گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۲۴: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
 
(۱۱ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۱۲۸: خط ۱۲۸:
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۰۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۰۲ </center>


==مقصود از معجزات نه گانه موسى «ع» در آيه: «و لقد آتينا موسى تسع آيات بينات...»==
==مقصود از معجزات نُه گانۀ موسى «ع» در آيه: «وَ لَقَد آتَينَا مُوسَى تِسعَ آيَاتٍ بَيّنَات...»==
معجزاتى كه موسى بن عمران (عليه السلام) آورده به طورى كه قرآن حكايت مى كند بيش از نه معجزه است، و اگر در آيه مورد بحث ، آنها را نه معجزه شمرده، منظور، آن معجزاتى بوده كه در برابر فرعون و دعوت او آورده، و آن عبارت است از عصا و يد بيضاء و طوفان و ملخ و قورباغه و سوسمار و خون و قحطى و كمبود ميوه ها، و ظاهرا مقصود از معجزات نه گانه در آيه همين ها باشد، مخصوصا با در نظر گرفتن اين كه گفتار موسى به فرعون را حكايت نموده مى فرمايد: (لقد علمت ما انزل هولاء الا رب السموات و الارض بصائر - تو خود مى دانى كه اين معجزات را جز پروردگار آسمان وزمين به منظور بينايى خلق كس ‍ ديگرى نفرستاده(
«'''وَ لَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى تِسعَ آيَاتِ بَيِّنَاتٍ فَسئَلْ بَنى إِسرائيلَ إِذْ جَاءَهُمْ فَقَالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنى لاأظُنُّك يَا مُوسى مَسحُوراً'''»:


و اما ساير معجزاتى كه آن جناب داشته ، مانند شكافتن دريا وجريان آب از سنگ وزنده كردن كشته اى به وسيله گاووزنده كردن آنان كه با صاعقه هلاك شدند وسايه كردن كوه بر بالاى سر ايشان و امثال آن ، همه خارج از معجزات نه گانه است ، ومعجزاتى است كه براى امت خود آورده نه براى فرعون.
معجزاتى كه موسى بن عمران «عليه السلام» آورده، به طورى كه قرآن حكايت مى كند، بيش از نُه معجزه است، و اگر در آيه مورد بحث، آن ها را نُه معجزه شمرده، منظور، آن معجزاتى بوده كه در برابر فرعون و دعوت او آورده، و آن، عبارت است از: «عصا» و «يد بيضاء» و «طوفان» و «ملخ» و «قورباغه» و «سوسمار» و «خون» و «قحطى» و «كمبود ميوه ها».  


(در اينجا ممكن است بگويى ظاهر ((تسع آيات (( اين است كه نه معجزه نامبرده يك بار نازل شده واين مخالف با واقع مطلب است ، چون واقع ، اين است كه معجزات تدريجا نازل شده. در جواب مى گوئيم اين منافات در صورتى است كه بخواهد يك واقعه را بيان كند، ولى آيه شريفه ناظر به مجموع مخاصمات فرعون با موسى در طول مدت دعوتش مى باشد)
و ظاهراً مقصود از معجزات نُه گانه در آيه، همين ها باشد. مخصوصا با در نظر گرفتن اين كه گفتار موسى به فرعون را حكايت نموده، مى فرمايد: «لَقَد عَلِمتَ مَا أنزَلَ هَؤُلَاء إلّا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الأرض بَصَائِرَ: تو خود مى دانى كه اين معجزات را، جز پروردگار آسمان و زمين، به منظور بينايى خلق، كس ‍ ديگرى نفرستاده».


و بنابراين ديگر نبايد به گفته بعضى از مفسرين كه نه معجزه را غير از معجزات مذكور معرفى كرده اند اعتناء نمود.
و اما ساير معجزاتى كه آن جناب داشته، مانند شكافتن دريا و جريان آب از سنگ و زنده كردن كشته اى به وسيله گاو و زنده كردن آنان كه با صاعقه هلاك شدند و سايه كردن كوه بر بالاى سرِ ايشان و امثال آن، همه خارج از معجزات نُه گانه است، و معجزاتى است كه براى امت خود آورده، نه براى فرعون.


در تورات معجزات نه گانه مزبور عبارتند از: عصا وخون وسوسمار و قورباغه ومرگ چارپايان وسرمايى سوزان چون آتش كه از هر جا عبور كرد نباتات وحيوانات را نابود ساخت وملخ وظلمت ومرگ عمومى بزرگسالان وهمه حيوانات.
(در اين جا ممكن است بگويى: ظاهر «تِسعَ آيَات»، اين است كه نُه معجزه نامبرده، يك بار نازل شده و اين، مخالف با واقع مطلب است. چون واقع، اين است كه معجزات تدريجا نازل شده.  


و بعيد نيست همين دوگونگى تورات با ظاهر قرآن در خصوص ‍ معجزات نه گانه ، باعث شده كه قرآن كريم اسامى آنها را به طور مفصل بيان نكند، زيرا اگر بيان مى كرد، ودنبالش مى فرمود: (فسئل بنى اسرائيل - از يهود بپرس( يهود در جواب ، آن اسامى را انكار مى نمود، چون يهود هرگز حاضر نمى شد گفتارى را از قرآن كه مخالف با تورات باشد بپذيرد، لاجرم به تكذيب قرآن مبادرت مى نمودند، از همين جهت قرآن اسم آنها را نبرده.
در جواب مى گویيم: اين منافات در صورتى است كه بخواهد يك واقعه را بيان كند، ولى آيه شريفه، ناظر به مجموع مخاصمات فرعون با موسى، در طول مدت دعوتش مى باشد).


«'''انى لاظنك يا موسى مسحورا'''» - يعنى من گمان مى كنم كه تورا سحر كرده باشند ودر نتيجه خللى به عقلت وارد آمده باشد،
و بنابراين، ديگر نبايد به گفته بعضى از مفسران كه نُه معجزه را غير از معجزات مذكور معرفى كرده اند، اعتناء نمود.
 
در تورات معجزات نُه گانه مزبور، عبارتند از: «عصا» و «خون» و «سوسمار» و «قورباغه» و «مرگ چارپايان» و «سرمايى سوزان چون آتش»، كه از هر جا عبور كرد، نباتات و حيوانات را نابود ساخت، و «ملخ» و «ظلمت» و «مرگ عمومى بزرگسالان و همه حيوانات».
 
و بعيد نيست همين دو گونگى تورات با ظاهر قرآن در خصوص معجزات نُه گانه، باعث شده كه قرآن كريم، اسامى آن ها را به طور مفصل بيان نكند. زيرا اگر بيان مى كرد، و دنبالش مى فرمود: «فَسئَل بَنِى إسرَائِيَل: از يهود بپرس»، يهود در جواب، آن اسامى را انكار مى نمود. چون يهود هرگز حاضر نمى شد گفتارى را از قرآن كه مخالف با تورات باشد، بپذيرد، لاجرم به تكذيب قرآن مبادرت مى نمودند. از همين جهت، قرآن اسم آن ها را نبرده.
 
«'''إنّى لَأظُنُّكَ يَا مُوسَى مَسحُوراً'''» - يعنى: من گمان مى كنم كه تو را سحر كرده باشند و در نتيجه، خللى به عقلت وارد آمده باشد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۰۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۰۳ </center>
و اين همان معنايى است كه در جاى ديگر نقل نموده فرموده است: (ان رسولكم الذى ارسل اليكم لمجنون ( بعضى گفته اند: مقصود از مسحور كه به صيغه اسم مفعول است ساحر وبه معناى اسم فاعل است نظير كلمه ميمون ومشؤ وم كه به معناى دارنده ميمنت ودارنده نحوست است كه در اصل در نسبت استعمال شده معناى ميمنتى و مشئمتى را مى دهد (مانند همدانى و شيرازى).
و اين، همان معنايى است كه در جاى ديگر نقل نموده، فرموده است: «إنَّ رَسُولَكُمُ الَّذِى أُرسِلَ إلَيكُم لَمجنُونٌ».
 
بعضى گفته اند: مقصود از «مسحور»، كه به صيغه اسم مفعول است، «ساحر» و به معناى اسم فاعل است. نظير كلمه «ميمون» و «مشؤوم»، كه به معناى دارنده ميمنت و دارنده نحوست است، كه در اصل در نسبت استعمال شده، معناى ميمنتى و مشئمتى را مى دهد. (مانند همدانى و شيرازى).


«'''قَالَ لَقَدْ عَلِمْت مَا أَنزَلَ هَؤُلاءِ إِلا رَب السمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ بَصائرَ وَ إِنى لاَظنُّك يَا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً'''»:
«'''قَالَ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هَؤُلاءِ إِلّا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ بَصَائرَ وَ إِنّى لاَظنُّك يَا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً'''»:


كلمه ((مثبور(( به معناى هالك است زيرا از ماده ((ثبور(( است كه به معناى هلاكت است ، ومعنا اين است كه موسى فرعون را مخاطب نموده گفت: تو خوب مى دانى كه اين معجزات روشن را غير پروردگار آسمانها وزمين كسى نازل نكرده، و او به منظور بصيرت يافتن مردم نازل كرده ، تا چشم دلشان روشن گشته ميان حق وباطل را تميز دهند، ومن گمان مى كنم كه تو به خاطر عناد وانكارت سرانجام هلاك شوى اى فرعون.
كلمۀ «مَثبُور»، به معناى «هالك» است. زيرا از ماده «ثُبُور» است كه به معناى هلاكت است، و معنا اين است كه: موسى، فرعون را مخاطب نموده، گفت: تو خوب مى دانى كه اين معجزات روشن را، غير پروردگار آسمان ها و زمين، كسى نازل نكرده، و او به منظور بصيرت يافتن مردم نازل كرده، تا چشم دلشان روشن گشته، ميان حق و باطل را تميز دهند، و من گمان مى كنم كه تو به خاطر عناد و انكارت، سرانجام هلاك شوى، اى فرعون.


و اگر در پاسخ فرعون فرمود: من گمان مى كنم كه توهلاك مى شوى بدين جهت بود كه اولا حكم دست خداست ونمى شود بطور يقين حكم كرد و ثانيا خواست تا كلامش مطابق با كلام فرعون باشد كه گفت : من گمان مى كنم كه تو جادو شده اى، به علاوه، استعمال كلمه: (ظن( در مورد يقين در پاره اى موارد جائز است.
و اگر در پاسخ فرعون فرمود: من گمان مى كنم كه تو هلاك مى شوى، بدين جهت بود كه اولا حكم دست خداست و نمى شود به طور يقين حكم كرد. و ثانيا خواست تا كلامش مطابق با كلام فرعون باشد، كه گفت: من گمان مى كنم كه تو جادو شده اى. به علاوه، استعمال كلمۀ «ظنّ» در مورد يقين، در پاره اى موارد جایز است.


«'''فَأَرَادَ أَن يَستَفِزَّهُم مِّنَ الاَرْضِ فَأَغْرَقْنَاهُ وَ مَن مَّعَهُ جَمِيعاً'''»:
«'''فَأَرَادَ أَن يَستَفِزَّهُم مِّنَ الاَرْضِ فَأَغْرَقْنَاهُ وَ مَن مَّعَهُ جَمِيعاً'''»:


استفزاز به معناى بيرون كردن به قهر وزور است ، ومعناى آيه روشن است.
«استفزاز»، به معناى بيرون كردن به قهر و زور است، و معناى آيه روشن است.


«'''وَ قُلْنَا مِن بَعْدِهِ لِبَنى إِسرائيلَ اسكُنُوا الاَرْض فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الاَخِرَةِ جِئْنَا بِكمْ لَفِيفاً'''»:
==معناى اين كه به بنى اسرائيل فرمود: «أُسكُنُوا الأرضَ فَإذَا جَاءَ وَعدُ الآخِرَة...»==
«'''وَ قُلْنَا مِن بَعْدِهِ لِبَنى إِسرائيلَ اسكُنُوا الاَرْض فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الآخِرَةِ جِئْنَا بِكُمْ لَفِيفاً'''»:


==معناى اين كه خطاب به بنى اسرائيل فرمود: «اسكنوا الارض فاذا جاء وعد الاخرة...»==
مقصود از زمينى كه مأمور شدند در آن جا سكونت نمايند، سرزمين مقدسى است كه به حكم آيه شريفه: «أُدخُلُوا الأرضَ المُقَدَّسَةَ الَّتِى كَتَبَ اللّهُ لَكُم» و آياتى ديگر، خداوند براى آنان مقدر فرموده بود. همچنان كه از سياق بر مى آيد كه مراد از كلمه «أرض» در آيه قبلى، مطلق روى زمين و يا خصوص سرزمين مصر مى باشد.
مقصود از زمينى كه ماءمور شدند در آنجا سكونت نمايند سرزمين مقدسى است كه به حكم آيه شريفه ((ادخلوا الارض المقدسة التى كتب اللّه لكم( و آياتى ديگر، خداوند براى آنان مقدر فرموده بود. همچنانكه از سياق برمى آيد كه مراد از كلمه ارض در آيه قبلى ، مطلق روى زمين ويا خصوص سرزمين مصر مى باشد.


و معناى اينكه فرمود: ((فاذا جاء وعد الاخرة (( اين است كه وقتى وعده بار دوم و يا وعده زندگى آخرت رسيد كه بنا به احتمال دوم مراد از آن بطورى كه مفسرين گفته اند روز قيامت است، و معناى جمله: ((جئنا بكم لفيفا(( اين است كه همه شما را ملفوف يعنى دسته جمعى وبه هم پيچيده خواهيم آورد.
و معناى اين كه فرمود: «فَإذَا جَاءَ وَعدُ الآخِرَة»، اين است كه وقتى وعدۀ بار دوم و يا وعدۀ زندگى آخرت رسيد، كه بنا به احتمال دوم، مراد از آن، به طورى كه مفسران گفته اند، روز قيامت است، و معناى جمله: «جِئنَا بِكُم لَفِيفاً» اين است كه همه شما را ملفوف، يعنى دسته جمعى و به هم پيچيده خواهيم آورد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۰۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۰۴ </center>
و معنايش اين است كه بعد از غرق فرعون به بنى اسرائيل گفتيم در سرزمين مقدس سكونت كنيد - در حالى كه فرعون مى خواست ايشان را به زور بيرون كند - وگفتيم كه چون روز قيامت شود شما را با هم براى حساب وداورى محشور مى كنيم.
و معنايش اين است كه: بعد از غرق فرعون، به بنى اسرائيل گفتيم: در سرزمين مقدس سكونت كنيد - در حالى كه فرعون مى خواست ايشان را به زور بيرون كند - و گفتيم كه چون روز قيامت شود، شما را با هم، براى حساب و داورى محشور مى كنيم.


بعيد هم نيست كه مراد از وعده آخرت همان قضائى باشد كه راندن آن را در اول سوره ذكر نموده فرمود: «فاذا جاء وعد الاخرة ليسوء وجوهكم و ليدخلوا المسجد كما دخلوه اول مرة و ليتبروا ما علوا تتبيرا»: هر چند كه بيشتر مفسرين اين احتمال را نداده اند، ليكن بنابراين احتمال صدر سوره با ذيل آن مرتبط مى شود، وآن وقت مراد از ذيل اين مى شود كه:  
بعيد هم نيست كه مراد از «وعدۀ آخرت»، همان قضائى باشد كه راندن آن را در اول سوره ذكر نموده، فرمود: «فَإذَا جَاءَ وَعدُ الآخِرَة لِيُسُوءُ وُجُوهَكُم وَ لِيَدخُلُوا المَسجِدَ كَمَا دَخَلُوهُ أوَّلَ مَرَّةٍ وَ لِيُتَبِّرُوا مَا عَلَوا تَتبِيراً». هرچند كه بيشتر مفسران اين احتمال را نداده اند، ليكن بنابراين احتمال، صدر سوره با ذيل آن مرتبط مى شود، و آن وقت، مراد از ذيل اين مى شود كه:  


بعد از غرق فرعون ، به بنى اسرائيل دستور داديم كه در سرزمين مقدس كه فرعون شما را از رفتن به آنجا جلوگيرى مى كرد منزل كنيد ودر آنجا باشيد تا وعده ديگر شما برسد، همان وعده اى كه در آن ، بلاها شما را مى پيچاند ودچار قتل وغارت واسيرى وجلاى وطن مى شويد در آن موقع همه شما را گرد آورده ودر هم فشرده مى آوريم (و اين همان اسارت بنى اسرائيل وجلاى وطن آنان است كه يكپارچه به بابل آمدند)
بعد از غرق فرعون، به بنى اسرائيل دستور داديم كه در سرزمين مقدس، كه فرعون شما را از رفتن به آن جا جلوگيرى مى كرد، منزل كنيد و در آن جا باشيد، تا وعدۀ ديگر شما برسد. همان وعده اى كه در آن، بلاها شما را مى پيچاند و دچار قتل و غارت و اسيرى و جلاى وطن مى شويد. در آن موقع، همه شما را گرد آورده و در هم فشرده مى آوريم. اين، همان اسارت بنى اسرائيل و جلاى وطن آنان است، كه يكپارچه به بابل آمدند).


و بنابراين وجه ، نكته فاء تفريعى كه بر سر جمله: «فاذا جاء وعد الاخرة...» آمده روشن مى شود و معلوم مى گردد كه چرا جمله مزبور متفرع بر جمله: «و قلنا من بعده لبنى اسرائيل اسكنوا الارض» شده، در حالى كه بنابر وجه سابق هيچ نكته اى از اين تفريع به دست نمى آيد.
و بنابراين وجه، نكته «فاء» تفريعى كه بر سرِ جملۀ «فَإذَا جَاءَ وَعدُ الآخِرَة...» آمده، روشن مى شود و معلوم مى گردد كه چرا جملۀ مزبور، متفرع بر جملۀ «وَ قُلنَا مِن بَعدِهِ لِبَنِى إسرَائِيلَ اُسكُنُوا الأرضَ» شده، در حالى كه بنابر وجه سابق، هيچ نكته اى از اين تفريع به دست نمى آيد.


«'''وَ بِالحَْقِّ أَنزَلْنَاهُ وَ بِالحَْقِّ نَزَلَ وَ مَا أَرْسلْنَاك إِلا مُبَشراً وَ نَذِيراً'''»:
«'''وَ بِالحَْقِّ أَنزَلْنَاهُ وَ بِالحَْقِّ نَزَلَ وَ مَا أَرْسلْنَاك إِلّا مُبَشِّراً وَ نَذِيراً'''»:


بعد از آن كه از تشبيهى كه گفتيم فارغ گرديد، مجددا به بيان حال قرآن و ذكر اوصاف آن برگشته، خاطرنشان مى سازد كه قرآن را به همراهى حق نازل كرده و قرآن از ناحيه خداوند به مصاحبت با حق نازل شده. پس، از باطل مصونيت دارد.


بعد از آنكه از تشبيهى كه گفتيم فارغ گرديد مجددا به بيان حال قرآن و ذكر اوصاف آن برگشته خاطرنشان مى سازد كه قرآن را به همراهى حق نازل كرده وقرآن از ناحيه خداوند به مصاحبت با حق نازل شده ، پس ، از باطل مصونيت دارد، زيرا نه از ناحيه كسى كه نازلش كرده چيزى از باطل ولغوهمراه دارد كه تباهش كند، ونه در داخلش چيزى هست كه ممكن باشد روزى فاسدش كند، ونه غير خدا كسى با خدا در آن شركت داشته كه روزى از روزها تصميم بگيرد آن را نسخ نموده وباطل سازد، ونه رسول خدا مى تواند در آن دخل وتصرفى نموده كم ويا زيادش كند ويا به كلى ويا بعضى از آن را به پيشنهاد مردم ويا هواى دل خويش متروك گذارد،
زيرا نه از ناحيه كسى كه نازلش كرده، چيزى از باطل و لغوهمراه دارد كه تباهش كند، و نه در داخلش چيزى هست كه ممكن باشد روزى فاسدش كند، و نه غير خدا كسى با خدا در آن شركت داشته، كه روزى از روزها تصميم بگيرد آن را نسخ نموده و باطل سازد، و نه رسول خدا مى تواند در آن دخل و تصرفى نموده، كم و يا زيادش كند و يا به كلى و يا بعضى از آن را به پيشنهاد مردم و يا هواى دل خويش،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۰۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۰۵ </center>
و از خدا آيه اى ديگر كه مطابق ميل مردم ويا ميل خود اواست بخواهد و يا در پاره اى از احكام ومعارفش مداهنه ويا مسامحه كند، چون او رسولى بيش نيست ، وتنها ماءمور است كه بشر را بشارت وانذار دهد. پس همه اينها براى اين است كه قرآن حق است واز مصدر حق صادر گشته ، «و ماذا بعد الحق الا الضلال - بعد از حق غير از ضلالت چه چيز ديگرى هست».
متروک گذارد، و از خدا آيه اى ديگر كه مطابق ميل مردم و يا ميل خود اوست، بخواهد، و يا در پاره اى از احكام و معارفش، مداهنه و يا مسامحه كند. چون او رسولى بيش نيست و تنها مأمور است كه بشر را بشارت و انذار دهد.  


پس جمله «و ما ارسلناك...» متمم كلام سابق است ، وخلاصه اش ‍ اين است كه قرآن آيتى است حق، كه احدى نمى تواند در آن دخل و تصرف نمايد، و رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) و غير او در اين مداخله نداشتن برابرند.
پس همه اين ها براى اين است كه قرآن حق است و از مصدر حق صادر گشته: «وَ مَاذَا بَعدَ الحَقِّ إلّا الضَّلَال: بعد از حق، غير از ضلالت، چه چيز ديگرى هست».
 
پس جملۀ «وَ مَا أرسَلنَاكَ...»، متمم كلام سابق است، و خلاصه اش، اين است كه: قرآن، آيتى است حق، كه احدى نمى تواند در آن دخل و تصرف نمايد، و رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و غير او، در اين مداخله نداشتن برابرند.
<span id='link200'><span>
<span id='link200'><span>


==حكمت نزول تدريجى وتفريق قرآن ==
==حكمت نزول تدريجى و تفريق قرآن ==
«'''وَ قُرْءَاناً فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلى النَّاسِ عَلى مُكْثٍ وَ نَزَّلْنَاهُ تَنزِيلاً'''»:
«'''وَ قُرْآناً فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلى النَّاسِ عَلى مُكْثٍ وَ نَزَّلْنَاهُ تَنزِيلاً'''»:


اين آيه عطف است بر ما قبلش ومعناى مجموع آن دوچنين مى شود، ما قرآن را به حق نازل نموديم وآن را آيه آيه كرديم . در مجمع البيان گفته : ((معناى ((فرقناه (( ((فصلناه (( است ، يعنى آن را آيه آيه و سوره سوره نازل كرديم ، جمله : ((على مكث (( نيز بر همين معنا دلالت مى كند، زيرا ((مكث (( - به ضمه ميم وهمچنين به فتحه آن - دو واژه هستند به يك معنا((
اين آيه، عطف است بر ماقبلش و معناى مجموع آن دو، چنين مى شود: ما قرآن را به حق نازل نموديم و آن را، آيه آيه كرديم.  


پس لفظ آيه با صرفنظر از سياق آن تمامى معارف قرآنى را شامل مى شود، واين معارف در نزد خدا در قالب الفاظ وعبارات بوده كه جز به تدريج در فهم بشر نمى گنجد، لذا بايد به تدريج كه خاصيت اين عالم است نازل گردد تا مردم به آسانى بتوانند تعقلش كرده حفظش نمايند، و بر اين حساب آيه شريفه همان معنايى را مى رساند كه آيه ((انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون وانه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم (( در مقام بيان آن است.
در مجمع البيان گفته: «معناى «فَرَقنَاهُ»، «فَصَّلنَاهُ» است. يعنى: آن را آيه آيه و سوره سوره نازل كرديم. جملۀ «عَلَى مُكثٍ» نيز، بر همين معنا دلالت مى كند. زيرا «مُكث» - به ضمّه ميم و همچنين به فتحه آن - دو واژه هستند به يك معنا».


و نزول آيات قرآنى به تدريج وبند بند وسوره سوره وآيه آيه ، به خاطر تماميت يافتن استعداد مردم در تلقى معارف اصلى واعتقادى واحكام فرعى وعملى آن است ، وبه مقتضاى مصالحى است كه براى بشر در نظر بوده، و آن اين است كه علم قرآن با عمل به آن مقارن باشد، وطبع بشر از گرفتن معارف واحكام آن زده نشود، معارفش را يكى پس از ديگرى درك نمايد تا به سرنوشت تورات دچار نشود، كه به خاطر اينكه يكباره نازل شد، يهود از تلقى آن سر باز زد، وتا خدا كوه را بر سرشان معلق نكرد حاضر به قبول آن نشدند.
پس لفظ آيه با صرف نظر از سياق آن، تمامى معارف قرآنى را شامل مى شود، و اين معارف، در نزد خدا در قالب الفاظ و عبارات بوده، كه جز به تدريج در فهم بشر نمى گنجد. لذا بايد به تدريج كه خاصيت اين عالم است، نازل گردد تا مردم به آسانى بتوانند تعقلش كرده، حفظش نمايند. و بر اين حساب، آيه شريفه همان معنايى را مى رساند كه آيه «إنَّا جَعَلنَاهُ قُرآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُم تَعقِلُونَ * وَ إنَّهُ فِى أُمّ الكِتَابِ لَدَينَا لَعَلِىٌّ حَكِيمٌ»، در مقام بيان آن است.
 
و نزول آيات قرآنى، به تدريج و بند بند و سوره سوره و آيه آيه، به خاطر تماميت يافتن استعداد مردم در تلقى معارف اصلى و اعتقادى و احكام فرعى و عملى آن است، و به مقتضاى مصالحى است كه براى بشر در نظر بوده، و آن، اين است كه:
 
علم قرآن، با عمل به آن مقارن باشد، و طبع بشر از گرفتن معارف و احكام آن زده نشود. معارفش را، يكى پس از ديگرى درك نمايد، تا به سرنوشت تورات دچار نشود، كه به خاطر اين كه يكباره نازل شد، يهود از تلقى آن سر باز زد، و تا خدا كوه را بر سرشان معلق نكرد، حاضر به قبول آن نشدند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۰۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۰۶ </center>
اين آن معنائى است كه از نظر لفظ آيه با قطع نظر از سياق استفاده مى شود، وليكن از نظر سياق آيات قبلى كه در آن سخنى چون : ((حتى تنزل علينا كتابا نقروه (( وجود داشت كه پيشنهاد كرده بودند قرآن يكباره نازل شود استفاده مى شود كه منظور از تفريق قرآن اين است كه آن را بر حسب تدريجى بودن تحقق اسباب نزول سوره سوره و آيه آيه نازل كرديم و پيشنهاد نزول دفعى در قرآن كريم مكرر حكايت شده است مانند آيه: ((و قال الّذين كفروا لولانزل عليه القرآن جملة واحدة (( و نيز آيه: ((يسئلك اهل الكتاب ان تنزل عليهم كتابا من السماء((
اين، آن معنایى است كه از نظر لفظ آيه، با قطع نظر از سياق استفاده مى شود، وليكن از نظر سياق آيات قبلى، كه در آن سخنى چون: «حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَينَا كِتَاباً نَقرَؤُهُ» وجود داشت، كه پيشنهاد كرده بودند قرآن يكباره نازل شود، استفاده مى شود كه منظور از «تفريق قرآن»، اين است كه آن را بر حسب تدريجى بودن تحقق اسباب نزول، سوره سوره و آيه آيه نازل كرديم، و پيشنهاد نزول دفعى در قرآن كريم، مكرر حكايت شده است. مانند آيه: «وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَولَا نُزِّلَ عَلَيهِ القُرآنُ جُملَةً وَاحِدَةً»، و نيز آيه: «يَسئَلُكَ أهلُ الكِتَابِ أن تُنَزِّلَ عَلَيهِم كِتَاباً مِنَ السَّمَاء».


مؤيد اين احتمال ذيل آيه است كه مى فرمايد: ((ونزلناه تنزيلا(( براى اينكه تنزيل به معناى نازل كردن به تدريج است ، واين با اعتبار دوم سازگارتر است تا اعتبار اول.
مؤيد اين احتمال، ذيل آيه است كه مى فرمايد: «وَ نَزَّلنَاهُ تَنزِيلاً». براى اين كه «تنزيل»، به معناى نازل كردن به تدريج است، و اين با اعتبار دوم سازگارتر است، تا اعتبار اول.


و با اين حال اعتبار دوم كه عبارت است از تفصيل قرآن وتفريق آن به حسب نزول ، يعنى نازل كردن بعضى از آن را بعد از بعضى ديگر مستلزم اعتبار اول نيز هست ، زيرا اعتبار اول عبارت بود از اين كه مقصود از تفريق قرآن تفريق معارف واحكامش باشد نه تفريق آيات وسوره اش . اگر هم منظور از تفريق معناى دوم باشد، معارف واحكام نيز تفريق خواهد شد، چون همه از يك حقيقت سرچشمه مى گيرد هم تفريق معارف وهم تفريق آيات وسوره ها.
و با اين حال، اعتبار دوم كه عبارت است از تفصيل قرآن و تفريق آن به حسب نزول، يعنى نازل كردن بعضى از آن را بعد از بعضى ديگر، مستلزم اعتبار اول نيز هست. زيرا اعتبار اول عبارت بود از اين كه مقصود از تفريق قرآن، تفريق معارف و احكامش باشد، نه تفريق آيات و سوره اش. اگر هم منظور از تفريق، معناى دوم باشد، معارف و احكام نيز تفريق خواهد شد. چون همه از يك حقيقت سرچشمه مى گيرد. هم تفريق معارف و هم تفريق آيات و سوره ها.


و به همين جهت خداى تعالى كتاب خود را به سوره ها وسوره هايش را به آيات تفريق نمود، البته بعد از آنكه به لباس واژه عربى ملبسش نمود، وچنين كرد تا فهمش براى مردم آسان باشد، همچنانكه خودش فرموده : ((لعلكم تعقلون (( آنگاه آن كتاب را دسته دسته ومتنوع به چند نوع نموده ومرتبش كرد وسپس يكى پس از ديگرى هر كدام را در موقع حاجت بدان وپس از پديد آمدن استعدادهاى مختلف در مردم و به كمال رسيدن قابليت آنان براى تلقى هر يك از آنها نازل كرد، واين نزول در مدت بيست وسه سال صورت گرفت تا تعليم با تربيت وعلم با عمل همسان يكديگر پيش رفته باشند.
و به همين جهت، خداى تعالى، كتاب خود را به سوره ها و سوره هايش را به آيات تفريق نمود. البته بعد از آن كه به لباس واژه عربى ملبسش نمود، و چنين كرد تا فهمش براى مردم آسان باشد. همچنان كه خودش فرموده: «لَعَلَّكُم تَعقِلُون». آنگاه آن كتاب را دسته دسته و متنوع به چند نوع نموده و مرتبش كرد و سپس يكى، پس از ديگرى، هر كدام را در موقع حاجت بدان و پس از پديد آمدن استعدادهاى مختلف در مردم و به كمال رسيدن قابليت آنان براى تلقى هر يك از آن ها نازل كرد، و اين نزول، در مدت بيست و سه سال صورت گرفت، تا تعليم با تربيت و علم با عمل، همسان يكديگر پيش رفته باشند.


و ما ان شاء اللّه به زودى در يك بحث جداگانه به مطالبى كه مربوط به اين آيه است برمى گرديم .
و ما إن شاء اللّه، به زودى در يك بحث جداگانه، به مطالبى كه مربوط به اين آيه است، بر مى گرديم.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۰۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۰۷ </center>
<span id='link201'><span>
<span id='link201'><span>
==بى نياز بودن قرآن از ايمان مشركين به آن ، براى ثبوت حقانيت وكمالش ==
«'''قُلْ ءَامِنُوا بِهِ أَوْ لاتُؤْمِنُوا...وَ يَزِيدُهُمْ خُشوعاً'''»:


مراد از ((الذين اوتوا العلم من قبله (( كسانى اند كه قبل از نزول قرآن ، خدا وآيات اورا مى شناختند، چه از يهود وچه از نصارى وچه از غير ايشان ، بنابراين هيچ جهتى ندارد كه ما آنرا به طائفه معينى اختصاص دهيم.
==بى نيازی قرآن برای ثبوت کمال و حقانیت خود، به ايمان مشركان==
«'''قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لَا تُؤْمِنُوا...وَ يَزِيدُهُمْ خُشُوعاً'''»:
 
مراد از «الَّذِينَ أُوتُوا العِلمَ مِن قَبلِهِ»، كسانى اند كه قبل از نزول قرآن، خدا و آيات او را مى شناختند. چه از يهود و چه از نصارا و چه از غير ايشان. بنابراين، هيچ جهتى ندارد كه ما آن را به طایفه معينى اختصاص دهيم.
 
مگر آن كه كسى بگويد: از سياق استفاده مى شود كه مقصود از آن، علماى اهل حق اند، كه دينشان منسوخ نشده باشد و چنين كسانى، منحصرا علماى مسيحيت خواهند بود. چون قبل از نزول قرآن، دين غيرمنسوخ، همان نصرانيت بود، و منظور از علماى ايشان، آن هايند كه از دين خدا روى برنگردانده و آن را دستخوش تحريف نكردند.
 
و به هر حال، مقصود از اين كه فرمود: «قبل از آن علم داده شدند»، اين است كه: براى فهم كلمۀ حق و قبول آن مستعد شدند. چون به فهم حقيقت «معناى حق» مجهز گشته بودند. در نتيجه، حق بودن قرآن كريم هم، در دل هاى ايشان، ايجاد خضوع بيشترى كرده است.
 
«'''يَخِرُّونَ لِلأذقَانِ سُجّداً'''» - كلمۀ «أذقان»، جمع «ذقن»، به معناى چانه است، كه محل اجتماع دو طرف صورت است، و «خرور كردن ذقن»، به معناى به خاك افتادن براى سجده است. و كلمۀ «سُجّداً» نيز، همين معنا را بيان مى كند.  


مگر آنكه كسى بگويد: از سياق استفاده مى شود كه مقصود از آن ، علماى اهل حقند كه دينشان منسوخ نشده باشد وچنين كسانى منحصرا علماى مسيحيت خواهند بود چون قبل از نزول قرآن دين غير منسوخ همان نصرانيت بود ومنظور از علماى ايشان آنهايند كه از دين خدا روى برنگردانده وآن را دستخوش تحريف نكردند.
و اگر از ميان جهات مختلف صورت، از پيشانى و گونه و چانه، تنها چانه را ذكر كرده، براى اين است كه چانه از ديگر جهات صورت به زمين نزديكتر است  ودر هنگام به خاك افتادن، زودتر به زمين مى رسد.  


و به هر حال مقصود از اينكه فرمود: ((قبل از آن علم داده شدند(( اين است كه براى فهم كلمه حق وقبول آن مستعد شدند چون مجهز به فهم حقيقت معناى حق گشته بودند، در نتيجه حق بودن قرآن كريم هم در دلهاى ايشان ايجاد خضوع بيشترى كرده است.
و چه بسا كه گفته باشند: «مقصود از «أذقان»، همۀ صورت است كه به طور مجاز، جزء صورت را بر كلّ آن اطلاق نموده اند».


«'''يخرون للاذقان سجدا'''» - كلمه ((اذقان (( جمع ((ذقن (( به معناى چانه است كه محل اجتماع دوطرف صورت است ، و((خرور كردن ذقن (( به معناى به خاك افتادن براى سجده است ، وكلمه ((سجدا(( نيز همين معنا را بيان مى كند. واگر از ميان جهات مختلف صورت ، از پيشانى وگونه وچانه ، تنها چانه را ذكر كرده براى اين است كه چانه از ديگر جهات صورت به زمين نزديكتر است ودر هنگام به خاك افتادن زودتر به زمين مى رسد. وچه بسا كه گفته باشند: مقصود از اذقان همه صورت است كه به طور مجاز، جزء صورت را بر كل آن اطلاق نموده اند((
«'''وَ يَقُولُونَ سُبحَانَ رَبِّنَا إن كَانَ وَعدُ رَبِّنَا لَمَفعُولاً'''» - يعنى: خداى را از هر نقيصه و از آن جمله خلف وعده منزه مى دارند.  


«'''و يقولون سبحان ربنا ان كان وعد ربنا لمفعولا'''» - يعنى خداى را از هر نقيصه واز آن جمله خلف وعده منزه مى دارند. از سياق آيات قبل استفاده مى شد كه مقصود از وعده ، وعده اى است كه خداى تعالى به بعثت وزنده كردن مجدد خلق داده بود، واين در قبال اصرارى است كه مشركين بر نبودن بعث وانكار معاد داشتند همچنانكه در آيات سابق بر اين نيز، مكرر نقل شد.
از سياق آيات قبل استفاده مى شد كه مقصود از «وعده»، وعده اى است كه خداى تعالى، به بعثت و زنده كردن مجدد خلق داده بود، و اين در قبال اصرارى است كه مشركان بر نبودن بعث و انكار معاد داشتند، همچنان كه در آيات سابق بر اين نيز، مكرر نقل شد.


«'''و يخرون للاذقان يبكون و يزيدهم خشوعا'''» - قبلا خرور براى سجده را كه معناى خشوع را مى رساند فرموده بود، در اين جمله مجددا آن را به اضافه گريه آورده تا معناى خضوع را افاده كند، زيرا ((خرور(( به تنهايى تذلل واظهار حقارت با جوارح بدنى است و ((خشوع (( تذلل واظهار مذلت با قلب است ، پس خلاصه آيه چنين مى شود كه : ايشان براى خدا خضوع وخشوع مى كنند.
«'''وَ يَخِرُّونَ لِلأذقَانِ يَبكُونَ وَ يَزِيدُهُم خُشُوعاً'''» - قبلا «خرور» براى سجده را كه معناى «خشوع» را مى رساند، فرموده بود. در اين جمله، مجددا آن را به اضافه گريه آورده، تا معناى خضوع را افاده كند. زيرا «خرور» به تنهايى، تذلّل و اظهار حقارت با جوارح بدنى است و «خشوع»، تذلّل و اظهار مذلّت با قلب است. پس خلاصه آيه چنين مى شود كه: ايشان براى خدا، خضوع و خشوع مى كنند.




۱۴٬۳۷۲

ویرایش