تفسیر:المیزان جلد۲۰ بخش۱۹: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
(۷ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱۵: | خط ۱۵: | ||
در جمله «ثُمّ نُتبِعُهُم»، كلمۀ «نُتبِعُ» را به رفع مى خوانيم، بنابر اين كه استينافى و از نو باشد، چون عطف به كلمۀ «نُهلِكُ» نيست، وگرنه آن نيز مجزوم مى شد. و معناى آيه اين است كه: ما تكذيب گران را كه در امّت هاى اولين بودند، هلاك كرديم، و سپس ما امّت هاى ديگر را به دنبال آنان هلاك مى كنيم. | در جمله «ثُمّ نُتبِعُهُم»، كلمۀ «نُتبِعُ» را به رفع مى خوانيم، بنابر اين كه استينافى و از نو باشد، چون عطف به كلمۀ «نُهلِكُ» نيست، وگرنه آن نيز مجزوم مى شد. و معناى آيه اين است كه: ما تكذيب گران را كه در امّت هاى اولين بودند، هلاك كرديم، و سپس ما امّت هاى ديگر را به دنبال آنان هلاك مى كنيم. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۴۶ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۴۶ </center> | ||
و جملۀ «كَذلِكَ نَفعَلُ بِالمُجرِمِين» به منزله تعليل براى مطالب قبل است، و لذا بدون فصل «واو» آمده و عطف به ماقبل نشده. گويا گوينده اى پرسيده: آخر چرا هلاك شدند؟ در پاسخ فرموده: براى اين كه سنت ما با مجرمان همين است | و جملۀ «كَذلِكَ نَفعَلُ بِالمُجرِمِين» به منزله تعليل براى مطالب قبل است، و لذا بدون فصل «واو» آمده و عطف به ماقبل نشده. گويا گوينده اى پرسيده: آخر چرا هلاك شدند؟ در پاسخ فرموده: براى اين كه سنت ما با مجرمان همين است. | ||
علاوه بر اشارات ياد شده بر وجود يَومُ الفصل هم دلالت دارد، چون اهلاك قومى به خاطر جرائمى كه داشته اند، وقتى تصور دارد كه قبلا تكليف كرده باشد، و تكليف هم وقتى مى تواند متوجه قومى بشود كه مجازاتى هم در كار باشد. اطاعت كاران را پاداش و گنهكاران را كيفر دهند. پس معلوم مى شود كه در اين ميان يَومُ الفصلى هست، و در آن افراد مطيع پاداش، و عاصيان كيفر داده مى شوند. و پاداش و كيفر آن روز، از جنس پاداش و كيفر دنيا نيست، چون پاداش و كيفر دنيوى نمى تواند همه اولين و آخرين را شامل شود. پس در اين ميان، روزى هست كه هر انسانى در برابر هر كارى كه كرده، جزا داده مى شود و اين، همان «روز فصل» و روز «مَجمُوعٌ لَهُ النّاس» است. | و اين آيات - به طورى كه ملاحظه مى كنيد - انذار است، و مى خواهد لحن بيان را به همان اصلى كه محور آيات اين سوره است، يعنى جمله «وَيلٌ يَومَئِذٍ لِلمُكَذّبِين» برگرداند، و در عين حال حجتى است بر يگانگى خدا در ربوبيت، چون هلاك كردن انسان هاى مُجرم، خود تصرفى در عالَم انسانى و تدبيرى براى آن است، و چون غير از خدا هلاك كننده اى نيست، و خود مشركان هم به اين اعتراف دارند، پس ربّ هم تنها اوست و غير او، ربّ و معبودى نيست. | ||
علاوه بر اشارات ياد شده بر وجود يَومُ الفصل هم دلالت دارد، چون اهلاك قومى به خاطر جرائمى كه داشته اند، وقتى تصور دارد كه قبلا تكليف كرده باشد، و تكليف هم وقتى مى تواند متوجه قومى بشود كه مجازاتى هم در كار باشد. اطاعت كاران را پاداش و گنهكاران را كيفر دهند. | |||
پس معلوم مى شود كه در اين ميان يَومُ الفصلى هست، و در آن افراد مطيع پاداش، و عاصيان كيفر داده مى شوند. و پاداش و كيفر آن روز، از جنس پاداش و كيفر دنيا نيست، چون پاداش و كيفر دنيوى نمى تواند همه اولين و آخرين را شامل شود. پس در اين ميان، روزى هست كه هر انسانى در برابر هر كارى كه كرده، جزا داده مى شود و اين، همان «روز فصل» و روز «مَجمُوعٌ لَهُ النّاس» است. | |||
«'''أَ لَمْ نَخْلُقكم مِّن مَّاءٍ مَّهِينٍ ... فَنِعْمَ الْقَادِرُونَ'''»: | «'''أَ لَمْ نَخْلُقكم مِّن مَّاءٍ مَّهِينٍ ... فَنِعْمَ الْقَادِرُونَ'''»: | ||
خط ۲۵: | خط ۲۹: | ||
و فعل «فَقَدرنَا» از باب «قدر» به معناى اندازه گيرى است، و حرف «فَاء» براى تفريع قدر بر خلق است، و معنايش اين است كه: ما شما را خلق كرديم و حوادثى كه بعدها بر سرتان مى آيد و اوصاف و احوالى كه در آينده به خود مى گيريد، همه را معين و تقدير كرديم. خلاصه هم خلقتان كرديم، و هم حوادثى كه در طول زندگى برايتان پيش مى آيد، معين كرديم. يكى عمرش طولانى و ديگرى كوتاه شد. يكى قيافه اش زيبا و ديگرى زشت شد. يكى سالم و ديگرى مريض شد، و همچنين از نظر رزق و چيزهاى ديگر. | و فعل «فَقَدرنَا» از باب «قدر» به معناى اندازه گيرى است، و حرف «فَاء» براى تفريع قدر بر خلق است، و معنايش اين است كه: ما شما را خلق كرديم و حوادثى كه بعدها بر سرتان مى آيد و اوصاف و احوالى كه در آينده به خود مى گيريد، همه را معين و تقدير كرديم. خلاصه هم خلقتان كرديم، و هم حوادثى كه در طول زندگى برايتان پيش مى آيد، معين كرديم. يكى عمرش طولانى و ديگرى كوتاه شد. يكى قيافه اش زيبا و ديگرى زشت شد. يكى سالم و ديگرى مريض شد، و همچنين از نظر رزق و چيزهاى ديگر. | ||
بعضى احتمال داده اند كه: جملۀ «قَدَرنَا» از قدرت در مقابل عجز گرفته شده باشد، | بعضى احتمال داده اند كه: جملۀ «قَدَرنَا» از قدرت در مقابل عجز گرفته شده باشد، و مراد اين باشد كه ما بر همه اين ها تواناييم، ولى وجه قبلى وجيه تر است. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۴۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۴۷ </center> | ||
و معناى آيه اين است كه: ما شما را از آبى پست و ناچيز كه همان نطفه باشد آفريده ايم، و آن آب را در قرارگاهى محفوظ كه همان رحم مادران باشد، جاى داديم، و تا مدتى معلوم كه همان مدت حمل باشد، در آن جا نگه داشتيم. پس ما همه اين حوادث و صفات و احوال را كه با هستى شما ارتباط دارند، تقدير كرديم؛ و چه خوب مقدرى هستيم ما. | و معناى آيه اين است كه: ما شما را از آبى پست و ناچيز كه همان نطفه باشد آفريده ايم، و آن آب را در قرارگاهى محفوظ كه همان رحم مادران باشد، جاى داديم، و تا مدتى معلوم كه همان مدت حمل باشد، در آن جا نگه داشتيم. پس ما همه اين حوادث و صفات و احوال را كه با هستى شما ارتباط دارند، تقدير كرديم؛ و چه خوب مقدرى هستيم ما. | ||
خط ۴۷: | خط ۵۰: | ||
==توصیف عذاب تكذیب کنندگان روز قيامت== | ==توصیف عذاب تكذیب کنندگان روز قيامت== | ||
انطلِقُوا إِلى ظِلٍّ ذِى ثَلَاثِ | «'''انطلِقُوا إِلى ظِلٍّ ذِى ثَلَاثِ شُعَبٍ'''»: | ||
مفسّران گفته اند: مراد از اين «ظلّ»، سايه دودى است كه از آتش جهنم بالا مى رود، همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «وَ ظِلٍّ مِن يَحمُومٍ». | |||
و نيز در مورد انشعاب آن به سه شعبه گفته اند: اين اشاره است به عظمت دود جهنم | و نيز در مورد انشعاب آن به سه شعبه گفته اند: اين اشاره است به عظمت دود جهنم. چون دود وقتى خيلى متراكم و عظيم باشد، شاخه شاخه مى شود. | ||
لا ظلِيلٍ وَ لا يُغْنى مِنَ اللَّهَبِ | «'''لا ظلِيلٍ وَ لا يُغْنى مِنَ اللَّهَبِ'''»: | ||
«ظِلّ ظَلِيل» به معناى سايه خنك است. سايه اى كه از رسيدن حرارت به انسان جلوگيرى كند، و براى آدمى ساترى از آزار حرارت باشد، و اين كه مى فرمايد: سايه شعبه دار ظليل نيست، منظور اين است كه از هرم آتش و شعله هاى آن جلوگيرى نمى كند. | |||
«'''إِنّهَا تَرْمِى بِشرَرٍ كالْقَصرِ * كَأَنَّهُ جِمَالَتٌ صُفْرٌ'''»: | |||
ضمير | ضمير «إنّهَا» به «نار - آتش» بر مى گردد، هرچند در كلام نامى از «نار» برده نشده بود، وليكن از سياق معلوم است. و كلمه «شَرَر»، به معناى زبانه هايى است كه از آتش بر مى خيزد. و معناى «قَصر» معلوم است، و كلمه «جِمَالَةٌ» جمع جمل است، كه به معناى شتر نر است، و معناى آيه روشن است. | ||
هَذَا يَوْمُ لا يَنطِقُونَ وَ لا يُؤْذَنُ لهَُمْ فَيَعْتَذِرُونَ | «'''هَذَا يَوْمُ لا يَنطِقُونَ * وَ لا يُؤْذَنُ لهَُمْ فَيَعْتَذِرُونَ'''»: | ||
كلمه | كلمه «هذا» اشاره است به «يَومُ الفَصل»، و مراد از «يُؤذَن» اذن در سخن گفتن و يا عذرخواهى كردن است. | ||
و جمله | و جمله «فَيَعتَذِرُون» عطف است بر جمله «يُؤذَنُ»، و هر دو در سلك نفى قرار دارند. مى فرمايد: امروز، روزى است كه اهل محشر - از انسان ها - سخن نمى گويند و اذن سخن گفتن به ايشان داده نمى شود، و يا اذن عذرخواهى كردن به ايشان داده نمى شود. پس اعتذارى نخواهند كرد. و نفى نطق در اين آيه با اثبات آن در آيات ديگر منافات ندارد. چون روز قيامت، مواقف بسيار و مختلف دارد. در يك موقف از ايشان سؤال مى شود، جواب هم مى دهند، | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۴۹ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۴۹ </center> | ||
و در موقفى ديگر بر دهان آنان | و در موقفى ديگر بر دهان آنان مُهر مى زنند و نمى توانند سخن بگويند. و ما در تفسير آيه شريفه «يَومَ يَأتِ لا تَكَلّمُ نَفسٌ إلّا بِإذنِه»، بيانى در اين باره داشتيم، بدان جا مراجعه شود. | ||
«'''هَذَا يَوْمُ الْفَصلِ جَمَعْنَاكمْ وَ الاَوَّلِينَ * فَإِن كانَ لَكمْ كَيْدٌ فَكِيدُونِ'''»: | |||
روز قيامت را از اين جهت «يَومُ الفصل» خوانده كه خداى تعالى در آن روز جدا سازى مى كند، و ميان اهل حق و اهل باطل، با داورى خود جدايى مى اندازد. همچنان كه فرمود: «إنّ رَبّكَ هُوَ يَفصِلُ بَينَهُم يَومَ القِيَامَةِ فِيمَا كَانُوا فِيهِ يَختَلِفُون». | |||
و نيز فرموده: «إنّ رَبّكَ يَقضِى بَينَهُم يَومَ القِيامَة فِيمَا كَانُوا فِيهِ يَختَلفِوُن» كه در يكى تعبير به «فصل»، و در ديگرى تعبير به «قضا» كرده است. | |||
و خطاب | و خطاب «كُم - شما را» در جمله «جَمَعنَاكُم وَ الأوّلِينَ» به تكذيب گران اين امّت است، بدان جهت كه جزء آخرين هستند، و به همين جهت در مقابل «اوّلين» قرارشان داد. و در جاى ديگر به نحو جامع فرموده: امروز، روزى است كه همه مردم در آن جمع مى شوند، «ذَلِكَ يَومٌ مَجمُوعٌ لَهُ النِاس»، و در جاى ديگر فرموده: «وَ حَشَرنَاهُم فَلَم نُغَادِر مِنهُم أحَداً». | ||
و معناى | و معناى اين كه فرمود: «فَإن كَانَ لَكُم كَيدٌ فَكِيدُون» اين است كه اگر شما حيله اى عليه من داريد تا با آن حيله عذاب مرا از خود دفع كنيد، آن حيله را به كار ببريد. و اين خطاب را اصطلاحا تعجيزى مى گويند، و معنايش اين است كه شما چنين نيرويى نداريد. در آن روز، به طور كلى همه نيروها از شما گرفته مى شود، و با ظهور اين حقيقت كه «لا قُوّةَ إلّا لله»، خود ستمكاران با ديدن عذاب يقين مى كنند و بلكه مى بينند كه قوّت، همه اش از آنِ خدا است، و اين كه خدا «شديد العذاب» است و اين، زمانى است كه پيشوايان از پيروان خود بيزارى مى جويند، و عذاب را مى بينند، و همۀ اسباب ها از كار مى افتد. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۵۰ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۵۰ </center> | ||
و اين | و اين آيه، يعنى آيه «إن كَانَ لَكُم كَيدٌ فَكِيدُون» مدلولى وسيع تر از آيه شريفه زير دارد كه مى فرمايد: «يَا مَعشَرَ الجِنّ وَ الإنس إن استَطَعتُم أن تَنفُذُوا مِن أقطَارِ السّماوَاتِ وَ الأرضِ فَانفُذُوا لا تَنفُذُونَ إلّا بِسُلطان»، چون اين آيه، تنها قدرت بر فرار را نفى مى كند، به خلاف آيه مورد بحث، كه همه انحاى حيله را نفى مى كند. | ||
در جمله | در جمله «فَكِيدُون»، التفاتى از تكلم مع الغير «ما» به تكلم وحده «من» به كار رفته. چون در جملات قبل، خداوند تعبير به «ما» مى كرد و مى فرمود: «ما شما را جمع مى كنيم»، و در اين جا تعبير به «من» كرده، و نكتۀ در آن، اين است كه امر «كِيدُون» تعجيزى است، و متعلق آن كيد با كسى است كه همه قوّت ها و قدرت ها از اوست، و او تنها خداى تعالى است. و اگر مى فرمود: «فَكِيدُونَا»، اشاره به «توحيد» از بين مى رفت. | ||
إِنَّ الْمُتَّقِينَ فى ظِلَالٍ وَ عُيُونٍ وَ فَوَاكِهَ مِمَّا يَشتهُونَ ... المُْحْسِنِينَ | «'''إِنَّ الْمُتَّقِينَ فى ظِلَالٍ وَ عُيُونٍ * وَ فَوَاكِهَ مِمَّا يَشتهُونَ ... المُْحْسِنِينَ'''»: | ||
مراد از كلمه | مراد از كلمه «ظلال»، سايه هاى بهشت، و مراد از كلمه «عُيُون»، چشمه هاى آن است، كه اهل بهشت از آن سايه ها استفاده نموده، و از آن چشمه ها مى نوشند. و كلمه «فواكه»، جمع فاكهه است كه به معناى ميوه است. | ||
«''' | «'''كُلُوا وَ اشرَبُوا هَنِيئاً بِمَا كُنتُم تَعمَلُون'''» - مفاد اين آيه، اذن و اباحه است. تو گويى خوردن و نوشيدن كنايه است از مطلق تنعم به نعمت هاى بهشتى و تصرف در آن، هرچند كه از مقوله خوردن و نوشيدن نباشد. و استعمال اين كنايه شايع است، همچنان كه خوردن مال را كنايه مى گيرند از مطلق تصرف. مثلا مى گويند: مال مردم را مخور، يعنى در آن تصرف مكن. | ||
«''' | «'''إنّا كَذَلِكَ نَجزِى المُحسِنِينَ'''» - در اين جمله سعادت اهل بهشت را مسجّل مى سازد. | ||
«'''كُلُوا وَ تَمَتَّعُوا قَلِيلاً إِنَّكُم مُجْرِمُونَ'''»: | |||
خطاب در اين | خطاب در اين آيه، از قبيل خطاب هاى تهديد آميزى است كه ما به دشمن خود مى كنيم و مى گوييم: هرچه دلت مى خواهد بكن؛ و يا هرچه از دستت بر مى آيد، كوتاهى مكن، كه معنايش اين است كه هر كارى بكنى، سودى به حالت ندارد، و اين نوع خطاب ها، مخاطب را از اين كه از حيله هاى خود سود ببرد و در نتيجه به هدف خود برسد، مأيوس مى كند، و نظير آن در چند جاى قرآن آمده. مى فرمايد: «فَاقضِ مَا أنتَ قَاضِ إنّمَا تَقضِى هذِهِ الحَيَوةَ الدُّنيَا». | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۵۱ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۵۱ </center> | ||
و نيز مى فرمايد: | و نيز مى فرمايد: «إعمَلُوا مَا شِئتُم إنّهُ بِمَا تَعمَلُونَ بَصِير». | ||
پس | پس اين كه فرمود: «كُلُوا وَ تَمَتّعُوا قَلِيلاً»: بخوريد، و در اندك زمانى تمتع ببريد، و يا تمتعى اندك ببريد؛ در حقيقت مى خواهد ايشان را مأيوس كند از اين كه با خوردن و تمتع بردن بتوانند عذاب را از خود دفع كنند. وقتى نمى توانند جلو عذاب را بگيرند، هرچه دلشان مى خواهد از متاع قليل دنيا بخورند. | ||
و اگر در اين زمينه خصوص خوردن و تمتع را يادآور شد، براى اين بود كه | و اگر در اين زمينه خصوص خوردن و تمتع را يادآور شد، براى اين بود كه منكران معاد براى سعادت، معنايى جز سعادت دنيا قائل نيستند و براى سعادت دنيا هم، معنايى جز خوردن و شهوترانى كردن نمى فهمند. عينا مانند يك حيوان بى زبان، كه قرآن كريم، ايشان را به آن تشبيه نموده، مى فرمايد: «وَ الّذِينَ كَفَرُوا يَتَمَتّعُونَ وَ يَأكُلُونَ كَمَا تَأكُلُ الأنعَام وَ النّارُ مَثوىً لَهُم». | ||
و جمله | و جمله «إنّكُم مُجرِمُون»، علت مطالب ماقبل را بيان مى كند، كه در آن امر مى كرد به اين كه بخوريد و تمتع ببريد كه از آن سودى نخواهيد برد. براى اين كه شما با تكذيب «يَومُ الفصل»، و تكذيب كيفر تكذيب گران، مجرم شديد و جزاى مجرم، خواه ناخواه، آتش است. | ||
==مقصود از ركوع در آيه: «و إذَا قِيلَ | ==مقصود از ركوع در آيه: «و إذَا قِيلَ لَهُمُ اركَعُوا لا يَركَعُون»== | ||
وَ إِذَا قِيلَ لَهُمُ ارْكَعُوا لا يَرْكَعُونَ | «'''وَ إِذَا قِيلَ لَهُمُ ارْكَعُوا لا يَرْكَعُونَ'''»: | ||
مراد از | مراد از «ركوع» - به طورى كه ديگران هم گفته اند - نماز خواندن است، و شايد به اعتبار آن باشد كه نماز مشتمل بر ركوع است. | ||
بعضى هم گفته اند: مراد از ركوعى كه در اين آيه به آن امر | بعضى هم گفته اند: مراد از ركوعى كه در اين آيه به آن امر فرموده، مطلق خشوع و خضوع و تواضع براى خداى تعالى است؛ به اين كه دعوتش را بپذيرند، و كلامش را قبول نموده، دينش را پيروى نمايند، و خلاصه بندگی اش كنند. | ||
بعضى ديگر گفته اند: مراد از اين | بعضى ديگر گفته اند: مراد از اين ركوع، همان سجده اى است كه در قيامت بدان مأمور مى شوند، ولى نمى توانند انجام دهند، كه قرآن در باره اش فرموده: «وَ يُدعَونَ إلَى السّجُودِ فَلا يَستَطِيعُون»، ليكن اين دو وجه خالى از بُعد نيست. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۵۲ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۵۲ </center> | ||
و اما | و اما اين كه وجه اتصال اين آيه به ماقبلش چيست؟ به نظر ما وجهش اين است كه زمينه گفتار در سابق، زمينه تهديد تكذيب گران روز فصل بود، و در اين مقام بود كه آثار سوء اين تكذيبشان را بيان كند. در آيه مورد بحث هم، همين مطلب را تمام نموده، مى فرمايد: اينان، خدا را وقتى كه ايشان را به عبادت خود مى خواند، عبادت نمى كنند. چون منكر روز جزايند و با انكار روز جزا، عبادت معنا ندارد. پس آيه مورد بحث به اين بيان، متصل به ماقبل است و در عين حال، زمينه اى است براى آيه بعد كه مى فرمايد: «فَبِأىّ حَدِيثٍ بَعدَهُ يُؤمِنُون». | ||
بعضى به زمخشرى نسبت داده اند كه گفته است : اين | بعضى به زمخشرى نسبت داده اند كه گفته است: اين آيه، متصل به كلمه «لِلمُكَذّبِين» است، كه در آيه قبل بود. گويا فرموده: ويل براى كسانى كه تكذيب كردند، و كسانى كه وقتى به ايشان گفته مى شود ركوع كنيد، ركوع نمى كنند. | ||
در اين آيه التفاتى به كار | در اين آيه التفاتى به كار رفته، قبلا منكران معاد مورد خطاب بودند، به ايشان مى فرمود: «بخوريد...»، و در اين جا «غايب» به حساب آمده اند، مى فرمايد: «وقتى به ايشان گفته مى شود...»؛ و وجه اين التفات، روگردانى از ايشان است. چون بعد از آن كه در جمله «كُلُوا وَ تَمَتّعُوا»، ايشان را به خودشان واگذاشت كه هرچه مى خواهند بكنند، ديگر معنا ندارد باز خطاب را متوجهشان كند. | ||
«'''فَبِأَىّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ'''»: | |||
يعنى وقتى به قرآن كه معجزه و آيتى است الهى ايمان نمى آورند، و وقتى اين قرآن با كمال روشنى و با برهان قاطع برايشان بيان مى كند كه معبودى جز خدا | يعنى وقتى به قرآن كه معجزه و آيتى است الهى ايمان نمى آورند، و وقتى اين قرآن با كمال روشنى و با برهان قاطع برايشان بيان مى كند كه معبودى جز خدا ندارند و خدا شريكى ندارد، و در پيش رويشان «يَومُ الفصلى» چنين و چنان دارند، توجهى بدان نمى كنند؛ ديگر بعد از اين قرآن به چه سخنى ايمان مى آورند. | ||
اين جمله رسول خدا | اين جمله رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» را مأيوس مى كند از اين كه به خدا و رسولش ايمان بياورند، و به منزله هشدارى است به اين كه ديگر ايشان را به ايمان دعوت مكن. و اين كه گفتيم: «بخورند و تمتع ببرند»، سخن به جايى بود. ديگر ايمان آور نيستند و هيچ فايده اى در دعوت كردن آنان نيست، جز همين مقدار كه حجت بر آنان تمام شود. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۵۳ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۵۳ </center> | ||
<span id='link165'><span> | <span id='link165'><span> | ||
در تفسير | ==بحث روایتی: (چند روايت در ذيل برخى آيات گذشته)== | ||
در تفسير قمى، در ذيل آيه «ألَم نَخلُقكُم مِن مَاءٍ مَهِين» آمده: يعنى آبى گنديده، و «فَجَعَلنَاهُ فِى قَرَارٍ مَكِين»، يعنى در رحم؛ و «إلى قَدَرٍ مَعلُومٍ» يعنى تا منتهاى اجل. | |||
مؤلّف: و در اصول كافى، در روايتى از ابى الحسن ماضى «عليه السلام» آمده كه آيه «ألَم نُهلِكِ الأوّلِينَ» را بر تكذيب گرانى تطبيق فرموده كه در خصوص اطاعت از اوصياى پيغمبر او را تكذيب كردند؛ و جمله «ثُمّ نُتبِعُهُمُ الآخَرِين» را بر كسانى تطبيق فرموده كه نسبت به آل محمّد جفا كردند. | |||
و اين | و اين حديث، علاوه بر اضطرابى كه در متن آن هست، صرف تطبيق مصداق بر آيه است، نه تفسير آن. | ||
و نيز در آن كتاب آمده كه در معناى آيه | و نيز در آن كتاب آمده كه در معناى آيه «ألَم نَجعَلِ الأرضَ كِفَاتاً * أحيَاءً وَ أموَاتاً» فرموده: «كِفَات»، به معناى مساكن است. | ||
آنگاه اضافه كرده كه اميرالمؤمنين «عليه السلام» در مراجعتش از صفين به قبرها نظر انداخت، و آنگاه فرمود: اين جا، كفات اموات است. يعنى منزلگاه ايشان است و سپس نظر انداخت به خانه هاى كوفه و فرمود: اين ها، كفات زندگان است. آنگاه اين آيه را تلاوت كرد: «ألَم نَجعَلِ الأرضَ كِفَاتاً * أحيَاءً وَ أموَاتاً». | |||
و در | مؤلف: و در كتاب معانى الاخبار، به سند خود، از حمّاد، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه آن جناب نظرى به مقابر انداخت و سخنانى كه در حديث قبل آمده بود، به زبان آورد. | ||
و | و در همان كتاب، در تفسير جملۀ «وَ جَعَلنَا فِيهَا رَوَاسِىَ شَامِخَاتٍ» آمده كه: منظور كوه هاى مرتفع است. | ||
و نيز در همان | و نيز در همان كتاب، در معناى جمله «ذِى ثَلاثِ شُعَبٍ» آمده كه: در آن، سه شعبه از آتش است، و در معناى «إنّهَا تَرمِى بِشَرَرٍ كَالقَصر» فرموده: شراره هايى از آتش كه به بزرگى قصرها و كوه ها است. | ||
و در مجمع | و نيز در همان كتاب، در تفسير «إنّ المُتقِينَ فِى ظِلالٍ وَ عُيُون» آمده كه فرمود: در سايه هايى از نور كه روشن تر از نور خورشيد است. | ||
و در مجمع البيان، در ذيل آيه «وَ إذَا قِيلَ لَهُمُ اركَعُوا لا يَركَعُون» مى گويد: مقاتل گفته اين آيه در باره قبيلۀ ثقيف نازل شد، كه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» به ايشان دستور داد نماز بخوانند، و آن ها گفتند: «لا ننحنى»، يعنى: ما هرگز قامت خم نمى كنيم. البته در روايت، به جاى كلمۀ «لا ننحنى»، «لا نحنى» آمده. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۵۴ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۵۴ </center> | ||
آنگاه گفتند قامت خم كردن ننگى است بر | آنگاه گفتند: قامت خم كردن ننگى است بر ما. پس رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرمود: دينى هم كه ركوع و سجود نداشته باشد، چيزى ندارد. | ||
مؤلّف: در انطباق اين قصه - كه حتما بايد بعد از هجرت و وجوب نماز واقع شده باشد - با آيه مورد بحث خفائى هست، و آن طور كه بايد روشن نيست. و در تفسير قمى، در باره آيه قبلى آمده كه وقتى به ايشان گفته مى شود: امام را دوست بداريد و ولايتش را بپذيريد، نمى پذيرند. | |||
مؤلّف: اين روايت هم، از باب تطبيق كلى بر مصداق است، نه از باب تفسير. | |||
<center> ''' * * * ''' </center> | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۵۵ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۵۵ </center> | ||
<span id='link166'><span> | <span id='link166'><span> | ||
خط ۱۵۷: | خط ۱۶۷: | ||
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ * | بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ * | ||
عَمَّ يَتَساءَلُونَ(۱) | عَمَّ يَتَساءَلُونَ(۱) | ||
عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ(۲) | عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ(۲) | ||
الَّذِى هُمْ فِيهِ مخْتَلِفُونَ(۳) | الَّذِى هُمْ فِيهِ مخْتَلِفُونَ(۳) | ||
ثُمََّ | كَلا سيَعْلَمُونَ(۴) | ||
ثُمََّ كَلا سيَعْلَمُونَ(۵) | |||
أَ لَمْ نجْعَلِ الاَرْض مِهَاداً(۶) | أَ لَمْ نجْعَلِ الاَرْض مِهَاداً(۶) | ||
وَ الجِْبَالَ أَوْتَاداً(۷) | وَ الجِْبَالَ أَوْتَاداً(۷) | ||
وَ | |||
وَ جَعَلْنَا | وَ خَلَقْنَاكُمْ أَزْوَاجاً(۸) | ||
وَ جَعَلْنَا نَوْمَكُمْ سُبَاتاً(۹) | |||
وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِبَاساً(۱۰) | وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِبَاساً(۱۰) | ||
وَ جَعَلْنَا | |||
وَ بَنَيْنَا فَوْقَكُمْ | وَ جَعَلْنَا النّهَارَ مَعَاشاً(۱۱) | ||
وَ بَنَيْنَا فَوْقَكُمْ سَبْعاً شِدَاداً(۱۲) | |||
وَ جَعَلْنَا سِرَاجاً وَهَّاجاً(۱۳) | وَ جَعَلْنَا سِرَاجاً وَهَّاجاً(۱۳) | ||
وَ أَنزَلْنَا مِنَ الْمُعْصِرَاتِ مَاءً ثجَّاجاً(۱۴) | وَ أَنزَلْنَا مِنَ الْمُعْصِرَاتِ مَاءً ثجَّاجاً(۱۴) | ||
لِّنُخْرِجَ بِهِ حَبًّا وَ نَبَاتاً(۱۵) | لِّنُخْرِجَ بِهِ حَبًّا وَ نَبَاتاً(۱۵) | ||
وَ جَنَّاتٍ أَلْفَافاً(۱۶) | وَ جَنَّاتٍ أَلْفَافاً(۱۶) | ||
خط ۲۵۹: | خط ۲۸۵: | ||
َ«'''كَلّا سَيَعْلَمُونَ * ثُمََّ كَلّا سَيَعْلَمُونَ'''»: | َ«'''كَلّا سَيَعْلَمُونَ * ثُمََّ كَلّا سَيَعْلَمُونَ'''»: | ||
اين جمله، جلو ايشان را از تساؤل از قيامت مى گيرد. تساؤلى كه گفتيم منشأ آن مختلف بوده. و معناى آيه اين است كه: بايد از اين پرس و جوی ها دست بردارند، براى اين كه حقيقت امر به زودى برايشان كشف مى شود، و اين خبر - قيامت - واقع مى شود. آن وقت آنچه امروز نمى دانند، خواهند دانست. و در اين تعبير، تهديدى هم هست. همان تهديدى كه در آيه: «وَ سَیَعلَمُ الّذِينَ ظَلَمُوا أىّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُون»، به چشم مى خورد، و جملۀ «ثُمّ كَلّا سَيَعلَمُون»، تأكيد همان ردع و تهديد سابق است، و لحن تهديد خود، قرينه است بر اين كه پرس و جوى كنندگان، مشركان بوده اند، كه منكر معاد و جزايند. نه مؤمنان، و نه مشركان و مؤمنان جميعا. | اين جمله، جلو ايشان را از تساؤل از قيامت مى گيرد. تساؤلى كه گفتيم منشأ آن مختلف بوده. و معناى آيه اين است كه: بايد از اين پرس و جوی ها دست بردارند، براى اين كه حقيقت امر به زودى برايشان كشف مى شود، و اين خبر - قيامت - واقع مى شود. آن وقت آنچه امروز نمى دانند، خواهند دانست. | ||
و در اين تعبير، تهديدى هم هست. همان تهديدى كه در آيه: «وَ سَیَعلَمُ الّذِينَ ظَلَمُوا أىّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُون»، به چشم مى خورد، و جملۀ «ثُمّ كَلّا سَيَعلَمُون»، تأكيد همان ردع و تهديد سابق است، و لحن تهديد خود، قرينه است بر اين كه پرس و جوى كنندگان، مشركان بوده اند، كه منكر معاد و جزايند. نه مؤمنان، و نه مشركان و مؤمنان جميعا. | |||
نسخهٔ کنونی تا ۱۹ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۲۶
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
اين آيات، حجت هايى است كه بر يگانگى خداى تعالى در ربوبيت دلالت مى كند. ادله اى است كه به حكم آن بايد يَومُ الفَصلى باشد، و در آن مكذّبين به جزاى خود برسند، و نيز به كيفرهايى كه براى آنان تهيه شده، و به نعمت و كرامتى كه براى مردم با تقوا آماده شده، اشاره مى كند، و سوره را با توبيخ و مذمّت منكران كه از عبادت خدا و ايمان به گفتار او استكبار مى ورزند، ختم نموده است.
احتجاجاتى بر يگانگى خداوند در ربوبيت، و بر اثبات «يومُ الفصل»
«أَ لَمْ نُهْلِكِ الاَوَّلِينَ * ثمَّ نُتْبِعُهُمُ الاَخِرِينَ * كَذَلِك نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِينَ»:
استفهام در اين آيه انكارى است، و منظور از «أوّلين»، امثال قوم نوح و عاد و ثمود است، كه از امت هاى قديم العهد اند. و منظور از «آخَرين»، امت هايى است كه بعدا به ايشان پيوستند. و كلمه «اتباع»، به معناى آن است كه چيزى را دنبال چيزى ديگر قرار دهند.
در جمله «ثُمّ نُتبِعُهُم»، كلمۀ «نُتبِعُ» را به رفع مى خوانيم، بنابر اين كه استينافى و از نو باشد، چون عطف به كلمۀ «نُهلِكُ» نيست، وگرنه آن نيز مجزوم مى شد. و معناى آيه اين است كه: ما تكذيب گران را كه در امّت هاى اولين بودند، هلاك كرديم، و سپس ما امّت هاى ديگر را به دنبال آنان هلاك مى كنيم.
و جملۀ «كَذلِكَ نَفعَلُ بِالمُجرِمِين» به منزله تعليل براى مطالب قبل است، و لذا بدون فصل «واو» آمده و عطف به ماقبل نشده. گويا گوينده اى پرسيده: آخر چرا هلاك شدند؟ در پاسخ فرموده: براى اين كه سنت ما با مجرمان همين است.
و اين آيات - به طورى كه ملاحظه مى كنيد - انذار است، و مى خواهد لحن بيان را به همان اصلى كه محور آيات اين سوره است، يعنى جمله «وَيلٌ يَومَئِذٍ لِلمُكَذّبِين» برگرداند، و در عين حال حجتى است بر يگانگى خدا در ربوبيت، چون هلاك كردن انسان هاى مُجرم، خود تصرفى در عالَم انسانى و تدبيرى براى آن است، و چون غير از خدا هلاك كننده اى نيست، و خود مشركان هم به اين اعتراف دارند، پس ربّ هم تنها اوست و غير او، ربّ و معبودى نيست.
علاوه بر اشارات ياد شده بر وجود يَومُ الفصل هم دلالت دارد، چون اهلاك قومى به خاطر جرائمى كه داشته اند، وقتى تصور دارد كه قبلا تكليف كرده باشد، و تكليف هم وقتى مى تواند متوجه قومى بشود كه مجازاتى هم در كار باشد. اطاعت كاران را پاداش و گنهكاران را كيفر دهند.
پس معلوم مى شود كه در اين ميان يَومُ الفصلى هست، و در آن افراد مطيع پاداش، و عاصيان كيفر داده مى شوند. و پاداش و كيفر آن روز، از جنس پاداش و كيفر دنيا نيست، چون پاداش و كيفر دنيوى نمى تواند همه اولين و آخرين را شامل شود. پس در اين ميان، روزى هست كه هر انسانى در برابر هر كارى كه كرده، جزا داده مى شود و اين، همان «روز فصل» و روز «مَجمُوعٌ لَهُ النّاس» است.
«أَ لَمْ نَخْلُقكم مِّن مَّاءٍ مَّهِينٍ ... فَنِعْمَ الْقَادِرُونَ»:
استفهام در اين آيه انكارى است، و كلمۀ «مَاء مَهِين» به معناى آبى خوار و پست است، كه خودش نمى تواند خود را نگه دارد، و مراد از آن نطفه است. و مراد از «قَرار مَكِين» محفظه رحم است، و منظور از «قَدَرٍ مَعلُوم»، مدت حمل است.
و فعل «فَقَدرنَا» از باب «قدر» به معناى اندازه گيرى است، و حرف «فَاء» براى تفريع قدر بر خلق است، و معنايش اين است كه: ما شما را خلق كرديم و حوادثى كه بعدها بر سرتان مى آيد و اوصاف و احوالى كه در آينده به خود مى گيريد، همه را معين و تقدير كرديم. خلاصه هم خلقتان كرديم، و هم حوادثى كه در طول زندگى برايتان پيش مى آيد، معين كرديم. يكى عمرش طولانى و ديگرى كوتاه شد. يكى قيافه اش زيبا و ديگرى زشت شد. يكى سالم و ديگرى مريض شد، و همچنين از نظر رزق و چيزهاى ديگر.
بعضى احتمال داده اند كه: جملۀ «قَدَرنَا» از قدرت در مقابل عجز گرفته شده باشد، و مراد اين باشد كه ما بر همه اين ها تواناييم، ولى وجه قبلى وجيه تر است.
و معناى آيه اين است كه: ما شما را از آبى پست و ناچيز كه همان نطفه باشد آفريده ايم، و آن آب را در قرارگاهى محفوظ كه همان رحم مادران باشد، جاى داديم، و تا مدتى معلوم كه همان مدت حمل باشد، در آن جا نگه داشتيم. پس ما همه اين حوادث و صفات و احوال را كه با هستى شما ارتباط دارند، تقدير كرديم؛ و چه خوب مقدرى هستيم ما.
در اين آيات و اين كه مضمونش حجتى بر وحدانيت خداى تعالى در ربوبيت است، نظير آن بيانى كه در آيات سابق داشتيم، جريان دارد. و همچنين در اين كه اين حجت، حجت بر تحقق يَومُ الفصل نيز هست، چون ربوبيت اقتضاى آن دارد كه مربوبين در برابر ساحتش خضوع كنند، و اين خضوع همان گرويدن به دينى است كه مربوب را مكلف به تكاليفى مى كند، و تكليف هم جز بر دائر كردن جزا در برابر اطاعت و عصيان تمام نمى شود. و روزى كه مكلفين در آن روز به جزاى اعمال خود مى رسند، همان يَومُ الفصل است.
«أَ لَمْ نجْعَلِ الاَرْض كِفَاتاً * أَحْيَاءً وَ أَمْوَاتاً ... فُرَاتاً»:
كلمه «كِفات» و همچنين كلمه «كفت» به معناى جمع كردن و ضميمه كردن است. مى فرمايد: مگر ما نبوديم كه زمين را كفات كرديم، يعنى چنان كرديم كه همه بندگان را در خود جمع مى كند. چه مُرده ها را و چه زنده ها را. بعضى گفته اند: كفات، جمع «كفت» به معناى ظرف است. و معناى آيه اين است كه: مگر ما زمين را ظرف هايى براى جمع احيا و اموات نكرديم.
«وَ جَعَلنَا فِيهَا رَوَاسِىَ شَامِخَاتٍ» - كلمه «رَوَاسى» جمع «رَاسِية» است، كه به معناى كوه پا برجا و استوار است. و «شَامِخَات» به معناى كوه هاى بلند است، و گويا آوردن كلمه «رَوَاسِى» زمينه چينى است براى آيه «وَ أسقَينَاكُم مَاءً فُراتاً». چون نهرها و چشمه هاى طبيعى، همه از كوه ها منفجر مى شود و به طرف دشت ها سرازير مى گردد، و كلمه «فُرَات» به معناى آب گوارا است. در دليل بودن اين آيات هم، همان بيان كه در آيات قبل داشتيم، مى آيد.
«انطلِقُوا إِلى مَا كُنتُم بِهِ تُكَذِّبُونَ»:
اين آيه حكايت فرمانى است كه در يَومُ الفَصل به ايشان داده مى شود. صاحب كلام خداى تعالى است، به قرينه اين كه در آخر آيات مى فرمايد: «اگر نيرنگى داريد، به كار ببريد».
و مراد از جمله «آنچه همواره تكذيبش مى كردند»، جهنم است. و كلمه «إنطلاق»، به معناى روانه شدن و منتقل گشتن از جايى به جاى ديگر و بدون مكث است. و معناى آيه اين است كه: به ايشان گفته مى شود: از محشر بدون هيچ درنگى به سوى آتش روانه شويد، همان آتشى كه همواره تكذيبش مى كرديد.
توصیف عذاب تكذیب کنندگان روز قيامت
«انطلِقُوا إِلى ظِلٍّ ذِى ثَلَاثِ شُعَبٍ»:
مفسّران گفته اند: مراد از اين «ظلّ»، سايه دودى است كه از آتش جهنم بالا مى رود، همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «وَ ظِلٍّ مِن يَحمُومٍ».
و نيز در مورد انشعاب آن به سه شعبه گفته اند: اين اشاره است به عظمت دود جهنم. چون دود وقتى خيلى متراكم و عظيم باشد، شاخه شاخه مى شود.
«لا ظلِيلٍ وَ لا يُغْنى مِنَ اللَّهَبِ»:
«ظِلّ ظَلِيل» به معناى سايه خنك است. سايه اى كه از رسيدن حرارت به انسان جلوگيرى كند، و براى آدمى ساترى از آزار حرارت باشد، و اين كه مى فرمايد: سايه شعبه دار ظليل نيست، منظور اين است كه از هرم آتش و شعله هاى آن جلوگيرى نمى كند.
«إِنّهَا تَرْمِى بِشرَرٍ كالْقَصرِ * كَأَنَّهُ جِمَالَتٌ صُفْرٌ»:
ضمير «إنّهَا» به «نار - آتش» بر مى گردد، هرچند در كلام نامى از «نار» برده نشده بود، وليكن از سياق معلوم است. و كلمه «شَرَر»، به معناى زبانه هايى است كه از آتش بر مى خيزد. و معناى «قَصر» معلوم است، و كلمه «جِمَالَةٌ» جمع جمل است، كه به معناى شتر نر است، و معناى آيه روشن است.
«هَذَا يَوْمُ لا يَنطِقُونَ * وَ لا يُؤْذَنُ لهَُمْ فَيَعْتَذِرُونَ»:
كلمه «هذا» اشاره است به «يَومُ الفَصل»، و مراد از «يُؤذَن» اذن در سخن گفتن و يا عذرخواهى كردن است.
و جمله «فَيَعتَذِرُون» عطف است بر جمله «يُؤذَنُ»، و هر دو در سلك نفى قرار دارند. مى فرمايد: امروز، روزى است كه اهل محشر - از انسان ها - سخن نمى گويند و اذن سخن گفتن به ايشان داده نمى شود، و يا اذن عذرخواهى كردن به ايشان داده نمى شود. پس اعتذارى نخواهند كرد. و نفى نطق در اين آيه با اثبات آن در آيات ديگر منافات ندارد. چون روز قيامت، مواقف بسيار و مختلف دارد. در يك موقف از ايشان سؤال مى شود، جواب هم مى دهند،
و در موقفى ديگر بر دهان آنان مُهر مى زنند و نمى توانند سخن بگويند. و ما در تفسير آيه شريفه «يَومَ يَأتِ لا تَكَلّمُ نَفسٌ إلّا بِإذنِه»، بيانى در اين باره داشتيم، بدان جا مراجعه شود.
«هَذَا يَوْمُ الْفَصلِ جَمَعْنَاكمْ وَ الاَوَّلِينَ * فَإِن كانَ لَكمْ كَيْدٌ فَكِيدُونِ»:
روز قيامت را از اين جهت «يَومُ الفصل» خوانده كه خداى تعالى در آن روز جدا سازى مى كند، و ميان اهل حق و اهل باطل، با داورى خود جدايى مى اندازد. همچنان كه فرمود: «إنّ رَبّكَ هُوَ يَفصِلُ بَينَهُم يَومَ القِيَامَةِ فِيمَا كَانُوا فِيهِ يَختَلِفُون».
و نيز فرموده: «إنّ رَبّكَ يَقضِى بَينَهُم يَومَ القِيامَة فِيمَا كَانُوا فِيهِ يَختَلفِوُن» كه در يكى تعبير به «فصل»، و در ديگرى تعبير به «قضا» كرده است.
و خطاب «كُم - شما را» در جمله «جَمَعنَاكُم وَ الأوّلِينَ» به تكذيب گران اين امّت است، بدان جهت كه جزء آخرين هستند، و به همين جهت در مقابل «اوّلين» قرارشان داد. و در جاى ديگر به نحو جامع فرموده: امروز، روزى است كه همه مردم در آن جمع مى شوند، «ذَلِكَ يَومٌ مَجمُوعٌ لَهُ النِاس»، و در جاى ديگر فرموده: «وَ حَشَرنَاهُم فَلَم نُغَادِر مِنهُم أحَداً».
و معناى اين كه فرمود: «فَإن كَانَ لَكُم كَيدٌ فَكِيدُون» اين است كه اگر شما حيله اى عليه من داريد تا با آن حيله عذاب مرا از خود دفع كنيد، آن حيله را به كار ببريد. و اين خطاب را اصطلاحا تعجيزى مى گويند، و معنايش اين است كه شما چنين نيرويى نداريد. در آن روز، به طور كلى همه نيروها از شما گرفته مى شود، و با ظهور اين حقيقت كه «لا قُوّةَ إلّا لله»، خود ستمكاران با ديدن عذاب يقين مى كنند و بلكه مى بينند كه قوّت، همه اش از آنِ خدا است، و اين كه خدا «شديد العذاب» است و اين، زمانى است كه پيشوايان از پيروان خود بيزارى مى جويند، و عذاب را مى بينند، و همۀ اسباب ها از كار مى افتد.
و اين آيه، يعنى آيه «إن كَانَ لَكُم كَيدٌ فَكِيدُون» مدلولى وسيع تر از آيه شريفه زير دارد كه مى فرمايد: «يَا مَعشَرَ الجِنّ وَ الإنس إن استَطَعتُم أن تَنفُذُوا مِن أقطَارِ السّماوَاتِ وَ الأرضِ فَانفُذُوا لا تَنفُذُونَ إلّا بِسُلطان»، چون اين آيه، تنها قدرت بر فرار را نفى مى كند، به خلاف آيه مورد بحث، كه همه انحاى حيله را نفى مى كند.
در جمله «فَكِيدُون»، التفاتى از تكلم مع الغير «ما» به تكلم وحده «من» به كار رفته. چون در جملات قبل، خداوند تعبير به «ما» مى كرد و مى فرمود: «ما شما را جمع مى كنيم»، و در اين جا تعبير به «من» كرده، و نكتۀ در آن، اين است كه امر «كِيدُون» تعجيزى است، و متعلق آن كيد با كسى است كه همه قوّت ها و قدرت ها از اوست، و او تنها خداى تعالى است. و اگر مى فرمود: «فَكِيدُونَا»، اشاره به «توحيد» از بين مى رفت.
«إِنَّ الْمُتَّقِينَ فى ظِلَالٍ وَ عُيُونٍ * وَ فَوَاكِهَ مِمَّا يَشتهُونَ ... المُْحْسِنِينَ»:
مراد از كلمه «ظلال»، سايه هاى بهشت، و مراد از كلمه «عُيُون»، چشمه هاى آن است، كه اهل بهشت از آن سايه ها استفاده نموده، و از آن چشمه ها مى نوشند. و كلمه «فواكه»، جمع فاكهه است كه به معناى ميوه است.
«كُلُوا وَ اشرَبُوا هَنِيئاً بِمَا كُنتُم تَعمَلُون» - مفاد اين آيه، اذن و اباحه است. تو گويى خوردن و نوشيدن كنايه است از مطلق تنعم به نعمت هاى بهشتى و تصرف در آن، هرچند كه از مقوله خوردن و نوشيدن نباشد. و استعمال اين كنايه شايع است، همچنان كه خوردن مال را كنايه مى گيرند از مطلق تصرف. مثلا مى گويند: مال مردم را مخور، يعنى در آن تصرف مكن.
«إنّا كَذَلِكَ نَجزِى المُحسِنِينَ» - در اين جمله سعادت اهل بهشت را مسجّل مى سازد.
«كُلُوا وَ تَمَتَّعُوا قَلِيلاً إِنَّكُم مُجْرِمُونَ»:
خطاب در اين آيه، از قبيل خطاب هاى تهديد آميزى است كه ما به دشمن خود مى كنيم و مى گوييم: هرچه دلت مى خواهد بكن؛ و يا هرچه از دستت بر مى آيد، كوتاهى مكن، كه معنايش اين است كه هر كارى بكنى، سودى به حالت ندارد، و اين نوع خطاب ها، مخاطب را از اين كه از حيله هاى خود سود ببرد و در نتيجه به هدف خود برسد، مأيوس مى كند، و نظير آن در چند جاى قرآن آمده. مى فرمايد: «فَاقضِ مَا أنتَ قَاضِ إنّمَا تَقضِى هذِهِ الحَيَوةَ الدُّنيَا».
و نيز مى فرمايد: «إعمَلُوا مَا شِئتُم إنّهُ بِمَا تَعمَلُونَ بَصِير».
پس اين كه فرمود: «كُلُوا وَ تَمَتّعُوا قَلِيلاً»: بخوريد، و در اندك زمانى تمتع ببريد، و يا تمتعى اندك ببريد؛ در حقيقت مى خواهد ايشان را مأيوس كند از اين كه با خوردن و تمتع بردن بتوانند عذاب را از خود دفع كنند. وقتى نمى توانند جلو عذاب را بگيرند، هرچه دلشان مى خواهد از متاع قليل دنيا بخورند.
و اگر در اين زمينه خصوص خوردن و تمتع را يادآور شد، براى اين بود كه منكران معاد براى سعادت، معنايى جز سعادت دنيا قائل نيستند و براى سعادت دنيا هم، معنايى جز خوردن و شهوترانى كردن نمى فهمند. عينا مانند يك حيوان بى زبان، كه قرآن كريم، ايشان را به آن تشبيه نموده، مى فرمايد: «وَ الّذِينَ كَفَرُوا يَتَمَتّعُونَ وَ يَأكُلُونَ كَمَا تَأكُلُ الأنعَام وَ النّارُ مَثوىً لَهُم».
و جمله «إنّكُم مُجرِمُون»، علت مطالب ماقبل را بيان مى كند، كه در آن امر مى كرد به اين كه بخوريد و تمتع ببريد كه از آن سودى نخواهيد برد. براى اين كه شما با تكذيب «يَومُ الفصل»، و تكذيب كيفر تكذيب گران، مجرم شديد و جزاى مجرم، خواه ناخواه، آتش است.
مقصود از ركوع در آيه: «و إذَا قِيلَ لَهُمُ اركَعُوا لا يَركَعُون»
«وَ إِذَا قِيلَ لَهُمُ ارْكَعُوا لا يَرْكَعُونَ»:
مراد از «ركوع» - به طورى كه ديگران هم گفته اند - نماز خواندن است، و شايد به اعتبار آن باشد كه نماز مشتمل بر ركوع است.
بعضى هم گفته اند: مراد از ركوعى كه در اين آيه به آن امر فرموده، مطلق خشوع و خضوع و تواضع براى خداى تعالى است؛ به اين كه دعوتش را بپذيرند، و كلامش را قبول نموده، دينش را پيروى نمايند، و خلاصه بندگی اش كنند.
بعضى ديگر گفته اند: مراد از اين ركوع، همان سجده اى است كه در قيامت بدان مأمور مى شوند، ولى نمى توانند انجام دهند، كه قرآن در باره اش فرموده: «وَ يُدعَونَ إلَى السّجُودِ فَلا يَستَطِيعُون»، ليكن اين دو وجه خالى از بُعد نيست.
و اما اين كه وجه اتصال اين آيه به ماقبلش چيست؟ به نظر ما وجهش اين است كه زمينه گفتار در سابق، زمينه تهديد تكذيب گران روز فصل بود، و در اين مقام بود كه آثار سوء اين تكذيبشان را بيان كند. در آيه مورد بحث هم، همين مطلب را تمام نموده، مى فرمايد: اينان، خدا را وقتى كه ايشان را به عبادت خود مى خواند، عبادت نمى كنند. چون منكر روز جزايند و با انكار روز جزا، عبادت معنا ندارد. پس آيه مورد بحث به اين بيان، متصل به ماقبل است و در عين حال، زمينه اى است براى آيه بعد كه مى فرمايد: «فَبِأىّ حَدِيثٍ بَعدَهُ يُؤمِنُون».
بعضى به زمخشرى نسبت داده اند كه گفته است: اين آيه، متصل به كلمه «لِلمُكَذّبِين» است، كه در آيه قبل بود. گويا فرموده: ويل براى كسانى كه تكذيب كردند، و كسانى كه وقتى به ايشان گفته مى شود ركوع كنيد، ركوع نمى كنند.
در اين آيه التفاتى به كار رفته، قبلا منكران معاد مورد خطاب بودند، به ايشان مى فرمود: «بخوريد...»، و در اين جا «غايب» به حساب آمده اند، مى فرمايد: «وقتى به ايشان گفته مى شود...»؛ و وجه اين التفات، روگردانى از ايشان است. چون بعد از آن كه در جمله «كُلُوا وَ تَمَتّعُوا»، ايشان را به خودشان واگذاشت كه هرچه مى خواهند بكنند، ديگر معنا ندارد باز خطاب را متوجهشان كند.
«فَبِأَىّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ»:
يعنى وقتى به قرآن كه معجزه و آيتى است الهى ايمان نمى آورند، و وقتى اين قرآن با كمال روشنى و با برهان قاطع برايشان بيان مى كند كه معبودى جز خدا ندارند و خدا شريكى ندارد، و در پيش رويشان «يَومُ الفصلى» چنين و چنان دارند، توجهى بدان نمى كنند؛ ديگر بعد از اين قرآن به چه سخنى ايمان مى آورند.
اين جمله رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» را مأيوس مى كند از اين كه به خدا و رسولش ايمان بياورند، و به منزله هشدارى است به اين كه ديگر ايشان را به ايمان دعوت مكن. و اين كه گفتيم: «بخورند و تمتع ببرند»، سخن به جايى بود. ديگر ايمان آور نيستند و هيچ فايده اى در دعوت كردن آنان نيست، جز همين مقدار كه حجت بر آنان تمام شود.
بحث روایتی: (چند روايت در ذيل برخى آيات گذشته)
در تفسير قمى، در ذيل آيه «ألَم نَخلُقكُم مِن مَاءٍ مَهِين» آمده: يعنى آبى گنديده، و «فَجَعَلنَاهُ فِى قَرَارٍ مَكِين»، يعنى در رحم؛ و «إلى قَدَرٍ مَعلُومٍ» يعنى تا منتهاى اجل.
مؤلّف: و در اصول كافى، در روايتى از ابى الحسن ماضى «عليه السلام» آمده كه آيه «ألَم نُهلِكِ الأوّلِينَ» را بر تكذيب گرانى تطبيق فرموده كه در خصوص اطاعت از اوصياى پيغمبر او را تكذيب كردند؛ و جمله «ثُمّ نُتبِعُهُمُ الآخَرِين» را بر كسانى تطبيق فرموده كه نسبت به آل محمّد جفا كردند.
و اين حديث، علاوه بر اضطرابى كه در متن آن هست، صرف تطبيق مصداق بر آيه است، نه تفسير آن. و نيز در آن كتاب آمده كه در معناى آيه «ألَم نَجعَلِ الأرضَ كِفَاتاً * أحيَاءً وَ أموَاتاً» فرموده: «كِفَات»، به معناى مساكن است.
آنگاه اضافه كرده كه اميرالمؤمنين «عليه السلام» در مراجعتش از صفين به قبرها نظر انداخت، و آنگاه فرمود: اين جا، كفات اموات است. يعنى منزلگاه ايشان است و سپس نظر انداخت به خانه هاى كوفه و فرمود: اين ها، كفات زندگان است. آنگاه اين آيه را تلاوت كرد: «ألَم نَجعَلِ الأرضَ كِفَاتاً * أحيَاءً وَ أموَاتاً».
مؤلف: و در كتاب معانى الاخبار، به سند خود، از حمّاد، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه آن جناب نظرى به مقابر انداخت و سخنانى كه در حديث قبل آمده بود، به زبان آورد.
و در همان كتاب، در تفسير جملۀ «وَ جَعَلنَا فِيهَا رَوَاسِىَ شَامِخَاتٍ» آمده كه: منظور كوه هاى مرتفع است.
و نيز در همان كتاب، در معناى جمله «ذِى ثَلاثِ شُعَبٍ» آمده كه: در آن، سه شعبه از آتش است، و در معناى «إنّهَا تَرمِى بِشَرَرٍ كَالقَصر» فرموده: شراره هايى از آتش كه به بزرگى قصرها و كوه ها است.
و نيز در همان كتاب، در تفسير «إنّ المُتقِينَ فِى ظِلالٍ وَ عُيُون» آمده كه فرمود: در سايه هايى از نور كه روشن تر از نور خورشيد است.
و در مجمع البيان، در ذيل آيه «وَ إذَا قِيلَ لَهُمُ اركَعُوا لا يَركَعُون» مى گويد: مقاتل گفته اين آيه در باره قبيلۀ ثقيف نازل شد، كه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» به ايشان دستور داد نماز بخوانند، و آن ها گفتند: «لا ننحنى»، يعنى: ما هرگز قامت خم نمى كنيم. البته در روايت، به جاى كلمۀ «لا ننحنى»، «لا نحنى» آمده.
آنگاه گفتند: قامت خم كردن ننگى است بر ما. پس رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرمود: دينى هم كه ركوع و سجود نداشته باشد، چيزى ندارد.
مؤلّف: در انطباق اين قصه - كه حتما بايد بعد از هجرت و وجوب نماز واقع شده باشد - با آيه مورد بحث خفائى هست، و آن طور كه بايد روشن نيست. و در تفسير قمى، در باره آيه قبلى آمده كه وقتى به ايشان گفته مى شود: امام را دوست بداريد و ولايتش را بپذيريد، نمى پذيرند.
مؤلّف: اين روايت هم، از باب تطبيق كلى بر مصداق است، نه از باب تفسير.
آيات ۱ - ۱۶ سوره نبأ
- سوره «نبأ»، مكّى است و چهل آيه دارد.
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ *
عَمَّ يَتَساءَلُونَ(۱)
عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ(۲)
الَّذِى هُمْ فِيهِ مخْتَلِفُونَ(۳)
كَلا سيَعْلَمُونَ(۴)
ثُمََّ كَلا سيَعْلَمُونَ(۵)
أَ لَمْ نجْعَلِ الاَرْض مِهَاداً(۶)
وَ الجِْبَالَ أَوْتَاداً(۷)
وَ خَلَقْنَاكُمْ أَزْوَاجاً(۸)
وَ جَعَلْنَا نَوْمَكُمْ سُبَاتاً(۹)
وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِبَاساً(۱۰)
وَ جَعَلْنَا النّهَارَ مَعَاشاً(۱۱)
وَ بَنَيْنَا فَوْقَكُمْ سَبْعاً شِدَاداً(۱۲)
وَ جَعَلْنَا سِرَاجاً وَهَّاجاً(۱۳)
وَ أَنزَلْنَا مِنَ الْمُعْصِرَاتِ مَاءً ثجَّاجاً(۱۴)
لِّنُخْرِجَ بِهِ حَبًّا وَ نَبَاتاً(۱۵)
وَ جَنَّاتٍ أَلْفَافاً(۱۶)
به نام خداى رحمان و رحيم .
مردم از چه خبر مهمى پرسش و گفتگو مى كنند؟ (۱)
از خبر بزرگ قيامت (۲).
كه در آن با هم به جدل و اختلاف كلمه برخاستند (چون پيغمبر «صلى اللّه عليه و آله و سلم» به نزول قرآن سخن از خدا و قيامت آغاز فرمود، مؤمن و كافر در صدق و كذبش به مجادله پرداختند، اين آيات نازل شد) (۳).
چنين نيست كه منكران پنداشته اند، به زودى (وقت مرگ را) خواهند دانست (۴).
و البته (بر خطاى خود) به زودى آگاه مى شوند (۵).
آيا ما زمين را مهد آسايش خلق نگردانيديم؟ (۶)
و كوه ها را ميخ هايى در آن نساختيم؟ (۷)
و شما را جفت (زن و مرد) آفريديم (تا انس و نشاط و فرزند صالح و بقاى نوع بازيابيد) (۸).
و خواب را براى شما مايه قوام حيات و است راحت قرار داديم (۹).
و پرده سياه شب را ساتر (احوال خلق) گردانيديم (۱۰).
و روز روشن را براى تحصيل معاش آنان مقرر داشتيم (۱۱).
و بر فراز آن ها، هفت آسمان محكم بنا كرديم (۱۲).
و چراغى (چون خورشيد) رخشان برافروختيم (۱۳).
و از فشار و تراكم ابرها آب باران فرو ريختيم (۱۴).
تا بدان آب و دانه و گياه برويانيم (۱۵).
و باغ هاى پر درخت (و انواع ميوه ها) پديد آورديم (۱۶).
بيان محتواى كلى سوره مباركه نبأ
اين سوره، متضمن خبر از آمدن يومُ الفصل و صفات آن و استدلال بر حقيقت آن، و ترديد ناپذيرى آن است، و از اين جا آغاز مى شود كه مردم از يكديگر از خبر قيامت مى پرسند. آنگاه در سياق جواب و با لحنى تهديدآميز مى فرمايد: به زودى از آن آگاه خواهند شد. و سپس براى ثبوت آن، به اين دليل استدلال مى كند كه نظام مشهود در عالَم با تدبير حكيمانه اى كه در آن است، بهترين و روشن ترين دلالت را دارد بر اين كه بعد از اين نشاۀ دنياى متغير و فناپذير، نشاۀ ثابت و باقى هست، و به دنبال اين خانه اى كه در آن عمل هست و جزا نيست، خانه اى هست كه در آن جزا هست و عمل نيست. پس در اين ميان روزى هست كه نظام جارى در اين عالَم از آن خبر مى دهد.
سپس آن روز را با ذكر حوادثش توصيف مى كند كه مردم همگى در آن احضار مى شوند، و همه يكجا جمع مى گردند. طاغيان به سوى عذابى دردناك و متقين به سوى نعيمى مقيم منتقل مى شوند. و در آخر، كلام را با يك جمله تهديدآميز ختم مى كند. و اين سوره به شهادت سياق آياتش در مكه نازل شده.
«عَمَّ يَتَساءَلُونَ»:
كلمۀ «عَمّ»، مخفّف «عَن مَا: از چه» است، و حرف الف از كلمۀ «ما» ى استفهاميه حذف شده، و اين اختصاص به اين مورد ندارد. هر جا كه حرف جر بر سر «ما» ى استفهاميه در آيد، الف آن حذف مى شود. مثلا گفته مى شود: «لِمَ»، «مِمّ»، «عَلى مَ» و
«إلى مَ» كه مخفف «لما» و «مما» و «على ما» و «إلى ما» است، و مصدر تساؤل به معناى اين است كه مردمى از يكديگر از مطلبى سؤال كنند، يا بعضى بعد از بعضى ديگر از مطلبى سؤال كنند، هرچند كه مسؤول از خود آنان نباشد. در مورد ما نيز يا چنين بوده كه مردمى از يكديگر از مسأله معاد مى پرسيدند، و يا يكى پس از ديگرى از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» مى پرسيدند. و چون سياق سوره، سياق جواب است و در اين جواب هم جانب تهديد و انذار چربيده، اين نظريه را تأييد مى كند كه متسائلان، كفار مكه بودند. همان مشركانى كه منكر نبوت و معاد بودند، نه مؤمنين، و نه كفار و مؤمنين هر دو.
پس تساؤل در ميان مشركان بوده، و اگر قرآن كريم خبر از آن را به صورت استفهام آورده، براى اين است كه به پوچى و حقارت آن اشاره كند، و بفهماند پاسخ اين تساؤل آن قدر روشن است كه اصلا جايى براى اين تساؤل نيست.
مقصود از «خبرعظيم»، روز بعث و قيامت بوده است
«عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ * الَّذِى هُمْ فِيهِ مخْتَلِفُونَ»:
اين آيه، پاسخ از استفهامى است كه خود خداى تعالى كرده بود. خودش پرسيد: از چه تساؤل مى كنند؟ پاسخ مى دهد: از خبرى بس عظيم. و اين توصيفى كه از خبر مذكور كرده، توصيفى است كه تعظيم آن خبر از آن هويدا است.
و مراد از «خبر عظيم»، خبر بعث و قيامت است، كه قرآن عظيم، در سوره هاى مكّى و مخصوصا در سوره هايى كه در اوائل بعثت نازل شده، كمال اهتمام را درباره اثبات آن دارد. مؤيّد اين معنا، سياق آيات اين سوره است كه در آن ها، جز به مسأله قيامت، و صفات يَومُ الفصل، و استدلال بر حقيت و واقعيت آن پرداخته نشده.
ولى بعضى گفته اند: مراد از آن «نبأ»، قرآن عظيم است. ليكن سياق اين احتمال را رد مى كند، چون هرچند كه گفتار سوره خالى از اشاره به قرآن نيست، وليكن سياق اجنبى از آن است.
بعضى ديگر گفته اند: «نبأ عظيم»، عبارت است از عقايدى چون اثبات صانع، و صفات او و ملائكه و رسل او، و مسأله بعث، بهشت، دوزخ و غير آن كه مورد اختلافشان بوده.
به نظر مى رسد صاحب اين قول، بدان جهت كه در اين سوره به حقيّت همه اين مطالب اشاره شده، چنين گفته است. ليكن اين طرز استفاده درست نيست، چون اشاره به حقيّت معارف اسلامى از لوازم مسأله قيامت است، كه خود از لوازم جزا و تكليف است. جزاى اعتقادات حق و اعمال صالح، و جزاى كفر و جرائم عملى، و اگر در سوره به صفات «يَومُ الفصل» پرداخته، تَبَعى و به قصد ثانوى بوده، و غرض اوّلى بدان متعلق نشده.
افزون بر اين، مراد از افرادى كه از يكديگر تساؤل مى كرده اند - به بيانى كه گذشت - مشركان بوده اند، كه صانع و ملائكه را قبول داشتند، و ماوراى آن را، يعنى رسالت و قيامت و بهشت و دوزخ را منكر بودند.
مراد از اختلاف مشركان درباره معاد
«الّذِى هُم فِيه مُختَلِفُون»: مشركان در اصل انكار معاد متفق بودند. اختلافشان، تنها در طرز انكار آن بوده. بعضى آن را محال مى دانستند و به خاطر محال بودنش منكر بودند، همچنان كه از سخنى كه قرآن كريم از ايشان حكايت كرده، اين معنا استفاده مى شود و آن سخن، اين است: «هَل نَدُلّكُم عَلى رَجُلٍ يُنَبّئُكُم إذَا مُزّقتُم كُلّ مُمَزّقٍ إنّكُم لَفِى خَلقٍ جَدِيدٍ».
بعضى ديگر آن را محال نمى دانستند، بلكه تنها به نظرشان بعيد مى رسيده، از اين جهت انكارش نموده، به حكايت قرآن مى گفتند: «أيَعِدُكُم أنّكُم إذَا مُتّم وَ كُنتُم تُراباً وَ عِظاماً أنّكُم مُخرَجُون * هَيهَاتَ هَيهَاتَ لِمَا تُوعَدُون». بعضى هم، نه آن را محال مى دانستند و نه بعيد مى شمردند، بلكه انكارشان از اين جهت بود كه در آن شك داشتند. همچنان كه آيه زير كه مى فرمايد: «بَل ادّارَكَ عِلمُهُم فِى الآخِرَة بَل هُم فِى شَكّ مِنهَا»، با وضع آنان تطبيق مى كند. بعضى هم يقين بدان داشتند، وليكن از درِ عناد منكر آن مى شدند، كه جملۀ «بَل لَجُّوا فِى عُتُوّ وَ نُفُور» حكايت حال ايشان است.
و آنچه از آيات سه گانه اول سوره و بعد آن به دست مى آيد، اين است كه وقتى از قرآن شنيدند كه در انذار و تهديد ايشان، سخن از روز قيامت و جزا و يَومُ الفصل مى آورد، برايشان گران آمده، شروع كرده اند از يكديگر بپرسند كه اين چه خبر عجيبى است، كه تاكنون به گوش ما نخورده؟ و چه بسا به خود رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» رجوع كرده و يا از مؤمنين مى پرسيدند كه روز قيامت چيست و چه خصايصى دارد، و چه وقت واقع مى شود؟
«مَتى هذَا الوَعدُ إن كُنتُم صَادِقِين». و چه بسا در مورد بعضى از حقايق قرآنى و معارفى جديد كه اسلام متضمن آن بود، به اهل كتاب و مخصوصا به يهود مراجعه نموده، در فهم آن معارف از آنان كمك مى گرفتند.
و خداى تعالى در اين سوره، تساؤل آنان را به صورت سؤال و جوابى حكايت نموده، مى فرمايد: «از چه تساؤل مى كنند؟» آنگاه خودش پاسخ خود را مى دهد كه: «از خبرى عظيم تساؤل مى كنند، خبر عظيمى كه در باره آن ديدى مختلف دارند، و آنگاه از تساؤل آنان پاسخ مى دهد كه: «كَلّا سَيَعلَمُون ...»: نه، بيهوده از يكديگر نپرسند كه به زودى خواهند دانست ...
مفسّران درباره مفردات آيات سه گانه، و تقريب معانى آن وجوهى بسيار گفته اند، كه چون هيچ يك از آن ها با سياق سازگار نبود، از ايرادش خوددارى نموديم، و آنچه آورديم، مطلبى است كه سياق، آن را افاده مى كند.
َ«كَلّا سَيَعْلَمُونَ * ثُمََّ كَلّا سَيَعْلَمُونَ»:
اين جمله، جلو ايشان را از تساؤل از قيامت مى گيرد. تساؤلى كه گفتيم منشأ آن مختلف بوده. و معناى آيه اين است كه: بايد از اين پرس و جوی ها دست بردارند، براى اين كه حقيقت امر به زودى برايشان كشف مى شود، و اين خبر - قيامت - واقع مى شود. آن وقت آنچه امروز نمى دانند، خواهند دانست.
و در اين تعبير، تهديدى هم هست. همان تهديدى كه در آيه: «وَ سَیَعلَمُ الّذِينَ ظَلَمُوا أىّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُون»، به چشم مى خورد، و جملۀ «ثُمّ كَلّا سَيَعلَمُون»، تأكيد همان ردع و تهديد سابق است، و لحن تهديد خود، قرينه است بر اين كه پرس و جوى كنندگان، مشركان بوده اند، كه منكر معاد و جزايند. نه مؤمنان، و نه مشركان و مؤمنان جميعا.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |