تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۱۹: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
(Edited by QRobot)
 
 
(۲۸ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۱۸ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۲۰}}
__TOC__
__TOC__




وليكن اين وجه مبنى بر اين است كه امام در آيه به معناى عرفيش بوده باشد يعنى آن فرد از عقلا كه ديگران به وى اقتداء واز اوپيروى كنند، و اگر معناى خاص ديگرى در عرف قرآن داشته باشد نمى توانيم حمل بر اين معناى عرفى كنيم ، واتفاقا اين كلمه در عرف قرآن معناى مخصوصى دارد ولذا هر جا اطلاق شود به آن معنا حمل مى شود، وآن عبارت است از كسى كه به امر خدا هدايت مى كند، ويا در گمراهى به وى اقتداء مى شود.
وليكن اين وجه مبنى بر اين است كه «امام» در آيه، به معناى عرفی اش بوده باشد. يعنى آن فرد از عقلا كه ديگران به وى اقتداء و از او پيروى كنند، و اگر معناى خاص ديگرى در عرف قرآن داشته باشد، نمى توانيم بر اين معناى عرفى حمل كنيم. و اتفاقا اين كلمه در عرف قرآن، معناى مخصوصى دارد، و لذا هر جا اطلاق شود، به آن معنا حمل مى شود، و آن، عبارت است از: «كسى كه به امر خدا هدايت مى كند»، و يا «در گمراهى به وى اقتداء مى شود».
واز جمله اقوال ، يكى ديگر اين است كه مراد از ((امام (( نامه اعمال مردم است ، همچنانكه گفته مى شود: اى اصحاب كتاب خير، واى اصحاب كتاب شر واگر نامه اعمال را امام ناميده براى اين بوده كه مردم تابع حكم آنند، هر حكمى كه كرد چه بهشت وچه دوزخ چاره اى جز اطاعت ندارد.
 
اين وجه نيز باطل است ، ومعنا ندارد نامه اعمال وپرونده زندگى افراد، را پيشوا وامام بنامند با اينكه نامه تابع اعمال آدمى است نه اينكه انسان تابع آن باشد، پس اگر آن را تابع بناميم مناسب تر است تا متبوع ، واما اين توجيهى كه برايش كرده اند وگفته اند كه مردم تابع حكم آن كتابند، آن نيز صحيح نيست ، زيرا آنكه اطاعت وپيروى مى شود حكمى است كه خداوند بعد از پخش نامه ها وپس از سؤ ال وسنجيدن اعمال وشهادت شهود مى كند، نه حكم كتاب ، چون كتاب حكم بهشت ودوزخ ندارد تنها مشتمل بر متن اعمال از خير وشر است .
و از جمله اقوال، يكى ديگر اين است كه: مراد از «امام»، نامه اعمال مردم است، همچنان كه گفته مى شود: اى اصحاب كتاب خير! و اى اصحاب كتاب شرّ! و اگر نامه اعمال را «امام» ناميده، براى اين بوده كه مردم تابع حكم آنند. هر حكمى كه كرد، چه بهشت و چه دوزخ، چاره اى جز اطاعت ندارد.
از همينجا روشن مى شود كه مراد از ((امام (( لوح محفوظ ويا صحيفه اعمال امت نيز - كه آيه ((كل امة تدعى الى كتابها(( بدان اشاره مى كند - نيست ، زيرا كتاب در آيه مذكور كتاب امتها است ولى در آيه مورد بحث كتاب فرد فرد اشخاص است كه به دستشان داده مى شود، آرى ظاهر ((فمن اوتى كتابه بيمينه (( همين است .
 
واز جمله اقوال يكى اين است كه : مراد از ((امام (( مادران است - كه امام را جمع ام بگيريم - به دليل اينكه در روايت آمده روز قيامت مردم را به اسم مادران صدا مى زنند پس معناى آيه اين است كه روزى كه مردم را به اسم مادرانشان صدا مى زنيم .
اين وجه نيز باطل است، و معنا ندارد نامه اعمال و پرونده زندگى افراد، را پيشوا و امام بنامند، با اين كه نامه، تابع اعمال آدمى است، نه اين كه انسان تابع آن باشد. پس اگر آن را تابع بناميم، مناسب تر است تا متبوع، و اما اين توجيهى كه برايش كرده اند و گفته اند كه مردم تابع حكم آن كتاب اند، آن نيز صحيح نيست. زيرا آن كه اطاعت و پيروى مى شود، حكمى است كه خداوند بعد از پخش نامه ها و پس از سؤال و سنجيدن اعمال و شهادت شهود مى كند، نه حكم كتاب. چون «كتاب»، حكم بهشت و دوزخ ندارد، تنها مشتمل بر متن اعمال از خير و شر است.
اشكال اين وجه اين است كه با لفظ آيه جور نمى آيد، زيرا در آيه فرموده : ((مى خوانيم هر مردمى را با امامشان (( ونفرموده ((مى خوانيم مردم را با امامشان (( ويا ((مى خوانيم هر انسانى را با مادرش واگر واقعا منظور از امام مادران بودند جا داشت به يكى از دوتعبير آخرى فرموده باشد، وآن روايتى هم كه گفتند بر طبق اين وجه هست به فرض كه صحيح باشد وقبولش كنيم تازه يك روايت مستقلى است كه ربطى به تفسير آيه ندارد.
 
علاوه بر اين ، جمع بستن ام (مادر) به امام خود لغت نادرى است كه كلام خداى رابر چنين معناى نادر حمل نبايد كرد، وزمخشرى هم در كشاف اين قول را از بدعتهاى تفاسير دانسته است .
از همين جا روشن مى شود كه مراد از «امام»، لوح محفوظ و يا صحيفه اعمال امت نيز - كه آيه «كُلُّ أُمَّةٍ تُدعَى إلَى كِتَابِهَا» بدان اشاره مى كند - نيست. زيرا «كتاب» در آيه مذكور، كتاب امت ها است، ولى در آيه مورد بحث، كتاب فرد فرد اشخاص است كه به دستشان داده مى شود. آرى، ظاهر «فَمَن أُوتِىَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ»، همين است.
واز آن جمله اين است كه گفته اند مراد از ((امام (( كسى است كه به او اقتداء شود، چه عاقل باشد وچه غير عاقل چه حق وچه باطل ، بنابراين قول ، انبياء واولياء وشيطان ورؤ ساى ضلالت وخود اديان حق وباطل وكتب آسمانى وكتب ضلال وسنت هاى اجتماعى از خوب وبد همه امامند، بنابراين وجه شايد دعوت هر مردمى با امامشان كنايه از اين باشد كه هر تابعى در روز قيامت ملازم متبوع ، خويش است و((باء(( ((بامامهم (( براى مصاحبه است .
 
اشكال اين وجه همان اشكالى است كه به قول گذشته - كه مى گفت : (مراد از ((امام حق (( پيغمبر است ومراد از ((امام باطل (( شيطان ) - كرديم ، آرى در آنجا گفتيم وقتى خود قرآن در اين كلمه عرف خاصى دارد نمى توانيم حمل بر معناى عرفى ولغوى كنيم ، قرآن امام را در طرف هدايت ، عبارت مى داند از كسى كه به امر خدا هدايت مى كند، ودر طرف ضلالت مقتدا وپيشواى گمراهان قرار مى گيرد، ممكن هم هست بگوئيم : ((باء(( در ((بامامهم (( باء آلت است ، ومعناى آن اين است كه روزى كه هر طائفه اى به وسيله امامش عوت واحضار مى شود (دقت فرمائيد)
و از جمله اقوال، يكى اين است كه: مراد از «امام»، مادران است - كه امام را جمع «أُم» بگيريم - به دليل اين كه در روايت آمده: «روز قيامت، مردم را به اسم مادران صدا مى زنند». پس معناى آيه، اين است كه: روزى كه مردم را به اسم مادرانشان صدا مى زنيم.
 
اشكال اين وجه، اين است كه با لفظ آيه جور نمى آيد. زيرا در آيه فرموده: «مى خوانيم هر مردمى را با امامشان». و نفرموده «مى خوانيم مردم را با امامشان». و يا «مى خوانيم هر انسانى را با مادرش». و اگر واقعا منظور از «امام»، مادران بودند، جا داشت به يكى از دو تعبير آخرى فرموده باشد، و آن روايتى هم كه گفتند بر طبق اين وجه هست، به فرض كه صحيح باشد و قبولش كنيم، تازه يك روايت مستقلى است كه ربطى به تفسير آيه ندارد.
 
علاوه بر اين، جمع بستن أُمَ (مادر) به «امام»، خود لغت نادرى است، كه كلام خداى را بر چنين معناى نادر حمل نبايد كرد. و زمخشرى هم، در كشاف، اين قول را از بدعت هاى تفاسير دانسته است.
 
و از آن جمله، اين است كه گفته اند: مراد از «امام»، كسى است كه به او اقتداء شود. چه عاقل باشد و چه غيرعاقل. چه حق و چه باطل. بنابر اين قول، انبياء و اولياء و شيطان و رؤساى ضلالت و خود اديان حق و باطل و كتب آسمانى و كتب ضلال و سنّت هاى اجتماعى، از خوب و بد، همه امام اند. بنابراين وجه، شايد دعوت هر مردمى با امامشان، كنايه از اين باشد كه هر تابعى در روز قيامت، ملازم متبوع خويش است، و «باء» «بِإمَامِهِم»، براى مصاحبه است.
 
اشكال اين وجه، همان اشكالى است كه به قول گذشته - كه مى گفت: «مراد از «امام حق»، پيغمبر است و مراد از «امام باطل»، شيطان» - كرديم.
 
آرى، در آن جا گفتيم: وقتى خود قرآن در اين كلمه عرف خاصى دارد، نمى توانيم بر معناى عرفى و لغوى حمل كنيم. قرآن، «امام» را در طرف هدايت، عبارت مى داند از: «كسى كه به امر خدا هدايت مى كند»، و در طرف ضلالت، مقتدا و پيشواى گمراهان قرار مى گيرد.
 
ممكن هم هست بگویيم: «باء» در «بِإمَامِهِم»، باء آلت است، و معناى آن، اين است كه روزى كه هر طایفه اى به وسيله امامش دعوت و احضار مى شود. (دقت فرمایيد).
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۳۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۳۲ </center>
علاوه بر اين ((كتاب ((، ((سنت ((، ((دين (( وديگر موارد مذكور، امام مستقل نيستند، بلكه برگشت پيروى از آنها به پيروى از پيغمبر وامام است ، وهمچنين پيغمبر هم از جهت اينكه امام است به امر خدا هدايت مى كند، واما در جهت اينكه از معارف غيبى خبر مى دهد يا پيامهاى خدائى را ابلاغ مى نمايد از اين جهت نبى ويا رسول است ، وامام نيست ، وهمچنين اضلال مذاهب باطله وكتب ضلال و سنت هاى غلط در حقيقت اضلال مؤ سسين آن مذاهب ومبدعين آن بدعتها است .
علاوه بر اين، «كتاب»، «سنّت»، «دين» و ديگر موارد مذكور، امام مستقل نيستند، بلكه برگشت پيروى از آن ها به پيروى از پيغمبر و امام است، و همچنين پيغمبر هم، از جهت اين كه امام است، به امر خدا هدايت مى كند. و اما در جهت اين كه از معارف غيبى خبر مى دهد، يا پيام هاى خدایى را ابلاغ مى نمايد، از اين جهت نبى و يا رسول است و امام نيست. و همچنين، اضلال مذاهب باطله و كتب ضلال و سنّت هاى غلط، در حقيقت، اضلال مؤسسين آن مذاهب و مبدعين آن بدعت ها است.
وَ مَن كانَ فى هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فى الاَخِرَةِ أَعْمَى وَ أَضلُّ سبِيلاً(۷۲)
 
معناى ((من كان فى هذه اعمى فهوفى الاخرة اعمى (( ووجوهى كه در اين باره گفته شده است
==وجوهی که در معناى آیه: «مَن كَانَ فِى هَذِهِ أعمَى فَهُوَ فِى الآخِرَةِ أعمَى» گفته شده==
مقابله ميان ((فى هذه (( و((فى الاخرة (( مى رساند كه مقصود از ((هذه (( همين زندگى دنيا است ، همچنانكه بودن سياق آيه در مقام بيان يكسانى ومطابقت دنيا با آخرت دليل بر اين است كه مراد از كورى آخرت كورى چشم نيست ، بلكه نداشتن بصيرت وديده باطنى است ، و همچنين مقصود از كورى در دنيا هم همين است همچنانكه در جاى ديگر اين كورى را، كورى بصيرت معنا كرده وفرموده ((فانّها لاتعمى الابصار ولكن تعمى القلوب الّتى فى الصّدور ونيز مؤ يد اين معنا قرار گرفتن اضل سبيلا بعد از كورى آخرت است كه مى رساند مقصود از آن گمراهى وبى بصيرتى است .
«'''وَ مَن كَانَ فى هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فى الاَخِرَةِ أَعْمَى وَ أَضَلُّ سَبِيلاً'''»:
پس معناى آيه اين است كه هر كه در اين نشاءه يعنى زندگى دنيا امام حق را نشناسد وراه حق نپيمايد چنين كسى در آخرت سعادت ورستگارى را نمى بيند وراه به سوى آمرزش نمى برد.
 
از آنچه گذشت روشن گرديد اينكه بعضيها گفته اند: اشاره در ((فى هذه (( به نعمتهائى است كه در آيه ذكر شده ، ومعنايش اين است كه : ((كسانى كه در اين نعمتها كه خدا روزيشان كرده كور باشند، وقدرش را ندانند وشكرش را بجا نياورند در آخرت هم كور محشور مى شوند صحيح نيست .
مقابله ميان «فِى هَذِهِ» و «فِى الآخِرَة» مى رساند كه مقصود از «هَذِهِ»، همين زندگى دنيا است، همچنان كه بودن سياق آيه در مقام بيان يكسانى و مطابقت دنيا با آخرت دليل بر اين است كه مراد از كورى آخرت، كورى چشم نيست، بلكه نداشتن بصيرت و ديده باطنى است، و همچنين مقصود از كورى در دنيا هم همين است، همچنان كه در جاى ديگر اين كورى را، كورى بصيرت معنا كرده و فرموده: «فَإنَّهَا لَا تَعمَى الأبصَارُ وَلَكِن تَعمَى القُلُوبُ الَّتِى فِى الصُّدُور»، و نيز مؤيد اين معنا قرار گرفتن «أضَلُّ سَبِيلاً» بعد از كورى آخرت است كه مى رساند مقصود از آن، گمراهى و بى بصيرتى است.
وهمچنين اينكه بعضى ديگر گفته اند: مراد از كورى در دنيا نداشتن بصيرت ومراد از كورى در آخرت كورى چشم است صحيح نيست و وجه بطلان هر دواز آنچه گذشت معلوم مى شود، علاوه بر اين كورى چشم در آخرت چه بسا برگشتنش به كورى بصيرت باشد، براى اينكه خود قرآن كريم قيامت را روز نمايان شدن سريره ها ونهانها خوانده و فرموده ((يوم تبلى السّرائر(() پس كسى كه در آن روز كور دل باشد، كور چشم هم خواهد بود.
 
واز ظاهر كلام بعضى مفسرين بر مى آيد كه خواسته اند بگويند كلمه ((اعمى (( ى دومى افعل وتفضيل وبه معناى كورتر است ، چون در تفسير خود آن را به عبارت ((اشد عمى (( تفسير كرده ، واتفاقا سياق هم مساعد تفسير اواست چون جمله ((اضل سبيلا(( كه آن هم افعل تفضيل است به آن عطف شده ((
پس معناى آيه، اين است كه: هر كه در اين نشئه، يعنى زندگى دنيا امام حق را نشناسد و راه حق نپيمايد، چنين كسى در آخرت سعادت و رستگارى را نمى بيند و راه به سوى آمرزش نمى برد.
 
از آنچه گذشت، روشن گرديد اين كه بعضی ها گفته اند: اشاره در «فِى هَذِهِ»، به نعمت هایى است كه در آيه ذكر شده، و معنايش اين است كه: «كسانى كه در اين نعمت ها كه خدا روزی شان كرده كور باشند، و قدرش را ندانند و شكرش را به جا نياورند، در آخرت هم كور محشور مى شوند»، صحيح نيست.
 
و همچنين اين كه بعضى ديگر گفته اند: «مراد از كورى در دنيا، نداشتن بصيرت و مراد از كورى در آخرت، كورى چشم است»، صحيح نيست و وجه بطلان هر دو، از آنچه گذشت، معلوم مى شود.
 
علاوه بر اين، كورى چشم در آخرت، چه بسا برگشتنش به كورى بصيرت باشد. براى اين كه خود قرآن كريم، قيامت را روز نمايان شدن سريره ها و نهان ها خوانده و فرموده: «يَومَ تُبلَى السَّرَائِر». پس كسى كه در آن روز كور دل باشد، كور چشم هم خواهد بود.
 
و از ظاهر كلام بعضى مفسران بر مى آيد كه خواسته اند بگويند: كلمۀ «أعمَى» ى دومى، افعل تفضيل و به معناى كورتر است. چون در تفسير خود، آن را به عبارت «أشدّ عمى» تفسير كرده، و اتفاقا سياق هم، مساعد تفسير اوست. چون جملۀ «أضَلُّ سَبِيلاً»، كه آن هم افعل تفضيل است، به آن عطف شده.
<span id='link153'><span>
<span id='link153'><span>
==بحث روايتى (رواياتى درباه برترى انسان ، احضار هر گروه با امام خود در قيامت و...) ==
 
در امالى شيخ از زيد بن على از پدرش (عليه ماالسلام ) نقل شده كه در تفسير آيه ((ولقد كرّمنا بنى آدم (( مى فرمود: يعنى بنى آدم را بر ساير مخلوقات برترى داديم ((وحملناهم فى البر والبحر(( يعنى اورا بر خشكى وترى عالم مسلط كرديم ((ورزقناهم من الطيبات (( يعنى انواع ميوه هاى پاكيزه روزيش كرديم ((وفضلناهم (( يعنى در خوردن از آن طيبات اورا بر ديگر حيوانات برترى داديم ومسلط ترش كرديم ، چون هيچ پرنده وجنبنده اى در موقع خوردن دست خود را كار نمى زند مگر بنى آدم .
==بحث روايتى: (رواياتى درباره برخی از آیات گذشته) ==
ودر تفسير عياشى از جابر از حضرت ابى جعفر (عليه السلام ) روايت شده كه در ذيل جمله ((وفضلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا فرمود: خداوند تمامى حيوانات را ((منكب (() (- به روى افتاده ) خلق كرده جز آدمى را كه اورا منتصب آفريده ، واين خود يكنوع برترى است .
در امالى شيخ، از زيد بن على، از پدرش «عليهما السلام» نقل شده كه در تفسير آيه: «وَ لَقَد كَرَّمنَا بَنِى آدَم» مى فرمود:  
مؤ لف : آنچه در اين دوروايت است دومصداق از برترى است ، نه اينكه آيه منحصر در همينها باشد، به دليل كلام خود امام كه در آخر روايت فرمود: اين خود يكنوع برترى است .
 
ونيز در همان كتاب از فضيل روايت شده كه گفت از حضرت ابى جعفر (عليه السلام ) معناى آيه ((يوم ندعوا كل اناس بامامهم (( را پرسيدم ، فرمود: در آن روز رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) وعلى (عليه السلام ) وحسن بن على وحسين بن على (عليهماالسلام ) با قوم خود مى آيند وهر كس كه در عصر هر امامى از دنيا رفته آن روز با آن امام محشور مى شود.
يعنى بنى آدم را بر ساير مخلوقات برترى داديم، «وَ حَمَلنَاهُم فِى البَرِّ وَ البَحر». يعنى او را بر خشكى و ترى عالم مسلط كرديم، «وَ رَزَقنَاهُم مِنَ الطَّيِّبَات»، يعنى انواع ميوه هاى پاكيزه روزيش كرديم، «وَ فَضَّلنَاهُم»، يعنى در خوردن از آن طيبات، او را بر ديگر حيوانات برترى داديم و مسلط ترش كرديم. چون هيچ پرنده و جنبنده اى در موقع خوردن، دست خود را كار نمى زند، مگر بنى آدم.
 
و در تفسير عياشى، از جابر، از حضرت ابى جعفر «عليه السلام» روايت شده كه در ذيل جملۀ «وَ فَضَّلنَاهُم عَلَى كَثِيرٍ مِمَّن خَلَقنَا تَفضِيلاً» فرمود: خداوند تمامى حيوانات را (منكب: به روى افتاده) خلق كرده، جز آدمى را كه او را منتصب آفريده و اين، خود يكنوع برترى است.
 
مؤلف: آنچه در اين دو روايت است، دو مصداق از برترى است. نه اين كه آيه منحصر در همين ها باشد. به دليل كلام خود امام كه در آخر روايت فرمود: اين، خود يكنوع برترى است.
 
و نيز، در همان كتاب، از فضيل روايت شده كه گفت: از حضرت ابى جعفر «عليه السلام»، معناى آيه: «یَومَ نَدعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإمَامِهِم» را پرسيدم. فرمود: در آن روز، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و على «عليه السلام» و حسن بن على و حسين بن على «عليهما السلام» با قوم خود مى آيند و هر كس كه در عصر هر امامى از دنيا رفته، آن روز با آن امام محشور مى شود.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۳۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۳۴ </center>
ودر تفسير برهان از ابن شهر آشوب از امام صادق (عليه السلام ) روايت مى كند كه فرمود: آيا حمد خدا بجا نمى آوريد كه وقتى قيامت مى شود هر قومى را به سوى كسى مى خوانند كه آن كس را دوست مى داشتند؟ ما دست به دامن رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) مى شويم وشما دست به دامن ما.
و در تفسير برهان، از ابن شهر آشوب، از امام صادق «عليه السلام» روايت مى كند كه فرمود: آيا حمد خدا به جا نمى آوريد، كه وقتى قيامت مى شود، هر قومى را به سوى كسى مى خوانند كه آن كس را دوست مى داشتند؟ ما دست به دامن رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» مى شويم و شما دست به دامن ما.
مؤ لف : اين روايت را مجمع البيان از آنجناب نقل كرده ، واين خود دلالت دارد بر اينكه رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) امام امامان است همچنانكه گواهى است بر گواهان ، ونيز دلالت دارد بر اينكه مساءله دعوت به امام در روز قيامت در بين خود ائمه هم جريان خواهد داشت .
 
ودر مجمع البيان مى گويد: عامه وخاصه (يعنى سنى وشيعه ) از على بن موسى الرضا (عليه السلام ) با سندهاى صحيح روايت كرده اند كه آن جناب از پدران بزرگوارش از رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) روايت كرده اند كه در تفسير اين آيه فرموده است : هر قومى در آن روز از امام زمان خود واز كتاب پروردگار وسنت پيغمبر خود بازخواست مى شوند.
مؤلف: اين روايت را، مجمع البيان، از آن جناب نقل كرده و اين، خود دلالت دارد بر اين كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، امام امامان است، همچنان كه گواهى است بر گواهان. و نيز دلالت دارد بر اين كه مسأله دعوت به امام در روز قيامت، در بين خود ائمه هم جريان خواهد داشت.
مؤ لف : اين روايت را تفسير برهان هم از ابن شهر آشوب از آن جناب از پدران بزرگوارش از رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) مثل همين عبارت روايت كرده واوهم گفته كه عامه وخاصه اين روايت را نقل كرده اند.
 
ودر الدر المنثور است كه ابن مردويه از على (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) در معناى آيه ((يوم ندعوا كلّ اناس بامامهم (( فرمود: هر قومى از امام زمانش واز كتاب پروردگارش واز سنت پيغمبرش پرسش مى شود.
و در مجمع البيان مى گويد: عامه و خاصه (يعنى سنى و شيعه)، از على بن موسى الرضا «عليه السلام»، با سندهاى صحيح روايت كرده اند كه آن جناب، از پدران بزرگوارش، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» روايت كرده اند كه در تفسير اين آيه، فرموده است: هر قومى در آن روز، از امام زمان خود و از كتاب پروردگار و سنّت پيغمبر خود بازخواست مى شوند.
ودر تفسير عياشى از عمار ساباطى از حضرت صادق (عليه السلام ) نقل كرده كه گفت : زمين بدون امام رها نمى شود كه حلال كند حلال خدا را وحرام كند حرام خدا را وهمان قول خداوند تعالى است كه مى فرمايد ((يوم ندعوا كل اناس بامامهم (( پس فرمود: رسول خدا فرموده است كسى كه بدون امام بميرد مرده است مانند مردم عهد جاهليت . مؤ لف : علت استدلال به آيه در اين حديث عموم دعوت است كه شامل جميع مردم مى شود.
 
مؤلف: اين روايت را، تفسير برهان هم، از ابن شهرآشوب، از آن جناب، از پدران بزرگوارش، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، مثل همين عبارت روايت كرده و او هم گفته كه عامه و خاصه، اين روايت را نقل كرده اند.
 
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه، از على «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، در معناى آيه: «يَومَ نَدعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإمَامِهِم» فرمود: هر قومى از امام زمانش و از كتاب پروردگارش و از سنّت پيغمبرش پرسش مى شود.
 
و در تفسير عياشى، از عمّار ساباطى، از حضرت صادق «عليه السلام» نقل كرده كه گفت: زمين بدون امام رها نمى شود كه حلال كند حلال خدا را و حرام كند حرام خدا را، و همان قول خداوند تعالى است كه مى فرمايد: «يَومَ نَدعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإمَامِهِم». پس فرمود: رسول خدا فرموده است: كسى كه بدون امام بميرد، مُرده است مانند مردم عهد جاهليت.  
 
مؤلف: علت استدلال به آيه در اين حديث، عموم دعوت است، كه شامل جميع مردم مى شود.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۳۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۳۵ </center>
ونيز در همان كتاب از اسماعيل بن همام از حضرت صادق (عليه السلام ) نقل مى كند كه در قول خداوند تعالى ((يوم ندعوا كلّ اناس ‍ بامامهم (( فرمود: چون روز قيامت شود خداوند مى فرمايد: آيا عدالت از پروردگارشان نيست اينكه بگويد: هر قومى دنبال هر كسى بوده اند بروند. مى گويند بلى عدالت است پس گفته مى شود از هم جدا شويد، پس جدا مى شوند.
و نيز، در همان كتاب، از اسماعيل بن همام، از حضرت صادق «عليه السلام» نقل مى كند كه در قول خداوند تعالى: «يَومَ نَدعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإمَامِهِم» فرمود: چون روز قيامت شود، خداوند مى فرمايد: آيا عدالت از پروردگارشان نيست اين كه بگويد: هر قومى دنبال هر كسى بوده اند، بروند. مى گويند: بلى، عدالت است، پس گفته مى شود: از هم جدا شويد، پس جدا مى شوند.
مؤ لف : در اين روايت تاءييد است در آنچه ما گفتيم مراد از (دعوت به امام ) در آيه احضار مردم است با امام خودشان ودعوت به معناى نداى با اسم نيست وروايات در معانى گذشته زياد است .
 
در تفسير قمى در قول خداوند (ولايظلمون فتيلا(( گفته : ((فتيل (( پوسته اى است نازك كه روى هسته خرما را پوشانده .
مؤلف: در اين روايت تأييد است در آنچه ما گفتيم مراد از (دعوت به امام) در آيه، احضار مردم است با امام خودشان، و دعوت به معناى نداى با اسم نيست و روايات در معانى گذشته زياد است.
ودر تفسير عياشى از مثنى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت ابوبصير از آن جناب پرسيد در حالى كه من مى شنيدم كه چه مى فرمائيد در باره مردى كه صد هزار درهم داشت همه ساله با خود مى گفت ام سال به زيارت حج مى روم - امسال به زيارت حج مى روم و نرفت تا مرد وبه حج اسلام موفق نشد!. فرمود اى ابا بصير مگر نشنيدى كلام خداى را كه مى فرمايد؟ ((من كان فى هذه اعمى فهوفى الاخرة اعمى واضل سبيلا((؟ ومگر نمى دانى كه مقصود از كورى در دنياكورى نسبت به واجبى از واجبات خدا است .
 
در تفسير قمى، در قول خداوند «وَ لَا يُظلَمُونَ فَتِيلاً» گفته: «فتيل»، پوسته اى است نازك كه روى هسته خرما را پوشانده.
 
و در تفسير عياشى، از مثنى، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه گفت: ابوبصير، از آن جناب پرسيد: در حالى كه من مى شنيدم كه چه مى فرمایيد در باره مردى كه صد هزار درهم داشت، همه ساله با خود مى گفت امسال به زيارت حج مى روم - امسال به زيارت حج مى روم و نرفت، تا مُرد و به حج اسلام موفق نشد!  
 
فرمود: اى ابابصير! مگر نشنيدى كلام خداى را كه مى فرمايد: «مَن كَانَ فِى هَذِهِ أعمَى فَهُوَ فِى الآخِرَةِ أعمَى وَ أضَلّ سَبِيلاً»؟ و مگر نمى دانى كه مقصود از كورى در دنيا، كورى نسبت به واجبى از واجبات خدا است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۳۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۳۶ </center>
<span id='link154'><span>
<span id='link154'><span>
==آيات ۷۳ - ۸۱ سوره اسرى ==
 
وَ إِن كادُوا لَيَفْتِنُونَك عَنِ الَّذِى أَوْحَيْنَا إِلَيْك لِتَفْترِى عَلَيْنَا غَيرَهُ وَ إِذاً لاتخَذُوك خَلِيلاً(۷۳)
==آيات ۷۳ - ۸۱ سوره إسراء ==
وَ لَوْ لاأَن ثَبَّتْنَك لَقَدْ كِدت تَرْكنُ إِلَيْهِمْ شيْئاً قَلِيلاً(۷۴)
وَ إِن كَادُوا لَيَفْتِنُونَك عَنِ الَّذِى أَوْحَيْنَا إِلَيْك لِتَفْترِى عَلَيْنَا غَيرَهُ وَ إِذاً لاتّخَذُوك خَلِيلاً(۷۳)
إِذاً لاَذَقْنَك ضِعْف الْحَيَوةِ وَ ضِعْف الْمَمَاتِ ثمَّ لاتجِدُ لَك عَلَيْنَا نَصِيراً(۷۵)
 
وَ إِن كادُوا لَيَستَفِزُّونَك مِنَ الاَرْضِ لِيُخْرِجُوك مِنْهَا وَ إِذاً لايَلْبَثُونَ خِلَفَك إِلاقَلِيلاً(۷۶)
وَ لَوْلَا أَن ثَبَّتْنَاك لَقَدْ كِدتَ تَرْكنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلاً(۷۴)
سنَّةَ مَن قَدْ أَرْسلْنَا قَبْلَك مِن رُّسلِنَا وَ لاتجِدُ لِسنَّتِنَا تحْوِيلاً(۷۷)
 
أَقِمِ الصلَوةَ لِدُلُوكِ الشمْسِ إِلى غَسقِ الَّيْلِ وَ قُرْءَانَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْءَانَ الْفَجْرِ كانَ مَشهُوداً(۷۸)
إِذاً لاَذَقْنَاك ضِعْفَ الْحَيَوةِ وَ ضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لَا تَجِدُ لَك عَلَيْنَا نَصِيراً(۷۵)
وَ مِنَ الَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّك عَسى أَن يَبْعَثَك رَبُّك مَقَاماً محْمُوداً(۷۹)
 
وَ قُل رَّب أَدْخِلْنى مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنى مخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَل لى مِن لَّدُنك سلْطناً نَّصِيراً(۸۰)
وَ إِن كادُوا لَيَستَفِزُّونَك مِنَ الاَرْضِ لِيُخْرِجُوك مِنْهَا وَ إِذاً لا يَلْبَثُونَ خِلَافَك إِلّا قَلِيلاً(۷۶)
وَ قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْبَطِلُ إِنَّ الْبَطِلَ كانَ زَهُوقاً(۸۱)
 
ترجمه آيات
سُنَّةَ مَن قَدْ أَرْسلْنَا قَبْلَك مِن رُّسُلِنَا وَ لَا تَجِدُ لِسُنَّتِنَا تَحْوِيلاً(۷۷)
نزديك بود تورا فريبت دهند واز آنچه به تووحى كرديم غافل سازند وچيز ديگرى به ما نسبت دهى تامشركان تورا دوست خود گيرند (۷۳)
 
واگر ما تورا ثابت قدم نمى گردانديم نزديك بود كه به مشركين نامبرده اندك تمايل واعتمادى بكنى ؟(۷۴)
أَقِمِ الصلَوةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى غَسقِ الَّيْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشهُوداً(۷۸)
 
وَ مِنَ الَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّك عَسَى أَن يَبْعَثَك رَبُّك مَقَاماً مَحْمُوداً(۷۹)
 
وَ قُل رَبَّ أَدْخِلْنى مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنى مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَل لى مِن لَّدُنك سُلْطاناً نَّصِيراً(۸۰)
 
وَ قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كانَ زَهُوقاً(۸۱)
 
<center> «'''ترجمه آیات'''» </center>
 
نزديك بود تو را فريبت دهند و از آنچه به تو وحى كرديم، غافل سازند و چيز ديگرى به ما نسبت دهى تا مشركان، تو را دوست خود گيرند. (۷۳)
 
و اگر ما تو را ثابت قدم نمى گردانديم، نزديك بود كه به مشركان نامبرده اندك تمايل و اعتمادى بكنى؟(۷۴)
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۳۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۳۷ </center>
كه در اين صورت (يعنى اگر به بت پرستان اندك توجهى مى كردى )، كيفر اين عمل را به تومى چشانديم وعذاب تورا در دنيا وآخرت مضاعف مى كرديم آنگاه از قهر وخشم ما هيچ ياورى بر خود نمى يافتى (۷۵)
كه در اين صورت (يعنى اگر به بت پرستان اندك توجهى مى كردى)، كيفر اين عمل را به تو مى چشانديم و عذاب تو را در دنيا و آخرت مضاعف مى كرديم، آنگاه از قهر و خشم ما، هيچ ياورى بر خود نمى يافتى(۷۵)
ونيز نزديك بود كافران تورا در سرزمين خود سبك كرده در نتيجه يا با مكر يا به زور تورا از آنجا بيرون كنند، كه در اين صورت بيش از اندك زمانى نمى زيستند (۷۶)
 
ما سنت خود را در ساير پيغمبران كه پيش از توبودند همين قرار داديم و اين طريقه ما را تغييرپذير نخواهى يافت (۷۷)
و نيز نزديك بود كافران تو را در سرزمين خود سبك كرده، در نتيجه يا با مكر يا به زور تو را از آن جا بيرون كنند، كه در اين صورت، بيش از اندك زمانى نمى زيستند. (۷۶)
نماز را وقت زوال آفتاب تا اول تاريكى شب به پا دار ونماز صبح را نيز به جاى آر كه آن به حقيقت هم مشهود ملائكه شب است (كه مى روند) و هم ملائكه روز (كه مى آيند) (۷۸)
 
وبعضى از شب را بيدار باش وتهجد كن كه اين نماز شب تنها بر تو واجب است باشد كه خدايت به مقامى محمود (شفاعت ) مبعوث گرداند (۷۹)
ما سنّت خود را در ساير پيغمبران كه پيش از تو بودند، همين قرار داديم و اين طريقه ما را تغييرپذير نخواهى يافت. (۷۷)
وهمواره بگوپروردگارا مرا با قدمى صدق داخل وبا قدمى صدق بيرون كن وبه من از جانب خود بصيرت وحجت روشنى كه همواره ياريم كند عطا كن (۸۰)
 
وبه امتت بگو: رسول حق آمد وباطل را نابود كرد كه باطل خود بى آبروو لايق محوونابودى ابدى است (۸۱)
نماز را وقت زوال آفتاب تا اول تاريكى شب به پا دار و نماز صبح را نيز به جاى آر، كه آن به حقيقت هم مشهود ملائكه شب است (كه مى روند) و هم ملائكه روز (كه مى آيند). (۷۸)
بيان آيات
 
اين آيات گوشه اى از نيرنگهاى مشركين را كه به قرآن وبه پيغمبر (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) زدند وتعدى وپافشارى كه در انكار توحيد ومعاد كردند يادآور شده ، در همين باره عليه ايشان احتجاج واستدلال مى كند.آرى آنها خواسته بودند كه رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) نسبت به قسمتى از دستورات ، با آنان مداهنه كند ونيز خواستند اورا از مكه بيرون كنند.
و بعضى از شب را بيدار باش و تهجد كن كه اين نماز شب، تنها بر تو واجب است، باشد كه خدايت به مقامى محمود (شفاعت) مبعوث گرداند. (۷۹)
به همين جهت در اين آيات به شديدترين بيان آن جناب را تهديد مى كند كه مبادا به طرف مشركين ولوهر قدر هم اندك باشد ميل پيدا كند، وايشان را هشدار داده كه اگر آن جناب را از مكه بيرون كنند هلاكشان فرمايد.
 
در اين آيات توصيه رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) به نماز و توسل به درگاه پروردگار در آغاز كلام وهم در انجام آن ونيز اعلام به ظهور حق آمده است .
و همواره بگو: پروردگارا! مرا با قدمى صدق داخل و با قدمى صدق بيرون كن و به من از جانب خود بصيرت و حجت روشنى كه همواره ياريم كند، عطا كن. (۸۰)
وَ إِن كادُوا لَيَفْتِنُونَك عَنِ الَّذِى أَوْحَيْنَا إِلَيْك لِتَفْترِى عَلَيْنَا غَيرَهُ وَ إِذاً لاتخَذُوك خَلِيلاً(۷۳)
 
و به امتت بگو: رسول حق آمد و باطل را نابود كرد، كه باطل خود بى آبرو و لايق محو و نابودى ابدى است. (۸۱)
 
<center> «'''بیان آیات'''» </center>
 
اين آيات، گوشه اى از نيرنگ هاى مشركان را كه به قرآن و به پيغمبر «صلى اللّه عليه و آله و سلم» زدند و تعدى و پافشارى كه در انكار توحيد و معاد كردند، يادآور شده، در همين باره، عليه ايشان احتجاج و استدلال مى كند. آرى، آن ها خواسته بودند كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» نسبت به قسمتى از دستورات، با آنان مداهنه كند و نيز خواستند او را از مكه بيرون كنند.
 
به همين جهت، در اين آيات، به شديدترين بيان، آن جناب را تهديد مى كند كه مبادا به طرف مشركان و لو هر قدر هم اندك باشد، ميل پيدا كند، و ايشان را هشدار داده كه اگر آن جناب را از مكه بيرون كنند، هلاكشان فرمايد.
 
در اين آيات، توصيه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» به نماز و توسل به درگاه پروردگار در آغاز كلام و هم در ان جام آن و نيز اعلام به ظهور حق آمده است.
 
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۲۳۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۲۳۸ </center>
كلمه ((ان (( مخف ف از ((ان (( است به دليل اينكه لام بر سر ((ليفتنونك (( در آمده وفتنه به معنى لغزاندن وبرگرداندن است و كلمه خليل از خلت به معنى صداقت است ، چه بسا گفته باشند؟ كه از خلت به معنى حاجت است ولى بعيد به نظر مى رسد.
 
«'''وَ إِن كَادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِى أَوْحَيْنَا إِلَيْك لِتَفْترِىَ عَلَيْنَا غَيرَهُ وَ إِذاً لاتخَذُوك خَلِيلاً'''»:
 
كلمّ «إن»، مخفّف از «إنّ» است، به دليل اين كه لام بر سر «لِيَفتِنُونَكَ» در آمده و «فتنه»، به معنى لغزاندن و برگرداندن است، و كلمۀ «خليل» از «خُلّت»، به معنى صداقت است، چه بسا گفته باشند كه از «خلت»، به معنى حاجت است، ولى بعيد به نظر مى رسد.
<span id='link155'><span>
<span id='link155'><span>
==نيرنگ مشركين براى حفظ حرمت خود وخدايان شان ==
 
ظاهر سياق مى رساند كه مراد از ((الاذى اوحينا اليك (( قرآن باشد كه مشتمل بر توحيد ونفى شرك وسيرت صالح است ، واين مؤ يد رواياتى است كه در شاءن نزول آيات وارد شده كه مشركين از رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) در خواست كردند كه دست از بدگوئى خدايان ايشان بردارد وغلامان وكنيزان بى شخصيت ايشان را كه مسلمان شده و به وى گرويده اند از خود دور كند چون عارشان مى شد كه با بردگان خود يكجا بنشينند وآيات خداى را بشنوند، ودر چنين مناسبتى آيه مورد بحث نازل شد.
ظاهر سياق مى رساند كه مراد از «الَّذِى أوحَينَا إلَيكَ» قرآن باشد، كه مشتمل بر توحيد و نفى شرك و سيرت صالح است، و اين مؤيد رواياتى است كه در شأن نزول آيات وارد شده كه مشركان از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» درخواست كردند كه دست از بدگویى خدايان ايشان بردارد و غلامان و كنيزان بى شخصيت ايشان را كه مسلمان شده و به وى گرويده اند، از خود دور كند. چون عارشان مى شد كه با بردگان خود يكجا بنشينند و آيات خداى را بشنوند، و در چنين مناسبتى، آيه مورد بحث نازل شد.
ومعنايش اين است كه مشركين نزديك شد تورا بلغزانند واز آنچه به تو وحى نموديم منحرفت كنند تا مرامى مخالف آن پيش گيرى واعمالى بر خلاف آن انجام دهى وبدين وسيله افترائى به ما ببندى وروش ‍ اختلاف طبقاتى را روشى خدا پسندانه جلوه دهى وگفتند كه اگر چنين كنى ويك مشت گداوژنده پوش را از خود برانى ، با تورفاقت مى كنيم .  
 
وَ لَوْ لاأَن ثَبَّتْنَك لَقَدْ كِدت تَرْكنُ إِلَيْهِمْ شيْئاً قَلِيلاً(۷۴)
و معنايش اين است كه: مشركان نزديك شد تو را بلغزانند و از آنچه به تو وحى نموديم، منحرفت كنند تا مرامى مخالف آن پيشگيرى و اعمالى بر خلاف آن انجام دهى، و بدين وسيله افترایى به ما ببندى و روش ‍اختلاف طبقاتى را روشى خدا پسندانه جلوه دهى و گفتند كه اگر چنين كنى و يك مشت گدا و ژنده پوش را از خود برانى، با تو رفاقت مى كنيم.
<span id='link156'><span>
<span id='link156'><span>
==جلوه اى ديگر از آثار عصمت وحفظ الهى ==
 
تثبيت در اينجا به طورى كه از سياق برمى آيد به معناى عصمت وحفظ الهى است واگر جواب لولارا خود ركون قرار نداده ونفرمود ((تركن (( بلكه نزديك شدن به ركون را قرار داده فرمود: ((لقد كدت تركن (( براى اين بود كه با در نظر داشتن اينكه ركون به معناى كمترين ميل است دلالت كند بر اينكه رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم ) ميل به كفار كه نكرد سهل است بلكه نزديك به ميل هم نشد، واين كه فرمود ((اليهم (( وركون را به مشركين نسبت دادند به اجابت خواسته هاى آنان اين معنا را تاكيد مى كند.
==جلوه اى ديگر از آثار عصمت و حفظ الهى ==
ومعناى آيه اين استكه اگر ما با عصمت خود تورا پايدارى نمى داديم نزديك مى شدى به اينكه به سوى آنان اندكى ميل كنى ، ليكن ما تورا استوار ساختيم ، ودر نتيجه به آنان كمترين ميلى نكردى تا چه رسد به اينكه اجابتشان كنى ، پس رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) ايشان را اجابت نكرد وذره اى ميل به ايشان هم ننمود ونه نزديك بود ميل كند.
«'''وَ لَوْلَا أَن ثَبَّتْنَاك لَقَدْ كِدتَ تَرْكنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلاً'''»:
إِذاً لاَذَقْنَك ضِعْف الْحَيَوةِ وَ ضِعْف الْمَمَاتِ ثمَّ لا تجِدُ لَك عَلَيْنَا نَصِيراً(۷۵)
 
سياق آيه تهديد است ومراد از ضعف حيات وممات مضاعف ودو چندان شدن عذاب زندگى ومرگ است ومعنا اين است كه اگر نزديك شوى به اينكه به سوى آنان متمايل گردى هر چند تمايل مختصرى باشد ما عذاب دوچندان زندگى كه مجرمين را با آن شكنجه مى دهيم و عذاب دوچندان مرگ را كه در عالم ديگر با آن شكنجه شان مى دهيم به توخواهيم چشانيد.
«تثبيت» در اين جا، به طورى كه از سياق بر مى آيد، به معناى عصمت و حفظ الهى است، و اگر جواب «لَولَا» را خود ركون قرار نداده و نفرمود «تَركَنُ»، بلكه نزديك شدن به ركون را قرار داده، فرمود: «لَقَد كِدتَ تَركَنُ»، براى اين بود كه با در نظر داشتن اين كه ركون به معناى كمترين ميل است، دلالت كند بر اين كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» ميل به كفار كه نكرد، سهل است، بلكه نزديك به ميل هم نشد، و اين كه فرمود «إلَيهِم» و ركون را به مشركان نسبت دادند به اجابت خواسته هاى آنان اين معنا را تأكيد مى كند.
 
و معناى آيه اين است كه: اگر ما با عصمت خود تو را پايدارى نمى داديم، نزديك مى شدى به اين كه به سوى آنان اندكى ميل كنى، ليكن ما تو را استوار ساختيم، و در نتيجه، به آنان كمترين ميلى نكردى، تا چه رسد به اين كه اجابتشان كنى. پس رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» ايشان را اجابت نكرد و ذرّه اى ميل به ايشان هم ننمود و نه نزديك بود ميل كند.
 
«'''إِذاً لاَذَقْنَاك ضِعْفَ الْحَيَوةِ وَ ضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَك عَلَيْنَا نَصِيراً'''»:
 
سياق آيه، تهديد است و مراد از «ضعف حيات و «ممات»، مضاعف و دو چندان شدن عذاب زندگى و مرگ است، و معنا اين است كه: اگر نزديك شوى به اين كه به سوى آنان متمايل گردى، هرچند تمايل مختصرى باشد، ما عذاب دوچندان زندگى كه مجرمان را با آن شكنجه مى دهيم و عذاب دوچندان مرگ را كه در عالم ديگر با آن شكنجه شان مى دهيم، به تو خواهيم چشانيد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۳۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۳۹ </center>
ودر مجمع از ابان بن تغلب روايت كرده كه گفته است مراد از ضعف عذاب عذابى است كه درد والم آن دوچندان باشد، ومعنا اين است كه ما عذاب دنيا وآخرت (هر دو) را به تومى چشانيم ، آنگاه به گفته شاعر استدلال كرده كه گفته است .
و در مجمع، از ابان بن تغلب روايت كرده كه گفته است: مراد از «ضعف عذاب»، عذابى است كه درد و الم آن دوچندان باشد، و معنا اين است كه ما عذاب دنيا و آخرت (هر دو) را به تو مى چشانيم. آنگاه به گفته شاعر استدلال كرده كه گفته است:
لمقتل مالك اذبان منى
 
ابيت الليل فى ضعف اليم
لَمَقتَلُ مَالِك أذبَان مِنِّى * أبِيتُ اللَّيلَ فِى ضِعفٍ ألِيمٍ
كه مقصود از ضعف اليم عذاب اليم است يعنى وقتى مالك از من جدا گشت وكشته شد آن شب را در عذاب اليمى صبح كرديم .
 
واينكه در ذيل آيه فرمود: ((ثم لاتجد لك علينا نصيرا(( تشديد در تهديد است ، ومعنايش اين است كه در اين صورت عذاب واقع خواهد شد، وهيچ راه گريزى از آن نخواهد بود.
كه مقصود از «ضعف اليم»، عذاب اليم است. يعنى وقتى مالك از من جدا گشت و كشته شد، آن شب را در عذاب اليمى صبح كرديم.
وَ إِن كادُوا لَيَستَفِزُّونَك مِنَ الاَرْضِ لِيُخْرِجُوك مِنْهَا وَ إِذاً لايَلْبَثُونَ خِلَفَك إِلاقَلِيلاً(۷۶)
كلمه ((استفزاز(( به معناى سوق دادن وتحريك خفيف وآسان است ، والف ولام در الارض براى عهد است ، ومقصود از آن زمين معهود، مكه معظمه است ، وكلمه خلاف به معناى بعد است ، ومقصود از قليل زمان اندك است .
و اين كه در ذيل آيه فرمود: «ثُمَّ لَا تَجِدُ لَكَ عَلَينَا نَصِيراً»، تشديد در تهديد است، و معنايش اين است كه: در اين صورت، عذاب واقع خواهد شد، و هيچ راه گريزى از آن نخواهد بود.
ومعناى آيه اين است كه مشركين نزديك بود كه ترا وادار كنند تا از مكه بيرون شوى ، واگر ايشان ترا بيرون مى كردند، بعد از رفتن تو، زمان زيادى زنده نمى ماندند، بلكه پس از مدت كوتاهى همه هلاك مى شدند.
 
بعضى گفته اند: مراد اتحادى است كه مشركين با يهود كردند تا آن جناب را از سرزمينهاى عرب بيرون كنند.
«'''وَ إِن كادُوا لَيَستَفِزُّونَك مِنَ الاَرْضِ لِيُخْرِجُوك مِنْهَا وَ إِذاً لا يَلْبَثُونَ خِلَافَك إِلّا قَلِيلاً'''»:
وليكن اين احتمال بعيد به نظر مى رسد چرا كه سوره مورد بحث ، مكى است وآيات آن هم در يك سياق است وگرفتارى رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) با يهوديان در مدينه وبعد از هجرت بوده است .
 
سنَّةَ مَن قَدْ أَرْسلْنَا قَبْلَك مِن رُّسلِنَا وَ لاتجِدُ لِسنَّتِنَا تحْوِيلاً(۷۷)
كلمه «استفزاز»، به معناى سوق دادن و تحريك خفيف و آسان است، و «الف و لام» در «الأرض»، براى عهد است، و مقصود از آن زمين معهود، مكه معظمه است، و كلمه «خلاف» به معناى بعد است، و مقصود از «قليل»، زمان اندك است.
كلمه ((تحويل (( به معناى نقل چيزى است از حالى به حال ديگر، و كلمه ((سنة من (( در تقدير (لسنة من ) است ، يعنى مانند سنت كسى كه ما فرستاديم واين جار ومجرور متعلق به جمله ((لايلبثون (( است يعنى ديرى نمى پائيد كه مردم مكه مانند سنت كسى كه قبل از تو فرستاديم مى شدند.
 
واين سنت يعنى هلاك كردن مردمى كه پيغمبر خود را از بلاد خود بيرون كردند سنت خداى سبحان است ، واگر فرمود: سنت پيغمبرى است كه فرستاديم وآن را به پيغمبر نسبت داده به اين اعتبار بوده كه سنت رابه خاطر پيغمبران خود قرار داده به دليل اينكه دنبالش فرموده و لن تجد لسنتنا ت حويلا ودر جاى ديگر فرموده و((قال الّذين كفروا لرسلهم لنخرجنّكم من ارضنا اولتعودنّ فى ملّتنا فاوحى اليهم ربّهم لنهلكنّ الظالمين ((
و معناى آيه، اين است كه: مشركان نزديك بود كه ترا وادار كنند تا از مكه بيرون شوى، و اگر ايشان تو را بيرون مى كردند، بعد از رفتن تو، زمان زيادى زنده نمى ماندند، بلكه پس از مدت كوتاهى، همه هلاك مى شدند.
ومعناى آيه اين است كه ((در اين صورت ايشان را هلاك خواهيم كرد به خاطر سنتى كه ما براى پيغمبران قبل از توباب نموده واجراء كرديم ، وتوهيچ تغيير وتبديلى براى سنت ما نخواهى يافت ((
 
أَقِمِ الصلَوةَ لِدُلُوكِ الشمْسِ إِلى غَسقِ الَّيْلِ وَ قُرْءَانَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْءَانَ الْفَجْرِ كانَ مَشهُوداً(۷۸)
بعضى گفته اند: مراد اتحادى است كه مشركان با يهود كردند تا آن جناب را از سرزمين هاى عرب بيرون كنند. وليكن اين احتمال بعيد به نظر مى رسد. چرا كه سوره مورد بحث، مكى است و آيات آن هم، در يك سياق است و گرفتارى رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» با يهوديان در مدينه و بعد از هجرت بوده است.
معناى ((دلوك شمس (( و((غسق الليل (( در آيه : ((اقم الصلوة لدلوك الشمس ...((
 
در مجمع البيان گفته : ((دلوك (( به معناى زوال آفتاب ورسيدن به حد ظهر است . مبرد گفته : ((دلوك شمس (( به معناى اول ظهر تا غروب است ، بعضى ديگر گفته اند: ((دلوك شمس (( به معناى غروب آفتاب است واصل كلمه از ((دلك (( است كه به معناى ماليدن است ، واگر ظهر را دلوك گفته اند بدين جهت است كه از شدت روشنائى هر كس به آن نگاه كند چشم خود را مى مالد، واگر غروب آفتاب را دلوك شمس خوانده اند باز براى اين است كه بيننده چشم خود را مى مالد تا درست درك كند.
«'''سُنَّةَ مَن قَدْ أَرْسلْنَا قَبْلَك مِن رُّسُلِنَا وَ لا تَجِدُ لِسُنَّتِنَا تَحْوِيلاً'''»:
ونيز در مجمع گفته : ((غسق الليل (( هنگامى است كه تاريكى شب پديد مى آيد، وقتى مى گويند ((غسقت القرحه (( معنايش اين است كه زخم وجراحت دهن باز كرد وداخلش نمودار گشت .
 
كلمۀ «تحويل» به معناى نقل چيزى است، از حالى به حال ديگر. و كلمۀ «سنّة مَن» در تقدير «لِسُنَّةِ مَن» است. يعنى مانند سنت كسى كه ما فرستاديم. و اين جار و مجرور، متعلق به جملۀ «لَا يَلبَُثُون» است. يعنى: ديرى نمى پایيد كه مردم مكه مانند سنّت كسى كه قبل از تو فرستاديم، مى شدند.
 
و اين سنّت، يعنى هلاك كردن مردمى كه پيغمبر خود را از بلاد خود بيرون كردند، سنّت خداى سبحان است. و اگر فرمود: سنّت پيغمبرى است كه فرستاديم و آن را به پيغمبر نسبت داده، به اين اعتبار بوده كه سنّت را به خاطر پيغمبران خود قرار داده. به دليل اين كه دنبالش فرموده: «وَ لَن تَجِدَ لِسُنَّتِنَا تَحوِيلاً». و در جاى ديگر فرموده: «وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِرُسُلِهِم لَنُخرِجَنَّكُم مِن أرضِنَا أو لَتَعُودُنَّ فِى مِلَّتِنَا فَأوحَى إلَيهِم رَبُّهُم لَنُهلِكَنَّ الظَّالِمِين».
 
و معناى آيه، اين است كه: «در اين صورت ايشان را هلاك خواهيم كرد، به خاطر سنّتى كه ما براى پيغمبران قبل از تو باب نموده و اجراء كرديم، و تو هيچ تغيير و تبديلى براى سنّت ما نخواهى يافت».
 
==معناى «دلوك شمس» و «غسق الليل»، در آيه شریفه==
«'''أَقِمِ الصَّلَوةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى غَسَقِ الَّيْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كَانَ مَشهُوداً'''»:
 
در مجمع البيان گفته: «دُلُوك» به معناى زوال آفتاب و رسيدن به حدّ ظهر است. مبرد گفته: «دُلُوك شمس»، به معناى اول ظهر تا غروب است.
 
بعضى ديگر گفته اند: «دُلُوك شمس»، به معناى غروب آفتاب است، و اصل كلمه از «دلك» است، كه به معناى ماليدن است.
 
و اگر ظهر را «دُلُوك» گفته اند، بدين جهت است كه از شدت روشنایى، هر كس به آن نگاه كند، چشم خود را مى مالد، و اگر غروب آفتاب را «دُلُوك شمس» خوانده اند، باز براى اين است كه بيننده، چشم خود را مى مالد، تا درست درك كند.
 
و نيز در مجمع گفته: «غَسَق اللَّيل»، هنگامى است كه تاريكى شب پديد مى آيد. وقتى مى گويند: «غَسَقَتِ القُرحَة»، معنايش اين است كه: زخم و جراحت دهن باز كرد و داخلش نمودار گشت.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۲۴۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۲۴۱ </center>
ودر مفردات گفته : ((غسق شب (( به معناى شدت ظلمت شب است . مفسرين در تفسير اول آيه اختلاف كرده اند، واز ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) به طريق شيعه روايت شده كه فرموده اند: ((دلوك الشمس (( هنگام ظهر و((غسق الليل (( نصف شب است ، وبه زودى ان شاء اللّه در بحث روايتى آينده به آن اشاره خواهد شد.
و در مفردات گفته: «غسق شب»، به معناى شدت ظلمت شب است.  
وبنابراين روايت ، آيه شريفه از اول ظهر تا نصف شب را شامل مى شود، ونمازهاى واجب يوميه كه در اين قسمت از شبانه روز بايد خوانده شود چهار نماز است ، ظهر وعصر ومغرب وعشاء، وبا انضمام نماز صبح كه جمله : ((وقرآن الفجر(( دلالت بر آن دارد نمازهاى پنجگانه يوميه كامل مى شود.
 
واينكه فرموده : ((وقرآن الفجر(( عطف است بر كلمه ((الصّلوة (( كه تقديرش چنين مى شود: ((واقم قرآن الفجر(( كه مراد از آن نماز صبح است ، وچون مشتمل بر قرائت قرآن است آن را قرآن صبح خوانده ، چون روايات همه متفقند بر اينكه مراد از قرآن الفجر همان نماز صبح است .
مفسران، در تفسير اول آيه اختلاف كرده اند، و از ائمه اهل بيت «عليهم السلام»، به طريق شيعه روايت شده كه فرموده اند: «دُلُوك الشَّمس»، هنگام ظهر و «غَسَق اللَّيل»، نصف شب است. و به زودى، إن شاء اللّه در بحث روايتى آينده، به آن اشاره خواهد شد.
وهمچنين روايات از طرق عامه وخاصه متفقا جمله ((ان قرآن الفجر كان مشهودا(( را تفسير كرده اند به اينكه : ((نماز صبح را هم ملائكه شب (در موقع مراجعت ) وهم ملائكه صبح (در موقع آمدن ) مى بينند، وما به زودى به بعضى از آن روايات اشاره خواهيم كرد ان شاء اللّه .
 
و بنابر اين روايت، آيه شريفه، از اول ظهر تا نصف شب را شامل مى شود، و نمازهاى واجب يوميه، كه در اين قسمت از شبانه روز بايد خوانده شود، چهار نماز است: «ظهر و عصر»، و «مغرب و عشاء»، و با انضمام نماز «صبح»، كه جملۀ «وَ قُرآنَ الفَجر»، بر آن دلالت دارد، نمازهاى پنجگانه يوميه كامل مى شود.
 
و اين كه فرموده: «وَ قُرآنَ الفَجر»، عطف است بر كلمۀ «الصَّلَوة»، كه تقديرش چنين مى شود: «وَ أقِمِ قُرآنَ الفَجر»، كه مراد از آن، نماز صبح است، و چون مشتمل بر قرائت قرآن است، آن را «قرآن صبح» خوانده. چون روايات همه متفق اند بر اين كه مراد از «قُرآنَ الفَجر»، همان «نماز صبح» است.
 
و همچنين روايات از طرق عامه و خاصه، متفقا جملۀ «إنَّ قُرآنَ الفَجرِ كَانَ مَشهُوداً» را تفسير كرده اند به اين كه: «نماز صبح را، هم ملائكه شب (در موقع مراجعت)، و هم ملائكه صبح (در موقع آمدن) مى بينند. و ما به زودى، به بعضى از آن روايات اشاره خواهيم كرد، إن شاء اللّه.
 
<span id='link158'><span>
<span id='link158'><span>
==امر به رسول (ص ) به تهجد نيمه شب ودعا واستمداد از خداوند ==
وَ مِنَ الَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّك عَسى أَن يَبْعَثَك رَبُّك مَقَاماً محْمُوداً(۷۹)
كلمه ((تهجد(( از ماده ((هجود(( است كه در اصل به معناى خواب است ، وتهجد به طورى كه بسيارى از اهل لغت گفته اند به معناى بيدارى بعد از خواب است ، وضمير در ((به (( به قرآن يا به كلمه ((بعض (( كه از كلمه ((من الليل (( استفاده مى شود برمى گردد، و كلمه ((نافله (( از ماده ((نفل (( به معناى زيادى است ، وچه بسا گفته شده كه كلمه ((من الليل (( از قبيل اغراء ((تحريك وتهيج (( و نظير ((عليك بالليل - بر توباد شب (( مى باشد، وحرف ((فاء(( كه بر سر ((فتهجد(( آمده نظير فاء در ((فايّاى فارهبون (( است .
ومعناى آيه چنين است كه قسمتى از شب راپس از خوابيدنت بيدار باش وبه قرآن (يعنى نماز) مشغول شو، نمازى كه زيادى بر مقدار واجب تواست .
كلمه مقام در جمله ((مقاما محمودا ممكن است مصدر ميمى وبه معناى بعث باشد، كه در اين صورت مفعول مطلق جمله ((ليبعثك (( خواهد بود، هر چند كه لفظ بعث در بين نيامده باشد، ومعنا چنين مى شود ((باشد كه پروردگارت تورا بعث كند بعثى پسنديده (( و ممكن هم هست اسم مكان بوده وآنگاه بعث به معناى اقامه ويا متضمن معناى اعطاء وامثال آن باشد كه بنابراين احتمال ، معناى آيه چنين مى شود ((باشد كه پروردگارت تورا به مقامى محمود به پا دارد ويا ((در حالى كه معطى تواست به مقامى محمود بعث فرمايد(( ويا ((عطا كند تورا در حالى كه بعث كننده تواست مقامى محمود((
در اينجا محمود بودن مقام آن جناب را مطلق آورده وهيچ قيدى به آن نزده است ، واين خود مى فهماند كه مقام مذكور مقامى است كه هر كس ‍ آن را مى پسندد، ومعلوم است كه همه وقتى مقامى راحمد مى كنند كه از آن خوششان بيايد، وهمه كس از آن منتفع گردد، وبه همين جهت آن را تفسير كرده اند به مقامى كه همه خلائق آن را حمد مى كنند، وآن مقام شفاعت كبراى رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) است كه روز قيامت در آن مقام قرار مى گيرد، وروايات وارده در تفسير اين آيه از طرق شيعه وسنى همه متفقند بر اين معنا.
وَ قُل رَّب أَدْخِلْنى مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنى مخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَل لى مِن لَّدُنك سلْطناً نَّصِيراً(۸۰)
مقصود از ((دخول وخروج به صدق (( در ((رب ادخلنىمدخل صدق ...((
كلمه ((مدخل (( (به ضم ميم وفتح خاء) مصدر ميمى به معناى داخل كردن است ، وهمينطور ((مخرج (( كه آن نيز هم وزن همان صيغه است وبه معناى خارج كردن است ، واگر ادخال واخراج را به صدق اضافه كرده به اين عنايت است كه دخول وخروج در هر امرى دخول وخروجى باشد كه متصف به صدق وداراى حقيقت باشد، نه اينكه ظاهرش مخالف با واقع وباطنش باشد، ويا يك طرفش با طرف ديگرش متضاد بوده باشد، مثل اين كه اگر داخل دعا مى شود به زبانش ‍ خداى را بخواند ولى منظور قلبيش اين باشد كه در ميان مردم وهمگان موجه گشته از اين راه وجهه اى كسب كند، ويا در يك قسمت از دعايش ‍ خداى را به خلوص بخواند، ودر قسمت ديگر غير خداى را هم شركت دهد.
وخلاصه اينكه ((دخول وخروج به صدق (( اين است كه صدق و واقعيت را در تمامى دخول وخروج هايش ببيند، وصدق سراپاى وجودش را بگيرد، چيزى بگويد كه عمل هم بكند، وعملى بكند كه همان را بگويد، چنان نباشد كه بگويد آنچه را كه عمل نمى كند وعملى انجام ندهد مگر آن را كه ايمان دارد وبدان معتقد است واين مقام مقام صديقين است ، وبنابراين برگشت كلام به اين مى شود كه مثلا بگوئيم : خدايا امور مرا آنچنان سرپرستى كن كه صديقين را سرپرستى مى كنى .
((واجعل من لدنك سلطانا نصيرا - يعنى سلطنتى يارى شده ، به اين معنى كه مرا در تمامى مهماتم ودر هر كارى كه مشغول مى شوم يارى كن ، اگر مردم را به دين تودعوت مى كنم مغلوب نشوم ، وحجت هاى باطله ايشان مرا مغلوب نسازد، وبه فتنه اى ومكرى از ناحيه دشمنانت دچار نگردم ، وبه وسوسه اى از شيطان گمراه نشوم .
واين آيه همانطور كه ملاحظه مى كنيد به طور مطلق رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) را امر مى كند كه از پروردگارش بخواهد در تمامى مدخل ومخرج ها اورا سرپرستى كند، واز ناحيه خود سلطانى به او دهد كه اورا ياور باشد، در نتيجه از هيچ حقى منحرف نگشته وبه سوى هيچ باطلى متمايل نشود.
وبنابراين اطلاق ، ديگر وجهى نيست كه گفتار بعضى از مفسرين را قبول كنيم كه گفته اند: مراد از دخول وخروج ، دخول به مدينه پس از بيرون شدن از مكه وخروج از مدينه به سوى مكه وفتح مكه است ، ويا آنكه مراد از دخول وخروج دخول در قبر به مرگ وخروج از قبر به بعث است .
بله از آنجائى كه آيه شريفه بعد از آيه ((وان كادوا ليفتنونك (( وآيه ((وان كادوا ليستفزونك (( ودر سياق آن دوقرار گرفته اشاره به مساءله دخول وخروج مكانى هم دارد، اما به عنوان مصداقى از دخول و خروج ، نه اينكه دخول وخروج مكانى معناى منحصر به فرد آيه باشد، آرى رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) را امر مى كند به اينكه در تمامى مهماتش وكارهائى كه در امر دعوت دينى دارد به پروردگارش ملتجى شود، وهمچنين در دخول وخروج هر مكانى كه سكونت مى كند، ويا صرفا داخل وخارج مى شود، واين معنا واضح است .
وَ قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْبَطِلُ إِنَّ الْبَطِلَ كانَ زَهُوقاً(۸۱)
در مجمع البيان گفته كلمه ((زهوق (( به معناى هلاكت وبطلان است ، وقتى گفته مى شود: ((زهقت نفسه (( معنايش اين است كه جانش بيرون آمد، گوئى اينكه جانش به سوى هلاكت بيرون شد، اين بود كلام صاحب مجمع ، ومعناى آيه روشن است .
در اين آيه كه رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) را امر مى كند به اينكه ظهور حق را به همه اعلام كند، 


==مأموریت رسول خدا «ص»، به تهجّد نيمه شب و دعا و استمداد از خداوند==
«'''وَ مِنَ الَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّك عَسَى أَن يَبْعَثَك رَبُّك مَقَاماً مَحْمُوداً'''»:
كلمۀ «تهجّد»، از ماده «هجود» است، كه در اصل به معناى خواب است. و «تهجّد»، به طورى كه بسيارى از اهل لغت گفته اند، به معناى بيدارى بعد از خواب است. و ضمير در «بِهِ»، به قرآن، يا به كلمۀ «بَعض» (كه از كلمۀ «مِنَ اللَّيل» استفاده مى شود)، بر مى گردد.
و كلمۀ «نَافِلة»، از ماده «نَفل»، به معناى زيادى است. و چه بسا گفته شده كه كلمۀ «مِنَ اللَّيل»، از قبيل اغراء «تحريك و تهيج»، و نظير «عَلَيكَ بِاللَّيل: بر تو باد شب» مى باشد. و حرف «فاء»، كه بر سرِ «فَتَهَجَّد» آمده، نظير «فاء» در «فَإيَّاىَ فَارهَبُون» است.
و معناى آيه، چنين است كه: قسمتى از شب را پس از خوابيدنت بيدار باش و به قرآن (يعنى نماز) مشغول شو. نمازى كه زيادى بر مقدار واجب تو است.
كلمۀ «مقام»، در جملۀ «مَقَاماً مَحمُوداً»، ممكن است مصدر ميمى و به معناى بعث باشد، كه در اين صورت، مفعول مطلق جملۀ «لِيَبعَثَكَ» خواهد بود، هر چند كه لفظ «بعث» در بين نيامده باشد، و معنا چنين مى شود: «باشد كه پروردگارت تو را بعث كند، بعثى پسنديده».
و ممكن هم هست اسم مكان بوده و آنگاه «بعث»، به معناى اقامه و يا متضمن معناى اعطاء و امثال آن باشد، كه بنابراين احتمال، معناى آيه چنين مى شود: «باشد كه پروردگارت تو را به مقامى محمود، به پا دارد»، و يا «در حالى كه معطى تو است، به مقامى محمود بعث فرمايد»، و يا «عطا كند تو را در حالى كه بعث كننده تو است، مقامى محمود».
در اين جا، محمود بودن مقام آن جناب را مطلق آورده و هيچ قيدى به آن نزده است، و اين، خود مى فهماند كه مقام مذكور، مقامى است كه هر كس ‍ آن را مى پسندد. و معلوم است كه همه وقتى مقامى را حمد مى كنند كه از آن خوششان بيايد، و همه كس از آن منتفع گردد، و به همين جهت آن را تفسير كرده اند به مقامى كه همه خلائق آن را حمد مى كنند، و آن، «مقام شفاعت» كبراى رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» است كه روز قيامت، در آن مقام قرار مى گيرد. و روايات وارده در تفسير اين آيه، از طرق شيعه و سنّى، همه بر این معنا متفق اند.
==مقصود از دخول و خروج به «صدق»، در آیه شریفه==
«'''وَ قُل رَبِّ أَدْخِلْنِى مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِى مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَل لى مِن لَّدُنك سُلْطاناً نَّصِيراً'''»:
كلمۀ «مُدخَل» - به ضم ميم و فتح خاء - مصدر ميمى به معناى داخل كردن است، و همين طور «مُخرَج»، كه آن نيز، هم وزن همان صيغه است و به معناى خارج كردن است. و اگر «إدخال» و «إخراج» را به صدق اضافه كرده، به اين عنايت است كه دخول و خروج در هر امرى، دخول و خروجى باشد كه متصف به صدق و داراى حقيقت باشد. نه اين كه ظاهرش مخالف با واقع و باطنش باشد، و يا يك طرفش، با طرف ديگرش متضاد بوده باشد.
مثل اين كه اگر داخل دعا مى شود، به زبانش خداى را بخواند، ولى منظور قلبی اش، اين باشد كه در ميان مردم و همگان موجّه گشته، از اين راه وجهه اى كسب كند. و يا در يك قسمت از دعايش خداى را به خلوص بخواند، و در قسمت ديگر، غير خداى را هم شركت دهد.
و خلاصه اين كه: «دخول و خروج به صدق»، اين است كه صدق و واقعيت را در تمامى دخول و خروج هايش ببيند، و صدق سراپاى وجودش را بگيرد. چيزى بگويد كه عمل هم بكند، و عملى بكند، كه همان را بگويد. چنان نباشد كه بگويد آنچه را كه عمل نمى كند و عملى انجام ندهد، مگر آن را كه ايمان دارد و بدان معتقد است، و اين مقام، مقام صديقين است. بنابراين، برگشت كلام به اين مى شود كه مثلا بگویيم: خدايا! امور مرا آن چنان سرپرستى كن كه صديقين را سرپرستى مى كنى.
«'''وَ اجعَل مِن لَدُنكَ سُلطَاناً نَصِيراً'''» - يعنى: سلطنتى يارى شده. به اين معنا كه مرا در تمامى مهماتم و در هر كارى كه مشغول مى شوم، يارى كن. اگر مردم را به دين تو دعوت مى كنم، مغلوب نشوم، و حجت هاى باطله ايشان مرا مغلوب نسازد، و به فتنه اى و مكرى از ناحيه دشمنانت دچار نگردم، و به وسوسه اى از شيطان گمراه نشوم.
و اين آيه، همان طور كه ملاحظه مى كنيد، به طور مطلق، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را امر مى كند كه از پروردگارش بخواهد در تمامى مُدخَل و مُخرَج ها او را سرپرستى كند، و از ناحيه خود سلطانى به او دهد كه او را ياور باشد. در نتيجه، از هيچ حقى منحرف نگشته و به سوى هيچ باطلى متمايل نشود.
و بنابراين اطلاق، ديگر وجهى نيست كه گفتار بعضى از مفسران را قبول كنيم كه گفته اند: «مراد از دخول و خروج، دخول به مدينه پس از بيرون شدن از مكه و خروج از مدينه به سوى مكه و فتح مكه است». و يا آن كه «مراد از دخول و خروج، دخول در قبر به مرگ، و خروج از قبر به بعث است».
بله، از آن جایى كه آيه شريفه بعد از آيه «وَ إن كَادُوا لَيَفتِنُونَكَ»، و آيه «وَ إن كَادُوا لَيَستَفِزُّونَكَ»، و در سياق آن دو قرار گرفته، اشاره به مسأله دخول و خروج مكانى هم دارد، اما به عنوان مصداقى از دخول و خروج، نه اين كه دخول و خروج مكانى معناى منحصر به فرد آيه باشد.
آرى، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را امر مى كند به اين كه در تمامى مهماتش و كارهایی كه در امر دعوت دينى دارد، به پروردگارش ملتجى شو. و همچنين در دخول و خروج هر مكانى كه سكونت مى كند، و يا صرفا داخل و خارج مى شود، و اين معنا واضح است.
«'''وَ قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كانَ زَهُوقاً'''»:
در مجمع البيان گفته» كلمۀ «زَهُوق»، به معناى هلاكت و بطلان است.، وقتى گفته مى شود: «زَهَقَت نَفسُهُ»، معنايش اين است كه جانش بيرون آمد. گویى اين كه جانش به سوى هلاكت بيرون شد. اين بود كلام صاحب مجمع، و معناى آيه روشن است.
در اين آيه كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را امر مى كند به اين كه ظهور حق را به همه اعلام كند. 
{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۱۸ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۲۰}}


[[رده:تفسیر المیزان]]
[[رده:تفسیر المیزان]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۰۴:۳۸

→ صفحه قبل صفحه بعد ←



وليكن اين وجه مبنى بر اين است كه «امام» در آيه، به معناى عرفی اش بوده باشد. يعنى آن فرد از عقلا كه ديگران به وى اقتداء و از او پيروى كنند، و اگر معناى خاص ديگرى در عرف قرآن داشته باشد، نمى توانيم بر اين معناى عرفى حمل كنيم. و اتفاقا اين كلمه در عرف قرآن، معناى مخصوصى دارد، و لذا هر جا اطلاق شود، به آن معنا حمل مى شود، و آن، عبارت است از: «كسى كه به امر خدا هدايت مى كند»، و يا «در گمراهى به وى اقتداء مى شود».

و از جمله اقوال، يكى ديگر اين است كه: مراد از «امام»، نامه اعمال مردم است، همچنان كه گفته مى شود: اى اصحاب كتاب خير! و اى اصحاب كتاب شرّ! و اگر نامه اعمال را «امام» ناميده، براى اين بوده كه مردم تابع حكم آنند. هر حكمى كه كرد، چه بهشت و چه دوزخ، چاره اى جز اطاعت ندارد.

اين وجه نيز باطل است، و معنا ندارد نامه اعمال و پرونده زندگى افراد، را پيشوا و امام بنامند، با اين كه نامه، تابع اعمال آدمى است، نه اين كه انسان تابع آن باشد. پس اگر آن را تابع بناميم، مناسب تر است تا متبوع، و اما اين توجيهى كه برايش كرده اند و گفته اند كه مردم تابع حكم آن كتاب اند، آن نيز صحيح نيست. زيرا آن كه اطاعت و پيروى مى شود، حكمى است كه خداوند بعد از پخش نامه ها و پس از سؤال و سنجيدن اعمال و شهادت شهود مى كند، نه حكم كتاب. چون «كتاب»، حكم بهشت و دوزخ ندارد، تنها مشتمل بر متن اعمال از خير و شر است.

از همين جا روشن مى شود كه مراد از «امام»، لوح محفوظ و يا صحيفه اعمال امت نيز - كه آيه «كُلُّ أُمَّةٍ تُدعَى إلَى كِتَابِهَا» بدان اشاره مى كند - نيست. زيرا «كتاب» در آيه مذكور، كتاب امت ها است، ولى در آيه مورد بحث، كتاب فرد فرد اشخاص است كه به دستشان داده مى شود. آرى، ظاهر «فَمَن أُوتِىَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ»، همين است.

و از جمله اقوال، يكى اين است كه: مراد از «امام»، مادران است - كه امام را جمع «أُم» بگيريم - به دليل اين كه در روايت آمده: «روز قيامت، مردم را به اسم مادران صدا مى زنند». پس معناى آيه، اين است كه: روزى كه مردم را به اسم مادرانشان صدا مى زنيم.

اشكال اين وجه، اين است كه با لفظ آيه جور نمى آيد. زيرا در آيه فرموده: «مى خوانيم هر مردمى را با امامشان». و نفرموده «مى خوانيم مردم را با امامشان». و يا «مى خوانيم هر انسانى را با مادرش». و اگر واقعا منظور از «امام»، مادران بودند، جا داشت به يكى از دو تعبير آخرى فرموده باشد، و آن روايتى هم كه گفتند بر طبق اين وجه هست، به فرض كه صحيح باشد و قبولش كنيم، تازه يك روايت مستقلى است كه ربطى به تفسير آيه ندارد.

علاوه بر اين، جمع بستن أُمَ (مادر) به «امام»، خود لغت نادرى است، كه كلام خداى را بر چنين معناى نادر حمل نبايد كرد. و زمخشرى هم، در كشاف، اين قول را از بدعت هاى تفاسير دانسته است.

و از آن جمله، اين است كه گفته اند: مراد از «امام»، كسى است كه به او اقتداء شود. چه عاقل باشد و چه غيرعاقل. چه حق و چه باطل. بنابر اين قول، انبياء و اولياء و شيطان و رؤساى ضلالت و خود اديان حق و باطل و كتب آسمانى و كتب ضلال و سنّت هاى اجتماعى، از خوب و بد، همه امام اند. بنابراين وجه، شايد دعوت هر مردمى با امامشان، كنايه از اين باشد كه هر تابعى در روز قيامت، ملازم متبوع خويش است، و «باء» «بِإمَامِهِم»، براى مصاحبه است.

اشكال اين وجه، همان اشكالى است كه به قول گذشته - كه مى گفت: «مراد از «امام حق»، پيغمبر است و مراد از «امام باطل»، شيطان» - كرديم.

آرى، در آن جا گفتيم: وقتى خود قرآن در اين كلمه عرف خاصى دارد، نمى توانيم بر معناى عرفى و لغوى حمل كنيم. قرآن، «امام» را در طرف هدايت، عبارت مى داند از: «كسى كه به امر خدا هدايت مى كند»، و در طرف ضلالت، مقتدا و پيشواى گمراهان قرار مى گيرد.

ممكن هم هست بگویيم: «باء» در «بِإمَامِهِم»، باء آلت است، و معناى آن، اين است كه روزى كه هر طایفه اى به وسيله امامش دعوت و احضار مى شود. (دقت فرمایيد).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۳۲

علاوه بر اين، «كتاب»، «سنّت»، «دين» و ديگر موارد مذكور، امام مستقل نيستند، بلكه برگشت پيروى از آن ها به پيروى از پيغمبر و امام است، و همچنين پيغمبر هم، از جهت اين كه امام است، به امر خدا هدايت مى كند. و اما در جهت اين كه از معارف غيبى خبر مى دهد، يا پيام هاى خدایى را ابلاغ مى نمايد، از اين جهت نبى و يا رسول است و امام نيست. و همچنين، اضلال مذاهب باطله و كتب ضلال و سنّت هاى غلط، در حقيقت، اضلال مؤسسين آن مذاهب و مبدعين آن بدعت ها است.

وجوهی که در معناى آیه: «مَن كَانَ فِى هَذِهِ أعمَى فَهُوَ فِى الآخِرَةِ أعمَى» گفته شده

«وَ مَن كَانَ فى هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فى الاَخِرَةِ أَعْمَى وَ أَضَلُّ سَبِيلاً»:

مقابله ميان «فِى هَذِهِ» و «فِى الآخِرَة» مى رساند كه مقصود از «هَذِهِ»، همين زندگى دنيا است، همچنان كه بودن سياق آيه در مقام بيان يكسانى و مطابقت دنيا با آخرت دليل بر اين است كه مراد از كورى آخرت، كورى چشم نيست، بلكه نداشتن بصيرت و ديده باطنى است، و همچنين مقصود از كورى در دنيا هم همين است، همچنان كه در جاى ديگر اين كورى را، كورى بصيرت معنا كرده و فرموده: «فَإنَّهَا لَا تَعمَى الأبصَارُ وَلَكِن تَعمَى القُلُوبُ الَّتِى فِى الصُّدُور»، و نيز مؤيد اين معنا قرار گرفتن «أضَلُّ سَبِيلاً» بعد از كورى آخرت است كه مى رساند مقصود از آن، گمراهى و بى بصيرتى است.

پس معناى آيه، اين است كه: هر كه در اين نشئه، يعنى زندگى دنيا امام حق را نشناسد و راه حق نپيمايد، چنين كسى در آخرت سعادت و رستگارى را نمى بيند و راه به سوى آمرزش نمى برد.

از آنچه گذشت، روشن گرديد اين كه بعضی ها گفته اند: اشاره در «فِى هَذِهِ»، به نعمت هایى است كه در آيه ذكر شده، و معنايش اين است كه: «كسانى كه در اين نعمت ها كه خدا روزی شان كرده كور باشند، و قدرش را ندانند و شكرش را به جا نياورند، در آخرت هم كور محشور مى شوند»، صحيح نيست.

و همچنين اين كه بعضى ديگر گفته اند: «مراد از كورى در دنيا، نداشتن بصيرت و مراد از كورى در آخرت، كورى چشم است»، صحيح نيست و وجه بطلان هر دو، از آنچه گذشت، معلوم مى شود.

علاوه بر اين، كورى چشم در آخرت، چه بسا برگشتنش به كورى بصيرت باشد. براى اين كه خود قرآن كريم، قيامت را روز نمايان شدن سريره ها و نهان ها خوانده و فرموده: «يَومَ تُبلَى السَّرَائِر». پس كسى كه در آن روز كور دل باشد، كور چشم هم خواهد بود.

و از ظاهر كلام بعضى مفسران بر مى آيد كه خواسته اند بگويند: كلمۀ «أعمَى» ى دومى، افعل تفضيل و به معناى كورتر است. چون در تفسير خود، آن را به عبارت «أشدّ عمى» تفسير كرده، و اتفاقا سياق هم، مساعد تفسير اوست. چون جملۀ «أضَلُّ سَبِيلاً»، كه آن هم افعل تفضيل است، به آن عطف شده.

بحث روايتى: (رواياتى درباره برخی از آیات گذشته)

در امالى شيخ، از زيد بن على، از پدرش «عليهما السلام» نقل شده كه در تفسير آيه: «وَ لَقَد كَرَّمنَا بَنِى آدَم» مى فرمود:

يعنى بنى آدم را بر ساير مخلوقات برترى داديم، «وَ حَمَلنَاهُم فِى البَرِّ وَ البَحر». يعنى او را بر خشكى و ترى عالم مسلط كرديم، «وَ رَزَقنَاهُم مِنَ الطَّيِّبَات»، يعنى انواع ميوه هاى پاكيزه روزيش كرديم، «وَ فَضَّلنَاهُم»، يعنى در خوردن از آن طيبات، او را بر ديگر حيوانات برترى داديم و مسلط ترش كرديم. چون هيچ پرنده و جنبنده اى در موقع خوردن، دست خود را كار نمى زند، مگر بنى آدم.

و در تفسير عياشى، از جابر، از حضرت ابى جعفر «عليه السلام» روايت شده كه در ذيل جملۀ «وَ فَضَّلنَاهُم عَلَى كَثِيرٍ مِمَّن خَلَقنَا تَفضِيلاً» فرمود: خداوند تمامى حيوانات را (منكب: به روى افتاده) خلق كرده، جز آدمى را كه او را منتصب آفريده و اين، خود يكنوع برترى است.

مؤلف: آنچه در اين دو روايت است، دو مصداق از برترى است. نه اين كه آيه منحصر در همين ها باشد. به دليل كلام خود امام كه در آخر روايت فرمود: اين، خود يكنوع برترى است.

و نيز، در همان كتاب، از فضيل روايت شده كه گفت: از حضرت ابى جعفر «عليه السلام»، معناى آيه: «یَومَ نَدعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإمَامِهِم» را پرسيدم. فرمود: در آن روز، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و على «عليه السلام» و حسن بن على و حسين بن على «عليهما السلام» با قوم خود مى آيند و هر كس كه در عصر هر امامى از دنيا رفته، آن روز با آن امام محشور مى شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۳۴

و در تفسير برهان، از ابن شهر آشوب، از امام صادق «عليه السلام» روايت مى كند كه فرمود: آيا حمد خدا به جا نمى آوريد، كه وقتى قيامت مى شود، هر قومى را به سوى كسى مى خوانند كه آن كس را دوست مى داشتند؟ ما دست به دامن رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» مى شويم و شما دست به دامن ما.

مؤلف: اين روايت را، مجمع البيان، از آن جناب نقل كرده و اين، خود دلالت دارد بر اين كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، امام امامان است، همچنان كه گواهى است بر گواهان. و نيز دلالت دارد بر اين كه مسأله دعوت به امام در روز قيامت، در بين خود ائمه هم جريان خواهد داشت.

و در مجمع البيان مى گويد: عامه و خاصه (يعنى سنى و شيعه)، از على بن موسى الرضا «عليه السلام»، با سندهاى صحيح روايت كرده اند كه آن جناب، از پدران بزرگوارش، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» روايت كرده اند كه در تفسير اين آيه، فرموده است: هر قومى در آن روز، از امام زمان خود و از كتاب پروردگار و سنّت پيغمبر خود بازخواست مى شوند.

مؤلف: اين روايت را، تفسير برهان هم، از ابن شهرآشوب، از آن جناب، از پدران بزرگوارش، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، مثل همين عبارت روايت كرده و او هم گفته كه عامه و خاصه، اين روايت را نقل كرده اند.

و در الدر المنثور است كه ابن مردويه، از على «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، در معناى آيه: «يَومَ نَدعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإمَامِهِم» فرمود: هر قومى از امام زمانش و از كتاب پروردگارش و از سنّت پيغمبرش پرسش مى شود.

و در تفسير عياشى، از عمّار ساباطى، از حضرت صادق «عليه السلام» نقل كرده كه گفت: زمين بدون امام رها نمى شود كه حلال كند حلال خدا را و حرام كند حرام خدا را، و همان قول خداوند تعالى است كه مى فرمايد: «يَومَ نَدعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإمَامِهِم». پس فرمود: رسول خدا فرموده است: كسى كه بدون امام بميرد، مُرده است مانند مردم عهد جاهليت.

مؤلف: علت استدلال به آيه در اين حديث، عموم دعوت است، كه شامل جميع مردم مى شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۳۵

و نيز، در همان كتاب، از اسماعيل بن همام، از حضرت صادق «عليه السلام» نقل مى كند كه در قول خداوند تعالى: «يَومَ نَدعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإمَامِهِم» فرمود: چون روز قيامت شود، خداوند مى فرمايد: آيا عدالت از پروردگارشان نيست اين كه بگويد: هر قومى دنبال هر كسى بوده اند، بروند. مى گويند: بلى، عدالت است، پس گفته مى شود: از هم جدا شويد، پس جدا مى شوند.

مؤلف: در اين روايت تأييد است در آنچه ما گفتيم مراد از (دعوت به امام) در آيه، احضار مردم است با امام خودشان، و دعوت به معناى نداى با اسم نيست و روايات در معانى گذشته زياد است.

در تفسير قمى، در قول خداوند «وَ لَا يُظلَمُونَ فَتِيلاً» گفته: «فتيل»، پوسته اى است نازك كه روى هسته خرما را پوشانده.

و در تفسير عياشى، از مثنى، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه گفت: ابوبصير، از آن جناب پرسيد: در حالى كه من مى شنيدم كه چه مى فرمایيد در باره مردى كه صد هزار درهم داشت، همه ساله با خود مى گفت امسال به زيارت حج مى روم - امسال به زيارت حج مى روم و نرفت، تا مُرد و به حج اسلام موفق نشد!

فرمود: اى ابابصير! مگر نشنيدى كلام خداى را كه مى فرمايد: «مَن كَانَ فِى هَذِهِ أعمَى فَهُوَ فِى الآخِرَةِ أعمَى وَ أضَلّ سَبِيلاً»؟ و مگر نمى دانى كه مقصود از كورى در دنيا، كورى نسبت به واجبى از واجبات خدا است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۳۶

آيات ۷۳ - ۸۱ سوره إسراء

وَ إِن كَادُوا لَيَفْتِنُونَك عَنِ الَّذِى أَوْحَيْنَا إِلَيْك لِتَفْترِى عَلَيْنَا غَيرَهُ وَ إِذاً لاتّخَذُوك خَلِيلاً(۷۳)

وَ لَوْلَا أَن ثَبَّتْنَاك لَقَدْ كِدتَ تَرْكنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلاً(۷۴)

إِذاً لاَذَقْنَاك ضِعْفَ الْحَيَوةِ وَ ضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لَا تَجِدُ لَك عَلَيْنَا نَصِيراً(۷۵)

وَ إِن كادُوا لَيَستَفِزُّونَك مِنَ الاَرْضِ لِيُخْرِجُوك مِنْهَا وَ إِذاً لا يَلْبَثُونَ خِلَافَك إِلّا قَلِيلاً(۷۶)

سُنَّةَ مَن قَدْ أَرْسلْنَا قَبْلَك مِن رُّسُلِنَا وَ لَا تَجِدُ لِسُنَّتِنَا تَحْوِيلاً(۷۷)

أَقِمِ الصلَوةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى غَسقِ الَّيْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشهُوداً(۷۸)

وَ مِنَ الَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّك عَسَى أَن يَبْعَثَك رَبُّك مَقَاماً مَحْمُوداً(۷۹)

وَ قُل رَبَّ أَدْخِلْنى مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنى مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَل لى مِن لَّدُنك سُلْطاناً نَّصِيراً(۸۰)

وَ قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كانَ زَهُوقاً(۸۱)

«ترجمه آیات»

نزديك بود تو را فريبت دهند و از آنچه به تو وحى كرديم، غافل سازند و چيز ديگرى به ما نسبت دهى تا مشركان، تو را دوست خود گيرند. (۷۳)

و اگر ما تو را ثابت قدم نمى گردانديم، نزديك بود كه به مشركان نامبرده اندك تمايل و اعتمادى بكنى؟(۷۴)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۳۷

كه در اين صورت (يعنى اگر به بت پرستان اندك توجهى مى كردى)، كيفر اين عمل را به تو مى چشانديم و عذاب تو را در دنيا و آخرت مضاعف مى كرديم، آنگاه از قهر و خشم ما، هيچ ياورى بر خود نمى يافتى(۷۵)

و نيز نزديك بود كافران تو را در سرزمين خود سبك كرده، در نتيجه يا با مكر يا به زور تو را از آن جا بيرون كنند، كه در اين صورت، بيش از اندك زمانى نمى زيستند. (۷۶)

ما سنّت خود را در ساير پيغمبران كه پيش از تو بودند، همين قرار داديم و اين طريقه ما را تغييرپذير نخواهى يافت. (۷۷)

نماز را وقت زوال آفتاب تا اول تاريكى شب به پا دار و نماز صبح را نيز به جاى آر، كه آن به حقيقت هم مشهود ملائكه شب است (كه مى روند) و هم ملائكه روز (كه مى آيند). (۷۸)

و بعضى از شب را بيدار باش و تهجد كن كه اين نماز شب، تنها بر تو واجب است، باشد كه خدايت به مقامى محمود (شفاعت) مبعوث گرداند. (۷۹)

و همواره بگو: پروردگارا! مرا با قدمى صدق داخل و با قدمى صدق بيرون كن و به من از جانب خود بصيرت و حجت روشنى كه همواره ياريم كند، عطا كن. (۸۰)

و به امتت بگو: رسول حق آمد و باطل را نابود كرد، كه باطل خود بى آبرو و لايق محو و نابودى ابدى است. (۸۱)

«بیان آیات»

اين آيات، گوشه اى از نيرنگ هاى مشركان را كه به قرآن و به پيغمبر «صلى اللّه عليه و آله و سلم» زدند و تعدى و پافشارى كه در انكار توحيد و معاد كردند، يادآور شده، در همين باره، عليه ايشان احتجاج و استدلال مى كند. آرى، آن ها خواسته بودند كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» نسبت به قسمتى از دستورات، با آنان مداهنه كند و نيز خواستند او را از مكه بيرون كنند.

به همين جهت، در اين آيات، به شديدترين بيان، آن جناب را تهديد مى كند كه مبادا به طرف مشركان و لو هر قدر هم اندك باشد، ميل پيدا كند، و ايشان را هشدار داده كه اگر آن جناب را از مكه بيرون كنند، هلاكشان فرمايد.

در اين آيات، توصيه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» به نماز و توسل به درگاه پروردگار در آغاز كلام و هم در ان جام آن و نيز اعلام به ظهور حق آمده است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۲۳۸

«وَ إِن كَادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِى أَوْحَيْنَا إِلَيْك لِتَفْترِىَ عَلَيْنَا غَيرَهُ وَ إِذاً لاتخَذُوك خَلِيلاً»:

كلمّ «إن»، مخفّف از «إنّ» است، به دليل اين كه لام بر سر «لِيَفتِنُونَكَ» در آمده و «فتنه»، به معنى لغزاندن و برگرداندن است، و كلمۀ «خليل» از «خُلّت»، به معنى صداقت است، چه بسا گفته باشند كه از «خلت»، به معنى حاجت است، ولى بعيد به نظر مى رسد.

ظاهر سياق مى رساند كه مراد از «الَّذِى أوحَينَا إلَيكَ» قرآن باشد، كه مشتمل بر توحيد و نفى شرك و سيرت صالح است، و اين مؤيد رواياتى است كه در شأن نزول آيات وارد شده كه مشركان از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» درخواست كردند كه دست از بدگویى خدايان ايشان بردارد و غلامان و كنيزان بى شخصيت ايشان را كه مسلمان شده و به وى گرويده اند، از خود دور كند. چون عارشان مى شد كه با بردگان خود يكجا بنشينند و آيات خداى را بشنوند، و در چنين مناسبتى، آيه مورد بحث نازل شد.

و معنايش اين است كه: مشركان نزديك شد تو را بلغزانند و از آنچه به تو وحى نموديم، منحرفت كنند تا مرامى مخالف آن پيشگيرى و اعمالى بر خلاف آن انجام دهى، و بدين وسيله افترایى به ما ببندى و روش ‍اختلاف طبقاتى را روشى خدا پسندانه جلوه دهى و گفتند كه اگر چنين كنى و يك مشت گدا و ژنده پوش را از خود برانى، با تو رفاقت مى كنيم.

جلوه اى ديگر از آثار عصمت و حفظ الهى

«وَ لَوْلَا أَن ثَبَّتْنَاك لَقَدْ كِدتَ تَرْكنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلاً»:

«تثبيت» در اين جا، به طورى كه از سياق بر مى آيد، به معناى عصمت و حفظ الهى است، و اگر جواب «لَولَا» را خود ركون قرار نداده و نفرمود «تَركَنُ»، بلكه نزديك شدن به ركون را قرار داده، فرمود: «لَقَد كِدتَ تَركَنُ»، براى اين بود كه با در نظر داشتن اين كه ركون به معناى كمترين ميل است، دلالت كند بر اين كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» ميل به كفار كه نكرد، سهل است، بلكه نزديك به ميل هم نشد، و اين كه فرمود «إلَيهِم» و ركون را به مشركان نسبت دادند به اجابت خواسته هاى آنان اين معنا را تأكيد مى كند.

و معناى آيه اين است كه: اگر ما با عصمت خود تو را پايدارى نمى داديم، نزديك مى شدى به اين كه به سوى آنان اندكى ميل كنى، ليكن ما تو را استوار ساختيم، و در نتيجه، به آنان كمترين ميلى نكردى، تا چه رسد به اين كه اجابتشان كنى. پس رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» ايشان را اجابت نكرد و ذرّه اى ميل به ايشان هم ننمود و نه نزديك بود ميل كند.

«إِذاً لاَذَقْنَاك ضِعْفَ الْحَيَوةِ وَ ضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَك عَلَيْنَا نَصِيراً»:

سياق آيه، تهديد است و مراد از «ضعف حيات و «ممات»، مضاعف و دو چندان شدن عذاب زندگى و مرگ است، و معنا اين است كه: اگر نزديك شوى به اين كه به سوى آنان متمايل گردى، هرچند تمايل مختصرى باشد، ما عذاب دوچندان زندگى كه مجرمان را با آن شكنجه مى دهيم و عذاب دوچندان مرگ را كه در عالم ديگر با آن شكنجه شان مى دهيم، به تو خواهيم چشانيد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۳۹

و در مجمع، از ابان بن تغلب روايت كرده كه گفته است: مراد از «ضعف عذاب»، عذابى است كه درد و الم آن دوچندان باشد، و معنا اين است كه ما عذاب دنيا و آخرت (هر دو) را به تو مى چشانيم. آنگاه به گفته شاعر استدلال كرده كه گفته است:

لَمَقتَلُ مَالِك أذبَان مِنِّى * أبِيتُ اللَّيلَ فِى ضِعفٍ ألِيمٍ

كه مقصود از «ضعف اليم»، عذاب اليم است. يعنى وقتى مالك از من جدا گشت و كشته شد، آن شب را در عذاب اليمى صبح كرديم.

و اين كه در ذيل آيه فرمود: «ثُمَّ لَا تَجِدُ لَكَ عَلَينَا نَصِيراً»، تشديد در تهديد است، و معنايش اين است كه: در اين صورت، عذاب واقع خواهد شد، و هيچ راه گريزى از آن نخواهد بود.

«وَ إِن كادُوا لَيَستَفِزُّونَك مِنَ الاَرْضِ لِيُخْرِجُوك مِنْهَا وَ إِذاً لا يَلْبَثُونَ خِلَافَك إِلّا قَلِيلاً»:

كلمه «استفزاز»، به معناى سوق دادن و تحريك خفيف و آسان است، و «الف و لام» در «الأرض»، براى عهد است، و مقصود از آن زمين معهود، مكه معظمه است، و كلمه «خلاف» به معناى بعد است، و مقصود از «قليل»، زمان اندك است.

و معناى آيه، اين است كه: مشركان نزديك بود كه ترا وادار كنند تا از مكه بيرون شوى، و اگر ايشان تو را بيرون مى كردند، بعد از رفتن تو، زمان زيادى زنده نمى ماندند، بلكه پس از مدت كوتاهى، همه هلاك مى شدند.

بعضى گفته اند: مراد اتحادى است كه مشركان با يهود كردند تا آن جناب را از سرزمين هاى عرب بيرون كنند. وليكن اين احتمال بعيد به نظر مى رسد. چرا كه سوره مورد بحث، مكى است و آيات آن هم، در يك سياق است و گرفتارى رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» با يهوديان در مدينه و بعد از هجرت بوده است.

«سُنَّةَ مَن قَدْ أَرْسلْنَا قَبْلَك مِن رُّسُلِنَا وَ لا تَجِدُ لِسُنَّتِنَا تَحْوِيلاً»:

كلمۀ «تحويل» به معناى نقل چيزى است، از حالى به حال ديگر. و كلمۀ «سنّة مَن» در تقدير «لِسُنَّةِ مَن» است. يعنى مانند سنت كسى كه ما فرستاديم. و اين جار و مجرور، متعلق به جملۀ «لَا يَلبَُثُون» است. يعنى: ديرى نمى پایيد كه مردم مكه مانند سنّت كسى كه قبل از تو فرستاديم، مى شدند.

و اين سنّت، يعنى هلاك كردن مردمى كه پيغمبر خود را از بلاد خود بيرون كردند، سنّت خداى سبحان است. و اگر فرمود: سنّت پيغمبرى است كه فرستاديم و آن را به پيغمبر نسبت داده، به اين اعتبار بوده كه سنّت را به خاطر پيغمبران خود قرار داده. به دليل اين كه دنبالش فرموده: «وَ لَن تَجِدَ لِسُنَّتِنَا تَحوِيلاً». و در جاى ديگر فرموده: «وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِرُسُلِهِم لَنُخرِجَنَّكُم مِن أرضِنَا أو لَتَعُودُنَّ فِى مِلَّتِنَا فَأوحَى إلَيهِم رَبُّهُم لَنُهلِكَنَّ الظَّالِمِين».

و معناى آيه، اين است كه: «در اين صورت ايشان را هلاك خواهيم كرد، به خاطر سنّتى كه ما براى پيغمبران قبل از تو باب نموده و اجراء كرديم، و تو هيچ تغيير و تبديلى براى سنّت ما نخواهى يافت».

معناى «دلوك شمس» و «غسق الليل»، در آيه شریفه

«أَقِمِ الصَّلَوةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى غَسَقِ الَّيْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كَانَ مَشهُوداً»:

در مجمع البيان گفته: «دُلُوك» به معناى زوال آفتاب و رسيدن به حدّ ظهر است. مبرد گفته: «دُلُوك شمس»، به معناى اول ظهر تا غروب است.

بعضى ديگر گفته اند: «دُلُوك شمس»، به معناى غروب آفتاب است، و اصل كلمه از «دلك» است، كه به معناى ماليدن است.

و اگر ظهر را «دُلُوك» گفته اند، بدين جهت است كه از شدت روشنایى، هر كس به آن نگاه كند، چشم خود را مى مالد، و اگر غروب آفتاب را «دُلُوك شمس» خوانده اند، باز براى اين است كه بيننده، چشم خود را مى مالد، تا درست درك كند.

و نيز در مجمع گفته: «غَسَق اللَّيل»، هنگامى است كه تاريكى شب پديد مى آيد. وقتى مى گويند: «غَسَقَتِ القُرحَة»، معنايش اين است كه: زخم و جراحت دهن باز كرد و داخلش نمودار گشت.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۲۴۱

و در مفردات گفته: «غسق شب»، به معناى شدت ظلمت شب است.

مفسران، در تفسير اول آيه اختلاف كرده اند، و از ائمه اهل بيت «عليهم السلام»، به طريق شيعه روايت شده كه فرموده اند: «دُلُوك الشَّمس»، هنگام ظهر و «غَسَق اللَّيل»، نصف شب است. و به زودى، إن شاء اللّه در بحث روايتى آينده، به آن اشاره خواهد شد.

و بنابر اين روايت، آيه شريفه، از اول ظهر تا نصف شب را شامل مى شود، و نمازهاى واجب يوميه، كه در اين قسمت از شبانه روز بايد خوانده شود، چهار نماز است: «ظهر و عصر»، و «مغرب و عشاء»، و با انضمام نماز «صبح»، كه جملۀ «وَ قُرآنَ الفَجر»، بر آن دلالت دارد، نمازهاى پنجگانه يوميه كامل مى شود.

و اين كه فرموده: «وَ قُرآنَ الفَجر»، عطف است بر كلمۀ «الصَّلَوة»، كه تقديرش چنين مى شود: «وَ أقِمِ قُرآنَ الفَجر»، كه مراد از آن، نماز صبح است، و چون مشتمل بر قرائت قرآن است، آن را «قرآن صبح» خوانده. چون روايات همه متفق اند بر اين كه مراد از «قُرآنَ الفَجر»، همان «نماز صبح» است.

و همچنين روايات از طرق عامه و خاصه، متفقا جملۀ «إنَّ قُرآنَ الفَجرِ كَانَ مَشهُوداً» را تفسير كرده اند به اين كه: «نماز صبح را، هم ملائكه شب (در موقع مراجعت)، و هم ملائكه صبح (در موقع آمدن) مى بينند. و ما به زودى، به بعضى از آن روايات اشاره خواهيم كرد، إن شاء اللّه.

مأموریت رسول خدا «ص»، به تهجّد نيمه شب و دعا و استمداد از خداوند

«وَ مِنَ الَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّك عَسَى أَن يَبْعَثَك رَبُّك مَقَاماً مَحْمُوداً»:

كلمۀ «تهجّد»، از ماده «هجود» است، كه در اصل به معناى خواب است. و «تهجّد»، به طورى كه بسيارى از اهل لغت گفته اند، به معناى بيدارى بعد از خواب است. و ضمير در «بِهِ»، به قرآن، يا به كلمۀ «بَعض» (كه از كلمۀ «مِنَ اللَّيل» استفاده مى شود)، بر مى گردد.

و كلمۀ «نَافِلة»، از ماده «نَفل»، به معناى زيادى است. و چه بسا گفته شده كه كلمۀ «مِنَ اللَّيل»، از قبيل اغراء «تحريك و تهيج»، و نظير «عَلَيكَ بِاللَّيل: بر تو باد شب» مى باشد. و حرف «فاء»، كه بر سرِ «فَتَهَجَّد» آمده، نظير «فاء» در «فَإيَّاىَ فَارهَبُون» است.

و معناى آيه، چنين است كه: قسمتى از شب را پس از خوابيدنت بيدار باش و به قرآن (يعنى نماز) مشغول شو. نمازى كه زيادى بر مقدار واجب تو است.

كلمۀ «مقام»، در جملۀ «مَقَاماً مَحمُوداً»، ممكن است مصدر ميمى و به معناى بعث باشد، كه در اين صورت، مفعول مطلق جملۀ «لِيَبعَثَكَ» خواهد بود، هر چند كه لفظ «بعث» در بين نيامده باشد، و معنا چنين مى شود: «باشد كه پروردگارت تو را بعث كند، بعثى پسنديده».

و ممكن هم هست اسم مكان بوده و آنگاه «بعث»، به معناى اقامه و يا متضمن معناى اعطاء و امثال آن باشد، كه بنابراين احتمال، معناى آيه چنين مى شود: «باشد كه پروردگارت تو را به مقامى محمود، به پا دارد»، و يا «در حالى كه معطى تو است، به مقامى محمود بعث فرمايد»، و يا «عطا كند تو را در حالى كه بعث كننده تو است، مقامى محمود».

در اين جا، محمود بودن مقام آن جناب را مطلق آورده و هيچ قيدى به آن نزده است، و اين، خود مى فهماند كه مقام مذكور، مقامى است كه هر كس ‍ آن را مى پسندد. و معلوم است كه همه وقتى مقامى را حمد مى كنند كه از آن خوششان بيايد، و همه كس از آن منتفع گردد، و به همين جهت آن را تفسير كرده اند به مقامى كه همه خلائق آن را حمد مى كنند، و آن، «مقام شفاعت» كبراى رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» است كه روز قيامت، در آن مقام قرار مى گيرد. و روايات وارده در تفسير اين آيه، از طرق شيعه و سنّى، همه بر این معنا متفق اند.

مقصود از دخول و خروج به «صدق»، در آیه شریفه

«وَ قُل رَبِّ أَدْخِلْنِى مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِى مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَل لى مِن لَّدُنك سُلْطاناً نَّصِيراً»:

كلمۀ «مُدخَل» - به ضم ميم و فتح خاء - مصدر ميمى به معناى داخل كردن است، و همين طور «مُخرَج»، كه آن نيز، هم وزن همان صيغه است و به معناى خارج كردن است. و اگر «إدخال» و «إخراج» را به صدق اضافه كرده، به اين عنايت است كه دخول و خروج در هر امرى، دخول و خروجى باشد كه متصف به صدق و داراى حقيقت باشد. نه اين كه ظاهرش مخالف با واقع و باطنش باشد، و يا يك طرفش، با طرف ديگرش متضاد بوده باشد.

مثل اين كه اگر داخل دعا مى شود، به زبانش خداى را بخواند، ولى منظور قلبی اش، اين باشد كه در ميان مردم و همگان موجّه گشته، از اين راه وجهه اى كسب كند. و يا در يك قسمت از دعايش خداى را به خلوص بخواند، و در قسمت ديگر، غير خداى را هم شركت دهد.

و خلاصه اين كه: «دخول و خروج به صدق»، اين است كه صدق و واقعيت را در تمامى دخول و خروج هايش ببيند، و صدق سراپاى وجودش را بگيرد. چيزى بگويد كه عمل هم بكند، و عملى بكند، كه همان را بگويد. چنان نباشد كه بگويد آنچه را كه عمل نمى كند و عملى انجام ندهد، مگر آن را كه ايمان دارد و بدان معتقد است، و اين مقام، مقام صديقين است. بنابراين، برگشت كلام به اين مى شود كه مثلا بگویيم: خدايا! امور مرا آن چنان سرپرستى كن كه صديقين را سرپرستى مى كنى.

«وَ اجعَل مِن لَدُنكَ سُلطَاناً نَصِيراً» - يعنى: سلطنتى يارى شده. به اين معنا كه مرا در تمامى مهماتم و در هر كارى كه مشغول مى شوم، يارى كن. اگر مردم را به دين تو دعوت مى كنم، مغلوب نشوم، و حجت هاى باطله ايشان مرا مغلوب نسازد، و به فتنه اى و مكرى از ناحيه دشمنانت دچار نگردم، و به وسوسه اى از شيطان گمراه نشوم.

و اين آيه، همان طور كه ملاحظه مى كنيد، به طور مطلق، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را امر مى كند كه از پروردگارش بخواهد در تمامى مُدخَل و مُخرَج ها او را سرپرستى كند، و از ناحيه خود سلطانى به او دهد كه او را ياور باشد. در نتيجه، از هيچ حقى منحرف نگشته و به سوى هيچ باطلى متمايل نشود.

و بنابراين اطلاق، ديگر وجهى نيست كه گفتار بعضى از مفسران را قبول كنيم كه گفته اند: «مراد از دخول و خروج، دخول به مدينه پس از بيرون شدن از مكه و خروج از مدينه به سوى مكه و فتح مكه است». و يا آن كه «مراد از دخول و خروج، دخول در قبر به مرگ، و خروج از قبر به بعث است».

بله، از آن جایى كه آيه شريفه بعد از آيه «وَ إن كَادُوا لَيَفتِنُونَكَ»، و آيه «وَ إن كَادُوا لَيَستَفِزُّونَكَ»، و در سياق آن دو قرار گرفته، اشاره به مسأله دخول و خروج مكانى هم دارد، اما به عنوان مصداقى از دخول و خروج، نه اين كه دخول و خروج مكانى معناى منحصر به فرد آيه باشد.

آرى، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را امر مى كند به اين كه در تمامى مهماتش و كارهایی كه در امر دعوت دينى دارد، به پروردگارش ملتجى شو. و همچنين در دخول و خروج هر مكانى كه سكونت مى كند، و يا صرفا داخل و خارج مى شود، و اين معنا واضح است.

«وَ قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كانَ زَهُوقاً»:

در مجمع البيان گفته» كلمۀ «زَهُوق»، به معناى هلاكت و بطلان است.، وقتى گفته مى شود: «زَهَقَت نَفسُهُ»، معنايش اين است كه جانش بيرون آمد. گویى اين كه جانش به سوى هلاكت بيرون شد. اين بود كلام صاحب مجمع، و معناى آيه روشن است.

در اين آيه كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را امر مى كند به اين كه ظهور حق را به همه اعلام كند.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←