۱۴٬۱۸۵
ویرایش
(۲ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱۶۱: | خط ۱۶۱: | ||
<span id='link263'><span> | <span id='link263'><span> | ||
==چند | ==چند روايت، در باره تقیه کردن اصحاب كهف == | ||
و در تفسير | و در تفسير عياشى، از ابى بصير، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه گفت: اصحاب كهف، ايمان به خدا را پنهان و كفر را اظهار داشتند و به همين جهت خداوند اجرشان را دو برابر داد. | ||
مؤلف: در كافى نيز، در معناى اين حديث، روايتى از هشام بن سالم، از آن جناب نقل شده. و نيز در معناى آن، عياشى، از كاهلى، از آن جناب، و از درست، در دو خبر از آن جناب آورده، كه در يكى از آن ها آمده كه: اصحاب كهف، در ظاهر زنار مى بستند و در اعياد مردم شركت مى كردند. | |||
و نبايد به اين روايات اشكال كرد كه از ظاهر آيه | و نبايد به اين روايات اشكال كرد كه از ظاهر آيه «إذ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الأرض لَن نَدعُوَ مِن دُونِهِ إلها» بر مى آيد كه اصحاب كهف، تقيه نمى كرده اند. و اين كه مفسران در تفسير حكايت كلام ايشان كه گفته اند «أو يُعِيدُوكُم...»، احتمال تقيه داده اند، صحيح نيست. براى اين كه اگر به ياد خواننده باشد، گفتيم كه بيرون شدن آنان از شهر، هجرت از شهر شرك بوده كه در آن از اظهار كلمه حق و تدين به دين توحيد ممنوع بوده اند. | ||
و | چيزى كه هست، تواطى آنان كه شش نفر از معروف ها و اهل شرف بوده اند، و اعراضشان از اهل و مال و وطن، جز مخالفت با دين وثنيت عنوان ديگرى نداشته. پس اصحاب كهف در خطر عظيمى بوده اند، به طورى كه اگر بر آنان دست مى يافتند، يا سنگسار مى شدند و يا آن كه مجبور به قبول دين قوم خود مى گشتند. | ||
و به فرضى هم كه تسليم شويم كه جمله | و با اين زمينه كاملا روشن مى شود كه قيام ايشان در اول امر و گفتن: «رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الأرض لَن نَدعُوَا مِن دُونِهِ إلها» اعلام علنى مخالفت با مردم و تجاهر بر مذمت بت پرستى و توهين به طريقه مردم نبوده، زيرا اوضاع عمومى محيط، چنين اجازه اى به آنان نمى داد، بلكه اين حرف را در بين خود گفته اند. | ||
و به فرضى هم كه تسليم شويم كه جمله «إذ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الأرض» دلالت دارد بر اين كه ايشان تظاهر به ايمان و مخالفت با بت پرستى مى كرده اند و تقيه را كنار گذاشته بودند، | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۹۵ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۹۵ </center> | ||
تازه مى گوييم اين در آخرين روزهايى بوده كه در ميان مردم بوده اند، و قبل از | تازه مى گوييم: اين در آخرين روزهايى بوده كه در ميان مردم بوده اند، و قبل از اين كه چنين تصميمى بگيرند، در ميان مردم با تقيه زندگى مى كرده اند. پس معلوم شد كه سياق هيچ يك از دو آيه، با تقيه كردن اصحاب كهف در روزگارى كه در شهر و در ميان مردم بودند، منافاتی ندارد. | ||
و در تفسير عياشى | و در تفسير عياشى نيز، از ابى بكر حضرمى، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: اصحاب كهف نه يكديگر را مى شناختند و نه با هم عهد و ميعادى داشتند، بلكه در صحرا يكديگر را ديده، با هم عهد و پيمان بستند، و از يكديگر، يعنى دو به دو، عهد گرفتند، آنگاه قرار گذاشتند كه يك باره مخالفت خود را علنى ساخته، به اتفاق در پى سرنوشت خود بروند. | ||
مؤلف: در معناى اين | مؤلف: در معناى اين روايت، خبرى است از ابن عباس كه ذيلا نقل مى شود: | ||
<span id='link264'><span> | <span id='link264'><span> | ||
ابن عباس به او گفت: تو نمى توانى اين كار را بكنى خداوند اين اشخاص را از نظر كسانى كه بهتر از | ==روايت مشهورى از ابن عباس، در باره داستان اصحاب کهف == | ||
در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه و ابن منذر و ابن ابى حاتم، از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت: ما با معاويه در جنگ «مضيق» كه در اطراف روم بود، شركت كرديم و به غار معروف كهف كه اصحاب كهف در آن جا بودند و داستانشان را خدا در قرآن آورده، برخورديم. | |||
معاويه گفت: چه مى شد درِ اين غار را مى گشوديم و اصحاب كهف را مى ديديم. | |||
ابن عباس به او گفت: تو نمى توانى اين كار را بكنى. خداوند اين اشخاص را از نظر كسانى كه بهتر از تو بودند، مخفى داشت و فرمود: «لَو اطَّلَعتَ عَلَيهِم لَوَلَّيتَ مِنهُم فِرَاراً وَ لَمُلِئتَ مِنهُم رُعباً: اگر آنان را ببينى، پا به فرار مى گذارى و پر از ترس مى شوى». | |||
معاويه گفت: من از اين كار دست بر نمى دارم، تا قصه آنان را به چشم خود ببينيم. عده اى را فرستاد تا داخل غار شده، جستجو كنند و خبر بياورند. آن عده وقتى داخل غار شدند، خداوند باد تندى بر آنان مسلط نمود تا به طرف بيرون پرتابشان كرد. | |||
قضيه به ابن عباس رسيد، پس او شروع كرد به نقل داستان اصحاب كهف و گفت كه اصحاب كهف در مملكتى زندگى مى كردند كه پادشاهى جبار داشت و مردمش را به تدريج به پرستش بت ها كشانيد، و اين چند نفر در آن شهر بودند. وقتى اين را ديدند، بيرون آمده، خداوند همه شان را يكجا جمع كرد، بدون اين كه قبلا يكديگر را بشناسند. | |||
وقتى به هم برخوردند، از يكديگر پرسيدند قصد كجا داريد. در جواب نيت خود را پنهان مى داشتند، چون هر يك، ديگرى را نمى شناخت، تا آن كه از يكديگر عهد و ميثاق محكم گرفتند كه نيت خود را بگويند. بعدا معلوم شد كه همه يك هدف دارند و منظورشان پرستش پروردگار و فرار از شرك است، همه با هم گفتند: «رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الأرض... مِرفَقاً». | |||
ویرایش