تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۳۲: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۱۷۴: خط ۱۷۴:
<span id='link289'><span>
<span id='link289'><span>


==پاسخ خداى تعالى به اميد بستن مشركان به مرگ پيامبر«ص»، با بيان عموميت مرگ ==
==پاسخ خداوند به اميد مشركان به مرگ پيامبر«ص»، با بيان عموميت مرگ ==
«'''وَ مَا جَعَلْنَا لِبَشرٍ مِّن قَبْلِك الْخُلْدَ أَ فَإِين مِّت فَهُمُ الخَْالِدُونَ'''»:
«'''وَ مَا جَعَلْنَا لِبَشرٍ مِن قَبْلِك الْخُلْدَ أَفَإِين مِتَّ فَهُمُ الخَْالِدُونَ'''»:


از اين آيه بر مى آيد كه مشركين به خود دلخوشى مى دادند كه محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به زودى مى ميرد و ايشان از دعوت او خلاص گشته آلهه آنان از طعنه هاى او نجات مى يابند همچنان كه خداى عز و جل در جاى ديگر همين تسليت را از آنان نقل كرده از آن جمله در پاسخ دشمنان كه گفته بودند: ((نتربص به ريب المنون (( فرمود: ما براى هيچ پيغمبرى قبل از تو نيز عمر جاويدان قرار نداده بوديم كه اينها آرزوى مرگ براى خصوص تو مى كنند البته تو خواهى مرد ايشان هم مى ميرند و مرگ تو سودى به حال آنان ندارد نه آنان اگر تو بميرى جاودان مى مانند و نه خودشان در عمر كوتاهى كه دارند از فتنه و امتحان الهى بر كنار مى شوند، زيرا همه انسانها در طول زندگيشان از امتحان بر كنار نمى مانند و در آخرت نيز از تحت قدرت و سلطنت ما بيرون نمى شوند، بلكه به سوى ما باز مى گردند و ما به حسابشان رسيده و جزاى كرده هايشان را مى دهيم .
از اين آيه بر مى آيد كه مشركان به خود دلخوشى مى دادند كه محمّد «صلى اللّه عليه و آله و سلم» به زودى مى ميرد و ايشان از دعوت او خلاص گشته، آلهه آنان از طعنه هاى او نجات مى يابند، همچنان كه خداى عزوجل، در جاى ديگر، همين تسليت را از آنان نقل كرده.  


و اينكه فرمود: ((افان مت فهم الخالدون - آيا اگر تو بميرى ايشان جاودان خواهند بود(( و نفرمود: ((فهم خالدون (( با در نظر گرفتن اينكه استفهام در آن انكارى است نفى قصر قلب را افاده مى كند گويا خواسته است بفرمايد اينكه مى گويند ((انتظار مرگ او را داريم (( سخن كسى است كه خودش را جاودان و تو را مزاحم حيات جاويد خود مى داند كه اگر تو بميرى او جاودان گشته حيات جاويد عايدش مى شود آن هم حيات بى فتنه و دغدغه ، و حال
از آن جمله در پاسخ دشمنان كه گفته بودند: «نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيبَ المَنُون» فرمود: ما براى هيچ پيغمبرى قبل از تو نيز عمر جاويدان قرار نداده بوديم، كه اين ها آرزوى مرگ براى خصوص تو مى كنند. البته تو خواهى مُرد، ايشان هم مى ميرند و مرگ تو سودى به حال آنان ندارد. نه آنان اگر تو بميرى، جاودان مى مانند و نه خودشان در عمر كوتاهى كه دارند، از فتنه و امتحان الهى بر كنار مى شوند. زيرا همه انسان ها در طول زندگی شان، از امتحان بر كنار نمى مانند و در آخرت نيز، از تحت قدرت و سلطنت ما بيرون نمى شوند، بلكه به سوى ما باز مى گردند و ما به حسابشان رسيده و جزاى كرده هايشان را مى دهيم.
 
و اين كه فرمود: «أفَإن مِتَّ فَهُمُ الخَالِدُون: آيا اگر تو بميرى، ايشان جاودان خواهند بود»، و نفرمود: «فَهُم خَالِدُون»، با در نظر گرفتن اين كه استفهام در آن انكارى است، نفى قصر قلب را افاده مى كند. گويا خواسته است بفرمايد اين كه مى گويند «انتظار مرگ او را داريم»، سخن كسى است كه خودش را جاودان و تو را مزاحم حيات جاويد خود مى داند، كه اگر تو بميرى، او جاودان گشته، حيات جاويد عايدش مى شود. آن هم حيات بى فتنه و دغدغه، و حال آن که چنین نیست.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۰۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۰۲ </center>
آنكه چنين نيست هر موجود زنده اى مرگ را خواهد چشيد و نيز حيات دنيا بر اساس فتنه و امتحان بنا شده و فتنه جاويد و امتحان هميشگى معنا ندارد پس بايد به سوى پروردگار خود برگردند تا جزاى كردارشان بر طبق آنچه از امتحان در آمده و تميز داده شده اند را بدهد.
هر موجود زنده اى مرگ را خواهد چشيد، و نيز حيات دنيا بر اساس فتنه و امتحان بنا شده و فتنه جاويد و امتحان هميشگى معنا ندارد. پس بايد به سوى پروردگار خود برگردند تا جزاى كردارشان بر طبق آنچه از امتحان در آمده و تميز داده شده اند، را بدهد.


«'''كلُّ نَفْسٍ ذَائقَةُ الْمَوْتِ وَ نَبْلُوكُم بِالشرِّ وَ الخَْيرِ فِتْنَةً وَ إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ'''»:
==معانى و موارد استعمال «نفس» در لغت و در آيات قرآن كريم==
معانى و موارد استعمال ((نفس (( در لغت و در آيات قرآن كريم
«'''كُلُّ نَفْسٍ ذَائقَةُ الْمَوْتِ وَ نَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَ الخَيرِ فِتْنَةً وَ إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ'''»:
كلمه ((نفس ((- آنطور كه دقت در موارد استعمالش افاده مى كند - در اصل به معناى همان چيزى است كه به آن اضافه مى شود پس ‍ ((نفس الانسان (( به معناى خود انسان و ((نفس الشى ء(( به معناى خود شى ء است و ((نفس الحجر(( به معناى همان حجر (سنگ ) است .


بنابراين اگر اين كلمه به چيزى اضافه نشود هيچ معنايى ندارد و نيز با اين بيان هر جا استعمال بشود منظور از آن تاءكيد لفظى خواهد بود مثل اينكه مى گوييم ((جاءنى زيد نفسه - زيد خودش نزد من آمد(( و يا منظور از آن تاءكيد معنا است مثل اينكه مى گوييم : ((جاءنى نفس زيد - خود زيد نزد من آمد(( و در همه موارد استعمالش حتى در مورد خداى تعالى به همين منظور استعمال مى شود همچنان كه فرمود: ((كتب على نفسه الرحمه (( و نيز فرموده : ((و يحذركم اللّه نفسه (( و نيز فرمود: ((تعلم ما فى نفسى و لا اعلم ما فى نفسك (( ليكن بعد از معناى اصلى استعمالش در شخص انسانى كه موجودى مركب از روح و بدن است شايع گشته و معناى جداگانه اى شده كه بدون اضافه هم استعمال مى شود مانند اين آيه شريفه كه مى فرمايد: ((هو الذى خلقكم من نفس واحده و جعل منها زوجها(( يعنى از يك شخص انسانى و نيز مانند آيه ((من قتل نفسا بغير نفس او فساد فى الارض فكانما قتل الناس جميعا و من احياها فكانما احيا الناس جميعا(( يعنى كسى كه انسانى را بكشد و يا انسانى را زنده كند.  
كلمۀ «نفس» - آن طور كه دقت در موارد استعمالش افاده مى كند - در اصل، به معناى همان چيزى است كه به آن اضافه مى شود. پس «نَفسُ الإنسان» به معناى خود انسان و «نَفسُ الشَّئ» به معناى خود شئ است، و «نَفسُ الحَجَر» به معناى همان حجر (سنگ) است.  


و اين دو معنا كه گفته شد هر دو در آيه ((كل نفس تجادل عن نفسها(( استعمال شده چون نفس اولى به معناى دومى (انسان ) و دومى به معناى اولى (معناى مضاف اليه ) است و معنايش اين است كه هر كسى از خودش دفاع مى كند.
بنابراين، اگر اين كلمه به چيزى اضافه نشود، هيچ معنايى ندارد و نيز با اين بيان هر جا استعمال بشود، منظور از آن تأكيد لفظى خواهد بود. مثل اين كه مى گوييم: «جَائنِى زَيدٌ نَفسُهُ: زيد، خودش نزد من آمد». و يا منظور از آن تأكيد معنا است. مثل اين كه مى گوييم: «جَائنِى نَفسُ زَيدٍ: خود زيد نزد من آمد».
 
و در همه موارد استعمالش، حتى در مورد خداى تعالى، به همين منظور استعمال مى شود. همچنان كه فرمود: «كَتَبَ عَلَى نَفسِهِ الرَّحمَة». و نيز فرموده: «وَ يُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفسَهُ». و نيز فرمود: «تَعلَمُ مَا فِى نَفسِى وَ لَا أعلَمُ مَا فِى نَفسِكَ»، ليكن بعد از معناى اصلى، استعمالش در شخص انسانى كه موجودى مركب از روح و بدن است، شايع گشته و معناى جداگانه اى شده كه بدون اضافه هم استعمال مى شود.
 
مانند اين آيه شريفه كه مى فرمايد: «هُوَ الَّذِى خَلَقَكُم مِن نَفسٍ وَاحِدَة وَ جَعَلَ مِنهَا زَوجَهَا». يعنى از يك شخص انسانى. و نيز مانند آيه: «مَن قَتَلَ نَفساً بِغَيِر نَفسٍ أو فَسَادٍ فِى الأرضِ فَكَأنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَ مَن أحيَاهَا فَكَأنَّمَا أحيَا النَّاسَ جَمِيعاً». يعنى كسى كه انسانى را بكشد و يا انسانى را زنده كند.
 
و اين دو معنا كه گفته شد، هر دو در آيه «كُلُّ نَفسٍ تُجَادِلُ عَن نَفسِهَا» استعمال شده. چون نفس اولى به معناى دومى (انسان) و دومى به معناى اولى (معناى مضافٌ اليه) است، و معنايش اين است كه هر كسى از خودش دفاع مى كند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۰۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۰۳ </center>
آنگاه همين كلمه را در روح انسانى استعمال كردند چون آنچه مايه تشخص شخصى انسانى است علم و حيات و قدرت است كه آن هم قائم به روح آدمى است و اين معنا در آيه شريفه ((اخرجوا انفس كم اليوم تجزون عذاب الهون (( و اين دو معنا يعنى معناى دوم و سوم در غير انسان يعنى نباتات و حيوانات بكار نرفته مگر از نظر اصطلاح علمى مثلا به يك گياه يا يك حيوان نفس گفته نمى شود و نيز به مبداء مدبر جسم او كه جان او است نيز نفس گفته نمى شود، بلكه گاهى هم كه به خون نفس مى گويند آن نيز براى اين است كه جان جانداران بستگى به آن دارد و از همين باب مى گويند فلان حيوان نفس سائله (خون جهنده ) دارد و آن ديگرى ندارد.
آنگاه همين كلمه را در روح انسانى استعمال كردند. چون آنچه مايه تشخص شخصى انسانى است، علم و حيات و قدرت است كه آن هم قائم به روح آدمى است. و اين معنا در آيه شريفه «أخرِجُوا أنفُسَكُمُ اليَومَ تُجزَونَ عَذَابَ الهُون»، و اين دو معنا، يعنى معناى دوم و سوم در غير انسان، يعنى نباتات و حيوانات به كار نرفته، مگر از نظر اصطلاح علمى مثلا به يك گياه يا يك حيوان نفس گفته نمى شود. و نيز به مبدأ مدبّر جسم او كه جان او است، نيز «نفس» گفته نمى شود، بلكه گاهى هم كه به خون، «نفس» مى گويند، آن نيز براى اين است كه جان جانداران بستگى به آن دارد، و از همين باب مى گويند: فلان حيوان، نفس سائله (خون جهنده) دارد و آن ديگرى ندارد.


و نيز در لغت درباره هيچ يك از ملك و جن كلمه نفس به دو اطلاق مذكور اطلاق نمى شود هر چند كه اعتقاد همه اين است كه ملائكه و جن نيز حيات دارند و نيز در قرآن كريم با اينكه صراحتا براى جن مانند انسان تكليف و مرگ و حشر قائل شده فرمود: ((و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون (( و نيز فرموده : ((فى امم قد خلت من قبلهم من الجن و الانس (( و نيز فرمود: ((و يوم يحشرهم جميعا يا معشر الجن قد استكثرتم من الانس (( اين آن چيزى است كه از معناى نفس در عرف لغت به دست آمده .
و نيز در لغت درباره هيچ يك از مَلَك و جنّ، كلمه نفس به دو اطلاق مذكور اطلاق نمى شود، هر چند كه اعتقاد همه اين است كه ملائكه و جن نيز حيات دارند. و نيز در قرآن كريم، با اين كه صراحتا براى جن مانند انسان تكليف و مرگ و حشر قائل شده، فرمود: «وَ مَا خَلَقتُ الجِنَّ وَ الإنسَ إلّا لِيَعبُدُون». و نيز فرموده: «فِى أُمَمٍ قَد خَلَت مِن قَبلِهِم مِنَ الجِنّی وَ الإنس». و نيز فرمود: «وَ يَومَ يَحشُرُهُم جَمِيعاً يَا مَعشَرَ الجِنِّ قَد استَكثَرتُم مِنَ الإنس». اين آن چيزى است كه از معناى «نفس» در عرف لغت به دست آمده.


معنى و موارد استعمال كلمه ((موت -مرگ ((
==معنا و موارد استعمال كلمه «موت»==


و اما كلمه ((موت (( اين كلمه به معناى نداشتن حيات و آثار حيات از شعور و اراده است البته نداشتن كسى و چيزى كه مى بايست داشته باشد و قابليت داشتن آن را دارا باشد همچنان كه خداى عز و جل فرموده: ((و كنتم امواتا فاحياكم ثم يميتكم (( و درباره اصنام و بتها فرموده : ((اموات غير احياء(( البته براى اين كلمه معانى ديگرى نيز هست يكى معناى فلسفى كه موت را عبارت مى دانند از مفارقت روح از بدن و قطع علاقه تدبيرى آن و ديگرى
و اما كلمۀ «مَوت»، اين كلمه به معناى نداشتن حيات و آثار حيات از شعور و اراده است. البته نداشتن كسى و چيزى كه مى بايست داشته باشد و قابليت داشتن آن را دارا باشد. همچنان كه خداى عزوجل فرموده: «وَ كُنتُم أموَاتاً فَأحيَاكُم ثُمَّ يُمِيتُكُم». و درباره اصنام و بت ها فرموده: «أموَاتٌ غَيرُ أحيَاء». البته براى اين كلمه معانى ديگرى نيز هست. يكى معناى فلسفى كه موت را عبارت مى دانند از مفارقت روح از بدن و قطع علاقه تدبيرى آن.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۰۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۰۴ </center>
معنايى است كه در روايات از آن جمله در حديث نبوى آمده كه آن را عبارت دانسته از انتقال از خانه اى به خانه اى ديگر.
و دیگری معنايى است كه در روايات، از آن جمله در حديث نبوى آمده كه آن را عبارت دانسته از انتقال از خانه اى، به خانه اى ديگر.


ولى اين معانى را نمى توان معناى لغوى كلمه دانست بلكه معنايى است كه يا عقل در آن دخالت كرده و يا نقل ، و اين معنا كه ما براى موت نقل كرديم وصف آدمى است به اعتبار بدنش و اما روح آدمى در هيچ جاى كلام خداى تعالى چيزى كه به اتصاف آن به موت گويا باشد وجود ندارد همچنان كه درباره اتصاف ملائكه به آن در كلام خداى تعالى چيزى وجود ندارد.
ولى اين معانى را نمى توان معناى لغوى كلمه دانست، بلكه معنايى است كه يا عقل در آن دخالت كرده و يا نقل، و اين معنا كه ما براى موت نقل كرديم، وصف آدمى است به اعتبار بدنش. و اما روح آدمى در هيچ جاى كلام خداى تعالى، چيزى كه به اتصاف آن به موت گويا باشد، وجود ندارد. همچنان كه درباره اتصاف ملائكه به آن در كلام خداى تعالى، چيزى وجود ندارد.


و اما اينكه فرموده : ((كل شى ء هالك الا وجهه (( و يا فرموده : ((و نفخ فى الصور فصعق من فى السموات و من فى الارض (( ان شاء الله به زودى خواهد آمد كه هلاك در آيه اول و صعقه در آيه دوم غير موت است هر چند كه احيانا با موت هم منطبق مى شود.
و اما اين كه فرموده: «كُلُّ شَئٍ هَالِكٌ إلّا وَجهَهُ». و يا فرموده: «وَ نُفِخَ فِى الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِى السَّماوَاتِ وَ مَن فِى الأرض»، إن شاء الله به زودى خواهد آمد كه «هلاك» در آيه اول و «صعقه» در آيه دوم، غير موت است، هرچند كه احيانا با موت هم منطبق مى شود.
<span id='link292'><span>
<span id='link292'><span>
==اشكالاتى جنه به كلام فخر رازى كه قائل به تخصيص آيه(كل نفس دائقه الموت ) شده است ==
==اشكالاتى جنه به كلام فخر رازى كه قائل به تخصيص آيه(كل نفس دائقه الموت ) شده است ==
پس از آنچه گذشت اين معنا روشن گرديد كه اولا مراد از نفس در جمله ((كل نفس ذائقه الموت (( انسان است - كه استعمال دومى از استعمالات سه گانه اين كلمه است - نه روح انسانى چون معهود كلام خدا نيست كه نسبت موت را به روح انسانى داده باشد تا ما آيه را هم حمل به آن كنيم .
پس از آنچه گذشت اين معنا روشن گرديد كه اولا مراد از نفس در جمله ((كل نفس ذائقه الموت (( انسان است - كه استعمال دومى از استعمالات سه گانه اين كلمه است - نه روح انسانى چون معهود كلام خدا نيست كه نسبت موت را به روح انسانى داده باشد تا ما آيه را هم حمل به آن كنيم .