تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۳۰: تفاوت میان نسخهها
از الکتاب
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۴: | خط ۴: | ||
==توضيح معنای آيه: «بَلْ نَقْذِف بِالحَْقِّ عَلى الْبَاطِلِ...»== | |||
«'''بَلْ نَقْذِف بِالحَْقِّ عَلى الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ وَ لَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ'''»: | «'''بَلْ نَقْذِف بِالحَْقِّ عَلى الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ وَ لَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ'''»: | ||
كلمۀ «قَذف» به معناى دور انداختن است و كلمۀ «دَمغ» - به طورى كه مجمع البيان گفته - به معناى شكافتن فرق سر تا مغز سر است. وقتى گفته مى شود: «فُلانٌ دَمَغَهُ يَدمَغُهُ»، معنايش اين است كه فلانى فرق فلان شخص را آن چنان شكافت كه مغز سرش هويدا گشت. | |||
و كلمۀ «زهوق»، اگر در نفس به كار رود و گفته شود «زهوق النفس»، به معناى هلاك شدن است. مثلا گفته مى شود: «زَهَقَ الشَّئ». يعنى: فلان چيز هلاك شد. كلمۀ «حق» در مقابل باطل است و اين دو مفهوم متقابل اند و «حق»، به معناى ثابت العين است. | |||
خداى | و اما «باطل»، به معناى چيزى است كه عين ثابتى نداشته باشد، ولى خود را به شكل حق جلوه مى دهد، تا مردم آن را حق بپندارند. ليكن وقتى در برابر «حق» قرار بگيرد، آن وقت است كه مردم همه مى فهمند باطل بوده و از بين مى رود. مانند آبى كه خود يكى از حقايق است و سرابى كه حقيقتا آب نيست، ولى خود را به شكل آب جلوه مى دهد و بيننده، آن را آب مى پندارد، ولى وقتى تشنه نزديكش مى شود، آبى نمى بيند. | ||
خداى سبحان، در كلام خود، مثال هاى بسيارى براى حق و باطل زده. اعتقادات مطابق واقع را «حق» و آنچه مطابق واقع نيست، «باطل»، زندگى آخرت را «حق» و زندگى دنيا را با همه زرق و برقش كه انسان ها آن ها را مال خود مى پندارند و به طلب آن مى دوند، كه يا مال است و يا جاه و يا امثال آن، «باطل» دانسته. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۳۶۹ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۳۶۹ </center> | ||
فريب آن را مى خورند، و به جاى تمايل به خدا به | و همچنين ذات متعالى خود را «حق» و ساير اسبابى كه انسان ها فريب آن را مى خورند، و به جاى تمايل به خدا به آن ها ميل پيدا مى كنند، «باطل» خوانده است. و آيات كريمه قرآن، در اين معانى بسيار است كه مجالى براى نقل آن ها در اين مقام نيست. | ||
و آنچه خداوند از ميان اين دو، بدان استناد مى كند، و بالأصاله بدان تكيه مى نمايد، حق است، نه باطل. همچنان كه فرمود: «الحَقُّ مِن رَبِّك». و نيز فرمود: «وَ مَا خَلَقنَا السَّمَاءَ وَ الأرضَ وَ مَا بَينَهُمَا بَاطِلاً». | |||
و اما «باطل» را از آن جهت كه باطل است، هيچ وقت به خود نسبت نمى دهد، بلكه آن را لازمه نقص بعضى از موجودات، به قياس به موجودى كامل تر معرفى مى كند. مثلا عقايد باطل از لوازم نقص ادراك است، و هر امر باطلى از لوازم آن امر است، به قياس به كامل تر آن. هر جا باطل را به خود نسبت داده، آن را منسوب به اذن خود كرده، به اين معنا كه مثلا اگر زمينى شوره زار و شفاف خلق كرده كه بيننده آن را از دور آب مى پندارد، همين خلق كردنش، اذن او است. اذن در اين كه بيننده از ديدن او، فورا به خيال آب بيفتد، و همين خود تحقق سراب است، كه تحققى است خيالى و باطل. | |||
و اما | |||
از | از همين جا روشن مى شود كه هيچ چيز در عالَم وجود نيست، مگر آن كه در آن شائبه اى از بطلان هست، مگر وجود خداى سبحان كه حق محض است و هيچ بطلانى با او آميخته نيست و بطلان بدو راه ندارد. همچنان كه فرمود: «إنَّ اللّهَ هُوَ الحَقُّ». | ||
و نيز روشن مى شود كه | و نيز روشن مى شود كه عالَم خلقت، با همه نظامى كه در آن هست، از امتزاج حق و باطل پديد آمده، همچنان كه خداى تعالى امر خلقت را چنين مَثَل زده: «أنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَسَالَت أودِيَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحتَمَلَ السَّيلُ زَبَداً رَابِياً وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيهِ فِى النَّارِ ابتِغَاءَ حِليَةٍ أو مَتَاعٍ زَبَدٌ مِثلُهُ كَذَلِكَ يَضرِبُ اللّهُ الحَقَّ وَ البَاطِلَ فَأمَّا الزَّبَدُ فَيَذهَبُ جُفَاءً وَ أمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمكُثُ فِى الأرضِ»، و در زير همين عنوان، معارف بسيارى نهفته است. | ||
<span id='link270'><span> | <span id='link270'><span> | ||
==سنت جارى الهى درباره حق و باطل در جهان == | ==سنت جارى الهى درباره حق و باطل در جهان == |