گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۳۴: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
 
(یک نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۱۸۷: خط ۱۸۷:
و اين كه گفت: «أكَفَرتَ بِالَّذِى خَلَقَك» استفهامى است انكارى، كه مضامين كلام او را انكار نموده است. چون كلام او، همان طور كه گفتيم، متضمن شرك به خداى سبحان و دعوى استقلال براى خود و براى اسباب و مسبّبات بود كه از فروع شرك او همان استبعاد او نسبت به قيام قيامت و ترديد در آن بود.
و اين كه گفت: «أكَفَرتَ بِالَّذِى خَلَقَك» استفهامى است انكارى، كه مضامين كلام او را انكار نموده است. چون كلام او، همان طور كه گفتيم، متضمن شرك به خداى سبحان و دعوى استقلال براى خود و براى اسباب و مسبّبات بود كه از فروع شرك او همان استبعاد او نسبت به قيام قيامت و ترديد در آن بود.


و اما اين كه زمخشرى در كشاف گفته كه: «آن شخص رفيقش را به خاطر اين كه در مسأله معاد شك ورزيده، كافر دانسته، همان طور كه منكر نبوت و تكذيب كننده يك پيامبر كافر است»، حرف صحيحى نيست. چگونه مى شود اين طور باشد و حال آن كه اگر تكفير به خاطر شك در معاد بود، آن شخص در مقام دفاع از خود نمى گفت: «من براى خدا هيچ شريكى قائل نيستم»، بلكه مى گفت: «من ايمان به معاد دارم»، و اگر بگويى آيات مورد بحث صراحت دارد در اين كه شخص مزبور مشرك بوده است،
و اما اين كه زمخشرى در كشاف گفته كه: «آن شخص رفيقش را به خاطر اين كه در مسأله معاد شك ورزيده، كافر دانسته، همان طور كه منكر نبوت و تكذيب كننده يك پيامبر كافر است»، حرف صحيحى نيست. چگونه مى شود اين طور باشد و حال آن كه اگر تكفير به خاطر شك در معاد بود، آن شخص در مقام دفاع از خود نمى گفت: «من براى خدا هيچ شريكى قائل نيستم»، بلكه مى گفت: «من ايمان به معاد دارم»، و اگر بگويى آيات مورد بحث صراحت دارد در اين كه شخص مزبور مشرك بوده است، و مشركان اند كه منكر معادند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۳۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۳۵ </center>
و مشركان اند كه منكر معادند، در جوابت مى گوييم: فرد مورد نظر مشرك به معناى بت پرست نبوده، چون خودش در خلال گفتارش حرف هايى زده كه با اصول بت پرستى هيچ سازش ندارد. مثلا از خداى تعالى به كلمه «رَبّّى: پروردگارم» تعبير كرده و بت پرستان، خدا را پروردگار انسان و اله و معبود او نمى دانند، بلكه او را پروردگار پروردگاران (ربّ الارباب) و معبود خدايان خويش مى دانند.
 
در جوابت مى گوييم: فرد مورد نظر مشرك به معناى بت پرست نبوده، چون خودش در خلال گفتارش حرف هايى زده كه با اصول بت پرستى هيچ سازش ندارد. مثلا از خداى تعالى به كلمه «رَبّّى: پروردگارم» تعبير كرده و بت پرستان، خدا را پروردگار انسان و اله و معبود او نمى دانند، بلكه او را پروردگار پروردگاران (ربّ الارباب) و معبود خدايان خويش مى دانند.


از سوى ديگر، همان طور كه قبلا هم اشاره كرديم، وى به طور صراحت اصل معاد را انكار نكرده، بلكه در آن ترديد نموده است، و چون درباره آن فكر نكرده بود و از تفكر درباره معاد اعراض داشته، لذا در وجود آن ترديد نموده است. چون اگر انكار مى داشت، مى گفت: «وَ لَو رُدِدتُ»، و اين طور نگفت، بلكه گفت: «وَ لَئِن رُدِدتُ إلِى رَبِّى».
از سوى ديگر، همان طور كه قبلا هم اشاره كرديم، وى به طور صراحت اصل معاد را انكار نكرده، بلكه در آن ترديد نموده است، و چون درباره آن فكر نكرده بود و از تفكر درباره معاد اعراض داشته، لذا در وجود آن ترديد نموده است. چون اگر انكار مى داشت، مى گفت: «وَ لَو رُدِدتُ»، و اين طور نگفت، بلكه گفت: «وَ لَئِن رُدِدتُ إلِى رَبِّى».
خط ۱۹۹: خط ۲۰۰:
اين مرد با ايمان، ادعاى رفيقش را با جمله «أكَفَرتَ بِالَّذِى خَلَقَكَ مِن تُرَابٍ ثُمّ مِن نُطفَةٍ ثُمّ سَوّيكَ رَجُلاً» از اين راه باطل كرده، كه وى را به اصل او كه همان خاك است، متوجه نمايد، و اين كه پس از خاك بودن به صورت نطفه، و پس از آن به صورت انسانى تمام عيار و داراى صفات و آثارى گشته است. و همه اين اطوار به موهبت خداى تعالى بوده، چون اصل او، يعنى خاك، هيچ يك از اين اطوار را نداشته و غير اصلش، هيچ چيز ديگرى از اسباب ظاهرى مادى نيز چنين آثارى ندارد. زيرا اسباب ظاهرى هم مانند خود انسان نه مالك خويشتن است، و نه مالك آثار خويشتن. هرچه دارد، به موهبت خداى سبحان است.
اين مرد با ايمان، ادعاى رفيقش را با جمله «أكَفَرتَ بِالَّذِى خَلَقَكَ مِن تُرَابٍ ثُمّ مِن نُطفَةٍ ثُمّ سَوّيكَ رَجُلاً» از اين راه باطل كرده، كه وى را به اصل او كه همان خاك است، متوجه نمايد، و اين كه پس از خاك بودن به صورت نطفه، و پس از آن به صورت انسانى تمام عيار و داراى صفات و آثارى گشته است. و همه اين اطوار به موهبت خداى تعالى بوده، چون اصل او، يعنى خاك، هيچ يك از اين اطوار را نداشته و غير اصلش، هيچ چيز ديگرى از اسباب ظاهرى مادى نيز چنين آثارى ندارد. زيرا اسباب ظاهرى هم مانند خود انسان نه مالك خويشتن است، و نه مالك آثار خويشتن. هرچه دارد، به موهبت خداى سبحان است.


پس آنچه كه آدمى، يعنى يك انسان تمام عيار و تامّ الخلقه از علم و قدرت و حيات و تدبير دارد، و با تدبير خود اسباب هستى و طبيعى عالم را در راه رسيدن به مقاصدش تسخير مى كند، همه و همه، تنها مملوك خداى سبحان است،
پس آنچه كه آدمى، يعنى يك انسان تمام عيار و تامّ الخلقه از علم و قدرت و حيات و تدبير دارد، و با تدبير خود اسباب هستى و طبيعى عالم را در راه رسيدن به مقاصدش تسخير مى كند، همه و همه، تنها مملوك خداى سبحان است، و خدا آن ها را به انسان داده و از ملك خودش بيرون نياورده،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۳۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۳۶ </center>
و خدا آن ها را به انسان داده و از ملك خودش بيرون نياورده، و هرچه را كه به انسان داده و آدمى را متلبس بدان نموده، با مشيت خود نموده، كه اگر نمى خواست انسان خودش مالك هيچ چيز نبود. پس انسان نمى تواند مستقل از خداى سبحان باشد، نه در ذاتش، و نه در آثار ذاتش، و نه در چيزى از اسباب هستى كه در اختيار دارد.
و هرچه را كه به انسان داده و آدمى را متلبس بدان نموده، با مشيت خود نموده، كه اگر نمى خواست انسان خودش مالك هيچ چيز نبود. پس انسان نمى تواند مستقل از خداى سبحان باشد، نه در ذاتش، و نه در آثار ذاتش، و نه در چيزى از اسباب هستى كه در اختيار دارد.


مرد مؤمن در پاسخ رفيقش مى گويد: تو مشتى خاك و سپس قطره اى نطفه بودى كه بويى از انسانيت و مردانگى و آثار مردانگى را مالك نبودى و خداى سبحان، هرچه را كه دارى، به تو داد، و به مشيتش تمليك كرد، و هم اكنون نيز مالك حقيقى آنچه دارى هموست، و با اين حال چگونه به او كفر مى ورزى و ربوبيت او را مى پوشانى؟ تو كجا و استقلال كجا؟
مرد مؤمن در پاسخ رفيقش مى گويد: تو مشتى خاك و سپس قطره اى نطفه بودى كه بويى از انسانيت و مردانگى و آثار مردانگى را مالك نبودى و خداى سبحان، هرچه را كه دارى، به تو داد، و به مشيتش تمليك كرد، و هم اكنون نيز مالك حقيقى آنچه دارى هموست، و با اين حال چگونه به او كفر مى ورزى و ربوبيت او را مى پوشانى؟ تو كجا و استقلال كجا؟
خط ۲۱۱: خط ۲۱۲:
در آيه مورد بحث، لفظ «ربّى» مكرر شده كه در نوبت دوم از باب به كار بردن ظاهر در جاى ضمير آمده، و گرنه حق سياق اين بود كه به صورت ضمير و به عبارت: «لا أُشرِكُ بِهِ أحَداً» آمده باشد، و از اين جهت اسم ظاهر آمده كه به علت حكم اشاره كرده باشد. چون تعليق حكم بر وصف عليت را مى رساند. گوئى كه گفته است: «لا أُشرِكُ بِهِ أحَداً لِأنَّهُ رَبّى: من احدى را شريك او قرار نمى دهم، چون او پروردگار من است»، و جائز نيست كسى را شريك او بدانم، و اين بيان حال هر مرد مؤمنى است كه در قبال كفار و ادعاهايى كه ايشان بر خود مى كنند، بايد خاطرنشان سازد.  
در آيه مورد بحث، لفظ «ربّى» مكرر شده كه در نوبت دوم از باب به كار بردن ظاهر در جاى ضمير آمده، و گرنه حق سياق اين بود كه به صورت ضمير و به عبارت: «لا أُشرِكُ بِهِ أحَداً» آمده باشد، و از اين جهت اسم ظاهر آمده كه به علت حكم اشاره كرده باشد. چون تعليق حكم بر وصف عليت را مى رساند. گوئى كه گفته است: «لا أُشرِكُ بِهِ أحَداً لِأنَّهُ رَبّى: من احدى را شريك او قرار نمى دهم، چون او پروردگار من است»، و جائز نيست كسى را شريك او بدانم، و اين بيان حال هر مرد مؤمنى است كه در قبال كفار و ادعاهايى كه ايشان بر خود مى كنند، بايد خاطرنشان سازد.  


«'''وَ لَوْلا إِذْ دَخَلْت جَنَّتَك قُلْت مَا شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلا بِاللَّهِ'''»:
«'''وَ لَوْلا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَك قُلْتَ مَا شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلا بِاللَّهِ'''»:


اين جمله، تتمه كلام مرد مؤمن در خطاب به رفيق كافرش مى باشد كه او را توبيخ و ملامت مى كند كه در هنگام ورود به باغش دچار غرور گشته و گفت: گمان نمى كنم ابدا اين باغ نابود شود، و به وى مى گويد: چرا در آن هنگام نگفتى «مَا شَاءَ اللّهُ لا قُوَّةَ إلّا بِاللّه»،
اين جمله، تتمه كلام مرد مؤمن در خطاب به رفيق كافرش مى باشد كه او را توبيخ و ملامت مى كند كه در هنگام ورود به باغش دچار غرور گشته و گفت: گمان نمى كنم ابدا اين باغ نابود شود، و به وى مى گويد: چرا در آن هنگام نگفتى «مَا شَاءَ اللّهُ لا قُوَّةَ إلّا بِاللّه»،
۱۴٬۴۰۱

ویرایش