۱۴٬۲۹۷
ویرایش
(۷ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱۷۲: | خط ۱۷۲: | ||
<span id='link100'><span> | <span id='link100'><span> | ||
==تسبيح سنگ | ==تسبيح سنگ و چوب، به چه معناست؟ == | ||
«تسبيح»، به معناى منزّه داشتن است، كه با زبان انجام شود. مثلا گفته شود: «سُبحَانَ اللّه»، ولى وقتى حقيقت كلام عبارت باشد از فهماندن و كشف از مافى الضمير و اشاره و راهنمایى به منوى خود، اين فهماندن و كشف به هر طريقى كه صورت گيرد، كلام خواهد بود، هرچند كه با زبان نباشد. | |||
آرى، اين انسان است كه براى نشان دادن منويات خود و اشاره بدان ها، راهى ندارد كه از طريق تكوين انجامش دهد. مثلا منوى خود را در دل طرف خلق كند. لذا ناگزير است كه براى اين كار، الفاظ را استخدام نموده و به وسيله الفاظ كه عبارت است از صوت هایى كه هر يك براى يك معنا قرار داده شده، مخاطب خود را به آنچه كه در دل دارد، خبردار سازد و قهرا روش و سنّت تفهيم و تفهم بر همين استخدام الفاظ جريان يافته. البته چه بسا كه براى پاره اى مقاصد خود، از اشاره با دست و سر و يا غير آن و چه بسا از كتابت و نصب علامات نيز استفاده كند. | |||
و اگر بشر راه ديگرى جز استخدام الفاظ و يا اشاره و نصب علامت نداشته، به همين ها عادت كرده و تنها اين ها را كلام مى داند، دليل نمى شود كه در واقع هم، كلام همين ها باشد، بلكه هر چيزى كه از معناى قصد شده ما پرده بردارد، «قول» و «كلام» خواهد بود. و اگر موجودى قيام وجودش بر همين كشف بود، همان قيام او قول و تكلم است، هر چند به صورت صوت شنيدنى و الفاظ گفتنى نباشد. | |||
به دليل | به دليل اين كه مى بينيم: قرآن مجيد، كلام و قول و امر و نهى و وحى و امثال اين معانى را به خداى تعالى نسبت مى دهد، در حالى كه مى دانيم كلام او، از قبيل آواز شنيدنى، و الفاظ قراردادى نيست، و اگر در عين حال چنين نسبتى به خدا داده، جز براى اين نيست كه كلام منحصر در آواز نيست، بلكه هر چيزى كه از مقاصد كشف و پرده بردارى كند، كلام است. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۱۵۰ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۱۵۰ </center> | ||
و ما مى بينيم كه اين موجودات آسمانى | و ما مى بينيم كه اين موجودات آسمانى و زمينى و خود آسمان و زمين، همه به طور صريح، از وحدانيت ربّ خود در ربوبيت كشف مى كند، و او را از هر نقص و عيبى منزّه مى دارد. پس مى توان گفت، و بلكه بايد گفت كه: «آسمان و زمين، خدا را تسبيح مى گويند». | ||
<span id='link101'><span> | <span id='link101'><span> | ||
آرى، اين عالَم فى نفسه، جز محض حاجت و صرف فقر و فاقه به خداى تعالى، چيز ديگرى نيست. در ذاتش و صفاتش و احوالش و به تمام سراسر وجودش محتاج خداست، و «احتياج»، بهترين كاشف از وجود محتاجٌ إليه است، و مى فهماند كه بدون او، خودش مستقلا هيچ چيز ندارد، و آنى منفك از او و بى نياز از او نيست، و تمامى موجودات عالَم با حاجتى كه در وجود و نقصى كه در ذات خود دارند، از وجود پديد آورنده اى غنى در وجود و تام و كامل در ذات خبر مى دهند. و همچنين با ارتباطى كه با ساير موجودات داشته، از آن ها براى تكميل وجود خود استمداد مى كند، و نقائصى كه در ذات خود دارد، برطرف مى سازد، به طور صريح كشف مى كند از وجود پديد آورنده اى، كه او ربّ و متصرف در هر چيز و مدبّر امر هر چيز است. | |||
از سوى ديگر، اين نظام عمومى و جارى در موجودات عالَم كه باعث شده همه پراكنده ها را جمع نموده و رابطه اى در ميان همه برقرار سازد نيز، بدون زبان از اين حقيقت، كشف و پرده بردارى مى كند. پس پديد آورنده اين عالَم هم، واحد و يكتا است. اواست كه با تنهایى خود، مرجع همه عالَم و با وحدت خود، برآورنده همه حوائج و تكميل كننده همه نواقص است. پس هر كه غير اوست، بدون حاجت و نقيضه نخواهد بود. | |||
ربّ و پروردگار اوست، ربّى غير او نيست، و غنيئى كه فقر نداشته باشد و كاملى كه نقص نداشته باشد، اوست. بنابراين، تمامى اين موجودات عالَم با حاجت و نقص خود، خداى را از داشتن احتياج تنزيه و از داشتن نقص، تبرئه مى كنند. | |||
پس | حتى نادانان مشركان هم كه براى خدا شركایى اثبات مى كنند و يا نقصى و عيبى به او نسبت مى دهند، با همين عمل خود، تقدس خداى را از شريك و برائتش را از نقص اثبات مى كنند. زيرا معنایى كه در ذهن و ضمير اين انسان ها تصور شده و الفاظى كه با آن الفاظ حرف مى زنند و تمامى اعضایى كه براى رساندن اين هدف استخدام مى كنند، همه امورى هستند كه با حاجت وجودى خود، از پروردگارى واحد و بى شريك و نقص خبر مى دهند. | ||
پس مَثَل اين انسان كه توحيد آفريدگار خود را انكار مى كند، مَثَل انسانى است كه به بانگ بلند ادعا كند كه حتى يك نفر هم در عالَم نيست كه سخن بگويد، | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۱۵۱ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۱۵۱ </center> | ||
و بر چنين مطلبى شهادت | و بر چنين مطلبى شهادت دهد. زيرا اين شخص غافل است كه همين شهادتش، بهترين دليل بر خلاف مدّعاى خودش است، و هرچه پافشارى بيشترى كند و يا شهود بيشترى بياورد، بر خلاف گفته خودش حجت محكمترى اقامه كرده است. | ||
<span id='link102'><span> | <span id='link102'><span> | ||
در پاسخ مى | ==تسبيح همه موجودات، تسبيح حقيقى و قالی است == | ||
حال اگر بگویى: | |||
صرف اين كه عالَم به وجودش كشف از وجود آفريدگارى مى كند، سبب نمى شود كه بگویيم عالَم همه تسبيح خدا مى گويند. چون صرف كشف را تسبيح نمى گويند، مگر وقتى كه توأم با قصد و اختيار باشد، هم كشف باشد و هم قصد، و قصد هم از توابع حيات است، و اغلب موجودات عالَم از حيات بى بهره اند، آسمان و آنچه سياره است، و زمين و آنچه جمادات است، حيات ندارند. پس گويا چاره اى نيست از اين كه «تسبيح» را بر معناى مجازى حمل نموده، مقصود از آن را، همان كشف و دلالت بر وجود پروردگار خود بدانيم. | |||
در پاسخ مى گویيم: | |||
از كلام خداى تعالى فهميده مى شود كه مسأله علم نيز در تمامى موجودات هست. هر جا كه خلقت راه يافته، علم نيز بدان جا رخنه كرده است، و هر يك از موجودات، به مقدار حظّى كه از وجود دارد، بهره اى از علم دارد. و البته لازمه اين حرف، اين نيست كه بگویيم تمامى موجودات از نظر علم با هم برابرند، و يا بگویيم علم در همه يك نوع است، و يا همه آنچه را كه انسان مى فهمد، مى فهمند و بايد آدمى به علم آن ها پى ببرد، و اگر نبرد، معلوم مى شود علم ندارند. | |||
البته اين نيست | البته اين نيست. ولى اگر اين نيست، دليل نمى شود بر اين كه هيچ بهره اى از علم ندارند. | ||
و چون چنين است كه هيچ موجودى فاقد علم | خواهى گفت: از كجاى كلام خدا بر مى آيد كه همه عالِم اند و بهره اى از علم دارند؟ | ||
مى گویيم: از آيه: «قَالُوا أنطَقَنَا اللّهُ الَّذِى أنطَقَ كُلَّ شَئ»، و نيز آيه: «فَقَالَ لَهَا وَ لِلأرضِ ائتِيَا طَوعاً أو كَرهاً قَالَتَا أتَينَا طَائِعِين»، و آياتى كه اين معنا را افاده كند، بسيار است كه به زودى در بحثى مستقل، همه آن ها را إن شاء اللّه نقل مى كنيم. | |||
و چون چنين است كه هيچ موجودى فاقد علم نيست، بنابراين خيلى آسان است كه بگوييم: | |||
هيچ موجودى نيست مگر آن كه وجود خود را درك مى كند (البته مرحله اى از درك)، و مى خواهد با وجود خود، احتياج و نقص وجودى خود را كه سراپايش را احاطه كرده، اظهار نمايد. احتياج و نقصى كه غناى پروردگار و كمال او آن را احاطه نموده است. پس هيچ موجودى نيست مگر آن كه درك مى كند كه ربّى غير از خداى تعالى ندارد. پس او، پروردگار خود را تسبيح نموده و از داشتن شريك و يا هر عيبى منزّه مى دارد. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۵۲ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۵۲ </center> | ||
<span id='link103'><span> | <span id='link103'><span> | ||
با اين بيان، به خوبى روشن مى گردد كه وجهى ندارد كه ما «تسبيح زمين و آسمان» را در آيه مورد بحث، حمل بر مطلق دلالت كرده و مرتكب مجاز شويم. زيرا وقتى جايز است ارتكاب مجاز كرد كه نشود كلام صاحب كلام را، حمل بر حقيقت نمود. | |||
نظير اين حرف، گفتار بعضى ديگر است كه گفته اند: «تسبيح» بعضى از موجودات، از قبيل مؤمنان از افراد انسان و ملائكه، زبانى و قالى و تسبيح بقيه موجودات حالى است، و مجازاً تسبيح گفته مى شود. چون موجودات، هر يك به نوبه خود، به وجود خداى تعالى دلالت مى كنند. به اين اعتبار، آنان را تسبيح گوى خدا خوانده است، و خلاصه اين كه: كلمه «تسبيح» در اين آيه، بر سبيل عموم المجاز به كار رفته است. | |||
جواب اين حرف، همان جوابى است كه به اولى داديم و حق مطلب، همان است كه گفتيم: «تسبيح تمامى موجودات، تسبيح حقيقى و قالى است». چيزى كه هست، قالى بودن لازم نيست حتما با الفاظ شنيدنى و قراردادى بوده باشد. در آخر جلد دوم اين كتاب هم، كلامى كه به درد اين بحث بخورد، گذشت. | |||
و | پس اين كه فرمود: «تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبعُ وَ الأرضُ وَ مَن فِيهِنَّ»، تسبيح حقيقى را - كه عبارت است از تكلم - براى هر وجودى اثبات مى كند. | ||
آرى، هر موجودى با وجودش و آنچه مربوط به وجودش مى باشد و با ارتباطى كه با ساير موجودات دارد، خداى را تسبيح مى كند، و بيانش اين است كه: پروردگار من، منزّه تر از اين است كه بتوان مانند مشركان نسبت شريك و يا نقص به او داد. | |||
و اين كه فرمود: «وَ إن مِن شَئٍ إلّا يُسَبِّحُ بِحَمدِهِ»، مقصود اين است كه بفهماند «تسبيح براى خدا»، به طايفه و يا نوع معينى از موجودات اختصاص ندارد، بلكه تمامى موجودات او را تسبيح مى گويند. و اين معنا را جمله قبلى هم - كه آسمان ها و زمين و هرچه را كه در آن هاست، اسم مى برد - بيان كرد. ولى چيزى كه هست، اين كه: در اين جمله «حمد خدا» را نيز بر «تسبيح» اضافه كرد، تا بفهماند همان طور كه خدا را تسبيح مى كنند، حمد هم مى كنند، و خدا را به صفات جميل و افعال نيكش مى ستايند. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۵۳ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۵۳ </center> | ||
چون | چون همان طور كه در همه موجودات، چيزى از نقص و حاجت وجود دارد كه از خود آن ها نشأت گرفته است، همچنين سهمى از كمال و غنا در آن ها وجود دارد، كه مستند به صنع جميل خدا و إنعام اوست، و از ناحيه او، داراى این اوصاف كماليّه شده است. | ||
<span id='link104'><span> | <span id='link104'><span> | ||
و به بيانى ديگر اگر اشياء | ==وجود موجودات، هم حمد خدا و هم تسبيح اوست == | ||
بنابراين، همان طور كه اظهار اين نعمت ها، يعنى وجود دادن آن ها، اظهار حاجت و نقص آن موجود و كشف برائت خدا از حاجت و نقص است و يا تسبيح است، همچنين اظهار و ايجادش، ابراز فعل جميل خدا نيز هست، كه از اوصاف جميل خدا حکایت مى كند. | |||
پس همين «ايجاد»، هم تسبيح خدا و هم حمد خداست. چون حمد، جز ثناى بر فعل جميل اختيارى، چيزى نيست. موجودات هم با وجود خود، همين كار را مى كنند. پس وجود موجودات، هم حمد خدا و هم تسبيح او است. | |||
و به بيانى ديگر: اگر اشياء و موجودات از جهت كشفشان، غنا و كمال خدایى و نقص و احتياج خود مورد لحاظ قرار گيرند، وجودشان تسبيح خواهد بود. و اگر از اين جهت لحاظ شوند كه نشان دهنده نعمت وجود و ساير جهات كمال اند، از اين نظر وجودشان، حمد خدا است. البته در اين صورت وقتى حمد و تسبيح دارند كه شعور موجودات را هم در نظر بگيريم. | |||
و اما اگر موجودات از اين نظر لحاظ شوند كه نشان دهنده صفات جمال | و اما اگر موجودات از اين نظر لحاظ شوند كه نشان دهنده صفات جمال و جلال خدايند و از علم و شعورشان قطع نظر شود، در اين صورت، صرفا آياتى هستند كه بر ذات پروردگار دلالت مى كنند. | ||
ویرایش