گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۶: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
 
(۱۱ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۱۱۷: خط ۱۱۷:
مگر نمى بينيد كه خداوند، شب و روز را دو آيت از آيات خود قرار داده، كه انسان ها در آن شب و روز زندگى كنند، و در عين حال آيت شب را محو نموده، و موجودات را محكوم كرده كه در آن به آسايش و خمود بپردازند و آيت روز را مبصر و وسيله درك و بينایى قرار داده، تا در آن رزق خود را طلب كنند و به وسيله آن، عدد سنين و حساب را در دست داشته باشند.
مگر نمى بينيد كه خداوند، شب و روز را دو آيت از آيات خود قرار داده، كه انسان ها در آن شب و روز زندگى كنند، و در عين حال آيت شب را محو نموده، و موجودات را محكوم كرده كه در آن به آسايش و خمود بپردازند و آيت روز را مبصر و وسيله درك و بينایى قرار داده، تا در آن رزق خود را طلب كنند و به وسيله آن، عدد سنين و حساب را در دست داشته باشند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۷۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۷۲ </center>
پس همان طور كه مشترك بودن شب و روز در آيت بودن باعث نمى شود كه در حركات و تقلّبات هم مشترك باشند، بلكه حركات و تقلّبات مخصوص روز است، همچنين اشتراك اعمال خير و شر در اين كه هر دو به اذن خدا صورت مى گيرند، و خداوند قدرت انجام آن ها را به آدمى داده، باعث نمى شود كه بگوييم ارتكاب هر دو جايز است، بلكه جواز انجام و ارتكاب از خواص عمل خير است، و عمل شر از آن سهمى ندارد. پس آدمى نبايد هر چه كه برايش پيشامد بكند، و يا هر چه كه دلش خواست، انجام دهد، و به اين معنا اعتماد و استدلال كند كه هم آزادى طبيعى دارم، و هم خداوند قدرت انجام آن را به من داده است.
پس همان طور كه مشترك بودن شب و روز در آيت بودن باعث نمى شود كه در حركات و تقلّبات هم مشترك باشند، بلكه حركات و تقلّبات مخصوص روز است، همچنين اشتراك اعمال خير و شر در اين كه هر دو به اذن خدا صورت مى گيرند، و خداوند قدرت انجام آن ها را به آدمى داده، باعث نمى شود كه بگوييم ارتكاب هر دو جايز است، بلكه جواز انجام و ارتكاب از خواص عمل خير است، و عمل شر از آن سهمى ندارد.  
 
پس آدمى نبايد هر چه كه برايش پيشامد بكند، و يا هر چه كه دلش خواست، انجام دهد، و به اين معنا اعتماد و استدلال كند كه هم آزادى طبيعى دارم، و هم خداوند قدرت انجام آن را به من داده است.


از آنچه گفته شد، فساد گفتار بعضى روشن مى شود كه گفته اند آيه مورد بحث، در مقام استدلال و اثبات توحيد است. به اين بيان كه شب و روز و اختلافاتى كه بر آن دو عارض مى شود و بركاتى كه از ناحيه آن اختلافات پيدا مى كنند از نشانه هاى توحيد است.
از آنچه گفته شد، فساد گفتار بعضى روشن مى شود كه گفته اند آيه مورد بحث، در مقام استدلال و اثبات توحيد است. به اين بيان كه شب و روز و اختلافاتى كه بر آن دو عارض مى شود و بركاتى كه از ناحيه آن اختلافات پيدا مى كنند از نشانه هاى توحيد است.
خط ۱۲۵: خط ۱۲۷:
و اين كه در ذيل آيه فرمود: «وَ كُلَّ شَئٍ فَصَّلنَاهُ تَفصِيلاً» اشاره است به تميز موجودات، و اين كه در خلقت هيچ گونه ابهام و اجمالى نيست.
و اين كه در ذيل آيه فرمود: «وَ كُلَّ شَئٍ فَصَّلنَاهُ تَفصِيلاً» اشاره است به تميز موجودات، و اين كه در خلقت هيچ گونه ابهام و اجمالى نيست.


«'''وَ كُلَُّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طائرَهُ فى عُنُقِهِ'''»:
==معناى این که فرمود: «ما طائر هر کسی را به گردنش آویخته ایم»؟==
«'''وَ كُلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طائرَهُ فى عُنُقِهِ'''»:


==معناى «طائر» و مراد از جمله: «و كل انسان الزمناه طائره فى عنقه»==
در مجمع البيان گفته: «طائر» در اين جا، عمل انسان است، و عمل آدمى را به طائرى تشبيه كرده است كه از چپ به راست پرواز مى كند، كه عرب ها آن را به فال نيك مى گيرند، و يا از راست به چپ مى پرد و آن را به فال بد مى گيرند.
در مجمع البيان گفته : ((طائر(( در اينجا عمل انسان است ، وعمل آدمى را به طائرى تشبيه كرده است كه از چپ به راست پرواز مى كند كه عربها آن را به فال نيك مى گيرند، ويا از راست به چپ مى پرد وآن را به فال بد مى گيرند، آرى مرغان در عرب دوحال داشتند يا از طرف چپ مسافر به طرف راست وى پرواز مى كردند كه آن را سانح مى ناميدند، ويا طرف چپ خود را در برابر طرف راست ايشان قرار مى دادند، وآن را بارح مى خواندند واصل اين نامگذارى اين بود كه مرغ اگر سانح بود تيرانداز به سهولت مى توانست صيدش كند، ولى اگر بارح بود نمى توانست نشانه بگيرد.
 
ابوزيد مى گويد: هر حيوانى (اعم از مرغ ، آهوويا غير آن ) در حال حركت ديده مى شد آن را طائر مى ناميدند.  
آرى، مرغان در عرب دو حال داشتند: يا از طرف چپ مسافر به طرف راست وى پرواز مى كردند، كه آن را «سانح» مى ناميدند. و يا طرف چپ خود را در برابر طرف راست ايشان قرار مى دادند، و آن را «بارح» مى خواندند و اصل اين نامگذارى اين بود كه مرغ اگر سانح بود، تيرانداز به سهولت مى توانست صيدش كند، ولى اگر بارح بود، نمى توانست نشانه بگيرد.
 
ابو زيد مى گويد: هر حيوانى (اعم از مرغ، آهو و يا غير آن) در حال حركت ديده مى شد، آن را «طائر» مى ناميدند.  
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۷۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۷۳ </center>
ودر كشاف آمده است كه : عرب به مرغان فال مى زدند، وآن را زجر مى ناميدند، وچون به سفر مى رفتند، ودر راه به آن بر مى خوردند، كارى مى كردند كه آن را از خود دور كنند، اگر از طرف چپ ايشان به طرف راستشان پرواز مى كرد آن را به فال نيك مى گرفتند، واگر از طرف راست ايشان به سوى چپ شان مى پريد آن را شوم دانسته وبه فال بد مى گرفتند، وبه همين جهت فال بد را تطير ناميدند.
و در كشاف آمده است كه:  
ودر مفردات آمده : تطير اصلش تفالّ به طير است ، ولى بعدها هر فال زدنى را تطير ناميدند، چه فال نيك وچه فال بد، چه باطير باشد وچه با غير آن ، ودر قرآن آمده : ((قالوا انّا تطيرنا بكم (( گفتند كه ما شما را نحس مى دانيم وبه همين مناسبت گفته اند: ((لاطير الاطيرك : هيچ فال بدى نيست مگر فال بد تو(( ونيز در قرآن آمده : ((ان تصبهم سيّئة يطّيّروا بموسى : اگر بدى به ايشان برسد به موسى فال بد مى زنند(( ونيز آمده : الاانّما طائرهم عنداللّه : آگاه باش كه فال بدشان نزد خداست (( يعنى آن شوم وپيش آمد بدى كه در پيش دارند نزد خداست ، كه خدا به خاطر اعمال زشتشان برايشان آماده كرده
 
در آيات زير كه مى فرمايد: ((قالوا طّيّرنا بك وبمن معك (() و((قال طائركم عنداللّه (( و((قالوا طائركم معكم (( و((كلّ انسان الزمناه طائره فى عنقه (( نيز همه به اين معنا است ، ووقتى گفته مى شود: ((تطايروا(( معنايش اين است كه ((سرعت گرفتند((، وبه معناى ((متفرق (( شدند نيز استعمال مى شود.
عرب به مرغان فال مى زدند، و آن را زجر مى ناميدند، و چون به سفر مى رفتند، و در راه به آن بر مى خوردند، كارى مى كردند كه آن را از خود دور كنند. اگر از طرف چپ ايشان به طرف راستشان پرواز مى كرد، آن را به فال نيك مى گرفتند. و اگر از طرف راست ايشان به سوى چپ شان مى پريد، آن را شوم دانسته و به فال بد مى گرفتند، و به همين جهت، فال بد را «تطيّر» ناميدند.
وخلاصه اينكه از سياق ما قبل آيه وما بعد آن ومخصوصا از جمله : ((من اهتدى فانّما يهتدى لنفسه ...(( به خوبى برمى آيد كه مراد از كلمه ((طائر(( هر چيزى است كه با آن بر ميمنت ونحوست استدلال شود، وحسن عاقبت ويا سوء آن كشف وآشكار گردد، زيرا براى هر انسانى چيزى كه مربوط به عاقبت امر بوده وبتوان به وسيله آن به كيفيت عاقبتش از خير وشر پى برد وجود دارد.
 
واينكه فرمود: ((ما طائر هر كسى را در گردنش الزام كرده ايم (( معنايش اينست كه آن را لازم لاينفك وجدائى ناپذير اوقرار داده ايم كه به هيچ وجه از اوجدا نگردد. واگر فرمود ((طائر اورا در گردنش ...((، براى اين بود كه تنها عضوى كه از آدمى جدا نمى شود وانسان از آن جدا نمى گردد گردن است . به خلاف اعضاى ديگر از قبيل دست وپا كه زندگى انسان بدون داشتن آنها امكان دارد، ولى با قطع شدن گردن ، كسى زنده نمى ماند، چون گردن است كه سر را به سينه وصل مى كند، وگردن عضوى است كه هر چه بر آن آويخته باشد چه زيور وچه غل اولين چيزى خواهد بود كه در مواجهه به چشم بيننده مى خورد.
و در مفردات آمده: «تطيّر»، اصلش تفالّ به طير است، ولى بعدها هر فال زدنى را تطيّر ناميدند. چه فال نيك و چه فال بد. چه با طير باشد و چه با غير آن، و در قرآن آمده: «قَالُوا إنّا تَطَيَّرنَا بِكُم» گفتند كه ما شما را نحس مى دانيم و به همين مناسبت گفته اند: «لَا طَيَر إلّا طَيرُكَ: هيچ فال بدى نيست، مگر فال بد تو».
 
و نيز در قرآن آمده: «إن تُصِبهُم سَيِّئَةٌ يَطَّيَّرُوا بِمُوسَى: اگر بدى به ايشان برسد، به موسى فال بد مى زنند». و نيز آمده: ألَا إنَّمَا طَائِرُهُم عِندَ اللّه: آگاه باش كه فال بدشان نزد خداست». يعنى آن شوم و پيشامد بدى كه در پيش دارند، نزد خداست، كه خدا به خاطر اعمال زشتشان برايشان آماده كرده.
 
در آيات زير كه مى فرمايد: «قَالُوا طّيَّرنَا بِكَ وَ بِمَن مَعَك»، و «قَالَ طَائِرُكُم عِندَ اللّه». و «قَالُوا طَائِرُكُم مَعَكُم»، و «كُلَّ إنسَانٍ ألزَمنَاهُ طَائِرَهُ فِى عُنُقِهِ» نيز، همه به اين معنا است. و وقتى گفته مى شود: «تَطَايَرُوا»، معنايش اين است كه «سرعت گرفتند». و به معناى «متفرق شدند» نيز، استعمال مى شود.
 
و خلاصه اين كه از سياق ماقبل آيه و مابعد آن و مخصوصا از جمله: «مَن اهتَدَى فَإنَّمَا يَهتَدِى لِنَفسِهِ...» به خوبى بر مى آيد كه مراد از كلمۀ «طائر» هر چيزى است كه با آن بر ميمنت و نحوست استدلال شود، و حسن عاقبت و يا سوء آن كشف و آشكار گردد. زيرا براى هر انسانى، چيزى كه مربوط به عاقبت امر بوده و بتوان به وسيله آن به كيفيت عاقبتش از خير و شر پى برد، وجود دارد.
 
و اين كه فرمود: «ما طائر هر كسى را در گردنش الزام كرده ايم»، معنايش اين است كه آن را لازم لاينفك و جدایى ناپذير او قرار داده ايم، كه به هيچ وجه از او جدا نگردد.  
 
و اگر فرمود: «طائر او را در گردنش...»، براى اين بود كه تنها عضوى كه از آدمى جدا نمى شود و انسان از آن جدا نمى گردد، گردن است. به خلاف اعضاى ديگر از قبيل دست و پا كه زندگى انسان بدون داشتن آن ها امكان دارد، ولى با قطع شدن گردن، كسى زنده نمى ماند. چون گردن است كه سر را به سينه وصل مى كند، و گردن عضوى است كه هرچه بر آن آويخته باشد، چه زيور و چه غُل، اولين چيزى خواهد بود كه در مواجهه به چشم بيننده مى خورد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۷۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۷۴ </center>
<span id='link51'><span>
<span id='link51'><span>
==عاقبت وسرنوشت انسان با اعمال ارادى واختيارى اولزوم وحتميت پيدا مى كند ==
 
وبنابراين مقصود از جمله ((وكلّ انسان الزمناه طائره فى عنقه (( اين خواهد بود كه خواست خدا بر اين مطلب استوار است كه آن چيزى كه سعادت وشقاوت را به دنبال خود براى آدمى خواهد آورد همواره در گردن اوباشد، واين خداست كه سرنوشت آدمى را چنين لازم لاينفك اوكرده است ، واين سرنوشت همان عمل آدمى است ، چون خداى تعالى مى فرمايد: ((وان ليس للانسان الاما سعى وانّ سعيه سوف يرى ثمّ يجزيه الجزاء الاوفى ((
بنابراين، مقصود از جملۀ «وَ كُلَّ إنسَانٍ ألزَمنَاهُ طَائِرَهُ فِى عُنُقِهِ» اين خواهد بود كه خواست خدا بر اين مطلب استوار است كه:
پس آن طائر وآينده اى كه خداوند لازم لاينفك آدمى كرده همان عمل اوست ، ومعناى الزام كردن آن اينست كه خداوند چنين مقرر فرموده است كه هر عملى قائم به عاملش بوده وخير وشر آن ، به خود اوبرگردد، نه آنكه اورا رها كرده به غير اوگلاويز شود.
 
واز آيه : ((وانّ جهنّم لموعدهم اجمعين - تا آيه - انّ المتّقين فى جنّات وعيون (( استفاده مى شود كه خداوند چنين مقرر فرموده است كه عاقبت خير، با داشتن ايمان وتقوى محقق مى شود، وعاقبت بد در پيروى از كفر ومعصيت است .
آن چيزى كه سعادت و شقاوت را به دنبال خود براى آدمى خواهد آورد، همواره در گردن او باشد، و اين خداست كه سرنوشت آدمى را چنين لازم لاينفك او كرده است، و اين سرنوشت همان عمل آدمى است. چون خداى تعالى مى فرمايد: «وَ أن لَيسَ لِلإنسَانِ إلّا مَا سَعَى * وَ أنَّ سَعيَهُ سَوفَ يُرَى * ثُمَّ يُجزَيهُ الجَزَاءَ الأوفَى».
ولازمه اين قضاء اين است كه در عمل هر انسانى شواهدى باشد كه به طور قطع وبدون خطا واشتباه عاقبت اورا تعيين ومشخص كند، چون گفتيم كه چنين مقرر شده كه هر عملى به صاحبش برگردد، وهر كسى جز عملش سرمايه ديگرى نداشته باشد وسرانجام كار ((اطاعت (( به بهشت وكار ((گناه (( به آتش بيانجامد.
 
در اين بيان ، روشن مى شود كه آيه شريفه سعادت وشقاوت را اگر بطور لزوم وحتم براى انسان اثبات مى كند از راه اعمال نيك وبدش مى باشد كه خود به اختيار خويش كسب كرده است نه اينكه بخواهد بگويد لزوم يكى از اين دوجبرى است وعمل افراد هيچگونه اثرى در سعادت و شقاوت آنان ندارد، خلاصه اينكه معناى آيه شريفه آنطور نيست كه بعضى خيال كرده اند كه آيه شريفه سعادت وشقاوت هر كس را اثر قضاء حتمى وازلى دانسته ، چه اينكه عملى انجام دهد ويا ندهد، وچه اطاعت كند يا معصيت نمايد.
پس آن طائر و آينده اى كه خداوند لازم لاينفك آدمى كرده، همان عمل اوست. و معناى الزام كردن آن، اين است كه خداوند چنين مقرر فرموده است كه هر عملى قائم به عاملش بوده و خير و شر آن، به خود او برگردد. نه آن كه او را رها كرده، به غير او گلاويز شود.
 
و از آيه: «وَ إنِّ جَهَنَّمَ لَمَوعِدُهُم أجمَعِين - تا آيه - إنِّ المُتَّقِينَ فِى جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ» استفاده مى شود كه خداوند چنين مقرر فرموده است كه عاقبت خير، با داشتن ايمان و تقوا محقق مى شود، و عاقبت بد، در پيروى از كفر و معصيت است.
 
و لازمۀ اين قضاء، اين است كه در عمل هر انسانى، شواهدى باشد كه به طور قطع و بدون خطا و اشتباه عاقبت او را تعيين و مشخص كند. چون گفتيم كه چنين مقرر شده كه هر عملى به صاحبش برگردد، و هر كسى جز عملش، سرمايه ديگرى نداشته باشد و سرانجام كار «اطاعت» به بهشت، و كار «گناه» به آتش بيانجامد.
 
در اين بيان، روشن مى شود كه آيه شريفه، سعادت و شقاوت را اگر به طور لزوم و حتم براى انسان اثبات مى كند، از راه اعمال نيك و بدش مى باشد، كه خود به اختيار خويش كسب كرده است. نه اين كه بخواهد بگويد لزوم يكى از اين دو جبرى است و عمل افراد هيچ گونه اثرى در سعادت و شقاوت آنان ندارد.
 
خلاصه اين كه: معناى آيه شريفه آن طور نيست كه بعضى خيال كرده اند كه آيه شريفه سعادت و شقاوت هر كس را اثر قضاء حتمى و ازلى دانسته، چه اين كه عملى انجام دهد و يا ندهد، و چه اطاعت كند، يا معصيت نمايد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۷۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۷۵ </center>
<span id='link52'><span>
<span id='link52'><span>
==مقصود از كتابى كه در قيامت براى افراد انسان بيرون آورده مى شود ==
«'''وَ نخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ كتَاباً يَلْقَاهُ مَنشوراً'''»:


وضع اين كتاب را كه در اين جمله گفته شده ، جمله بعدى يعنى ((اقرء كتابك كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا روشن مى كند، چون دلالت دارد بر اينكه :
==مقصود از كتابى كه در قيامت، براى افراد انسان بيرون آورده مى شود ==
اولا آن كتابى كه روز قيامت براى انسان بيرون مى كشند كتاب خود او است ، وهيچ ربطى به غير اوندارد.
«'''وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ كتَاباً يَلْقَاهُ مَنشُوراً'''»:
وثانيا اين كتاب حقايق تمامى اعمال آدمى را دارد، بدون اينكه كوچك ترين عمل اورا از قلم انداخته باشد، همچنانكه در آيه ديگرى همين معنا را آورده وفرموده است : ((ويقولون يا ويلنا ما لهذا الكتاب لا يغادر صغيرة ولاكبيرة الااحصيها((
 
وسوم اينكه : حقيقت اعمال را آمارگيرى نموده سعادت باشد يا شقاوت ، نفع باشد يا ضرر جلوه گر مى سازد، جلوه اى كه هيچ ابهامى نداشته وجاى هيچگونه عذرى باقى نمى گذارد، همچنانكه فرموده : ((لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد((
وضع اين كتاب را كه در اين جمله گفته شده، جملۀ بعدى، يعنى «إقرَء كِتَابَكَ كَفَى بِنَفسِكَ اليَومَ عَلَيكَ حَسِيباً» روشن مى كند، چون دلالت دارد بر اين كه:
واز آيه ((يوم تجد كلّ نفس ما عملت من خير محضرا وما عملت من سوء برمى آيد كه كتاب مزبور در بردارنده حقيقت اعمال ونتايج خير و شر آنها است ، نه اينكه مانند كتابهاى معمولى عبارت از خطوط و رسمها بوده باشد، پس آن كتاب عبارتست از همان اعمالى كه خداوند آن را به انسان نشان مى دهد كه ديگر جاى حاشا وتكذيب نماند، چون هيچ دليلى محكمتر از مشاهده وديدن نيست .
 
واز همينجا معلوم مى شود كه مراد از ((طائر(( و((كتاب (( كه در آيه مورد بحث آمده ، يك چيز است وآن عبارت از اعمال آدمى است ، و اگر فرمود: ((ونخرج له يوم القيمة كتابا(( ونفرمود و((نخرجه (( با اينكه يكى بودن آن دو، اقتضاء مى كرد كه به صورت دوم تعبير كند، به خاطر اين نيست كه ((كتاب (( غير از ((طائر(( است ، بلكه براى اين بوده كه كسى توهم نكند كه عمل قبلا طائر بوده وكتاب نبوده ودر قيامت كتاب شده وديگر طائر نيست .  
اولا: آن كتابى كه روز قيامت براى انسان بيرون مى كشند، كتاب خود او است، وهيچ ربطى به غير او ندارد.
 
و ثانيا: اين كتاب، حقايق تمامى اعمال آدمى را دارد، بدون اين كه كوچكترين عمل او را از قلم انداخته باشد. همچنان كه در آيه ديگرى، همين معنا را آورده و فرموده است: «وَ يَقُولُونَ يَا وَيلَنَا مَا لِهَذَا الكِتَابِ لَا يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَ لَا كَبِيرَةً إلّا أحصَيهَا».
 
و سوم اين كه: حقيقت اعمال را آمارگيرى نموده، سعادت باشد، يا شقاوت، نفع باشد يا ضرر، جلوه گر مى سازد. جلوه اى كه هيچ ابهامى نداشته و جاى هيچ گونه عذرى باقى نمى گذارد. همچنان كه فرموده: «لَقَد كُنتَ فِى غَفلَةٍ مِن هَذَا فَكَشَفنَا عَنكَ غِطَائَكَ فَبَصَرُكَ اليَومَ حَدِيدٌ».
 
و از آيه «يَومَ تَجِدُ كُلُّ نَفسٍ مَا عَمِلَت مِن خَيرٍ مُحضَراً وَ مَا عَمِلَت مِن سُوءٍ» بر مى آيد كه كتاب مزبور، در بردارندۀ حقيقت اعمال و نتايج خير و شر آن ها است. نه اين كه مانند كتاب هاى معمولى عبارت از خطوط و رسم ها بوده باشد.
 
پس آن كتاب، عبارت است از همان اعمالى كه خداوند آن را به انسان نشان مى دهد، كه ديگر جاى حاشا و تكذيب نماند. چون هيچ دليلى محكمتر از مشاهده و ديدن نيست.
 
و از همين جا معلوم مى شود كه مراد از «طائر» و «كتاب»، كه در آيه مورد بحث آمده، يك چيز است و آن، عبارت از اعمال آدمى است. و اگر فرمود: «وَ نُخرِجُ لَهُ يَومَ القِيَامَةِ كِتَاباً»، و نفرمود و «نُخرِجُهُ»، با اين كه يكى بودن آن دو، اقتضاء مى كرد كه به صورت دوم تعبير كند، به خاطر اين نيست كه «كتاب» غير از «طائر» است، بلكه براى اين بوده كه كسى توهم نكند كه عمل قبلا «طائر» بوده و «كتاب» نبوده و در قيامت كتاب شده و ديگر طائر نيست.  
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۷۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۷۶ </center>
وخلاصه اينكه در جمله ((ونخرج له (( اشاره ايست به اينكه حقايق كتاب اعمال از ادراك انسان پوشيده شده ودر پس پرده غفلت است ، و خداوند در روز قيامت آن را از پس پرده بيرون مى كشد وآدمى را از جزئيات آن با خبر مى سازد، ومقصود از جمله ((يلقيه منشورا(( هم همين است واين خود دليل بر اين است كه اين كتاب براى هر كس آماده وزير سر است ، ونسبت به احدى در آن غفلت نمى شود، بنابراين ، جمله مذكور تاكيد جمله قبلى است كه مى فرمود: ((وكلّ انسان الزمناه طائره فى عنقه (( چون حاصل معناى اين جمله نيز همين بود كه هر انسانى به زودى آثار اعمالش را خواهد يافت ، اولا براى اينكه آثار اعمال ، لازم لاينفك وجدائى ناپذير اواست وثانيا براى اينكه به صورت كتابى در آمده كه به زودى آن را پخش ومنتشر خواهد ديد.
و خلاصه اين كه:
 
در جملۀ  «وَ نُخرِجُ لَهُ» اشاره ای است به اين كه حقايق كتاب اعمال از ادراك انسان پوشيده شده و در پس پرده غفلت است، و خداوند در روز قيامت، آن را از پس پرده بيرون مى كشد و آدمى را از جزئيات آن با خبر مى سازد. و مقصود از جملۀ «يَلقَيهُ مَنشُوراً» هم، همين است و اين، خود دليل بر اين است كه اين كتاب براى هر كس آماده و زير سر است، و نسبت به احدى در آن غفلت نمى شود.
 
بنابراين، جملۀ مذكور، تأكيد جمله قبلى است كه مى فرمود: «وَ كُلَّ إنسَانٍ ألزَمنَاهُ طَائِرَهُ فِى عُنُقِهِ». چون حاصل معناى اين جمله نيز همين بود كه :هر انسانى به زودى آثار اعمالش را خواهد يافت. اولا: براى اين كه آثار اعمال، لازم لاينفك و جدایى ناپذير او است. و ثانيا: براى اين كه به صورت كتابى در آمده، كه به زودى، آن را پخش و منتشر خواهد ديد.


«'''اقْرَأْ كِتَابَك كَفَى بِنَفْسِك الْيَوْمَ عَلَيْك حَسِيباً'''»:
«'''اقْرَأْ كِتَابَك كَفَى بِنَفْسِك الْيَوْمَ عَلَيْك حَسِيباً'''»:


در اين آيه چيزى در تقدير است ، وتقدير آن چنين است : ((يقال له اقرء كتابك ...(()
در اين آيه، چيزى در تقدير است، و تقدير آن چنين است: «يُقَالُ لَهُ إقرَء كِتَابَكَ...».
حرف ((باء(( در جمله ((كفى بنفسك (( زائده است ، واصل آن ((كفت نفسك : نفس توكافى است (( بوده واگر به جاى ((كفت (( ((كفى (( آورده وبا اينكه كلمه ((نفس (( مؤ نث است فعل آن را مذكر آورده ، از اين جهت بوده است كه نفس مؤ نث مجازى است ودر هر فاعلى كه مؤ نث مجازى باشد هم مى توان فعلش را مذكر آورد وهم مؤ نث ، وچه بسا كه بعضى در توجيه مذكر آوردن ((كفى (( گفته باشند كه باء در ((بنفسك (( زائده نيست ، واين كلمه مجموعا اسم فعل است به معناى ((اكتف : بس كن (( وبسا توجيهات ديگرى نيز وجود دارد.
 
اين آيه دلالت مى كند بر اينكه حجت كتاب مذكور حجتى است قاطع به طورى كه خواننده آن هيچ ترديدى در آن نمى كند، هر چند كه خواننده خود گنهكار باشد، وچطور چنين نباشد وحال آنكه در كتاب به جاى خط ونقش ، خود عمل ديده مى شود وپاداش وكيفر هم خود عمل است ، همچنانكه فرموده ((لاتعتذروا اليوم انّما تجزون ما كنتم تعملون ((
حرف «باء» در جملۀ «كَفَى بِنَفسِكَ»، زائده است، و اصل آن «كَفَت نَفسُكَ: نفس تو كافى است» بوده و اگر به جاى «كَفَت»، «كَفَى» آورده و با اين كه كلمه «نَفس»، مؤنث است، فعل آن را مذكر آورده، از اين جهت بوده است كه «نَفس»، مؤنث مجازى است و در هر فاعلى كه مؤنث مجازى باشد، هم مى توان فعلش را مذكر آورد و هم مؤنث.
از آن بيانى كه ما قبلا در وجه اتصال آيه ((ويدع الانسان بالشر(( به ما قبلش ذكر كرديم وجه اتصال دوآيه مورد بحث يعنى آيه ((وكلّ انسان الزمناه طائره (( تا كلمه ((حسيبا(( به ما قبل خود نيز معلوم وروشن مى گردد.  
 
و چه بسا كه بعضى در توجيه مذكر آوردن «كَفَى» گفته باشند كه: «باء» در «بِنَفسِكَ»، زائده نيست، و اين كلمه، مجموعا اسم فعل است، به معناى «إكتَف: بس كن»، و بسا توجيهات ديگرى نيز وجود دارد.
 
اين آيه، دلالت مى كند بر اين كه حجت كتاب مذكور، حجتى است قاطع، به طورى كه خواننده آن هيچ ترديدى در آن نمى كند، هر چند كه خواننده خود گنهكار باشد، و چطور چنين نباشد و حال آن كه در كتاب به جاى خط و نقش، خود عمل ديده مى شود و پاداش و كيفر هم، خود عمل است. همچنان كه فرموده: «لَا تَعتَذِرُوا اليَومَ إنَّمَا تُجزَونَ مَا كُنتُم تَعمَلُون».
 
از آن بيانى كه ما قبلا در وجه اتصال آيه «وَ يَدعُ الإنسَانُ بِالشَّرِّ» به ماقبلش ذكر كرديم، وجه اتصال دو آيه مورد بحث، يعنى آيه «وَ كُلَّ إنسَانٍ ألزَمنَاُهُ طَائِرَهُ» تا كلمه «حَسِيباً» به ماقبل خود نيز معلوم و روشن مى گردد.  
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۷۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۷۷ </center>
وخلاصه معناى آيات با در نظر گرفتن اينكه سياق آنها سياق توبيخ و ملامت است اين مى شود كه : ((خداى سبحان قرآن را نازل كرده وآن را راهنماى ملتى قرار داد كه اقوم است واين كار بر طبق سنت الهى جريان يافته چرا كه سنت اودر هدايت مردم به سوى توحيد وبندگى و به سعادت رساندن راه يافتگان وبدبخت كردن گمراهان در همه اعصار اينچنين بوده است وليكن انسان خير را از شر ونفع دهنده را از ضرر زننده تشخيص نداده است ، نسبت به آنچه كه مطابق هوى وهوس باشد عجله مى كند، ودر نتيجه شر را به عين حرص وولعى كه در خير از خود نشان مى دهد جستجووطلب مى كند وحال آنكه عمل چه خير وچه شر همچون سايه دنبال آدمى است ، واز يكديگر جدا شدنى نيستند بلكه در كتابى محفوظ شده تا به زودى در روز قيامت برايش بيرون آورند ودر پيش رويش بگسترند، وبر سر آن باز خواستش كنند، وچون چنين است بر آدمى لازم است كه به هر چه كه دلش خواست مبادرت نورزد ودر ارتكاب آن عجله نكند، بلكه در امورش قدرى توقف وتفكر نمايد تا خير وشر آن را از هم تشخيص داده وخير را برگزيده وشر را رها سازد.
و خلاصه معناى آيات، با در نظر گرفتن اين كه سياق آن ها، سياق توبيخ و ملامت است، اين مى شود كه:
 
«خداى سبحان، قرآن را نازل كرده و آن را راهنماى ملتى قرار داد كه أقوَم است و اين كار، بر طبق سنّت الهى جريان يافته. چرا كه سنّت او در هدايت مردم به سوى توحيد و بندگى و به سعادت رساندن راه يافتگان و بدبخت كردن گمراهان در همه اعصار اين چنين بوده است».
 
«وليكن انسان، خير را از شر و نفع دهنده را از ضرر زننده، تشخيص نداده است. نسبت به آنچه كه مطابق هوا و هوس باشد، عجله مى كند، و در نتيجه، شر را به عين حرص و ولعى كه در خير از خود نشان مى دهد، جستجو و طلب مى كند، و حال آن كه عمل، چه خير و چه شر، همچون سايه دنبال آدمى است، و از يكديگر جدا شدنى نيستند، بلكه در كتابى محفوظ شده، تا به زودى در روز قيامت برايش بيرون آورند و در پيش رويش بگسترند، و بر سر آن بازخواستش كنند».
 
«و چون چنين است، بر آدمى لازم است كه به هرچه كه دلش خواست، مبادرت نورزد و در ارتكاب آن عجله نكند، بلكه در امورش قدرى توقف و تفكر نمايد، تا خير و شر آن را از هم تشخيص داده و خير را برگزيده و شر را رها سازد».
<span id='link53'><span>
<span id='link53'><span>
==هدايت هر كس به سود خود و ضلالتش عليه خود اوست ==
 
«'''مَّنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يهْتَدِى لِنَفْسِهِ وَ مَن ضلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيهَا وَ لاتَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى'''»:
==هدايت هر كس، به سود خودش و ضلالتش، عليه خود اوست ==
در مفردات مى گويد: كلمه ((وزر(( به معناى سنگينى است كه در اصل از وزر ((كوه (( گرفته شده است ، وگناه را هم به ((وزر(( تعبير مى كنند وهم به ((ثقل (( ودر قرآن هر دوتعبير آمده است ، يكجا فرموده : ((ليحملوا اوزارهم كاملة (( ودر جاى ديگر فرموده : ((وليحملنّ اثقالهم واثقالامع اثقالهم (( ونيز فرموده : ((ولاتزر وازرة وزر اخرى (( يعنى حمل نمى كند احدى سنگينى ديگرى را به طورى كه صاحبش به كلى از وزر فارغ شود.
«'''مَّنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يَهْتَدِى لِنَفْسِهِ وَ مَن ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيهَا وَ لا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى'''»:
اين آيه به منزله نتيجه ، براى آيه ((وكلّ انسان الزمناه طائره ...(( مى باشد، وجمله سومى يعنى ((ولاتزر وازرة وزر اخرى (( تاكيد جمله دوم است كه مى فرمايد: ((ومن ضلّ فانّما يضلّ عليها((
 
ومعنايش اين است كه عمل چه نيك باشد وچه بد، ملازم ودنبال صاحبش بوده وعليه اوبايگانى مى شود ودر هنگام حساب ، خود را در برابر صاحبش آفتابى مى كند، بنابراين هر كس در راه وبه سوى راه قدم نهد براى خود وبه نفع خود قدم نهاده ونفع هدايتش عايد خودش مى شود نه غير خود، وكسى هم كه در بيراهه وبه سوى بيراهه قدم نهد ضرر گمراهيش به خودش برمى گردد ودودش به چشم خودش مى رود، بدون اينكه به غير خود كمترين ضررى برساند، وهيچ نفسى بار گناه نفس ديگر را نمى كشد، وآنطور كه بعضى از اهل ضلالت مى پندارند كه اگر گمراهى كنند وزر گمراهيشان به گردن پيشوايانشان است ، ويا مقلدين مى پندارند كه مسؤ وليت گمراهيشان به گردن پدران ونياكان ايشان است ، وخود مسؤ وليتى ندارند، سخت در اشتباهند.   
در مفردات مى گويد: كلمۀ «وِزر» به معناى سنگينى است كه در اصل از وزر «كوه» گرفته شده است، و گناه را هم به «وِزر» تعبير مى كنند و هم به «ثِقل». و در قرآن، هر دو تعبير آمده است.
 
يك جا فرموده: «لِيَحمِلُوا أوزَارَهُم كَامِلَةً». و در جاى ديگر فرموده: «وَ لَيَحمِلُنَّ أثقَالَهُم وَ أثقَالاً مَعَ أثقَالِهِم». و نيز فرموده: «وَ لَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزرَ أُخرَى». يعنى: حمل نمى كند احدى، سنگينى ديگرى را، به طورى كه صاحبش به كلّى از وزر فارغ شود.
 
اين آيه به منزله نتيجه، براى آيه «وَ كُلَّ إنسَانٍ ألزَمنَاهُ طَائِرَهُ...» مى باشد، و جملۀ سومى، يعنى «وَ لَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزرَ أُخرَى» تأكيد جمله دوم است، كه مى فرمايد: «وَ مَنَ ضَلَّ فَإنَّمَا يَضِلُّ عَلَيهَا».
 
و معنايش اين است كه: عمل، چه نيك باشد و چه بد، ملازم و دنبال صاحبش بوده و عليه او بايگانى مى شود، و در هنگام حساب، خود را در برابر صاحبش آفتابى مى كند.
 
بنابراين، هر كس در راه و به سوى راه قدم نهد، براى خود و به نفع خود قدم نهاده و نفع هدايتش، عايد خودش مى شود، نه غير خود، و كسى هم كه در بيراهه و به سوى بيراهه قدم نهد، ضرر گمراهيش به خودش بر مى گردد و دودش به چشم خودش مى رود. بدون اين كه به غير خود كمترين ضررى برساند، و هيچ نفسى، بار گناه نفس ديگر را نمى كشد، و آن طور كه بعضى از اهل ضلالت مى پندارند كه اگر گمراهى كنند، وزر گمراهی شان به گردن پيشوايانشان است، ويا مقلّدين مى پندارند كه مسؤوليت گمراهی شان به گردن پدران و نياكان ايشان است، و خود مسؤوليتى ندارند، سخت در اشتباه اند.   




۱۴٬۲۴۱

ویرایش