تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۳۸: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۸۳: خط ۸۳:


==صبر نياوردن موسى «ع» به سكوت در برابر اعمال خضر «ع» ==
==صبر نياوردن موسى «ع» به سكوت در برابر اعمال خضر «ع» ==
«'''فَانطلَقَا حَتى إِذَا رَكِبَا فى السفِينَةِ خَرَقَهَا قَالَ أَخَرَقْتهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْراً'''»:
«'''فَانطلَقَا حَتى إِذَا رَكِبَا فى السَّفِينَةِ خَرَقَهَا قَالَ أَخَرَقْتهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْراً'''»:


كلمه «إمر» - به كسر همزه - به معناى داهيه عظيم و مصيبت بزرگ است. و جمله «فَانطَلَقَا»، تفريع بر مطلب قبلى است، و مقصود از آن - روانه شدن - موسى و خضر است. از اين جمله بر مى آيد كه از اين جا به بعد، ديگر جوان همراه موسى با آن دو روانه نشده است. لام در جمله «لِتُغرِقَ أهلَهَا»، لام غايت است. زيرا هر چند كه عاقبت سوراخ كردن كشتى غرق شدن است و قطعا خضر منظورش به دست آمدن اين غايت و نتيجه نبوده، وليكن بسيار مى شود كه عاقبت قهرى و ضرورى از باب ادعا و مجازا غايت منظور نظر گرفته مى شود. چون شنونده و يا خواننده، خود مى داند كه اين عاقبت منظور نظر نيست، همچنان كه بسيار مى شود كه مى گويى: فلانى، آيا مى خواهى با انجام اين كار، خودت را هلاك كنى؟
كلمه «إمر» - به كسر همزه - به معناى داهيه عظيم و مصيبت بزرگ است. و جمله «فَانطَلَقَا»، تفريع بر مطلب قبلى است، و مقصود از آن - روانه شدن - موسى و خضر است. از اين جمله بر مى آيد كه از اين جا به بعد، ديگر جوان همراه موسى با آن دو روانه نشده است.  
 
لام در جمله «لِتُغرِقَ أهلَهَا»، لام غايت است. زيرا هر چند كه عاقبت سوراخ كردن كشتى غرق شدن است و قطعا خضر منظورش به دست آمدن اين غايت و نتيجه نبوده، وليكن بسيار مى شود كه عاقبت قهرى و ضرورى از باب ادعا و مجازا غايت منظور نظر گرفته مى شود. چون شنونده و يا خواننده، خود مى داند كه اين عاقبت منظور نظر نيست، همچنان كه بسيار مى شود كه مى گويى: فلانى، آيا مى خواهى با انجام اين كار، خودت را هلاك كنى؟


«'''قَالَ أَلَمْ أَقُلْ إِنَّك لَن تَستَطِيعَ مَعِىَ صَبراً'''»:
«'''قَالَ أَلَمْ أَقُلْ إِنَّك لَن تَستَطِيعَ مَعِىَ صَبراً'''»:


در اين جمله سؤال موسى (عليه السلام ) را بيجا قلمداد نموده مى گويد: آيا نگفتم كه توتوانايى تحمل با من بودن را ندارى ؟ وبا اين جمله همىن گفته خود را كه در سابق نيز خاطر نشان ساخته بود مستدل و تاييد مى نمايد.
در اين جمله سؤال موسى «عليه السلام» را بيجا قلمداد نموده، مى گويد: آيا نگفتم كه تو توانايى تحمل با من بودن را ندارى؟ و با اين جمله، همىن گفته خود را كه در سابق نيز خاطرنشان ساخته بود، مستدل و تأييد مى نمايد.


«'''قَالَ لاتُؤَاخِذْنى بِمَا نَسِيت وَ لا تُرْهِقْنى مِنْ أَمْرِى عُسراً'''»:
«'''قَالَ لا تُؤَاخِذْنى بِمَا نَسِيتُ وَ لا تُرْهِقْنى مِنْ أَمْرِى عُسراً'''»:


كلمه ((رهق (( به معناى احاطه وتسلط يافتن به زور است ، و ((ارهاق (( به معناى تكليف كردن است . و معناى جمله اين است كه مرا به خاطر نسيانى كه كردم واز وعدهاى كه دادم غفلت نمودم مؤاخذه مكن و در كار من تكليف را سخت مگير. وچه بسا نسيان را به ترك تفسير كنند، ليكن تفسير اول روشنتر است ، و به هر حال جمله مورد بحث عذرخواهى موسى (عليه السلام) است .
كلمه «رهق» به معناى احاطه و تسلط يافتن به زور است، و «إرهاق» به معناى تكليف كردن است. و معناى جمله اين است كه: مرا به خاطر نسيانى كه كردم و از وعده اى كه دادم، غفلت نمودم، مؤاخذه مكن و در كار من تكليف را سخت مگير. و چه بسا نسيان را به ترك تفسير كنند، ليكن تفسير اول روشن تر است، و به هر حال جمله مورد بحث، عذرخواهى موسى «عليه السلام» است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۷۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۷۸ </center>
«'''فَانطلَقَا حَتى إِذَا لَقِيَا غُلَماً فَقَتَلَهُ قَالَ أَ قَتَلْت نَفْساً زَكِيَّةَ بِغَيرِ نَفْسٍ لَّقَدْ جِئْت شيْئاً نُّكْراً'''»:
«'''فَانطلَقَا حَتى إِذَا لَقِيَا غُلَاماً فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْت نَفْساً زَكِيَّةَ بِغَيرِ نَفْسٍ لَّقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُّكْراً'''»:


قبل از اين جمله مطلبى به منظور اختصار حذف شده ، وتقدير كلام اين است كه : موسى وخضر از كشتى بيرون شده به راه افتادند.
قبل از اين جمله، مطلبى به منظور اختصار حذف شده، و تقدير كلام اين است كه: موسى و خضر از كشتى بيرون شده، به راه افتادند.
<span id='link322'><span>
<span id='link322'><span>
كلمه ((فقتله (( در جمله ((حتى اذا لقيا غلاما فقتله (( با حرف فاء عطف شده بر شرط ((اذا(( وكلمه ((قال (( جزاء شرط است . اين آن نكته اى است كه از ظاهر كلام استفاده مى شود، واز همين جا معلوم ميشود كه عمده مطلب و نقطه اتكاء كلام بيان اعتراض موسى است ، نه بيان قضيه قتل ، ونظير اين نكته در آيه بعد كه مى فرمايد: ((فانطلقا حتى اذا اتيا اهل قرية ... لو شئت (( نيز به چشم مى خورد، بر خلاف آيه قبلى كه مى فرمود: ((فانطلقا حتى اذا ركبا فى السفينة خرقها قال (( كه جزاء ((اذا(( در آن ، جمله ((خرقها(( است . وجمله ((قال ...(( كلامى جداگانه وجديد است.
كلمه «فَقَتَلَهُ» در جمله «حَتَّى إذَا لَقِيَا غُلَاماً فَقَتَلَهُ» با حرف «فاء» عطف شده بر شرط «إذا» و كلمه «قال» جزاء شرط است. اين، آن نكته اى است كه از ظاهر كلام استفاده مى شود، و از همين جا معلوم می شود كه عمده مطلب و نقطه اتكاء كلام بيان اعتراض موسى است، نه بيان قضيه قتل.
 
و نظير اين نكته در آيه بعد كه مى فرمايد: «فَانطَلَقَا حَتّى إذَا أتَيَا أهلَ قَريَةٍ... لَو شِئتَ» نيز به چشم مى خورد. بر خلاف آيه قبلى كه مى فرمود: «فَانطَلَقَا حَتَّى إذَا رَكِبَا فِى السَّفِينَةِ خَرَقَهَا قَالَ» كه جزاء «إذا» در آن، جمله «خَرَقهَا» است. و جمله «قَالَ...» كلامى جداگانه و جديد است.


وبنابراين ، پس اين آيات مى خواهد يك داستان را بيان كند كه موسى سه مرتبه يكى پس از ديگرى به خضر اعتراض كرده است نه اينكه خواسته باشد سه داستان را بيان كرده باشد كه موسى در هر يك اعتراضى نموده ، پس كانه گفته شده : داستان چنين وچنان شد وموسى بر اواعتراض كرد، دوباره اعتراض كرد، بار سوم هم اعتراض كرد. پس غرض ونقطه اتكاء كلام ، بيان سه اعتراض موسى است ، نه عمل خضر واعتراض موسى تا سه داستان بشود.
و بنابراين، پس اين آيات مى خواهد يك داستان را بيان كند كه موسى سه مرتبه، يكى پس از ديگرى، به خضر اعتراض كرده است، نه اين كه خواسته باشد سه داستان را بيان كرده باشد، كه موسى در هر يك اعتراضى نموده، پس كأنّه گفته شده: داستان چنين و چنان شد و موسى بر او اعتراض كرد. دوباره اعتراض كرد. بار سوم هم اعتراض كرد. پس غرض و نقطه اتكاء كلام، بيان سه اعتراض موسى است، نه عمل خضر و اعتراض موسى، تا سه داستان بشود.


اين را بدان جهت گفتيم كه وجه فرق ميان اين سه آيه روشن شود كه چرا در اولى ((خرقها(( جواب ((اذا(( قرار گرفته ولى جمله ((قتله (( و((وجدا(( وجمله ((اقامه (( در آيه دوم وسوم جواب قرار نگرفته بلكه جزء شرط ومعطوف بر آن شده است ؟ - دقت فرمائيد.
اين را بدان جهت گفتيم كه وجه فرق ميان اين سه آيه روشن شود كه چرا در اولى «خَرَقَهَا» جواب «إذَا» قرار گرفته، ولى جمله «قَتَلَهُ» و «وَجَدَا» و جمله «أقَامَهُ» در آيه دوم و سوم، جواب قرار نگرفته، بلكه جزء شرط و معطوف بر آن شده است - دقت فرمایيد.


كلمه ((زكية (( در جمله ((اقتلت نفسا زكية (( به معناى طاهره است ، ومراد، طهارت وپاكى اواز گناه است ، چون آن كسى كه به دست خضر كشته شد كودكى بوده كه به طورى كه از كلمه ((غلاما(( استفاده مى شود به سن بلوغ نرسيده بوده ، واين پرسش موسى پرسش انكارى بوده است.
كلمه «زَكِيَّة» در جمله «أقَتَلتَ نَفساً زَكِيّة» به معناى طاهره است، و مراد، طهارت و پاكى او از گناه است. چون آن كسى كه به دست خضر كشته شد، كودكى بوده كه به طورى كه از كلمه «غُلاماً» استفاده مى شود، به سن بلوغ نرسيده بوده، و اين پرسش موسى، پرسش انكارى بوده است.


و جمله ((بغير نفس (( معنايش اين است كه ((بدون اينكه اوكسى را كشته باشد تا مجوز كشته شدنش به قصاص باشد(( چون اين بچه غير بالغ كسى را نكشته بود. وچه بسا از جمله ((بغير نفس (( استفاده شود كه مقصود از نفس اولى هم جوانى بالغ است يعنى آنكه به دست خضر كشته شده نيز بالغ بوده ، وكلمه ((غلام (( هم مطلق است ، يعنى هم جوان نابالغ را شامل مى شود و هم بالغ را، وبنابراين احتمال ، معنا چنين مى شود آيا بدون قصاص نفس برى از گناه مستوجب قتل را كشتى؟
و جمله «بِغَيرِ نَفسٍ»، معنايش اين است كه «بدون اين كه او كسى را كشته باشد، تا مجوّز كشته شدنش به قصاص باشد». چون اين بچه غير بالغ كسى را نكشته بود. و چه بسا از جمله «بِغَيرِ نَفسٍ» استفاده شود كه مقصود از نفس اولى هم، جوانى بالغ است. يعنى آن كه به دست خضر كشته شده، نيز بالغ بوده، و كلمه «غلام» هم، مطلق است. يعنى هم جوان نابالغ را شامل مى شود و هم بالغ را. و بنابر اين احتمال، معنا چنين مى شود: آيا بدون قصاص نفس، برى از گناه مستوجب قتل را كشتى؟
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۷۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۷۹ </center>
«'''لقد جئت شيئا نكرا'''» - يعنى كارى بس منكر و زشت كردى، كه طبع آن را ناشناس مى داند، و جامعه بشرى آن را نمى شناسد. واگر سوراخ كردن كشتى را ((امر(( يعنى كارى خطرناك خواند كه مستعقب مصائبى است و كشتن جوانى بى گناه را كارى منكر خواند بدين جهت است كه آدمكشى در نظر مردم كارى زشت تر و خطرناكتر از سوراخ كردن كشتى است. گو اينكه سوراخ كردن كشتى مستلزم غرق شدن عده زيادى است، وليكن در عين حال چون به مباشرت نيست، و آدمكشى به مباشرت است، لذا آدمكشى را ((نكر(( خواند.
«'''لقد جئتَ شَيئا نُكراً'''» - يعنى: كارى بس منكر و زشت كردى، كه طبع آن را ناشناس مى داند، و جامعه بشرى آن را نمى شناسد. و اگر سوراخ كردن كشتى را «أمر»، يعنى كارى خطرناك خواند كه مستعقب مصائبى است و كشتن جوانى بى گناه را كارى منكر خواند، بدين جهت است كه آدمكشى در نظر مردم، كارى زشت تر و خطرناكتر از سوراخ كردن كشتى است. گو اين كه سوراخ كردن كشتى، مستلزم غرق شدن عده زيادى است، وليكن در عين حال چون به مباشرت نيست، و آدمكشى به مباشرت است، لذا آدمكشى را «نُكر» خواند.
 
«'''قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّك إِنَّك لَن تَستَطِيعَ مَعِىَ صَبراً'''»:


«'''قَالَ أَ لَمْ أَقُل لَّك إِنَّك لَن تَستَطِيعَ مَعِىَ صبراً'''»:
معناى اين جمله روشن است، و زيادى كلمه «لَكَ»، يك نوع اعتراضى است به موسى، كه چرا به سفارشش اعتناء نكرد. و نيز اشاره به اين است كه گويا نشنيده كه در اول امر به او گفته بود: «إنَّكَ لَن تَستَطِيعَ مَعِىَ صَبراً». و يا اگر شنيده، خيال كرده كه شوخى كرده است، و يا با او نبوده. و لذا گويا مى گويد: اين كه گفتم «إنَّكَ لَن تَستَطِيعَ مَعِىَ صَبراً» با تو بودم، و غير از تو منظورى نداشتم.


معناى اين جمله روشن است، و زيادى كلمه ((لك (( يك نوع اعتراضى است به موسى كه چرا به سفارشش اعتناء نكرد. ونيز اشاره به اين است كه گويا نشنيده كه در اول امر به اوگفته بود: ((انك لن تستطيع معى صبرا(( ويا اگر شنيده خيال كرده كه شوخى كرده است ، ويا با او نبوده ، ولذا گويا مى گويد: اينكه گفتم ((انك لن تستطيع معى صبرا(( با تو بودم ، وغير از تومنظورى نداشتم.
«'''قَالَ إِن سَأَلْتُك عَن شَئٍ بَعْدَهَا فَلاتُصاحِبْنى قَدْ بَلَغْتَ مِن لَّدُنى عُذْراً'''»:


«'''قَالَ إِن سأَلْتُك عَن شىْءِ بَعْدَهَا فَلاتُصاحِبْنى قَدْ بَلَغْت مِن لَّدُنى عُذْراً'''»:
ضمير در «بَعدَهَا» به «هَذِهِ المَرّة» و يا «هَذِهِ المَسألَة»، كه در تقدير است، بر مى گردد، و معنايش اين مى شود كه: اگر بعد از اين دفعه و يا بعد از اين سؤال، بار ديگر سؤالى كردم، ديگر با من مصاحبت مكن. يعنى ديگر مى توانى با من مصاحبت نكنى.


ضمير در ((بعدها(( به ((هذه المرة (( ويا ((هذه المسالة (( كه در تقدير است برمى گردد، ومعنايش اين مى شود كه : اگر بعد از اين دفعه ويا بعد از اين سؤال بار ديگر سؤالى كردم ديگر با من مصاحبت مكن، يعنى ديگر مى توانى با من مصاحبت نكنى.
«'''قَد بَلَغتَ مِن لَدُنّى عُذراً'''» - يعنى: به عذرى كه از ناحيه من باشد، رسيدى، و به نهايتش هم رسيدى.
«'''قد بلغت من لدنى عذرا'''» - يعنى به عذرى كه از ناحيه من باشد رسيدى، و به نهايتش هم رسيدى.
<span id='link323'><span>
<span id='link323'><span>
«'''فَانطلَقَا حَتى إِذَا أَتَيَا أَهْلَ قَرْيَةٍ استَطعَمَا أَهْلَهَا...'''»:


آن كلامى كه در آيه قبل در باره ((فانطلقا(( و((فقتله (( گذشت عينا در اين آيه نيز در جملات ((فانطلقا(( ((فابوا(( ((فوجدا(( ((فاقامه (( مى آيد.
«'''فَانطلَقَا حَتّى إِذَا أَتَيَا أَهْلَ قَرْيَةٍ استَطعَمَا أَهْلَهَا...'''»:
 
آن كلامى كه در آيه قبل در باره «فَانطَلَقَا» و «فَقَتَلَه» گذشت، عينا در اين آيه نيز در جملات «فَانطَلَقَا» «فأبَوا» «فَوَجَدا» «فَأقَامَهُ» مى آيد.


جمله ((استطعما اهلها(( صفت آن قريه است ، واگر فرمود: ((تا آمدند به آن دهى كه (اين صفت داشت كه ) از اهلش غذا خواستند(( و نفرمود ((بدهى كه از ايشان غذا خواستند(( براى اين است كه تعبير دهى كه از ايشان غذا خواستند تعبير بدى است ، به خلاف اينكه اول گفته شود آمدند نزد دهى واهل در تقدير گرفته شود، چون قريه هم نصيبى از آمدن به سويش دارد،
جمله «استَطعَمَا أهلَهَا» صفت آن قريه است، و اگر فرمود: «تا آمدند به آن دهى كه (اين صفت داشت كه) از اهلش غذا خواستند» و نفرمود: «بدهى كه از ايشان غذا خواستند»، براى اين است كه تعبير دهى كه از ايشان غذا خواستند، تعبير بدى است. به خلاف اين كه اول گفته شود آمدند نزد دهى و «اهل» در تقدير گرفته شود، چون قريه هم نصيبى از آمدن به سويش دارد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۸۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۸۰ </center>
لذا جائز است مجازا همان قريه را در جاى اهل بگذاريم ، به خلاف غذا خواستن از قريه كه مخصوص اهل قريه است ، وبنابراين كلمه ((اهلها(( از باب به كار بردن اسم ظاهر در جاى ضمير نيست.
لذا جایز است مجازا همان قريه را در جاى «اهل» بگذاريم، به خلاف غذا خواستن از قريه كه مخصوص اهل قريه است. بنابراين، كلمۀ «أهلَهَا» از باب به كار بردن اسم ظاهر در جاى ضمير نيست.


و اگر نفرمود: ((حتى اذا اتيا قرية استطعما اهلها(( بدين جهت بود، هر چند كه اگر اينطور فرموده بود كلمه ((قرية (( در معناى حقيقيش ‍ استعمال شده بود، وليكن از آنجائى كه غرض عمده از اين كلام مربوط به جزاء يعنى جمله ((قال لوشئت لتخذت عليه اجرا(( بوده ، و گرفتن مزد از قريه معنا نداشته ، لذا فرموده : ((حتى اذا اتيا اهل قرية ((
و اگر نفرمود: «حَتّى إذَا أتَيَا قَريَة استَطعَمَا أهلَهَا» بدين جهت بود، هرچند كه اگر اين طور فرموده بود، كلمه «قرية» در معناى حقيقی اش استعمال شده بود، وليكن از آن جایى كه غرض عمده از اين كلام مربوط به جزاء، يعنى جملۀ «قَالَ لَو شِئتَ لَتَّخَذتَ عَلَيهِ أجراً» بوده، و گرفتن مزد از قريه معنا نداشته، لذا فرموده: «حَتَّى إذَا أتَيَا أهلَ قَريَةٍ».


و همين خود دليل بر اين است كه اقامه جدار در حضور اهل ده بوده ، وبه همين جهت احتياجى نبوده كه بفرمايد ((لوشئت لتخذت عليه منهم اجرا(( ويا ((من اهلها اجرا(( يعنى چه ميشد كه از ايشان (ويا از اهل اين ده ) در برابر اين عمل مزدى مى گرفتى ، وكلمه : ((از ايشان (( ويا ((از اهل ده (( را انداخته است - دقت فرمائيد.
و همين خود دليل بر اين است كه اقامه جدار در حضور اهل ده بوده ، وبه همين جهت احتياجى نبوده كه بفرمايد ((لوشئت لتخذت عليه منهم اجرا(( ويا ((من اهلها اجرا(( يعنى چه ميشد كه از ايشان (ويا از اهل اين ده ) در برابر اين عمل مزدى مى گرفتى ، وكلمه : ((از ايشان (( ويا ((از اهل ده (( را انداخته است - دقت فرمائيد.