۱۴٬۱۷۸
ویرایش
(۸ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۶۴: | خط ۶۴: | ||
آن وقت به آنان اشكال شده است كه اين حرف، مستلزم آن است كه بُعد كتاب نامبرده غيرمتناهى باشد، و حال آن كه براهين عقلى و نقلى بر خلاف آن است، و همه آن ها، به طور كلى بُعد را متناهى مى دانند. پس ناگزير بايد در جواب بگوییم: «كتاب مزبور»، تنها حوادث اين جهان را در بر دارد، و كلمۀ «شَئ» را كه در آيه «وَ كُلَّ شَئ» است، بر خصوص اشياء اين عالَم، حمل بكنيم. | آن وقت به آنان اشكال شده است كه اين حرف، مستلزم آن است كه بُعد كتاب نامبرده غيرمتناهى باشد، و حال آن كه براهين عقلى و نقلى بر خلاف آن است، و همه آن ها، به طور كلى بُعد را متناهى مى دانند. پس ناگزير بايد در جواب بگوییم: «كتاب مزبور»، تنها حوادث اين جهان را در بر دارد، و كلمۀ «شَئ» را كه در آيه «وَ كُلَّ شَئ» است، بر خصوص اشياء اين عالَم، حمل بكنيم. | ||
بعضى ديگر، در حلّ اشكال گفته اند كه: كلمۀ «شَئ» را به همان عموم خود باقى مى گذاريم، ليكن نوشته را حمل بر بيانى مى كنيم كه با تناهى ابعاد بسازد، و مى گویيم: «لوح محفوظ» در بيان كردن و نوشتن تمامى اشياء دنيوى و اخروى و آنچه بوده و آنچه خواهد شد، نظير بيان | بعضى ديگر، در حلّ اشكال گفته اند كه: كلمۀ «شَئ» را به همان عموم خود باقى مى گذاريم، ليكن نوشته را حمل بر بيانى مى كنيم كه با تناهى ابعاد بسازد، و مى گویيم: «لوح محفوظ» در بيان كردن و نوشتن تمامى اشياء دنيوى و اخروى و آنچه بوده و آنچه خواهد شد، نظير بيان «جفر جامع» است كه يك حرفش، شامل و بيان كننده بسيارى حوادث است. اين بود آن بحث عجيبى كه خاطرنشان ساختيم. | ||
عجيب تر، اين است كه: اينان خيال كرده اند «كتاب مذكور»، از جنس همين كاغذ و قلم هاى جسمانى و مادى است، و خلاصه كتابى است مانند ساير كتاب ها، كه آن را در يك گوشه عالَم گذاشته اند و در آن، اسامى و اوصاف و احوال تمامى موجودات و اين كه هر يك، چه حوادثى مخصوص به خود دارند، و در نظام عمومى و جارى، چه بر سرشان مى آيد، نوشته شده است. | |||
غافل از اين كه: اگر | غافل از اين كه: اگر «لوح محفوظ» چنين كتابى مى بود، حتى گنجايش آن را نداشت كه اسامى يك يك اجزاى خودش را كه از آن ها تركيب شده و بيان صفات و احوال آن اجزاء را در خود بگنجاند، تا چه رسد به موجودات ديگر، كه جز خداى سبحان، هيچ كس نمى تواند به تفاصيل صفات و احوال آن ها وح وادث مربوط به آن ها و ربط و نسبت هایى كه با يكديگر دارند، برشمرده و به آن ها احاطه يابد. | ||
بنابراين، جواب دادن از اشكال به اين كه كلمۀ «شَئ»، تنها مخصوص به اشياء اين عالَم است، چه حلى از اشكال مى كند، و اين كه بعضى ها در حل آن گفته اند كه: | بنابراين، جواب دادن از اشكال به اين كه كلمۀ «شَئ»، تنها مخصوص به اشياء اين عالَم است، چه حلى از اشكال مى كند، و اين كه بعضى ها در حل آن گفته اند كه: | ||
خط ۹۰: | خط ۹۰: | ||
چون با در نظر گرفتن اين كه آخرين بشر با اولين او يكسان اند، و هرچه اولين را وادار به عصيان كرد، آخرين را هم وادار مى كند، و نيز با در نظر گرفتن اين كه اولين با آمدن آيات پيشنهادى خود باز كفر ورزيدند، اين مسأله وجود دارد كه اين ها نيز، بعد از ديدن معجزه و آيت پيشنهادى خود ايمان نياورند. و در نتيجه، به عذاب هلاك و يا عذاب شديد ديگرى مبتلا شوند، همچنان كه پيشينيان ايشان شدند. و چون خدا نمى خواهد اين امت را به عذاب عاجل و زودرس مؤاخذه نمايد، لذا آيات پيشنهادى كفار را نمى فرستد. | چون با در نظر گرفتن اين كه آخرين بشر با اولين او يكسان اند، و هرچه اولين را وادار به عصيان كرد، آخرين را هم وادار مى كند، و نيز با در نظر گرفتن اين كه اولين با آمدن آيات پيشنهادى خود باز كفر ورزيدند، اين مسأله وجود دارد كه اين ها نيز، بعد از ديدن معجزه و آيت پيشنهادى خود ايمان نياورند. و در نتيجه، به عذاب هلاك و يا عذاب شديد ديگرى مبتلا شوند، همچنان كه پيشينيان ايشان شدند. و چون خدا نمى خواهد اين امت را به عذاب عاجل و زودرس مؤاخذه نمايد، لذا آيات پيشنهادى كفار را نمى فرستد. | ||
با اين بيان، اين معنا روشن مى شود كه اين دو آيه با آيات ديگر اين سوره - از آيه ۹۰ تا آخر سوره - كه اقتراحات و پيشنهادات كفار را خاطرنشان ساخته و مى فرمايد: «وَ قَالُوا لَن نُؤمِنَ لَكَ حَتّى تَفجُرَ لَنَا مِنَ الأرضِ يَنبُوعاً... ارتباط دارند و از ظاهر آيات سوره هم بر مى آيد كه سوره يكباره نازل شده است. | با اين بيان، اين معنا روشن مى شود كه اين دو آيه با آيات ديگر اين سوره - از آيه ۹۰ تا آخر سوره - كه اقتراحات و پيشنهادات كفار را خاطرنشان ساخته و مى فرمايد: «وَ قَالُوا لَن نُؤمِنَ لَكَ حَتّى تَفجُرَ لَنَا مِنَ الأرضِ يَنبُوعاً...» ارتباط دارند و از ظاهر آيات سوره هم بر مى آيد كه سوره يكباره نازل شده است. | ||
<span id='link123'><span> | <span id='link123'><span> | ||
==وجه اين كه خداوند پيشنهاد كفار راجع به آوردن آيات را اجابت نكرد == | ==وجه اين كه خداوند پيشنهاد كفار راجع به آوردن آيات را اجابت نكرد == | ||
پس | پس اين كه فرمود: | ||
«وَ مَا مَنَعنَا أن نُرسِلَ بِالآيَات»، كلمه «مَنع» نمى تواند به معناى ظاهرى خودش باشد. زيرا «مَنع»، عبارت است از: اين كه كسى و يا چيزى قوى تر از انسان جلوى خواست او را بگيرد، و چون به حكم «وَ اللّهُ يَحكُمُ لَا مُعَقِّّبَ لِحُكمِهِ» و به حكم اين كه او غالب و قاهر است، هرچه اراده كند، مى شود، و براى شدن آن، به غير از كلمۀ «كُن»، سرمايه ديگرى لازم نيست. نمى توان گفت تكذيب اولين نسبت به آيات خدا مانع شد از اين كه خداوند آيات پيشنهادى بعدى را بفرستد و خداى را جلوگير و سد گرديد. | |||
و | ناگزير بايد بگویيم: معنايش اين است كه از آن جا كه آيات پيشنهادى هيچ گونه مصلحتى نداشته، و صاحبان پيشنهاد و به طور كلى هيچ كس از آن نفعى نمى برده و هيچ يك به آن ايمان نمى آوردند، از اين نظر خداى تعالى آن آيات را نفرستاد. | ||
و اگر خواستى، بگو كلمۀ «منع» در آيه شريفه، معناى ديگرى غير از «جلوگيرى» را مى رساند و آن، منافات ميان دو امر زير است: | |||
۱ - فرستادن آيات پيشنهادى مردم، با اين كه امت هاى گذشته آن را تكذيب كرده و آخرين هم، راه ايشان را مى روند، باعث انقراض و استيصال ايشان مى شود. | |||
و | ۲ - و مشيت خدا تعلق گرفته بر اين كه امت اسلام را مهلت دهد، و خداوند از اين منافات كه ميان اين امر است، به «مَنع» تعبير فرموده. و شايد به منظور إشعار به همين نكته بوده كه فرستادن آيات را به عبارت «إرسال» تعبير فرمود، نه به «إيتاء». چرا كه «إيتاء»، به معناى دادن و «إرسال»، به معناى فرستادن است، و هر جا كه به دومى تعبير شود، بيانگر اين است كه خود آيات، مانند يك فرد با شعور مأموريت دارند. | ||
و اما چرا جملۀ «إلّا أن كَذَّبَ بِهَا الأوَّلُون» از امت هاى گذشته و هلاك شده، تعبير به «أوّلون» كرده؟ شايد براى اين بود كه اشاره كند به اين كه اين مردمى كه امروز آيات خدا را تكذيب مى كنند، دنباله روان و ادامه دهندگان همان ها هستند (و به تعبير امروزه، جلد دوم همان ها مى باشند)، و در حقيقت، امت واحد هستند. پس اگر اين ها هم تكذيب كنند، نابود خواهند شد. | |||
و | خلاصه اين كه: بشريت سر و ته يك كرباس است. هر غريزه اى كه در قبلى ها و اولى ها بوده و كار آن ها را به هلاكت كشيده، در آخری ها نيز هست، و هر حكمى كه صدرش داشت، ذيلش هم دارد. و به همين جهت است كه از همين مردم مكرر نقل كرده كه مى گفتند: «مَا سَمِعنَا بِهَذَا فِى آبَائِنَا الأوَّلين»، كه صدر بشريت را پدران خود شمرده اند. | ||
و در | و به هر حال، معناى آيه اين است كه: ما آن آياتى را كه قريش پيشنهاد كردند، نفرستاديم. زيرا اگر مى فرستاديم، ايمان نمى آوردند و ما هلاكشان مى كرديم، ولى قضا و خواست ما بر اين شده است كه اين امت را عذاب نكنيم، مگر بعد از مدتى مهلت، و اين خصوصيت امت اسلام، در مواردى از كلام خداى تعالى استفاده مى شود و تنها آيه مورد بحث نيست. | ||
۱ - ما آيات را | و در معناى آيه كريمه، دو وجه ديگر ذكر كرده اند. | ||
۱ - ما آيات را نفرستاديم، چون مى دانستيم كه ايشان حتى با ديدن آن ها نيز ايمان نمى آورند، و فرستادنش بى فايده بود، | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۸۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۸۷ </center> | ||
همچنان كه امت هاى قبل هم با آمدن آياتى كه خودشان خواسته بودند، ايمان نياوردند. و البته اين مطلب در مورد آيات مربوط به اثبات توحيد است. و اما معجزاتى كه نبوت را اثبات مى كند، و يا بودنش لطفى از ناحيه خداوند به شمار مى رود، لامحاله فرستاده مى شود. چون اگر نفرستد، نبوت پيغمبر اثبات نمى شود. | |||
۲ - ما آيات را از اين رو نفرستاديم كه پدران و اسلاف شما نظير آن ها را درخواست كرده و پيشنهاد دادند و وقتى اجابت كرديم و فرستاديم، باز ايمان نياوردند، شما هم كه پيرو و مقلّد گذشتگان خود هستيد، ايمان نمى آوريد. پس چه فايده از فرستادن آن. | |||
و معناى دوم از ابومسلم نقل شده، وليكن فرقى ميان آن دو و وجه قبلى به نظر نمى رسد، و مشكل است آن را طورى معنا كرد كه با هيچ يك از آن دو تطبيق نكند. | |||
«'''وَ آتَينَا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبصِرَةً فَظَلَمُوا بِهَا'''» - قوم ثمود مردمى بودند كه نام پيغمبرشان صالح است. از او ناقه اى خواستند. خداوند هم شتر ماده اى به عنوان يك معجزه بسيار روشن، برايشان از كوه بيرون كرد. | |||
و | كلمۀ «مُبصِرَةً»، همان طور كه در آيه «وَ جَعَلنَا آيَةَ النَّهَارَ مُبصِرَةً» آمده، به معناى بيّن و روشن است، و در آيه مورد بحث، صفت «ناقة» و يا صفت محذوف است كه همان «آيت» باشد. يعنى: ما براى قوم ثمود، ناقه را در حالى كه ظاهر و روشن بود، و يا در حالى كه آيتى روشن بود، فرستاديم. ايشان به سبب آن به خود ستم كردند، و يا با تكذيب كردن آن، به خود ستم كردند. | ||
«''' | «'''وَ مَا نُرسِلُ بِالآيَاتِ إلّا تَخوِيفاً'''» - يعنى: حكمت در فرستادن آيات، ترساندن و انذار مردم بود. حال اگر آن آيت از آياتى باشد كه در دنبال خود عذاب استيصال را دارد، تخويف در آن تخويف به هلاكت در دنيا و عذاب آتش در آخرت است، و اگر از آن آيات نباشد، تخويف از آن ها، تخويف و انذار به عقوبت آخرت است. | ||
و بعيد نيست مراد از «تخويف»، ايجاد خوف و وحشت باشد به اين كه عذاب كمتر از استيصال را به ايشان نشان دهد. و بنابراين، «تخويف» در اين آيه، معناى «تخوّف» در آيه «أو يَأخُذَهُم عَلَى تَخَوُّفٍ فَإنَّ رَبَّكُم لَرَؤُوفٌ رَحِيمٌ» را خواهد داشت، و برگشت معناى آيه، به اين مى شود كه: | |||
ما آيات اقتراحى ايشان را نمى فرستيم. چون نمى خواهيم با عذاب استيصال از بينشان ببريم. و اگر آياتى را مى فرستيم، به منظور اين است كه با ايجاد ترس در دل هايشان متوجهشان كنيم، و آن وقت با ديدن آن، از عذاب هاى سخت تر بهراسند. اين وجه را به برخى از مفسران نسبت داده اند. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۸۸ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۸۸ </center> | ||
==مراد از «رؤيا» و «شجره ملعونه» در آيه: «و ما جعلنا الرؤيا التى اريناك...»== | ==مراد از «رؤيا» و «شجره ملعونه» در آيه: «و ما جعلنا الرؤيا التى اريناك...»== | ||
«'''وَ إِذْ قُلْنَا لَك إِنَّ رَبَّك أَحَاط بِالنَّاسِ وَ مَا جَعَلْنَا الرُّؤيَا الَّتى أَرَيْنَاك إِلّا فِتْنَةً لِّلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فى الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلّا طُغْيَاناً كَبِيراً'''»: | |||
و | فقرات اين آيه، كه چهار فقره است، معانى روشنى دارد، وليكن از نظر ارتباط و وجه اتصالى كه با هم دارند، خالى از اجمال نيست و سبب اصلى اين اجمال، دو فقره دومى و سومى است. زيرا خداى سبحان بيان نكرده كه آن رؤيا كه به پيغمبر خود ارائه داده، چه بوده، و در ساير آيات قرآنش هم، چيزى كه آن را تفسير كند، نيامده. | ||
و | و رؤياهایى كه در آيه: «إذ يُرِيكَهُمُ اللّهُ فِى مَنَامِكَ قَلِيلاً وَ لَو أرَيكَهُم كَثِيراً لَفَشِلتُم»، و آيه: «لَقَد صَدَقَ اللّهُ رَسُولَهُ الرُّؤيَا بِالحَقِّ لَتَدخُلُنَّ المَسجِدَ الحَرَام» آمده، هيچ يك با رؤياى در آيه مورد بحث تطبيق نمى كند. چون آيه مورد بحث در مكه نازل شده و مربوط به قبل از هجرت است، و آن دو آيه، مربوط به حوادث بعد از هجرت هستند. | ||
و همچنين «شجره ملعونه» هم معلوم نيست كه چيست، كه خدا آن را «فتنه» مردم قرار داده، و در قرآن كريم، شجره اى به چشم نمى خورد كه خداوند اسمش را برده، سپس آن را لعنت كرده باشد. | |||
آرى، از شجره اى اسم برده به نام «شجرۀ زقّوم»، و آن را به وصف «فتنه» توصيف مى كند، و مى فرمايد: «أم شَجَرةُ الزَّقُومِ إنَّا جَعَلنَاهَا فِتنَةً لِلظَّالِمِين»، ولى ديگر آن را نه در اين جا و نه در جاى ديگر لعنت نكرده. و اگر صرف اين كه در جهنم سبز مى شود و مايه عذاب ستمگران است، باعث لعن آن باشد، بايد خود جهنم و عذاب هاى آن همه لعن شوند. | |||
و نيز بايد ملائكه عذاب كه در حقشان فرموده: «وَ مَا جَعَلنَا أصحَابَ النَّارِ إلّا مَلَائِكَةً وَ مَا جَعَلنَا عِدَّتَهُم إلّا فِتنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا» ملعون باشند، با اين كه خداى تعالى، ايشان را ستوده و ثنا گفته، آن هم ثنائى كه فرموده: «عَلَيهَا مَلَائِكَةٌ غِلَاظٌ شِدَادٌ لَا يَعصُونَ اللّهَ مَا أمَرَهُم وَ يَفعَلُونَ مَا يُؤمَرُونَ». | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۸۹ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۸۹ </center> | ||
و | و نيز، يكى از وسائل عذاب و شكنجه مردم كافر، دست مؤمنان است كه فرموده: «قَاتِلُوهُم يُعَذِّبهُمُ اللّهُ بِأيدِيكُم» معلوم است كه دست مؤمنان، ملعون نيست. | ||
از همه | از همه اين ها معلوم مى شود كه مراد آيه، روشن كردن و بيان دو فقره خود، يعنى «داستان رؤيا» و داستان «شجره ملعونه» در قرآن، كه مايه فتنه مردم شده، نيست، بلكه مقصود اشاره اجمالى است به آن دو تا، خواننده به كمك سياق تفصيل آن ها را پيدا كند. | ||
آرى، چه بسا بتوان از سياق آيات، پاره اى از جزئيات اين دو داستان را استفاده كرد. آيات قبلى در اين مقام بود كه بفرمايد: بشريت آخرش، مانند اول و صدرش، در بى اعتنایى به آيات خدا و تكذيب آن، الگوى آيندگان مى باشد، و مجتمعات بشرى به تدريج و نسلى بعد از نسل ديگر و قريه اى بعد از قريه اى ديگر، عذاب خداى را مى چشند كه يا آن عذاب هلاكت است و يا عذابى كمتر از آن. | |||
و آيات بعدى كه از آيه | و آيات بعدى كه از آيه «وَ إذ قُلنَا لِلمَلَائِكَةِ اسجُدُوا لِآدَم» شروع مى شود و داستان ابليس و تسلط عجيب او را بر اغواى بنى آدم بيان مى كند، و نيز همان سياق آيات قبل را دنبال مى كند. | ||
و از اين وحدت سياق بر مى آيد كه داستان | و از اين وحدت سياق بر مى آيد كه داستان «رؤيا» و «شجره ملعونه»، دو امر مهمى است، كه يا به زودى در بشريت پيدا مى شود و يا آن كه در ايام نزول آيات پيدا شده و مردم را دچار فتنه نموده و فساد را در آنان شايع ساخته، و طغيان و استكبار را در آنان پرورش داده. | ||
و ذيل آيه كه مى فرمايد: | و ذيل آيه كه مى فرمايد: «وَ نُخَوِّفُهُم فَمَا يَزِيدُهُم إلّا طُغيَاناً كَبِيراً» به همين معنا اشاره نموده و آن را تأييد مى كند و بلكه صدر و ابتداى آيه هم كه مى فرمايد: «وَ إذ قُلنَا لَكَ إنَّ رَبَّكَ أحَاطَ بِالنَّاس» همين اشاره و تأييد را دارد. | ||
با در نظر گرفتن آنچه گفته | با در نظر گرفتن آنچه گفته شد، اين را نيز در نظر بگيريم كه خداى تعالى، شجره نامبرده را به وصف «ملعونه» در قرآن توصيف كرده است، و از اين به خوبى بر مى آيد كه قرآن كريم، مشتمل بر لعن آن هست، و لعن آن شجره هم، الآن در ميان لعنت هاى قرآن موجود است. چون جملۀ «وَ الشَّجَرَةَ المَلعُونَةَ فِى القُرآن» همين است. | ||
حال ببينيم در قرآن چه | حال ببينيم در قرآن چه چيزهایى لعن شده. در قرآن، ابليس و يهود و مشركان و منافقان و مردمى ديگر به عناوينى ديگر لعنت شده اند. مثل كسانى كه با حالت كفر بميرند، و يا آيات خدا را كتمان كنند، و يا خدا و رسول را آزار نمايند و امثال اين عناوين. | ||
و در آيه مورد | و در آيه مورد بحث، «شجره» به اين لعنت ها وصف شده، و شجره همان طور كه به درخت هاى ساقه دار اطلاق مى شود، همچنين به ريشه هایى كه از آن ها شاخه هاى فرعى جوانه مى زند، اطلاق مى گردد. مانند ريشه هاى مذهبى و اعتقادى. | ||
در لسان العرب مى گويد: وقتى مى گويند | در لسان العرب مى گويد: وقتى مى گويند: «فلانى از شجرۀ مباركه اى است»، معنايش اين است كه ريشه دودمان مباركى دارد. از گفتار لسان العرب هم كه بگذريم، در لسان رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» هم بسيار ديده مى شود كه: «من و على، از يك شجره ايم». و نيز از همين باب است كه در حديث عباس فرمود: «عموى آدمى، صنو پدر اوست». (و صنو، يكى از دو شاخه خرما را مى گويند، كه از يك ريشه رویيده باشند). | ||
و اگر در اين | و اگر در اين مسأله كمال دقت را به كار ببريم، اين معنا برايمان روشن خواهد شد كه «شجرۀ ملعونه»، يكى از همان اقوام ملعونه در كلام خدا هستند، كه صفات شجره را دارند. يعنى از يك ريشه منشعب شده و نشو و نما نموده و شاخه هایى شده اند، و مانند درخت، بقایى يافته و ميوه اى داده اند. دودمانى هستند كه امت اسلام، به وسيله آن، آزمايش شده و مى شوند. | ||
و چنين | و چنين صفاتى، جز بر يكى از سه دسته از آن ها كه شمرديم، تطبيق نمى كند: يا مشركان، و يا منافقان و يا اهل كتاب. | ||
و بقاء | و بقاء و نشو و نمايشان، يا از راه تناسل و زاد و ولد است، و هر خانواده از ايشان كه در ميان مردمى زندگى كنند، دين و دنياى آن مردم را فاسد نموده و دچار فتنه شان مى سازند. يا از اين راه در ميان مسلمين دوام يافته و در همه اعصار، آثار شوم خود را مى بخشند. و يا از راه پيدا شدن عقيده ها و مذاهب فاسد كه آن ها دور آن را گرفته و ترويجش مى كنند، و همچنان نسلى بعد نسل آن را پايدار نگه مى دارند، و در آن لانۀ فساد، به اسلام ضربه وارد مى آورند. | ||
وقتى بنا شد | وقتى بنا شد «شجره ملعونه»، به طور مسلم، يكى از اين سه فرقه باشد. حال بايد ببينيم از اوضاع و احوال زمان رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و زمان نزول آيه چه مى فهميم؟ | ||
به طور مسلّم، در آن زمان از مشركان و اهل كتاب، يعنى يهود و نصارا قومى كه چنين صفاتى داشته باشند، ظهور نكرد. (نه قبل از هجرت و نه بعد از آن). | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۹۱ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۹۱ </center> | ||
زيرا تاريخ نشان مى دهد كه خداوند مسلمانان را از شرّ اين | زيرا تاريخ نشان مى دهد كه خداوند مسلمانان را از شرّ اين دو طایفه ايمن كرده و ايشان را استقلال داده بود، و با امثال آيه: «اليَومَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن دِينِكُم فَلَا تَخشَوهُم وَ اخشَونِ»، استقلالشان را اعلام فرموده بود، كه ما در تفسير آن بحث مفصلى گذرانديم. | ||
وقتى اوضاع | وقتى اوضاع و احوال صدر اسلام با مصداق بودن مشركان و اهل كتاب سازگار نشد، قهرا باقى مى ماند فرقه سوم، يعنى منافقان كه در ظاهر مسلمان بودند، و به اسلام تظاهر مى كردند، و در ميان مسلمانان، يا از راه فاميلى و يا از راه پيروزى عقيده و مسلك بقا و دوام يافته و در اعصار بعدى هم، «فتنه» مسلمانان شدند. | ||
<span id='link127'><span> | <span id='link127'><span> | ||
زيرا ارتباط اين چند فقره با يكديگر اين معنا را به خوبى مى رساند كه آيه شريفه در صدد بيان | ==شجره ملعونه اى كه در رؤيا بر پيامبر«ص» نشان داده شده، فتنه اسلام است == | ||
آرى، جاى هيچ ترديدى نيست كه سياق آيه، اشاره به ارتباطى دارد كه در ميان دو فقره «مَا جَعَلنَا الرُّؤيَا الَّتِى أرَينَاكَ إلّا فِتنَةً لِلنّاسِ»، و فقره «وَ الشَّجَرَةَ المَلعُونَةَ فِى القُرآن» برقرار است. مخصوصا با دقت در اين كه قبل از اين فقره، جملۀ «وَ إذ قُلنَا لَكَ إنَّ رَبَّكَ أحَاطَ بِالنَّاس» قرار گرفته و آنگاه دنباله هر سه فقره جملۀ «وَ نُخَوِّفُهُم فَمَا يَزِيدُهُم إلّا طُغيَاناً كَبِيراً» آمده است. | |||
زيرا ارتباط اين چند فقره با يكديگر اين معنا را به خوبى مى رساند كه آيه شريفه در صدد بيان و اشاره به يك امرى است كه خداى سبحان به آن احاطه دارد. خطرى است كه موعظه و تخويف از آن را نكاسته، بلكه بيشترش مى كند. | |||
با در نظر گرفتن اين جهات معلوم مى شود كه قضيه از اين قرار بوده كه خداى سبحان، «شجره ملعونه» را در عالَم خواب به رسول گرامى خود نشان داده، آنگاه در قرآن بيان كرده كه آن شجره اى كه در رؤيا نشانت داديم، و پاره اى از رفتارشان را در اسلام برايت ارائه داديم، «فتنۀ اسلام» است. | |||
پس مراد از «احاطه» در جملۀ «وَ إذ قُلنَا لَكَ إنَّ رَبَّكَ أحَاطَ بِالنَّاس» به مقتضاى سياق احاطه علمى است، و ظرف «إذ» متعلق به محذوف است، و تقدير كلام چنين است: | |||
«به ياد آور آن زمانى را كه به تو چنين و چنان گفتيم». و خلاصه آنچه را كه در اين آيات برايت گفتيم، فراموش مكن كه شيوه مردم استمرار بر فساد و فسق و فجور است، و در اعراض از ياد خدا و بى اعتنایى او از اسلاف خود پيروى مى كنند. و گفتيم كه پروردگار تو احاطه علمى به سراپاى بشريت دارد، و مى داند كه اين شيوه، همان طور كه در گذشته در بشر جريان داشت، در آينده نيز جريان خواهد يافت. | |||
پس حاصل معناى | پس حاصل معناى «وَ مَا جَعَلنَا الرُّؤيَا الَّتِى أرَينَاكَ إلّا فِتنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ المَلعُونَةَ فِى القُرآن» اين شد كه ما «شجره ملعونه» در قرآن را (كه تو با معرفى ما آن را شناختى و در رؤيا پاره اى از فسادهايش را ديدى)، قرار نداديم مگر «فتنه» براى مردم، و بوتۀ امتحانى كه يك يك مردم در آن آزمايش گردند، و ما به همه آنان احاطه داريم. | ||
و دو ضمير جمعى كه در | و دو ضمير جمعى كه در جملۀ «نُخَوِّفُهُم فَمَا يَزِيدُهُم إلّا طُغيَاناً كَبِيراً» است، ظاهرا به «ناس» بر مى گردد، و مراد از تخويف (ترساندن) مردم، يا تخويف با موعظه بيان است، و يا تخويف به آيات آسمانى و زمينى است، كه ايشان را مى ترساند، ولى از بين نمى برد. | ||
و معنايش اين است كه ما مردم را مى | و معنايش اين است كه: ما مردم را مى ترسانيم، ولى هشدار و ترساندن ما، جز به طغيان ايشان نمى افزايد. آن هم نه هر طغيانى، بلكه طغيانى بزرگ. يعنى مردم از هشدار ما نمى ترسند، تا بدين وسيله از كرده هاى زشت خود دست بردارند، بلكه تخويف ما را با طغيانى كبير پاسخ مى گويند. و خلاصه مردم در طغيان خود تا آن جا كه مى توانند، پيش مى روند، و دشمنى و عناد با حق را از حدّ مى گذرانند. | ||
{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۱۴ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۱۶}} | {{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۱۴ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۱۶}} | ||
[[رده:تفسیر المیزان]] | [[رده:تفسیر المیزان]] |
ویرایش