تفسیر:المیزان جلد۸ بخش۱۸: تفاوت میان نسخهها
جزبدون خلاصۀ ویرایش |
|||
(۲۱ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۶: | خط ۶: | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۱۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۱۷ </center> | ||
<span id='link134'><span> | <span id='link134'><span> | ||
==آيات ۵۹ - | ==آيات ۵۹ - ۶۴ سوره اعراف == | ||
لَقَدْ أَرْسلْنَا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَقَالَ | لَقَدْ أَرْسلْنَا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَقَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَيرُهُ إِنى أَخَاف عَلَيْكُمْ عَذَاب يَوْمٍ عَظِيمٍ(۵۹) | ||
قَالَ الْمَلاُ مِن قَوْمِهِ إِنَّا لَنرَاك فى | |||
قَالَ | قَالَ الْمَلاُ مِن قَوْمِهِ إِنَّا لَنرَاك فى ضلَالٍ مُّبِينٍ(۶۰) | ||
أُبَلِّغُكُمْ | |||
قَالَ يَا قَوْمِ لَيْس بى ضلَالَةٌ وَ لَكِنى رَسولٌ مِّن رَّب الْعَالَمِينَ(۶۱) | |||
فَكَذَّبُوهُ | |||
ترجمه | أُبَلِّغُكُمْ رِسالَاتِ رَبى وَ أَنصحُ لَكمْ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ(۶۲) | ||
به راستى نوح را به سوى قومش فرستاديم | |||
بزرگان قوم او گفتند: ما تو را در ضلالتى آشكار مى بينيم (۶۰) | أَوَ عجِبْتُمْ أَن جَاءَكمْ ذِكْرٌ مِّن رَّبِّكمْ عَلى رَجُلٍ مِّنكمْ لِيُنذِرَكُمْ وَ لِتَتَّقُوا وَ لَعَلَّكمْ تُرْحَمُونَ(۶۳) | ||
گفت : اى قوم ! در من ضلالت | |||
كه | فَكَذَّبُوهُ فَأَنجَيْنَاهُ وَ الَّذِينَ مَعَهُ فى الْفُلْكِ وَ أَغْرَقْنَا الَّذِينَ كذَّبُوا بِئَايَاتِنَا إِنهُمْ كانُوا قَوْماً عَمِينَ(۶۴) | ||
مگر در شگفتيد از | |||
قوم نوح او را تكذيب كرده و او را با كسانى كه همراهش بودند كه در كشتى | <center> «'''ترجمه آیات'''» </center> | ||
به راستى نوح را به سوى قومش فرستاديم. وى گفت: اى قوم! خداى يگانه را كه جز او خدايى براى شما نيست، بپرستيد كه من از عذاب روزى بزرگ بر شما بيمناكم. (۵۹) | |||
بزرگان قوم او گفتند: ما تو را در ضلالتى آشكار مى بينيم. (۶۰) | |||
گفت: اى قوم! در من ضلالت نيست، بلكه پيغمبرى از جانب پروردگار جهانيانم. (۶۱) | |||
كه پيغام هاى پروردگار خويش را به شما مى رسانم، شما را نصيحت مى كنم و از خدا چيزها مى دانم كه شما نمى دانيد. (۶۲) | |||
مگر در شگفتيد از اين كه مردى از خودتان را از ناحيه پروردگارتان تذكرى آمده باشد، تا شما را بيم دهد؟ و در نتيجه مردمى پرهيزكار شده، شايد بدين وسيله رحمت ببينيد. (۶۳) | |||
قوم نوح او را تكذيب كرده و او را با كسانى كه همراهش بودند كه در كشتى نشانده، | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۱۸ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۱۸ </center> | ||
و كسانى كه آيات ما را تكذيب كرده | و كسانى كه آيات ما را تكذيب كرده بودند، غرق كرديم، چه آنان گروهى كوردل بودند. (۶۴) | ||
<span id='link135'><span> | <span id='link135'><span> | ||
== | |||
اين آيات با ذكر داستان نوح | ==گفتگوى نوح «ع» با قوم خود، و غرق شدن تكذيب کنندگان آيات الهى == | ||
لَقَدْ أَرْسلْنَا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ ... | <center> «'''بیان آیات'''» </center> | ||
نخست داستان نوح را ذكر فرموده | |||
لام در كلمه | اين آيات با ذكر داستان نوح «عليه السلام» و اين كه چگونه مردم را به توحيد و ترك شرك دعوت مى نمود، و قومش او را انكار نموده، بر شرك خود اصرار مى ورزيدند و اين كه خداوند چگونه طوفان را بر ايشان مسلط نمود و همه را تا به آخر هلاك ساخت، و نوح و گروندگان به وى را نجات داد، تعقيب و دنباله آيات قبلى است كه آن نيز، راجع به دعوت به توحيد و نهى از شرك به خداى سبحان و تكذيب آيات او بود. و به منظور تكميل همين بيان، داستان عده ديگرى از انبياء از قبيل هود، صالح، شعيب، لوط و موسى «عليهم السلام» را نيز ذكر مى فرمايد. | ||
از جمله | «'''لَقَدْ أَرْسلْنَا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ ...'''»: | ||
نخست داستان نوح را ذكر فرموده. چون نوح «عليه السلام»، اولين پيغمبرى است كه تفصيل نهضت او در قرآن ذكر شده، و به زودى در تفسير سوره «هود»، تفصيل داستان آن جناب خواهد آمد - إن شاء الله. | |||
لام در كلمه «لقد»، براى قسم است و به منظور تأكيد مطلب آورده شده ، چون روى سخن با مشركان بوده كه منكر نبوت هستند. | |||
«'''فقال يا قوم اعبدوا الله ما لكم من إله غيره'''» - نوح «عليه السلام» به خاطر اين كه به مردم بفهماند كه او خيرخواه آنان است و مى خواهد مراتب دلسوزى خود را نسبت به آنان برساند، مى گويد: «يا قوم: اى قوم من». آنگاه اولين پيشنهادى كه به آنان مى كند، اين است كه بياييد به دين توحيد بگراييد. سپس با جمله «إنى أخاف عليكم عذاب يوم عظيم»، آنان را انذار نموده، تهديد مى كند. و چون مقصودش از اين عذاب، عذاب روز قيامت است. | |||
پس در حقيقت در اين دو جمله، دو تا از اصول دين را كه همان «توحيد» و «معاد» است، به آنان گوشزد نموده، بعدا در جمله «يا قوم ليس بى ضلالة ولكنى رسول من ربّ العالمين»، به اصل سوم از اصول دين، يعنى مسأله «نبوت» اشاره مى نمايد. علاوه بر اين كه در همان دعوت، به دو اصل اولى نيز اشاره به مسأله نبوت هست. براى اين كه دعوت به يك نوع عبادت، انذار از يك نوع عذابى است كه قومش هيچ گونه اطلاعى از آن نداشته اند، و معلوم است كه دارنده چنين دعوت هايى جز پيغمبرى نمى تواند باشد. | |||
از جمله «أو عجبتم أن جاءكم ذكر من ربكم على رجل منكم لينذركم» هم بر مى آيد كه قومش، از شنيدن همان دو مطلب، به مسأله نبوت كه اصل سومى است، نيز منتقل شده اند. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۱۹ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۱۹ </center> | ||
چون مى فرمايد: از شنيدن آن دو | چون مى فرمايد: از شنيدن آن دو دعوت، بلكه از شنيدن اولين دعوت او نسبت به رسالت وى تعجب كرده اند. | ||
قَالَ الْمَلاُ مِن قَوْمِهِ إِنَّا لَنرَاك فى | |||
كلمه | «'''قَالَ الْمَلاُ مِن قَوْمِهِ إِنَّا لَنرَاك فى ضلَالٍ مُّبِينٍ'''»: | ||
قَالَ | |||
نوح | كلمه «ملأ» به معناى اشراف و بزرگان قوم است، و اين طبقه از افراد اجتماع را از اين نظر «ملأ» گفته اند كه هيبت آنان، دل ها، و زينت و جمال شان، چشم ها را پُر مى كند. و اگر با اين تأكيد شديد نسبت ضلالت به او داده اند، براى اين است كه اين طبقه هرگز توقع نداشتند كه يك نفر پيدا شود و بر بت پرستى آنان اعتراض نموده، صريحا پيشنهاد ترك خدايان شان را كند و از اين عمل انذارشان نمايد. لذا وقتى با چنين كسى مواجه شده اند، تعجب نموده، او را با تأكيد هرچه تمامتر گمراه خوانده اند. | ||
أُبَلِّغُكُمْ | |||
در اين چند | اين هم كه گفته اند: ما به يقين تو را گمراه مى بينيم، مقصود از «ديدن»، حكم كردن است. يعنى به نظر چنين مى رسد كه تو سخت گمراهى. | ||
سپس مى فرمايد: من خيرخواه | |||
«'''قَالَ يَا قَوْمِ لَيْس بى ضلَالَةٌ ...'''»: | |||
نوح «عليه السلام» در جواب آنان، گمراهى را از خود نفى نموده و در جمله «ولكنّى رسول من ربّ العالمين»، خود را پيغمبرى مبعوث از طرف خداى سبحان معرفى مى كند. و اگر خدا را به وصف «ربّ العالمين» ستوده، براى اين است كه نزاع بر سر ربوبيت بوده، آنان به غير از خدا براى هر شأنى از شؤون عالَم، مانند آسمان و زمين و انسان و غير آن ارباب ديگرى داشتند، و آن جناب با ذكر اين وصف، ربوبيت را منحصر به خداى تعالى نمود، و در اين جواب، هيچ گونه تأكيدى به كار نبرد، تا بفهماند مطلب يعنى رسالت وى و گمراه نبودنش، آن قدر روشن است كه هيچ احتياجى به قسم يا تأكيد ديگرى ندارد. | |||
«'''أُبَلِّغُكُمْ رِسالَاتِ رَبّى وَ أَنصحُ لَكمْ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ'''»: | |||
در اين چند جمله، اوصاف خود را مى شمارد. نخست مى فرمايد: من از آن جايى كه رسولى از ناحيه پروردگار هستم، به مقتضاى رسالتم، پيام هايى را به شما مى رسانم. و رسالت و پيغام را به صيغه جمع ذكر كرد، تا بفهماند كه او تنها مبعوث به توحيد و معاد نشده، بلكه احكام بسيار ديگرى نيز آورده. چون نوح «عليه السلام» از پيغمبران اولى العزم و صاحب كتاب و شريعت بوده است. | |||
سپس مى فرمايد: من خيرخواه شمايم، و با شما نصيحت هايى دارم كه شما را به خداوند و اطاعت او نزديك و از استنكاف از پرستش او دور مى سازد. | |||
آنگاه مى فرمايد: و من چيزهايى مى دانم كه شما نمى دانيد، و مقصودش از آن چيزها، معارفى است كه خداوند از سنن جارى در عالَم و از آغاز و انجام عالَم، به وى آموخته است. مانند وقايع قيامت، جزئيات مسأله ثواب و عقاب، اطاعت و معصيت بندگان، رضا و غضب و نعمت و عذابش. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۲۰ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۲۰ </center> | ||
پس | پس اين كه بعضى گفته اند: دو جمله «أبلغكم...» و «أصح لكم»، دو صفت و جمله «أعلم...»، حال از فاعل «أنصح لكم» است، صحيح نيست، بلكه همان طورى كه گفتيم، اين سه جمله، هر كدام براى غرض خاصى ذكر شده اند. | ||
اين | «'''أوَ عجِبْتُمْ أَن جَاءَكمْ ذِكْرٌ مِّن رَّبِّكمْ ...'''»: | ||
اين سه جمله از كلام نوح | اين جمله، استفهامى است انكارى كه مى فهماند تعجب آنان از ادعاى رسالت و دعوت به دين حق بى جا و بى مورد بوده، و مقصود از «ذكر»، همان معارف حق او است كه بشر را به ياد خدا مى اندازد. و كلمه «من ربكم»، متعلق است به «كائن» تقديرى. | ||
فَكَذَّبُوهُ | |||
«'''لينذركم و لتتقوا و لعلكم ترحمون'''» - اين سه جمله، متعلق است به جمله «جاءكم»، و معناى آن، اين است كه: اين ذكر (دين)، به اين جهت براى شما فرستاده شده، تا رسول، شما را انذار نموده، به اين وسيله وظيفه خود را ادا نمايد، و شما نيز از خدا بترسيد، تا در نتيجه رحمت الهى شامل حالتان شود. چون تنها تقوا و ترس از خدا، آدمى را نجات نمى دهد، بلكه بايد رحمت الهى هم دستگير بشود. | |||
اين سه جمله از كلام نوح «عليه السلام»، مشتمل است بر اجمالى از معارف عالى الهى. | |||
«'''فَكَذَّبُوهُ فَأَنجَيْنَاهُ وَ الَّذِينَ مَعَهُ فى الْفُلْكِ ...'''»: | |||
بنابه گفته راغب، لفظ «فُلك» كه به معناى كشتى است، هم در يك كشتى استعمال مى شود، و هم در كشتى هاى زياد. و به گفته صحاح اللغه، هم معامله مذكر با آن مى شود و هم مؤنث. | |||
و دو كلمه «قوما عمين»، يكى وصف است و ديگرى موصوف، و «عمين»، جمع «عمى» بر وزن «خشن»، صفتى است مشبه از ماده «عمى، يعمى». | |||
فرق «عمى» با «أعمى» - به طورى كه گفته اند - اين است كه «عمى»، تنها كسى را مى گويند كه بصيرت نداشته باشد، و «أعمى»، به كسى اطلاق مى شود كه بصر (چشم) نداشته باشد. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۲۱ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۲۱ </center> | ||
<span id='link136'><span> | <span id='link136'><span> | ||
==آيات ۶۵ - | |||
وَ إِلى عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً قَالَ | ==آيات ۶۵ - ۷۲ سوره اعراف == | ||
قَالَ الْمَلاُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَوْمِهِ إِنَّا لَنرَاك فى سفَاهَةٍ وَ إِنَّا لَنَظنُّك مِنَ | وَ إِلى عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكم مِّنْ إِلَهٍ غَيرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ(۶۵) | ||
قَالَ | |||
أُبَلِّغُكمْ | قَالَ الْمَلاُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَوْمِهِ إِنَّا لَنرَاك فى سفَاهَةٍ وَ إِنَّا لَنَظنُّك مِنَ الْكَاذِبِينَ(۶۶) | ||
قَالُوا | قَالَ يَا قَوْمِ لَيْس بى سفَاهَةٌ وَ لَكِنى رَسولٌ مِّن رَّب الْعَالَمِينَ(۶۷) | ||
قَالَ قَدْ وَقَعَ عَلَيْكم مِّن رَّبِّكُمْ رِجْسٌ وَ غَضبٌ | |||
أُبَلِّغُكمْ رِسالَاتِ رَبى وَ أَنَا لَكمْ نَاصِحٌ أَمِينٌ(۶۸) | |||
ترجمه | |||
و به سوى قوم | أَوَ عجِبْتُمْ أَن جَاءَكُمْ ذِكرٌ مِّن رَّبِّكُمْ عَلى رَجُلٍ مِّنكُمْ لِيُنذِرَكمْ وَ اذْكرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَاءَ مِن بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ وَ زَادَكُمْ فى الْخَلْقِ بَصطةً فَاذْكرُوا ءَالاءَ اللَّهِ لَعَلَّكمْ تُفْلِحُونَ(۶۹) | ||
بزرگان قومش كه كافر بودند، گفتند: ما تو را دستخوش سفاهت مى | |||
قَالُوا أَجِئْتَنَا لِنَعْبُدَ اللَّهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ مَا كانَ يَعْبُدُ ءَابَاؤُنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِن كُنت مِنَ الصادِقِينَ(۷۰) | |||
قَالَ قَدْ وَقَعَ عَلَيْكم مِّن رَّبِّكُمْ رِجْسٌ وَ غَضبٌ أَتُجَدِلُونَنى فى أَسمَاءٍ سمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَ ءَابَاؤُكُم مَّا نَزَّلَ اللَّهُ بِهَا مِن سلْطانٍ فَانتَظِرُوا إِنى مَعَكم مِّنَ الْمُنتَظِرِينَ(۷۱) | |||
فَأَنجَيْنَاهُ وَ الَّذِينَ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِّنَّا وَ قَطعْنَا دَابِرَ الَّذِينَ كذَّبُوا بِئَايَاتِنَا وَ مَا كانُوا مُؤْمِنِينَ(۷۲) | |||
<center> «'''ترجمه آیات'''» </center> | |||
و به سوى قوم عاد، برادرشان هود را (فرستاديم)، گفت: اى قوم! خداى يگانه را كه جز او خدايى نداريد، بپرستيد، چرا پرهيزكارى نمى كنيد؟ (۶۵) | |||
بزرگان قومش كه كافر بودند، گفتند: ما تو را دستخوش سفاهت مى بينيم، و از دروغگويانت مى پنداريم. (۶۶) | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۲۲ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۲۲ </center> | ||
گفت : اى قوم ! من دستخوش سفاهت نشده | گفت: اى قوم! من دستخوش سفاهت نشده ام، بلكه پيغمبرى از ناحيه پروردگار جهانيانم. (۶۷) | ||
كه پيغام هاى پروردگار خويش به شما مى رسانم و براى شما خيرخواهى امينم (۶۸) | |||
مگر شگفت داريد كه شما را از پروردگارتان به وسيله مردى از خودتان تذكارى آمده | كه پيغام هاى پروردگار خويش به شما مى رسانم و براى شما خيرخواهى امينم. (۶۸) | ||
گفتند: مگر به سوى ما آمده اى تا خدا را به تنهايى بپرستيم و آنچه را پدران ما مى | |||
گفت : عذاب و غضب پروردگارتان بر شما وقوع | مگر شگفت داريد كه شما را از پروردگارتان به وسيله مردى از خودتان تذكارى آمده باشد، تا شما را بيم دهد؟ به ياد آريد آن دم كه شما را از پس قوم نوح، جانشين آنان كرد و جثه هاى شما را درشت آفريد، نعمت هاى خدا را به ياد آريد، شايد رستگار شويد. (۶۹) | ||
پس او را با كسانى كه همراه وى | |||
گفتند: مگر به سوى ما آمده اى تا خدا را به تنهايى بپرستيم و آنچه را پدران ما مى پرستيدند، واگذاريم؟ اگر راست مى گويى، عذابى را كه از آن بيممان مى دهى، بيار. (۷۰) | |||
گفت: عذاب و غضب پروردگارتان بر شما وقوع يافت، چرا با من بر سر نام هايى كه شما و پدرانتان ساخته و روى يك مشت سنگ و چوب گذاشته ايد، در حالى كه خداوند حجتى درباره آن ها نازل نكرده، مجادله مى كنيد؟ منتظر باشيد كه من نيز با شما، انتظار آن عذاب را مى برم. (۷۱) | |||
پس او را با كسانى كه همراه وى بودند، به رحمت خويش نجات داديم و نسل كسانى را كه آيه هاى ما را تكذيب كرده بودند و مؤمن نبودند، قطع كرديم. (۷۲) | |||
<span id='link137'><span> | <span id='link137'><span> | ||
== | |||
وَ إِلى عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً قَالَ | ==احتجاج حضرت هود «ع»، با قوم خود == | ||
<center> «'''بیان آیات'''» </center> | |||
در آيه مورد بحث : | |||
«'''وَ إِلى عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ...'''»: | |||
«أخ» كه اصلش «أخو» است، به معناى برادر است. حال يا برادر تكوينى، يعنى آن كسى كه در ولادت از پدر يا مادر و يا هر دو با انسان شريك است. يا برادر رضاعى، كه شرع او را برادر دانسته. و يا برادرخواندگى، كه بعضى از اجتماعات آن را معتبر شمرده اند. | |||
اين معناى اصلى كلمه مزبور است، وليكن به طور استعاره، به هر كسى كه با قومى، يا شهرى، يا صنعتى و سجيه اى نسبت داشته باشد نيز، برادر آن چيز اطلاق مى كنند. مثلا مى گويند: «أخو بنى تميم: برادر قبيله بنى تميم». و يا «أخو يثرب: برادر يثرب». و يا «أخو الحياكه: برادر پشم بافى». و يا «أخو الكرم: برادر كرامت». | |||
در آيه مورد بحث: «و إلى عاد أخاهم هودا»، برادر به همين معناى استعارى است. حرف هايى كه در پيرامون جمله «قال يا قوم اعبدوا الله ما لكم من إله غيره»، بايد زده شود، همان حرف هايى است كه در ذيل همين جمله، در داستان قبلى زده شد. تنها تفاوتى كه جمله مورد بحث، با جمله مشابهش در داستان نوح «عليه السلام» دارد، اين است كه در آن جا داشت: «فقال...»، و در اين جا دارد: «قال». و جاى اين هست كه كسى بپرسد: چرا در آن جا حرف عطف (فاء) بر سرِ جمله در آمد، و در اين جا، در نيامد؟ | |||
جوابش همان طورى كه زمخشرى نيز در كشاف گفته، اين است كه: در آيه مورد بحث، سؤالى در تقدير است. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۲۳ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۲۳ </center> | ||
گويا پس از | گويا پس از آن كه فرمود: «و إلى عاد أخاهم هودا: و هود را فرستاديم به سوى قوم عاد»، كسى پرسيده است: از كلام نوح با خبر شديم، اينك بفرما ببينيم هود، به قوم چه گفت؟ در جواب فرمود: «قال يا قوم...». | ||
و اين | |||
قَالَ الْمَلاُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَوْمِهِ ... | و اين سؤال و جواب در داستان نوح «عليه السلام» تصور ندارد. براى اين كه داستان مزبور، اولين داستانى است كه در اين آيات ايراد شده است. | ||
«'''قَالَ الْمَلاُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَوْمِهِ ...'''»: | |||
از لفظ | |||
به طورى كه از داستان هود و قومش كه به زودى آن را نقل مى كنيم، بر مى آيد، عده اى از قوم وى ايمان داشته و از ترس سايرين، ايمان خود را پنهان مى داشتند. به خلاف قوم نوح كه يا هيچ يك از آن ها ايمان نداشتند، يا اگر داشتند، ايمانشان را پنهان نمى كردند، و به داشتن ايمان، معروف و انگشت نما بوده اند. | |||
لذا در آيه مربوط به قوم نوح فرمود: «قال الملأ من قومه: همه بزرگان قومش گفتند...»، وليكن در خصوص داستان هود فرمود: «قال الملأ الذين كفروا من قومه: گروهى كه از بزرگان قوم وى كه كافر بودند، گفتند...». زمخشرى نيز در وجه فرق بين اين دو تعبير، همين معنا را ذكر كرده است. | |||
«'''إنا لنريك فى سفاهة و إنا لنظنك من الكاذبين'''» - قوم هود، از آن جايى كه بر سنت بت پرستى خو كرده بودند، و بت ها در دل هايشان، مقدس و محترم بود، و با اين حال كسى جرأت نداشت سنت غلط آنان را مورد اعتراض قرار دهد. لذا از كلام هود خيلى تعجب كرده، با تأكيد هرچه بيشتر (يعنى با به كار بردن لام در «لنريك» و استعمال لفظ «إنّ» در «إنّا» و لام در «لنظنك»)، اولا، او را مردى سفيه و كم عقل، و رأى او را، رأيى غلط خوانده، و ثانيا او را به ظن بسيار قوى، از دروغگويان پنداشتند. | |||
از لفظ «كاذبين» و همچنين از لفظ «رسل» كه در جمله «و تلك عاد جحدوا بآيات ربهم و عصوا رسله»، بر مى آيد كه قوم هود، غير از آن جناب، پيغمبران ديگرى را هم تكذيب و نافرمانى كرده اند. | |||
<span id='link138'><span> | <span id='link138'><span> | ||
قَالَ | «'''قَالَ يَا قَوْمِ لَيْس بى سفَاهَةٌ...'''»: | ||
حرفى كه در تفسير اين آيه بايد گفته شود، همان حرفى است كه در آيه مشابه | |||
حرفى كه در تفسير اين آيه بايد گفته شود، همان حرفى است كه در آيه مشابه آن، در داستان نوح گفتيم. تنها چيزى كه در خصوص اين جمله بايد بگوييم، اين است كه قوم هود، بيشتر از قوم نوح، بى شرمى و وقاحت كردند. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۲۴ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۲۴ </center> | ||
چه آنان نوح | چه آنان نوح «عليه السلام» را، تنها مردى گمراه دانستند، و اينان هود را مردى سفيه خواندند، و در عين حال، هود «عليه السلام»، وقار نبوت را از دست نداد و ادبى را كه انبياء در دعوت الهى خود بايد رعايت كنند، فراموش نفرمود، و با كمال ادب فرمود: «يا قوم»، و اين لحن، لحن كسى است كه نهايت درجه مهربانى و حرص بر نجات مردمش را دارد. | ||
أُبَلِّغُكمْ | «'''ليس بى سفاهة و لكنّى رسول من ربّ العالمين'''» - و به طورى كه مى بينيد، در رد تهمت سفاهت از خود و اثبات ادعاى رسالت خويش، هيچ تأكيدى به كار نبرد. براى اين كه اولا در مقابل مردمى لجوج، لجبازى و اصرار نكرده باشد، و در ثانى بفهماند كه ادعايش آن قدر روشن است كه هيچ احتياجى به تأكيد ندارد. | ||
يعنى من از جهت | |||
«'''أُبَلِّغُكمْ رِسالَاتِ رَبّى وَ أَنَا لَكمْ نَاصِحٌ أَمِينٌ'''»: | |||
كلمه | |||
هود | يعنى: من از جهت اين كه فرستاده اى هستم به سوى شما، كارى جز تبليغ پيام هاى پروردگارم ندارم، و از آنچه شما درباره ام مى پنداريد، بكلى منزه هستم. | ||
آرى، من در آنچه شما را به سوى آن مى خوانم، حيله گر نبوده، نسبت به آن دين حقى كه به آن مبعوث شده ام، خائن نيستم، و چيزى از آن را زير و رو نكرده، جز تدين شما را به دين توحيد، يعنى دينى كه نفع و خير شما در آن است، چيز ديگرى نمى خواهم. و در برابر اين كه آنان او را دروغگو شمردند، خود را «امين» ناميد. | |||
«'''أَوَ عجِبْتُمْ أَن جَاءَكُمْ ذِكرٌ مِّن رَّبِّكُمْ ...'''»: | |||
كلمه «بصطه»، همان «بسطه» با سين است، و از آن جايى كه پهلوى «طاء» - كه از حروف اطباق است - قرار گرفته، مبدل به «صاد» شده، همچنان كه «صراط» را با اين كه اصلش «سراط» است، به همين خاطر با «صاد» مى نويسند. | |||
كلمه «آلاء»، جمع «ألى» - به فتح همزه - و «إلى» - به كسر آن - به معناى نعمت است، همچنان كه «آناء»، جمع «أنى» و «انى» است. | |||
هود «عليه السلام» در اين جمله، مانند نوح «عليه السلام»، تعجب قوم را بى مورد دانسته و از نعمت هاى الهى، دو نعمت را كه بسيار روشن بوده، ذكر فرموده است. يكى اين كه: خداوند آنان را پس از انقراض قوم نوح، خليفه خود قرار داده. و ديگر اين كه: به آن ها درشتى هيكل و نيروى بدنى فراوان ارزانى داشته است. | |||
از همين جا معلوم مى شود كه قوم هود، داراى تمدن بوده و بر ساير اقوام تقدم داشته، و قوه و قدرت بيشترى را دارا بودند. هود «عليه السلام» بعد از ذكر اين دو نعمت، به ساير نعمت هاى الهى اشاره نموده و فرموده: «فاذكروا آلاء الله لعلكم تفلحون...». | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۲۵ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۲۵ </center> | ||
قَالُوا | «'''قَالُوا أَجِئْتَنَا لِنَعْبُدَ اللَّهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ مَا كانَ يَعْبُدُ ءَابَاؤُنَا'''»: | ||
قوم | |||
قَالَ قَدْ وَقَعَ عَلَيْكم مِّن رَّبِّكُمْ رِجْسٌ وَ غَضبٌ ... | قوم هود، براى اين كه او را به نوعى از استهزاء ساكت كنند، مسأله تقليد از پدران را به رُخ او كشيدند. | ||
هود | «'''قَالَ قَدْ وَقَعَ عَلَيْكم مِّن رَّبِّكُمْ رِجْسٌ وَ غَضبٌ ...'''»: | ||
«رحبس» و «رجز»، چيزى است كه اگر با چيزى ديگر برخورد بكند، بايد از آن چيز صرف نظر نموده، آن را دور انداخت. مدفوع انسان را هم از همين جهت، رحبس و رجز گفته اند. هود «عليه السلام» نيز در اين كلام خود، عذاب را رحبس خوانده، چون طبعا انسان از عذاب تنفر داشته و شخص معذب خود را از اشخاص ايمن از عذاب دور مى سازد. | |||
هود «عليه السلام» در جواب قوم گفت: اين اصرارى كه شما در پرستش بت ها و تقليد كور كورانه از پدران خود مى ورزيد، باعث دورى شما از خدا و غضب خدا بر شما گشت، و سبب شد آن عذابى كه از در انكار مى گفتيد: چه وقت نازل مى شود؟ به همين زودى بر شما نازل گردد. پس منتظر آن باشيد و من هم با شما انتظار آن را دارم. | |||
<span id='link139'><span> | <span id='link139'><span> | ||
«'''اتجادلوننى فى أسماء سميتموها أنتم و آبائكم ما نزل الله بها من سلطان'''» - هود «عليه السلام» در اين جملات، استدلالى را كه قوم بر الوهيت بت ها مى كردند، رد مى كند. چون قومش مى گفتند: پدران ما كه اين بت ها را مى پرستيدند، از ما عاقل تر بودند، و ما ناگزير بايد از آنان پيروى كنيم. | |||
اين طرز بيان در استدلال بر بطلان مسلك بت پرستى در قرآن | |||
هود «عليه السلام» در جواب مى فرمايد: پدران شما نيز مانند شما، برهان و دليل صحيحى بر خدايى اين بت ها نداشتند، و مسأله خدا بودن آن ها، جز نام هايى كه شما بر آن ها نهاده ايد، چيز ديگرى نيست. اين شماييد كه به دست خود، سنگ يا چوب هايى را تراشيده، يكى را خداى ارزانى و فراوانى نعمت، و ديگرى را خداى جنگ، و سومى را خداى دريا و يا خشكى خوانده ايد. جز نامگذارى شما، مأخذ ديگرى نداشته و خدايى آن ها، جز در اوهام شما مصداق ديگرى ندارد. و آيا با يك مشت اوهام كه اسم گذاريش به اختيار خود انسان است، مى خواهيد ادعاى مرا كه توأم با دليل و برهان قطعى است، جواب دهيد؟ | |||
اين طرز بيان در استدلال بر بطلان مسلك بت پرستى در قرآن كريم، فراوان به چشم مى خورد، و اين خود، لطيف ترين بيان و برنده ترين حجتى است بر بطلان اين مسلك. زيرا هر صاحب ادعايى كه نتواند بر حقانيت ادعاى خود، حجت و برهان اقامه كند، در حقيقت، برگشت ادعايش به خيال و فرض نامگذارى مى شود، و از بديهى ترين جهالت ها است كه انسان در مقابل برهان، لجاجت ورزيده، به يك مشت موهومات و فرضيات اعتماد كند. | |||
و اين طرز بيان، تنها در مسأله پرستش جريان ندارد، بلكه اگر در آن دقت شود، در هر چيزى كه انسان به آن اعتماد نمايد و آن را در قبال خداى تعالى موجودى مستقل پنداشته، در نتيجه به آن دلبستگى پيدا نمايد، آن را اطاعت كند و به سويش تقرب بجويد، اين بيان جريان دارد. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۲۶ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۲۶ </center> | ||
لذا خداى | لذا خداى تعالى، اطاعت غير خود را نيز عبادت خوانده. مثلا درباره اطاعت از شيطان فرموده: «ألم أعهد إليكم يا بنى آدم أن لا تعبدوا الشيطان إنه لكم عدو مبين و أن اعبدونى هذا صراط مستقيم». | ||
«'''فَأَنجَيْنَاهُ وَ الَّذِينَ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِّنَّا ...'''»: | |||
اين كه در اين آيه، «رحمت» نكره، يعنى بدون اضافه ذكر شده و خلاصه نفرمود: «رحمتى»، براى اين است كه دلالت بر نوع مخصوصى از رحمت كند و آن، رحمتى است كه مخصوص به مؤمنان است، و آن همانا نصرت و پيروزى بر دشمنان است. همچنان كه فرمود: «إنا لننصر رسلنا و الذين آمنوا فى الحياة الدنيا و يوم يقوم الأشهاد». و نيز فرموده: «و كان حقا علينا نصر المؤمنين». | |||
«'''و قطعنا دابر الذين كذبوا بآياتنا...'''» - «قطع دابر»، كنايه از هلاكت و قطع نسل است. چون دابر هر چيزى به معناى دنباله آن است. حال چه دنباله از طرف گذشته، همچنان كه مى گويند: «امس الدابر»، و يا از طرف آينده، مثل اين كه مى گويند: «دابر القوم»، و معلوم است كه هلاكت قومى باعث هلاكت دنباله و نسل آن قوم نيز هست. و ما - إن شاء الله - به زودى، بحث مفصلى در پيرامون داستان هود «عليه السلام»، در سوره هود ايراد خواهيم نمود. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۲۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۲۷ </center> | ||
<span id='link140'><span> | <span id='link140'><span> | ||
==آيات ۷۳ - | |||
وَ إِلى ثَمُودَ أَخَاهُمْ | ==آيات ۷۳ - ۷۹ سوره اعراف == | ||
وَ إِلى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صالِحاً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكم مِّنْ إِلَهٍ غَيرُهُ قَدْ جَاءَتْكم بَيِّنَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ هَذِهِ نَاقَةُ اللَّهِ لَكمْ ءَايَةً فَذَرُوهَا تَأْكلْ فى أَرْضِ اللَّهِ وَ لا تَمَسوهَا بِسوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ(۷۳) | |||
وَ اذْكرُوا إِذْ جَعَلَكمْ خُلَفَاءَ مِن بَعْدِ عَادٍ وَ بَوَّأَكمْ فى الاَرْضِ تَتَّخِذُونَ مِن سهُولِهَا قُصوراً وَ تَنْحِتُونَ الْجِبَالَ بُيُوتاً فَاذْكرُوا ءَالاءَ اللَّهِ وَ لا تَعْثَوْا فى الاَرْضِ مُفْسِدِينَ(۷۴) | وَ اذْكرُوا إِذْ جَعَلَكمْ خُلَفَاءَ مِن بَعْدِ عَادٍ وَ بَوَّأَكمْ فى الاَرْضِ تَتَّخِذُونَ مِن سهُولِهَا قُصوراً وَ تَنْحِتُونَ الْجِبَالَ بُيُوتاً فَاذْكرُوا ءَالاءَ اللَّهِ وَ لا تَعْثَوْا فى الاَرْضِ مُفْسِدِينَ(۷۴) | ||
قَالَ الْمَلاُ الَّذِينَ استَكبرُوا مِن قَوْمِهِ لِلَّذِينَ استُضعِفُوا لِمَنْ ءَامَنَ مِنهُمْ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ | |||
قَالَ الَّذِينَ استَكبرُوا إِنَّا بِالَّذِى ءَامَنتُم بِهِ | قَالَ الْمَلاُ الَّذِينَ استَكبرُوا مِن قَوْمِهِ لِلَّذِينَ استُضعِفُوا لِمَنْ ءَامَنَ مِنهُمْ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ صالِحاً مُّرْسلٌ مِّن رَّبِّهِ قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ(۷۵) | ||
فَعَقَرُوا النَّاقَةَ وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ وَ قَالُوا | |||
فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصبَحُوا فى دَارِهِمْ | قَالَ الَّذِينَ استَكبرُوا إِنَّا بِالَّذِى ءَامَنتُم بِهِ كَافِرُونَ(۷۶) | ||
فَتَوَلى عَنهُمْ وَ قَالَ | |||
ترجمه | فَعَقَرُوا النَّاقَةَ وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ وَ قَالُوا يَا صالِحُ ائْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِن كُنت مِنَ الْمُرْسلِينَ(۷۷) | ||
و به سوى قوم ثمود، برادرشان صالح را(فرستاديم ) گفت : اى قوم ! خداى يگانه را كه جز او خدايى | |||
فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصبَحُوا فى دَارِهِمْ جَاثِمِينَ(۷۸) | |||
فَتَوَلى عَنهُمْ وَ قَالَ يَا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكمْ رِسالَةَ رَبى وَ نَصحْت لَكُمْ وَ لَكِن لا تحِبُّونَ النَّاصِحِينَ(۷۹) | |||
<center> «'''ترجمه آیات'''» </center> | |||
و به سوى قوم ثمود، برادرشان صالح را (فرستاديم) گفت: اى قوم! خداى يگانه را كه جز او خدايى نداريد، بپرستيد، كه شما را از پروردگارتان حجتى آمد، اين شتر خدا است كه معجزه اى براى شما است، بگذاريدش تا در زمين خدا چرا كند، و زنهار! به آن آسيب مرسانيد كه به عذابى دردناك دچار شويد.(۷۳) | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۲۸ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۲۸ </center> | ||
و در اين سرزمين جايتان داد، و اينك در | به ياد آريد زمانى را كه خداوند پس از قوم عاد، شما را جانشين آنان كرد و در اين سرزمين جايتان داد، و اينك در دشت هاى آن كوشك ها مى سازيد، و از كوه ها خانه ها مى تراشيد، به ياد آريد نعمت هاى خدا را و در اين سرزمين فساد نينگيزيد. (۷۴) | ||
بزرگان قومش كه گردنكشى كرده | |||
كسانى كه گردنكشى كرده بودند گفتند: ما آيينى را كه شما بدان گرويده | بزرگان قومش كه گردنكشى كرده بودند، به كسانى كه زبون به شمار مى رفتند، (يعنى) به آن هايى كه مؤمن شده بودند، گفتند: شما چه مى دانيد كه صالح پيغمبر پروردگار خويش است؟ گفتند: ما به آيينى كه وى را به ابلاغ آن فرستاده اند، مؤمنيم. (۷۵) | ||
پس شتر را بكشتند و از فرمان پروردگار خويش سرپيچيدند، و گفتند: اى صالح اگر تو | |||
پس دچار زلزله شده و در خانه هاى خويش بى جان شدند (۷۸) | كسانى كه گردنكشى كرده بودند گفتند: ما آيينى را كه شما بدان گرويده ايد، منكريم. (۷۶) | ||
آنگاه صالح از آنان دور شد و گفت : اى قوم ! من پيغام پروردگار خويش را رسانيدم و به شما خيرخواهى | |||
پس شتر را بكشتند و از فرمان پروردگار خويش سرپيچيدند، و گفتند: اى صالح اگر تو پيغمبرى، عذابى را كه به ما وعده مى دهىف بيار. (۷۷) | |||
پس دچار زلزله شده و در خانه هاى خويش بى جان شدند. (۷۸) | |||
آنگاه صالح از آنان دور شد و گفت: اى قوم! من پيغام پروردگار خويش را رسانيدم و به شما خيرخواهى كردم، ولى شما خيرخواهان را دوست نمى داريد. (۷۹) | |||
<span id='link141'><span> | <span id='link141'><span> | ||
== | |||
و | ==رسالت حضرت صالح «ع» و داستان ناقۀ او== | ||
<center> «'''بیان آیات'''» </center> | |||
«'''و إلى ثمود أخاهم صالحا...'''»: | |||
«ثمود»، يكى از امت هاى قديمى عرب بوده كه در سرزمين يمن در احقاف مى زيسته اند، و خداوند متعال، شخصى از خود آنان، به نام «صالح» را در ميانشان مبعوث نمود. صالح «عليه السلام»، قوم خود را كه مانند قوم نوح و هود مردمى بت پرست بودند، به دين توحيد دعوت نمود و فرمود: «يا قوم اعبدوا الله ما لكم من إله غيره». | |||
«'''قد جاءتكم بينة من ربكم'''» - يعنى براى شما شاهدى كه شهادتش قطعى است، آمد. | |||
«'''هذه ناقة الله لكم آية'''» - اين جمله، بينه اى را كه در جمله قبل بود، بيان مى كند و مقصود از «ناقه»، همان ماده شترى است كه خداوند آن را به عنوان معجزه براى نبوت صالح از شكم كوه بيرون آورد، و به همين عنايت بود كه آن را «ناقۀ خدا» ناميد. | |||
«'''فذروها تأكل فى أرض الله ...'''» - استعمال لفظ «فاء»، تفريع را مى رساند، و چنين مى فهماند كه چون ناقه مذكور، ناقه خدا است، پس بگذاريد تا در زمين خدا بچرد. و اين تعبير، يعنى به كار بردن لفظ «فاء»، خالى از تشديد هم نيست. هم آن تفريع را مى رساند و هم زمينه را براى ذكر عذاب كه به مقتضاى آيه «و لكل أمة رسول فاذا جاء رسولهم قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون»، حساب هر پيغمبرى را با امتش تصفيه مى كند، آماده مى سازد. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۲۹ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۲۹ </center> | ||
آيه | آيه شريفه، مخصوصا جمله «فى أرض الله»، به طور تلويح مى فهماند كه قوم صالح، از آزاد گذاشتن ناقه در چريدن و گردش كردن، اكراه داشتند و گويا اين معنا بر آنان گران مى آمده و نمى خواستند زير بارِ آن بروند. لذا توصيه كرده كه از آزادى آن جلوگيرى نكنند، و تهديد فرموده كه اگر آسيبى به آن رسانيده، يا آن را بكشند، به عذاب دردناكى دچار مى شوند. | ||
وَ اذْكرُوا إِذْ جَعَلَكمْ خُلَفَاءَ مِن بَعْدِ عَادٍ... | |||
«'''وَ اذْكرُوا إِذْ جَعَلَكمْ خُلَفَاءَ مِن بَعْدِ عَادٍ...'''»: | |||
«صالح» در اين جمله، قوم خود را به تذكر و ياد آوردن نعمت هاى خدا دعوت مى كند، همچنان كه «هود»، قوم عاد را به آن دعوت مى نمود. و از جمله نعمت هايى كه به ياد آنان مى آورد، اين است كه خداوند آنان را جانشين قوم عاد و ساير امت هاى گذشته قرار داده و در زمين مكنتشان داده، و اينك قسمت هاى جلگه زمين و همچنين كوهستانى آن را اشغال نموده و در آن، خانه و آبادى به وجود آورده اند. | |||
آنگاه تمامى نعمت ها را در جمله «فاذكروا آلاء الله» خلاصه مى كند. و با به كار بردن لفظ «فاء» كه براى تفريع است، مغايرت آن را با جملات قبل مى رساند. | |||
و گويا پس از اين كه فرمود: نعمت هاى خدا را به ياد بياوريد، و تعدادى از آن نعمت ها را بر شمرد، براى بار دوم فرمود: با اين همه نعمت ها كه خداوند در دسترس شما قرار داده، جا دارد كه آن نعمت ها را به ياد بياوريد. | |||
«'''و لا تعثوا فى الأرض مفسدين'''» - اين جمله، عطف بر جمله «فاذكروا» و لازمه آن است. و | |||
ماده «عثى»، هم به معناى فساد تفسير شده، و هم به معناى اضطراب و مبالغه آمده است. راغب، در مفردات مى گويد: «عيث و عثى»، با اين كه دو ماده هستند، از جهت معنا به هم نزديك هستند، مانند «جذب و جبذ». | |||
چيزى كه هست، ماده «عيث»، بيشتر در فسادهايى گفته مى شود كه محسوس باشد، به خلاف ماده «عثى»، كه بيشتر در فسادهاى معنوى و غير حسى به كار برده مى شود. مانند آيه «و لا تعثوا فى الأرض مفسدين». | |||
نسخهٔ کنونی تا ۶ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۰۲:۴۳
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيات ۵۹ - ۶۴ سوره اعراف
لَقَدْ أَرْسلْنَا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَقَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَيرُهُ إِنى أَخَاف عَلَيْكُمْ عَذَاب يَوْمٍ عَظِيمٍ(۵۹)
قَالَ الْمَلاُ مِن قَوْمِهِ إِنَّا لَنرَاك فى ضلَالٍ مُّبِينٍ(۶۰)
قَالَ يَا قَوْمِ لَيْس بى ضلَالَةٌ وَ لَكِنى رَسولٌ مِّن رَّب الْعَالَمِينَ(۶۱)
أُبَلِّغُكُمْ رِسالَاتِ رَبى وَ أَنصحُ لَكمْ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ(۶۲)
أَوَ عجِبْتُمْ أَن جَاءَكمْ ذِكْرٌ مِّن رَّبِّكمْ عَلى رَجُلٍ مِّنكمْ لِيُنذِرَكُمْ وَ لِتَتَّقُوا وَ لَعَلَّكمْ تُرْحَمُونَ(۶۳)
فَكَذَّبُوهُ فَأَنجَيْنَاهُ وَ الَّذِينَ مَعَهُ فى الْفُلْكِ وَ أَغْرَقْنَا الَّذِينَ كذَّبُوا بِئَايَاتِنَا إِنهُمْ كانُوا قَوْماً عَمِينَ(۶۴)
به راستى نوح را به سوى قومش فرستاديم. وى گفت: اى قوم! خداى يگانه را كه جز او خدايى براى شما نيست، بپرستيد كه من از عذاب روزى بزرگ بر شما بيمناكم. (۵۹)
بزرگان قوم او گفتند: ما تو را در ضلالتى آشكار مى بينيم. (۶۰)
گفت: اى قوم! در من ضلالت نيست، بلكه پيغمبرى از جانب پروردگار جهانيانم. (۶۱)
كه پيغام هاى پروردگار خويش را به شما مى رسانم، شما را نصيحت مى كنم و از خدا چيزها مى دانم كه شما نمى دانيد. (۶۲)
مگر در شگفتيد از اين كه مردى از خودتان را از ناحيه پروردگارتان تذكرى آمده باشد، تا شما را بيم دهد؟ و در نتيجه مردمى پرهيزكار شده، شايد بدين وسيله رحمت ببينيد. (۶۳)
قوم نوح او را تكذيب كرده و او را با كسانى كه همراهش بودند كه در كشتى نشانده،
و كسانى كه آيات ما را تكذيب كرده بودند، غرق كرديم، چه آنان گروهى كوردل بودند. (۶۴)
گفتگوى نوح «ع» با قوم خود، و غرق شدن تكذيب کنندگان آيات الهى
اين آيات با ذكر داستان نوح «عليه السلام» و اين كه چگونه مردم را به توحيد و ترك شرك دعوت مى نمود، و قومش او را انكار نموده، بر شرك خود اصرار مى ورزيدند و اين كه خداوند چگونه طوفان را بر ايشان مسلط نمود و همه را تا به آخر هلاك ساخت، و نوح و گروندگان به وى را نجات داد، تعقيب و دنباله آيات قبلى است كه آن نيز، راجع به دعوت به توحيد و نهى از شرك به خداى سبحان و تكذيب آيات او بود. و به منظور تكميل همين بيان، داستان عده ديگرى از انبياء از قبيل هود، صالح، شعيب، لوط و موسى «عليهم السلام» را نيز ذكر مى فرمايد.
«لَقَدْ أَرْسلْنَا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ ...»:
نخست داستان نوح را ذكر فرموده. چون نوح «عليه السلام»، اولين پيغمبرى است كه تفصيل نهضت او در قرآن ذكر شده، و به زودى در تفسير سوره «هود»، تفصيل داستان آن جناب خواهد آمد - إن شاء الله.
لام در كلمه «لقد»، براى قسم است و به منظور تأكيد مطلب آورده شده ، چون روى سخن با مشركان بوده كه منكر نبوت هستند.
«فقال يا قوم اعبدوا الله ما لكم من إله غيره» - نوح «عليه السلام» به خاطر اين كه به مردم بفهماند كه او خيرخواه آنان است و مى خواهد مراتب دلسوزى خود را نسبت به آنان برساند، مى گويد: «يا قوم: اى قوم من». آنگاه اولين پيشنهادى كه به آنان مى كند، اين است كه بياييد به دين توحيد بگراييد. سپس با جمله «إنى أخاف عليكم عذاب يوم عظيم»، آنان را انذار نموده، تهديد مى كند. و چون مقصودش از اين عذاب، عذاب روز قيامت است.
پس در حقيقت در اين دو جمله، دو تا از اصول دين را كه همان «توحيد» و «معاد» است، به آنان گوشزد نموده، بعدا در جمله «يا قوم ليس بى ضلالة ولكنى رسول من ربّ العالمين»، به اصل سوم از اصول دين، يعنى مسأله «نبوت» اشاره مى نمايد. علاوه بر اين كه در همان دعوت، به دو اصل اولى نيز اشاره به مسأله نبوت هست. براى اين كه دعوت به يك نوع عبادت، انذار از يك نوع عذابى است كه قومش هيچ گونه اطلاعى از آن نداشته اند، و معلوم است كه دارنده چنين دعوت هايى جز پيغمبرى نمى تواند باشد.
از جمله «أو عجبتم أن جاءكم ذكر من ربكم على رجل منكم لينذركم» هم بر مى آيد كه قومش، از شنيدن همان دو مطلب، به مسأله نبوت كه اصل سومى است، نيز منتقل شده اند.
چون مى فرمايد: از شنيدن آن دو دعوت، بلكه از شنيدن اولين دعوت او نسبت به رسالت وى تعجب كرده اند.
«قَالَ الْمَلاُ مِن قَوْمِهِ إِنَّا لَنرَاك فى ضلَالٍ مُّبِينٍ»:
كلمه «ملأ» به معناى اشراف و بزرگان قوم است، و اين طبقه از افراد اجتماع را از اين نظر «ملأ» گفته اند كه هيبت آنان، دل ها، و زينت و جمال شان، چشم ها را پُر مى كند. و اگر با اين تأكيد شديد نسبت ضلالت به او داده اند، براى اين است كه اين طبقه هرگز توقع نداشتند كه يك نفر پيدا شود و بر بت پرستى آنان اعتراض نموده، صريحا پيشنهاد ترك خدايان شان را كند و از اين عمل انذارشان نمايد. لذا وقتى با چنين كسى مواجه شده اند، تعجب نموده، او را با تأكيد هرچه تمامتر گمراه خوانده اند.
اين هم كه گفته اند: ما به يقين تو را گمراه مى بينيم، مقصود از «ديدن»، حكم كردن است. يعنى به نظر چنين مى رسد كه تو سخت گمراهى.
«قَالَ يَا قَوْمِ لَيْس بى ضلَالَةٌ ...»:
نوح «عليه السلام» در جواب آنان، گمراهى را از خود نفى نموده و در جمله «ولكنّى رسول من ربّ العالمين»، خود را پيغمبرى مبعوث از طرف خداى سبحان معرفى مى كند. و اگر خدا را به وصف «ربّ العالمين» ستوده، براى اين است كه نزاع بر سر ربوبيت بوده، آنان به غير از خدا براى هر شأنى از شؤون عالَم، مانند آسمان و زمين و انسان و غير آن ارباب ديگرى داشتند، و آن جناب با ذكر اين وصف، ربوبيت را منحصر به خداى تعالى نمود، و در اين جواب، هيچ گونه تأكيدى به كار نبرد، تا بفهماند مطلب يعنى رسالت وى و گمراه نبودنش، آن قدر روشن است كه هيچ احتياجى به قسم يا تأكيد ديگرى ندارد.
«أُبَلِّغُكُمْ رِسالَاتِ رَبّى وَ أَنصحُ لَكمْ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ»:
در اين چند جمله، اوصاف خود را مى شمارد. نخست مى فرمايد: من از آن جايى كه رسولى از ناحيه پروردگار هستم، به مقتضاى رسالتم، پيام هايى را به شما مى رسانم. و رسالت و پيغام را به صيغه جمع ذكر كرد، تا بفهماند كه او تنها مبعوث به توحيد و معاد نشده، بلكه احكام بسيار ديگرى نيز آورده. چون نوح «عليه السلام» از پيغمبران اولى العزم و صاحب كتاب و شريعت بوده است.
سپس مى فرمايد: من خيرخواه شمايم، و با شما نصيحت هايى دارم كه شما را به خداوند و اطاعت او نزديك و از استنكاف از پرستش او دور مى سازد.
آنگاه مى فرمايد: و من چيزهايى مى دانم كه شما نمى دانيد، و مقصودش از آن چيزها، معارفى است كه خداوند از سنن جارى در عالَم و از آغاز و انجام عالَم، به وى آموخته است. مانند وقايع قيامت، جزئيات مسأله ثواب و عقاب، اطاعت و معصيت بندگان، رضا و غضب و نعمت و عذابش.
پس اين كه بعضى گفته اند: دو جمله «أبلغكم...» و «أصح لكم»، دو صفت و جمله «أعلم...»، حال از فاعل «أنصح لكم» است، صحيح نيست، بلكه همان طورى كه گفتيم، اين سه جمله، هر كدام براى غرض خاصى ذكر شده اند.
«أوَ عجِبْتُمْ أَن جَاءَكمْ ذِكْرٌ مِّن رَّبِّكمْ ...»:
اين جمله، استفهامى است انكارى كه مى فهماند تعجب آنان از ادعاى رسالت و دعوت به دين حق بى جا و بى مورد بوده، و مقصود از «ذكر»، همان معارف حق او است كه بشر را به ياد خدا مى اندازد. و كلمه «من ربكم»، متعلق است به «كائن» تقديرى.
«لينذركم و لتتقوا و لعلكم ترحمون» - اين سه جمله، متعلق است به جمله «جاءكم»، و معناى آن، اين است كه: اين ذكر (دين)، به اين جهت براى شما فرستاده شده، تا رسول، شما را انذار نموده، به اين وسيله وظيفه خود را ادا نمايد، و شما نيز از خدا بترسيد، تا در نتيجه رحمت الهى شامل حالتان شود. چون تنها تقوا و ترس از خدا، آدمى را نجات نمى دهد، بلكه بايد رحمت الهى هم دستگير بشود.
اين سه جمله از كلام نوح «عليه السلام»، مشتمل است بر اجمالى از معارف عالى الهى.
«فَكَذَّبُوهُ فَأَنجَيْنَاهُ وَ الَّذِينَ مَعَهُ فى الْفُلْكِ ...»:
بنابه گفته راغب، لفظ «فُلك» كه به معناى كشتى است، هم در يك كشتى استعمال مى شود، و هم در كشتى هاى زياد. و به گفته صحاح اللغه، هم معامله مذكر با آن مى شود و هم مؤنث.
و دو كلمه «قوما عمين»، يكى وصف است و ديگرى موصوف، و «عمين»، جمع «عمى» بر وزن «خشن»، صفتى است مشبه از ماده «عمى، يعمى».
فرق «عمى» با «أعمى» - به طورى كه گفته اند - اين است كه «عمى»، تنها كسى را مى گويند كه بصيرت نداشته باشد، و «أعمى»، به كسى اطلاق مى شود كه بصر (چشم) نداشته باشد.
آيات ۶۵ - ۷۲ سوره اعراف
وَ إِلى عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكم مِّنْ إِلَهٍ غَيرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ(۶۵)
قَالَ الْمَلاُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَوْمِهِ إِنَّا لَنرَاك فى سفَاهَةٍ وَ إِنَّا لَنَظنُّك مِنَ الْكَاذِبِينَ(۶۶)
قَالَ يَا قَوْمِ لَيْس بى سفَاهَةٌ وَ لَكِنى رَسولٌ مِّن رَّب الْعَالَمِينَ(۶۷)
أُبَلِّغُكمْ رِسالَاتِ رَبى وَ أَنَا لَكمْ نَاصِحٌ أَمِينٌ(۶۸)
أَوَ عجِبْتُمْ أَن جَاءَكُمْ ذِكرٌ مِّن رَّبِّكُمْ عَلى رَجُلٍ مِّنكُمْ لِيُنذِرَكمْ وَ اذْكرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَاءَ مِن بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ وَ زَادَكُمْ فى الْخَلْقِ بَصطةً فَاذْكرُوا ءَالاءَ اللَّهِ لَعَلَّكمْ تُفْلِحُونَ(۶۹)
قَالُوا أَجِئْتَنَا لِنَعْبُدَ اللَّهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ مَا كانَ يَعْبُدُ ءَابَاؤُنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِن كُنت مِنَ الصادِقِينَ(۷۰)
قَالَ قَدْ وَقَعَ عَلَيْكم مِّن رَّبِّكُمْ رِجْسٌ وَ غَضبٌ أَتُجَدِلُونَنى فى أَسمَاءٍ سمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَ ءَابَاؤُكُم مَّا نَزَّلَ اللَّهُ بِهَا مِن سلْطانٍ فَانتَظِرُوا إِنى مَعَكم مِّنَ الْمُنتَظِرِينَ(۷۱)
فَأَنجَيْنَاهُ وَ الَّذِينَ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِّنَّا وَ قَطعْنَا دَابِرَ الَّذِينَ كذَّبُوا بِئَايَاتِنَا وَ مَا كانُوا مُؤْمِنِينَ(۷۲)
و به سوى قوم عاد، برادرشان هود را (فرستاديم)، گفت: اى قوم! خداى يگانه را كه جز او خدايى نداريد، بپرستيد، چرا پرهيزكارى نمى كنيد؟ (۶۵)
بزرگان قومش كه كافر بودند، گفتند: ما تو را دستخوش سفاهت مى بينيم، و از دروغگويانت مى پنداريم. (۶۶)
گفت: اى قوم! من دستخوش سفاهت نشده ام، بلكه پيغمبرى از ناحيه پروردگار جهانيانم. (۶۷)
كه پيغام هاى پروردگار خويش به شما مى رسانم و براى شما خيرخواهى امينم. (۶۸)
مگر شگفت داريد كه شما را از پروردگارتان به وسيله مردى از خودتان تذكارى آمده باشد، تا شما را بيم دهد؟ به ياد آريد آن دم كه شما را از پس قوم نوح، جانشين آنان كرد و جثه هاى شما را درشت آفريد، نعمت هاى خدا را به ياد آريد، شايد رستگار شويد. (۶۹)
گفتند: مگر به سوى ما آمده اى تا خدا را به تنهايى بپرستيم و آنچه را پدران ما مى پرستيدند، واگذاريم؟ اگر راست مى گويى، عذابى را كه از آن بيممان مى دهى، بيار. (۷۰)
گفت: عذاب و غضب پروردگارتان بر شما وقوع يافت، چرا با من بر سر نام هايى كه شما و پدرانتان ساخته و روى يك مشت سنگ و چوب گذاشته ايد، در حالى كه خداوند حجتى درباره آن ها نازل نكرده، مجادله مى كنيد؟ منتظر باشيد كه من نيز با شما، انتظار آن عذاب را مى برم. (۷۱)
پس او را با كسانى كه همراه وى بودند، به رحمت خويش نجات داديم و نسل كسانى را كه آيه هاى ما را تكذيب كرده بودند و مؤمن نبودند، قطع كرديم. (۷۲)
احتجاج حضرت هود «ع»، با قوم خود
«وَ إِلى عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ...»:
«أخ» كه اصلش «أخو» است، به معناى برادر است. حال يا برادر تكوينى، يعنى آن كسى كه در ولادت از پدر يا مادر و يا هر دو با انسان شريك است. يا برادر رضاعى، كه شرع او را برادر دانسته. و يا برادرخواندگى، كه بعضى از اجتماعات آن را معتبر شمرده اند.
اين معناى اصلى كلمه مزبور است، وليكن به طور استعاره، به هر كسى كه با قومى، يا شهرى، يا صنعتى و سجيه اى نسبت داشته باشد نيز، برادر آن چيز اطلاق مى كنند. مثلا مى گويند: «أخو بنى تميم: برادر قبيله بنى تميم». و يا «أخو يثرب: برادر يثرب». و يا «أخو الحياكه: برادر پشم بافى». و يا «أخو الكرم: برادر كرامت».
در آيه مورد بحث: «و إلى عاد أخاهم هودا»، برادر به همين معناى استعارى است. حرف هايى كه در پيرامون جمله «قال يا قوم اعبدوا الله ما لكم من إله غيره»، بايد زده شود، همان حرف هايى است كه در ذيل همين جمله، در داستان قبلى زده شد. تنها تفاوتى كه جمله مورد بحث، با جمله مشابهش در داستان نوح «عليه السلام» دارد، اين است كه در آن جا داشت: «فقال...»، و در اين جا دارد: «قال». و جاى اين هست كه كسى بپرسد: چرا در آن جا حرف عطف (فاء) بر سرِ جمله در آمد، و در اين جا، در نيامد؟
جوابش همان طورى كه زمخشرى نيز در كشاف گفته، اين است كه: در آيه مورد بحث، سؤالى در تقدير است.
گويا پس از آن كه فرمود: «و إلى عاد أخاهم هودا: و هود را فرستاديم به سوى قوم عاد»، كسى پرسيده است: از كلام نوح با خبر شديم، اينك بفرما ببينيم هود، به قوم چه گفت؟ در جواب فرمود: «قال يا قوم...».
و اين سؤال و جواب در داستان نوح «عليه السلام» تصور ندارد. براى اين كه داستان مزبور، اولين داستانى است كه در اين آيات ايراد شده است.
«قَالَ الْمَلاُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَوْمِهِ ...»:
به طورى كه از داستان هود و قومش كه به زودى آن را نقل مى كنيم، بر مى آيد، عده اى از قوم وى ايمان داشته و از ترس سايرين، ايمان خود را پنهان مى داشتند. به خلاف قوم نوح كه يا هيچ يك از آن ها ايمان نداشتند، يا اگر داشتند، ايمانشان را پنهان نمى كردند، و به داشتن ايمان، معروف و انگشت نما بوده اند.
لذا در آيه مربوط به قوم نوح فرمود: «قال الملأ من قومه: همه بزرگان قومش گفتند...»، وليكن در خصوص داستان هود فرمود: «قال الملأ الذين كفروا من قومه: گروهى كه از بزرگان قوم وى كه كافر بودند، گفتند...». زمخشرى نيز در وجه فرق بين اين دو تعبير، همين معنا را ذكر كرده است.
«إنا لنريك فى سفاهة و إنا لنظنك من الكاذبين» - قوم هود، از آن جايى كه بر سنت بت پرستى خو كرده بودند، و بت ها در دل هايشان، مقدس و محترم بود، و با اين حال كسى جرأت نداشت سنت غلط آنان را مورد اعتراض قرار دهد. لذا از كلام هود خيلى تعجب كرده، با تأكيد هرچه بيشتر (يعنى با به كار بردن لام در «لنريك» و استعمال لفظ «إنّ» در «إنّا» و لام در «لنظنك»)، اولا، او را مردى سفيه و كم عقل، و رأى او را، رأيى غلط خوانده، و ثانيا او را به ظن بسيار قوى، از دروغگويان پنداشتند.
از لفظ «كاذبين» و همچنين از لفظ «رسل» كه در جمله «و تلك عاد جحدوا بآيات ربهم و عصوا رسله»، بر مى آيد كه قوم هود، غير از آن جناب، پيغمبران ديگرى را هم تكذيب و نافرمانى كرده اند.
«قَالَ يَا قَوْمِ لَيْس بى سفَاهَةٌ...»:
حرفى كه در تفسير اين آيه بايد گفته شود، همان حرفى است كه در آيه مشابه آن، در داستان نوح گفتيم. تنها چيزى كه در خصوص اين جمله بايد بگوييم، اين است كه قوم هود، بيشتر از قوم نوح، بى شرمى و وقاحت كردند.
چه آنان نوح «عليه السلام» را، تنها مردى گمراه دانستند، و اينان هود را مردى سفيه خواندند، و در عين حال، هود «عليه السلام»، وقار نبوت را از دست نداد و ادبى را كه انبياء در دعوت الهى خود بايد رعايت كنند، فراموش نفرمود، و با كمال ادب فرمود: «يا قوم»، و اين لحن، لحن كسى است كه نهايت درجه مهربانى و حرص بر نجات مردمش را دارد.
«ليس بى سفاهة و لكنّى رسول من ربّ العالمين» - و به طورى كه مى بينيد، در رد تهمت سفاهت از خود و اثبات ادعاى رسالت خويش، هيچ تأكيدى به كار نبرد. براى اين كه اولا در مقابل مردمى لجوج، لجبازى و اصرار نكرده باشد، و در ثانى بفهماند كه ادعايش آن قدر روشن است كه هيچ احتياجى به تأكيد ندارد.
«أُبَلِّغُكمْ رِسالَاتِ رَبّى وَ أَنَا لَكمْ نَاصِحٌ أَمِينٌ»:
يعنى: من از جهت اين كه فرستاده اى هستم به سوى شما، كارى جز تبليغ پيام هاى پروردگارم ندارم، و از آنچه شما درباره ام مى پنداريد، بكلى منزه هستم.
آرى، من در آنچه شما را به سوى آن مى خوانم، حيله گر نبوده، نسبت به آن دين حقى كه به آن مبعوث شده ام، خائن نيستم، و چيزى از آن را زير و رو نكرده، جز تدين شما را به دين توحيد، يعنى دينى كه نفع و خير شما در آن است، چيز ديگرى نمى خواهم. و در برابر اين كه آنان او را دروغگو شمردند، خود را «امين» ناميد.
«أَوَ عجِبْتُمْ أَن جَاءَكُمْ ذِكرٌ مِّن رَّبِّكُمْ ...»:
كلمه «بصطه»، همان «بسطه» با سين است، و از آن جايى كه پهلوى «طاء» - كه از حروف اطباق است - قرار گرفته، مبدل به «صاد» شده، همچنان كه «صراط» را با اين كه اصلش «سراط» است، به همين خاطر با «صاد» مى نويسند.
كلمه «آلاء»، جمع «ألى» - به فتح همزه - و «إلى» - به كسر آن - به معناى نعمت است، همچنان كه «آناء»، جمع «أنى» و «انى» است.
هود «عليه السلام» در اين جمله، مانند نوح «عليه السلام»، تعجب قوم را بى مورد دانسته و از نعمت هاى الهى، دو نعمت را كه بسيار روشن بوده، ذكر فرموده است. يكى اين كه: خداوند آنان را پس از انقراض قوم نوح، خليفه خود قرار داده. و ديگر اين كه: به آن ها درشتى هيكل و نيروى بدنى فراوان ارزانى داشته است.
از همين جا معلوم مى شود كه قوم هود، داراى تمدن بوده و بر ساير اقوام تقدم داشته، و قوه و قدرت بيشترى را دارا بودند. هود «عليه السلام» بعد از ذكر اين دو نعمت، به ساير نعمت هاى الهى اشاره نموده و فرموده: «فاذكروا آلاء الله لعلكم تفلحون...».
«قَالُوا أَجِئْتَنَا لِنَعْبُدَ اللَّهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ مَا كانَ يَعْبُدُ ءَابَاؤُنَا»:
قوم هود، براى اين كه او را به نوعى از استهزاء ساكت كنند، مسأله تقليد از پدران را به رُخ او كشيدند.
«قَالَ قَدْ وَقَعَ عَلَيْكم مِّن رَّبِّكُمْ رِجْسٌ وَ غَضبٌ ...»:
«رحبس» و «رجز»، چيزى است كه اگر با چيزى ديگر برخورد بكند، بايد از آن چيز صرف نظر نموده، آن را دور انداخت. مدفوع انسان را هم از همين جهت، رحبس و رجز گفته اند. هود «عليه السلام» نيز در اين كلام خود، عذاب را رحبس خوانده، چون طبعا انسان از عذاب تنفر داشته و شخص معذب خود را از اشخاص ايمن از عذاب دور مى سازد.
هود «عليه السلام» در جواب قوم گفت: اين اصرارى كه شما در پرستش بت ها و تقليد كور كورانه از پدران خود مى ورزيد، باعث دورى شما از خدا و غضب خدا بر شما گشت، و سبب شد آن عذابى كه از در انكار مى گفتيد: چه وقت نازل مى شود؟ به همين زودى بر شما نازل گردد. پس منتظر آن باشيد و من هم با شما انتظار آن را دارم.
«اتجادلوننى فى أسماء سميتموها أنتم و آبائكم ما نزل الله بها من سلطان» - هود «عليه السلام» در اين جملات، استدلالى را كه قوم بر الوهيت بت ها مى كردند، رد مى كند. چون قومش مى گفتند: پدران ما كه اين بت ها را مى پرستيدند، از ما عاقل تر بودند، و ما ناگزير بايد از آنان پيروى كنيم.
هود «عليه السلام» در جواب مى فرمايد: پدران شما نيز مانند شما، برهان و دليل صحيحى بر خدايى اين بت ها نداشتند، و مسأله خدا بودن آن ها، جز نام هايى كه شما بر آن ها نهاده ايد، چيز ديگرى نيست. اين شماييد كه به دست خود، سنگ يا چوب هايى را تراشيده، يكى را خداى ارزانى و فراوانى نعمت، و ديگرى را خداى جنگ، و سومى را خداى دريا و يا خشكى خوانده ايد. جز نامگذارى شما، مأخذ ديگرى نداشته و خدايى آن ها، جز در اوهام شما مصداق ديگرى ندارد. و آيا با يك مشت اوهام كه اسم گذاريش به اختيار خود انسان است، مى خواهيد ادعاى مرا كه توأم با دليل و برهان قطعى است، جواب دهيد؟
اين طرز بيان در استدلال بر بطلان مسلك بت پرستى در قرآن كريم، فراوان به چشم مى خورد، و اين خود، لطيف ترين بيان و برنده ترين حجتى است بر بطلان اين مسلك. زيرا هر صاحب ادعايى كه نتواند بر حقانيت ادعاى خود، حجت و برهان اقامه كند، در حقيقت، برگشت ادعايش به خيال و فرض نامگذارى مى شود، و از بديهى ترين جهالت ها است كه انسان در مقابل برهان، لجاجت ورزيده، به يك مشت موهومات و فرضيات اعتماد كند.
و اين طرز بيان، تنها در مسأله پرستش جريان ندارد، بلكه اگر در آن دقت شود، در هر چيزى كه انسان به آن اعتماد نمايد و آن را در قبال خداى تعالى موجودى مستقل پنداشته، در نتيجه به آن دلبستگى پيدا نمايد، آن را اطاعت كند و به سويش تقرب بجويد، اين بيان جريان دارد.
لذا خداى تعالى، اطاعت غير خود را نيز عبادت خوانده. مثلا درباره اطاعت از شيطان فرموده: «ألم أعهد إليكم يا بنى آدم أن لا تعبدوا الشيطان إنه لكم عدو مبين و أن اعبدونى هذا صراط مستقيم».
«فَأَنجَيْنَاهُ وَ الَّذِينَ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِّنَّا ...»:
اين كه در اين آيه، «رحمت» نكره، يعنى بدون اضافه ذكر شده و خلاصه نفرمود: «رحمتى»، براى اين است كه دلالت بر نوع مخصوصى از رحمت كند و آن، رحمتى است كه مخصوص به مؤمنان است، و آن همانا نصرت و پيروزى بر دشمنان است. همچنان كه فرمود: «إنا لننصر رسلنا و الذين آمنوا فى الحياة الدنيا و يوم يقوم الأشهاد». و نيز فرموده: «و كان حقا علينا نصر المؤمنين».
«و قطعنا دابر الذين كذبوا بآياتنا...» - «قطع دابر»، كنايه از هلاكت و قطع نسل است. چون دابر هر چيزى به معناى دنباله آن است. حال چه دنباله از طرف گذشته، همچنان كه مى گويند: «امس الدابر»، و يا از طرف آينده، مثل اين كه مى گويند: «دابر القوم»، و معلوم است كه هلاكت قومى باعث هلاكت دنباله و نسل آن قوم نيز هست. و ما - إن شاء الله - به زودى، بحث مفصلى در پيرامون داستان هود «عليه السلام»، در سوره هود ايراد خواهيم نمود.
آيات ۷۳ - ۷۹ سوره اعراف
وَ إِلى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صالِحاً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكم مِّنْ إِلَهٍ غَيرُهُ قَدْ جَاءَتْكم بَيِّنَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ هَذِهِ نَاقَةُ اللَّهِ لَكمْ ءَايَةً فَذَرُوهَا تَأْكلْ فى أَرْضِ اللَّهِ وَ لا تَمَسوهَا بِسوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ(۷۳)
وَ اذْكرُوا إِذْ جَعَلَكمْ خُلَفَاءَ مِن بَعْدِ عَادٍ وَ بَوَّأَكمْ فى الاَرْضِ تَتَّخِذُونَ مِن سهُولِهَا قُصوراً وَ تَنْحِتُونَ الْجِبَالَ بُيُوتاً فَاذْكرُوا ءَالاءَ اللَّهِ وَ لا تَعْثَوْا فى الاَرْضِ مُفْسِدِينَ(۷۴)
قَالَ الْمَلاُ الَّذِينَ استَكبرُوا مِن قَوْمِهِ لِلَّذِينَ استُضعِفُوا لِمَنْ ءَامَنَ مِنهُمْ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ صالِحاً مُّرْسلٌ مِّن رَّبِّهِ قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ(۷۵)
قَالَ الَّذِينَ استَكبرُوا إِنَّا بِالَّذِى ءَامَنتُم بِهِ كَافِرُونَ(۷۶)
فَعَقَرُوا النَّاقَةَ وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ وَ قَالُوا يَا صالِحُ ائْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِن كُنت مِنَ الْمُرْسلِينَ(۷۷)
فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصبَحُوا فى دَارِهِمْ جَاثِمِينَ(۷۸)
فَتَوَلى عَنهُمْ وَ قَالَ يَا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكمْ رِسالَةَ رَبى وَ نَصحْت لَكُمْ وَ لَكِن لا تحِبُّونَ النَّاصِحِينَ(۷۹)
و به سوى قوم ثمود، برادرشان صالح را (فرستاديم) گفت: اى قوم! خداى يگانه را كه جز او خدايى نداريد، بپرستيد، كه شما را از پروردگارتان حجتى آمد، اين شتر خدا است كه معجزه اى براى شما است، بگذاريدش تا در زمين خدا چرا كند، و زنهار! به آن آسيب مرسانيد كه به عذابى دردناك دچار شويد.(۷۳)
به ياد آريد زمانى را كه خداوند پس از قوم عاد، شما را جانشين آنان كرد و در اين سرزمين جايتان داد، و اينك در دشت هاى آن كوشك ها مى سازيد، و از كوه ها خانه ها مى تراشيد، به ياد آريد نعمت هاى خدا را و در اين سرزمين فساد نينگيزيد. (۷۴)
بزرگان قومش كه گردنكشى كرده بودند، به كسانى كه زبون به شمار مى رفتند، (يعنى) به آن هايى كه مؤمن شده بودند، گفتند: شما چه مى دانيد كه صالح پيغمبر پروردگار خويش است؟ گفتند: ما به آيينى كه وى را به ابلاغ آن فرستاده اند، مؤمنيم. (۷۵)
كسانى كه گردنكشى كرده بودند گفتند: ما آيينى را كه شما بدان گرويده ايد، منكريم. (۷۶)
پس شتر را بكشتند و از فرمان پروردگار خويش سرپيچيدند، و گفتند: اى صالح اگر تو پيغمبرى، عذابى را كه به ما وعده مى دهىف بيار. (۷۷)
پس دچار زلزله شده و در خانه هاى خويش بى جان شدند. (۷۸)
آنگاه صالح از آنان دور شد و گفت: اى قوم! من پيغام پروردگار خويش را رسانيدم و به شما خيرخواهى كردم، ولى شما خيرخواهان را دوست نمى داريد. (۷۹)
رسالت حضرت صالح «ع» و داستان ناقۀ او
«و إلى ثمود أخاهم صالحا...»:
«ثمود»، يكى از امت هاى قديمى عرب بوده كه در سرزمين يمن در احقاف مى زيسته اند، و خداوند متعال، شخصى از خود آنان، به نام «صالح» را در ميانشان مبعوث نمود. صالح «عليه السلام»، قوم خود را كه مانند قوم نوح و هود مردمى بت پرست بودند، به دين توحيد دعوت نمود و فرمود: «يا قوم اعبدوا الله ما لكم من إله غيره».
«قد جاءتكم بينة من ربكم» - يعنى براى شما شاهدى كه شهادتش قطعى است، آمد.
«هذه ناقة الله لكم آية» - اين جمله، بينه اى را كه در جمله قبل بود، بيان مى كند و مقصود از «ناقه»، همان ماده شترى است كه خداوند آن را به عنوان معجزه براى نبوت صالح از شكم كوه بيرون آورد، و به همين عنايت بود كه آن را «ناقۀ خدا» ناميد.
«فذروها تأكل فى أرض الله ...» - استعمال لفظ «فاء»، تفريع را مى رساند، و چنين مى فهماند كه چون ناقه مذكور، ناقه خدا است، پس بگذاريد تا در زمين خدا بچرد. و اين تعبير، يعنى به كار بردن لفظ «فاء»، خالى از تشديد هم نيست. هم آن تفريع را مى رساند و هم زمينه را براى ذكر عذاب كه به مقتضاى آيه «و لكل أمة رسول فاذا جاء رسولهم قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون»، حساب هر پيغمبرى را با امتش تصفيه مى كند، آماده مى سازد.
آيه شريفه، مخصوصا جمله «فى أرض الله»، به طور تلويح مى فهماند كه قوم صالح، از آزاد گذاشتن ناقه در چريدن و گردش كردن، اكراه داشتند و گويا اين معنا بر آنان گران مى آمده و نمى خواستند زير بارِ آن بروند. لذا توصيه كرده كه از آزادى آن جلوگيرى نكنند، و تهديد فرموده كه اگر آسيبى به آن رسانيده، يا آن را بكشند، به عذاب دردناكى دچار مى شوند.
«وَ اذْكرُوا إِذْ جَعَلَكمْ خُلَفَاءَ مِن بَعْدِ عَادٍ...»:
«صالح» در اين جمله، قوم خود را به تذكر و ياد آوردن نعمت هاى خدا دعوت مى كند، همچنان كه «هود»، قوم عاد را به آن دعوت مى نمود. و از جمله نعمت هايى كه به ياد آنان مى آورد، اين است كه خداوند آنان را جانشين قوم عاد و ساير امت هاى گذشته قرار داده و در زمين مكنتشان داده، و اينك قسمت هاى جلگه زمين و همچنين كوهستانى آن را اشغال نموده و در آن، خانه و آبادى به وجود آورده اند.
آنگاه تمامى نعمت ها را در جمله «فاذكروا آلاء الله» خلاصه مى كند. و با به كار بردن لفظ «فاء» كه براى تفريع است، مغايرت آن را با جملات قبل مى رساند.
و گويا پس از اين كه فرمود: نعمت هاى خدا را به ياد بياوريد، و تعدادى از آن نعمت ها را بر شمرد، براى بار دوم فرمود: با اين همه نعمت ها كه خداوند در دسترس شما قرار داده، جا دارد كه آن نعمت ها را به ياد بياوريد.
«و لا تعثوا فى الأرض مفسدين» - اين جمله، عطف بر جمله «فاذكروا» و لازمه آن است. و ماده «عثى»، هم به معناى فساد تفسير شده، و هم به معناى اضطراب و مبالغه آمده است. راغب، در مفردات مى گويد: «عيث و عثى»، با اين كه دو ماده هستند، از جهت معنا به هم نزديك هستند، مانند «جذب و جبذ».
چيزى كه هست، ماده «عيث»، بيشتر در فسادهايى گفته مى شود كه محسوس باشد، به خلاف ماده «عثى»، كه بيشتر در فسادهاى معنوى و غير حسى به كار برده مى شود. مانند آيه «و لا تعثوا فى الأرض مفسدين».
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |