله خطوط هوايى ودريايى وزمينى به هم مربوط شده ، وبه هيچ مانعى چه طبيعى از قبيل كوه ودريا، ويا مصنوعى مانند سد ويا ديوار ويا خندق برنمى خوريم كه از ربط امتى با امت ديگر جلوگيرى كند ؟ وبا اين حال چه معنا دارد كه با كشيدن سدى داراى اين صفات ويا هر صفتى كه فرض شود رابطه اش با امتهاى ديگر قطع شود ؟ ليكن در دفع اين اشكال آنچه به نظر من مى رسد اين است كه كلمه ((دكاء(( از ((دك (( به معناى ذلت باشد، همچنان كه در لسان العرب گفته : ((جبل دك (( يعنى كوهى كه ذليل شود. وآن وقت مراد از ((دك كردن سد(( اين باشد كه آن را از اهميت واز خاصيت بيندازد به خاطر اتساع طرق ارتباطى وتنوع وسائل حركت وانتقال زمينى و دريايى وهوايى ديگر اعتنايى به شان آن نشود. پس در حقيقت معناى اين وعده الهى وعده به ترقى مجتمع بشرى در تمدن ونزديك شدن امتهاى مختلف است به يكديگر، به طورى كه ديگر هيچ سدى ومانعى وديوارى جلوانتقال آنان را از هر طرف دنيا به هر طرف ديگر نگيرد، وبه هر قومى بخواهند بتوانند هجوم آورند.
مؤ يد اين معنا سياق آيه : ((حتى اذا فتحت ياجوج وماجوج وهم من كل حدب ينسلون (( است كه خبر از هجوم ياجوج وماجوج مى دهد و اسمى از سد نمى برد. البته كلمه ((دك (( يك معناى ديگر نيز دارد، وآن عبارت از دفن است كه در صحاح گفته : ((دككت الركى (( اين است كه من چاه را با خاك دفن كردم . وباز معناى ديگرى دارد، وآن اين است كه كوه به صورت تلهاى خاك در آيد، كه باز در صحاح گفته : ((تدكدكت الجبال (( يعنى كوه ها تلهائى از خاك شدند، ومفرد آن ((دكاء(( مى آيد. بنابراين ممكن است احتمال دهيم كه سد ذوالقرنين كه از بناهاى عهد قديم است به وسيله بادهاى شديد در زمين دفن شده باشد، ويا سيلهاى مهيب آبرفتهائى جديد پديد آورده وباعث وسعت درياها شده در نتيجه سد مزبور غرق شده باشد كه براى بدست آوردن اينگونه حوادث جوى بايد به علم ژئولوژى مراجعه كرد. پس ديگر جاى اشكالى باقى نمى ماند، وليكن با همه اين احوال وجه قبلى موجهتر است - وخدا بهتر مى داند.
آيات ۱۰۳ - ۱۰۸، سوره كهف
قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُم بِالاَخْسرِينَ أَعْمَلاً(۱۰۳) الَّذِينَ ضلَّ سعْيهُمْ فى الحَْيَوةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ يحْسبُونَ أَنهُمْ يحْسِنُونَ صنْعاً(۱۰۴) أُولَئك الَّذِينَ كَفَرُوا بِئَايَتِ رَبِّهِمْ وَ لِقَائهِ فحَبِطت أَعْمَلُهُمْ فَلانُقِيمُ لهَُمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ وَزْناً(۱۰۵) ذَلِك جَزَاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِمَا كَفَرُوا وَ اتخَذُوا ءَايَتى وَ رُسلى هُزُواً(۱۰۶) إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ كانَت لهَُمْ جَنَّت الْفِرْدَوْسِ نُزُلاً(۱۰۷) خَلِدِينَ فِيهَا لايَبْغُونَ عَنهَا حِوَلاً(۱۰۸)
بگو آيا شما را از آنهايى كه از جهت عمل زيانكارترند خبر دهيم (۱۰۳)
همان كسان كه كوشش ايشان در زندگى اين دنيا تلف شده وپندارند كه رفتار نيكودارند (۱۰۴)
آنها همان كسانند كه آيتهاى پروردگارشان را با معاد انكار كرده اند، پس اعمالشان هدر شده وروز قيامت براى آنها مىزانى بپا نمى كنيم (۱۰۵)
چنين است ، وسزاى ايشان جهنم است براى آنكه انكار ورزيده و آيتهاى من وپيغمبرانم را به مسخره گرفته اند (۱۰۶)
كسانى كه ايمان آورده وكارهاى شايسته كرده اند منزلشان باغهاى بهشت است (۱۰۷)
جاودانه در آنند و تغيير يافتن از آن را نخواهند(۱۰۸)
اين آيات ششگانه به منزله استنتاج از آيات گذشته در اين سوره است كه دلباختگى مشركين را نسبت به زينت حيات دنيا وركون واطمينان به اوليائى غير از خدا وابتلاءشان به تاريك بينى وناشنوائى وآثار اينها در سوء عاقبت را شرح مى داد. وعلاوه بر اينكه از آن آيات نتيجهگيرى مى كند، تمهيد ومقدمهاى است نسبت به آيه آخر سوره كه مى فرمايد: ((قل انما انا بشر مثلكم ....((
معرفى زيانكارترين زيانكارن (اخسرين اعمالا) كه كارهاى بى نتيجه خود را نيكومىپندارند واعمالشان حبط شده ، در قيامت وزنى ندارد
قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُم بِالاَخْسرِينَ أَعْمَلاً(۱۰۳) ظاهر سياق مى رساند كه خطاب در اين آيه به مشركين باشد، وبا لحن كنايه مى فرمايد:((بگومى خواهيد بگوييم چه كسى در عمل خاسرتر از هر كس است ...(( با اينكه منظور خود مخاطبين است ، ولى بعد از يك آيه لحن سخن را عوض كرده نزديك به صراحت مى فرمايد: ((اولئك الذين كفروا بايات ربهم ولقائه (( پس معلوم مى شود كه منكرين نبوت ومعاد كه كفر به آيات خدا ولقاء اومعرف ايشان است همان مشركين هستند. بعضى از مفسرين گفته اند: اگر نفرمود: ((بالاخسرين عملا(( با اينكه اصل در تميز اين است كه مفرد آورده شود، وبا اينكه مصدر هم شامل قليل وهم كثير مى شود، براى اين است كه اعلام كند، خسران اختصاص به يك نوع اعمال ايشان ندارد، بلكه تمامى انواع كارهاى ايشان را شامل است . الَّذِينَ ضلَّ سعْيهُمْ فى الحَْيَوةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ يحْسبُونَ أَنهُمْ يحْسِنُونَ صنْعاً(۱۰۴) اين آيه خبر مى دهد از آنهائى كه در عمل از هر زيانكارى زيانكارترند. و آنها كسانى هستند كه در آيه قبلى پيشنهاد كرد كه به مشركين معرفيشان كند وحال معرفى مى كند ومى فرمايد كسانى هستند كه در زندگى دنيا نيز از عمل خود بهره نگرفتند، چون ضلال سعى همان خسران و بينتيجگى عمل است ، آنگاه دنبالش اضافه فرموده كه ((وهم يحسبون انهم يحسنون صنعا - در عين حال گمان مى كنند كه كار خوبى انجام مى دهند((، وهمين پندار است كه مايه تماميت خسران ايشان شده است .
توضيح اينكه : خسران وخسارت در كسب وكارهايى صورت مى گيرد كه به منظور استفاده وسود انجام مى شود ووقتى خسران تحقق مى يابد كه كاسب از سعى وكوشش خود به غرضى كه داشته ، نرسد، بلكه نتيجه عمل اين شود كه مثلاچيزى از سرمايه هم از بين برود، ويا حداقل منفعتى عايد نگردد در نتيجه سعيش بينتيجه شود. واين همان است كه آيه شريفه آن را ((ضلال سعى (( خوانده ، كانه راه استفاده گم شده ، و راهى كه پيموده به خلاف آن هدفى كه داشته است منتهى گرديده . حال كه اين مطلب روشن گرديد مى گوييم : چه بسيار مى شود كه انسان در كسب وكارش خاسر مى شود وبه خاطر استاد نبودن در كسب ويا در راه آن ويا به خاطر عواملى ديگر كه احيانا اتفاق مى افتد از نتيجه بى بهره مى شود. واين خسرانى است كه اميد زوالش هست ، چون معمولاپس از يكى دوبار اشتباه ، تجربه مى آموزد ومافات را جبران مى كند. وچه بسا مى شود كه آدمى خاسر مى گردد ولى به خيال خود نتيجه گرفته است . ضرر مى كند وبه خيال خود سود برده است . اينچنين خسران وضررى اميدى به زوال وجبرانش نيست . آدمى در زندگى دنيا جز سعى براى سعادت خود كارى نمى كند، وجز كوشش براى رسيدن به چنين هدفى همى ندارد، واين انسان اگر طريق حق را بپيمايد وبه غرض خود نائل شود وسعادتمند بشود كه هيچ ، واگر راه خطا را برود ونفهمد كه دارد خطا مى رود خاسر است ليكن همين خاسر خسرانش قابل زوال است واميد نجات دارد. اما اگر راه خطا رفت وبه غير حق اصابت كرد وهمان باطل را پذيرفت تا آنجا كه وقتى هم كه حق برايش جلوه كرد از آن اعراض نمود، ودلباخته استكبار و تعصب جاهلانه خود بود، چنين كسى از هر خاسرى خاسرتر است و عملش از عمل هر كس ديگرى بينتيجهتر، زيرا اين خسرانى است كه زايل نمى شود، واميد نمى رود كه روزى مبدل به سعادت شود وبه همين جهت است كه خداى تعالى مى فرمايد: ((الذين ضل سعيهم فى الحيوة الدنيا وهم يحسبون انهم يحسنون صنعا(( واينكه كسى با روشن شدن بطلان اعمالش ، باز هم آن را حق بپندارد از اين جهت است كه دلش مجذوب زينتهاى دنيا وزخارف آن شده ، ودر شهوات غوطهور گشته لذا همين انجذاب به ماديت اورا از ميل به پيروى حق وشنيدن داعى آن وپذيرفتن نداى منادى فطرت باز مى دارد، همچنانكه در جاى ديگر قرآن آمده :((وجحدوا بها و استيقنتها انفسهم (( ونيز آمده : ((واذا قيل له اتق الله اخذته العزة بالاثم (( پس پيروى هواى نفس واز در عناد واستكبار وعشق به شهوات نفس به اعراض از حق ادامه دادن همان خشنودى از باطل خويش بودن وآن را نيكوپنداشتن است .
أُولَئك الَّذِينَ كَفَرُوا بِئَايَتِ رَبِّهِمْ وَ لِقَائهِ اين جمله تعريف دومى براى اخسرين اعمالاوتفسيرى بعد از تفسير آن است . ومنظور از ((آيات (( - به طورى كه اطلاق كلمه اقتضاء مى كند - آيات آفاقى وانفسى خداى تعالى ومعجزاتى است كه انبياء براى تاييد رسالت خود مى آورند. پس كفر به آيات ، انكار نبوت است . علاوه بر اينكه خود پيغمبر از آيات است . ومراد از كفر به لقاء خدا، كفر به معاد وبازگشت به سوى اواست . پس برگشت تعريف ((اخسرين اعمالا(( به اين است كه آنان منكر نبوت ومعادند، واين از خواص بتپرستان است . فحَبِطت أَعْمَلُهُمْ فَلانُقِيمُ لهَُمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ وَزْناً وجه اينكه چرا اعمالشان حبط (بى اجر) مى گردد اين است كه آنها هيچ عملى را براى رضاى خدا انجام نمى دهند، وثواب دار آخرت را نمى جويند وسعادت حيات آخرت را نمى طلبند ومحركشان در هيچ عملى ياد روز قيامت وحساب نيست . ما، در مباحث اعمال در جلد دوم اين كتاب راجع به حبط بحثى ايراد كرديم . واينكه فرمود: ((فلانقيم لهم يوم القيامة وزنا(( تفريعى است بر حبط اعمال ، زيرا سنجش ووزن در روز قيامت به سنگينى حسنات است ، به دليل اينكه مى فرمايد: ((والوزن يومئذ الحق فمن ثقلت موازينه فاولئك هم المفلحون ومن خفت موازينه فاولئك الذين خسروا انفسهم (( ونيز به دليل اينكه با حبط عمل ديگر سنگينى باقى نمى ماند ودر نتيجه ديگر وزنى معنا ندارد. ذَلِك جَزَاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِمَا كَفَرُوا وَ اتخَذُوا ءَايَتى وَ رُسلى هُزُواً كلمه ((ذلك (( اشاره به همان وصفى است كه از اوصاف آنان ذكر كرد، واين اشاره خبر است براى مبتدائى كه حذف شده وتقدير كلام اين است : ((الامر ذلك (( يعنى حال ووضع ايشان بدينسان است كه ما گفتيم . واين خود تاكيدى است براى مطلب وجمله ((جزاؤ هم جهنم (( كلامى است نووتازه كه از عاقبت امر ايشان خبر مى دهد.
وجمله ((بماكفروا واتخذوا اياتى ورسلى هزوا(( در معناى اين است كه فرموده باشد: ((بما كفروا وازدادوا كفرا باستهزاء آياتى و رسلى (( يعنى به خاطر كفرى كه ورزيدند، وآن را با مسخره كردن آيات ورسولان من دوچندان نمودند. إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ كانَت لهَُمْ جَنَّت الْفِرْدَوْسِ نُزُلاً به كلمه ((فردوس (( هم ضمير مذكر برمى گردد وهم مؤ نث وبه طورى كه گفته شده كلمهاى است رومى به معناى ((بستان (( وبعضى هم گفته اند كلمهاى است سريانى به معناى تاكستان واصل آن ((فرداس (( بوده ، وبعضى ديگر گفته اند كلمهاى است سريانى وبه معناى باغ انگور. وبعضى گفته اند كلمه اى است حبشى وبعضى گفته اند عربى است وبه معناى باغ پر درختى است كه بيشتر درختانش انگور باشد. بعضى خواسته اند از اينكه ((جنات الفردوس (( را ((نزل (( خوانده ، آنچنانكه قبلا جهنم را براى كافران نزل خوانده بود استفاده كنند كه در ماوراى بهشت ودوزخ ، ثواب وعقاب ديگرى است كه به وصف در نمى آيد. وچه بسا اين مفسرين استفاده مذكور خود را با امثال : ((لهم ما يشاؤ ن فيها ولدينا مزيد(( وآيه ((فلاتعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين (( وآيه ((وبدا لهم من الله ما لم يكونوا يحتسبون (( تاييد مى كنند. خَلِدِينَ فِيهَا لايَبْغُونَ عَنهَا حِوَلاً كلمه ((بغى (( به معناى طلبيدن است . وكلمه ((حول (( به معناى تحول است . وباقى آيه روشن است .
بحث روايتى
(رواياتى درباره ((اخسرين اعمالا(( و((جنّات الفردوس (( در الدر المنثور است كه ابن مردويه از ابى الطفيل روايت كرده كه گفت : من از على بن ابى طالب شنيدم كه در پاسخ ابن الكواء كه از آيه ((هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا(( پرسيده بود فرمود: مقصود فاجران قريش است .
ودر تفسير عياشى از امام بن ربعى روايت كرده كه گفت : ابن الكواء در مجلس امير المؤ منين (عليهالسلام ) برخاست وعرض كرد مرا خبر ده از معناى قول خدا كه مى فرمايد: ((قل هل ننبئكم ... صنعا(( حضرت فرمود: مقصود اهل كتابند كه به پروردگار خود كفر ورزيدند ودر دين خود بدعت نهادند، خداوند هم اعمالشان را حبط كرد واهل نهروان از ايشان دور نيستند. مؤ لف : ونيز روايت شده كه مقصود از آنها نصارى هستند، وراوى آن قمى از ابى جعفر (عليهالسلام ) است وطبرسى هم در احتجاج از على (عليهالسلام ) روايت كرده كه منظور اهل كتابند. ودر الدر المنثور آمده كه ابن منذر وابن ابى حاتم از ابى خميصه ، عبد الله بن قيس از على (عليهالسلام ) روايت كرده كه مقصود راهبها هستند كه خود را در ديرها حبس كردند. وهمه اين روايات از باب جرى است ، ودوآيه مذكور در روايات در سياق مفصلى قرار دارند كه روى سخن در آن سياق با مشركين است ، و آيه سوم يعنى ((اولئك الذين كفروا بايات ربهم ولقائه ...(( كه تفسير آيه دومى است انطباقش بر وثنيها همانطور كه گذشت روشنتر است تا بر غير ايشان . پس روايتى كه از قمى در تفسيرش در ذيل آيه مورد بحث آمده كه در باره يهود نازل شد ودر باره خوارج جريان يافته صحيح نيست . در تفسير برهان از محمد بن عباس به سند خود از حارث از على (عليها لسلام ) روايت آورده كه فرمود: براى هر چيزى نقطه برجستهاى است و نقطه برجسته بهشت فردوس است كه اختصاص به محمد وآل محمد (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) دارد. ودر الدر المنثور است كه بخارى ، مسلم وابن ابى حاتم از ابى هريره روايت كرده اند كه گفت رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) فرمود: ((وقتى از خدا درخواست مى كنيد فردوس را بخواهيد(( كه در وسط بهشت وبر نقطه بلند آن قرار دارد كه فوق آن عرش رحمان است ، و نهرهاى بهشت از آنجا مى جوشد.
ودر مجمع البيان است كه عبادة بن صامت از رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) روايت كرده كه فرمود: بهشت صد درجه است كه ما بين هر دودرجه آن به قدر ما بين آسمان وزمين است ، وفردوس بالاترين درجه آن است كه نهرهاى چهارگانه بهشت از آنجا مى جوشد، پس هر وقت خواستيد از خدا درخواستى كنيد فردوس را بخواهيد. مؤ لف : ودر اين معنا روايات ديگرى است . ودر تفسير قمى از جعفر بن احمد از عبيد الله بن موسى از حسن بن على بن ابى حمزه از پدرش از ابى بصير از ابى عبد الله (عليهالسلام ) روايت كرده كه در ضمن حديثى گفت از آن جناب از آيه ((ان الذين امنوا وعملوا الصالحات كانت لهم جنات الفردوس نزلا(( پرسيدم ، فرمود: در باره ابوذر وسلمان ومقداد وعمار بن ياسر نازل شده كه خداى تعالى جنات فردوس را منزل وماواى ايشان كرده است . مؤ لف : جا دارد كه اين روايت را حمل بر جرى كنيم وبگوئيم مراد اين است كه آيه شريفه در باره مؤ منين حقيقى نازل شده كه چهار نفر مذكور از روشنترين مصاديق آنند، وگرنه اگر بگوييم در خصوص ايشان نازل شده باشد، اين اشكال متوجه مى شود كه سلمان از كسانى بود كه در مدينه ايمان آورد، وآيه شريفه در مكه وقبل از هجرت به مدينه نازل شده ، علاوه بر اينكه سند حديث هم خالى از سستى نيست .
آيه ۱۰۹، سوره كهف
قُل لَّوْ كانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِّكلِمَاتِ رَبى لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كلِمَات رَبى وَ لَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَداً(۱۰۹)
بگو اگر دريا مركب كلمات پروردگار من باشد پيش از آنكه كلمات پروردگارم تمامى گيرد دريا تمامى پذيرد و گرچه نظير آن را نيز به كمك آوريم (۱۰۹)
اين آيه بيان مستقلى است براى وسعت كلمات خداى تعالى ، واينكه كلمات اونابودى پذير نيست ، وبه همين جهت بعيد نيست كه تنها نازل شده باشد نه در ضمن آيات قبل وبعدش ، ليكن اگر در ضمن آيات ديگرى نازل شده باشد، آن وقت مربوط به تمامى مطالبى است كه در اين سوره مورد بحث قرار گرفته است . بدين خاطر كه در اول اين سوره اشاره شده كه حقايقى الهى را خاطرنشان مى سازد، ونخست پيغمبر خود را كه از اعراض مردم از ذكر ناراحت شده بود تسليت داد كه همگى نسبت به تنبه به اين حقايق در خواب وغفلتند وبه زودى از خواب خود بيدار مى شوند، وبراى ايضاح اين معنا مثالى از داستان اصحاب كهف آورد.
آنگاه امور ديگرى را خاطرنشان ساخته وبراى مزيد ايضاح در ذيل آن ، داستان موسى وخضر را آورد كه چگونه موسى از اواعمال عجيبى مشاهده كرد ونتوانست تاويل كند، وظاهر آن اعمال وى را از باطن آنها غافل ساخت تا آنكه خود خضر تاويل كارهاى خود را شرح داده اضطراب موسى را از بين برد. وسپس داستان ذوالقرنين وسدى كه به امر خدا وبراى جلوگيرى از مفسدين - از قبيل ياجوج وماجوج - ساخته بيان كرد. وبه طورى كه ملاحظه مى كنيد اينها امورى است كه در ذيلش حقايق و اسرارى قرار دارد، ودر حقيقت كلماتى است كاشف از مقاصدى ، و بياناتى است كه از حقايقى نهفته كه ذكر حكيم به سوى آنها دعوت مى كند پرده برمى دارد. واين آيه ، از اين امور كه كلمات خدا است خبر مى دهد وكلمات خدا از مقاصدى كه زوال ناپذير است خبر مى دهد، و آيه شريفه در اينكه در جائى قرار گرفته كه غرض سوره استيفاء شده و بيانش تمام گشته ومثالهايش زده شده نظير گفتار كسى مى ماند كه خيلى حرف زده ودر آخر گفته باشد حرفهاى ما تمامى ندارد لذا به همين مقدار كه گفتيم اكتفاء مى كنيم - وخدا داناتر است . قُل لَّوْ كانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِّكلِمَتِ رَبى ... اشاره به معناى ((كلمه خدا(( وبيان مقصود از اينكه اگر درياها مركب باشد كلمات خدا رابا آن نتوان نوشت لفظ ((كلمة (( هم بر جمله اطلاق مى شود وهم بر مفرد نظير آيه شريفه ((قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا وبينكم الانعبد الاالله (( ودر قرآن كريم بيشتر در گفتار خدا وحكم اواستعمال شده مانند آيه ((وتمت كلمة ربك الحسنى على بنى اسرائيل بما صبروا(( وآيه ((كذلك حقت كلمة ربك على الذين فسقوا انهم لايؤ منون (( و آيه ((ولولاكلمة سبقت من ربك لقضى بينهم (( وآيات بسيار زياد ديگرى از اين قبيل . ومعلوم است كه خداى تعالى تكلمش به دهان باز كردن نيست ، بلكه تكلم اوهمان فعل اواست وافاضه وجودى است كه مى كند، همچنان كه فرموده : ((انما قولنا لشى ء اذا اردناه ان نقول له كن فيكون ((
واگر قرآن فعل خدا را ((كلمه (( ناميده براى اين است كه فعل اوبر وجود اودلالت مى كند. از همينجا است كه مسيح ، كلمه خدا ناميده مى شود، وقرآن كريم مى فرمايد: ((انما المسيح عيسى ابن مريم رسول الله وكلمته (( ونيز از اينجا روشن مى شود كه هيچ عينى از اعيان خارجى وهيچ واقعهاى از وقايع به وجود نمى آيد مگر آنكه از اين جهت كه بر ذات خداى تعالى دلالت دارد، كلمه اواست . چيزى كه هست در عرف واصطلاح قرآن كريم مخصوص امورى شده كه دلالتش بر ذات بارى عز اسمه ظاهر باشد، ودر دلالتش خفاء وبطلان وتغييرى نباشد، همچنانكه فرموده : ((والحق اقول (( ونيز فرموده : ((ما يبدل القول لدى (( وچنين موجودى مثال روشنش عيسى بن مريم (عليهماالسلام ) وموارد قضاى حتمى خدا است . ونيز از همينجا روشن مى شود اينكه مفسرين ((كلمات (( در آيه را حمل بر معلومات ويا مقدورات ويا ميعادهايى كه به اهل ثواب واهل عقاب داده شده نموده اند، صحيح نيست .
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |