تفسیر:المیزان جلد۲۰ بخش۴۷: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
خط ۱۷۶: خط ۱۷۶:


==تفصيل داستان فتح مكّه: پيمان شكنى مكّيان، حركت قواى اسلام، وقايع بين راه، واردشدن به شهر و... ==
==تفصيل داستان فتح مكّه: پيمان شكنى مكّيان، حركت قواى اسلام، وقايع بين راه، واردشدن به شهر و... ==
و در مجمع البيان، در داستان فتح مكه آمده:  
و در مجمع البيان، در داستان فتح مكّه آمده:  


بعد از آن كه در سال حديبيّه، رسول خدا «صلّى الله عليه و آله و سلّم» با مشركان قريش صلح نمود، يكى از شرایط صلح اين بود كه: هر كس و هر قبيله عرب بخواهد، مى تواند داخل در عهد رسول خدا «صلّى الله عليه و آله و سلّم» شود، و هر كس و هر قبيله بخواهد مى تواند، داخل در عهد قريش گردد. قبيلۀ «خزاعه» به عهد و عقد رسول خدا «صلّى الله عليه و آله و سلّم» پيوست، و قبيلۀ «بنى بكر» در عقد و پيمان قريش در آمد و بين اين دو قبيله، از قديم الأيام دشمنى بود.
بعد از آن كه در سال حديبيّه، رسول خدا «صلّى الله عليه و آله و سلّم» با مشركان قريش صلح نمود، يكى از شرایط صلح اين بود كه: هر كس و هر قبيله عرب بخواهد، مى تواند داخل در عهد رسول خدا «صلّى الله عليه و آله و سلّم» شود، و هر كس و هر قبيله بخواهد مى تواند، داخل در عهد قريش گردد. قبيلۀ «خزاعه» به عهد و عقد رسول خدا «صلّى الله عليه و آله و سلّم» پيوست، و قبيلۀ «بنى بكر» در عقد و پيمان قريش در آمد و بين اين دو قبيله، از قديم الأيّام دشمنى بود.


در اين بين، جنگى ميان بنى بكر و خزاعه اتفاق افتاد و قريش، بنى بكر را با دادن سلاح كمك كردند، ولى آشكارا كمك انسانى ندادند، به جز بعضى افراد. از آن جمله: «عكرمة بن ابى جهل» و «سهيل بن عمرو»، كه شبانه و مخفيانه به كمك بنى بكر رفتند.
در اين بين، جنگى ميان بنى بكر و خزاعه اتفاق افتاد و قريش، بنى بكر را با دادن سلاح كمك كردند، ولى آشكارا كمك انسانى ندادند، به جز بعضى افراد. از آن جمله: «عكرمة بن ابى جهل» و «سهيل بن عمرو»، كه شبانه و مخفيانه به كمك بنى بكر رفتند.


ناگزير، «عمرو بن سالم خزاعى» بر مركب خود سوار شد و نزد رسول خدا «صلّى الله عليه و آله و سلّم» به مدینه شتافت و اين، در هنگامى بود كه مسأله فتح مكه بر سر زبان ها افتاده بود، و رسول خدا «صلّى الله عليه و آله و سلّم» در مسجد در بين مردم بود؛ عمرو بن سالم ايستاد و اين اشعار را سرود:
ناگزير، «عَمرو بن سالم خزاعى» بر مركب خود سوار شد و نزد رسول خدا «صلّى الله عليه و آله و سلّم» به مدینه شتافت و اين، در هنگامى بود كه مسأله فتح مكه بر سر زبان ها افتاده بود، و رسول خدا «صلّى الله عليه و آله و سلّم» در مسجد در بين مردم بود؛ عمرو بن سالم ايستاد و اين اشعار را سرود:
لا هم أنّى ناشد محمّدا
لا هم أنّى ناشد محمّدا
حلف أبينا و أبيه ألا تلدا
حلف أبينا و أبيه ألا تلدا
خط ۱۹۸: خط ۱۹۸:
همين كه ابوسفيان، بديل را ديد، پرسيد: از كجا مى آيى؟ گفت: رفته بودم كنار دريا و اين بيابان هاى اطراف. گفت: مدينه نزد محمّد نرفتى؟ پاسخ داد: نه؛ و از هم جدا شدند. بديل، به طرف مكّه رهسپار شد، ابوسفيان به همراهان خود گفت: اگر بديل، به مدينه رفته باشد، حتما آذوقۀ شترش را از هسته خرما داده، برويم ببينيم شترش كجا خوابيده بود. رفتند و آن جا را يافته، پشكل شتر بديل را پيدا كردند و شكافتند، ديدند هستۀ خرما در آن هست. ابوسفيان گفت: به خدا سوگند، بديل نزد محمّد رفته بود.
همين كه ابوسفيان، بديل را ديد، پرسيد: از كجا مى آيى؟ گفت: رفته بودم كنار دريا و اين بيابان هاى اطراف. گفت: مدينه نزد محمّد نرفتى؟ پاسخ داد: نه؛ و از هم جدا شدند. بديل، به طرف مكّه رهسپار شد، ابوسفيان به همراهان خود گفت: اگر بديل، به مدينه رفته باشد، حتما آذوقۀ شترش را از هسته خرما داده، برويم ببينيم شترش كجا خوابيده بود. رفتند و آن جا را يافته، پشكل شتر بديل را پيدا كردند و شكافتند، ديدند هستۀ خرما در آن هست. ابوسفيان گفت: به خدا سوگند، بديل نزد محمّد رفته بود.


ابوسفيان، از آن جا به مدينه آمد و نزد رسول خدا «صلّى الله عليه و آله و سلّم» رفت، عرضه داشت: اى محمّد! خون قوم و خويشاوندانت را حفظ كن و قريش را پناه بده و مدّت پيمان را تمديد كن! رسول خدا «صلّى الله عليه و آله و سلّم» فرمود: آيا عليه مسلمانان توطئه كرديد و نيرنگ به كار زديد و پيمان را شكستيد؟ ابوسفيان گفت: نه. فرمود: اگر نشكسته ايد، ما بر سرِ پيمان خود هستيم. ابوسفيان از آن جا بيرون آمد، به ابوبكر برخورد و گفت: قريش را در پناه خود گير. ابوبكر گفت : واى بر تو، مگر كسى مى تواند عليه رسول خدا «صلّى الله عليه و آله و سلّم» كسى را پناه بدهد؟ از او هم گذشت به عمر بن خطاب برخورد و همان تقاضا را از او كرد و همان جواب را از او شنيد. از او هم گذشت، به منزل دخترش ‍ أمّ حبيبه - همسر رسول خدا «صلّى الله عليه و آله و سلّم» - رفت و خواست تا روى فرش رسول خدا «صلّى الله عليه و آله و سلّم» بنشيند. دخترش خم شد و فرش را جمع كرد. ابوسفيان گفت: دخترم! آيا دريغ كردى از اين كه پدرت روى فرش بنشيند؟ گفت: بله، اين فرش رسول خدا «صلّى الله عليه و آله و سلّم» است، و تو به خاطر مشرک بودنت، نجس و پليد هستى و نمى توانى روى اين فرش بنشينى.
ابوسفيان، از آن جا به مدينه آمد و نزد رسول خدا «صلّى الله عليه و آله و سلّم» رفت، عرضه داشت: اى محمّد! خون قوم و خويشاوندانت را حفظ كن و قريش را پناه بده و مدّت پيمان را تمديد كن! رسول خدا «صلّى الله عليه و آله و سلّم» فرمود: آيا عليه مسلمانان توطئه كرديد و نيرنگ به كار زديد و پيمان را شكستيد؟ ابوسفيان گفت: نه. فرمود: اگر نشكسته ايد، ما بر سرِ پيمان خود هستيم.  
 
ابوسفيان از آن جا بيرون آمد، به ابوبكر برخورد و گفت: قريش را در پناه خود گير. ابوبكر گفت : واى بر تو، مگر كسى مى تواند عليه رسول خدا «صلّى الله عليه و آله و سلّم» كسى را پناه بدهد؟ از او هم گذشت به عمر بن خطاب برخورد و همان تقاضا را از او كرد و همان جواب را از او شنيد. از او هم گذشت، به منزل دخترش ‍ أمّ حبيبه - همسر رسول خدا «صلّى الله عليه و آله و سلّم» - رفت و خواست تا روى فرش رسول خدا «صلّى الله عليه و آله و سلّم» بنشيند. دخترش خم شد و فرش را جمع كرد. ابوسفيان گفت: دخترم! آيا دريغ كردى از اين كه پدرت روى فرش بنشيند؟ گفت: بله، اين فرش رسول خدا «صلّى الله عليه و آله و سلّم» است، و تو به خاطر مشرک بودنت، نجس و پليد هستى و نمى توانى روى اين فرش بنشينى.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۵۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۵۶ </center>
از آن جا هم بيرون شد و به خانه فاطمه «عليهاالسلام» رفت و گفت: اى دختر سيّد عرب! آيا قريش را پناه مى دهى و مدّت پيمان ايشان را تمديد مى كنى؟ اگر چنين كنى، گرامى ترين خانم در همه مردم خواهى بود.  
از آن جا هم بيرون شد و به خانه فاطمه «عليهاالسلام» رفت و گفت: اى دختر سيّد عرب! آيا قريش را پناه مى دهى و مدّت پيمان ايشان را تمديد مى كنى؟ اگر چنين كنى، گرامى ترين خانم در همه مردم خواهى بود.  
خط ۲۰۴: خط ۲۰۶:
فاطمه «عليهاالسلام» فرمود: جوار من، جوار رسول خدا «صلّى الله عليه و آله و سلّم» است. پرسيد: آيا ممكن نيست به دو پسرانت دستور دهى اين كار را بكنند؟ فرمود: به خدا سوگند، بچه هاى من كودك اند و به حدّى نرسيده اند كه بين مردم، جوار دهند. افزون بر اين، هيچ مسلمانى نمى تواند به دشمن رسول خدا «صلّى الله عليه و آله و سلّم» پناه دهد.  
فاطمه «عليهاالسلام» فرمود: جوار من، جوار رسول خدا «صلّى الله عليه و آله و سلّم» است. پرسيد: آيا ممكن نيست به دو پسرانت دستور دهى اين كار را بكنند؟ فرمود: به خدا سوگند، بچه هاى من كودك اند و به حدّى نرسيده اند كه بين مردم، جوار دهند. افزون بر اين، هيچ مسلمانى نمى تواند به دشمن رسول خدا «صلّى الله عليه و آله و سلّم» پناه دهد.  


آنگاه رو به على بن ابى طالب (عليه السلام ) كرد و گفت : اى ابا الحسن چاره ام از همه جا قطع شده ، از تو مى خواهم برايم خير خواهى كنى و راه چاره اى پيش پايم بگذارى . على (عليه السلام ) فرمود: تو پير مرد قريشى ، برخيز و بر در مسجد بايست و اعلام كن كه همه بدانيد من قريش ‍ را در پناه و جوار خود قرار دادم ، اين را بگو و به ديار خودت مكه برگرد، ابو سفيان پرسيد: اين كار دردى از من دوا خواهد كرد؟ فرمود: به خدا سوگند گمان ندارم ، و ليكن چاره ديگرى برايت سراغ ندارم ، ناگزير ابو سفيان برخاست و در مسجد فرياد زد ايها الناس من قريش را در جوار خود قرار دادم ، آنگاه شترش را سوار شد و به طرف مكه رفت . وقتى وارد بر قريش شد، پرسيدند چه خبر آورده اى ؟ ابو سفيان قصه را برايشان شرح داد. گفتند: به خدا سوگند على بن ابى طالب كارى برايت انجام نداده ، جز اينكه به بازيت گرفته ، و اعلامى كه در بين مسلمانان كردى هيچ فايده اى ندارد، ابو سفيان گفت : نه به خدا سوگند على منظورش بازى دادن من نبود، ولى چاره ديگرى نداشتم .
آنگاه رو به على بن ابى طالب «عليه السلام» كرد و گفت : اى أباالحسن! چاره ام از همه جا قطع شده، از تو مى خواهم برايم خيرخواهى كنى و راه چاره اى پيش پايم بگذارى. على «عليه السلام» فرمود: تو پير مرد قريشى، برخيز و بر درِ مسجد بايست و اعلام كن كه: «همه بدانيد من قريش ‍ را در پناه و جوار خود قرار دادم»؛ اين را بگو و به ديار خودت مكّه برگرد. ابوسفيان پرسيد: اين كار، دردى از من دوا خواهد كرد؟ فرمود: به خدا سوگند گمان ندارم، وليكن چاره ديگرى برايت سراغ ندارم.
ابوسفيان، ناگزیر برخاست و درِ مسجد فرياد زد: أيّها النّاس! من قريش را در جوار خود قرار دادم، آنگاه شترش را سوار شد و به طرف مكّه رفت. وقتى بر قريش وارد شد، پرسيدند: چه خبر آورده اى؟ ابوسفيان، قصّه را برايشان شرح داد. گفتند: به خدا سوگند، على بن أبى طالب كارى برايت انجام نداده، جز اين كه به بازيت گرفته، و اعلامى كه در بين مسلمانان كردى، هيچ فايده اى ندارد. ابوسفيان گفت: نه به خدا سوگند، على منظورش بازى دادن من نبود، ولى چارۀ ديگرى نداشتم.