گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۲۸: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
 
(۷ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۷۹: خط ۷۹:
<span id='link233'><span>
<span id='link233'><span>


==وضعيت جغرافيايى غار اصحاب كهف ==
==نظر مفسران، در بارۀ وضعيت جغرافيايى غار اصحاب كهف ==
اين دو آيه، غار اصحاب كهف و اوضاع جغرافيايى آن را و منزل كردن ايشان را در آن مجسم مى سازد، و مى فهماند كه اصحاب كهف در غار، در آن روزگارى كه آن جا بودند، چه حال و وضعى داشتند و وقتى به خواب رفتند، چگونه بودند.
اين دو آيه، غار اصحاب كهف و اوضاع جغرافيايى آن را و منزل كردن ايشان را در آن مجسم مى سازد، و مى فهماند كه اصحاب كهف در غار، در آن روزگارى كه آن جا بودند، چه حال و وضعى داشتند و وقتى به خواب رفتند، چگونه بودند.


خط ۱۰۲: خط ۱۰۲:
<span id='link234'><span>
<span id='link234'><span>


==نظر مفسرين درباره موقعيت جغرافيائى غار ونقد وبررسى آن ==
مفسران گفته اند كه: درِ غار، روبروى قطب شمال بوده، كه هم جهت با ستاره هاى بنات النعش است، و قهرا دست راست آن، به طرف مغرب نگاه مى كند، و شعاع آفتاب در هنگام طلوعش، بدان جا مى افتد، و طرف چپش به مشرق نگاه مى كند، و آفتاب در هنگام غروبش، بدان جا مى تابد.
مفسرين گفته اند كه در غار روبروى قطب شمال بوده كه هم جهت با ستاره هاى بنات النعش است ، وقهرا دست راست آن به طرف مغرب نگاه مى كند، وشعاع آفتاب در هنگام طلوعش بدانجا مى افتد، وطرف چپش به مشرق نگاه مى كند، وآفتاب در هنگام غروبش بدانجا مى تابد.


البته اين در صورتى صحيح است كه مقصود از طرف راست وچپ غار راست وچپش براى كسى باشد كه مى خواهد وارد آن شود،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۵۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۵۴ </center>
نه كسى كه در داخل آن نشسته است ، وبه نظر مى رسد اين تحديدى كه مفسرين كرده اند، روى اعتمادى بوده كه به شهرتى در اين باب داشته اند، زيرا معروف بوده كه غار اصحاب كهف همان غارى است كه در شهر افسوس از شهرهاى روم شرقى قرار دارد، وآن غار همينطور است كه مفسرين گفته اند، يعنى دهانه اش قطبى است ودر آن مقابل قطب شمال است - وبه طورى كه گفته اند - كمى به طرف مشرق متمايل است.
البته اين در صورتى صحيح است كه مقصود از طرف راست و چپ غار، راست و چپش براى كسى باشد كه مى خواهد وارد آن شود. نه كسى كه در داخل آن نشسته است.  


ليكن معمول در اعتبار چپ وراست در خصوص غار وخانه وخيمه و هر چيز ديگرى كه داراى در است اين است كه چپ وراست شخصى را كه از آن بيرون مى شود در نظر بگيرند نه شخصى كه وارد آن مى شود، و صحيح هم همين است ، براى اينكه اولين احساسى كه انسان نسبت به احتياج اعتبار جهات (بالاوپائين ، چپ و راست ، وعقب وجلو) دارد، احتياج خودش به اين جهات است ، آنچه كه بالاى سرش قرار دارد بالا، وآنچه پائين پايش است پائين ، و آنچه پيش رويش قرار دارد جلو و آنچه پشت سرش است عقب و آنچه در سمت قوى تر بدنش يعنى سمت راست اوقرار دارد، يمين (راست ) وآنچه در طرف مخالف آن قرار گرفته يسار (چپ ) ناميده شده است ، اين اولين بارى است كه احتياج به اين اعتبارات را احساس مى كند.
و به نظر مى رسد اين تحديدى كه مفسران كرده اند، روى اعتمادى بوده كه به شهرتى در اين باب داشته اند. زيرا معروف بوده كه غار اصحاب كهف، همان غارى است كه در شهر «افسوس»، از شهرهاى روم شرقى قرار دارد، و آن غار، همين طور است كه مفسران گفته اند. يعنى دهانه اش، قطبى است و درِ آن، مقابل قطب شمال است - و به طورى كه گفته اند - كمى به طرف مشرق متمايل است.


بعد از اين احساس اگر احتياج پيدا كرد به اينكه جهات مذكور را در چيز ديگرى اعتبار نموده تعيين كند، خودش را جاى آن چيز قرار داده آنچه از اطراف آن چيز با اطراف خود منطبق مى شود همان را جهت آن مى نامد مثلا جلوونماى آن چيز را با روى خود منطبق كرده پشت خود را پشت آن وراستش را راست آن و چپش را چپ آن اعتبار مى كند. و چون روى خانه ونماى خيمه وهر چيزى كه در دارد همان طرفى است كه در، در آن طرف قرار گرفته ، قهرا دست چپ وراست خانه هم چپ و راست كسى خواهد بود كه از خانه بيرون مى آيد، نه كسى كه داخل مى شود.  
ليكن معمول در اعتبار چپ و راست در خصوص غار و خانه و خيمه و هر چيز ديگرى كه داراى در است، اين است كه چپ و راست شخصى را كه از آن بيرون مى شود، در نظر بگيرند، نه شخصى كه وارد آن مى شود، و صحيح هم همين است.  


و بنابراين ، غار اصحاب كهف با آن توصيفى كه قرآن كريم از وضع جغرافيايى آن كرده ، جنوبى خواهد بود، يعنى در غار به طرف قطب جنوب بوده است ، نه آنطور كه مفسرين گفته اند. البته اين بحث تتمه اى دارد كه به زودى خواهد آمد - ان شاء اللّه .
براى اين كه اولين احساسى كه انسان نسبت به احتياج اعتبار جهات (بالا و پایين، چپ و راست، و عقب و جلو) دارد، احتياج خودش به اين جهات است. آنچه كه بالاى سرش قرار دارد، بالا، و آنچه پایين پايش است، پایين، و آنچه پيش رويش قرار دارد، جلو و آنچه پشت سرش است، عقب و آنچه در سمت قوى تر بدنش، يعنى سمت راست او قرار دارد، يمين (راست)، و آنچه در طرف مخالف آن قرار گرفته، يسار (چپ) ناميده شده است. اين، اولين بارى است كه احتياج به اين اعتبارات را احساس مى كند.


و به هر حال ، اين وضعى كه اصحاب كهف به خود گرفتند از عنايت الهى ولطف اونسبت به ايشان بوده تا به همين حالت ايشان را زنده نگهدارد تا وقتى كه منظور بوده به سر رسد، ولذا دنبال آيه فرموده : ((ذلك من ايات اللّه من يهد اللّه فهو المهتد و من يضلل فلن تجد له وليا مرشدا((
بعد از اين احساس، اگر احتياج پيدا كرد به اين كه جهات مذكور را در چيز ديگرى اعتبار نموده، تعيين كند، خودش را جاى آن چيز قرار داده، آنچه از اطراف آن چيز با اطراف خود منطبق مى شود، همان را جهت آن مى نامد. مثلا جلو و نماى آن چيز را با روى خود منطبق كرده، پشت خود را پشت آن و راستش را راست آن و چپش را چپ آن اعتبار مى كند. و چون روى خانه و نماى خيمه و هر چيزى كه در دارد، همان طرفى است كه در، در آن طرف قرار گرفته، قهرا دست چپ و راست خانه هم، چپ و راست كسى خواهد بود كه از خانه بيرون مى آيد، نه كسى كه داخل مى شود.
 
و بنابراين، غار اصحاب كهف، با آن توصيفى كه قرآن كريم از وضع جغرافيايى آن كرده، جنوبى خواهد بود. يعنى درِ غار، به طرف قطب جنوب بوده است. نه آن طور كه مفسران گفته اند. البته اين بحث تتمه اى دارد كه به زودى خواهد آمد - إن شاء اللّه.
 
و به هر حال، اين وضعى كه اصحاب كهف به خود گرفتند، از عنايت الهى و لطف او نسبت به ايشان بوده، تا به همين حالت ايشان را زنده نگهدارد، تا وقتى كه منظور بوده به سر رسد. و لذا دنبال آيه فرموده: «ذَلِكَ مِن آيَاتِ اللّهِ مَن يَهدِ اللّهُ فَهُوَ المُهتَدِ وَ مَن يُضلِل فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِيّاً مُرشِداً».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۵۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۵۵ </center>
«'''و تحسبهم ايقاظا و هم رقود'''» - كلمه ((ايقاظ(( جمع ((يقظ(( و((يقظان (( (بيدار)، وكلمه ((رقود(( جمع ((راقد(( (خواب رفته ) است . ودر كلام اشاره است به اينكه در حال خواب چشمهايشان باز بوده است ، زيرا مى فرمايد: توآنان را بيدار خيال مى كنى ولى خوابند.
«'''وَ تَحسَبُهُم أيقَاظاً وَ هُم رُقُودٌ'''» - كلمه «أيقاظ»، جمع «يقظ» و «يقظان» (بيدار)، و كلمه «رُقُود»، جمع «راقد» (خواب رفته) است. و در كلام اشاره است به اين كه در حال خواب، چشم هايشان باز بوده است. زيرا مى فرمايد: تو آنان را بيدار خيال مى كنى، ولى خوابند.


«'''و نقلبهم ذات اليمين و ذات الشمال'''» -مقصود اين است كه آنان را يكبار از طرف شانه چپ به راست وبارى ديگر از راست به چپ مى گردانيم تا بدنهايشان كه به زمين چسبيده نپوسد، وزمين لباسها و بدنهايشان را نخورد، وقواى بدنيشان در اثر ركود، وخمود وبى حركتى در مدتى طولانى از كار نيفتد.
«'''وَ نُقَلِّبُهُم ذَاتَ اليَمِينِ وَ ذَاتَ الشِّمَال'''» - مقصود اين است كه آنان را يك بار از طرف شانه چپ به راست و بارى ديگر، از راست به چپ مى گردانيم، تا بدن هايشان كه به زمين چسبيده، نپوسد، و زمين لباس ها و بدن هايشان را نخورد، و قواى بدنی شان در اثر ركود، و خمود و بى حركتى در مدتى طولانى، از كار نيفتد.


«'''و كلبهم باسط ذراعيه بالوصيد'''» - كلمه ((وصيد(( به معناى درگاه خانه است وبعضى گفته اند به معناى آستانه خانه است ، ومعناى آيه اين است كه : اصحاب كهف كه وضعشان را گفتيم ، در حالى آن وضع را داشتند كه سگشان ذراع دست خود را روى زمين پهن كرده بود، اين جمله در ضمن از اين معنا هم خبر مى دهد كه سگ اصحاب كهف همراه ايشان بوده ، ومادام كه آنان در كهف بوده اند آن حيوان نيز با ايشان بوده است .
«'''وَ كَلبُهُم بَاسِطٌ ذِرَاعَيهِ بِالوَصِيد'''» - كلمۀ «وَصيد»، به معناى درگاه خانه است و بعضى گفته اند به معناى آستانه خانه است. و معناى آيه، اين است كه: اصحاب كهف كه وضعشان را گفتيم، در حالى آن وضع را داشتند كه سگشان، ذراع دست خود را روى زمين پهن كرده بود.
 
اين جمله، در ضمن از اين معنا هم خبر مى دهد كه سگ اصحاب كهف، همراه ايشان بوده، و مادام كه آنان در كهف بوده اند، آن حيوان نيز با ايشان بوده است.
<span id='link235'><span>
<span id='link235'><span>
==وجه اينكه با ديدن وضع اصحاب كهف قلب انسان مملواز رعب و ترس مى شود ==
«'''لو اطلعت عليهم لوليت منهم فرارا و لملئت منهم رعبا'''» - اين جمله از اين معنا خبر مى دهد كه وضع اصحاب كهف در همين حالى كه به خواب رفته اند آنقدر هائل ووحشتناك بوده كه اگر كسى از نزديك ايشان را مى ديد از ترس واز خطرى كه از ايشان احساس مى كرد پا به فرار مى گذاشت ، تا خود را از مكروهى كه گفتيم از ناحيه آنان احساس ‍ مى كند دور بدارد. و خلاصه قلب آدمى از ديدن آنان سرشار از وحشت و ترس مى گردد، و از قلب به سراسر وجود انسان دويده ، سراپاى اورا پر از رعب و وحشت مى كند.


سخنى كه ما در خطاب ((لوليت (( و((لملئت (( داريم همان حرفى است كه در خطاب ((وترى الشمس (( گفتيم ، و ديگر تكرار نمى كنيم.
==وجه اين كه با ديدن وضع اصحاب كهف، قلب انسان مملو از رعب و ترس مى شود ==
«'''لَو اطَّلَعتَ عَلَيهِم لَوَلَّيتَ مِنهُم فِرَاراً وَ لَمُلِئتَ مِنهُم رُعباً'''» - اين جمله، از اين معنا خبر مى دهد كه وضع اصحاب كهف در همين حالى كه به خواب رفته اند، آن قدر هائل و وحشتناك بوده كه اگر كسى از نزديك ايشان را مى ديد، از ترس و از خطرى كه از ايشان احساس مى كرد، پا به فرار مى گذاشت، تا خود را از مكروهى كه گفتيم از ناحيه آنان احساس مى كند، دور بدارد.  


از توضيحى كه گذشت دونكته روشن گرديد، يكى اينكه چرا فرمود ((از ترس از ايشان پر مى شوى (( و نفرمود ((دلت پر از ترس ‍ مى شود(( دوم اينكه چرا اول فرمود ((لوليت منهم فرارا(( وسپس ‍ فرمود: ((و لملئت منهم رعبا(( نكته اولى احتياج به تكرار ندارد، ولى درباره دومى مى گوييم ((فرار(( به معناى دور كردن خويش است ، از مكروه . وفرار معلول توقع رسيدن مكروه است ، نه معلول ترس كه حالتى است درونى و تاءثرى است كه در قلب پيدا مى شود،
و خلاصه، قلب آدمى از ديدن آنان سرشار از وحشت و ترس مى گردد، و از قلب به سراسر وجود انسان دويده، سراپاى او را پر از رعب و وحشت مى كند.
 
سخنى كه ما در خطاب «لَوَلَّيتَ» و «لَمُلِئتَ»، داريم همان حرفى است كه در خطاب «وَ تَرَى الشَّمسَ» گفتيم، و ديگر تكرار نمى كنيم.
 
از توضيحى كه گذشت، دو نكته روشن گرديد:
 
يكى اين كه: چرا فرمود «از ترس از ايشان پُر مى شوى»، و نفرمود «دلت پُر از ترس ‍ مى شود».
 
دوم اين كه: چرا اول فرمود «لَوَلَّيتَ مِنهُم فِرَاراً»، و سپس فرمود: «وَ لَمُلِئتَ مِنهُم رُعباً».
 
نكته اولى احتياج به تكرار ندارد، ولى درباره دومى مى گوييم: «فرار»، به معناى دور كردن خويش است از مكروه. و فرار، معلول توقع رسيدن مكروه است، نه معلول ترس، كه حالتى است درونى و تأثّرى است كه در قلب پيدا مى شود.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۵۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۵۶ </center>
(چه بسيار مواقع كه قلب دچار ترس مى شود، ولى انسان فرار نمى كند و چه بسيار مى شود كه بدون ترس بايد فرار كرد) آرى ، مكروهى كه بنا است برسد بايد از آن برحذر بود يعنى بايد فرار كرد، چه اينكه ترسى در دل ايجاد شده باشد و يا نشده باشد.
(چه بسيار مواقع كه قلب دچار ترس مى شود، ولى انسان فرار نمى كند، و چه بسيار مى شود كه بدون ترس بايد فرار كرد).
 
آرى، مكروهى كه بنا است برسد، بايد از آن برحذر بود. يعنى بايد فرار كرد. چه اين كه ترسى در دل ايجاد شده باشد و يا نشده باشد.


پس اينكه فرار را از ترس و رعب جلوتر آورده از باب تقديم مسبب بر سبب نيست ، بلكه از باب تقديم حكم خوف است ، بر حكم رعب ، چون خوف ورعب دوحالت متغاير قلبى هستند، و اگر به جاى كلمه ((رعب (( كلمه ((خوف (( را به كار مى برد حق كلام اين مى شد كه جمله دومى را اول و اولى را دوم بياورد يعنى بفرمايد: ((لملئت منهم خوفا ولوليت منهم فرارا(( و اما بنابر آنچه ما گفتيم هر چند خوف و رعب - هر دو اثر اطلاع يافتن بر منظره اى وحشتناك است ليكن بليغ ‌تر و بهتر است ، زيرا كلمه فرار دلالتش بر اين معنا روشن تر از كلمه مملو شدن از رعب است .
پس اين كه فرار را از ترس و رعب جلوتر آورده، از باب تقديم مسبّب بر سبب نيست، بلكه از باب تقديم حكم خوف است، بر حكم رعب. چون خوف و رعب، دو حالت متغاير قلبى هستند، و اگر به جاى كلمه «رعب»، كلمه «خوف» را به كار مى برد، حق كلام اين مى شد كه جمله دومى را اول و اولى را دوم بياورد. يعنى بفرمايد: «لَمُلِئتَ مِنهُم خَوفاً وَ لَوَلَّيتَ مِنهُم فِرَاراً». و اما بنابر آنچه ما گفتيم، هرچند خوف و رعب - هر دو اثر اطلاع يافتن بر منظره اى وحشتناك است - ليكن بليغ ‌تر و بهتر است. زيرا كلمه «فرار»، دلالتش بر اين معنا روشن تر از كلمۀ مملو شدن از رعب است.
<span id='link236'><span>
<span id='link236'><span>
==بيان هدف از بعث و بيدار كردن اصحاب كهف ==
==بيان هدف از بعث و بيدار كردن اصحاب كهف ==
«'''وَ كذَلِك بَعَثْنَهُمْ لِيَتَساءَلُوا بَيْنهُمْ...'''»:
«'''وَ كذَلِك بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَسائَلُوا بَيْنهُمْ...'''»:


كلمه ((يتسائلوا(( از مصدر تسائل است كه به معنى پرسش عده اى از يكديگر است ، وكلمه ((ورق (( - به فتحه حرف اول وكسره حرف دوم - به معناى پول است ، بعضى گفته اند به معناى پول نقره است ، چه سكه دار باشد وچه بى سكه . ومعناى جمله ((ان يظهروا عليكم ((، ((اگر اطلاع يافتند بر شما(( ويا: ((اگر ظفر يافتند بر شما(( مى باشد.
كلمۀ «يَتَسَائَلُوا»، از مصدر «تَسائُل» است، كه به معنى پرسش عده اى از يكديگر است. و كلمه «ورق» - به فتحه حرف اول و كسره حرف دوم - به معناى پول است. بعضى گفته اند به معناى پول نقره است. چه سكه دار باشد، و چه بى سكه. و معناى جملۀ «إن يَظهَرُوا عَلَيكُم»، «اگر اطلاع يافتند بر شما»، و يا: «اگر ظفر يافتند بر شما» مى باشد.


و اشاره به ((كذلك (( اشاره به خواباندن اصحاب كهف به صورتى است كه آيات سابق بيان نمود، يعنى همانطور كه نام بردگان را روزگارى طولانى به آن صورت عجيب ومدهش كه خود يكى از آيات ما به شمار مى رود خوابانديم همانطور ايشان را مبعوث مى كنيم ، وبيدار مى سازيم تا از يكديگر پرسش كنند.
و اشاره به «كَذَلِكَ»، اشاره به خواباندن اصحاب كهف به صورتى است كه آيات سابق بيان نمود. يعنى همان طور كه نامبردگان را روزگارى طولانى به آن صورت عجيب و مدهش، كه خود يكى از آيات ما به شمار مى رود، خوابانديم، همان طور ايشان را مبعوث مى كنيم و بيدار مى سازيم، تا از يكديگر پرسش كنند.


اين تشبيه وهمچنين اينكه پرسش از يكديگر را هدف بيدار كردن قرار داده با در نظر گرفتن دعائى كه در هنگام ورودشان به غار كردند، و بلافاصله به خواب رفتند، خود دليل بر اين است كه اصحاب كهف براى اين از خواب بيدار شدند، تا پس از پرسش از يكديگر حقيقت امر بر ايشان مكشوف گردد، واصلا به خواب رفتنشان در اين مدت طولانى براى همين بوده.  
اين تشبيه و همچنين اين كه پرسش از يكديگر را هدف بيدار كردن قرار داده، با در نظر گرفتن دعایى كه در هنگام ورودشان به غار كردند، و بلافاصله به خواب رفتند، خود دليل بر اين است كه اصحاب كهف، براى اين از خواب بيدار شدند، تا پس از پرسش از يكديگر، حقيقت امر بر ايشان مكشوف گردد، و اصلا به خواب رفتنشان در اين مدت طولانى، براى همين بوده.  


آرى ، اصحاب كهف مردمى بودند كه كفر بر جامعه شان استيلاء يافته بود، وباطل در ميان آنان غلبه كرده بود، و زورگوئى اقوياء از هر سومردم را احاطه كرده ، سپاه ياءس و نوميدى از ظهور كلمه حق و آزاد شدن اهل دين بر دلهاى آنان يورش برده بود.
آرى، اصحاب كهف مردمى بودند كه كفر بر جامعه شان استيلاء يافته بود، و باطل در ميان آنان غلبه كرده بود، و زورگویى اقوياء از هر سو مردم را احاطه كرده، سپاه يأس و نوميدى از ظهور كلمه حق و آزاد شدن اهل دين بر دل هاى آنان يورش برده بود.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۵۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۵۷ </center>
حوصله ها از طول كشيدن عمر باطل ونيامدن دوران ظهور حق سر آمده بود، و مى خواستند دچار شك وترديد شوند كه خدا نجاتشان داد. وبعد از آنكه وارد غار شدند از خداى تعالى درخواست رحمتى از ناحيه خودش و اهتدائى آماده نسبت به امر خود نمودند كه در هر چه زودتر از اين دودلى و سرگردانى نجات يابند. خداوند نيز دعايشان را مستجاب نموده اينطور هدايتشان كرد. همچنانكه آن شخصى را كه از خرابه دهى مى گذشت و ناگهان اين سؤال به نظرش رسيد كه آيا خدا بار ديگر اينان را زنده مى كند و آيا چنين چيزى ممكن است؟ خداى تعالى براى اينكه از آن سرگردانى نجاتش دهد اورا براى صد سال ميراند، و مجددا زنده اش كرد.
حوصله ها از طول كشيدن عمر باطل و نيامدن دوران ظهور حق سر آمده بود، و مى خواستند دچار شك و ترديد شوند كه خدا نجاتشان داد.  


سخن كوتاه اينكه ، از آنجائى كه اين پندار (كه ديگر حق ظاهر شدنى نيست) در نظرشان قوت گرفت واز زوال غلبه باطل ماءيوس شدند، خداوند سالهاى متمادى به خوابشان برده آنگاه بيدارشان كرد تا از يكديگر بپرسند چقدر خوابيده ايم ، يكى بگويد يك روز، ديگرى بگويد پاره اى از يك روز، آنگاه پيرامون خود نگريسته ببينند اوضاع و احوال دنيا طور ديگرى شده وكم كم بفهمند كه صدها سال است كه به خواب رفته اند واين چند صد سال كه به نظر ديگران چند صد سال بوده به نظر ايشان يك روز ويا بعضى از يك روز مى آيد.  
و بعد از آن كه وارد غار شدند، از خداى تعالى درخواست رحمتى از ناحيه خودش و اهتدایى آماده نسبت به امر خود نمودند، كه در هرچه زودتر از اين دو دلى و سرگردانى نجات يابند.  


از همين جا كه طول عمر دنيا وبا كمى آن چنان نيست كه بتواند حقى را بميراند يا باطلى را زنده كند واين خداى سبحان است كه زمينى ها را زينت زمين كرده ، و دلهاى آدميان را مجذوب آنها ساخته قرنها وروزگارها جريان داده تا آنان را بيازمايد كه كدام نيكوكارترند، ودنيا جز اين سمتى ندارد كه طالبان خود را با زر وزيور خود بفريبد، وآنهايى را كه پيروهوى و هوس اند ودل به زندگى زمينى داده اند گول بزند.
خداوند نيز، دعايشان را مستجاب نموده، اين طور هدايتشان كرد. همچنان كه آن شخصى را كه از خرابه دهى مى گذشت و ناگهان اين سؤال به نظرش رسيد كه آيا خدا بار ديگر اينان را زنده مى كند و آيا چنين چيزى ممكن است، خداى تعالى براى اين كه از آن سرگردانى نجاتش دهد، او را براى صد سال ميراند، و مجددا زنده اش كرد.


و اين خود حقيقتى است كه همواره براى انسانها هر وقت كه به عمر رفته خود نظر بيفكنند روشن ومبرهن مى شود ومى فهمند آن هفتاد سالى كه پشت سر گذاشته وآن حوادث شيرين وتلخى كه ديده اند توگوئى يك رؤ يابوده كه در خواب وچرت خود ديده ومى بينند. چيزى كه هست مستى هوى وهوس وگرمى وبازى با امور مادى دنيوى نمى گذارد آنان متوجه حق بگردند، وپس از تشخيص حق آن را پيروى كنند.
سخن كوتاه اين كه: از آن جایى كه اين پندار (كه ديگر حق ظاهر شدنى نيست) در نظرشان قوت گرفت و از زوال غلبه باطل مأيوس شدند، خداوند سال هاى متمادى به خوابشان برده، آنگاه بيدارشان كرد تا از يكديگر بپرسند چقدر خوابيده ايم. يكى بگويد: يك روز. ديگرى بگويد: پاره اى از يك روز. آنگاه پيرامون خود نگريسته، ببينند اوضاع و احوال دنيا طور ديگرى شده و كم كم بفهمند كه صدها سال است كه به خواب رفته اند و اين چند صد سال كه به نظر ديگران چند صد سال بوده، به نظر ايشان يك روز و يا بعضى از يك روز مى آيد.  


ليكن براى خدا روزى است كه در آن روز اين شواغل ، ديگر آدمى را به خود سرگرم نمى كند و اين دنيا و زرق و برقش آدمى را از ديدن حق باز نمى دارد، وآن روز مرگ است . همچنانكه از على (عليه السلام) نقل شده كه فرمود ((مردم در خوابند تا بميرند، وقتى مردند بيدار مى شوند(( روز ديگرى نيز هست كه خداوند در آن روز بساط دنيا و زندگى هايش را بر مى چيند، وبا فرمان قضايش بشر را به سوى انقراض سوق مى دهد.
از همين جا كه طول عمر دنيا و با كمى آن چنان نيست كه بتواند حقى را بميراند، يا باطلى را زنده كند و اين خداى سبحان است كه زمينى ها را زينت زمين كرده، و دل هاى آدميان را مجذوب آن ها ساخته، قرن ها وروزگارها جريان داده، تا آنان را بيازمايد كه كدام نيكوكارترند، و دنيا جز اين سمتى ندارد كه طالبان خود را با زر و زيور خود بفريبد، و آن هايى را كه پيرو هوا و هوس اند و دل به زندگى زمينى داده اند، گول بزند.
 
و اين، خود حقيقتى است كه همواره براى انسان ها هر وقت كه به عمر رفته خود نظر بيفكنند، روشن و مبرهن مى شود و مى فهمند آن هفتاد سالى كه پشت سر گذاشته و آن حوادث شيرين و تلخى كه ديده اند، تو گویى يك رؤيا بوده كه در خواب و چرت خود ديده و مى بينند.
 
چيزى كه هست، مستى هوا و هوس و گرمى و بازى با امور مادى دنيوى، نمى گذارد آنان متوجه حق بگردند، و پس از تشخيص حق، آن را پيروى كنند.
 
ليكن براى خدا روزى است كه در آن روز، اين شواغل، ديگر آدمى را به خود سرگرم نمى كند و اين دنيا و زرق و برقش، آدمى را از ديدن حق باز نمى دارد و آن، روز مرگ است. همچنان كه از على «عليه السلام» نقل شده كه فرمود: «مردم در خوابند تا بميرند، وقتى مُردند، بيدار مى شوند». روز ديگرى نيز هست كه خداوند در آن روز، بساط دنيا و زندگى هايش را بر مى چيند، و با فرمان قضايش، بشر را به سوى انقراض سوق مى دهد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۵۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۵۸ </center>
از آنچه گذشت معلوم شد كه چرا جمله ((ليتسائلوا بينهم (( غايت و هدف از بيدار شدن آنان قرار گرفته ، و لام غايت بر سر آن آمده آرى ، لام غايت در آمده تا غايت را تعليل كند، واين غايت را باغايتى كه در جمله ((ثم بعثناهم لنعلم اى الحزبين احصى لما لبثوا امدا(( بود منطبق سازد.
از آنچه گذشت، معلوم شد كه چرا جملۀ «لِيَتَسَائَلُوا بَينَهُم»، غايت و هدف از بيدار شدن آنان قرار گرفته، و «لام» غايت بر سر آن آمده.
 
آرى، «لام» غايت در آمده تا غايت را تعليل كند، و اين غايت را با غايتى كه در جملۀ «ثُمَّ بَعَثنَاهُم لِنَعلَمَ أىُّ الحِزبَينِ أحصَى لِمَا لَبِثُوا أمَداً» بود، منطبق سازد.
 
<span id='link237'><span>
<span id='link237'><span>
بعضى از مفسرين گفته اند: در جمله مورد بحث بعضى از غايت در جاى همه غايت قرار گرفته ، يعنى مساءله پرسش از يكديگر غايت منحصر نيست ، بلكه غايتهاى بسيار ديگرى نيز هست كه خود به خود دنبال آن غايتى كه ذكر شده بروز مى كند، مثلا تنها پرسش از يكديگر را اسم برده ولى به دنبال آن پى بردن به حقيقت مطلب نيز هست علم به قدرت كامله خدا نيز هست . ليكن علاوه بر اينكه از ظاهر لفظ آيه دليلى بر اين تفسير نيست مستلزم تكلف نيز هست همچنانكه بر كسى پوشيده نيست .
بعضى از مفسران گفته اند: در جمله مورد بحث، بعضى از غايت در جاى همه غايت قرار گرفته. يعنى مسأله پرسش از يكديگر، غايت منحصر نيست، بلكه غايت هاى بسيار ديگرى نيز هست كه خود به خود، دنبال آن غايتى كه ذكر شده، بروز مى كند. مثلا تنها پرسش از يكديگر را اسم برده، ولى به دنبال آن، پى بردن به حقيقت مطلب نيز هست، علم به قدرت كامله خدا نيز هست. ليكن علاوه بر اين كه از ظاهر لفظ آيه، دليلى بر اين تفسير نيست، مستلزم تكلف نيز هست، همچنان كه بر كسى پوشيده نيست.
 
بعضى ديگر گفته اند: «لام» در جملۀ «لِيَتَسَائَلُو»، لام عاقبت است، نه لام غايت. چون استبعاد كرده اند از اين كه تسائُل كه يك مسأله پيش پا افتاده است، هدف از جريان اصحاب كهف بوده باشد. ليكن به فرض هم كه «لام»، لام عاقبت باشد، باز استبعاد او به حال خود باقى است.  


بعضى ديگر گفته اند: لام در جمله ((ليتسائلوا(( لام عاقبت است ، نه لام غايت، چون استبعاد كرده اند از اينكه تسائل كه يك مساءله پيش پا افتاده است هدف از جريان اصحاب كهف بوده باشد. ليكن به فرض هم كه لام، لام عاقبت باشد باز استبعاد او به حال خود باقى است ، براى اينكه همان طور كه يك امر پيش پا افتاده بعيد است غايت وهدف از صحنه اصحاب كهف باشد عاقبت بودن آن هم بعيد است، معقول نيست كه چنين امر بى ارزشى منظور از يك صحنه اى بس خطير و معجزه اى بس عظيم بوده باشد. علاوه بر اينكه شما خواننده محترم ملتفت شديد كه غايت قرار گرفتن تسائل براى داستان اصحاب كهف هيچ بعدى نداشته بلكه امرى طبيعى است.
براى اين كه همان طور كه يك امر پيش پا افتاده، بعيد است غايت و هدف از صحنه اصحاب كهف باشد، عاقبت بودن آن هم بعيد است. معقول نيست كه چنين امر بى ارزشى، منظور از يك صحنه اى بس خطير و معجزه اى بس عظيم بوده باشد. علاوه بر اين كه شما خواننده محترم ملتفت شديد كه غايت قرار گرفتن تسائُل براى داستان اصحاب كهف، هيچ بُعدى نداشته، بلكه امرى طبيعى است.


«'''قال قائل منهم كم لبثتم'''» - اين جمله دليل بر اين است كه يك نفر از ايشان بوده كه از ديگران از مدت مكث در غار پرسيده كه چقدر خوابيده ايم . واز آن بر مى آيد كه گويا سائل خودش احساس طولانى بودن مدت مكث را كرده ، چون آن كسالتى را كه معمولا بعد از خوابهاى طولانى به آدمى دست مى دهد در خود ديده ، لذا حداقل به شك افتاده و پرسيده : ((كم لبثتم ((
«'''قَالَ قَائِلٌ مِنهُم كَم لَبِثتُم'''» - اين جمله، دليل بر اين است كه يك نفر از ايشان بوده كه از ديگران از مدت مكث در غار پرسيده كه چقدر خوابيده ايم. و از آن بر مى آيد كه گويا سائل، خودش احساس طولانى بودن مدت مكث را كرده. چون آن كسالتى را كه معمولا بعد از خواب هاى طولانى به آدمى دست مى دهد، در خود ديده، لذا حداقل به شك افتاده و پرسيده: «كَم لَبِثتُم».


==معناى جمله: «لبثنا يوما او بعض يوم»==
==معناى جمله: «لَبِثنَا يَوماً أو بَعضَ يَومٍ»==
«'''قالوا لبثنا يوما او بعض يوم'''» - در جواب وى مردد شده گفتند: يا يك روز يا بعضى از يك روز، وگويا اين ترديدى كه در جواب از خود نشان دادند بدين جهت بوده كه ديده اند جاى آفتاب تغيير كرده ،
«'''قَالُوا لَبِثنَا يَوماً أو بَعضَ يَومٍ'''» - در جواب وى، مردد شده، گفتند: يا يك روز، يا بعضى از يك روز. و گويا اين ترديدى كه در جواب از خود نشان دادند، بدين جهت بوده كه ديده اند جاى آفتاب تغيير كرده.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۵۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۵۹ </center>
مثلا اگر صبح به خواب رفته بودند، وقتى بيدار شدند ديده اند آفتاب در اواسط آسمان و يا اواخر آن است آنگاه شك كردند در اينكه در اين بين شبى را هم در خواب گذرانده اند، تا در نتيجه خوابشان يك روز طول كشيده باشد، و يا چنين نبوده، و در نتيجه پاره اى از روز را در خواب بوده اند، بدين جهت جواب خود را با ترديد دادند كه يا يك روز در خواب بوده ايم و يا پاره اى از يك روز، و به هر حال جوابى كه دادند يك جواب است.
مثلا اگر صبح به خواب رفته بودند، وقتى بيدار شدند، ديده اند آفتاب در اواسط آسمان و يا اواخر آن است، آنگاه شك كردند در اين كه در اين بين شبى را هم در خواب گذرانده اند، تا در نتيجه خوابشان يك روز طول كشيده باشد، و يا چنين نبوده، و در نتيجه پاره اى از روز را در خواب بوده اند.
 
بدين جهت، جواب خود را با ترديد دادند كه يا يك روز در خواب بوده ايم، و يا پاره اى از يك روز. و به هرحال، جوابى كه دادند، يك جواب است.
 
ولى بعضى از مفسران گفته اند: دو جواب است. برخى از آن ها نظرشان اين بوده كه يك روز در خواب بوده اند. و برخى ديگر، آن شق ديگر را تشخيص داده اند.  


ولى بعضى از مفسرين گفته اند دو جواب است. برخى از آنها نظرشان اين بوده كه يك روز در خواب بوده اند. و برخى ديگر آن شق ديگر را تشخيص داده اند، دليل اين مفسرين اين است كه اگر جواب يكى بوده به آن بيانى كه گذشت بايد گفته باشند كه ما پاره اى از روز خواب بوده ايم و يا يك روز واندى ، نه يك روز، به همين دليل كلمه او بايد براى تفصيل باشد نه ترديد، يعنى از آن فهميده مى شود كه يكى از آنان گفته يك روز در خواب بوده ايم ، وديگران گفته اند بعضى از يك روز را.
دليل اين مفسران، اين است كه اگر جواب يكى بوده، به آن بيانى كه گذشت، بايد گفته باشند كه ما پاره اى از روز خواب بوده ايم و يا يك روز و اندى، نه يك روز. به همين دليل، كلمۀ «أو»، بايد براى تفصيل باشد، نه ترديد. يعنى از آن فهميده مى شود كه يكى از آنان گفته يك روز در خواب بوده ايم، و ديگران گفته اند: بعضى از يك روز را.




۱۳٬۸۰۸

ویرایش