۱۴٬۲۸۳
ویرایش
خط ۹۵: | خط ۹۵: | ||
==بحث روايتى== | ==بحث روايتى== | ||
در مجمع | در مجمع البيانT در ذيل آيه «يَا أيُّهَا الّذِينَ آمَنُوا» مى گويد: زراره، از امام باقر «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: هنوز هيچ شمشيرى در اسلام كشيده نشده، و هيچ صف نمازى و صف جنگى برپا نشده بود، و هيچ اذانى به صداى بلند گفته نشده بود، و هيچ خطاب «يَا أيُّهَا الّذِينَ آمَنُوا» نازل نشده بود، كه افراد قبيله «اوس» و «خزرج» مسلمان شدند. | ||
مؤلف : و از ابن عباس هم روايت شده كه گفته است : هيچ خطابى به | مؤلف: و از ابن عباس هم روايت شده كه گفته است: هيچ خطابى به «يَا أيُّهَا الّذِينَ آمَنُوا» در مكه نازل نشد، همچنان كه هيچ خطابى به «يَا أيُّهَا النّاس» در مدينه نازل نشد - تا آخر حديث - ولى بعضى در باره ذيل اين حديث ترديد كرده اند. در اين ميان، روايات ديگرى در الدر المنثور و تفسير قمى، در سبب نزول آيه «لا تُقَدّمُوا بَينَ يَدَىِ اللّه وَ رَسُولِهِ» نقل شده، كه با مضمون آيه، آن طور كه بايد مطابقت ندارد، و ما متعرض آن ها نشديم. اگر كسى خواسته باشد، مى تواند به اين دو تفسير مراجعه كند. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۷۴ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۷۴ </center> | ||
و در الدر المنثور است كه احمد، | و در الدر المنثور است كه احمد، بخارى، مسلم، ابويعلى و بغوى - در كتاب معجم الصحابه، و ابن منذر، طبرانى، ابن مردويه و بيهقى - در كتاب دلائل - از انس روايت كرده اند كه گفته: وقتى آيه «يَا أيُّهَا الّذِينَ آمَنُوا لا تَرفَعُوا أصوَاتَكُم فَوقَ صَوتِ النّبِىّ... وَ أنتُم لا تَشعُرُون» نازل شد، ثابت بن قيس بن شماس - كه مردى درشت صدا بود - گفت : اين من بودم كه صدايم را بلند كردم، و حتما اعمال صالح من حبط شده، و من اهل جهنم شده ام، و از آن به بعد غمگين در خانه خود نشست. | ||
رسول خدا | رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» روزى پرسيد: ثابت بن قيس كجا است كه او را نمى بينم؟ | ||
بعضى از حاضران، شتابان به سراغ ثابت رفتند كه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، احوال تو را مى پرسيد، مگر تو را چه شده؟ | |||
گفت: من صدايم را بلندتر از صداى رسول اللّه «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» كرده ام، و آيه شريفه در باره من نازل شده، و اينك همۀ اعمال صالحم بيهوده گشته، و من اهل آتش شده ام! | |||
و | افراد مذكور، به حضور رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» رسيدند، و جريان را باز گفتند. حضرت فرمود: نه، او اهل آتش نيست، بلكه اهل بهشت است. اين بود تا آن كه «ثابت»، در حادثه جنگ «يمامه»، به شهادت رسيد. | ||
مؤلف : نظير صدر اين روايت را از ابن | مؤلف: جملۀ «اين بود تا آن كه ثابت در جنگ يمامه كشته شد»، كلام راوى است. مى خواسته بگويد: شهادت او در جنگ «يمامه»، تصديق همان وعده اى است كه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» داد، و فرمود: او اهل بهشت است. البته اين روايت، با مختصر اختلافى، به طرق مختلف ديگرى نيز نقل شده. | ||
و نيز، در همان كتاب است كه بخارى - در كتاب الادب - و ابن ابى الدنيا و بيهقى، از داوود بن قيس روايت آورده اند كه گفت: من حجره ها (ى همسران رسول خدا) را ديدم كه از شاخه هاى بى برگ درخت خرما ساخته شده بود، و از پشت، آن را با پلاس مويى پوشيده بودند، و به گمانم عرض و فاصله بين درِ خانه تا درِ حجره چادرى، حدود شش و يا هفت ذراع بود. | |||
و آخرين نقطه خانه (كه به اصطلاح فارسى، پستوى خانه گفته مى شود) ده ذراع بود، و من گمان مى كنم بلندى سقف اين حجره ها، بين هفت تا هشت ذراع بود. | |||
مؤلف : نظير صدر اين روايت را از ابن سعد، از عطاء خراسانى روايت كرده كه گفت: من حجره هاى همسران رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» را ديدم كه از شاخه هاى بى برگ درخت خرما ساخته شده بود، و بر درِ خانه ها، پلاسى از موى سياه افتاده بود. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۷۵ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۷۵ </center> | ||
روايتى درباره | ==روايتى درباره شأن نزول آيه: «إن جَائَكُم فَاسِقٌ بِنَبَإ فَتَبَيّنُوا»== | ||
و نيز در همان كتاب است كه احمد، ابن ابى حاتم ، طبرانى ، ابن منده و ابن مردويه به سند خود از حارث بن ضرار خزاعى روايت كرده كه گفت : من وارد بر رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم) شدم ، مرا به اسلام دعوت فرمود. پس به حضورش رفتم ، و اسلام آوردم مرا دعوت كرد به دادن زكات آن را هم پذيرفتم و عرضه داشتم: يا رسول اللّه ! به سوى قوم و قبيله ام برمى گردم ، و ايشان را به اسلام و دادن زكات مى خوانم ، هر كس اجابتم كرد زكاتش را مى گيرم ، و شما حدود فلان و فلان روز شخصى بفرستيد تا هر چه زكات جمع آورى كرده ام بدهم بياورد. | و نيز در همان كتاب است كه احمد، ابن ابى حاتم ، طبرانى ، ابن منده و ابن مردويه به سند خود از حارث بن ضرار خزاعى روايت كرده كه گفت : من وارد بر رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم) شدم ، مرا به اسلام دعوت فرمود. پس به حضورش رفتم ، و اسلام آوردم مرا دعوت كرد به دادن زكات آن را هم پذيرفتم و عرضه داشتم: يا رسول اللّه ! به سوى قوم و قبيله ام برمى گردم ، و ايشان را به اسلام و دادن زكات مى خوانم ، هر كس اجابتم كرد زكاتش را مى گيرم ، و شما حدود فلان و فلان روز شخصى بفرستيد تا هر چه زكات جمع آورى كرده ام بدهم بياورد. | ||
ویرایش