گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۹: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
 
(۲ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۱۸۱: خط ۱۸۱:
<span id='link74'><span>
<span id='link74'><span>


==اشاره به وجه اينكه فرمود: اسرافكاران برادران شياطين هستند ==
==وجه اين كه فرمود: «اسراف كاران، برادران شياطين هستند» ==
وجمله ((انّ المبذّرين كانوا اخوان الشّياطين (( تعليلى است بر نهى از تبذير، ومعنايش اين است كه اسراف مكن زيرا كه اگر اسراف كنى از مبذرين - كه برادران شيطانند - خواهى شد.
و جملۀ «إنَّ المُبَذِّرِينَ كَانُوا إخوَانَ الشَّيَاطِين»، تعليلى است بر نهى از تبذير، و معنايش اين است كه اسراف مكن، زيرا كه اگر اسراف كنى، از مبذّرين - كه برادران شيطان اند - خواهى شد.
وگويا وجه برادرى مبذرين واسراف كنندگان با شيطانها اين باشد كه اسراف كاران وشيطان از نظر سنخيت وملازمت مانند دوبرادر مهربان هستند كه هميشه با همند، وريشه واصلشان هم يك پدر ومادر است همچنانكه آيه شريفه ((وقضينا لهم قرناء((، وآيه ((احشروا الّذين ظلموا وازواجهم (( كه مقصود از ازواج در اينجا همان قرناء در آيه قبلى است ) وآيه ((واخوانهم يمدّونهم فى الغىّ ثمّ لايقصرون (( همين معنا را مى رساند.
 
واز همينجا معلوم مى شود كه تفسير آن مفسر كه آيه را به قرين ودوستان شيطانها، تفسير كرده بهتر است از تفسيرى كه ديگرى به معناى اتباع و پيروان شيطان گرفته است .
و گويا وجه برادرى مبذّرين و اسراف كنندگان با شيطان ها، اين باشد كه اسراف كاران و شيطان از نظر سنخيّت و ملازمت، مانند دو برادر مهربان هستند كه هميشه با هم اند، و ريشه و اصلشان هم، يك پدر و مادر است، همچنان كه آيه شريفه «وَ قَیَّضنَا لَهُم قُرَنَاءَ»، و آيه «أحشُرُوا الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ أزوَاجَهُم»، كه مقصود از «أزواج» در اين جا، همان «قُرَنَاء» در آيه قبلى است)، و آيه «وَ إخوَانُهُم يَمُدُّونَهُم فِى الغَىِّ ثُمَّ لَا يُقصِرُون»، همين معنا را مى رساند.
ومراد از كلمه شيطان در جمله ((وكان الشيطان لربّه كفورا(( همان ابليس است كه پدر شيطانها است ، وشيطانها ذريه وقوم وقبيله او هستند، بنابراين ، لام ((شيطان (( لام عهد ذهنى است وهمچنين مى شود لام را لام جنس بگيريم كه مراد از شيطان ، جنس شيطان باشد و به هر حال كفر ورزيدن شيطان نسبت به پروردگار خود از اين جهت است كه اونعمتهاى خدا را كفران نموده وآنچه از قوه وقدرت وابزار بندگى از جانب خدا به اوداده شده ، همه را در راه اغواء وفريب بندگان خدا ووادار كردن آنان به نافرمانى ودعوتشان به خطاكارى وكفران نعمت مصرف مى كند.
 
واز آنچه گذشت اين معنا روشن گرديد كه چرا اول شيطان را به صيغه جمع (شياطين ) وبعدا به صيغه مفرد (شيطان ) آورد، آيه كريمه ابتدا خواسته بفهماند كه هر اسراف كننده اى برادر شيطان خويش است ، پس همه اسراف كاران برادران شيطانهايند. واما در تعبير دوم كه مفرد آورد، گفتيم مقصود از آن يا پدر شيطانها است كه نامش ابليس است ويا مقصود جنس شيطان است .
و از همين جا معلوم مى شود كه تفسير آن مفسّر كه آيه را به «قرين و دوستان شيطان ها»، تفسير كرده، بهتر است از تفسيرى كه ديگرى به معناى «اتباع و پيروان شيطان» گرفته است.
 
و مراد از كلمۀ «شيطان» در جملۀ «وَ كَاَنَ الشَّيطَانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً»، همان ابليس است كه پدر شيطان ها است، و شيطان ها، ذرّيه و قوم و قبيله او هستند. بنابراين، «لام» شيطان، «لام» عهد ذهنى است، و همچنين مى شود «لام» را «لام جنس» بگيريم، كه مراد از شيطان، جنس شيطان باشد.
 
و به هر حال، كفر ورزيدن شيطان نسبت به پروردگار خود، از اين جهت است كه او، نعمت هاى خدا را كفران نموده و آنچه از قوّه و قدرت و ابزار بندگى از جانب خدا به او داده شده، همه را در راه اغواء و فريب بندگان خدا و وادار كردن آنان به نافرمانى و دعوتشان به خطاكارى و كفران نعمت مصرف مى كند.
 
و از آنچه گذشت، اين معنا روشن گرديد كه چرا اول شيطان را به صيغه جمع (شياطين)، و بعدا به صيغه مفرد (شيطان) آورد. آيه كريمه، ابتدا خواسته بفهماند كه هر اسراف كننده اى، برادر شيطان خويش است، پس همه اسراف كاران، برادران شيطان هايند. و اما در تعبير دوم كه مفرد آورد، گفتيم مقصود از آن، يا پدر شيطان ها است، كه نامش «ابليس» است، و يا مقصود جنس شيطان است.  
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۱۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۱۳ </center>
«'''وَ إِمَّا تُعْرِضنَّ عَنهُمُ ابْتِغَاءَ رَحْمَةٍ مِّن رَّبِّك تَرْجُوهَا فَقُل لَّهُمْ قَوْلاً مَّيْسوراً'''»:
«'''وَ إِمَّا تُعْرِضنَّ عَنهُمُ ابْتِغَاءَ رَحْمَةٍ مِن رَبِّك تَرْجُوهَا فَقُل لَّهُمْ قَوْلاً مَيْسُوراً'''»:
 
جملۀ «إمّا تُعرِضَنَّ»، در اصل «إن تُعرِض» بوده و «ماى» زائده بر سر «إن» شرطى در آمد، تا نون تأكيد بتواند بر سر «تُعرِض» در آيد.
 
شهادت سياق دليل بر اين است كه گفتار در باره انفاق مالى بوده، پس مراد از جملۀ «إمَّا تُعرِضَنَّ عَنهُم»، اعراض از كسى است كه مالى درخواست كرده تا در سدّ جوع و رفع حاجتش مصرف كند، و مقصود از آن، هر اعراضى آن هم به هر صورت كه باشد، نيست، بلكه تنها آن قسم اعراضى است كه دستش تهى است و نمى تواند مساعدتى به وى بكند، ولى مأيوس هم نيست، احتمال مى دهد كه بعدا پولدار شود، و وى را كمك كند.
 
به دليل اين كه دنبالش مى فرمايد: «ابتِغَاءِ رَحمَةٍ مِن رَبِّكََ تَرجُوهَا». يعنى اين كه تو از ايشان اعراض مى كنى، نه از اين باب است كه مال دارى و نمى خواهى بدهى، و نه از اين باب كه ندارى و از به دست آمدن آن هم مأيوسى، بلكه از اين باب است كه الآن ندارى، ولى اميدوار هستى كه به دستت بيايد، و به ايشان بدهى، و در طلب رحمت پروردگار خود هستى.
 
و اين كه فرمود: «فَقُل لَهُم قَولاً مَيسُوراً»، بدين معنا است كه با ايشان به نرمى حرف بزن، سخن درشت و خشن مگو و اين سفارش را در جایى ديگر، به بيانى ديگر فرموده: «وَأمَّا السَّائِلَ فَلَا تَنهَر».
 
در كشاف گفته: جملۀ «ابتِغَاءَ رَحمَةٍ مِن رَبِّك»، يا متعلق به جواب شرطی است كه مقدّم بر خود شرط مى باشد، و تقديرش اين است كه: «با آنان به آسانى و نرمى سخن بگو و با وعده هاى نيك، دلشان را خوش كن، و با اين گونه رحمت ها كه به ايشان مى كنى، رحمت پروردگارت را براى خود به دست آور».
 
و يا آن كه متعلق است به خود شرط، و معنايش اين است كه: «و اگر به خاطر نرسيدن آن مالى كه اميدوار رسيدنش بودى از ايشان اعراض كردى - كه از «رزق» تعبير به «رحمت» شده باشد - در اين صورت ايشان را به نرمى و خوبى برگردان».


جمله ((امّا تعرضّن (( در اصل ((ان تعرض (( بوده و((ماى (( زائده بر سر ((ان (( شرطى در آمد تا نون تاكيد بتواند بر سر ((تعرض (( در آيد.
بنابر اين معنا، كلمه «ابتغاء» به جاى «فقر و تهیدستى و نرسيدن مال» به كار رفته، به اين عنايت كه شخص بى روزى هميشه در طلب روزى است. پس «نداشتن» هميشه سبب درخواست و ابتغاء است و ابتغاء، مسبّب فقد مى باشد، و در اين آيه، مسبّب به جاى سبب آمده است.
شهادت سياق دليل بر اين است كه گفتار در باره انفاق مالى بوده ، پس ‍ مراد از جمله ((امّا تعرضنّ عنهم (( اعراض از كسى است كه مالى درخواست كرده تا در سد جوع ورفع حاجتش مصرف كند، ومقصود از آن ، هر اعراضى آنهم به هر صورت كه باشد نيست ، بلكه تنها آن قسم اعراضى است كه دستش تهى است ونمى تواند مساعدتى به وى بكند، ولى ماءيوس هم نيست ، احتمال مى دهد كه بعدا پولدار شود، ووى را كمك كند، به دليل اينكه دنبالش مى فرمايد: ((بتغاء رحمة من ربّك ترجوها(( يعنى اينكه تواز ايشان اعراض مى كنى نه از اين بابست كه مال دارى ونمى خواهى بدهى ، ونه از اين باب كه ندارى واز به دست آمدن آن هم ماءيوسى ، بلكه از اين بابست كه الان ندارى ولى اميدوار هستى كه به دستت بيايد، وبه ايشان بدهى ، ودر طلب رحمت پروردگار خود هستى .
واينكه فرمود: ((فقل لهم قولا ميسورا(( بدين معنى است كه با ايشان به نرمى حرف بزن ، سخن درشت وخشن مگوواين سفارش را در جائى ديگر به بيانى ديگر فرموده : ((وامّا السّائل فلاتنهر((
در كشاف گفته : جمله ((ابتغاء رحمة من ربّك (( يا متعلق به جواب شرطيست كه مقدم بر خود شرط مى باشد، وتقديرش اين است كه : ((با آنان به آسانى ونرمى سخن بگووبا وعده هاى نيك دلشان را خوش كن ، وبا اينگونه رحمت ها كه به ايشان مى كنى رحمت پروردگارت را براى خود بدست آور((، ويا آنكه متعلق است به خود شرط، ومعنايش اين است كه : ((واگر به خاطر نرسيدن آن مالى كه اميدوار رسيدنش بودى از ايشان اعراض كردى كه از رزق تعبير به رحمت شده باشد - در اينصورت ايشان را به نرمى وخوبى برگردان ((
بنابراين معنا، كلمه ((ابتغاء(( به جاى ((فقر وتهى دستى ونرسيدن مال (( به كار رفته ، به اين عنايت كه شخص بى روزى هميشه در طلب روزى است ، پس ((نداشتن (( هميشه سبب درخواست وابتغاء است وابتغاء مسبب فقد مى باشد، ودر اين آيه مسبب به جاى سبب آمده است .
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۱۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۱۴ </center>
<span id='link75'><span>
<span id='link75'><span>
==نهى از افراط وتفريط در انفاق ==
«'''وَ لاتجْعَلْ يَدَك مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِك وَ لاتَبْسطهَا كلَّ الْبَسطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً محْسوراً'''»:


((دست به گردن بستن (( كنايه است از خرج نكردن وخسيس بودن و خوددارى از بخشش نمودن ، درست مقابل ((بسط يد(( است كه كنايه از بذل وبخشش مى باشد واين كه هر چه به دستش آيد از دست خود فروبريزد، بطورى كه هيچ چيز براى خود باقى نمى گذارد، مانند كسى كه كاملا دست خود را در مقابل باران گشوده وحتى قطره اى از آن در دست وى باقى نمى ماند، واين تعبير بليغ ‌ترين ورساترين تعبير در مورد نهى از افراط وتفريط در انفاق است .
==نهى از افراط و تفريط در انفاق ==
وجمله ((فتقعد ملوما محسورا(( فرع جمله ((ولاتبسطها...(( است ، وكلمه ((محسور(( از ماده ((حسر(( است كه به معناى انقطاع ويا عريان شدن است ودر اين آيه اين معنا را مى رساند كه دست خويش تا به آخر مگشاى وبيش از حد دست ودلباز نباش كه ممكن است روزى زانوى غم بغل كرده ودستت از همه جا بريده شود وديگر نتوانى خود را در اجتماع ظاهر ساخته وبا مردم معاشرت كنى .
«'''وَ لا تَجْعَلْ يَدَك مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِك وَ لا تَبْسُطهَا كُلَّ الْبَسطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً'''»:
بعضى گفته اند كه جمله ((فتقعد ملوما محسورا(( متفرع است بر هر دوجمله (((ولاتجعل يدك ...(( و((ولاتبسطها كلّ البسط(() نه تنها به جمله آخرى (ولاتبسطها كل البسط) ومعنايش اين است كه اگر از خرج كردن خوددارى كنى وبخل بورزى سرانجام ملامت ومذمت شده ودر گوشه اى خواهى نشست ، واگر زياده روى كنى حسرت خورده ومغموم وپشيمان خواهى شد.
 
اشكال اين حرف اين است كه معلوم نيست جمله ((ولاتبسطها...(( در مقام نهى از تبذير واسراف باشد، وحتى معلوم نيست دادن تمامى اموال در راه خدا اسراف باشد، هر چند كه با همين آيه از آن نهى شده باشد، زيرا قبلا هم گفتيم كه در مفهوم ((تبذير((، ((افساد(( نهفته است واسراف در راه خدا افساد نيست ، ومعنى ندارد كه چنين عملى كه نه خودش فاسد مى شود ونه چيزى را فاسد مى كند حسرت واندوه در پى داشته باشد.
«دست به گردن بستن»، كنايه است از خرج نكردن و خسيس بودن و خوددارى از بخشش نمودن. درست مقابل «بسط يد» است، كه كنايه از بذل و بخشش مى باشد و اين كه هرچه به دستش آيد، از دست خود فرو بريزد، به طورى كه هيچ چيز براى خود باقى نمى گذارد. مانند كسى كه كاملا دست خود را در مقابل باران گشوده و حتى قطره اى از آن در دست وى باقى نمى ماند. و اين تعبير، بليغ ‌ترين و رساترين تعبير در مورد نهى از افراط و تفريط در انفاق است.
 
و جملۀ «فَتَقعُدَ مَلُوماً مَحسُوراً»، فرع جملۀ «وَ لَا تَبسُطهَا...» است، و كلمۀ «مَحسُور»، از مادۀ «حَسر» است، كه به معناى انقطاع و يا عريان شدن است، و در اين آيه، اين معنا را مى رساند كه دست خويش تا به آخر مگشاى و بيش از حد دست و دلباز نباش، كه ممكن است روزى زانوى غم بغل كرده و دستت از همه جا بريده شود و ديگر نتوانى خود را در اجتماع ظاهر ساخته و با مردم معاشرت كنى.
 
بعضى گفته اند كه: جملۀ «فَتَقعُدَ مَلُوماً مَحسُوراً»، متفرع است بر هر دو جملۀ «وَ لَا تَجعَل يَدَكَ...» و «وَ لَا تَبسُطهَا كُلَّ البَسط»، نه تنها به جمله آخرى «وَ لَا تَبسُطهَا كُلّ البَسط»، و معنايش اين است كه: اگر از خرج كردن خوددارى كنى و بخل بورزى، سرانجام ملامت و مذمت شده و در گوشه اى خواهى نشست، و اگر زياده روى كنى، حسرت خورده و مغموم و پشيمان خواهى شد.
 
اشكال اين حرف، اين است كه: معلوم نيست جملۀ «وَ لَا تَبسُطهَا...»، در مقام نهى از تبذير و اسراف باشد، و حتى معلوم نيست دادن تمامى اموال در راه خدا اسراف باشد، هر چند كه با همين آيه از آن نهى شده باشد. زيرا قبلا هم گفتيم كه در مفهوم «تبذير»، «إفساد» نهفته است و اسراف در راه خدا افساد نيست، و معنا ندارد كه چنين عملى، كه نه خودش فاسد مى شود و نه چيزى را فاسد مى كند، حسرت و اندوه در پى داشته باشد.


«'''إِنَّ رَبَّك يَبْسط الرِّزْقَ لِمَن يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّهُ كانَ بِعِبَادِهِ خَبِيرَا بَصِيراً'''»:
«'''إِنَّ رَبَّك يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّهُ كانَ بِعِبَادِهِ خَبِيرَا بَصِيراً'''»:


از ظاهر سياق بر مى آيد كه اين آيه در مقام تعليل مطالب آيه قبل است كه از افراط وتفريط در انفاق نهى مى كرد.
از ظاهر سياق بر مى آيد كه اين آيه در مقام تعليل مطالب آيه قبل است كه از افراط و تفريط در انفاق نهى مى كرد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۱۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۱۵ </center>
ومعنايش اين است كه اين داءب وسنت پروردگار است كه بر هر كس ‍ بخواهد روزى دهد فراخ وگشايش دهد وبراى هر كه نخواهد، تنگ بگيرد وسنت اوچنين نيست كه بى حساب وبى اندازه فراخ سازد ويا بكلى قطع كند، آرى اومصلحت بندگان را رعايت مى كند، چرا كه اوبه حال بندگان خود خبير وبينا است ، تونيز سزاوار است چنين كنى و متخلق به اخلاق خدا گردى وراه وسط واعتدال را پيش گرفته از افراط وتفريط بپرهيزى . بعضى از مفسرين گفته اند كه آيه مورد بحث ، آيه قبل را بدين نحوتعليل مى كند كه ((بسط رزق (( و((قبض آن (( كار خداست ، وتونبايد چنين كارى كنى ، چرا كه اين كار از شؤ ون الوهيت و مختص به ذات پروردگار است ، واما توبايد ميانه روى كنى بدون اين كه از راه اعتدال به سوى افراط ويا تفريط بگرائى .
و معنايش اين است كه: اين دأب و سنّت پروردگار است كه بر هر كس بخواهد، روزى دهد، فراخ و گشايش دهد و براى هر كه نخواهد، تنگ بگيرد و سنّت او چنين نيست كه بى حساب و بى اندازه فراخ سازد و يا بكلّى قطع كند.
بعضى ديگر در معناى تعليل مذكور حرفهاى ديگرى زده اند كه وجوهى بعيد از اعتبار است .
 
آرى، او مصلحت بندگان را رعايت مى كند. چرا كه او به حال بندگان خود خبير و بينا است. تو نيز سزاوار است چنين كنى و متخلّق به اخلاق خدا گردى و راه وسط و اعتدال را پيش گرفته، از افراط و تفريط بپرهيزى.  
 
بعضى از مفسران گفته اند كه: آيه مورد بحث، آيه قبل را بدين نحو تعليل مى كند كه «بسط رزق» و «قبض آن»، كار خداست، و تو نبايد چنين كارى كنى، چرا كه اين كار از شؤون الوهيت و مختص به ذات پروردگار است، و اما تو بايد ميانه روى كنى، بدون اين كه از راه اعتدال به سوى افراط و يا تفريط بگرایى.
 
بعضى ديگر در معناى تعليل مذكور، حرف هاى ديگرى زده اند كه وجوهى بعيد از اعتبار است.
 
«'''وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلَادَكُمْ خَشيَةَ إِمْلَاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيَّاكُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كانَ خِطئاً كَبِيراً'''»:
 


«'''وَ لاتَقْتُلُوا أَوْلَادَكُمْ خَشيَةَ إِمْلَاقٍ نحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيَّاكمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كانَ خِطئاً كَبِيراً'''»:
«إملاق»، به معناى فقر و ندارى است، و در مفردات گفته است كه: «خِطأةً» به معناى انحراف از جهت است و اين چند قسم تصور مى شود:


۱ - تصميم به كارى بگيرد كه اراده و انجامش شايسته نيست و بلكه زشت مى باشد. خلاصه تصميم و اراده خطاء باشد، و اين، بارزترين مصداق «خطاء» است كه آدمى بدان مرتكب شده و دچار مى گردد. و در تعبير چنين خطایى گفته مى شود: «خطئ يَخطأُ و خِطأً»، و آيات زير به همين معنا است: «إنَّ قَتلَهُم كَانَ خِطأً كَبِيراً»، و «وَ إن كُنَّا لَخَاطِئِين».


((املاق (( به معناى فقر وندارى است ، ودر مفردات گفته است كه ((خطاة (( به معناى انحراف از جهت است واين چند قسم تصور مى شود:
۲ - قسم ديگر خطاء اين است كه: «آدمى كارى را اراده كند كه انجامش خوب است، وليكن آن طور كه مى خواسته، انجام نشده باشد، و بر خلاف اراده اش از آب درآيد. در تعبير اين گونه «خطاء» مى گويند: «أخطأ إخطَاءً»، و آن شخص را مى گويند «مُخطِئ». پس چنين كسى در اراده اش اشتباه نكرده، عملش هم خطاء نبوده، ليكن خطاء از آب در آمده. در آيه شريفه «وَ مَن قَتَلَ مُؤمِناً خَطَأً فَتَحرِيرُ رَقَبةٍ»، اين معنا مقصود است.
۱ - تصميم به كارى بگيرد كه اراده وانجامش شايسته نيست وبلكه زشت مى باشد، خلاصه تصميم واراده خطاء باشد، واين بارزترين مصداق خطاء است كه آدمى بدان مرتكب شده ودچار مى گردد. ودر تعبير چنين خطائى گفته مى شود: ((خطى ء يخطا وخطا(( وآيات زير به همين معنا است ان قتلهم كان خطا كبيرا(( و((وان كنّا لخاطئين ((
۲ - قسم ديگر خطاء اين است كه : ((آدمى كارى را اراده كند كه انجامش خوبست ، وليكن آنطور كه مى خواسته انجام نشده باشد، وبر خلاف اراده اش از آب درآيد، در تعبير اينگونه خطاء مى گويند: ((اخطاء اخطاء(( وآن شخص را مى گويند ((مخطى ء((، پس چنين كسى در اراده اش اشتباه نكرده عملش هم خطاء نبوده ، ليكن خطاء از آب در آمده ، در آيه شريفه ((ومن قتل مومنا خطا فتحرير رقبة (( اين معنى مقصود است .




۱۴٬۳۰۰

ویرایش