گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۳۱: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
(۲ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۱۶۱: خط ۱۶۱:
<span id='link263'><span>
<span id='link263'><span>


==چند روايت حاكى از اينكه اصحاب كهف مدتى تقيه مى كرده اند ==
==چند روايت، در باره تقیه کردن اصحاب كهف ==
و در تفسير عياشى از ابى بصير از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت : اصحاب كهف ايمان به خدا را پنهان وكفر را اظهار داشتند وبه همين جهت خداوند اجرشان را دوبرابر داد.
و در تفسير عياشى، از ابى بصير، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه گفت: اصحاب كهف، ايمان به خدا را پنهان و كفر را اظهار داشتند و به همين جهت خداوند اجرشان را دو برابر داد.


مؤ لف: در كافى نيز در معناى اين حديث روايتى از هشام بن سالم از آن جناب نقل شده . ونيز در معناى آن عياشى از كاهلى از آن جناب واز درست در دوخبر از آن جناب آورده كه در يكى از آنها آمده كه : اصحاب كهف در ظاهر زنار مى بستند ودر اعياد مردم شركت مى كردند.
مؤلف: در كافى نيز، در معناى اين حديث، روايتى از هشام بن سالم، از آن جناب نقل شده. و نيز در معناى آن، عياشى، از كاهلى، از آن جناب، و از درست، در دو خبر از آن جناب آورده، كه در يكى از آن ها آمده كه: اصحاب كهف، در ظاهر زنار مى بستند و در اعياد مردم شركت مى كردند.


و نبايد به اين روايات اشكال كرد كه از ظاهر آيه «اذ قاموا فقالوا ربنا رب السموات و الارض لن ندعو من دونه الها» بر مى آيد كه اصحاب كهف تقيه نمى كرده اند. و اينكه مفسرين در تفسير حكايت كلام ايشان كه گفته اند «او يعيدوكم...» احتمال تقيه داده اند صحيح نيست، براى اينكه اگر به ياد خواننده باشد گفتيم كه بيرون شدن آنان از شهر، هجرت از شهر شرك بوده كه در آن از اظهار كلمه حق و تدين به دين توحيد ممنوع بوده اند. چيزى كه هست تواطى آنان كه شش نفر از معروفها و اهل شرف بوده اند، و اعراضشان از اهل ومال و وطن جز مخالفت با دين وثنيت عنوان ديگرى نداشته . پس اصحاب كهف در خطر عظيمى بوده اند، به طورى كه اگر بر آنان دست مى يافتند يا سنگسار مى شدند ويا آنكه مجبور به قبول دين قوم خود مى گشتند.
و نبايد به اين روايات اشكال كرد كه از ظاهر آيه «إذ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الأرض لَن نَدعُوَ مِن دُونِهِ إلها» بر مى آيد كه اصحاب كهف، تقيه نمى كرده اند. و اين كه مفسران در تفسير حكايت كلام ايشان كه گفته اند «أو يُعِيدُوكُم...»، احتمال تقيه داده اند، صحيح نيست. براى اين كه اگر به ياد خواننده باشد، گفتيم كه بيرون شدن آنان از شهر، هجرت از شهر شرك بوده كه در آن از اظهار كلمه حق و تدين به دين توحيد ممنوع بوده اند.


و با اين زمينه كاملا روشن مى شود كه قيام ايشان در اول امر وگفتن : «ربنا رب السموات و الارض لن ندعوا من دونه الها» اعلام علنى مخالفت با مردم و تجاهر بر مذمت بت پرستى و توهين به طريقه مردم نبوده، زيرا اوضاع عمومى محيط، چنين اجازه اى به آنان نمى داد، بلكه اين حرف را در بين خود گفته اند.
چيزى كه هست، تواطى آنان كه شش نفر از معروف ها و اهل شرف بوده اند، و اعراضشان از اهل و مال و وطن، جز مخالفت با دين وثنيت عنوان ديگرى نداشته. پس اصحاب كهف در خطر عظيمى بوده اند، به طورى كه اگر بر آنان دست مى يافتند، يا سنگسار مى شدند و يا آن كه مجبور به قبول دين قوم خود مى گشتند.


و به فرضى هم كه تسليم شويم كه جمله «اذ قاموا فقالوا ربنا رب السموات و الارض» دلالت دارد براينكه ايشان تظاهر به ايمان و مخالفت با بت پرستى مى كرده اند وتقيه را كنار گذاشته بودند،
و با اين زمينه كاملا روشن مى شود كه قيام ايشان در اول امر و گفتن: «رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الأرض لَن نَدعُوَا مِن دُونِهِ إلها» اعلام علنى مخالفت با مردم و تجاهر بر مذمت بت پرستى و توهين به طريقه مردم نبوده، زيرا اوضاع عمومى محيط، چنين اجازه اى به آنان نمى داد، بلكه اين حرف را در بين خود گفته اند.
 
و به فرضى هم كه تسليم شويم كه جمله «إذ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الأرض» دلالت دارد بر اين كه ايشان تظاهر به ايمان و مخالفت با بت پرستى مى كرده اند و تقيه را كنار گذاشته بودند،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۹۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۹۵ </center>
تازه مى گوييم اين در آخرين روزهايى بوده كه در ميان مردم بوده اند، و قبل از اينكه چنين تصميمى بگيرند در ميان مردم با تقيه زندگى مى كرده اند. پس معلوم شد كه سياق هيچ يك از دو آيه منافاتى با تقيه كردن اصحاب كهف در روزگارى كه در شهر و در ميان مردم بودند ندارد.
تازه مى گوييم: اين در آخرين روزهايى بوده كه در ميان مردم بوده اند، و قبل از اين كه چنين تصميمى بگيرند، در ميان مردم با تقيه زندگى مى كرده اند. پس معلوم شد كه سياق هيچ يك از دو آيه، با تقيه كردن اصحاب كهف در روزگارى كه در شهر و در ميان مردم بودند، منافاتی ندارد.


و در تفسير عياشى نيز از ابى بكر حضرمى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: اصحاب كهف نه يكديگر را مى شناختند ونه با هم عهد وميعادى داشتند بلكه در صحرا يكديگر را ديده با هم عهد وپيمان بستند، واز يكديگر، يعنى دوبه دوعهد گرفتند، آنگاه قرار گذاشتند كه يك باره مخالفت خود را علنى ساخته به اتفاق در پى سرنوشت خود بروند.
و در تفسير عياشى نيز، از ابى بكر حضرمى، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: اصحاب كهف نه يكديگر را مى شناختند و نه با هم عهد و ميعادى داشتند، بلكه در صحرا يكديگر را ديده، با هم عهد و پيمان بستند، و از يكديگر، يعنى دو به دو، عهد گرفتند، آنگاه قرار گذاشتند كه يك باره مخالفت خود را علنى ساخته، به اتفاق در پى سرنوشت خود بروند.


مؤلف: در معناى اين روايت خبرى است از ابن عباس كه ذيلا نقل مى شود:
مؤلف: در معناى اين روايت، خبرى است از ابن عباس كه ذيلا نقل مى شود:
<span id='link264'><span>
<span id='link264'><span>
==روايت مشهورى از ابن عباس در نقل داستان ==
در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه وابن منذر وابن ابى حاتم از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : ما با معاويه در جنگ مضيق كه در اطراف روم بود شركت كرديم وبه غار معروف كهف كه اصحاب كهف در آنجا بودند و داستانشان را خدا در قرآن آورده برخورديم. معاويه گفت : چه مى شد در اين غار را مى گشوديم و اصحاب كهف را مى ديديم.


ابن عباس به او گفت: تو نمى توانى اين كار را بكنى خداوند اين اشخاص را از نظر كسانى كه بهتر از توبودند مخفى داشت و فرمود: «لو اطلعت عليهم لوليت منهم فرارا و لملئت منهم رعبا - اگر آنان را ببينى پا به فرار مى گذارى وپر از ترس مى شوى».  
==روايت مشهورى از ابن عباس، در باره داستان اصحاب کهف ==
در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه و ابن منذر و ابن ابى حاتم، از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت: ما با معاويه در جنگ «مضيق» كه در اطراف روم بود، شركت كرديم و به غار معروف كهف كه اصحاب كهف در آن جا بودند و داستانشان را خدا در قرآن آورده، برخورديم.
 
معاويه گفت: چه مى شد درِ اين غار را مى گشوديم و اصحاب كهف را مى ديديم.
 
ابن عباس به او گفت: تو نمى توانى اين كار را بكنى. خداوند اين اشخاص را از نظر كسانى كه بهتر از تو بودند، مخفى داشت و فرمود: «لَو اطَّلَعتَ عَلَيهِم لَوَلَّيتَ مِنهُم فِرَاراً وَ لَمُلِئتَ مِنهُم رُعباً: اگر آنان را ببينى، پا به فرار مى گذارى و پر از ترس مى شوى».
 
معاويه گفت: من از اين كار دست بر نمى دارم، تا قصه آنان را به چشم خود ببينيم. عده اى را فرستاد تا داخل غار شده، جستجو كنند و خبر بياورند. آن عده وقتى داخل غار شدند، خداوند باد تندى بر آنان مسلط نمود تا به طرف بيرون پرتابشان كرد.  


معاويه گفت: من از اين كار دست بر نمى دارم تا قصه آنان را به چشم خود ببينيم ، عده اى را فرستاد تا داخل غار شده جستجوكنند، و خبر بياورند. آن عده وقتى داخل غار شدند خداوند باد تندى بر آنان مسلط نمود تا به طرف بيرون پرتابشان كرد.  
قضيه به ابن عباس رسيد، پس او شروع كرد به نقل داستان اصحاب كهف و گفت كه اصحاب كهف در مملكتى زندگى مى كردند كه پادشاهى جبار داشت و مردمش را به تدريج به پرستش بت ها كشانيد، و اين چند نفر در آن شهر بودند. وقتى اين را ديدند، بيرون آمده، خداوند همه شان را يكجا جمع كرد، بدون اين كه قبلا يكديگر را بشناسند.  


قضيه به ابن عباس رسيد پس او شروع كرد به نقل داستان اصحاب كهف و گفت كه اصحاب كهف در مملكتى زندگى مى كردند كه پادشاهى جبار داشت ومردمش را به تدريج به پرستش بتها كشانيد، واين چند نفر در آن شهر بودند، وقتى اين را ديدند بيرون آمده خداوند همه شان را يكجا جمع كرد بدون اينكه قبلا يكديگر را بشناسند. وقتى به هم برخوردند از يكديگر پرسيدند قصد كجا داريد، در جواب نيت خود را پنهان مى داشتند چون هر يك ديگرى را نمى شناخت تا آنكه از يكديگر عهد وميثاق محكم گرفتند كه نيت خود را بگويند. بعدا معلوم شد كه همه يك هدف دارند و منظورشان پرستش پروردگار و فرار از شرك است، همه با هم گفتند: «ربنا رب السموات و الارض... مرفقا».   
وقتى به هم برخوردند، از يكديگر پرسيدند قصد كجا داريد. در جواب نيت خود را پنهان مى داشتند، چون هر يك، ديگرى را نمى شناخت، تا آن كه از يكديگر عهد و ميثاق محكم گرفتند كه نيت خود را بگويند. بعدا معلوم شد كه همه يك هدف دارند و منظورشان پرستش پروردگار و فرار از شرك است، همه با هم گفتند: «رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الأرض... مِرفَقاً».   




۱۴٬۱۸۵

ویرایش