تفسیر:المیزان جلد۶ بخش۸: تفاوت میان نسخهها
(Edited by QRobot) |
جزبدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۶ بخش۷ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۶ بخش۹}} | |||
__TOC__ | __TOC__ | ||
لَتَجِدَنَّ أَشدَّ النَّاسِ عَدَوَةً لِّلَّذِينَ ءَامَنُوا الْيَهُودَ وَ الَّذِينَ أَشرَكُوا وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُم مَّوَدَّةً لِّلَّذِينَ ءَامَنُوا الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصرَى ذَلِك بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسيسِينَ وَ رُهْبَاناً وَ أَنَّهُمْ لا يَستَكبرُونَ(۸۲) | |||
وَ إِذَا سمِعُوا مَا أُنزِلَ إِلى | وَ إِذَا سمِعُوا مَا أُنزِلَ إِلى الرَّسولِ تَرَى أَعْيُنَهُمْ تَفِيض مِنَ الدَّمْع مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنَا ءَامَنَّا فَاكْتُبْنَا مَعَ الشهِدِينَ(۸۳) | ||
وَ مَا لَنَا لا نُؤْمِنُ | وَ مَا لَنَا لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ مَا جَاءَنَا مِنَ الْحَقِّ وَ نَطمَعُ أَن يُدْخِلَنَا رَبُّنَا مَعَ الْقَوْمِ الصلِحِينَ(۸۴) | ||
فَأَثَبَهُمُ | فَأَثَبَهُمُ اللَّهُ بِمَا قَالُوا جَنَّتٍ تجْرِى مِن تحْتِهَا الاَنْهَرُ خَلِدِينَ فِيهَا وَ ذَلِك جَزَاءُ الْمُحْسِنِينَ(۸۵) | ||
وَ | وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كذَّبُوا بِئَايَتِنَا أُولَئك أَصحَب الجَْحِيمِ (۸۶) | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه :۹۱ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه :۹۱ </center> | ||
ترجمه آيات | ترجمه آيات | ||
خط ۳۳: | خط ۳۵: | ||
اين آيات از نظر سياق طورى هستند كه مى توان بينشان اتصال و ارتباطى بر قرار نمود، و اما نسبت به دو آيه قبل صرفنظر از آيه «'''يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك ...'''» آنطور نيست ، يعنى به هيچ وجه نمى توان بين اين آيات و آيه «'''و لو انهم اقاموا التوريه و الانجيل ...'''» ارتباط بر قرار نمود، و اما ارتباط آنها با يك آيه قبل ، يعنى آيه «'''يا ايها الرسول ...'''» قبلا راجع به آن صحبت كرديم ، و ديگر تكرارنمى كنيم ، و به نظر مى رسد كه گذشته از چند آيه كه در خلال آيات اين سوره جاى دارند، مانند آيه تبليغ و آيه ولايت بين تمامى آيات اين سوره جهت جامع و وحدت سياقى هست ، زيرا آيات مورد بحث بر همان سياق آيات قبلى است ، يعنى آيات از اول سوره تا اينجا و مضامين آيات اين سوره از آيه «'''و لقد اخذ الله ميثاق بنى اسرائيل و بعثنا منهم اثنى عشر نقيبا'''» كه آيه دوازدهم است تا آخر آيات مورد بحث و هم چنين تا آخر سوره همگى در خصوص اهل كتاب است . | اين آيات از نظر سياق طورى هستند كه مى توان بينشان اتصال و ارتباطى بر قرار نمود، و اما نسبت به دو آيه قبل صرفنظر از آيه «'''يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك ...'''» آنطور نيست ، يعنى به هيچ وجه نمى توان بين اين آيات و آيه «'''و لو انهم اقاموا التوريه و الانجيل ...'''» ارتباط بر قرار نمود، و اما ارتباط آنها با يك آيه قبل ، يعنى آيه «'''يا ايها الرسول ...'''» قبلا راجع به آن صحبت كرديم ، و ديگر تكرارنمى كنيم ، و به نظر مى رسد كه گذشته از چند آيه كه در خلال آيات اين سوره جاى دارند، مانند آيه تبليغ و آيه ولايت بين تمامى آيات اين سوره جهت جامع و وحدت سياقى هست ، زيرا آيات مورد بحث بر همان سياق آيات قبلى است ، يعنى آيات از اول سوره تا اينجا و مضامين آيات اين سوره از آيه «'''و لقد اخذ الله ميثاق بنى اسرائيل و بعثنا منهم اثنى عشر نقيبا'''» كه آيه دوازدهم است تا آخر آيات مورد بحث و هم چنين تا آخر سوره همگى در خصوص اهل كتاب است . | ||
نكته درباره جمله : «'''لستم على شى ء'''» در آيه شريفه :«'''قل يا اهل الكتاب لستم على شى ء...'''» | نكته درباره جمله : «'''لستم على شى ء'''» در آيه شريفه :«'''قل يا اهل الكتاب لستم على شى ء...'''» | ||
قُلْ يَأَهْلَ الْكِتَبِ لَستُمْ عَلى شىْءٍ حَتى تُقِيمُوا | قُلْ يَأَهْلَ الْكِتَبِ لَستُمْ عَلى شىْءٍ حَتى تُقِيمُوا التَّوْرَاةَ وَ الانجِيلَ ... | ||
در اين آيه شريفه نكته ايست كه بيان آن محتاج است به چند كلمه توضيح ، و آن اينست كه آدمى در خلال كارهاى خود اين حقيقت را درك مى كند كه اگر بخواهد كارى را از كارهاى سنگين انجام دهد كه در آن حاجت به اعمال قوت و شدتى باشد، لازم است كه به جايگاهى مستوى كه وى بر آن مسلط باشد تكيه كرده يا بر آن مرتبط شود، مثلا كسى كه چيزى را بطرف خود مى كشد و يا چيزى را از خود دفع مى كند و يا چيز سنگينى را بدوش مى گيرد و يا آنرا سر پا مى كند قبلا پاى خود را در زمين و جائى كه لغزشگاه نباشد قرار مى دهد، چون مى داند اگر جز اين كند از عهده انجام آن كار بر نمى آيد، و اين مطلب در علوم مربوطه بخوبى مورد بررسى قرار گرفته است ، و ما اگر اين مطلب را در امور معنوى مثل اعمال روحى و يا اعمال بدنى كه با نفسانيات بستگى دارد راه داده و اين حساب را در آنجا هم بكنيم چنين نتيجه مى گيريم كه بيشتر افعال و كارهاى بزرگ محتاج به پايه و اساسى از معنويات و بنيادى از نفسانيات است ، آرى كارهاى بزرگ از هر كسى ساخته نيست ، نفسى بردبار و همتى بلند و عزمى آهنين لازم دارد، كما اينكه رستگارى در آخرت و موفقيت در ايفاى وظائف عبوديت هم محتاج است به دلى پارسا و پرهيزگار. | در اين آيه شريفه نكته ايست كه بيان آن محتاج است به چند كلمه توضيح ، و آن اينست كه آدمى در خلال كارهاى خود اين حقيقت را درك مى كند كه اگر بخواهد كارى را از كارهاى سنگين انجام دهد كه در آن حاجت به اعمال قوت و شدتى باشد، لازم است كه به جايگاهى مستوى كه وى بر آن مسلط باشد تكيه كرده يا بر آن مرتبط شود، مثلا كسى كه چيزى را بطرف خود مى كشد و يا چيزى را از خود دفع مى كند و يا چيز سنگينى را بدوش مى گيرد و يا آنرا سر پا مى كند قبلا پاى خود را در زمين و جائى كه لغزشگاه نباشد قرار مى دهد، چون مى داند اگر جز اين كند از عهده انجام آن كار بر نمى آيد، و اين مطلب در علوم مربوطه بخوبى مورد بررسى قرار گرفته است ، و ما اگر اين مطلب را در امور معنوى مثل اعمال روحى و يا اعمال بدنى كه با نفسانيات بستگى دارد راه داده و اين حساب را در آنجا هم بكنيم چنين نتيجه مى گيريم كه بيشتر افعال و كارهاى بزرگ محتاج به پايه و اساسى از معنويات و بنيادى از نفسانيات است ، آرى كارهاى بزرگ از هر كسى ساخته نيست ، نفسى بردبار و همتى بلند و عزمى آهنين لازم دارد، كما اينكه رستگارى در آخرت و موفقيت در ايفاى وظائف عبوديت هم محتاج است به دلى پارسا و پرهيزگار. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۹۴ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۹۴ </center> | ||
خط ۴۹: | خط ۵۱: | ||
<span id='link49'><span> | <span id='link49'><span> | ||
==اسم و لقب هيچ اثرى در سعادت آدمى ندارد و فقط ايمان به خدا و روز جزا وعمل صالح مايه سعادت است == | ==اسم و لقب هيچ اثرى در سعادت آدمى ندارد و فقط ايمان به خدا و روز جزا وعمل صالح مايه سعادت است == | ||
إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ الَّذِينَ هَادُوا وَ الصبِئُونَ وَ النَّصرَى ... | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۹۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۹۷ </center> | ||
بر حسب ظاهر «'''صابئون '''» عطف ا ست بر «'''الذين آمنوا'''» البته عطف بر محل آن ، نه بر ظاهرش ، و ليكن جماعتى از علماى نحو اين را جايز ندانسته و گفته اند: قبل از آنكه خبر «'''ان '''» در كلام بيايد چيزى را نمى توان بر محل اسم آن عطف كرد، و ليكن اجتهادشان اجتهاد در مقابل نص است ، ب راى اينكه خود اين آيه دليل بر جواز آنست ، زيرا در اين آيه «'''صابئون '''» كه در حالت رفع است به محل اسم «'''ان '''» كه كلمه «'''الذين '''» است عطف شده . اما معناى آيه ، بايد دانست كه اين آيه در مقام بيان اين مطلب است كه در باب سعادت و نيك بختى براى اسما و القاب هيچ اثرى نيست ، بنابراين ، اينكه عده اى خود را به نام مؤ منين و جمعى بنام يهودى و طائفه اى به نام صابئين و فرقه اى نصارا نام نهاده اند از اين نام گذاريها چيزى از سعادت عايدشان نمى شود، چيزى كه در جلب سعادت دخالت دارد ايمان به خدا و روز جزا و عمل صالح است . و ما راجع به اين مطلب در تفسير آيه ۶۲ سوره بقره در جلد اول بحث كرديم . | بر حسب ظاهر «'''صابئون '''» عطف ا ست بر «'''الذين آمنوا'''» البته عطف بر محل آن ، نه بر ظاهرش ، و ليكن جماعتى از علماى نحو اين را جايز ندانسته و گفته اند: قبل از آنكه خبر «'''ان '''» در كلام بيايد چيزى را نمى توان بر محل اسم آن عطف كرد، و ليكن اجتهادشان اجتهاد در مقابل نص است ، ب راى اينكه خود اين آيه دليل بر جواز آنست ، زيرا در اين آيه «'''صابئون '''» كه در حالت رفع است به محل اسم «'''ان '''» كه كلمه «'''الذين '''» است عطف شده . اما معناى آيه ، بايد دانست كه اين آيه در مقام بيان اين مطلب است كه در باب سعادت و نيك بختى براى اسما و القاب هيچ اثرى نيست ، بنابراين ، اينكه عده اى خود را به نام مؤ منين و جمعى بنام يهودى و طائفه اى به نام صابئين و فرقه اى نصارا نام نهاده اند از اين نام گذاريها چيزى از سعادت عايدشان نمى شود، چيزى كه در جلب سعادت دخالت دارد ايمان به خدا و روز جزا و عمل صالح است . و ما راجع به اين مطلب در تفسير آيه ۶۲ سوره بقره در جلد اول بحث كرديم . | ||
لَقَدْ أَخَذْنَا ميثاقَ بَنى اِسرائيلَ وَ أَرْسلْنَا إِلَيهِمْ رُسلاً ... | لَقَدْ أَخَذْنَا ميثاقَ بَنى اِسرائيلَ وَ أَرْسلْنَا إِلَيهِمْ رُسلاً ... | ||
گفتيم اين آيه وعده اى از آيات بعديش متعرض حال اهل كتابند، چنان كه در آيه گذشته يعنى آيه «'''قُلْ يَأَهْلَ الْكِتَبِ لَستُمْ عَلى شىْءٍ حَتى تُقِيمُوا | گفتيم اين آيه وعده اى از آيات بعديش متعرض حال اهل كتابند، چنان كه در آيه گذشته يعنى آيه «'''قُلْ يَأَهْلَ الْكِتَبِ لَستُمْ عَلى شىْءٍ حَتى تُقِيمُوا التَّوْرَاةَ وَ الانجِيلَ ...'''» دليلى عليه آنان اقامه شده بود كه خلاصه اش اين بود كه : جرايم و گناهان باعث قطع رابطه با خداوندند، و با نداشتن رابطه (پناه بر خدا) چيست كه آدمى بوسيله اعتماد بر آن كتاب خدا را اقامه و احيا كند؟ | ||
و ما احتمال مى دهيم اين آيات مربوط باشند به آيه «'''ان الذين آمنوا و الذين هادوا...'''» و در نتيجه تصديق اين معنا باشد كه اسم و لقب ، هيچ اثرى در سعادت آدمى ندارد، زيرا اگر اثرى داشت جلو اينها را از پيغمبركشى و همچنين از تكذيب پيغمبران مى گرفت ، و از هلاكتشان بوسيله فتنه هاى هلاك كننده و گناهان بزرگ مى رهانيد؛ ممكن هم هست اين آيات به منزله توضيح باشند براى آيه «'''ان الذين آمنوا و الذين هادوا...'''» و اين آيه نيز مانند توضيح باشد براى آيه «'''يا اهل الكتاب لستم على شى ء...'''» در اين صورت نيز معنا واضح است . | و ما احتمال مى دهيم اين آيات مربوط باشند به آيه «'''ان الذين آمنوا و الذين هادوا...'''» و در نتيجه تصديق اين معنا باشد كه اسم و لقب ، هيچ اثرى در سعادت آدمى ندارد، زيرا اگر اثرى داشت جلو اينها را از پيغمبركشى و همچنين از تكذيب پيغمبران مى گرفت ، و از هلاكتشان بوسيله فتنه هاى هلاك كننده و گناهان بزرگ مى رهانيد؛ ممكن هم هست اين آيات به منزله توضيح باشند براى آيه «'''ان الذين آمنوا و الذين هادوا...'''» و اين آيه نيز مانند توضيح باشد براى آيه «'''يا اهل الكتاب لستم على شى ء...'''» در اين صورت نيز معنا واضح است . | ||
«'''فريقا كذبوا و فريقا يقتلون '''» ظاهر اينست كه كلمه «'''فريقا'''» در اين دو جا هر كدام مفعول باشد براى فعل بعديش ، كه به منظور فهمانيدن عنايتى جلوتر از فعل خود ذكر شده اند، و گرنه ترتيب تقديرى و واقعيش اين است : «'''كذبوا فريقا و يقتلون فريقا'''»، و سخن كوتاه ، همه آن دو فعل و دو مفعول براى جمله «'''كلما جاءهم رسول ...'''» و معناى آيه تقريبا اين است : هر وقت رسولى بسوى ايشان آمد و پيامى آورد كه خوش آيند و مورد پسندشان نبود، با آن رسول بصورت زشت و ناخوشايندى روبرو شدند، و دعوتش را قبول نكردند، خلاصه ، انبيائى كه به سوى اين قوم آمدند دو دسته شان كردند: يكى آنانكه دعوى نبوتشان را تكذيب كردند؛ و ديگر آنان كه بدست مردم كشته شدند. | «'''فريقا كذبوا و فريقا يقتلون '''» ظاهر اينست كه كلمه «'''فريقا'''» در اين دو جا هر كدام مفعول باشد براى فعل بعديش ، كه به منظور فهمانيدن عنايتى جلوتر از فعل خود ذكر شده اند، و گرنه ترتيب تقديرى و واقعيش اين است : «'''كذبوا فريقا و يقتلون فريقا'''»، و سخن كوتاه ، همه آن دو فعل و دو مفعول براى جمله «'''كلما جاءهم رسول ...'''» و معناى آيه تقريبا اين است : هر وقت رسولى بسوى ايشان آمد و پيامى آورد كه خوش آيند و مورد پسندشان نبود، با آن رسول بصورت زشت و ناخوشايندى روبرو شدند، و دعوتش را قبول نكردند، خلاصه ، انبيائى كه به سوى اين قوم آمدند دو دسته شان كردند: يكى آنانكه دعوى نبوتشان را تكذيب كردند؛ و ديگر آنان كه بدست مردم كشته شدند. | ||
خط ۵۹: | خط ۶۱: | ||
<span id='link50'><span> | <span id='link50'><span> | ||
==چون يهود براى خود برترى مى پنداشتند كور و كر شدند (از دين حق و شنيدن پند عاجزگشتند) == | ==چون يهود براى خود برترى مى پنداشتند كور و كر شدند (از دين حق و شنيدن پند عاجزگشتند) == | ||
وَ حَسِبُوا أَلا تَكُونَ فِتْنَةٌ فَعَمُوا وَ | وَ حَسِبُوا أَلا تَكُونَ فِتْنَةٌ فَعَمُوا وَ صَمُّوا ... | ||
اين آيه متمم آيه قبلى است . «'''حسبان '''» به معناى پندار است و «'''فتنه '''» به معناى امتحانى است كه شخص بيخبر را مغرور سازد، و به معنى مطلق شر و بلا هم هست و «'''عمى '''» در اينجا عبارتست از نداشتن چشم حق بين ، و تميز ندادن ميان خير و شر و «'''صمم '''» به معناى كرى است ، و مراد از آن در اينجا نشنيدن پند و موعظه و بى اعتنائى به نصيحت است ، و اين «'''عمى '''» و «'''صمم '''» (كورى و كرى ) هر دو معلولند براى هم ان پندار غلطشان كه خيال مى كردند فتنه و امتحانى در كار نيست ، و ظاهر سياق آيه اينست كه «'''حسبان '''» هم كه علت كرى و كوريشان بود، خود معلول علتى ديگر است ، و آن اينست كه آنها براى خود فضيلت و كرامتى مى پنداشتند، و آن فضيلت اين بود كه مى گفتند ما از شاخه هاى شجره يعقوب هستيم ، و مى گفتند ما پسران خدا و دوستان اوييم ، و چون چنين فضائلى را دارا هستيم پس عذابى براى ما نيست ، اگر چه به هر عمل زشت و معصيتى آلوده باشيم ، بنابراين معناى آيه (و خدا داناتر است ) چنين مى شود: اهل كتاب به خاطر عقيده هائى كه درباره خود داشتند و خيال مى كرده اند كه صرف يهودى بودن ايشان را از فتنه و بلا نگاه مى دارد از اين رو به همين پندار غلط كور و كر شدند، و كارشان بجائى رسيد كه ديگر نمى توانستند حق را ببينند، و يا از شنيدن مطالب حق و نافع انبيا و دعوتشان بسوى حق برخوردار شوند. | اين آيه متمم آيه قبلى است . «'''حسبان '''» به معناى پندار است و «'''فتنه '''» به معناى امتحانى است كه شخص بيخبر را مغرور سازد، و به معنى مطلق شر و بلا هم هست و «'''عمى '''» در اينجا عبارتست از نداشتن چشم حق بين ، و تميز ندادن ميان خير و شر و «'''صمم '''» به معناى كرى است ، و مراد از آن در اينجا نشنيدن پند و موعظه و بى اعتنائى به نصيحت است ، و اين «'''عمى '''» و «'''صمم '''» (كورى و كرى ) هر دو معلولند براى هم ان پندار غلطشان كه خيال مى كردند فتنه و امتحانى در كار نيست ، و ظاهر سياق آيه اينست كه «'''حسبان '''» هم كه علت كرى و كوريشان بود، خود معلول علتى ديگر است ، و آن اينست كه آنها براى خود فضيلت و كرامتى مى پنداشتند، و آن فضيلت اين بود كه مى گفتند ما از شاخه هاى شجره يعقوب هستيم ، و مى گفتند ما پسران خدا و دوستان اوييم ، و چون چنين فضائلى را دارا هستيم پس عذابى براى ما نيست ، اگر چه به هر عمل زشت و معصيتى آلوده باشيم ، بنابراين معناى آيه (و خدا داناتر است ) چنين مى شود: اهل كتاب به خاطر عقيده هائى كه درباره خود داشتند و خيال مى كرده اند كه صرف يهودى بودن ايشان را از فتنه و بلا نگاه مى دارد از اين رو به همين پندار غلط كور و كر شدند، و كارشان بجائى رسيد كه ديگر نمى توانستند حق را ببينند، و يا از شنيدن مطالب حق و نافع انبيا و دعوتشان بسوى حق برخوردار شوند. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۹۹ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۹۹ </center> | ||
و اين را مى توان از مرجحات احتمال ما دانست ، كه گفتيم : احتمال مى دهيم اين آيات به منزله دليلى باشد كه توضيح مى دهد آيه «'''ان الذين آمنوا و الذين هادوا...'''» را، بنابراين ، محصل معنا اين مى شود: كه اسماء و القاب ، به درد كسى نمى خورند، يهود هم بيهوده دل هاى خود را به اينكه اسمشان يهودى است خوش كرده اند، در صورتى كه اسم ، كسى را كرامت و فضيلت نمى دهد، آرى يهود كشتن پيغمبران و تكذيب آنان و ساير جرايم خود را نمى توانند به اين اسم گزاريها محو كنند و آثار سوء گناهان خود را كه همانا هلاكت و فتنه است از بين ببرند. | و اين را مى توان از مرجحات احتمال ما دانست ، كه گفتيم : احتمال مى دهيم اين آيات به منزله دليلى باشد كه توضيح مى دهد آيه «'''ان الذين آمنوا و الذين هادوا...'''» را، بنابراين ، محصل معنا اين مى شود: كه اسماء و القاب ، به درد كسى نمى خورند، يهود هم بيهوده دل هاى خود را به اينكه اسمشان يهودى است خوش كرده اند، در صورتى كه اسم ، كسى را كرامت و فضيلت نمى دهد، آرى يهود كشتن پيغمبران و تكذيب آنان و ساير جرايم خود را نمى توانند به اين اسم گزاريها محو كنند و آثار سوء گناهان خود را كه همانا هلاكت و فتنه است از بين ببرند. | ||
ثُمَّ تَاب اللَّهُ عَلَيْهِمْ ثُمَّ عَمُوا وَ صمُّوا كثِيرٌ مِّنهُمْ وَ اللَّهُ بَصِيرُ بِمَا يَعْمَلُونَ | |||
توبه خداوند بر بندگان نظر رحمت او است ، برايشان ، و بار ديگر دستگيريش از آنان ، و اينكه فرمود: «''' | توبه خداوند بر بندگان نظر رحمت او است ، برايشان ، و بار ديگر دستگيريش از آنان ، و اينكه فرمود: «'''ثُمَّ تَاب اللَّهُ عَلَيْهِمْ '''» يعنى سپس خداوند به لطف و رحمت به ايشان رجوع فرمود: دلالت دارد بر اينكه يكبار آنان را از رحمت خود دور كرده و به آن پندار غلط دچارشان ساخته ، و در نتيجه به كورى و كرى مبتلا شده اند سپس از جرمشان در گذشته و آن پندار غلط را از دلهايشان بيرون برده ، و در نتيجه آن كرى و كورى شان را بهبودى بخشيده ، و فهميده اند كه آنان هم مانند همه ، جنس بشر و بندگان خدايند (نه پسر و دوست او)، و در نزد خدا هيچ كرامت و فضيلتى براى آنان نيست ، مگر اينكه تقوا پيشه كنند، و حق بين شوند، و مواعظ خداوند را كه از زبان انبياى خود گوشزد بشر مى سازند، بشنوند، وقتى اين معنا را فهميدند متوجه شدند كه اسم گذارى هيچ سودى ندارد، و ليكن بعد از همه اين عنايات بار ديگر به كرى و كورى سابق خود دچار شدند. | ||
«'''ثم عموا و صموا كثير منهم '''» در اينجا نكته اى بكار رفته ، و آن اينست كه : كورى و كرى ر ا بار اول به همه يهود و بار دوم به كثيرى از آنان نسبت داده ، و لفظ «'''كثير'''» را از واو «'''عموا'''» و «'''صموا'''» كه واو جمع است بدل آورد، اين نكته براى اين بكار رفته كه اولا رعايت انصاف و حقيقت گوئى در كلام شده باشد، و بفهماند كه اگر بار اول بطور عموم گفتيم : «'''عموا و صموا'''» نه براى اين بود كه بطور كلى تمامى يهود به كرى و كورى گرائيدند، بلكه از باب نسبت دادن حكم بعض بود به كل كه خود تعبيريست متعارف ؛ و ثانيا اشاره كند به اينكه بار اول همه يهود دچار كرى و كورى شدند و ليكن بار دوم عده كثيرى از آنها، و ثالثا بفهماند كه توبه الهى اثرش بالمره باطل نمى شود، و لذا ديدند كه در اثر توبه خداوند در بار اول عده اى به هدايت خداوند باقى مانده و دچار كرى و كورى مجدد نشدند، پس آنگاه خدايتعالى آيه شريفه را با جمله : «'''و الله بصير بما يعملون '''» ختم مى فرمايد تا بفهماند خدا را نمى توان به خود قياس كرد، آرى وقتى كه كسى در حق ديگرى خوبى و احسان كند عمل وى معمولا در برابر چشم آن شخص پرده اى مى شود كه بدى هاى او را نبيند و دوستش دارد. و ليكن خداوند اينطور نيست ، بينائى است كه هيچ چيزى او را از ديدن حقيقت باز نمى دارد. | «'''ثم عموا و صموا كثير منهم '''» در اينجا نكته اى بكار رفته ، و آن اينست كه : كورى و كرى ر ا بار اول به همه يهود و بار دوم به كثيرى از آنان نسبت داده ، و لفظ «'''كثير'''» را از واو «'''عموا'''» و «'''صموا'''» كه واو جمع است بدل آورد، اين نكته براى اين بكار رفته كه اولا رعايت انصاف و حقيقت گوئى در كلام شده باشد، و بفهماند كه اگر بار اول بطور عموم گفتيم : «'''عموا و صموا'''» نه براى اين بود كه بطور كلى تمامى يهود به كرى و كورى گرائيدند، بلكه از باب نسبت دادن حكم بعض بود به كل كه خود تعبيريست متعارف ؛ و ثانيا اشاره كند به اينكه بار اول همه يهود دچار كرى و كورى شدند و ليكن بار دوم عده كثيرى از آنها، و ثالثا بفهماند كه توبه الهى اثرش بالمره باطل نمى شود، و لذا ديدند كه در اثر توبه خداوند در بار اول عده اى به هدايت خداوند باقى مانده و دچار كرى و كورى مجدد نشدند، پس آنگاه خدايتعالى آيه شريفه را با جمله : «'''و الله بصير بما يعملون '''» ختم مى فرمايد تا بفهماند خدا را نمى توان به خود قياس كرد، آرى وقتى كه كسى در حق ديگرى خوبى و احسان كند عمل وى معمولا در برابر چشم آن شخص پرده اى مى شود كه بدى هاى او را نبيند و دوستش دارد. و ليكن خداوند اينطور نيست ، بينائى است كه هيچ چيزى او را از ديدن حقيقت باز نمى دارد. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۱۰۰ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۱۰۰ </center> | ||
لَقَدْ كفَرَ | لَقَدْ كفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ | ||
اين آيه به منزله بيان اين جهت است كه نصارا هم مانند يهود به نصرانيت خود دلخوش بودند، و ليكن اسم نصرانيت آنان را سودى نبخشيد و سرپوش كفر و شرك شان نشد، آرى اينان نيز به مثل يهود آنطور كه بايد ايمان نياوردند، زيرا مى گفتند: «''' | اين آيه به منزله بيان اين جهت است كه نصارا هم مانند يهود به نصرانيت خود دلخوش بودند، و ليكن اسم نصرانيت آنان را سودى نبخشيد و سرپوش كفر و شرك شان نشد، آرى اينان نيز به مثل يهود آنطور كه بايد ايمان نياوردند، زيرا مى گفتند: «''' إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ : خدا همان مسيح ، فرزند مريم است '''»، نصارا در اين حرف و در كيفيت شرك به خدا و اينكه مسيح داراى جوهر الوهيت است مختلفند، طائفه اى از آنها قائلند كه اقنوم مسيح كه همان علم است شاخه ايست كه از اقنوم رب تعالى كه همان حيات است منشعب مى شود، و معناى پدرى خدا و پسرى مسيح اين است كه اين از آن منشعب گشته است ، طايفه ديگرى مى گويند آن حقيقتى كه تا قبل از مسيح بنام پروردگار ناميده مى شد، مقارن آمدن مسيح به حقيقت ديگرى كه همان مسيح است منقلب شد، طايفه ديگرى مى گويند پروردگار در مسيح حلول كرد. | ||
و ما تفصيل اين مطلب را در بحثى كه راجع به عيسى بن مريم (عليه السلام ) در تفسير سوره آل عمران كرديم (جلد ۳ ترجمه ) بيان نموديم ، و بايد دانست كه اين سه قولى كه درباره مسيح دارند هر سه با آيه شريفه «'''ان الله هو المسيح ابن مريم '''» قابل انطباقند، بنابراين مراد از كسانى كه اين حرف را زده اند تنها قائلين به انقلاب نيستند؛ بلكه جميع نصارا است كه درباره مسيح غلو كردند، و اينكه مسيح (عليه السلام ) را به پسرى مريم توصيف فرمود، خالى از اشعار و دلالت بر جهت كفر آنها نيست ، براى اينكه مى فهماند كه آنها الوهيت را نسبت به يك انسانى داده اند كه انسان ديگرى او را زائيده است و هر دو از خاك خلق شده اند، خاك كجا، خداى پاك كجا؟! | و ما تفصيل اين مطلب را در بحثى كه راجع به عيسى بن مريم (عليه السلام ) در تفسير سوره آل عمران كرديم (جلد ۳ ترجمه ) بيان نموديم ، و بايد دانست كه اين سه قولى كه درباره مسيح دارند هر سه با آيه شريفه «'''ان الله هو المسيح ابن مريم '''» قابل انطباقند، بنابراين مراد از كسانى كه اين حرف را زده اند تنها قائلين به انقلاب نيستند؛ بلكه جميع نصارا است كه درباره مسيح غلو كردند، و اينكه مسيح (عليه السلام ) را به پسرى مريم توصيف فرمود، خالى از اشعار و دلالت بر جهت كفر آنها نيست ، براى اينكه مى فهماند كه آنها الوهيت را نسبت به يك انسانى داده اند كه انسان ديگرى او را زائيده است و هر دو از خاك خلق شده اند، خاك كجا، خداى پاك كجا؟! | ||
وَ قَالَ الْمَسِيحُ يابَنى اِسْرائيلَ اعْبُدُوا | وَ قَالَ الْمَسِيحُ يابَنى اِسْرائيلَ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبى وَ رَبَّكمْ ... | ||
اين آيه استدلال مى كند به گفتار خود مسيح بر كفر آنان و بطلان عقيده شان ، چه گفتار خود آن حضرت كه فرمود: «'''اعبدوا الله ربى و ربكم - بپرستيد الله را كه هم پرورش دهنده من است و هم پرورش دهنده شما'''» دلالت دارد بر ا ينكه او خود مربوب است ، يعنى ديگرى رب و پرورش دهنده اوست ، و در مربوبيت بين او و مردم فرقى نيست و اينكه فرمود: «'''انه من يشرك بالله فقد حرم الله عليه الجنه '''» دلالت دارد بر اينكه اين گناه يعنى در الوهيت براى خداوند انباز گرفتن ؛ شرك است ، و مرتكب آن كافر؛ و نيز دلالت دارد بر اينكه بهشت بر كفار حرام است ، و در اينكه بطور حكايت از حضرت مسيح فرمود: «'''فقد حرم الله عليه الجنه و ماويه النار و ما للظالمين من انصار'''» عنايتى است به اينكه در ضمن بيان مطلب اشاره اى هم به بطلان نسبت ناروايشان به مسيح كرده باشد، و آن نسبت داستان تفديه است ، مسيحى ها نسبت مى دهند به حضرت مسيح كه وى با پاى خود به طرف چوبه دار رفته ، بلكه خودش مى خواسته كه خود را بدار آويزد، چون مى خواست جانش را فداى پيروان خود كند، بلكه خداوند از گناهان آنان در گذرد، و تكاليف الهى خود را از آنها بردارد، و در روز قيامت بدون اينكه بدن هايشان با آتش دوزخ تماسى پيدا كند يكسره به بهشت شان ببرد، تفصيل اين داستان در تفسير سوره آل عمران در قصه عيسى (عليه السلام ) گذشت ، مسيحى ها داستان بدار آويختن و نيز داستان تفديه را براى خاطر همين درست كرده اند كه تنها از ديندارى به اسمش قناعت كرده ، و جميع محرمات الهى را به خيال اينكه خدا از آنان نهى ننموده مرتكب شوند، و در عين حال روز قيامت هم به پاداش اينكه براى خدا پسر درست كردند و... يكسره به بهشت درمى آيند!!! | اين آيه استدلال مى كند به گفتار خود مسيح بر كفر آنان و بطلان عقيده شان ، چه گفتار خود آن حضرت كه فرمود: «'''اعبدوا الله ربى و ربكم - بپرستيد الله را كه هم پرورش دهنده من است و هم پرورش دهنده شما'''» دلالت دارد بر ا ينكه او خود مربوب است ، يعنى ديگرى رب و پرورش دهنده اوست ، و در مربوبيت بين او و مردم فرقى نيست و اينكه فرمود: «'''انه من يشرك بالله فقد حرم الله عليه الجنه '''» دلالت دارد بر اينكه اين گناه يعنى در الوهيت براى خداوند انباز گرفتن ؛ شرك است ، و مرتكب آن كافر؛ و نيز دلالت دارد بر اينكه بهشت بر كفار حرام است ، و در اينكه بطور حكايت از حضرت مسيح فرمود: «'''فقد حرم الله عليه الجنه و ماويه النار و ما للظالمين من انصار'''» عنايتى است به اينكه در ضمن بيان مطلب اشاره اى هم به بطلان نسبت ناروايشان به مسيح كرده باشد، و آن نسبت داستان تفديه است ، مسيحى ها نسبت مى دهند به حضرت مسيح كه وى با پاى خود به طرف چوبه دار رفته ، بلكه خودش مى خواسته كه خود را بدار آويزد، چون مى خواست جانش را فداى پيروان خود كند، بلكه خداوند از گناهان آنان در گذرد، و تكاليف الهى خود را از آنها بردارد، و در روز قيامت بدون اينكه بدن هايشان با آتش دوزخ تماسى پيدا كند يكسره به بهشت شان ببرد، تفصيل اين داستان در تفسير سوره آل عمران در قصه عيسى (عليه السلام ) گذشت ، مسيحى ها داستان بدار آويختن و نيز داستان تفديه را براى خاطر همين درست كرده اند كه تنها از ديندارى به اسمش قناعت كرده ، و جميع محرمات الهى را به خيال اينكه خدا از آنان نهى ننموده مرتكب شوند، و در عين حال روز قيامت هم به پاداش اينكه براى خدا پسر درست كردند و... يكسره به بهشت درمى آيند!!! | ||
اين مطالبى را كه آيه شريفه به آن اشاره مى كند، يعنى ۱ - امر به توحيد ۲ - بطلان عبادت مشركين ۳ - خلود ستمكاران در آتش . همه در ابواب متفرقه از انجيل ها موجود است . | اين مطالبى را كه آيه شريفه به آن اشاره مى كند، يعنى ۱ - امر به توحيد ۲ - بطلان عبادت مشركين ۳ - خلود ستمكاران در آتش . همه در ابواب متفرقه از انجيل ها موجود است . | ||
بطلان و نامعقول بودن سخن نصارا كه گفته اند: «'''ان الله ثالث ثلثة '''» | بطلان و نامعقول بودن سخن نصارا كه گفته اند: «'''ان الله ثالث ثلثة '''» | ||
لَّقَدْ كفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ ثَالِث ثَلَثَةٍ | |||
يعنى يكى از سه چيزى كه بترتيب عبارتند از: ۱ - پدر ۲ - پسر ۳ - روح ، يعنى كلمه الله بر هر يك از اين سه چيز منطبق است ، چون در ابواب مختلف انجيل ها زياد به چشم مى خورد اينكه : اب ، اله است ، ابن ، اله است و روح ، اله است . و در همين انجيل ها است كه : اله در عين اينكه يكى است سه چيز است ، و مثال مى زنند به اينكه كسى بگويد: زيد فرزند عمرو، انسان است ، كه در اينجا نيز يك چيز سه چيز است ، زيرا در مثال بيش از يك حقيقت چيزى نيست ، و در عين حال هم زيد است و هم پسر عمرو و هم انسان ، و غفلت كرده اند از اينكه اين كثرت و تعددى كه در وصف است اگر حقيقى و واقعى باشد لابد موصوف هم متعدد خواهد بود، كما اينكه اگر موصوف حقيقتا واحد باشد قهرا كثرت و تعدد اوصاف اعتبارى خواهد بود، و محال ا ست كه يك چيز در عين اينكه يكى است سه چيز باشد، عقل سليم اين معنا را نمى پذيرد. | يعنى يكى از سه چيزى كه بترتيب عبارتند از: ۱ - پدر ۲ - پسر ۳ - روح ، يعنى كلمه الله بر هر يك از اين سه چيز منطبق است ، چون در ابواب مختلف انجيل ها زياد به چشم مى خورد اينكه : اب ، اله است ، ابن ، اله است و روح ، اله است . و در همين انجيل ها است كه : اله در عين اينكه يكى است سه چيز است ، و مثال مى زنند به اينكه كسى بگويد: زيد فرزند عمرو، انسان است ، كه در اينجا نيز يك چيز سه چيز است ، زيرا در مثال بيش از يك حقيقت چيزى نيست ، و در عين حال هم زيد است و هم پسر عمرو و هم انسان ، و غفلت كرده اند از اينكه اين كثرت و تعددى كه در وصف است اگر حقيقى و واقعى باشد لابد موصوف هم متعدد خواهد بود، كما اينكه اگر موصوف حقيقتا واحد باشد قهرا كثرت و تعدد اوصاف اعتبارى خواهد بود، و محال ا ست كه يك چيز در عين اينكه يكى است سه چيز باشد، عقل سليم اين معنا را نمى پذيرد. | ||
عجيب اينجا است كه بسيارى از مبلغين مسيحى به اين حقيقت اعتراف كرده و درباره اين عقيده كه جزو اوليات دين مسيح است مى گويند: اين مطلب از مسائل لا ينحلى است كه از مذاهب پيشينيان به يادگار مانده ، و گرنه بحسب موازين علمى درست در نمى آيد. | عجيب اينجا است كه بسيارى از مبلغين مسيحى به اين حقيقت اعتراف كرده و درباره اين عقيده كه جزو اوليات دين مسيح است مى گويند: اين مطلب از مسائل لا ينحلى است كه از مذاهب پيشينيان به يادگار مانده ، و گرنه بحسب موازين علمى درست در نمى آيد. | ||
خط ۸۱: | خط ۸۳: | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۱۰۲ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۱۰۲ </center> | ||
وَ مَا مِنْ إِلَهٍ إِلا إِلَهٌ واحِدٌ | وَ مَا مِنْ إِلَهٍ إِلا إِلَهٌ واحِدٌ | ||
اين جمله گفتار آنهائى را كه مى گفتند: «''' | اين جمله گفتار آنهائى را كه مى گفتند: «'''إِنَّ اللَّهَ ثَالِث ثَلَثَةٍ '''» بدين صورت رد مى كند كه ذات پروردگار متعال ذاتى است كه به هيچ وجه پذيراى كثرت نيست ، احدى الذات است ، و در حالى هم كه متصف به صفات كريمه عليا و اسماى حسنا مى شود در آن لحاظ هم متكثر نيست ، و آن صفات چيزى را بر ذات او نمى افزايند، خود صفات هم كه روشن است اگر به يكديگر اضافه شوند موجب تعدد و تكثر در ذات نمى گردند، پس وقتى نه از ناحيه اضافه صفت به ذات و نه از ناحيه اضافه صفت به صفت تكثر نمى يابد، پس بايد گفت خداى تعالى احدى الذات است ، نه در عقل و نه در وهم و نه در خارج قابل انقسام و تكثر نيست ، و نيز بايد گفت خداى تعالى در ذات مقدسش چنان نيست كه از دو چيز تركيب يافته باشد، و هرگز نمى توان آن حقيقت را به چيزى و چيزى تجزيه كرد، و نيز نمى توان با نسبت دادن و صفى به آن جناب او را به دو چيز يا بيشتر تجزيه نمود، چگونه چنين امرى ممكن است ؟! و حال آنكه هر چيزى را بخواهيم در عالم فرض و يا در عالم وهم و يا در عالم خارج به آن حقيقت بيفزائيم ، او خود با آن چيز همراه است ، و از آن جدا نيست . | ||
{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۶ بخش۷ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۶ بخش۹}} | |||
[[رده:تفسیر المیزان]] | [[رده:تفسیر المیزان]] |
نسخهٔ ۸ مرداد ۱۳۹۳، ساعت ۲۰:۰۰
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
لَتَجِدَنَّ أَشدَّ النَّاسِ عَدَوَةً لِّلَّذِينَ ءَامَنُوا الْيَهُودَ وَ الَّذِينَ أَشرَكُوا وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُم مَّوَدَّةً لِّلَّذِينَ ءَامَنُوا الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصرَى ذَلِك بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسيسِينَ وَ رُهْبَاناً وَ أَنَّهُمْ لا يَستَكبرُونَ(۸۲)
وَ إِذَا سمِعُوا مَا أُنزِلَ إِلى الرَّسولِ تَرَى أَعْيُنَهُمْ تَفِيض مِنَ الدَّمْع مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنَا ءَامَنَّا فَاكْتُبْنَا مَعَ الشهِدِينَ(۸۳)
وَ مَا لَنَا لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ مَا جَاءَنَا مِنَ الْحَقِّ وَ نَطمَعُ أَن يُدْخِلَنَا رَبُّنَا مَعَ الْقَوْمِ الصلِحِينَ(۸۴)
فَأَثَبَهُمُ اللَّهُ بِمَا قَالُوا جَنَّتٍ تجْرِى مِن تحْتِهَا الاَنْهَرُ خَلِدِينَ فِيهَا وَ ذَلِك جَزَاءُ الْمُحْسِنِينَ(۸۵)
وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كذَّبُوا بِئَايَتِنَا أُولَئك أَصحَب الجَْحِيمِ (۸۶)
ترجمه آيات بگو اى اهل كتاب شما بر دين و مسلكى كه قابل اعتنا و اعتماد باشد نيستيد و نخواهيد بود تا آنكه تورات و انجيل را (كه يكى از احكامش ايمان به محمد (صلى الله عليه و آله ) است و آنچه را كه از طرف پروردگارتان بسوى شما نازل شده ، اقامه كنيد. (آنان علاوه بر اينكه اقامه نمى كنند) همين قرآنى كه بتو نازل شده هر آينه طغيان و كفر بسيارى از آنان را زيادتر مى كند، بنابراين غمناك مباش بر قومى كه كفر ورزيدند .(۶۸) بدرستى منافقينى كه بظاهر ايمان آوردند و آنان كه يهودى گرى را اختيار كردند و هم چنين بى دينان و نصارا هر كدام از آنان به خدا و روز جزا ايمان صحيح بياورند و عمل صالح كنند ترسى بر ايشان نيست و (خداوند از كفر قبليشان ميگذرد) در آخرت اندوهى ندارند .(۶۹) هر آينه و به تحقيق ما از بنى اسرائيل عهد و پيمان گرفتيم و بسويشان پيغمبرانى فرستاديم ، هر وقت پيغمبرى حكمى كه مخالف با هواى نفسشان بود برايشان آورد عده اى را تكذيب و عده اى را به قتل رسانيدند .(۷۰) و گمان كردند آزمايشى در كار نيست ، در نتيجه كور و كر شدند. آنگاه خداوند از آنان گذشت بار ديگر كثيرى از آنها كر و كور شدند. آنگاه خداوند از آنان گذشت بار ديگر كثيرى از آنها كر و كور شدند. و خداوند بيناى به اعمال ايشان است .(۷۱)
هر آينه كافر شدند كسانى كه گفتند محققا خداوند همان مسيح فرزند مريم است و مسيح خود گفت : اى بنى اسرائيل خدا را بپرستيد كه پروردگار من و پروردگار شما است . بدرستى حقيقت اين است كه كسى كه شرك به خدا مى ورزد محققا خداوند بهشت را بر او حرام كرده و جايش در آتش خواهد بود. هيچ ياورى از ياوران براى ستمكاران نيست .(۷۲) هر آينه كافر شدند كسانى كه گفتند محققا خداوند سومى اقانيم سه گانه است . و حال آنكه هيچ معبودى جز خداى واحد نيست . و اگر دست از اين گفته هايشان بر ندارند بطور حتم عذابى دردناك بجان كسانى مى افتد كه بر اين گفته ها پافشارى نموده و همچنان آنرا ادامه ميدهند .(۷۳) آيا بسوى خدا بازگشت و استغفار نمى كنند؟ و حال آنكه خداوند غفور و رحيم است .(۷۴) مسيح فرزند مريم ، رسولى بيش نيست ، قبل از او هم رسولانى بودند. و مادرش مريم صديقه اى بود مانند ساير زنان صديقه . اين مادر و فرزند غذا مى خوردند (و مانند ساير جانداران محتاج به غذا بودند). نگاه كن ببين چطور براى آنها آيات را بيان مى نمائيم آنگاه ببين چگونه از شنيدن آن آيات روشن روى بر مى تابند .(۷۵) بگو آيا مى پرستيد بغير خدا چيزى را كه مالك نفع و ضررى براى شما نيستند و حال آنكه خداوند شنوا و دانا است ؟! .(۷۶) بگو اى اهل كتاب در دين خود بغير حق غلو مكنيد، و هوسهاى پيشينيان كه محققا گمراه بودند و نفوس بسيارى را هم گمراه كردند و از طريق ميانه منحرف شدند پيروى ننماييد .(۷۷) از بنى اسرائيل آنان كه كافر شدند بزبان داود و عيسى بن مريم لعنت و نفرين شدند. و اين براى همان عصيانى بود كه ورزيدند و اصولا مردمى تجاوز پيشه بودند .(۷۸) مردمى بودند كه از منكراتى كه ميكردند دست برنمى داشتند. راستى بد اعمالى انجام مى دادند .(۷۹) بسيارى از آنان را مى بينى كه دوست مى دارند كسانى را كه كافر شدند، چه بد توشه ايست كه بدست خود براى خود پيش فرستادند، خود باعث شدند خداوند بر آنان خشم گرفته و در نتيجه در عذاب جاودانه بسر برند .(۸۰) اينان اگر بخدا و به نبى او و به آنچه به نبى نازل شده ايمان مى آوردند كفار را دوست نمى گرفتند، و ليكن بسياريشان فاسقند .(۸۱) هر آينه مييابى يهود و مشركين را دشمن ترين مردم نسبت به كسانى كه ايمان آوردند و هر آينه مييابى آنان كه گفتند ما نصارائيم دوست ترين مردم نسبت به مؤ منين و اين براى اين جهت است كه ملت نصارا قسيسين و رهبان دارند و اصولا مردمى هستند كه تكبر نمى ورزند .(۸۲) و وقتى كه مى شنوند قرآنى را كه به رسول الله نازل شده مى بينى چشم هايشان پر از اشك مى شود، براى خاطراينكه حق را شناخته اند از اين جهت دلهايشان نرم و اشكشان جارى ميشود، مى گويند، بار پروردگارا! ايمان آورديم ، پس ما را هم در سلك كسانى بنويس كه شهادت به حقانيت دين دادند .(۸۳)
چه خواهد بود براى ما اگر ايمان خواهد بود به خدا و بآنچه از حق به سوى ما نازل شده بياوريم كه خداوند ما را در سلك مردم صالح در آورد؟! .(۸۴) (در نتيجه اين رفتارشان ) و به پاس اين گفته هايشان خداوند بهشتهائى پاداششان داد كه از زير آن نهرها روان و آنان در آن بهشتها خالد و جاودانند، و اين پاداش ، پاداش نيكوكاران است .(۸۵) و كسانى كه كافر شدند و تكذيب كردند آيات ما را ايشان اصحاب دوزخند .(۸۶) بيان آيات اين آيات از نظر سياق طورى هستند كه مى توان بينشان اتصال و ارتباطى بر قرار نمود، و اما نسبت به دو آيه قبل صرفنظر از آيه «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك ...» آنطور نيست ، يعنى به هيچ وجه نمى توان بين اين آيات و آيه «و لو انهم اقاموا التوريه و الانجيل ...» ارتباط بر قرار نمود، و اما ارتباط آنها با يك آيه قبل ، يعنى آيه «يا ايها الرسول ...» قبلا راجع به آن صحبت كرديم ، و ديگر تكرارنمى كنيم ، و به نظر مى رسد كه گذشته از چند آيه كه در خلال آيات اين سوره جاى دارند، مانند آيه تبليغ و آيه ولايت بين تمامى آيات اين سوره جهت جامع و وحدت سياقى هست ، زيرا آيات مورد بحث بر همان سياق آيات قبلى است ، يعنى آيات از اول سوره تا اينجا و مضامين آيات اين سوره از آيه «و لقد اخذ الله ميثاق بنى اسرائيل و بعثنا منهم اثنى عشر نقيبا» كه آيه دوازدهم است تا آخر آيات مورد بحث و هم چنين تا آخر سوره همگى در خصوص اهل كتاب است . نكته درباره جمله : «لستم على شى ء» در آيه شريفه :«قل يا اهل الكتاب لستم على شى ء...» قُلْ يَأَهْلَ الْكِتَبِ لَستُمْ عَلى شىْءٍ حَتى تُقِيمُوا التَّوْرَاةَ وَ الانجِيلَ ... در اين آيه شريفه نكته ايست كه بيان آن محتاج است به چند كلمه توضيح ، و آن اينست كه آدمى در خلال كارهاى خود اين حقيقت را درك مى كند كه اگر بخواهد كارى را از كارهاى سنگين انجام دهد كه در آن حاجت به اعمال قوت و شدتى باشد، لازم است كه به جايگاهى مستوى كه وى بر آن مسلط باشد تكيه كرده يا بر آن مرتبط شود، مثلا كسى كه چيزى را بطرف خود مى كشد و يا چيزى را از خود دفع مى كند و يا چيز سنگينى را بدوش مى گيرد و يا آنرا سر پا مى كند قبلا پاى خود را در زمين و جائى كه لغزشگاه نباشد قرار مى دهد، چون مى داند اگر جز اين كند از عهده انجام آن كار بر نمى آيد، و اين مطلب در علوم مربوطه بخوبى مورد بررسى قرار گرفته است ، و ما اگر اين مطلب را در امور معنوى مثل اعمال روحى و يا اعمال بدنى كه با نفسانيات بستگى دارد راه داده و اين حساب را در آنجا هم بكنيم چنين نتيجه مى گيريم كه بيشتر افعال و كارهاى بزرگ محتاج به پايه و اساسى از معنويات و بنيادى از نفسانيات است ، آرى كارهاى بزرگ از هر كسى ساخته نيست ، نفسى بردبار و همتى بلند و عزمى آهنين لازم دارد، كما اينكه رستگارى در آخرت و موفقيت در ايفاى وظائف عبوديت هم محتاج است به دلى پارسا و پرهيزگار.
وقتى اين مقدمه روشن شد نكته اى كه در جمله «لستم على شى ء» است بخوبى روشن مى شود، چه اين جمله كنايه ايست از اينكه اهل كتاب جا پاى محكمى كه بتوانند بر آن تكيه كرده و تورات و انجيل و ساير كتب آسمانى را بپا داشته و از انقراض آنها جلوگيرى بعمل آورند، ندارند، و اين اشاره است به اينكه دين خداوند و فرامين او بار بس سنگينى است كه آدمى بخودى خود از اقامه آن عاجز است ، مگر اين كه بر اساسى ثابت تكيه داشته باشد، و گرنه كسى از روى هوا و هوس نفسانى نمى تواند دين خدا را اقامه كند، و اين اشاره را در بسيارى از آيات قرآنى مى يابيم ، چنانكه آيه شريفه «انا سنلقى عليك قولا ثقيلا» يكى از آنهائى است كه اين اشاره را در خصوص قرآن دارد، و آيه «لو انزلنا هذا القرآن على جبل لرايته خاشعا متصدعا من خشى ه الله و تلك الامثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون » و آيه «انا عرضنا الامانه على السموات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها...» يكى پس از ديگرى از همان آياتند. و نيز قرآن كريم در باره تورات خطاب به موسى نموده و مى فرمايد: «فخذها بقوه و امر قومك ياخذوا باحسنها» و هم خطاب به بنى اسرائيل كرده و مى گويد: «خذوا ما آتيناكم بقوه » و خطاب به يحيى بنابراين يا يحيى خذ الكتاب بقوة ،
يهود و نصارا فاقد پايگاهى قابل اعتماد براى اقامه دين هستند
مقدمه اى كه گفته شد معناى اين آى ه چنين مى شود: شما فاقد پايگاهى هستيد كه براى اقامه دينى كه خدا بسويتان فرستاده ناگزير از اعتماد بر آن هستيد و تقوا و توبه پى در پى و اعتماد به ركن او نيز ن داريد، آرى شما سر در راه اطاعت خداوند نداريد، بلكه سر پيچ و متجاوز از حدود خداييد. و اين معنائى است كه از آيه زير نيز بخوبى استفاده مى شود زيرا در اين آيه خطاب را متوجه به نبى خود و هم به مؤ منين نموده و مى فرمايد: «شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا و الذى اوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسى و عيسى » در حقيقت اديان الهى را منحصر در شريعت هاى انبياى نامبرده كرده ، سپس مى فرمايد: «ان اقيموا الدين و لا تتفرقوا فيه » بيان مى كند كه برگشت همه اين دستورات وحدت كلمه در اقامه دين است ، آنگاه دنبالش مى فرمايد: «كبر على المشركين ما تدعوهم اليه » و اين براى اينست كه به نظرهاى كوتاهشان اتفاق و پايدارى در پيروى دين ، امرى دشوار و بزرگ مى رسيده ، سپس با جمله «الله يجتبى اليه من يشاء و يهدى اليه من ينيب » خبر مى دهد از اينكه اقامه دين براى كسى جز به هدايت پى در پى الهى دست نمى دهد و كسى هم موفق به آن نمى گردد مگر اينكه متصف به انابه باشد و با رجوع پى در پى اش به درگاه خدا، رشته ارتباط با آن درگاه بر قرار داشته باشد، و يا جمله «و ما تفرقوا الا من بعد ما جائهم العلم بغيا بينهم » كه جهت تفرقه و پراكندگيشان و علت اينكه نتوانستند دين خدا را اقامه كنند بيان مى كند كه آنها راه ظلم و تعدى را پيش گرفته و از راه وسط و شيوه عادله اى كه خدا برايشان مقرر فرموده ، منحرف شدند. نظير اين آيات در مواضع متعددى از قرآن كريم بچشم مى خورد، از آن جمله مى فرمايد: «فاقم وجهك للدين حنيفا فطره الله التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدين القيم و لكن اكثر الناس لا يعلمون . منيبين اليه و اتقوه و اقيموا الصلوه و لا تكونوا من المشركين . من الذين فرقوا دينهم و كانوا شيعا كل حزب بما لديهم فرحون » زيرا در اين آيات هم اين معنا را بيان مى كند كه وسيله اقامه دين صحيح كه همان دين فطرت است بازگشت به سوى خدا و حفظ ارتباط به حضرت او و قطع رابطه نكردن با اوست . و در آيات قبلى هم به همين معنا اشاره فرموده و بيان كرد كه جهت لعنت خدا و غضبش بر يهود اين بود كه آنان از حدود خداوند تجاوز نمودند لذا خدا در بينشان دشمنى انداخت ، و در موضعى ديگر همين معنا را نسبت به نصارا بيان كرده و فرموده است : «فاغرينا بينهم العداوه و البغضاء الى يوم القيمه » و لذا مى بينيم در هر جاى قرآن كه سخن از اين مقوله رفته است مسلمانان را هم از ثمرات شوم و عاقبت وخيم گناه و گسيختن رشته پيوند از خدا و بازگشت نكردن به سوى او تحذير فرموده است ؛ آرى مصيبت عداوت و بغضا كه براى جمعيت هاى بشرى مصيبتى است دردناك ، در اثر گناهان مذكور در اين آيات روى مى دهد. در اين آيات به يهود و نصارا اعلام خطر شده است كه بزودى دچار اين مصيبت مى شوند، و نيز به آنان خبر مى دهد كه نخواهند توانست تورات و انجيل و ساير كتب آسمانى شان را اقامه و احيا كنند، اتفاقا تاريخ هم اين مطلب را تصديق كرده و نشان داده كه اين دو ملت همواره به جرم بريدن رشته ارتباط با خدا دچار تشتت مذاهب و دشمنى و بغضاى بين خودشان بوده اند، در آيه «فاقم وجهك للدين حنيفا» و آيات ديگرى از اين سوره مسلمانان را هم از اينكه روش اهل كتاب را پيش گرفته و از خداى تعالى بريده و بازگشت به سويش را ترك كنند زنهار مى دهد. و ما در مجلدات سابق در ذيل آياتى كه متعرض اين مطلب اند بحثى گذرانديم ، و به زودى در ذيل آيات ديگرى هم ان شاءالله تعالى قسمتى ديگر از اين بحث را دنبال خواهيم نمود. و اما درباره آيه «و ليزيدن كثيرا منهم ما انزل اليك من ربك طغيانا و كفرا» سابقا بحث شد. و آيه «فلا تاس على القوم الكافرين » نبى (صلى الله عليه و آله و سلم ) را به صورت نهى از تاسف و اندوه بر كفار، تسليت مى دهد.
اسم و لقب هيچ اثرى در سعادت آدمى ندارد و فقط ايمان به خدا و روز جزا وعمل صالح مايه سعادت است
إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ الَّذِينَ هَادُوا وَ الصبِئُونَ وَ النَّصرَى ...
بر حسب ظاهر «صابئون » عطف ا ست بر «الذين آمنوا» البته عطف بر محل آن ، نه بر ظاهرش ، و ليكن جماعتى از علماى نحو اين را جايز ندانسته و گفته اند: قبل از آنكه خبر «ان » در كلام بيايد چيزى را نمى توان بر محل اسم آن عطف كرد، و ليكن اجتهادشان اجتهاد در مقابل نص است ، ب راى اينكه خود اين آيه دليل بر جواز آنست ، زيرا در اين آيه «صابئون » كه در حالت رفع است به محل اسم «ان » كه كلمه «الذين » است عطف شده . اما معناى آيه ، بايد دانست كه اين آيه در مقام بيان اين مطلب است كه در باب سعادت و نيك بختى براى اسما و القاب هيچ اثرى نيست ، بنابراين ، اينكه عده اى خود را به نام مؤ منين و جمعى بنام يهودى و طائفه اى به نام صابئين و فرقه اى نصارا نام نهاده اند از اين نام گذاريها چيزى از سعادت عايدشان نمى شود، چيزى كه در جلب سعادت دخالت دارد ايمان به خدا و روز جزا و عمل صالح است . و ما راجع به اين مطلب در تفسير آيه ۶۲ سوره بقره در جلد اول بحث كرديم . لَقَدْ أَخَذْنَا ميثاقَ بَنى اِسرائيلَ وَ أَرْسلْنَا إِلَيهِمْ رُسلاً ... گفتيم اين آيه وعده اى از آيات بعديش متعرض حال اهل كتابند، چنان كه در آيه گذشته يعنى آيه «قُلْ يَأَهْلَ الْكِتَبِ لَستُمْ عَلى شىْءٍ حَتى تُقِيمُوا التَّوْرَاةَ وَ الانجِيلَ ...» دليلى عليه آنان اقامه شده بود كه خلاصه اش اين بود كه : جرايم و گناهان باعث قطع رابطه با خداوندند، و با نداشتن رابطه (پناه بر خدا) چيست كه آدمى بوسيله اعتماد بر آن كتاب خدا را اقامه و احيا كند؟ و ما احتمال مى دهيم اين آيات مربوط باشند به آيه «ان الذين آمنوا و الذين هادوا...» و در نتيجه تصديق اين معنا باشد كه اسم و لقب ، هيچ اثرى در سعادت آدمى ندارد، زيرا اگر اثرى داشت جلو اينها را از پيغمبركشى و همچنين از تكذيب پيغمبران مى گرفت ، و از هلاكتشان بوسيله فتنه هاى هلاك كننده و گناهان بزرگ مى رهانيد؛ ممكن هم هست اين آيات به منزله توضيح باشند براى آيه «ان الذين آمنوا و الذين هادوا...» و اين آيه نيز مانند توضيح باشد براى آيه «يا اهل الكتاب لستم على شى ء...» در اين صورت نيز معنا واضح است . «فريقا كذبوا و فريقا يقتلون » ظاهر اينست كه كلمه «فريقا» در اين دو جا هر كدام مفعول باشد براى فعل بعديش ، كه به منظور فهمانيدن عنايتى جلوتر از فعل خود ذكر شده اند، و گرنه ترتيب تقديرى و واقعيش اين است : «كذبوا فريقا و يقتلون فريقا»، و سخن كوتاه ، همه آن دو فعل و دو مفعول براى جمله «كلما جاءهم رسول ...» و معناى آيه تقريبا اين است : هر وقت رسولى بسوى ايشان آمد و پيامى آورد كه خوش آيند و مورد پسندشان نبود، با آن رسول بصورت زشت و ناخوشايندى روبرو شدند، و دعوتش را قبول نكردند، خلاصه ، انبيائى كه به سوى اين قوم آمدند دو دسته شان كردند: يكى آنانكه دعوى نبوتشان را تكذيب كردند؛ و ديگر آنان كه بدست مردم كشته شدند. در مجمع البيان فرموده : ممكن است كسى بپرسد چطور در اين آيه كلمه مستقبل يعنى «يقتلون » عطف بر ماضى يعنى «كذبوا» شده است ؟ جوابش اين است كه اين عطف براى اين است كه دلالت كند بر اينكه كار اينها اين بوده ، در گذشته انبيا را تكذيب كردند و كشتند، و در آينده هم اگر به پيغمبرى دست پيدا كنند او را تكذيب خواهند كرد و خواهند كشت ، و در جائى كه چنين نكته ا ى در بين باشد عطف مستقبل بر ماضى صحيح است ، علاوه بر اينكه جمله «يقتلون » فاصله است ، و چون چنين است لازم است با رؤ وس آيه ها مطابق باشد.
چون يهود براى خود برترى مى پنداشتند كور و كر شدند (از دين حق و شنيدن پند عاجزگشتند)
وَ حَسِبُوا أَلا تَكُونَ فِتْنَةٌ فَعَمُوا وَ صَمُّوا ... اين آيه متمم آيه قبلى است . «حسبان » به معناى پندار است و «فتنه » به معناى امتحانى است كه شخص بيخبر را مغرور سازد، و به معنى مطلق شر و بلا هم هست و «عمى » در اينجا عبارتست از نداشتن چشم حق بين ، و تميز ندادن ميان خير و شر و «صمم » به معناى كرى است ، و مراد از آن در اينجا نشنيدن پند و موعظه و بى اعتنائى به نصيحت است ، و اين «عمى » و «صمم » (كورى و كرى ) هر دو معلولند براى هم ان پندار غلطشان كه خيال مى كردند فتنه و امتحانى در كار نيست ، و ظاهر سياق آيه اينست كه «حسبان » هم كه علت كرى و كوريشان بود، خود معلول علتى ديگر است ، و آن اينست كه آنها براى خود فضيلت و كرامتى مى پنداشتند، و آن فضيلت اين بود كه مى گفتند ما از شاخه هاى شجره يعقوب هستيم ، و مى گفتند ما پسران خدا و دوستان اوييم ، و چون چنين فضائلى را دارا هستيم پس عذابى براى ما نيست ، اگر چه به هر عمل زشت و معصيتى آلوده باشيم ، بنابراين معناى آيه (و خدا داناتر است ) چنين مى شود: اهل كتاب به خاطر عقيده هائى كه درباره خود داشتند و خيال مى كرده اند كه صرف يهودى بودن ايشان را از فتنه و بلا نگاه مى دارد از اين رو به همين پندار غلط كور و كر شدند، و كارشان بجائى رسيد كه ديگر نمى توانستند حق را ببينند، و يا از شنيدن مطالب حق و نافع انبيا و دعوتشان بسوى حق برخوردار شوند.
و اين را مى توان از مرجحات احتمال ما دانست ، كه گفتيم : احتمال مى دهيم اين آيات به منزله دليلى باشد كه توضيح مى دهد آيه «ان الذين آمنوا و الذين هادوا...» را، بنابراين ، محصل معنا اين مى شود: كه اسماء و القاب ، به درد كسى نمى خورند، يهود هم بيهوده دل هاى خود را به اينكه اسمشان يهودى است خوش كرده اند، در صورتى كه اسم ، كسى را كرامت و فضيلت نمى دهد، آرى يهود كشتن پيغمبران و تكذيب آنان و ساير جرايم خود را نمى توانند به اين اسم گزاريها محو كنند و آثار سوء گناهان خود را كه همانا هلاكت و فتنه است از بين ببرند. ثُمَّ تَاب اللَّهُ عَلَيْهِمْ ثُمَّ عَمُوا وَ صمُّوا كثِيرٌ مِّنهُمْ وَ اللَّهُ بَصِيرُ بِمَا يَعْمَلُونَ توبه خداوند بر بندگان نظر رحمت او است ، برايشان ، و بار ديگر دستگيريش از آنان ، و اينكه فرمود: «ثُمَّ تَاب اللَّهُ عَلَيْهِمْ » يعنى سپس خداوند به لطف و رحمت به ايشان رجوع فرمود: دلالت دارد بر اينكه يكبار آنان را از رحمت خود دور كرده و به آن پندار غلط دچارشان ساخته ، و در نتيجه به كورى و كرى مبتلا شده اند سپس از جرمشان در گذشته و آن پندار غلط را از دلهايشان بيرون برده ، و در نتيجه آن كرى و كورى شان را بهبودى بخشيده ، و فهميده اند كه آنان هم مانند همه ، جنس بشر و بندگان خدايند (نه پسر و دوست او)، و در نزد خدا هيچ كرامت و فضيلتى براى آنان نيست ، مگر اينكه تقوا پيشه كنند، و حق بين شوند، و مواعظ خداوند را كه از زبان انبياى خود گوشزد بشر مى سازند، بشنوند، وقتى اين معنا را فهميدند متوجه شدند كه اسم گذارى هيچ سودى ندارد، و ليكن بعد از همه اين عنايات بار ديگر به كرى و كورى سابق خود دچار شدند. «ثم عموا و صموا كثير منهم » در اينجا نكته اى بكار رفته ، و آن اينست كه : كورى و كرى ر ا بار اول به همه يهود و بار دوم به كثيرى از آنان نسبت داده ، و لفظ «كثير» را از واو «عموا» و «صموا» كه واو جمع است بدل آورد، اين نكته براى اين بكار رفته كه اولا رعايت انصاف و حقيقت گوئى در كلام شده باشد، و بفهماند كه اگر بار اول بطور عموم گفتيم : «عموا و صموا» نه براى اين بود كه بطور كلى تمامى يهود به كرى و كورى گرائيدند، بلكه از باب نسبت دادن حكم بعض بود به كل كه خود تعبيريست متعارف ؛ و ثانيا اشاره كند به اينكه بار اول همه يهود دچار كرى و كورى شدند و ليكن بار دوم عده كثيرى از آنها، و ثالثا بفهماند كه توبه الهى اثرش بالمره باطل نمى شود، و لذا ديدند كه در اثر توبه خداوند در بار اول عده اى به هدايت خداوند باقى مانده و دچار كرى و كورى مجدد نشدند، پس آنگاه خدايتعالى آيه شريفه را با جمله : «و الله بصير بما يعملون » ختم مى فرمايد تا بفهماند خدا را نمى توان به خود قياس كرد، آرى وقتى كه كسى در حق ديگرى خوبى و احسان كند عمل وى معمولا در برابر چشم آن شخص پرده اى مى شود كه بدى هاى او را نبيند و دوستش دارد. و ليكن خداوند اينطور نيست ، بينائى است كه هيچ چيزى او را از ديدن حقيقت باز نمى دارد.
لَقَدْ كفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ اين آيه به منزله بيان اين جهت است كه نصارا هم مانند يهود به نصرانيت خود دلخوش بودند، و ليكن اسم نصرانيت آنان را سودى نبخشيد و سرپوش كفر و شرك شان نشد، آرى اينان نيز به مثل يهود آنطور كه بايد ايمان نياوردند، زيرا مى گفتند: « إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ : خدا همان مسيح ، فرزند مريم است »، نصارا در اين حرف و در كيفيت شرك به خدا و اينكه مسيح داراى جوهر الوهيت است مختلفند، طائفه اى از آنها قائلند كه اقنوم مسيح كه همان علم است شاخه ايست كه از اقنوم رب تعالى كه همان حيات است منشعب مى شود، و معناى پدرى خدا و پسرى مسيح اين است كه اين از آن منشعب گشته است ، طايفه ديگرى مى گويند آن حقيقتى كه تا قبل از مسيح بنام پروردگار ناميده مى شد، مقارن آمدن مسيح به حقيقت ديگرى كه همان مسيح است منقلب شد، طايفه ديگرى مى گويند پروردگار در مسيح حلول كرد. و ما تفصيل اين مطلب را در بحثى كه راجع به عيسى بن مريم (عليه السلام ) در تفسير سوره آل عمران كرديم (جلد ۳ ترجمه ) بيان نموديم ، و بايد دانست كه اين سه قولى كه درباره مسيح دارند هر سه با آيه شريفه «ان الله هو المسيح ابن مريم » قابل انطباقند، بنابراين مراد از كسانى كه اين حرف را زده اند تنها قائلين به انقلاب نيستند؛ بلكه جميع نصارا است كه درباره مسيح غلو كردند، و اينكه مسيح (عليه السلام ) را به پسرى مريم توصيف فرمود، خالى از اشعار و دلالت بر جهت كفر آنها نيست ، براى اينكه مى فهماند كه آنها الوهيت را نسبت به يك انسانى داده اند كه انسان ديگرى او را زائيده است و هر دو از خاك خلق شده اند، خاك كجا، خداى پاك كجا؟! وَ قَالَ الْمَسِيحُ يابَنى اِسْرائيلَ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبى وَ رَبَّكمْ ... اين آيه استدلال مى كند به گفتار خود مسيح بر كفر آنان و بطلان عقيده شان ، چه گفتار خود آن حضرت كه فرمود: «اعبدوا الله ربى و ربكم - بپرستيد الله را كه هم پرورش دهنده من است و هم پرورش دهنده شما» دلالت دارد بر ا ينكه او خود مربوب است ، يعنى ديگرى رب و پرورش دهنده اوست ، و در مربوبيت بين او و مردم فرقى نيست و اينكه فرمود: «انه من يشرك بالله فقد حرم الله عليه الجنه » دلالت دارد بر اينكه اين گناه يعنى در الوهيت براى خداوند انباز گرفتن ؛ شرك است ، و مرتكب آن كافر؛ و نيز دلالت دارد بر اينكه بهشت بر كفار حرام است ، و در اينكه بطور حكايت از حضرت مسيح فرمود: «فقد حرم الله عليه الجنه و ماويه النار و ما للظالمين من انصار» عنايتى است به اينكه در ضمن بيان مطلب اشاره اى هم به بطلان نسبت ناروايشان به مسيح كرده باشد، و آن نسبت داستان تفديه است ، مسيحى ها نسبت مى دهند به حضرت مسيح كه وى با پاى خود به طرف چوبه دار رفته ، بلكه خودش مى خواسته كه خود را بدار آويزد، چون مى خواست جانش را فداى پيروان خود كند، بلكه خداوند از گناهان آنان در گذرد، و تكاليف الهى خود را از آنها بردارد، و در روز قيامت بدون اينكه بدن هايشان با آتش دوزخ تماسى پيدا كند يكسره به بهشت شان ببرد، تفصيل اين داستان در تفسير سوره آل عمران در قصه عيسى (عليه السلام ) گذشت ، مسيحى ها داستان بدار آويختن و نيز داستان تفديه را براى خاطر همين درست كرده اند كه تنها از ديندارى به اسمش قناعت كرده ، و جميع محرمات الهى را به خيال اينكه خدا از آنان نهى ننموده مرتكب شوند، و در عين حال روز قيامت هم به پاداش اينكه براى خدا پسر درست كردند و... يكسره به بهشت درمى آيند!!! اين مطالبى را كه آيه شريفه به آن اشاره مى كند، يعنى ۱ - امر به توحيد ۲ - بطلان عبادت مشركين ۳ - خلود ستمكاران در آتش . همه در ابواب متفرقه از انجيل ها موجود است . بطلان و نامعقول بودن سخن نصارا كه گفته اند: «ان الله ثالث ثلثة » لَّقَدْ كفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ ثَالِث ثَلَثَةٍ يعنى يكى از سه چيزى كه بترتيب عبارتند از: ۱ - پدر ۲ - پسر ۳ - روح ، يعنى كلمه الله بر هر يك از اين سه چيز منطبق است ، چون در ابواب مختلف انجيل ها زياد به چشم مى خورد اينكه : اب ، اله است ، ابن ، اله است و روح ، اله است . و در همين انجيل ها است كه : اله در عين اينكه يكى است سه چيز است ، و مثال مى زنند به اينكه كسى بگويد: زيد فرزند عمرو، انسان است ، كه در اينجا نيز يك چيز سه چيز است ، زيرا در مثال بيش از يك حقيقت چيزى نيست ، و در عين حال هم زيد است و هم پسر عمرو و هم انسان ، و غفلت كرده اند از اينكه اين كثرت و تعددى كه در وصف است اگر حقيقى و واقعى باشد لابد موصوف هم متعدد خواهد بود، كما اينكه اگر موصوف حقيقتا واحد باشد قهرا كثرت و تعدد اوصاف اعتبارى خواهد بود، و محال ا ست كه يك چيز در عين اينكه يكى است سه چيز باشد، عقل سليم اين معنا را نمى پذيرد. عجيب اينجا است كه بسيارى از مبلغين مسيحى به اين حقيقت اعتراف كرده و درباره اين عقيده كه جزو اوليات دين مسيح است مى گويند: اين مطلب از مسائل لا ينحلى است كه از مذاهب پيشينيان به يادگار مانده ، و گرنه بحسب موازين علمى درست در نمى آيد.
ما با كمال تعجب از آنها مى پرسيم با اين اعتراف پس چرا دست از آن بر نمى داريد؟ مگر در صحت و بطلان يك مطلب ، گذشته و آينده دخالت دارند؟! كه اگر از سلف و نياكان به يادگار مانده باشد بدون دليل صحيح و لازم الاتباع باشد، و اگر خلف و نسل جوان آنرا گفت نبايد پذيرفت ؟!
وَ مَا مِنْ إِلَهٍ إِلا إِلَهٌ واحِدٌ اين جمله گفتار آنهائى را كه مى گفتند: «إِنَّ اللَّهَ ثَالِث ثَلَثَةٍ » بدين صورت رد مى كند كه ذات پروردگار متعال ذاتى است كه به هيچ وجه پذيراى كثرت نيست ، احدى الذات است ، و در حالى هم كه متصف به صفات كريمه عليا و اسماى حسنا مى شود در آن لحاظ هم متكثر نيست ، و آن صفات چيزى را بر ذات او نمى افزايند، خود صفات هم كه روشن است اگر به يكديگر اضافه شوند موجب تعدد و تكثر در ذات نمى گردند، پس وقتى نه از ناحيه اضافه صفت به ذات و نه از ناحيه اضافه صفت به صفت تكثر نمى يابد، پس بايد گفت خداى تعالى احدى الذات است ، نه در عقل و نه در وهم و نه در خارج قابل انقسام و تكثر نيست ، و نيز بايد گفت خداى تعالى در ذات مقدسش چنان نيست كه از دو چيز تركيب يافته باشد، و هرگز نمى توان آن حقيقت را به چيزى و چيزى تجزيه كرد، و نيز نمى توان با نسبت دادن و صفى به آن جناب او را به دو چيز يا بيشتر تجزيه نمود، چگونه چنين امرى ممكن است ؟! و حال آنكه هر چيزى را بخواهيم در عالم فرض و يا در عالم وهم و يا در عالم خارج به آن حقيقت بيفزائيم ، او خود با آن چيز همراه است ، و از آن جدا نيست .
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |