تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۱۲: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
(Edited by QRobot)
 
 
(۲۲ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۱۱ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۱۳}}
__TOC__
__TOC__


خط ۴: خط ۶:
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۴۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۴۱ </center>
<span id='link95'><span>
<span id='link95'><span>
==آيات ۴۰ - ۵۵، سوره اسرى ==
==آيات ۴۰ - ۵۵  سوره إسراء ==
أَ فَأَصفَاشْ رَبُّكم بِالْبَنِينَ وَ اتخَذَ مِنَ الْمَلَئكَةِ إِنَثاً إِنَّكمْ لَتَقُولُونَ قَوْلاً عَظِيماً(۴۰)
أَفَأَصفَاکُم رَبُّكُم بِالْبَنِينَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلَائكَةِ إِنَاثاً إِنَّكُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلاً عَظِيماً(۴۰)
وَ لَقَدْ صرَّفْنَا فى هَذَا الْقُرْءَانِ لِيَذَّكَّرُوا وَ مَا يَزِيدُهُمْ إِلا نُفُوراً(۴۱)
 
قُل لَّوْ كانَ مَعَهُ ءَالهَِةٌ كَمَا يَقُولُونَ إِذاً لابْتَغَوْا إِلى ذِى الْعَرْشِ سبِيلاً(۴۲)
وَ لَقَدْ صَرَّفْنَا فى هَذَا الْقُرْآنِ لِيَذَّكَّرُوا وَ مَا يَزِيدُهُمْ إِلّا نُفُوراً(۴۱)
سبْحَنَهُ وَ تَعَلى عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبِيراً(۴۳)
 
تُسبِّحُ لَهُ السمَوَت السبْعُ وَ الاَرْض وَ مَن فِيهِنَّ وَ إِن مِّن شىْءٍ إِلايُسبِّحُ بحَمْدِهِ وَ لَكِن لاتَفْقَهُونَ تَسبِيحَهُمْ إِنَّهُ كانَ حَلِيماً غَفُوراً(۴۴)
قُل لَّوْ كانَ مَعَهُ آلهَِةٌ كَمَا يَقُولُونَ إِذاً لابْتَغَوْا إِلى ذِى الْعَرْشِ سَبِيلاً(۴۲)
وَ إِذَا قَرَأْت الْقُرْءَانَ جَعَلْنَا بَيْنَك وَ بَينَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاَخِرَةِ حِجَاباً مَّستُوراً(۴۵)
 
وَ جَعَلْنَا عَلى قُلُوبهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَ فى ءَاذَانهِمْ وَقْراً وَ إِذَا ذَكَرْت رَبَّك فى الْقُرْءَانِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلى أَدْبَرِهِمْ نُفُوراً(۴۶)
سُبْحَانَهُ وَ تَعَالى عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبِيراً(۴۳)
نحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَستَمِعُونَ بِهِ إِذْ يَستَمِعُونَ إِلَيْك وَ إِذْ هُمْ نجْوَى إِذْ يَقُولُ الظلِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلارَجُلاً مَّسحُوراً(۴۷)
 
انظرْ كَيْف ضرَبُوا لَك الاَمْثَالَ فَضلُّوا فَلايَستَطِيعُونَ سبِيلاً(۴۸)
تُسبِّحُ لَهُ السّمَاوَات السّبْعُ وَ الاَرْضُ وَ مَن فِيهِنَّ وَ إِن مِن شَئٍ إِلّا يُسبِّحُ بحَمْدِهِ وَلَكِن لا تَفْقَهُونَ تَسبِيحَهُمْ إِنَّهُ كانَ حَلِيماً غَفُوراً(۴۴)
وَ قَالُوا أَ ءِذَا كُنَّا عِظماً وَ رُفَتاً أَ ءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً(۴۹)
 
* قُلْ كُونُوا حِجَارَةً أَوْ حَدِيداً(۵۰)
وَ إِذَا قَرَأْت الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَيْنَك وَ بَينَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاَخِرَةِ حِجَاباً مَّستُوراً(۴۵)
أَوْ خَلْقاً مِّمَّا يَكبرُ فى صدُورِكمْ فَسيَقُولُونَ مَن يُعِيدُنَا قُلِ الَّذِى فَطرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَسيُنْغِضونَ إِلَيْك رُءُوسهُمْ وَ يَقُولُونَ مَتى هُوَ قُلْ عَسى أَن يَكُونَ قَرِيباً(۵۱)
 
يَوْمَ يَدْعُوكُمْ فَتَستَجِيبُونَ بحَمْدِهِ وَ تَظنُّونَ إِن لَّبِثْتُمْ إِلاقَلِيلاً(۵۲)
وَ جَعَلْنَا عَلى قُلُوبهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَ فى آذَانهِمْ وَقْراً وَ إِذَا ذَكَرْتَ رَبَّك فى الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلى أَدْبَارِهِمْ نُفُوراً(۴۶)
وَ قُل لِّعِبَادِى يَقُولُوا الَّتى هِىَ أَحْسنُ إِنَّ الشيْطنَ يَنزَغُ بَيْنهُمْ إِنَّ الشيْطنَ كانَ لِلانسنِ عَدُوًّا مُّبِيناً(۵۳)
 
رَّبُّكمْ أَعْلَمُ بِكمْ إِن يَشأْ يَرْحَمْكمْ أَوْ إِن يَشأْ يُعَذِّبْكُمْ وَ مَا أَرْسلْنَك عَلَيهِمْ وَكيلاً(۵۴)
نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَستَمِعُونَ بِهِ إِذْ يَستَمِعُونَ إِلَيْك وَ إِذْ هُمْ نَجْوَى إِذْ يَقُولُ الظالِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلّا رَجُلاً مَّسحُوراً(۴۷)
وَ رَبُّك أَعْلَمُ بِمَن فى السمَوَتِ وَ الاَرْضِ وَ لَقَدْ فَضلْنَا بَعْض النَّبِيِّينَ عَلى بَعْضٍ وَ ءَاتَيْنَا دَاوُدَ زَبُوراً(۵۵)
 
ترجمه آيات
انظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَك الاَمْثَالَ فَضَلُّوا فَلا يَستَطِيعُونَ سَبِيلاً(۴۸)
(خدايانى ديگر اتخاذ نموده آنها را دختران خدا مى دانند؟) آيا خدا شما را از خود محترم تر مى داند كه پسران را به شما داده واز ملائكه دختران را خود گرفته ، با اين سخن گناه بزرگى مرتكب مى شويد (۴۰)
 
ما در اين قرآن دلائل ومثلها مكرر ذكر كرديم تا ايشان متذكر گردند ولى جز دورى بيشتر در ايشان اثرى نبخشيد (۴۱)
وَ قَالُوا أَءِذَا كُنَّا عِظاماً وَ رُفَاتاً أَءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً(۴۹)
بگواگر با اوآلهه اى مى بود آنطور كه ايشان مى گويند، در مقام غلبه يافتن بر خداى صاحب عرش برمى آمدند وراهى براى رسيدن به اين هدف مى جستند (۴۲)
 
منزه ومتعالى است خدا از آنچه آنان مى گويند وبسيار بزرگتر از آن است (۴۳)
قُلْ كُونُوا حِجَارَةً أَوْ حَدِيداً(۵۰)
همه آسمانهاى هفتگانه وزمين وموجوداتى كه بين آنهاست همه اورا منزه مى دارند، واصولا هيچ موجودى نيست مگر آنكه با حمدش ‍ خداوند را منزه مى دارد ولى شما تسبيح آنها را نمى فهميد كه اوهمواره بردبار وآمرزنده است (۴۴)
 
وچون قرآن را مى خوانى ما ميان تووميان كسانى كه به روز جزا ايمان نمى آورند حجابى ساتر قرار مى دهيم (۴۵)
أَوْ خَلْقاً مِّمَّا يَكبرُ فى صُدُورِكمْ فَسيَقُولُونَ مَن يُعِيدُنَا قُلِ الَّذِى فَطرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَسيُنْغِضونَ إِلَيْك رُءُوسهُمْ وَ يَقُولُونَ مَتى هُوَ قُلْ عَسى أَن يَكُونَ قَرِيباً(۵۱)
وبر دلهايشان پرده افكنيم تا از اينكه قرآن را بفهمند مانع شود، ونيز در گوشهايشان كرى وچون پروردگارت را به تنهائى در قرآن ياد مى كنى پشت مى كنند ومى روند (۴۶)
 
ما بهتر مى دانيم كه غرض ايشان از اينكه مى آيند قرآن خواندن تورا بشنوند چيست ؟ ونيز بهتر مى دانيم كه پس از شنيدن آهسته با هم چه مى گويند، ستمكاران مى گويند: جز از مردى جادوشده پيروى نمى كنيد (۴۷)
يَوْمَ يَدْعُوكُمْ فَتَستَجِيبُونَ بحَمْدِهِ وَ تَظنُّونَ إِن لَّبِثْتُمْ إِلّا قَلِيلاً(۵۲)
ببين چگونه برايت مثل ها مى زنند گمراه شده اند وديگر راهى پيدا نمى كنند (۴۸)
 
و(نيز) گفتند: آيا بعد از آنكه استخوان شديم وپوسيده گشتيم دومرتبه به خلقتى از نوزنده مى شويم (۴۹)
وَ قُل لِّعِبَادِى يَقُولُوا الَّتى هِىَ أَحْسنُ إِنَّ الشَّيْطَانَ يَنزَغُ بَيْنهُمْ إِنَّ الشَّيْطَانَ كانَ لِلانسَانِ عَدُوًّا مُّبِيناً(۵۳)
بگو(استخوان كه سهل است ) اگر سنگ وآهن ويا هر چه كه به نظرتان سخت تر از آن نيست بوده باشيد نمى توانيد جلوبعث خداى را بگيريد (۵۰)
 
رَّبُّكُمْ أَعْلَمُ بِكُمْ إِن يَشأْ يَرْحَمْكُمْ أَوْ إِن يَشأْ يُعَذِّبْكُمْ وَ مَا أَرْسلْنَاك عَلَيهِمْ وَكيلاً(۵۴)
 
وَ رَبُّك أَعْلَمُ بِمَن فى السّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ وَ لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْض النَّبِيِّينَ عَلى بَعْضٍ وَ آتَيْنَا دَاوُدَ زَبُوراً(۵۵)
 
<center> «'''ترجمه آیات'''» </center>
 
(خدايانى ديگر اتخاذ نموده آن ها را دختران خدا مى دانند؟) آيا خدا شما را از خود محترم تر مى داند كه پسران را به شما داده و از ملائكه دختران را خود گرفته، با اين سخن گناه بزرگى مرتكب مى شويد. (۴۰)
 
ما در اين قرآن دلائل و مَثَل ها مكرر ذكر كرديم، تا ايشان متذكر گردند، ولى جز دورى بيشتر در ايشان اثرى نبخشيد. (۴۱)
 
بگو اگر با او آلهه اى مى بود، آن طور كه ايشان مى گويند، در مقام غلبه يافتن بر خداى صاحب عرش بر مى آمدند و راهى براى رسيدن به اين هدف مى جستند. (۴۲)
 
منزّه و متعالى است خدا از آنچه آنان مى گويند و بسيار بزرگتر از آن است. (۴۳)
 
همه آسمان هاى هفتگانه و زمين و موجوداتى كه بين آن هاست، همه او را منزّه مى دارند، و اصولا هيچ موجودى نيست مگر آن كه با حمدش، خداوند را منزّه مى دارد، ولى شما تسبيح آن ها را نمى فهميد كه او، همواره بردبار و آمرزنده است. (۴۴)
 
و چون قرآن را مى خوانى، ما ميان تو و ميان كسانى كه به روز جزا ايمان نمى آورند، حجابى ساتر قرار مى دهيم. (۴۵)
 
و بر دل هايشان پرده افكنيم تا از اين كه قرآن را بفهمند، مانع شود، و نيز در گوش هايشان كرى و چون پروردگارت را به تنهایى در قرآن ياد مى كنى، پشت مى كنند و مى روند. (۴۶)
 
ما بهتر مى دانيم كه غرض ايشان از اين كه مى آيند قرآن خواندن تو را بشنوند، چيست؟ و نيز بهتر مى دانيم كه پس از شنيدن آهسته با هم چه مى گويند، ستمكاران مى گويند: جز از مردى جادوشده پيروى نمى كنيد. (۴۷)
 
ببين چگونه برايت مَثَل ها مى زنند، گمراه شده اند و ديگر راهى پيدا نمى كنند. (۴۸)
 
و (نيز) گفتند: آيا بعد از آن كه استخوان شديم و پوسيده گشتيم، دو مرتبه به خلقتى از نو زنده مى شويم. (۴۹)
 
بگو (استخوان كه سهل است) اگر سنگ و آهن و يا هر چه كه به نظرتان سخت تر از آن نيست، بوده باشيد، نمى توانيد جلو بعث خداى را بگيريد. (۵۰)
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۴۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۴۳ </center>
دوباره مى پرسند چه كسى ما را برمى گرداند؟ بگوهمان كه بار اول خلقتان كرد اين دفعه سرهايشان را به عنوان مسخره كردن برايت تكان مى دهند، ومى گويند: اين چه وقت خواهد بود؟ بگوشايد نزديك باشد (۵۱)
دوباره مى پرسند: چه كسى ما را بر مى گرداند؟ بگو: همان كه بار اول خلقتان كرد، اين دفعه سرهايشان را به عنوان مسخره كردن برايت تكان مى دهند، و مى گويند: اين چه وقت خواهد بود؟ بگو شايد نزديك باشد. (۵۱)
وآن روزى است كه شما را صدا مى زنند وشما در حالى كه حمد خدا مى گوئيد آن دعوت را اجابت مى كنيد. وبه نظرتان چنين مى آيد كه جز چند ساعتى نيارميده ايد (۵۲)
 
وبه بندگانم بگوسخنى كه بهتر است بگوئيد، چون شيطان مى خواهد ميان آنان كدورت بيفكند كه شيطان براى انسان دشمنى آشكار است (۵۳)
و آن روزى است كه شما را صدا مى زنند و شما در حالى كه حمد خدا مى گویيد، آن دعوت را اجابت مى كنيد. و به نظرتان چنين مى آيد كه جز چند ساعتى نيارميده ايد. (۵۲)
پروردگارتان شما را بهتر مى شناسد اگر بخواهد به شما رحم مى كند، و يا اگر بخواهد عذابتان مى كند، وما تورا نفرستاده ايم كه وكيل ايشان باشى (۵۴)
 
وپروردگارتان داناتر به هر كسى است كه در آسمانها وزمين است وما بعضى پيام بران را بر بعضى ديگر برترى داديم وبه داوود زبور داديم (۵۵)
و به بندگانم بگو سخنى كه بهتر است، بگویيد، چون شيطان مى خواهد ميان آنان كدورت بيفكند، كه شيطان براى انسان، دشمنى آشكار است. (۵۳)
بيان آيات
 
در اين آيات مساءله توحيد وسرزنش مشركين دنبال شده است كه چگونه خدايانى براى خود درست كرده اند، وملائكه كرام را زنانى پنداشته اند، وچگونه با آمدن قرآن وادله توحيد آن ، باز هم متنبه نشده و آيات قرآنى را نمى فهمند، ودر عوض فرستاده ما را ومساءله بعث ونشور را مسخره مى كنند، وسخنان زشتى در باره خدا مى گويند، وهمچنين مطالبى ديگر.  
پروردگارتان شما را بهتر مى شناسد، اگر بخواهد به شما رحم مى كند، و يا اگر بخواهد، عذابتان مى كند، و ما تو را نفرستاده ايم كه وكيل ايشان باشى. (۵۴)
أَ فَأَصفَاشْ رَبُّكم بِالْبَنِينَ وَ اتخَذَ مِنَ الْمَلَئكَةِ إِنَثاً إِنَّكمْ لَتَقُولُونَ قَوْلاً عَظِيماً(۴۰)
 
كلمه ((اصفاء(( به معناى اخلاص است ، در مجمع البيان گفته است : وقتى مى گوئى ((اصفيت فلانا بالشّى ء(( معنايش اين است كه من فلانى را نسبت به فلان چيز مقدم بر خود داشتم ((
و پروردگارتان داناتر به هر كسى است كه در آسمان ها و زمين است و ما بعضى پيامبران را بر بعضى ديگر برترى داديم و به داوود زبور داديم. (۵۵)
 
<center> «'''بیان آیات'''» </center>
 
در اين آيات، مسأله توحيد و سرزنش مشركان دنبال شده است كه چگونه خدايانى براى خود درست كرده اند، و ملائكه كرام را زنانى پنداشته اند، و چگونه با آمدن قرآن و ادلّه توحيد آن، باز هم متنبه نشده و آيات قرآنى را نمى فهمند، و در عوض فرستاده ما را و مسأله بعث و نشور را مسخره مى كنند، و سخنان زشتى در باره خدا مى گويند، و همچنين مطالبى ديگر.
«'''أَفَأَصفَاکُم رَبُّكُم بِالْبَنِينَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلَائكَةِ إِنَاثاً إِنَّكُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلاً عَظِيماً'''»:
 
كلمه «أصفاء»، به معناى اخلاص است. در مجمع البيان گفته است: وقتى مى گویى: «أصفَيتُ فُلَاناً بِالشَّئ»، معنايش اين است كه: من فلانى را نسبت به فلان چيز، بر خود مقدم داشتم».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۴۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۴۴ </center>
اين آيه خطاب به آن دسته از مشركين است كه مى گفتند: ملائكه دختران خدا هستند، ويا بعضى از ملائكه دختران اويند، استفهامى كه در آن شده استفهام انكارى است ، واگر به جاى ((بنات - دختران (( كلمه ((اناث - زنان (( را آورد از اين جهت بود كه ايشان جنس زن را پست مى دانستند. ومعناى آيه اين است كه وقتى خداى سبحان پروردگار شما باشد، وپروردگار ديگرى نداشته باشيد واوهمان كسى باشد كه اختياردار هر چيزى است آن وقت آيا جا دارد كه بگوئيد شما را بر خودش مقدم داشته وبه شما پسر داده واز جنس اولاد، جز دختران نصيب خود نكرده است ؟! وملائكه را كه به خيال شما از جنس زنانند به خود اختصاص داده ؟ راستى حرف بزرگى مى زنيد كه تبعات وآثار سوء آن بسيار بزرگ است .
اين آيه خطاب به آن دسته از مشركان است كه مى گفتند: ملائكه دختران خدا هستند. و يا بعضى از ملائكه دختران اويند. استفهامى كه در آن شده، استفهام انكارى است. و اگر به جاى «بَنَات: دختران»، كلمه «اناث: زنان» را آورد، از اين جهت بود كه ايشان جنس زن را پست مى دانستند.  
 
و معناى آيه، اين است كه: وقتى خداى سبحان پروردگار شما باشد، و پروردگار ديگرى نداشته باشيد و او، همان كسى باشد كه اختياردار هر چيزى است، آن وقت آيا جا دارد كه بگویيد شما را بر خودش مقدم داشته و به شما پسر داده و از جنس اولاد، جز دختران نصيب خود نكرده است؟! و ملائكه را كه به خيال شما از جنس زنانند، به خود اختصاص داده؟ راستى حرف بزرگى مى زنيد كه تبعات و آثار سوء آن، بسيار بزرگ است.
<span id='link96'><span>
<span id='link96'><span>
==تصريف آيات (تنوع بيان واحتجاج ) به منظور متذكر شدن شنوندگان ==
 
وَ لَقَدْ صرَّفْنَا فى هَذَا الْقُرْءَانِ لِيَذَّكَّرُوا وَ مَا يَزِيدُهُمْ إِلانُفُوراً(۴۱)
==تصريف و تنوع بیان آيات قرآن، به منظور متذكر شدن شنوندگان ==
در مفردات مى گويد كلمه : ((صرف (( به معناى برگرداندن چيزى است از حالى به حالى ، ويا عوض كردن آن با غير آن است ، كلمه ((تصريف (( نيز به همين معنا است ، با اين تفاوت كه تصريف علاوه بر آنچه كه صرف آن را افاده مى كند تكثير را هم مى رساند، وبيشتر در جائى به كار مى رود كه در مورد گرداندن وتغيير دادن چيزى است از حالى به حالى ويا از امرى به امرى ، ومعناى ((تصريف الرياح (( به معناى حركت دادن وگرداندن بادها است از حالى به حالى ، وهمچنين در جمله ((وصرّفنا الايات (( وجمله ((وصرّفنا فيه من الوعيد(( ونيز از اين باب است تصريف كلام وتصريف درهم .
«'''وَ لَقَدْ صَرَّفْنَا فِى هَذَا الْقُرْآنِ لِيَذَّكَّرُوا وَ مَا يَزِيدُهُمْ إِلّا نُفُوراً'''»:
ونيز در معناى ((نفور(( گفته است ((نفر(( هم به معناى تنفّر شديد از چيزى است وهم به سوى چيزى مانند ((فزع (( كه هم به معناى ترس از چيزى است وهم به سوى چيزى ، پس وقتى گفته مى شود: ((ما زادهم الانفورا(( ويا ((ما يزيدهم الانفورا(( معناى فوق مورد نظر است .
 
پس به شهادت سياق معناى جمله ((ولقد صرّفنا فى هذا القرآن ليذّكرّوا(( اين خواهد شد كه قسم مى خورم به تحقيق گفتار در پيرامون مساءله توحيد ونفى شريك را در اين آيه قرآن چند جور عوض كرديم هر بار با بيان ديگرى غير از بيان قبل احتجاج نموديم ، هر دفعه لحن آن را عوض كرديم ، عبارتها عوض شد بيانها مختلف گرديد بلكه اينها به فكر بيفتند، ومتذكر شوند، وحق بر ايشان روشن شود.
در مفردات مى گويد: كلمۀ «صرف»، به معناى برگرداندن چيزى است از حالى به حالى، و يا عوض كردن آن با غير آن است. كلمۀ «تصريف» نيز، به همين معنا است، با اين تفاوت كه «تصريف»، علاوه بر آنچه كه صرف آن را افاده مى كند، تكثير را هم مى رساند، و بيشتر در جایى به كار مى رود كه در مورد گرداندن و تغيير دادن چيزى است از حالى به حالى، و يا از امرى به امرى.
((وما يزيدهم الانفورا(( - يعنى اين عوض كردنها سرانجام اثرى جز روى گردانى بيشتر از اين راهنمائى ها اثرى نبخشيد.
 
در اين آيه شريفه التفاتى به كار رفته ، اول سياق كلام سياق خطاب بود بعدا موضع غيبت به خود گرفت تا اين معنا را بفهماند كه اينان بعد از آنكه كارشان بدينجا كشيد ديگر قابل خطاب وتكلم نيستند.
و معناى «تَصرِيفِ الرِّياح»، به معناى حركت دادن و گرداندن بادها است از حالى به حالى. و همچنين در جملۀ «وَ صَرَّفنَا الآيَات» و جملۀ «وَ صَرَّفنَا فِيهِ مِنَ الوَعِيد»، و نيز از اين باب است «تصريف كلام» و «تصريف درهم».
 
و نيز در معناى «نُفُور» گفته است: «نفر»، هم به معناى تنفّر شديد از چيزى است، و هم به سوى چيزى، مانند: «فَزَع»، كه هم به معناى ترس از چيزى است و هم به سوى چيزى. پس وقتى گفته مى شود: «مَا زَادَهُم إلّا نُفُوراً»، و يا «مَا يَزِيدُهُم إلِّا نُفُوراً»، معناى فوق مورد نظر است.
 
پس به شهادت سياق، معناى جملۀ «وَ لَقَد صَرَّفنَا فِى هَذَا القُرآن لِيَذَّكََّرُوا»، اين خواهد شد كه: قسم مى خورم به تحقيق گفتار در پيرامون مسأله توحيد و نفى شريك را در اين آيه قرآن، چند جور عوض كرديم، هر بار با بيان ديگرى غير از بيان قبل احتجاج نموديم، هر دفعه لحن آن را عوض كرديم، عبارت ها عوض شد، بيان ها مختلف گرديد، بلكه اين ها به فكر بيفتند، و متذكّر شوند، و حق بر ايشان روشن شود.
 
«'''وَ مَا يَزِيدُهُم إلّا نُفُوراً'''» - يعنى: اين عوض كردن ها، سرانجام اثرى جز روى گردانى بيشتر از اين راهنمایى ها، اثرى نبخشيد.
 
در اين آيه شريفه، التفاتى به كار رفته. اول سياق كلام، سياق خطاب بود. بعدا موضع غيبت به خود گرفت، تا اين معنا را بفهماند كه اينان بعد از آن كه كارشان بدين جا كشيد، ديگر قابل خطاب و تكلّم نيستند.
<span id='link97'><span>
<span id='link97'><span>
==با اينكه ثمره تصريف آيات ازدياد نفرت كفار بوده ، حكمت نزول آيات چه بوده است ؟ ==
 
در مجمع البيان مى گويد: ((اگر بگوئى وقتى خدا مى دانست كه ثمره تصريف آيات همان زياد شدن نفرت مردم است ، ديگر چرا اين آيات را نازل كرد وحكمت آن چه بود؟((
==با اين كه ثمره تصريف آيات، ازدياد نفرت كفار بوده، حكمت نزول آيات چه بوده است؟ ==
بعضى در پاسخ اين اشكال گفته اند كه حكمتش اين بوده كه حجت را برطرف تمام نموده ودر اظهار دلائل وفراهم نمودن زمينه براى تكليف ، جاى عذرى باقى نگذارد، علاوه بر اين نازل شدن ونشدنش نسبت به همه مساوى نبود، بلكه براى عده اى فرق داشت زيرا عده اى با نازل شدن اين آيات اصلاح مى شوند، همينها هم كه از ايمان فرار مى كنند فسادهاى بزرگترى را به راه مى انداختند، پس حكمت اقتضا كرد كه اين معانى در همين آيات نازل شود، واگر موقع ديدن آيات ودلائل ، نفور خود را زياد كردند از اين جهت بود كه آنها اين آيات را شبهه وحيله مى پنداشتند، ونمى توانستند در باره آنها درست فكر كنند.
در مجمع البيان مى گويد: «اگر بگویى وقتى خدا مى دانست كه ثمره تصريف آيات، همان زياد شدن نفرت مردم است، ديگر چرا اين آيات را نازل كرد و حكمت آن چه بود»؟
واينكه گفت ((همينها هم كه از ايمان فرار مى كنند فسادهاى بزرگترى به راه مى انداختند(( بى اشكال نيست ، زيرا زياد شدن نفور ايشان ايشان را به جحود ولجبازى ودشمن با حق وجلوگيرى از پيشرفت آن ، وادار مى كرد ودر باب دعوت چه فسادى بزرگ تراز اين !.
 
وليكن اين را هم بايد دانست كه كفر ولجبازى ونفور از حق ، ودشمنى با آن ، همينطور كه صاحبان خود را آزار نموده وايشان را به هلاكت سوق مى دهد به همان اندازه به نفع صاحبان ايمان وراضيان از رضاى خدا و تسليم شدگان در برابر حق تمام مى شود، زيرا اگر براى اين صفات نيك وخصال ستوده مقابلهائى پيدا نمى شد واقعيت قدر آنها معلوم نمى گرديد (دقت فرمائيد) پس حكمت اقتضا مى كرد كه حجت تمام شود، وهمچنين در تماميت خود روبه ازدياد رود تا از افراد شقى تمامى آن شقاوتى را كه در طاقت ووسعش هست بيرون افكنده وافراد سعيد هم با مساعى مختلف خود درجاتى مقابل دركات اشقياء طى كنند همچنانكه فرمود: ((كلاّ نمدّ هولاء وهولاء من عطاء ربّك وما كان عطاء ربّك محظورا(( (آيه ۲۰ همين سوره )
بعضى در پاسخ اين اشكال گفته اند كه:
 
حكمتش اين بوده كه حجت را بر طرف تمام نموده و در اظهار دلائل و فراهم نمودن زمينه براى تكليف، جاى عذرى باقى نگذارد. علاوه بر اين، نازل شدن و نشدنش نسبت به همه مساوى نبود، بلكه براى عده اى فرق داشت. زيرا عده اى با نازل شدن اين آيات اصلاح مى شوند. همين ها هم كه از ايمان فرار مى كنند، فسادهاى بزرگترى را به راه مى انداختند.
 
پس حكمت اقتضا كرد كه اين معانى در همين آيات نازل شود، و اگر موقع ديدن آيات و دلائل، نفور خود را زياد كردند، از اين جهت بود كه آن ها، اين آيات را شبهه و حيله مى پنداشتند، و نمى توانستند در باره آن ها درست فكر كنند.
 
و اين كه گفت: «همين ها هم كه از ايمان فرار مى كنند، فسادهاى بزرگترى به راه مى انداختند»، بى اشكال نيست. زيرا زياد شدن نفور ايشان، ايشان را به جحود و لجبازى و دشمنی با حق و جلوگيرى از پيشرفت آن، وادار مى كرد و در باب دعوت چه فسادى بزرگتر از اين!
 
وليكن اين را هم بايد دانست كه كفر و لجبازى و نفور از حق، و دشمنى با آن، همين طور كه صاحبان خود را آزار نموده و ايشان را به هلاكت سوق مى دهد، به همان اندازه به نفع صاحبان ايمان و راضيان از رضاى خدا و تسليم شدگان در برابر حق تمام مى شود. زيرا اگر براى اين صفات نيك و خصال ستوده مقابل هایى پيدا نمى شد، واقعيت قدر آن ها معلوم نمى گرديد. (دقت فرمایيد).
 
پس حكمت اقتضا مى كرد كه حجت تمام شود، و همچنين در تماميت خود رو به ازدياد رود، تا از افراد شقى، تمامى آن شقاوتى را كه در طاقت و وسعش هست، بيرون افكنده و افراد سعيد هم، با مساعى مختلف خود، درجاتى مقابل دركات اشقياء طى كنند. همچنان كه فرمود: «كُلاًّ نُمِدُّ هَؤُلَاءِ وَ هَؤُلَاءِ مِن عَطَاءِ رَبِّكَ وَ مَا كَانَ عَطَاءُ رَبِّكَ مَحظُوراً». (آيه ۲۰ همين سوره).
 
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۴۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۴۶ </center>
<span id='link98'><span>
<span id='link98'><span>
==احتجاجى با مشركين در نفى شريك براى خداوند متعال ==
 
قُل لَّوْ كانَ مَعَهُ ءَالهَِةٌ كَمَا يَقُولُونَ إِذاً لابْتَغَوْا إِلى ذِى الْعَرْشِ سبِيلاً(۴۲)
==احتجاجى با مشركان، در نفى شريك براى خداوند متعال ==
باز هم از خطاب ايشان اعراض نموده خطاب را متوجه رسول خود نمود، ودستور داد كه با ايشان همكلام شود، ودر امر توحيد وشرك نورزيدن با ايشان گفتگوكند وچون ايشان معتقد به خدايانى غير از خداى تعالى بودند كه هر يك بر حسب اختلاف درجات شان جهات مختلف عالم را تدبير مى كنند، يكى اله وربّ آسمان ، ديگرى اله وربّ زمين ، سومى خداى جنگ وچهارمى خداى قريش وهمچنين خدايان ديگر...
«'''قُل لَوْ كانَ مَعَهُ آلهَِةٌ كَمَا يَقُولُونَ إِذاً لابْتَغَوْا إِلى ذِى الْعَرْشِ سَبِيلاً'''»:
ونيز چون اين خدايان را شريكهاى خدا در تدبير عالم مى دانستند قهرا بايد براى هر يك از آنها بر حسب ربوبيتشان سهمى از ملك قائل مى شدند، وبا اينكه ملك از توابع خلقت است كه به اعتراف خود ايشان مختص به خداى سبحان است ، ناگزير بايد بگويند غير خدا هم مالك مى شود، ووقتى خدايان ديگر را مالك دانستند ناگزيرند آنها را به جنگ با خدا هم روانه كنند، چون علاقه به ملك غريزى هر مالكى است ، وهر صاحب قدرت وسلطنتى قدرت وسلطنت خود را دوست مى دارد، و قهرا هر يك از خداها نيز مى خواهند كه با خدا در ملكش منازعه نموده و ملك خداى را از دستش بگيرند وخود به تنهائى مالك باشند، وعزت و هيمنه سلطنت مختص به اوگردد (تعالى اللّه عن ذلك )
 
پس خلاصه احتجاج اين است كه اگر آنطور كه شما پنداشته ايد با خداى تعالى اللّه ديگرى هم وجود مى داشت آن وقت ممكن مى شد كه كسى غير خدا چيزى از ملك خدا به چنگ آورد، هر چند كه ملكيت از لوازم ذات فياض خداوندى است ، كه وجود هر چيز از افاضات او است ، آن وقت به طور قهر، خدايان در مقام نزاع با خدا برمى آمدند، چون ملك دوستى وسلطنت خواهى امرى است ارتكازى در تمامى موجودات وهمين علاقه به ملكيت آلهه اورا وادار مى كرد تا ملك خداى را از كفش بيرون كرده واورا از عرش خود به زير بكشند، وروز به روز به ملكيت خود بيفزايند حال به كداميك از اين حرفها ملتزم مى شوند؟ (تعالى اللّه عن ذلك )
باز هم از خطاب ايشان اعراض نموده، خطاب را متوجه رسول خود نمود، و دستور داد كه با ايشان همكلام شود، و در امر توحيد و شرك نورزيدن، با ايشان گفتگو كند. و چون ايشان به خدايانى غير از خداى تعالى معتقد بودند، كه هر يك بر حسب اختلاف درجات شان، جهات مختلف عالَم را تدبير مى كنند، يكى إله و ربّ آسمان، ديگرى إله و ربّ زمين، سومى خداى جنگ، و چهارمى خداى قريش، و همچنين خدايان ديگر...
پس اينكه فرمود: ((اذا لابتغوا الى ذى العرش سبيلا(( معنايش اين است كه در جستجوى راهى هستند كه باشد به خدا دست يابند، وبر اوو ملك وسلطنت اوغالب شوند، وتعبير از خدا به عبارت ((ذى العرش (( براى اين بود كه بفهماند اگر در جستجوى راه به سوى خدا هستند براى اين است كه خدا داراى عرش است مى خواهند عرش اورا بگيرند وبر آن تكيه زنند.
 
و نيز چون اين خدايان را شريك هاى خدا در تدبير عالَم مى دانستند، قهرا بايد براى هر يك از آن ها، بر حسب ربوبيتشان، سهمى از ملك قائل مى شدند، و با اين كه ملك از توابع خلقت است، كه به اعتراف خود ايشان مختص به خداى سبحان است، ناگزير بايد بگويند غير خدا هم مالك مى شود، و وقتى خدايان ديگر را مالك دانستند، ناگزيرند آن ها را به جنگ با خدا هم روانه كنند. چون علاقه به ملك، غريزى هر مالكى است، و هر صاحب قدرت و سلطنتى، قدرت و سلطنت خود را دوست مى دارد، و قهرا هر يك از خداها نيز مى خواهند كه با خدا در ملكش منازعه نموده و ملك خداى را از دستش بگيرند و خود به تنهایى مالك باشند، و عزّت و هيمنۀ سلطنت مختص به او گردد. (تَعَالَى اللّهُ عَن ذَلِكَ).
 
پس خلاصه احتجاج اين است كه:
 
اگر آن طور كه شما پنداشته ايد با خداى تعالى، اللّه ديگرى هم وجود مى داشت، آن وقت ممكن مى شد كه كسى غير خدا، چيزى از ملك خدا به چنگ آورد، هر چند كه ملكيت از لوازم ذات فياض خداوندى است، كه وجود هر چيز از افاضات او است، آن وقت به طور قهر، خدايان در مقام نزاع با خدا بر مى آمدند. چون ملك دوستى و سلطنت خواهى امرى است ارتكازى در تمامى موجودات، و همين علاقه به ملكيت آلهه، او را وادار مى كرد تا ملك خداى را از كفش بيرون كرده و او را از عرش خود به زير بكشند، و روز به روز، به ملكيت خود بيفزايند. حال به كداميك از اين حرف ها ملتزم مى شوند؟ (تَعَالَى اللّهُ عَن ذَلِكَ).
 
پس اين كه فرمود: «إذاً لَابتَغَوا إلَى ذِى العَرشِ سَبِيلاً»، معنايش اين است كه: در جستجوى راهى هستند كه باشد به خدا دست يابند، و بر او و ملك و سلطنت اوغالب شوند. و تعبير از خدا به عبارت: «ذِى العَرش»، براى اين بود كه بفهماند اگر در جستجوى راه به سوى خدا هستند، براى اين است كه خدا داراى عرش است، مى خواهند عرش او را بگيرند و بر آن تكيه زنند.
 
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۴۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۴۷ </center>
از اينجا معلوم مى شود اينكه بعضى گفته اند استدلالى كه در آيه شده نظير استدلال در آيه ((لوكان فيهما آلهة الااللّه لفسدتا(( است حرف صحيحى نيست .
از اين جا معلوم مى شود: اين كه بعضى گفته اند استدلالى كه در آيه شده، نظير استدلال در آيه: «لَو كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إلّا اللّهُ لَفَسَدَتَا» است، حرف صحيحى نيست.
زيرا مقدمات استدلال در اين دوآيه با هم مختلف است ، هر چند هر دو نفى شريك را اثبات مى كند، وليكن آيه مورد بحث ، از اين راه شريك را براى خدا نفى مى كند كه اگر شركاء ديگرى در كار بودند حتما در مقام غلبه بر خدا وتسخير عرش اوبرمى آمدند، وملك وسلطنت اورا مى گرفتند.
 
ودر سوره انبياء از اين راه نفى مى كند كه اصلا بودن شريك مايه اختلاف در تدبير مى شد، واين نيز منجر به فساد نظام مى گرديد، هر چند در مقام غلبه بر خداى تعالى هم برنيايند، پس حق مطلب اين است كه دليل در آيه مورد بحث غير از دليلى است كه در آن آيه است ، آيه اى كه از نظر استدلال نزديك به آيه سوره انبياء است ، آيه ((اذا لذهب كلّ اله بما خلق ولعلابعضهم على بعض (( مى باشد.
زيرا مقدمات استدلال در اين دو آيه با هم مختلف است، هر چند هر دو نفى شريك را اثبات مى كند، وليكن آيه مورد بحث، از اين راه شريك را براى خدا نفى مى كند، كه اگر شركاء ديگرى در كار بودند، حتما در مقام غلبه بر خدا و تسخير عرش او بر مى آمدند، و ملك و سلطنت او را مى گرفتند.
وهمچنين معلوم مى شود اين تفسير هم كه از بعضى از قدماى مفسرين نقل شده كه گفته اند ((مراد از جستجوى راهى به سوى خداى ذى العرش اين است كه راهى به اوپيدا كنند تا مقرب درگاه اوشوند(( نيز صحيح نيست ، وچنانچه بخواهيم آن را توجيه نموده وبگوئيم ((اگر با خدا خدايان ديگر مى بود آنطور كه مشركين پنداشته اند، حتما آن خدايان در مقام تقرب به خداى تعالى بر مى آمدند، چون مى دانستند كه اوما فوق ايشان است ، وكسى كه محتاج به ما فوق خود باشد اله وخدا نيست والوهيت با احتياج وزير دستى نمى سازد(( راه بيهوده اى پيموده ايم .
 
زيرا سياق خود بر خلاف آن شهادت مى دهد، اولا اينكه خدا را به وصف ((ذى العرش (( توصيف مى كند واين شاهد گويائى است بر اينكه مى خواهد بفهماند آنچه مشركين در باره خدا خيال كرده اند با ساحت كبريائى وعظمت اونمى سازد، وثانيا دنبالش فرموده : ((سبحانه وتعالى عما يقولون (( كه اين نيز مى رساند كه اعتقاد مشركين محذور بزرگى در بر دارد كه ساحت عظمت خدا آن را تحمل نمى كند، وآن اين است كه ملك خدا در معرض تهاجم غير قرار بگيرد، واصولا ملكش ملكى باشد كه به حسب طبع قابل سلب بوده وانتقالش ‍ به غير، ممكن باشد.
و در سوره «انبياء»، از اين راه نفى مى كند كه اصلا بودن شريك، مايه اختلاف در تدبير مى شد. و اين نيز منجر به فساد نظام مى گرديد، هر چند در مقام غلبه بر خداى تعالى هم برنيايند.
 
پس حق مطلب اين است كه دليل در آيه مورد بحث، غير از دليلى است كه در آن آيه است. آيه اى كه از نظر استدلال نزديك به آيه سوره «انبياء» است، آيه: «إذاً لَذَهَبَ كُلُّ إلَهٍ بِمَا خَلَقَ وَ لَعَلَا بَعضُهُم عَلَى بَعضٍ» مى باشد.
 
و همچنين معلوم مى شود اين تفسير هم كه از بعضى از قدماى مفسران نقل شده كه گفته اند: «مراد از جستجوى راهى به سوى خداى ذى العرش، اين است كه راهى به او پيدا كنند تا مقرب درگاه او شوند»، نيز صحيح نيست. و چنانچه بخواهيم آن را توجيه نموده و بگویيم: «اگر با خدا، خدايان ديگر مى بود، آن طور كه مشركان پنداشته اند، حتما آن خدايان در مقام تقرب به خداى تعالى بر مى آمدند. چون مى دانستند كه او مافوق ايشان است، و كسى كه محتاج به مافوق خود باشد، إله و خدا نيست و الوهيت با احتياج و زيردستى نمى سازد»، راه بيهوده اى پيموده ايم.
 
زيرا سياق، خود بر خلاف آن شهادت مى دهد.
 
اولا - اين كه خدا را به وصف «ذِى العَرش» توصيف مى كند و اين، شاهد گويایى است بر اين كه مى خواهد بفهماند آنچه مشركان در باره خدا خيال كرده اند، با ساحت كبريایى و عظمت او نمى سازد.
 
و ثانيا - دنبالش فرموده: «سُبحَانَهُ وَ تَعَالَى عَمَّا يَقُولُون»، كه اين نيز مى رساند كه اعتقاد مشركان، محذور بزرگى در بر دارد كه ساحت عظمت خدا آن را تحمل نمى كند و آن، اين است كه ملك خدا در معرض تهاجم غير قرار بگيرد، و اصولا ملكش، ملكى باشد كه به حسب طبع، قابل سلب بوده و انتقالش به غير، ممكن باشد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۴۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۴۸ </center>
سبْحَنَهُ وَ تَعَلى عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبِيراً(۴۳)
«'''سُبْحَانَهُ وَ تَعَالى عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبِيراً'''»:
كلمه ((تعالى (( به معناى نهايت درجه علواست ، وبه همين جهت مفعول مطلق يعنى ((علوا(( با وصف ((كبيرا(( توصيف شده ، وبه كلام معناى ((تعالى تعاليا(( داده ، اين آيه خداى تعالى را از آنچه كه مشركين در باره اش گفته اند وخدايان ديگرى در مقابل اوپنداشته اند و ملك اورا قابل زوال دانسته اند منزه مى دارد.
 
تُسبِّحُ لَهُ السمَوَت السبْعُ وَ الاَرْض وَ مَن فِيهِنَّ وَ إِن مِّن شىْءٍ إِلايُسبِّحُ بحَمْدِهِ وَ لَكِن لاتَفْقَهُونَ تَسبِيحَهُمْ
كلمۀ «تَعَالَى»، به معناى نهايت درجه علوّ است، و به همين جهت، مفعول مطلق، يعنى «عُلُوّاً» با وصف «كَبِيراً» توصيف شده، و به كلام معناى «تَعَالَى تَعَالياً» داده، اين آيه خداى تعالى را از آنچه كه مشركان در باره اش گفته اند و خدايان ديگرى در مقابل او پنداشته اند و ملك او را قابل زوال دانسته اند، منزّه مى دارد.
 
<span id='link99'><span>
<span id='link99'><span>
==تقرير استدلال بر نفى شرك براى خدا به صورت يك قياس استثنائى ==
 
اين آيه وما قبلش هر چند كه مانند آيه ((وقالوا اتّخذ اللّه ولدا سبحانّه (( در مقام تعظيم وتنزيه خدا قرار دارد وليكن در عين حال به وجهى به درد حجت قبلى نيز مى خورد، وتقريبا مقدمه اى را مى ماند كه حجت نامبرده را يعنى جمله ((لوكان معه آلهة كما يقولون (( را تكميل مى كند، چه حجت مزبور به اصطلاح منطق يك قياس استثنائى است ، وآنكه به منزله استثناء است مساءله تسبيح موجودات براى خداى سبحان است كه آيه مورد بحث متضمن آن است ، وصورت اين قياس چنين است ، اگر چنانچه با خداى تعالى خدايان ديگرى هم مى بود، هر آينه ملك وسلطنتش در معرض نزاع وهجوم قرار مى گرفت وليكن ملك آسمانها وزمين وهر چه كه در آنها است خداى را از بودن آلهه ديگر منزه مى دارد، وشهادت مى دهد بر اينكه خداوند در ملك شريكى ندارد، وجز از خود اوآغاز نشده ، وجز به سوى خود اومنتهى نمى شود، وجز به ذات اومتقوم نيست ، واز در خضوع جز اورا سجده نمى كند، پس معلوم مى شود كه كسى جز اومالك نبوده وصلاحيت ملك را ندارد، پس رب ديگرى غير اونيست .
==تقرير استدلال بر نفى شرك براى خدا، به صورت يك قياس استثنایى ==
ممكن هم هست كه اين دوآيه يعنى آيه ((سبحانه وتعالى عمّا يقولون علوا كبيرا وآيه ((تسبّح له السموات ...(( روى هم معناى استثناى در قياس مزبور را بدهند، وتقدير اين باشد: اگر با اوآلهه ديگرى مى بوددر مقام غلبه بر اووعزل اووگرفتن ملك اوبر مى آمدند، وليكن خداى سبحان را هم ذات فياضش كه قوام هر چيز به اواست اورا تنزيه نموده و ربوبيتش را جدا شدنى از اووقابل انتقال به غير اونمى داند وهم ملك او كه همان آسمان ها وزمين وموجودات در آنها است به ذات خود اورا منزه دانسته وتسبيحش مى گويند.
«'''تُسبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَ الاَرْضُ وَ مَن فِيهِنَّ وَ إِن مِن شئٍ إِلّا يُسبِّحُ بحَمْدِهِ وَلَكِن لا تَفْقَهُونَ تَسبِيحَهُمْ'''»:
 
اين آيه و ماقبلش، هر چند كه مانند آيه: «وَ قَالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً سُبحَانَهُ»، در مقام تعظيم و تنزيه خدا قرار دارد، وليكن در عين حال به وجهى، به درد حجت قبلى نيز مى خورد، و تقريبا مقدمه اى را مى ماند كه حجت نامبرده را، يعنى جملۀ «لَو كَانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَمَا يَقُولُون» را تكميل مى كند. چه حجت مزبور، به اصطلاح منطق، يك قياس استثنایى است، و آن كه به منزله استثناء است، مسأله تسبيح موجودات براى خداى سبحان است، كه آيه مورد بحث، متضمن آن است و صورت اين قياس، چنين است:
 
اگر چنانچه با خداى تعالى، خدايان ديگرى هم مى بود، هر آينه ملك و سلطنتش در معرض نزاع و هجوم قرار مى گرفت، وليكن ملك آسمان ها و زمين و هرچه كه در آن ها است، خداى را از بودن آلهه ديگر منزه مى دارد، و شهادت مى دهد بر اين كه خداوند در ملك شريكى ندارد، و جز از خود او آغاز نشده، و جز به سوى خود او منتهى نمى شود، و جز به ذات او متقوم نيست، و از درِ خضوع، جز او را سجده نمى كند. پس معلوم مى شود كه كسى جز او مالك نبوده و صلاحيت ملك را ندارد. پس ربّ ديگرى، غير او نيست.
 
ممكن هم هست كه اين دو آيه، يعنى آيه: «سُبحَانَهُ وَ تَعَالَى عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوّاً كَبِيراً»، و آيه: «تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ...»، روى هم معناى استثناى در قياس مزبور را بدهند، و تقدير اين باشد:  
 
اگر با او آلهه ديگرى مى بود، در مقام غلبه بر او و عزل او و گرفتن ملك او بر مى آمدند، وليكن خداى سبحان را هم ذات فياضش كه قوام هر چيز به او است، او را تنزيه نموده و ربوبيتش را جداشدنى از او و قابل انتقال به غير او نمى داند، و هم ملك او، كه همان آسمان ها و زمين و موجودات در آن ها است، به ذات خود او را منزّه دانسته و تسبيحش مى گويند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۴۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۴۹ </center>
براى اينكه اين موجودات قائم به ذات خود نيستند، وقوام ذاتشان به خداى سبحان است ، به طورى كه اگر يك چشم به هم زدن ارتباطش با خدا قطع شده ويا از اومحجوب گردد فانى ومعدوم مى شود، پس با او الهى ديگر نيست ، وملك وربوبيت اوچيزى نيست كه ممكن باشد غير اودر صدد برآيد كه از اوبگيرد (دقت فرمائيد)
براى اين كه اين موجودات، قائم به ذات خود نيستند، و قوام ذاتشان، به خداى سبحان است، به طورى كه اگر يك چشم به هم زدن ارتباطش با خدا قطع شده و يا از او محجوب گردد، فانى و معدوم مى شود. پس با او الهى ديگر نيست، و ملك و ربوبيت او چيزى نيست كه ممكن باشد غير او در صدد برآيد كه از او بگيرد. (دقت فرمایيد).
وبه هر حال چه آنگونه باشد وچه اينگونه جمله : ((تسبّح له السّموات السّبع والارض ومن فيهنّ(( براى اجزاى عالم همين اجزائى كه مى بينم اثبات تسبيح مى كند، ومى فهماند كه تمامى آنچه در آسمانها و زمين است خداى رااز آنچه كه جاهلان برايش درست مى كنند وبه او نسبت مى دهند منزه مى دارند.
 
و به هر حال، چه آن گونه باشد و چه اين گونه، جمله: «تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبعُ وَ الأرضُ وَ مَن فِيهِنَّ»، براى اجزاى عالَم همين اجزایى كه مى بينم اثبات تسبيح مى كند، و مى فهماند كه تمامى آنچه در آسمان ها و زمين است، خداى را از آنچه كه جاهلان برايش درست مى كنند و به او نسبت مى دهند، منزّه مى دارند.
<span id='link100'><span>
<span id='link100'><span>
==تسبيح سنگ وچوب به چه معنااست ؟ ==
 
تسبيح به معناى منزه داشتن است ، كه با زبان انجام شود، مثلاگفته شود ((سبحان اللّه (( ولى وقتى حقيقت كلام عبارت باشد از فهماندن و كشف از ما فى الضمير واشاره وراه نمائى به منوى خود، اين فهماندن و كشف به هر طريقى كه صورت گيرد كلام خواهد بود هر چند كه با زبان نباشد، آرى اين انسان است كه براى نشان دادن منويات خود واشاره بدانها راهى ندارد كه از طريق تكوين انجامش دهد، مثلا منوى خود را در دل طرف خلق كند لذا ناگزير است كه براى اين كار الفاظ را استخدام نموده وبه وسيله الفاظ كه عبارت است از صوتهائى كه هر يك براى يك معنا قرار داده شده مخاطب خود را به آنچه كه در دل دارد خبردار سازد وقهرا روش وسنت تفهيم وتفهم بر همين استخدام الفاظ جريان يافته ، البته چه بسا كه براى پاره اى مقاصد خود از اشاره با دست وسر ويا غير آن وچه بسا از كتابت ونصب علامات نيز استفاده كند.
==تسبيح سنگ و چوب، به چه معناست؟ ==
واگر بشر راه ديگرى جز استخدام الفاظ ويا اشاره ونصب علامت نداشته به همين ها عادت كرده وتنها اينها را كلام مى داند دليل نمى شود كه در واقع هم كلام همين ها باشد،بلكه هر چيزى كه از معناى قصد شده ما پرده بردارد قول وكلام خواهد بود، واگر موجودى قيام وجودش بر همين كشف بود همان قيام اوقول وتكلم است ، هر چند به صورت صوت شنيدنى والفاظ گفتنى نباشد.
«تسبيح»، به معناى منزّه داشتن است، كه با زبان انجام شود. مثلا گفته شود: «سُبحَانَ اللّه»، ولى وقتى حقيقت كلام عبارت باشد از فهماندن و كشف از مافى الضمير و اشاره و راهنمایى به منوى خود، اين فهماندن و كشف به هر طريقى كه صورت گيرد، كلام خواهد بود، هرچند كه با زبان نباشد.
به دليل اينكه مى بينيم قرآن مجيد كلام وقول وامر ونهى ووحى وامثال اين معانى را به خداى تعالى نسبت مى دهد، در حالى كه مى دانيم كلام اواز قبيل آواز شنيدنى ، والفاظ قراردادى نيست ، واگر در عين حال چنين نسبتى به خدا داده جز براى اين نيست كه كلام منحصر در آواز نيست ، بلكه هر چيزى كه از مقاصد كشف وپرده بردارى كند كلام است .
 
آرى، اين انسان است كه براى نشان دادن منويات خود و اشاره بدان ها، راهى ندارد كه از طريق تكوين انجامش دهد. مثلا منوى خود را در دل طرف خلق كند. لذا ناگزير است كه براى اين كار، الفاظ را استخدام نموده و به وسيله الفاظ كه عبارت است از صوت هایى كه هر يك براى يك معنا قرار داده شده، مخاطب خود را به آنچه كه در دل دارد، خبردار سازد و قهرا روش و سنّت تفهيم و تفهم بر همين استخدام الفاظ جريان يافته. البته چه بسا كه براى پاره اى مقاصد خود، از اشاره با دست و سر و يا غير آن و چه بسا از كتابت و نصب علامات نيز استفاده كند.
 
و اگر بشر راه ديگرى جز استخدام الفاظ و يا اشاره و نصب علامت نداشته، به همين ها عادت كرده و تنها اين ها را كلام مى داند، دليل نمى شود كه در واقع هم، كلام همين ها باشد، بلكه هر چيزى كه از معناى قصد شده ما پرده بردارد، «قول» و «كلام» خواهد بود. و اگر موجودى قيام وجودش بر همين كشف بود، همان قيام او قول و تكلم است، هر چند به صورت صوت شنيدنى و الفاظ گفتنى نباشد.
 
به دليل اين كه مى بينيم: قرآن مجيد، كلام و قول و امر و نهى و وحى و امثال اين معانى را به خداى تعالى نسبت مى دهد، در حالى كه مى دانيم كلام او، از قبيل آواز شنيدنى، و الفاظ قراردادى نيست، و اگر در عين حال چنين نسبتى به خدا داده، جز براى اين نيست كه كلام منحصر در آواز نيست، بلكه هر چيزى كه از مقاصد كشف و پرده بردارى كند، كلام است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۱۵۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۱۵۰ </center>
وما مى بينيم كه اين موجودات آسمانى وزمينى وخود آسمان وزمين همه بطور صريح از وحدانيت رب خود در ربوبيت كشف مى كند، واورا از هر نقص وعيبى منزه مى دارد، پس مى توان گفت ، وبلكه بايد گفت كه آسمان وزمين خدا را تسبيح مى گويند.
و ما مى بينيم كه اين موجودات آسمانى و زمينى و خود آسمان و زمين، همه به طور صريح، از وحدانيت ربّ خود در ربوبيت كشف مى كند، و او را از هر نقص و عيبى منزّه مى دارد. پس مى توان گفت، و بلكه بايد گفت كه: «آسمان و زمين، خدا را تسبيح مى گويند».
<span id='link101'><span>
<span id='link101'><span>
==وجود سراپا فقر ونياز موجودات ، وجود رب واحد را اعلام مى كند ==
 
آرى اين عالم فى نفسه جز محض حاجت وصرف فقر وفاقه به خداى تعالى چيز ديگرى نيست ، در ذاتش وصفاتش واحوالش وبه تمام سراسر وجودش محتاج خداست ، واحتياج بهترين كاشف از وجود محتاج اليه است ، ومى فهماند كه بدون اوخودش مستقلا هيچ چيز ندارد، وآنى منفك از اووبى نياز از اونيست ، وتمامى موجودات عالم با حاجتى كه در وجود ونقصى كه در ذات خود دارند از وجود پديد آورنده اى غنى در وجود وتام وكامل در ذات خبر مى دهند، وهمچنين با ارتباطى كه با ساير موجودات داشته از آنها براى تكميل وجود خود استمداد مى كند، ونقائصى كه در ذات خود دارد برطرف مى سازد بطور صريح كشف مى كند از وجود پديد آورنده اى كه اورب ومتصرف در هر چيز ومدبر امر هر چيز است .
آرى، اين عالَم فى نفسه، جز محض حاجت و صرف فقر و فاقه به خداى تعالى، چيز ديگرى نيست. در ذاتش و صفاتش و احوالش و به تمام سراسر وجودش محتاج خداست، و «احتياج»، بهترين كاشف از وجود محتاجٌ إليه است، و مى فهماند كه بدون او، خودش مستقلا هيچ چيز ندارد، و آنى منفك از او و بى نياز از او نيست، و تمامى موجودات عالَم با حاجتى كه در وجود و نقصى كه در ذات خود دارند، از وجود پديد آورنده اى غنى در وجود و تام و كامل در ذات خبر مى دهند. و همچنين با ارتباطى كه با ساير موجودات داشته، از آن ها براى تكميل وجود خود استمداد مى كند، و نقائصى كه در ذات خود دارد، برطرف مى سازد، به طور صريح كشف مى كند از وجود پديد آورنده اى، كه او ربّ و متصرف در هر چيز و مدبّر امر هر چيز است.
از سوى ديگر اين نظام عمومى وجارى در موجودات عالم كه باعث شده همه پراكنده ها را جمع نموده ورابطه اى در ميان همه برقرار سازد نيز بدون زبان از اين حقيقت ، كشف وپرده بردارى مى كند، پس پديد آورنده اين عالم هم واحد ويكتا است ، اواست كه با تنهائى خود مرجع همه عالم وبا وحدت خود برآورنده همه حوائج وتكميل كننده همه نواقص است ، پس هر كه غير اواست بدون حاجت ونقيضه نخواهد بود.
 
رب وپروردگار اواست ، ربّى غير اونيست وغنيئى كه فقر نداشته باشد و كاملى كه نقص نداشته باشد اواست ، بنابراين تمامى اين موجودات عالم با حاجت ونقص خود خداى را از داشتن احتياج تنزيه واز داشتن نقص تبرئه مى كنند.
از سوى ديگر، اين نظام عمومى و جارى در موجودات عالَم كه باعث شده همه پراكنده ها را جمع نموده و رابطه اى در ميان همه برقرار سازد نيز، بدون زبان از اين حقيقت، كشف و پرده بردارى مى كند. پس پديد آورنده اين عالَم هم، واحد و يكتا است. اواست كه با تنهایى خود، مرجع همه عالَم و با وحدت خود، برآورنده همه حوائج و تكميل كننده همه نواقص است. پس هر كه غير اوست، بدون حاجت و نقيضه نخواهد بود.
حتى نادانان مشركين هم كه براى خدا شركائى اثبات مى كنند ويا نقصى وعيبى به اونسبت مى دهند با همين عمل خود تقدس خداى را از شريك وبرائتش را از نقص اثبات مى كنند، زيرا معنائى كه در ذهن و ضمير اين انسانها تصور شده والفاظى كه با آن الفاظ حرف مى زنند و تمامى اعضائى كه براى رساندن اين هدف استخدام مى كنند همه امورى هستند كه با حاجت وجودى خود از پروردگارى واحد وبى شريك ونقص خبر مى دهند.
 
پس مثل اين انسان كه توحيد آفريدگار خود را انكار مى كند مثل انسانى است كه به بانگ بلند ادعا كند كه حتى يكنفر هم در عالم نيست كه سخن بگويد،
ربّ و پروردگار اوست، ربّى غير او نيست، و غنيئى كه فقر نداشته باشد و كاملى كه نقص نداشته باشد، اوست. بنابراين، تمامى اين موجودات عالَم با حاجت و نقص خود، خداى را از داشتن احتياج تنزيه و از داشتن نقص، تبرئه مى كنند.
 
حتى نادانان مشركان هم كه براى خدا شركایى اثبات مى كنند و يا نقصى و عيبى به او نسبت مى دهند، با همين عمل خود، تقدس خداى را از شريك و برائتش را از نقص اثبات مى كنند. زيرا معنایى كه در ذهن و ضمير اين انسان ها تصور شده و الفاظى كه با آن الفاظ حرف مى زنند و تمامى اعضایى كه براى رساندن اين هدف استخدام مى كنند، همه امورى هستند كه با حاجت وجودى خود، از پروردگارى واحد و بى شريك و نقص خبر مى دهند.
 
پس مَثَل اين انسان كه توحيد آفريدگار خود را انكار مى كند، مَثَل انسانى است كه به بانگ بلند ادعا كند كه حتى يك نفر هم در عالَم نيست كه سخن بگويد،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۱۵۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۱۵۱ </center>
وبر چنين مطلبى شهادت ده د، زيرا اين شخص غافل است كه همين شهادتش بهترين دليل بر خلاف مدعاى خودش است ، وهر چه پافشارى بيشترى كند ويا شهود بيشترى بياورد بر خلاف گفته خودش حجت محكمترى اقامه كرده است .
و بر چنين مطلبى شهادت دهد. زيرا اين شخص غافل است كه همين شهادتش، بهترين دليل بر خلاف مدّعاى خودش است، و هرچه پافشارى بيشترى كند و يا شهود بيشترى بياورد، بر خلاف گفته خودش حجت محكمترى اقامه كرده است.
<span id='link102'><span>
<span id='link102'><span>
==هر موجودى از موجودات داراى مرتبه اى از علم است وتسبيح موجودات تسبيح حقيقى است ==
 
حال اگر بگوئى صرف اينكه عالم به وجودش كشف از وجود آفريدگارى مى كند سبب نمى شود كه بگوئيم عالم همه تسبيح خدا مى گويند، چون صرف كشف را تسبيح نمى گويند، مگر وقتى كه تواءم با قصد واختيار باشد، هم كشف باشد وهم قصد، وقصد هم از توابع حيات است ، واغلب موجودات عالم از حيات بى بهره اند آسمان و آنچه سياره است ، وزمين وآنچه جمادات است حيات ندارند، پس گويا چاره اى نيست از اينكه تسبيح را حمل بر معناى مجازى نموده مقصود از آن را هم ان كشف ودلالت بر وجود پروردگار خود بدانيم .
==تسبيح همه موجودات، تسبيح حقيقى و قالی است ==
در پاسخ مى گوئيم : از كلام خداى تعالى فهميده مى شود كه مساءله علم نيز در تمامى موجودات هست ، هر جا كه خلقت راه يافته علم نيز بدانجا رخنه كرده است ، وهر يك از موجودات به مقدار حظى كه از وجود دارد بهره اى از علم دارد، والبته لازمه اين حرف اين نيست كه بگوئيم تمامى موجودات از نظر علم با هم برابرند، ويا بگوئيم علم در همه يك نوع است ، ويا همه آنچه را كه انسان مى فهمد مى فهمند وبايد آدمى به علم آنها پى ببرد، واگر نبرد معلوم مى شود علم ندارند.
حال اگر بگویى:
البته اين نيست ، ولى اگر اين نيست دليل نمى شود بر اينكه هيچ بهره اى از علم ندارند، خواهى گفت از كجاى كلام خدا برمى آيد كه همه عالمند وبهره اى از علم دارند؟ مى گوئيم از آيه ((قالوا انطقنا اللّه الاذى انطق كلّ شى ء((، ونيز آيه : ((فقال لها وللارض ائتيا طوعا اوكرها قالتا اتينا طائعين ((، وآياتى كه اين معنا را افاده كند بسيار است كه به زودى در بحثى مستقل همه آنها را ان شاء اللّه نقل مى كنيم .
 
وچون چنين است كه هيچ موجودى فاقد علم نيست بنابراين خيلى آسان است كه بگوييم هيچ موجودى نيست مگر آنكه وجود خود را درك مى كند (البته مرحله اى از درك ) ومى خواهد با وجود خود احتياج ونقص جودى خود را كه سراپايش را احاطه كرده اظهار نمايد، احتياج ونقصى كه غناى پروردگار وكمال اوآن را احاطه نموده است ، پس هيچ موجودى نيست مگر آنكه درك مى كند كه ربّى غير از خداى تعالى ندارد، پس اوپروردگار خود را تسبيح نموده واز داشتن شريك و يا هر عيبى منزه مى دارد.
صرف اين كه عالَم به وجودش كشف از وجود آفريدگارى مى كند، سبب نمى شود كه بگویيم عالَم همه تسبيح خدا مى گويند. چون صرف كشف را تسبيح نمى گويند، مگر وقتى كه توأم با قصد و اختيار باشد، هم كشف باشد و هم قصد، و قصد هم از توابع حيات است، و اغلب موجودات عالَم از حيات بى بهره اند، آسمان و آنچه سياره است، و زمين و آنچه جمادات است، حيات ندارند. پس گويا چاره اى نيست از اين كه «تسبيح» را بر معناى مجازى حمل نموده، مقصود از آن را، همان كشف و دلالت بر وجود پروردگار خود بدانيم.
 
در پاسخ مى گویيم:  
 
از كلام خداى تعالى فهميده مى شود كه مسأله علم نيز در تمامى موجودات هست. هر جا كه خلقت راه يافته، علم نيز بدان جا رخنه كرده است، و هر يك از موجودات، به مقدار حظّى كه از وجود دارد، بهره اى از علم دارد. و البته لازمه اين حرف، اين نيست كه بگویيم تمامى موجودات از نظر علم با هم برابرند، و يا بگویيم علم در همه يك نوع است، و يا همه آنچه را كه انسان مى فهمد، مى فهمند و بايد آدمى به علم آن ها پى ببرد، و اگر نبرد، معلوم مى شود علم ندارند.
 
البته اين نيست. ولى اگر اين نيست، دليل نمى شود بر اين كه هيچ بهره اى از علم ندارند.
 
خواهى گفت: از كجاى كلام خدا بر مى آيد كه همه عالِم اند و بهره اى از علم دارند؟  
 
مى گویيم: از آيه: «قَالُوا أنطَقَنَا اللّهُ الَّذِى أنطَقَ كُلَّ شَئ»، و نيز آيه: «فَقَالَ لَهَا وَ لِلأرضِ ائتِيَا طَوعاً أو كَرهاً قَالَتَا أتَينَا طَائِعِين»، و آياتى كه اين معنا را افاده كند، بسيار است كه به زودى در بحثى مستقل، همه آن ها را إن شاء اللّه نقل مى كنيم.
 
و چون چنين است كه هيچ موجودى فاقد علم نيست، بنابراين خيلى آسان است كه بگوييم:
 
هيچ موجودى نيست مگر آن كه وجود خود را درك مى كند (البته مرحله اى از درك)، و مى خواهد با وجود خود، احتياج و نقص وجودى خود را كه سراپايش را احاطه كرده، اظهار نمايد. احتياج و نقصى كه غناى پروردگار و كمال او آن را احاطه نموده است. پس هيچ موجودى نيست مگر آن كه درك مى كند كه ربّى غير از خداى تعالى ندارد. پس او، پروردگار خود را تسبيح نموده و از داشتن شريك و يا هر عيبى منزّه مى دارد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۵۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۵۲ </center>
<span id='link103'><span>
<span id='link103'><span>
==تسبيح همه موجودات تسبيح حقيقى وقالى است ==
 
با اين بيان به خوبى روشن مى گردد كه وجهى ندارد كه ما تسبيح زمين و آسمان را در آيه مورد بحث حمل بر مطلق دلالت كرده ومرتكب مجاز شويم ، زيرا وقتى جايز است ارتكاب مجاز كرد كه نشود كلام صاحب كلام را حمل بر حقيقت نمود.
با اين بيان، به خوبى روشن مى گردد كه وجهى ندارد كه ما «تسبيح زمين و آسمان» را در آيه مورد بحث، حمل بر مطلق دلالت كرده و مرتكب مجاز شويم. زيرا وقتى جايز است ارتكاب مجاز كرد كه نشود كلام صاحب كلام را، حمل بر حقيقت نمود.
نظير اين حرف ، گفتار بعضى ديگر است كه گفته اند: تسبيح بعضى از موجودات از قبيل مؤ منين از افراد انسان وملائكه زبانى وقالى وتسبيح بقيه موجودات حالى است ، ومجازا تسبيح گفته مى شود، چون موجودات هر يك به نوبه خود به وجود خداى تعالى دلالت مى كنند، به اين اعتبار آنان را تسبيح گوى خدا خوانده است ، وخلاصه اينكه كلمه ((تسبيح (( در اين آيه بر سبيل عموم المجاز به كار رفته است .
 
جواب اين حرف همان جوابى است كه به اولى داديم وحق مطلب همان است كه گفتيم تسبيح تمامى موجودات تسبيح حقيقى وقالى است چيزى كه هست قالى بودن لازم نيست حتما با الفاظ شنيدنى و قراردادى بوده باشد، در آخر جلد دوم اين كتاب هم كلامى كه به درد اين بحث بخورد گذشت .
نظير اين حرف، گفتار بعضى ديگر است كه گفته اند: «تسبيح» بعضى از موجودات، از قبيل مؤمنان از افراد انسان و ملائكه، زبانى و قالى و تسبيح بقيه موجودات حالى است، و مجازاً تسبيح گفته مى شود. چون موجودات، هر يك به نوبه خود، به وجود خداى تعالى دلالت مى كنند. به اين اعتبار، آنان را تسبيح گوى خدا خوانده است، و خلاصه اين كه: كلمه «تسبيح» در اين آيه، بر سبيل عموم المجاز به كار رفته است.
پس اينكه فرمود: ((تسبّح له السّموات السّبع والارض ومن فيهنّ(( تسبيح حقيقى را - كه عبارت است از تكلم - براى هر وجودى اثبات مى كند. آرى هر موجودى با وجودش وآنچه مربوط به وجودش مى باشد وبا ارتباطى كه با ساير موجودات دارد خداى را تسبيح مى كند وبيانش اين است كه پروردگار من منزه تر از اين است كه بتوان مانند مشركين نسبت شريك ويا نقص به اوداد.
 
واينكه فرمود: ((وان من شى ء الايسبّح بحمده (( مقصود اين است كه بفهماند تسبيح براى خدا اختصاص به طايفه ويا نوع معينى از موجودات ندارد، بلكه تمامى موجودات اورا تسبيح مى گويند، واين معنا را جمله قبلى هم - كه آسمانها وزمين وهر چه را كه در آنها است اسم مى برد - بيان كرد، ولى چيزى كه هست اينكه : در اين جمله ((حمد خدا(( را نيز بر ((تسبيح (( اضافه كرد تا بفهماند همانطور كه خدا را تسبيح مى كنند حمد هم مى كنند، وخدا را به صفات جميل و افعال نيكش مى ستايند.
جواب اين حرف، همان جوابى است كه به اولى داديم و حق مطلب، همان است كه گفتيم: «تسبيح تمامى موجودات، تسبيح حقيقى و قالى است». چيزى كه هست، قالى بودن لازم نيست حتما با الفاظ شنيدنى و قراردادى بوده باشد. در آخر جلد دوم اين كتاب هم، كلامى كه به درد اين بحث بخورد، گذشت.
 
پس اين كه فرمود: «تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبعُ وَ الأرضُ وَ مَن فِيهِنَّ»، تسبيح حقيقى را - كه عبارت است از تكلم - براى هر وجودى اثبات مى كند.  
 
آرى، هر موجودى با وجودش و آنچه مربوط به وجودش مى باشد و با ارتباطى كه با ساير موجودات دارد، خداى را تسبيح مى كند، و بيانش اين است كه: پروردگار من، منزّه تر از اين است كه بتوان مانند مشركان نسبت شريك و يا نقص به او داد.
 
و اين كه فرمود: «وَ إن مِن شَئٍ إلّا يُسَبِّحُ بِحَمدِهِ»، مقصود اين است كه بفهماند «تسبيح براى خدا»، به طايفه و يا نوع معينى از موجودات اختصاص ندارد، بلكه تمامى موجودات او را تسبيح مى گويند. و اين معنا را جمله قبلى هم - كه آسمان ها و زمين و هرچه را كه در آن هاست، اسم مى برد - بيان كرد. ولى چيزى كه هست، اين كه: در اين جمله «حمد خدا» را نيز بر «تسبيح» اضافه كرد، تا بفهماند همان طور كه خدا را تسبيح مى كنند، حمد هم مى كنند، و خدا را به صفات جميل و افعال نيكش مى ستايند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۵۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۵۳ </center>
چون همانطور كه در همه موجودات چيزى از نقص وحاجت وجود دارد كه از خود آنها نشاءت گرفته است ، همچنين سهمى از كمال وغنى در آن ها وجود دارد كه مستند به صنع جميل خدا وانعام اواست ، واز ناحيه اوداراى اى ن اوصاف كماليّه شده است .
چون همان طور كه در همه موجودات، چيزى از نقص و حاجت وجود دارد كه از خود آن ها نشأت گرفته است، همچنين سهمى از كمال و غنا در آن ها وجود دارد، كه مستند به صنع جميل خدا و إنعام اوست، و از ناحيه او، داراى این اوصاف كماليّه شده است.
<span id='link104'><span>
<span id='link104'><span>
==وجود موجودات هم حمد خدا وهم تسبيح اواست ==
بنابراين همانطور كه اظهار اين نعمتها يعنى وجود دادن آنها، اظهار حاجت ونقص آن موجود وكشف برائت خدا از حاجت ونقص است ، ويا تسبيح است همچنين اظهار وايجادش ابراز فعل جميل خدا نيز هست ، كه حكايت از اوصاف جميل خدا مى كند، پس همين ايجاد هم تسبيح خدا وهم حمد خداست ، چون حمد جز ثناى بر فعل جميل اختيارى چيزى نيست ، موجودات هم با وجود خود همينكار را مى كنند، پس وجود موجودات هم حمد خدا وهم تسبيح اواست .
وبه بيانى ديگر اگر اشياء وموجودات از جهت كشفشان ، غنا وكمال خدائى ونقص واحتياج خود مورد لحاظ قرار گيرند، وجودشان تسبيح خواهد بود، واگر از اين جهت لحاظ شوند كه نشان دهنده نعمت وجود وساير جهات كمالند از اين نظر وجودشان حمد خدا است ، البته در اين صورت وقتى حمد وتسبيح دارند كه شعور موجودات را هم در نظر بگيريم .
واما اگر موجودات از اين نظر لحاظ شوند كه نشان دهنده صفات جمال وجلال خدايند واز علم وشعورشان قطع نظر شود، در اين صورت صرفا آياتى هستند كه بر ذات پروردگار دلالت مى كنند.


==وجود موجودات، هم حمد خدا و هم تسبيح اوست ==
بنابراين، همان طور كه اظهار اين نعمت ها، يعنى وجود دادن آن ها، اظهار حاجت و نقص آن موجود و كشف برائت خدا از حاجت و نقص است و يا تسبيح است، همچنين اظهار و ايجادش، ابراز فعل جميل خدا نيز هست، كه از اوصاف جميل خدا حکایت مى كند.
پس همين «ايجاد»، هم تسبيح خدا و هم حمد خداست. چون حمد، جز ثناى بر فعل جميل اختيارى، چيزى نيست. موجودات هم با وجود خود، همين كار را مى كنند. پس وجود موجودات، هم حمد خدا و هم تسبيح او است.
و به بيانى ديگر: اگر اشياء و موجودات از جهت كشفشان، غنا و كمال خدایى و نقص و احتياج خود مورد لحاظ قرار گيرند، وجودشان تسبيح خواهد بود. و اگر از اين جهت لحاظ شوند كه نشان دهنده نعمت وجود و ساير جهات كمال اند، از اين نظر وجودشان، حمد خدا است. البته در اين صورت وقتى حمد و تسبيح دارند كه شعور موجودات را هم در نظر بگيريم.
و اما اگر موجودات از اين نظر لحاظ شوند كه نشان دهنده صفات جمال و جلال خدايند و از علم و شعورشان قطع نظر شود، در اين صورت، صرفا آياتى هستند كه بر ذات پروردگار دلالت مى كنند.
{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۱۱ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۱۳}}


[[رده:تفسیر المیزان]]
[[رده:تفسیر المیزان]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۲۱

→ صفحه قبل صفحه بعد ←



ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۴۱

آيات ۴۰ - ۵۵ سوره إسراء

أَفَأَصفَاکُم رَبُّكُم بِالْبَنِينَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلَائكَةِ إِنَاثاً إِنَّكُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلاً عَظِيماً(۴۰)

وَ لَقَدْ صَرَّفْنَا فى هَذَا الْقُرْآنِ لِيَذَّكَّرُوا وَ مَا يَزِيدُهُمْ إِلّا نُفُوراً(۴۱)

قُل لَّوْ كانَ مَعَهُ آلهَِةٌ كَمَا يَقُولُونَ إِذاً لابْتَغَوْا إِلى ذِى الْعَرْشِ سَبِيلاً(۴۲)

سُبْحَانَهُ وَ تَعَالى عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبِيراً(۴۳)

تُسبِّحُ لَهُ السّمَاوَات السّبْعُ وَ الاَرْضُ وَ مَن فِيهِنَّ وَ إِن مِن شَئٍ إِلّا يُسبِّحُ بحَمْدِهِ وَلَكِن لا تَفْقَهُونَ تَسبِيحَهُمْ إِنَّهُ كانَ حَلِيماً غَفُوراً(۴۴)

وَ إِذَا قَرَأْت الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَيْنَك وَ بَينَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاَخِرَةِ حِجَاباً مَّستُوراً(۴۵)

وَ جَعَلْنَا عَلى قُلُوبهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَ فى آذَانهِمْ وَقْراً وَ إِذَا ذَكَرْتَ رَبَّك فى الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلى أَدْبَارِهِمْ نُفُوراً(۴۶)

نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَستَمِعُونَ بِهِ إِذْ يَستَمِعُونَ إِلَيْك وَ إِذْ هُمْ نَجْوَى إِذْ يَقُولُ الظالِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلّا رَجُلاً مَّسحُوراً(۴۷)

انظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَك الاَمْثَالَ فَضَلُّوا فَلا يَستَطِيعُونَ سَبِيلاً(۴۸)

وَ قَالُوا أَءِذَا كُنَّا عِظاماً وَ رُفَاتاً أَءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً(۴۹)

قُلْ كُونُوا حِجَارَةً أَوْ حَدِيداً(۵۰)

أَوْ خَلْقاً مِّمَّا يَكبرُ فى صُدُورِكمْ فَسيَقُولُونَ مَن يُعِيدُنَا قُلِ الَّذِى فَطرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَسيُنْغِضونَ إِلَيْك رُءُوسهُمْ وَ يَقُولُونَ مَتى هُوَ قُلْ عَسى أَن يَكُونَ قَرِيباً(۵۱)

يَوْمَ يَدْعُوكُمْ فَتَستَجِيبُونَ بحَمْدِهِ وَ تَظنُّونَ إِن لَّبِثْتُمْ إِلّا قَلِيلاً(۵۲)

وَ قُل لِّعِبَادِى يَقُولُوا الَّتى هِىَ أَحْسنُ إِنَّ الشَّيْطَانَ يَنزَغُ بَيْنهُمْ إِنَّ الشَّيْطَانَ كانَ لِلانسَانِ عَدُوًّا مُّبِيناً(۵۳)

رَّبُّكُمْ أَعْلَمُ بِكُمْ إِن يَشأْ يَرْحَمْكُمْ أَوْ إِن يَشأْ يُعَذِّبْكُمْ وَ مَا أَرْسلْنَاك عَلَيهِمْ وَكيلاً(۵۴)

وَ رَبُّك أَعْلَمُ بِمَن فى السّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ وَ لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْض النَّبِيِّينَ عَلى بَعْضٍ وَ آتَيْنَا دَاوُدَ زَبُوراً(۵۵)

«ترجمه آیات»

(خدايانى ديگر اتخاذ نموده آن ها را دختران خدا مى دانند؟) آيا خدا شما را از خود محترم تر مى داند كه پسران را به شما داده و از ملائكه دختران را خود گرفته، با اين سخن گناه بزرگى مرتكب مى شويد. (۴۰)

ما در اين قرآن دلائل و مَثَل ها مكرر ذكر كرديم، تا ايشان متذكر گردند، ولى جز دورى بيشتر در ايشان اثرى نبخشيد. (۴۱)

بگو اگر با او آلهه اى مى بود، آن طور كه ايشان مى گويند، در مقام غلبه يافتن بر خداى صاحب عرش بر مى آمدند و راهى براى رسيدن به اين هدف مى جستند. (۴۲)

منزّه و متعالى است خدا از آنچه آنان مى گويند و بسيار بزرگتر از آن است. (۴۳)

همه آسمان هاى هفتگانه و زمين و موجوداتى كه بين آن هاست، همه او را منزّه مى دارند، و اصولا هيچ موجودى نيست مگر آن كه با حمدش، خداوند را منزّه مى دارد، ولى شما تسبيح آن ها را نمى فهميد كه او، همواره بردبار و آمرزنده است. (۴۴)

و چون قرآن را مى خوانى، ما ميان تو و ميان كسانى كه به روز جزا ايمان نمى آورند، حجابى ساتر قرار مى دهيم. (۴۵)

و بر دل هايشان پرده افكنيم تا از اين كه قرآن را بفهمند، مانع شود، و نيز در گوش هايشان كرى و چون پروردگارت را به تنهایى در قرآن ياد مى كنى، پشت مى كنند و مى روند. (۴۶)

ما بهتر مى دانيم كه غرض ايشان از اين كه مى آيند قرآن خواندن تو را بشنوند، چيست؟ و نيز بهتر مى دانيم كه پس از شنيدن آهسته با هم چه مى گويند، ستمكاران مى گويند: جز از مردى جادوشده پيروى نمى كنيد. (۴۷)

ببين چگونه برايت مَثَل ها مى زنند، گمراه شده اند و ديگر راهى پيدا نمى كنند. (۴۸)

و (نيز) گفتند: آيا بعد از آن كه استخوان شديم و پوسيده گشتيم، دو مرتبه به خلقتى از نو زنده مى شويم. (۴۹)

بگو (استخوان كه سهل است) اگر سنگ و آهن و يا هر چه كه به نظرتان سخت تر از آن نيست، بوده باشيد، نمى توانيد جلو بعث خداى را بگيريد. (۵۰)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۴۳

دوباره مى پرسند: چه كسى ما را بر مى گرداند؟ بگو: همان كه بار اول خلقتان كرد، اين دفعه سرهايشان را به عنوان مسخره كردن برايت تكان مى دهند، و مى گويند: اين چه وقت خواهد بود؟ بگو شايد نزديك باشد. (۵۱)

و آن روزى است كه شما را صدا مى زنند و شما در حالى كه حمد خدا مى گویيد، آن دعوت را اجابت مى كنيد. و به نظرتان چنين مى آيد كه جز چند ساعتى نيارميده ايد. (۵۲)

و به بندگانم بگو سخنى كه بهتر است، بگویيد، چون شيطان مى خواهد ميان آنان كدورت بيفكند، كه شيطان براى انسان، دشمنى آشكار است. (۵۳)

پروردگارتان شما را بهتر مى شناسد، اگر بخواهد به شما رحم مى كند، و يا اگر بخواهد، عذابتان مى كند، و ما تو را نفرستاده ايم كه وكيل ايشان باشى. (۵۴)

و پروردگارتان داناتر به هر كسى است كه در آسمان ها و زمين است و ما بعضى پيامبران را بر بعضى ديگر برترى داديم و به داوود زبور داديم. (۵۵)

«بیان آیات»

در اين آيات، مسأله توحيد و سرزنش مشركان دنبال شده است كه چگونه خدايانى براى خود درست كرده اند، و ملائكه كرام را زنانى پنداشته اند، و چگونه با آمدن قرآن و ادلّه توحيد آن، باز هم متنبه نشده و آيات قرآنى را نمى فهمند، و در عوض فرستاده ما را و مسأله بعث و نشور را مسخره مى كنند، و سخنان زشتى در باره خدا مى گويند، و همچنين مطالبى ديگر.

«أَفَأَصفَاکُم رَبُّكُم بِالْبَنِينَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلَائكَةِ إِنَاثاً إِنَّكُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلاً عَظِيماً»:

كلمه «أصفاء»، به معناى اخلاص است. در مجمع البيان گفته است: وقتى مى گویى: «أصفَيتُ فُلَاناً بِالشَّئ»، معنايش اين است كه: من فلانى را نسبت به فلان چيز، بر خود مقدم داشتم».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۴۴

اين آيه خطاب به آن دسته از مشركان است كه مى گفتند: ملائكه دختران خدا هستند. و يا بعضى از ملائكه دختران اويند. استفهامى كه در آن شده، استفهام انكارى است. و اگر به جاى «بَنَات: دختران»، كلمه «اناث: زنان» را آورد، از اين جهت بود كه ايشان جنس زن را پست مى دانستند.

و معناى آيه، اين است كه: وقتى خداى سبحان پروردگار شما باشد، و پروردگار ديگرى نداشته باشيد و او، همان كسى باشد كه اختياردار هر چيزى است، آن وقت آيا جا دارد كه بگویيد شما را بر خودش مقدم داشته و به شما پسر داده و از جنس اولاد، جز دختران نصيب خود نكرده است؟! و ملائكه را كه به خيال شما از جنس زنانند، به خود اختصاص داده؟ راستى حرف بزرگى مى زنيد كه تبعات و آثار سوء آن، بسيار بزرگ است.

تصريف و تنوع بیان آيات قرآن، به منظور متذكر شدن شنوندگان

«وَ لَقَدْ صَرَّفْنَا فِى هَذَا الْقُرْآنِ لِيَذَّكَّرُوا وَ مَا يَزِيدُهُمْ إِلّا نُفُوراً»:

در مفردات مى گويد: كلمۀ «صرف»، به معناى برگرداندن چيزى است از حالى به حالى، و يا عوض كردن آن با غير آن است. كلمۀ «تصريف» نيز، به همين معنا است، با اين تفاوت كه «تصريف»، علاوه بر آنچه كه صرف آن را افاده مى كند، تكثير را هم مى رساند، و بيشتر در جایى به كار مى رود كه در مورد گرداندن و تغيير دادن چيزى است از حالى به حالى، و يا از امرى به امرى.

و معناى «تَصرِيفِ الرِّياح»، به معناى حركت دادن و گرداندن بادها است از حالى به حالى. و همچنين در جملۀ «وَ صَرَّفنَا الآيَات» و جملۀ «وَ صَرَّفنَا فِيهِ مِنَ الوَعِيد»، و نيز از اين باب است «تصريف كلام» و «تصريف درهم».

و نيز در معناى «نُفُور» گفته است: «نفر»، هم به معناى تنفّر شديد از چيزى است، و هم به سوى چيزى، مانند: «فَزَع»، كه هم به معناى ترس از چيزى است و هم به سوى چيزى. پس وقتى گفته مى شود: «مَا زَادَهُم إلّا نُفُوراً»، و يا «مَا يَزِيدُهُم إلِّا نُفُوراً»، معناى فوق مورد نظر است.

پس به شهادت سياق، معناى جملۀ «وَ لَقَد صَرَّفنَا فِى هَذَا القُرآن لِيَذَّكََّرُوا»، اين خواهد شد كه: قسم مى خورم به تحقيق گفتار در پيرامون مسأله توحيد و نفى شريك را در اين آيه قرآن، چند جور عوض كرديم، هر بار با بيان ديگرى غير از بيان قبل احتجاج نموديم، هر دفعه لحن آن را عوض كرديم، عبارت ها عوض شد، بيان ها مختلف گرديد، بلكه اين ها به فكر بيفتند، و متذكّر شوند، و حق بر ايشان روشن شود.

«وَ مَا يَزِيدُهُم إلّا نُفُوراً» - يعنى: اين عوض كردن ها، سرانجام اثرى جز روى گردانى بيشتر از اين راهنمایى ها، اثرى نبخشيد.

در اين آيه شريفه، التفاتى به كار رفته. اول سياق كلام، سياق خطاب بود. بعدا موضع غيبت به خود گرفت، تا اين معنا را بفهماند كه اينان بعد از آن كه كارشان بدين جا كشيد، ديگر قابل خطاب و تكلّم نيستند.

با اين كه ثمره تصريف آيات، ازدياد نفرت كفار بوده، حكمت نزول آيات چه بوده است؟

در مجمع البيان مى گويد: «اگر بگویى وقتى خدا مى دانست كه ثمره تصريف آيات، همان زياد شدن نفرت مردم است، ديگر چرا اين آيات را نازل كرد و حكمت آن چه بود»؟

بعضى در پاسخ اين اشكال گفته اند كه:

حكمتش اين بوده كه حجت را بر طرف تمام نموده و در اظهار دلائل و فراهم نمودن زمينه براى تكليف، جاى عذرى باقى نگذارد. علاوه بر اين، نازل شدن و نشدنش نسبت به همه مساوى نبود، بلكه براى عده اى فرق داشت. زيرا عده اى با نازل شدن اين آيات اصلاح مى شوند. همين ها هم كه از ايمان فرار مى كنند، فسادهاى بزرگترى را به راه مى انداختند.

پس حكمت اقتضا كرد كه اين معانى در همين آيات نازل شود، و اگر موقع ديدن آيات و دلائل، نفور خود را زياد كردند، از اين جهت بود كه آن ها، اين آيات را شبهه و حيله مى پنداشتند، و نمى توانستند در باره آن ها درست فكر كنند.

و اين كه گفت: «همين ها هم كه از ايمان فرار مى كنند، فسادهاى بزرگترى به راه مى انداختند»، بى اشكال نيست. زيرا زياد شدن نفور ايشان، ايشان را به جحود و لجبازى و دشمنی با حق و جلوگيرى از پيشرفت آن، وادار مى كرد و در باب دعوت چه فسادى بزرگتر از اين!

وليكن اين را هم بايد دانست كه كفر و لجبازى و نفور از حق، و دشمنى با آن، همين طور كه صاحبان خود را آزار نموده و ايشان را به هلاكت سوق مى دهد، به همان اندازه به نفع صاحبان ايمان و راضيان از رضاى خدا و تسليم شدگان در برابر حق تمام مى شود. زيرا اگر براى اين صفات نيك و خصال ستوده مقابل هایى پيدا نمى شد، واقعيت قدر آن ها معلوم نمى گرديد. (دقت فرمایيد).

پس حكمت اقتضا مى كرد كه حجت تمام شود، و همچنين در تماميت خود رو به ازدياد رود، تا از افراد شقى، تمامى آن شقاوتى را كه در طاقت و وسعش هست، بيرون افكنده و افراد سعيد هم، با مساعى مختلف خود، درجاتى مقابل دركات اشقياء طى كنند. همچنان كه فرمود: «كُلاًّ نُمِدُّ هَؤُلَاءِ وَ هَؤُلَاءِ مِن عَطَاءِ رَبِّكَ وَ مَا كَانَ عَطَاءُ رَبِّكَ مَحظُوراً». (آيه ۲۰ همين سوره).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۴۶

احتجاجى با مشركان، در نفى شريك براى خداوند متعال

«قُل لَوْ كانَ مَعَهُ آلهَِةٌ كَمَا يَقُولُونَ إِذاً لابْتَغَوْا إِلى ذِى الْعَرْشِ سَبِيلاً»:

باز هم از خطاب ايشان اعراض نموده، خطاب را متوجه رسول خود نمود، و دستور داد كه با ايشان همكلام شود، و در امر توحيد و شرك نورزيدن، با ايشان گفتگو كند. و چون ايشان به خدايانى غير از خداى تعالى معتقد بودند، كه هر يك بر حسب اختلاف درجات شان، جهات مختلف عالَم را تدبير مى كنند، يكى إله و ربّ آسمان، ديگرى إله و ربّ زمين، سومى خداى جنگ، و چهارمى خداى قريش، و همچنين خدايان ديگر...

و نيز چون اين خدايان را شريك هاى خدا در تدبير عالَم مى دانستند، قهرا بايد براى هر يك از آن ها، بر حسب ربوبيتشان، سهمى از ملك قائل مى شدند، و با اين كه ملك از توابع خلقت است، كه به اعتراف خود ايشان مختص به خداى سبحان است، ناگزير بايد بگويند غير خدا هم مالك مى شود، و وقتى خدايان ديگر را مالك دانستند، ناگزيرند آن ها را به جنگ با خدا هم روانه كنند. چون علاقه به ملك، غريزى هر مالكى است، و هر صاحب قدرت و سلطنتى، قدرت و سلطنت خود را دوست مى دارد، و قهرا هر يك از خداها نيز مى خواهند كه با خدا در ملكش منازعه نموده و ملك خداى را از دستش بگيرند و خود به تنهایى مالك باشند، و عزّت و هيمنۀ سلطنت مختص به او گردد. (تَعَالَى اللّهُ عَن ذَلِكَ).

پس خلاصه احتجاج اين است كه:

اگر آن طور كه شما پنداشته ايد با خداى تعالى، اللّه ديگرى هم وجود مى داشت، آن وقت ممكن مى شد كه كسى غير خدا، چيزى از ملك خدا به چنگ آورد، هر چند كه ملكيت از لوازم ذات فياض خداوندى است، كه وجود هر چيز از افاضات او است، آن وقت به طور قهر، خدايان در مقام نزاع با خدا بر مى آمدند. چون ملك دوستى و سلطنت خواهى امرى است ارتكازى در تمامى موجودات، و همين علاقه به ملكيت آلهه، او را وادار مى كرد تا ملك خداى را از كفش بيرون كرده و او را از عرش خود به زير بكشند، و روز به روز، به ملكيت خود بيفزايند. حال به كداميك از اين حرف ها ملتزم مى شوند؟ (تَعَالَى اللّهُ عَن ذَلِكَ).

پس اين كه فرمود: «إذاً لَابتَغَوا إلَى ذِى العَرشِ سَبِيلاً»، معنايش اين است كه: در جستجوى راهى هستند كه باشد به خدا دست يابند، و بر او و ملك و سلطنت اوغالب شوند. و تعبير از خدا به عبارت: «ذِى العَرش»، براى اين بود كه بفهماند اگر در جستجوى راه به سوى خدا هستند، براى اين است كه خدا داراى عرش است، مى خواهند عرش او را بگيرند و بر آن تكيه زنند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۴۷

از اين جا معلوم مى شود: اين كه بعضى گفته اند استدلالى كه در آيه شده، نظير استدلال در آيه: «لَو كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إلّا اللّهُ لَفَسَدَتَا» است، حرف صحيحى نيست.

زيرا مقدمات استدلال در اين دو آيه با هم مختلف است، هر چند هر دو نفى شريك را اثبات مى كند، وليكن آيه مورد بحث، از اين راه شريك را براى خدا نفى مى كند، كه اگر شركاء ديگرى در كار بودند، حتما در مقام غلبه بر خدا و تسخير عرش او بر مى آمدند، و ملك و سلطنت او را مى گرفتند.

و در سوره «انبياء»، از اين راه نفى مى كند كه اصلا بودن شريك، مايه اختلاف در تدبير مى شد. و اين نيز منجر به فساد نظام مى گرديد، هر چند در مقام غلبه بر خداى تعالى هم برنيايند.

پس حق مطلب اين است كه دليل در آيه مورد بحث، غير از دليلى است كه در آن آيه است. آيه اى كه از نظر استدلال نزديك به آيه سوره «انبياء» است، آيه: «إذاً لَذَهَبَ كُلُّ إلَهٍ بِمَا خَلَقَ وَ لَعَلَا بَعضُهُم عَلَى بَعضٍ» مى باشد.

و همچنين معلوم مى شود اين تفسير هم كه از بعضى از قدماى مفسران نقل شده كه گفته اند: «مراد از جستجوى راهى به سوى خداى ذى العرش، اين است كه راهى به او پيدا كنند تا مقرب درگاه او شوند»، نيز صحيح نيست. و چنانچه بخواهيم آن را توجيه نموده و بگویيم: «اگر با خدا، خدايان ديگر مى بود، آن طور كه مشركان پنداشته اند، حتما آن خدايان در مقام تقرب به خداى تعالى بر مى آمدند. چون مى دانستند كه او مافوق ايشان است، و كسى كه محتاج به مافوق خود باشد، إله و خدا نيست و الوهيت با احتياج و زيردستى نمى سازد»، راه بيهوده اى پيموده ايم.

زيرا سياق، خود بر خلاف آن شهادت مى دهد.

اولا - اين كه خدا را به وصف «ذِى العَرش» توصيف مى كند و اين، شاهد گويایى است بر اين كه مى خواهد بفهماند آنچه مشركان در باره خدا خيال كرده اند، با ساحت كبريایى و عظمت او نمى سازد.

و ثانيا - دنبالش فرموده: «سُبحَانَهُ وَ تَعَالَى عَمَّا يَقُولُون»، كه اين نيز مى رساند كه اعتقاد مشركان، محذور بزرگى در بر دارد كه ساحت عظمت خدا آن را تحمل نمى كند و آن، اين است كه ملك خدا در معرض تهاجم غير قرار بگيرد، و اصولا ملكش، ملكى باشد كه به حسب طبع، قابل سلب بوده و انتقالش به غير، ممكن باشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۴۸

«سُبْحَانَهُ وَ تَعَالى عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبِيراً»:

كلمۀ «تَعَالَى»، به معناى نهايت درجه علوّ است، و به همين جهت، مفعول مطلق، يعنى «عُلُوّاً» با وصف «كَبِيراً» توصيف شده، و به كلام معناى «تَعَالَى تَعَالياً» داده، اين آيه خداى تعالى را از آنچه كه مشركان در باره اش گفته اند و خدايان ديگرى در مقابل او پنداشته اند و ملك او را قابل زوال دانسته اند، منزّه مى دارد.

تقرير استدلال بر نفى شرك براى خدا، به صورت يك قياس استثنایى

«تُسبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَ الاَرْضُ وَ مَن فِيهِنَّ وَ إِن مِن شئٍ إِلّا يُسبِّحُ بحَمْدِهِ وَلَكِن لا تَفْقَهُونَ تَسبِيحَهُمْ»:

اين آيه و ماقبلش، هر چند كه مانند آيه: «وَ قَالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً سُبحَانَهُ»، در مقام تعظيم و تنزيه خدا قرار دارد، وليكن در عين حال به وجهى، به درد حجت قبلى نيز مى خورد، و تقريبا مقدمه اى را مى ماند كه حجت نامبرده را، يعنى جملۀ «لَو كَانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَمَا يَقُولُون» را تكميل مى كند. چه حجت مزبور، به اصطلاح منطق، يك قياس استثنایى است، و آن كه به منزله استثناء است، مسأله تسبيح موجودات براى خداى سبحان است، كه آيه مورد بحث، متضمن آن است و صورت اين قياس، چنين است:

اگر چنانچه با خداى تعالى، خدايان ديگرى هم مى بود، هر آينه ملك و سلطنتش در معرض نزاع و هجوم قرار مى گرفت، وليكن ملك آسمان ها و زمين و هرچه كه در آن ها است، خداى را از بودن آلهه ديگر منزه مى دارد، و شهادت مى دهد بر اين كه خداوند در ملك شريكى ندارد، و جز از خود او آغاز نشده، و جز به سوى خود او منتهى نمى شود، و جز به ذات او متقوم نيست، و از درِ خضوع، جز او را سجده نمى كند. پس معلوم مى شود كه كسى جز او مالك نبوده و صلاحيت ملك را ندارد. پس ربّ ديگرى، غير او نيست.

ممكن هم هست كه اين دو آيه، يعنى آيه: «سُبحَانَهُ وَ تَعَالَى عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوّاً كَبِيراً»، و آيه: «تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ...»، روى هم معناى استثناى در قياس مزبور را بدهند، و تقدير اين باشد:

اگر با او آلهه ديگرى مى بود، در مقام غلبه بر او و عزل او و گرفتن ملك او بر مى آمدند، وليكن خداى سبحان را هم ذات فياضش كه قوام هر چيز به او است، او را تنزيه نموده و ربوبيتش را جداشدنى از او و قابل انتقال به غير او نمى داند، و هم ملك او، كه همان آسمان ها و زمين و موجودات در آن ها است، به ذات خود او را منزّه دانسته و تسبيحش مى گويند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۴۹

براى اين كه اين موجودات، قائم به ذات خود نيستند، و قوام ذاتشان، به خداى سبحان است، به طورى كه اگر يك چشم به هم زدن ارتباطش با خدا قطع شده و يا از او محجوب گردد، فانى و معدوم مى شود. پس با او الهى ديگر نيست، و ملك و ربوبيت او چيزى نيست كه ممكن باشد غير او در صدد برآيد كه از او بگيرد. (دقت فرمایيد).

و به هر حال، چه آن گونه باشد و چه اين گونه، جمله: «تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبعُ وَ الأرضُ وَ مَن فِيهِنَّ»، براى اجزاى عالَم همين اجزایى كه مى بينم اثبات تسبيح مى كند، و مى فهماند كه تمامى آنچه در آسمان ها و زمين است، خداى را از آنچه كه جاهلان برايش درست مى كنند و به او نسبت مى دهند، منزّه مى دارند.

تسبيح سنگ و چوب، به چه معناست؟

«تسبيح»، به معناى منزّه داشتن است، كه با زبان انجام شود. مثلا گفته شود: «سُبحَانَ اللّه»، ولى وقتى حقيقت كلام عبارت باشد از فهماندن و كشف از مافى الضمير و اشاره و راهنمایى به منوى خود، اين فهماندن و كشف به هر طريقى كه صورت گيرد، كلام خواهد بود، هرچند كه با زبان نباشد.

آرى، اين انسان است كه براى نشان دادن منويات خود و اشاره بدان ها، راهى ندارد كه از طريق تكوين انجامش دهد. مثلا منوى خود را در دل طرف خلق كند. لذا ناگزير است كه براى اين كار، الفاظ را استخدام نموده و به وسيله الفاظ كه عبارت است از صوت هایى كه هر يك براى يك معنا قرار داده شده، مخاطب خود را به آنچه كه در دل دارد، خبردار سازد و قهرا روش و سنّت تفهيم و تفهم بر همين استخدام الفاظ جريان يافته. البته چه بسا كه براى پاره اى مقاصد خود، از اشاره با دست و سر و يا غير آن و چه بسا از كتابت و نصب علامات نيز استفاده كند.

و اگر بشر راه ديگرى جز استخدام الفاظ و يا اشاره و نصب علامت نداشته، به همين ها عادت كرده و تنها اين ها را كلام مى داند، دليل نمى شود كه در واقع هم، كلام همين ها باشد، بلكه هر چيزى كه از معناى قصد شده ما پرده بردارد، «قول» و «كلام» خواهد بود. و اگر موجودى قيام وجودش بر همين كشف بود، همان قيام او قول و تكلم است، هر چند به صورت صوت شنيدنى و الفاظ گفتنى نباشد.

به دليل اين كه مى بينيم: قرآن مجيد، كلام و قول و امر و نهى و وحى و امثال اين معانى را به خداى تعالى نسبت مى دهد، در حالى كه مى دانيم كلام او، از قبيل آواز شنيدنى، و الفاظ قراردادى نيست، و اگر در عين حال چنين نسبتى به خدا داده، جز براى اين نيست كه كلام منحصر در آواز نيست، بلكه هر چيزى كه از مقاصد كشف و پرده بردارى كند، كلام است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۱۵۰

و ما مى بينيم كه اين موجودات آسمانى و زمينى و خود آسمان و زمين، همه به طور صريح، از وحدانيت ربّ خود در ربوبيت كشف مى كند، و او را از هر نقص و عيبى منزّه مى دارد. پس مى توان گفت، و بلكه بايد گفت كه: «آسمان و زمين، خدا را تسبيح مى گويند».

آرى، اين عالَم فى نفسه، جز محض حاجت و صرف فقر و فاقه به خداى تعالى، چيز ديگرى نيست. در ذاتش و صفاتش و احوالش و به تمام سراسر وجودش محتاج خداست، و «احتياج»، بهترين كاشف از وجود محتاجٌ إليه است، و مى فهماند كه بدون او، خودش مستقلا هيچ چيز ندارد، و آنى منفك از او و بى نياز از او نيست، و تمامى موجودات عالَم با حاجتى كه در وجود و نقصى كه در ذات خود دارند، از وجود پديد آورنده اى غنى در وجود و تام و كامل در ذات خبر مى دهند. و همچنين با ارتباطى كه با ساير موجودات داشته، از آن ها براى تكميل وجود خود استمداد مى كند، و نقائصى كه در ذات خود دارد، برطرف مى سازد، به طور صريح كشف مى كند از وجود پديد آورنده اى، كه او ربّ و متصرف در هر چيز و مدبّر امر هر چيز است.

از سوى ديگر، اين نظام عمومى و جارى در موجودات عالَم كه باعث شده همه پراكنده ها را جمع نموده و رابطه اى در ميان همه برقرار سازد نيز، بدون زبان از اين حقيقت، كشف و پرده بردارى مى كند. پس پديد آورنده اين عالَم هم، واحد و يكتا است. اواست كه با تنهایى خود، مرجع همه عالَم و با وحدت خود، برآورنده همه حوائج و تكميل كننده همه نواقص است. پس هر كه غير اوست، بدون حاجت و نقيضه نخواهد بود.

ربّ و پروردگار اوست، ربّى غير او نيست، و غنيئى كه فقر نداشته باشد و كاملى كه نقص نداشته باشد، اوست. بنابراين، تمامى اين موجودات عالَم با حاجت و نقص خود، خداى را از داشتن احتياج تنزيه و از داشتن نقص، تبرئه مى كنند.

حتى نادانان مشركان هم كه براى خدا شركایى اثبات مى كنند و يا نقصى و عيبى به او نسبت مى دهند، با همين عمل خود، تقدس خداى را از شريك و برائتش را از نقص اثبات مى كنند. زيرا معنایى كه در ذهن و ضمير اين انسان ها تصور شده و الفاظى كه با آن الفاظ حرف مى زنند و تمامى اعضایى كه براى رساندن اين هدف استخدام مى كنند، همه امورى هستند كه با حاجت وجودى خود، از پروردگارى واحد و بى شريك و نقص خبر مى دهند.

پس مَثَل اين انسان كه توحيد آفريدگار خود را انكار مى كند، مَثَل انسانى است كه به بانگ بلند ادعا كند كه حتى يك نفر هم در عالَم نيست كه سخن بگويد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۱۵۱

و بر چنين مطلبى شهادت دهد. زيرا اين شخص غافل است كه همين شهادتش، بهترين دليل بر خلاف مدّعاى خودش است، و هرچه پافشارى بيشترى كند و يا شهود بيشترى بياورد، بر خلاف گفته خودش حجت محكمترى اقامه كرده است.

تسبيح همه موجودات، تسبيح حقيقى و قالی است

حال اگر بگویى:

صرف اين كه عالَم به وجودش كشف از وجود آفريدگارى مى كند، سبب نمى شود كه بگویيم عالَم همه تسبيح خدا مى گويند. چون صرف كشف را تسبيح نمى گويند، مگر وقتى كه توأم با قصد و اختيار باشد، هم كشف باشد و هم قصد، و قصد هم از توابع حيات است، و اغلب موجودات عالَم از حيات بى بهره اند، آسمان و آنچه سياره است، و زمين و آنچه جمادات است، حيات ندارند. پس گويا چاره اى نيست از اين كه «تسبيح» را بر معناى مجازى حمل نموده، مقصود از آن را، همان كشف و دلالت بر وجود پروردگار خود بدانيم.

در پاسخ مى گویيم:

از كلام خداى تعالى فهميده مى شود كه مسأله علم نيز در تمامى موجودات هست. هر جا كه خلقت راه يافته، علم نيز بدان جا رخنه كرده است، و هر يك از موجودات، به مقدار حظّى كه از وجود دارد، بهره اى از علم دارد. و البته لازمه اين حرف، اين نيست كه بگویيم تمامى موجودات از نظر علم با هم برابرند، و يا بگویيم علم در همه يك نوع است، و يا همه آنچه را كه انسان مى فهمد، مى فهمند و بايد آدمى به علم آن ها پى ببرد، و اگر نبرد، معلوم مى شود علم ندارند.

البته اين نيست. ولى اگر اين نيست، دليل نمى شود بر اين كه هيچ بهره اى از علم ندارند.

خواهى گفت: از كجاى كلام خدا بر مى آيد كه همه عالِم اند و بهره اى از علم دارند؟

مى گویيم: از آيه: «قَالُوا أنطَقَنَا اللّهُ الَّذِى أنطَقَ كُلَّ شَئ»، و نيز آيه: «فَقَالَ لَهَا وَ لِلأرضِ ائتِيَا طَوعاً أو كَرهاً قَالَتَا أتَينَا طَائِعِين»، و آياتى كه اين معنا را افاده كند، بسيار است كه به زودى در بحثى مستقل، همه آن ها را إن شاء اللّه نقل مى كنيم.

و چون چنين است كه هيچ موجودى فاقد علم نيست، بنابراين خيلى آسان است كه بگوييم:

هيچ موجودى نيست مگر آن كه وجود خود را درك مى كند (البته مرحله اى از درك)، و مى خواهد با وجود خود، احتياج و نقص وجودى خود را كه سراپايش را احاطه كرده، اظهار نمايد. احتياج و نقصى كه غناى پروردگار و كمال او آن را احاطه نموده است. پس هيچ موجودى نيست مگر آن كه درك مى كند كه ربّى غير از خداى تعالى ندارد. پس او، پروردگار خود را تسبيح نموده و از داشتن شريك و يا هر عيبى منزّه مى دارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۵۲

با اين بيان، به خوبى روشن مى گردد كه وجهى ندارد كه ما «تسبيح زمين و آسمان» را در آيه مورد بحث، حمل بر مطلق دلالت كرده و مرتكب مجاز شويم. زيرا وقتى جايز است ارتكاب مجاز كرد كه نشود كلام صاحب كلام را، حمل بر حقيقت نمود.

نظير اين حرف، گفتار بعضى ديگر است كه گفته اند: «تسبيح» بعضى از موجودات، از قبيل مؤمنان از افراد انسان و ملائكه، زبانى و قالى و تسبيح بقيه موجودات حالى است، و مجازاً تسبيح گفته مى شود. چون موجودات، هر يك به نوبه خود، به وجود خداى تعالى دلالت مى كنند. به اين اعتبار، آنان را تسبيح گوى خدا خوانده است، و خلاصه اين كه: كلمه «تسبيح» در اين آيه، بر سبيل عموم المجاز به كار رفته است.

جواب اين حرف، همان جوابى است كه به اولى داديم و حق مطلب، همان است كه گفتيم: «تسبيح تمامى موجودات، تسبيح حقيقى و قالى است». چيزى كه هست، قالى بودن لازم نيست حتما با الفاظ شنيدنى و قراردادى بوده باشد. در آخر جلد دوم اين كتاب هم، كلامى كه به درد اين بحث بخورد، گذشت.

پس اين كه فرمود: «تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبعُ وَ الأرضُ وَ مَن فِيهِنَّ»، تسبيح حقيقى را - كه عبارت است از تكلم - براى هر وجودى اثبات مى كند.

آرى، هر موجودى با وجودش و آنچه مربوط به وجودش مى باشد و با ارتباطى كه با ساير موجودات دارد، خداى را تسبيح مى كند، و بيانش اين است كه: پروردگار من، منزّه تر از اين است كه بتوان مانند مشركان نسبت شريك و يا نقص به او داد.

و اين كه فرمود: «وَ إن مِن شَئٍ إلّا يُسَبِّحُ بِحَمدِهِ»، مقصود اين است كه بفهماند «تسبيح براى خدا»، به طايفه و يا نوع معينى از موجودات اختصاص ندارد، بلكه تمامى موجودات او را تسبيح مى گويند. و اين معنا را جمله قبلى هم - كه آسمان ها و زمين و هرچه را كه در آن هاست، اسم مى برد - بيان كرد. ولى چيزى كه هست، اين كه: در اين جمله «حمد خدا» را نيز بر «تسبيح» اضافه كرد، تا بفهماند همان طور كه خدا را تسبيح مى كنند، حمد هم مى كنند، و خدا را به صفات جميل و افعال نيكش مى ستايند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۵۳

چون همان طور كه در همه موجودات، چيزى از نقص و حاجت وجود دارد كه از خود آن ها نشأت گرفته است، همچنين سهمى از كمال و غنا در آن ها وجود دارد، كه مستند به صنع جميل خدا و إنعام اوست، و از ناحيه او، داراى این اوصاف كماليّه شده است.

وجود موجودات، هم حمد خدا و هم تسبيح اوست

بنابراين، همان طور كه اظهار اين نعمت ها، يعنى وجود دادن آن ها، اظهار حاجت و نقص آن موجود و كشف برائت خدا از حاجت و نقص است و يا تسبيح است، همچنين اظهار و ايجادش، ابراز فعل جميل خدا نيز هست، كه از اوصاف جميل خدا حکایت مى كند.

پس همين «ايجاد»، هم تسبيح خدا و هم حمد خداست. چون حمد، جز ثناى بر فعل جميل اختيارى، چيزى نيست. موجودات هم با وجود خود، همين كار را مى كنند. پس وجود موجودات، هم حمد خدا و هم تسبيح او است.

و به بيانى ديگر: اگر اشياء و موجودات از جهت كشفشان، غنا و كمال خدایى و نقص و احتياج خود مورد لحاظ قرار گيرند، وجودشان تسبيح خواهد بود. و اگر از اين جهت لحاظ شوند كه نشان دهنده نعمت وجود و ساير جهات كمال اند، از اين نظر وجودشان، حمد خدا است. البته در اين صورت وقتى حمد و تسبيح دارند كه شعور موجودات را هم در نظر بگيريم.

و اما اگر موجودات از اين نظر لحاظ شوند كه نشان دهنده صفات جمال و جلال خدايند و از علم و شعورشان قطع نظر شود، در اين صورت، صرفا آياتى هستند كه بر ذات پروردگار دلالت مى كنند.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←