گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۲۸: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
(Edited by QRobot)
 
 
(۱۸ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۲۷ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۲۹}}
__TOC__
__TOC__




پس اجمال قصه سه ركن دارد كه هر يك از اين آيات سه گانه يكى را بيان نموده است . وبر همين منوال است آيات بعدى كه تفصيل داستان را بيان مى كند، جز اينكه آن آيات مطلب ديگرى را هم اضافه مى كند، وآن پاره اى از جزئيات است كه پس از علنى شدن داستان ايشان رخ داده ، و آيه ((كذلك اعثرنا عليهم ...(( - تا آخر آيات قصه - متضمن آن جزئيات است .
پس اجمال قصه سه ركن دارد، كه هر يك از اين آيات سه گانه، يكى را بيان نموده است. و بر همين منوال است آيات بعدى كه تفصيل داستان را بيان مى كند، جز اين كه آن آيات، مطلب ديگرى را هم اضافه مى كند، و آن پاره اى از جزئيات است كه پس از علنى شدن داستان ايشان رُخ داده، و آيه «كَذَلِكَ أعثَرنَا عَلَيهِم...» - تا آخر آيات قصه - متضمن آن جزئيات است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۴۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۴۸ </center>
نحْنُ نَقُص عَلَيْك نَبَأَهُم بِالْحَقِّ...
«'''نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْك نَبَأَهُم بِالْحَقِّ...'''»:
از اينجا تفصيل نكات مهم داستان شروع مى شود، ومعناى اينكه فرمود: ((انّهم فتيه آمنوا بربّهم (( اين است كه اصحاب كهف جوانانى بودند كه به پروردگار خود ايمانى آوردند كه مورد رضايت اوبود. واگر منظور افاده چنين ايمانى نبود مسلما ايمان را به آنان نسبت نمى داد و نمى فرمود: ايمان آوردند به پروردگارشان .
 
((وزدناهم هدى (( - هدايت بعد از اصل ايمان ملازم با ارتقاى درجه ايمانى است كه باعث مى شود انسان به سوى هر چيزى كه منتهى به خشنودى خدا است هدايت گردد، همچنانكه فرموده : ((يا ايها الّذين آمنوا اتقوا اللّه وآمنوا برسوله يوتكم كفلين من رحمته ويجعل لكم نورا تمشون به ((
از اين جا، تفصيل نكات مهم داستان شروع مى شود، و معناى اينه فرمود: «إنَّهُم فِتيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِم»، اين است كه اصحاب كهف جوانانى بودند كه به پروردگار خود ايمانى آوردند كه مورد رضايت او بود. و اگر منظور افاده چنين ايمانى نبود، مسلما ايمان را به آنان نسبت نمى داد و نمى فرمود: ايمان آوردند به پروردگارشان.
وَ رَبَطنَا عَلى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا... عَلى اللَّهِ كَذِباً(۱۵)
 
كلمه ((ربط(( به معناى محكم بستن است . و((ربط بر دلها(( كنايه از سلب اضطراب وقلق از آنها است . وكلمه ((شطط(( به معناى خروج از حد وتجاوز از حق است . وكلمه ((سلطان (( به معناى حجت وبرهان است .
«'''وَ زِدنَاهُم هُدىً'''» - هدايت بعد از اصل ايمان، ملازم با ارتقاى درجه ايمانى است كه باعث مى شود انسان به سوى هر چيزى كه منتهى به خشنودى خدا است، هدايت گردد. همچنان كه فرموده: «يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤتِكُم كِفلَينِ مِن رَحمَتِهِ وَ يَجعَل لَكُم نُوراً تَمشُونَ بِهِ».
 
«'''وَ رَبَطنَا عَلى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا... عَلى اللَّهِ كَذِباً'''»:
 
كلمۀ «رَبط» به معناى محكم بستن است. و «ربط بر دل ها»، كنايه از سلب اضطراب و قلق از آن ها است. و كلمۀ «شَطَط»، به معناى خروج از حد و تجاوز از حق است. و كلمۀ «سُلطَان»، به معناى حجت و برهان است.
<span id='link231'><span>
<span id='link231'><span>
==اقرار به توحيد پروردگار ونفى ربوبيت ارباب وآلهه در گفتگوى اصحاب كهف باخود ==
==اقرار به توحيد پروردگار و نفى ربوبيت ارباب و آلهه، در گفتگوى اصحاب كهف با خود ==
اين آيات سه گانه قسمت اول از گفتگوى اصحاب كهف را حكايت مى كند، كه وقتى عليه بت پرستى قيام نمودند وبا آن به مبارزه برخاستند با يكديگر گفتند. ((اذ قاموا فقالوا ربّنا رب السموات والارض لن ندعوا من دونه الها لقد قلنا اذا شططا هولاء قومنا اتخذوا من دونه آلهة لو لاياءتون عليهم بسلطان بين فمن اظلم ممّن افترى على اللّه كذبا - هنگامى كه قيام كردند گفتند پروردگار ما پروردگار آسمانها وزمين است ، ما به غير اواله ديگرى را نمى خوانيم ، چرا كه اگر بخوانيم در اين هنگام از راه حق تجاوز كرده ايم ببين كه مردم ما چگونه غير خدا خدايانى گرفته اند، اينها اگر دليل قاطعى بر ربوبيت ايشان نياورند ستمكارترين مردمند، زيرا ستمكارتر از كسى كه بر خدا افتراء ودروغ ببندد كيست ((؟.
اين آيات سه گانه، قسمت اول از گفتگوى اصحاب كهف را حكايت مى كند، كه وقتى عليه بت پرستى قيام نمودند و با آن به مبارزه برخاستند، با يكديگر گفتند: «إذ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوات وَ الأرضِ لَن نَدعُوا مِن دُونِهِ إلَهاً لَقَد قُلنَا إذاً شَطَطاً * هَؤُلَاءِ قَومُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لَولا يَأتُونَ عَلَيهِم بِسُلطَانٍ بَيِّن فَمَن أظلَمُ مِمَّن افتَرَى عَلَى اللّهِ كَذِباً: هنگامى كه قيام كردند، گفتند پروردگار ما، پروردگار آسمان ها و زمين است، ما به غير او، اله ديگرى را نمى خوانيم، چرا كه اگر بخوانيم، در اين هنگام از راه حق تجاوز كرده ايم. ببين كه مردم ما چگونه غير خدا خدايانى گرفته اند. اين ها اگر دليل قاطعى بر ربوبيت ايشان نياورند، ستمكارترين مردم اند، زيرا ستمكارتر از كسى كه بر خدا افتراء و دروغ ببندد، كيست»؟
اين قسمت از گفتگوى اصحاب كهف مملواز حكمت وفهم است ، و در اين فراز از گفتگوى خود خواسته اند ربوبيت ارباب بتها از ملائكه و جن ومصلحين بشر را كه فلسفه وثنيت الوهيت آنها را اثبات كرده باطل كنند، نه ربوبيت خود بتها را كه مشتى مجسمه وتصويرى از آن ارباب و خدايان است . شاهد بر اين معنا كلمه ((عليهم (( است كه مى رساند
 
اين قسمت از گفتگوى اصحاب كهف، مملو از حكمت و فهم است، و در اين فراز از گفتگوى خود، خواسته اند ربوبيت ارباب بت ها از ملائكه و جن و مصلحان بشر را كه فلسفه وثنيت الوهيت آن ها را اثبات كرده، باطل كنند، نه ربوبيت خود بت ها را كه مشتى مجسمه و تصويرى از آن ارباب و خدايان است.  
 
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۴۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۴۹ </center>
منظورشان ابطال ربوبيت ملائكه وجن وكملين از بشر بوده ، وگرنه اگر منظورشان ابطال ربوبيت مجسمه ها بود مى فرمود: ((عليها - اگر دليل قاطعى بر ربوبيت آنها نياورند((
شاهد بر اين معنا كلمۀ «عَلَيهِم» است كه مى رساند منظورشان ابطال ربوبیت ملائکه و جن و کمّلین از بشر بوده، و گرنه اگر منظورشان ابطال ربوبيت مجسمه ها بود، مى فرمود: «عَلَيها: اگر دليل قاطعى بر ربوبيت آن ها نياورند».
آرى ، اصحاب كهف در اين قسمت از محاوره خود ابتداء با جمله ((ربنا رب السموات والارض (( توحيد را اثبات نموده وربوبيت تمامى عالم را منحصر به رب واحدى كرده اند كه شريك ندارد، واين غير آن چيزى است كه وثنيت مى گويد. وثنيت براى هر نوع از انواع مخلوقات ، اله وربّى قائل هستند. الهى براى آسمانها والهى براى زمين وربّى براى انسانها وهمچنين براى هر قسم از موجودات ربّى جداگانه قائلند.
 
آنگاه براى تاءكيد توحيد اضافه كرده اند كه : ((لن ندعوا من دونه الها - ما به غير اواله ديگرى نمى خوانيم (( وفائده اين تاءكيد نفى آلهه ايست كه وثنيت آنها را اثبات مى كرد، وآن آلهه را مافوق رب النوع ها مى دانست مانند عقول كليه اى كه صابئين عبادت مى كردند، ومانند برهما وسيوا و شنوكه براهمه وبودائيان آنها را مى پرستيدند. اصحاب كهف براى نفى الوهيت آنها آن تاءكيد را آورده مجددا تاءكيد ديگرى آوردند كه : ((لقد قلنا اذا شططا - اگر چنين كنيم از راه حق تجاوز كرده ايم (( وبا اين جمله فهماندند كه خواندن غير خدا تجاوز از حد وغلودر حق مخلوق وبالابردن آن تا حد خالق است .
آرى، اصحاب كهف در اين قسمت از محاوره خود، ابتداء با جملۀ «رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوات وَالأرض» توحيد را اثبات نموده و ربوبيت تمامى عالَم را منحصر به ربّ واحدى كرده اند كه شريك ندارد، و اين غير آن چيزى است كه وثنيت مى گويد. وثنيت براى هر نوع از انواع مخلوقات، إله و ربّى قائل هستند. الهى براى آسمان ها و الهى براى زمين و ربّى براى انسان ها و همچنين براى هر قسم از موجودات ربّى جداگانه قائل اند.
آنگاه به مردم عصر خود در پرستش غير خداى سبحان واتخاذ آلهه حمله كرده گفته اند: ((هولاء قومنا اتخذوا من دونه الهه لولاياتون عليهم بسلطان بين (( وعقيده آنان را چنين رد كرده اند كه اينان دليل روشنى بر آنچه ادعاء مى كنند ندارند.
 
واين دليلى كه بت پرستان آورده اند كه خداى سبحان بزرگتر از آن است كه ادراك خلق بر اواحاطه يافته توجهش به سوى اومتوجه گردد، ويا عبادت خود به سويش تقرب جويد ولاجرم راه ديگرى جز اين نيست كه مخلوق اوبعضى از موجودات شريف ومحترم را عبادت كند تا آن موجود عبادت وى را به خدا برساند واورا به خدا نزديك كند دليلى است كه به ضرر خود آنان است ، زيرا اولا احاطه نيافتن ادراك بشر به خداى تعالى اشكالى است كه ميان همه ما افراد بشر وآنچه عبادتش مى كنند مشترك است .
آنگاه براى تأكيد توحيد اضافه كرده اند كه: «لَن نَدعُوَا مِن دُونِهِ إلَهاً: ما به غير او، إله ديگرى نمى خوانيم»، و فایده اين تأكيد نفى آلهه ای است كه وثنيت آن ها را اثبات مى كرد، و آن آلهه را مافوق ربّ النوع ها مى دانست، مانند عقول كليه اى كه صابئين عبادت مى كردند، و مانند برهما و سيوا و وشنو، كه براهمه و بودائيان آن ها را مى پرستيدند.  
به علاوه ما هم كه يكتاپرستيم تنها اورا به اسماء وصفاتش مى شناسيم آن هم هر كس به قدر طاقتش به اسماء وصفات اوآشنايى دارد. پس هر كس به قدر معرفتش بايد اورا بپرستد.
 
علاوه بر اينكه تمامى صفاتى كه معبود را مستحق عبادت مى كند از قبيل خلقت كردن ، رزق دادن ومالكيت وتدبير عالم وامثال آن همه منحصرا صفات خداى تعالى است ، وغير خدا چيزى از آن صفات را از خود ندارد، پس مشركين هم تنها اورا بايد بپرستند.
اصحاب كهف براى نفى الوهيت آن ها، آن تأكيد را آورده، مجددا تأكيد ديگرى آوردند كه: «لَقَد قُلنَا إذاً شَطَطاً: اگر چنين كنيم، از راه حق تجاوز كرده ايم»، و با اين جمله فهماندند كه خواندن غير خدا، تجاوز از حد و غلوّ در حق مخلوق و بالا بردن آن تا حد خالق است.
 
آنگاه به مردم عصر خود در پرستش غير خداى سبحان و اتخاذ آلهه حمله كرده، گفته اند: «هَؤلَاءِ قَومُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لَولَا يَأتُونَ عَلَيهِم بِسُلطَانٍ بَيِّن»، و عقيده آنان را چنين رد كرده اند كه: اينان، دليل روشنى بر آنچه ادعاء مى كنند، ندارند.
 
و اين دليلى كه بت پرستان آورده اند كه خداى سبحان، بزرگتر از آن است كه ادراك خلق بر او احاطه يافته، توجهش به سوى او متوجه گردد، و يا عبادت خود به سويش تقرب جويد و لاجرم راه ديگرى جز اين نيست كه مخلوق او، بعضى از موجودات شريف و محترم را عبادت كند تا آن موجود عبادت وى را به خدا برساند و او را به خدا نزديك كند، دليلى است كه به ضرر خود آنان است. زيرا اولا احاطه نيافتن ادراك بشر به خداى تعالى، اشكالى است كه ميان همه ما افراد بشر و آنچه عبادتش مى كنند، مشترك است.
 
به علاوه، ما هم كه يكتاپرستيم، تنها او را به اسماء و صفاتش مى شناسيم، آن هم هر كس به قدر طاقتش به اسماء و صفات او آشنايى دارد. پس هر كس به قدر معرفتش بايد او را بپرستد.
 
علاوه بر اين كه تمامى صفاتى كه معبود را مستحق عبادت مى كند، از قبيل خلقت كردن، رزق دادن و مالكيت و تدبير عالَم و امثال آن، همه منحصرا صفات خداى تعالى است، و غير خدا چيزى از آن صفات را از خود ندارد. پس مشركان هم، تنها او را بايد بپرستند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۵۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۵۰ </center>
آنگاه گفتار گذشته ، يعنى جمله ((لولاياتون عليهم بسلطان بين (( را با اين كلام ديگر خود ((فمن اظلم ممّن افترى على اللّه كذبا((: رديف كردند تا حجت وبرهانى كه در رد كلام كفار اقامه كرده بودند تمام گردد. ومعنايش اين است كه : بر مشركين است كه برهانى قاطع بر صحت گفتارشان اقامه كنند كه اگر اقامه نكنند سخنشان سخنى بدون دليل و علم بوده ، دروغ وافترائى خواهد بود كه به خدا بسته اند، وافتراء ظلم است ، وظلم بر خدا بزرگترين ظلمها است .
آنگاه گفتار گذشته، يعنى جملۀ «لَولَا يَأتُونَ عَلَيهِم بِسُلطَانٍ بَيِّن» را با اين كلام ديگر خود «فَمَن أظلَمُ مِمَّن افتَرَى عَلَى اللّهِ كَذِباً» رديف كردند تا حجت و برهانى كه در رد كلام كفار اقامه كرده بودند، تمام گردد.  
پس با اين كلام خود به ما فهمانده اند كه مردمى عالم وخداشناس و داراى بصيرت بوده اند ووعده خداى تعالى را كه در باره شان فرموده : ((وزدناهم هدى (( در حقشان عملى شده است .
 
و معنايش اين است كه: بر مشركان است كه برهانى قاطع بر صحت گفتارشان اقامه كنند، كه اگر اقامه نكنند، سخنشان سخنى بدون دليل و علم بوده، دروغ و افترایى خواهد بود كه به خدا بسته اند، و افتراء ظلم است، و ظلم بر خدا، بزرگترين ظلم ها است.
 
پس با اين كلام خود به ما فهمانده اند كه مردمى عالم و خداشناس و داراى بصيرت بوده اند و وعده خداى تعالى را كه در باره شان فرموده: «وَ زِدنَاهُم هُدىً» در حقشان عملى شده است.
<span id='link232'><span>
<span id='link232'><span>
==جزئياتى از داستان اصحاب كهف كه از آيات استفاده مى شود ==
==جزئياتى از داستان اصحاب كهف كه از آيات استفاده مى شود ==
در اين كلام با همه اختصارش قيودى است كه از تفصيل نهضت آنان و جزئيات آن در ابتداى امر خبر مى دهد، مثلااز قيد ((وربطنا على قلوبهم (( فهميده مى شود كه گفتار بعديشان را كه گفتند: ((ربنا رب السموات والارض ...(( از مشركين پنهان نمى داشته اند، بلكه علنى در ميان آنان مى گفتند، در موقعيتى مى گفتند كه دل شير در آن آب مى شد، و از وحشت دلها به لرزه درمى آمده ، پوست بدنها جمع مى شده ، در ميان جمعى از دشمنان اظهار مى داشتند كه مى دانستند دنبال اظهاراتشان خونريزى وعذاب وشكنجه وتطميع در كار است .
در اين كلام با همه اختصارش، قيودى است كه از تفصيل نهضت آنان و جزئيات آن در ابتداى امر خبر مى دهد. مثلا از قيد «وَ رَبَطنَا عَلَى قُلُوبِهِم» فهميده مى شود كه گفتار بعدی شان را كه گفتند: «رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاواتِ وَ الأرض...» از مشركان پنهان نمى داشته اند، بلكه علنى در ميان آنان مى گفتند. در موقعيتى مى گفتند كه دل شير در آن آب مى شد، و از وحشت دل ها به لرزه در مى آمده، پوست بدن ها جمع مى شده، در ميان جمعى از دشمنان اظهار مى داشتند كه مى دانستند دنبال اظهاراتشان، خونريزى وعذاب و شكنجه و تطميع در كار است.
واز قيد، ((اذ قاموا فقالوا(( استفاده مى شود كه اين عده از جوانان ابتداى مخالفتشان در مجلسى بوده كه دستور به عبادت وپرستش بتها از آنجا صادر مى شده واعضاى آن محفل مردم را مجبور به بت پرستى نموده از عبادت خدا باز مى داشتند وحتى استفاده مى شود كه خداپرستان را شكنجه وآزار هم مى كردند، مى كشتند، عذاب مى دادند، حال اين مجلس يا مجلس سلطان بوده يا مجلسى كه از وزراء سلطان تشكيل مى شده ، ويا مجلس عمومى بوده است ، على اى حال اين چند جوان برمى خيزند، وعلنا مخالفت خود را اعلام داشته از آن مجلس بيرون مى آيند، واز مردم شهر كناره گيرى مى كنند، ودر حالى اين قيام را كردند كه در خطر عظيمى بودند، از هر سومردم به ايشان حمله ور شدند، چون در آيه شريفه دارد كه به غار پناهنده شدند، و فرموده : ((واذ اعتزلتموهم وما يعبدون الااللّه فاووا الى الكهف - و چون از ايشان وآنچه كه به غير خدا مى پرستيدند كناره گيرى نموديد، به غار پناهنده شويد((
 
واين خود مؤ يد رواياتى است كه در داستان اصحاب كهف آمده وبه زودى خواهد آمد كه اصلا شش نفر از آنان جزء خواص سلطان بوده اند وشاه در امور خود با آنان مشورت مى كرده ، همانها بودند كه از مجلسش ‍ برخاسته اعلان اعتقاد به توحيد نموده هر شريكى را از خدا نفى كردند.
و از قيد «إذ قَامُوا فَقَالُوا» استفاده مى شود كه اين عده از جوانان، ابتداى مخالفتشان در مجلسى بوده كه دستور به عبادت و پرستش بت ها از آن جا صادر مى شده و اعضاى آن محفل، مردم را به بت پرستى مجبور نموده، از عبادت خدا باز مى داشتند و حتى استفاده مى شود كه خداپرستان را شكنجه و آزار هم مى كردند، مى كشتند، عذاب مى دادند.
 
حال اين مجلس، يا مجلس سلطان بوده، يا مجلسى كه از وزراء سلطان تشكيل مى شده، و يا مجلس عمومى بوده است. على أىّ حال، اين چند جوان بر مى خيزند، و علنا مخالفت خود را اعلام داشته، از آن مجلس بيرون مى آيند، و از مردم شهر كناره گيرى مى كنند، و در حالى اين قيام را كردند كه در خطر عظيمى بودند، از هر سو مردم به ايشان حمله ور شدند. چون در آيه شريفه دارد كه به غار پناهنده شدند، و فرموده: «وَ إذ اعتَزَلتُمُوهُم وَ مَا يَعبُدُونَ إلّا اللّهُ فَأوُا إلَى الكَهف: و چون از ايشان و آنچه كه به غير خدا مى پرستيدند، كناره گيرى نموديد، به غار پناهنده شويد».
 
و اين، خود مؤيد رواياتى است كه در داستان اصحاب كهف آمده و به زودى خواهد آمد كه اصلا شش نفر از آنان جزء خواص سلطان بوده اند و شاه در امور خود با آنان مشورت مى كرده، همان ها بودند كه از مجلسش برخاسته، اعلان اعتقاد به توحيد نموده، هر شريكى را از خدا نفى كردند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۵۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۵۱ </center>
واين با مضمون رواياتى كه مى گويد اصحاب كهف ايمان خود را پنهان مى داشتند وبا تقيه رفتار مى كردند منافاتى ندارد، زيرا ممكن است عمرى اين چنين بسر برده وسپس به طور ناگهانى تقيه را شكسته ايمان به توحيد را اعلام نموده از مردم خود كناره گيرى نمودند، وديگر مجالى برايشان نمانده كه تظاهر به ايمان بكنند، زيرا اگر چنين مجالى بود قطعا كشته مى شدند.
و اين با مضمون رواياتى كه مى گويد اصحاب كهف ايمان خود را پنهان مى داشتند و با تقيه رفتار مى كردند، منافاتى ندارد. زيرا ممكن است عمرى اين چنين به سر برده و سپس به طور ناگهانى تقيه را شكسته، ايمان به توحيد را اعلام نموده، از مردم خود كناره گيرى نمودند، و ديگر مجالى برايشان نمانده كه تظاهر به ايمان بكنند. زيرا اگر چنين مجالى بود، قطعا كشته مى شدند.
وچه بسا احتمال داده اند، كه مراد از قيام اصحاب كهف قيامشان براى يارى حق بوده ، واينكه گفته اند ((ربنا رب السموات والارض (( گفتارى بوده كه در دل زمزمه مى كرده اند. وجمله ((واذ اعتزلتموهم (( گفتار ايشان در هنگام خروجشان از شهر بوده . ويا ممكن است مقصود از قيامشان قيام براى خدا باشد، وهمه اقوالى كه از ايشان نقل شده گفتگوهايى بوده ميان خودشان كه بعد از بيرون شدن از شهر ودور شدن از مردم به ميان آورده اند. وبنابر دووجهى كه ذكر شد منظور از ربط بر قلوب ايشان ، اين است كه ايشان از عاقبت بيرون شدن از ميان مردم وفرار از شهر ودورى از مردم نهراسيده اند.
 
وليكن از دووجه مذكور وجه اولى روشن تر است .
و چه بسا احتمال داده اند، كه مراد از قيام اصحاب كهف قيامشان براى يارى حق بوده، و اين كه گفته اند: «رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاواتِ وَ الأرض»، گفتارى بوده كه در دل زمزمه مى كرده اند. و جملۀ «وَ إذ اعتَزَلتُمُوهُم»، گفتار ايشان در هنگام خروجشان از شهر بوده. و يا ممكن است مقصود از قيامشان، قيام براى خدا باشد، و همه اقوالى كه از ايشان نقل شده، گفتگوهايى بوده ميان خودشان كه بعد از بيرون شدن از شهر و دور شدن از مردم به ميان آورده اند.  
وَ إِذِ اعْتزَلْتُمُوهُمْ وَ مَا يَعْبُدُونَ إِلااللَّهَ فَأْوُا إِلى الْكَهْفِ...
 
كلمه ((اعتزال (( وهمچنين ((تعزل (( به معناى دورى از چيزى است ، وكلمه ((نشر(( به معناى گستردن است و((مرفق (( - به كسره ميم وفتحه فاء، وهمچنين بالعكس ، ونيز به فتحه هر دوحرف - به معناى رفتار به نرمى ومعامله به لطف است .
و بنابر دو وجهى كه ذكر شد، منظور از «ربط بر قلوب ايشان»، اين است كه ايشان از عاقبت بيرون شدن از ميان مردم و فرار از شهر و دورى از مردم نهراسيده اند. وليكن از دو وجه مذكور، وجه اولى روشن تر است.
اين آيه فراز دوم از محاوره آنان را بعد از بيرون شدن از ميان مردم و اعتزالشان از آنان واز خدايان آنان حكايت مى كند، كه بعضى از ايشان پيشنهاد كرده كه داخل غار شوند وخود را از دشمنان دين پنهان كنند. و اينكه اين پيشنهاد خود الهامى الهى بوده كه به دل ايشان انداخته كه اگر چنين كنند خدا به لطف ورحمت خود با آنان معامله مى كند، وراهى كه منتهى به نجاتشان از زورگوئيهاى قوم وستمهاى ايشان باشد پيش پايشان مى گذارد. وما اين معنا را از جمله ((فاووا الى الكهف ينشر لكم ربكم من رحمته ...(( استفاده كرديم ، چون اصحاب كهف در اين جمله به طور جزم گفتند: ((پروردگارتان از رحمتش براى شما مى گستراند((، ونگفتند ((اميد است پروردگارتان چنين كند(( و نيز نگفتند ((شايد پروردگارتان چنين كند(( واين دومژده ، يعنى نشر رحمت وتهيه مرفق ، كه بدان ملهم شدند همان دوخواهشى بود كه بعد از دخول در كهف از درگاه خداى خود نموده - وبه حكايت قرآن كريم - گفتند: ((ربنا آتنا من لدنك رحمه وهيى ء لنا من امرنا رشدا((
 
«'''وَ إِذِ اعْتزَلْتُمُوهُمْ وَ مَا يَعْبُدُونَ إِلّا اللَّهَ فَأْوُا إِلى الْكَهْفِ...'''»:
 
كلمۀ «اعتزال» و همچنين «تَعَزُّل»، به معناى دورى از چيزى است، و كلمۀ «نشر»، به معناى گستردن است، و «مِرفَق» - به كسره ميم و فتحه فاء، و همچنين بالعكس، و نيز به فتحه هر دو حرف - به معناى رفتار به نرمى و معامله به لطف است.
 
اين آيه، فراز دوم از محاوره آنان را بعد از بيرون شدن از ميان مردم و اعتزالشان از آنان و از خدايان آنان حكايت مى كند، كه بعضى از ايشان پيشنهاد كرده كه داخل غار شوند و خود را از دشمنان دين پنهان كنند.  
 
و اين كه اين پيشنهاد، خود الهامى الهى بوده كه به دل ايشان انداخته كه اگر چنين كنند، خدا به لطف و رحمت خود با آنان معامله مى كند، و راهى كه منتهى به نجاتشان از زورگویی هاى قوم و ستم هاى ايشان باشد، پيش پايشان مى گذارد. و ما اين معنا را از جملۀ «فَأوُا إلَى الكَهفِ يَنشُر لَكُم رَبُّكُم مِن رَحمَتِهِ...» استفاده كرديم.
 
چون اصحاب كهف در اين جمله به طور جزم گفتند: «پروردگارتان از رحمتش براى شما مى گستراند»، و نگفتند: «اميد است پروردگارتان چنين كند»، و نيز نگفتند: «شايد پروردگارتان چنين كند»، و اين دو مژده، يعنى نشر رحمت و تهيه مرفق، كه بدان ملهم شدند، همان دو خواهشى بود كه بعد از دخول در كهف از درگاه خداى خود نموده - و به حكايت قرآن كريم - گفتند: «رَبَّنَا آتِنَا مِن لَدُنكَ رَحمَةً وَ هَيِّئ لَنَا مِن أمرِنَا رَشَداً».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۵۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۵۲ </center>
استثناء در جمله ((وما يعبدون الااللّه (( استثناء منقطع است ، زيرا وثنى ها، خدا را با ساير خدايان خود نمى پرستيدند تا در نتيجه استثناء متصل باشد، وبعضى افرادى كه داخل در مستثنى منه بوده بيرون كند. پس اينكه بعضى از مفسرين گفته اند كه مردم آن روز مثل ساير مشركين هم خدا را مى پرستيده اند وهم آلهه را. وهمچنين اينكه بعضى ديگر گفته اند ممكن است كه در ميان آن مردم بعضى بوده اند كه خدا را با آلهه مى پرستيدند، وبدين جهت استثناء در آيه متصل است ، سخنى بيجا است ، زيرا هيچ وقت سابقه نداشته ومعهود نبوده كه وثنى ها خداى سبحان را با بتهاى خود پرستيده باشند. واصولافلسفه وثنيت چنين اجازه اى نمى دهد، وما در صفحات گذشته به فلسفه وحجت آنها اشاره كرديم .
استثناء در جملۀ «وَ مَا يَعبُدُونَ إلّا اللّه»، استثناء منقطع است. زيرا وثنى ها، خدا را با ساير خدايان خود نمى پرستيدند تا در نتيجه استثناء متصل باشد، و بعضى افرادى كه داخل در مستثنى منه بوده، بيرون كند. پس اين كه بعضى از مفسران گفته اند كه مردم آن روز مثل ساير مشركان، هم خدا را مى پرستيده اند و هم آلهه را.  
وَ تَرَى الشمْس إِذَا طلَعَت تَّزَوَرُ عَن كَهْفِهِمْ ذَات الْيَمِينِ وَ إِذَا غَرَبَت تَّقْرِضهُمْ ذَات الشمَالِ...
 
كلمه ((تزاور(( به معناى تمايل است كه از ماده ((زور(( به معناى ميل گرفته شده . وكلمه ((قرض (( به معناى قطع وبريدن است . و كلمه ((فجوه (( به معناى زمين پهناور ووسيع وفضاى خانه است ، و مراد از ((ذات اليمين وذات الشمال (( طرف دست راست وطرف دست چپ است ، ويا طرفى است كه به خود آن راست وچپ گفته مى شود، وبه هر حال همين طرف راست وچپ معروف است .
و همچنين اين كه بعضى ديگر گفته اند: ممكن است كه در ميان آن مردم، بعضى بوده اند كه خدا را با آلهه مى پرستيدند، و بدين جهت استثناء در آيه متصل است، سخنى بيجا است. زيرا هيچ وقت سابقه نداشته و معهود نبوده كه وثنى ها، خداى سبحان را با بت هاى خود پرستيده باشند. و اصولا فلسفه وثنيت، چنين اجازه اى نمى دهد، و ما در صفحات گذشته، به فلسفه و حجت آن ها اشاره كرديم.
 
«'''وَ تَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَت تَزَاوَرُ عَن كَهْفِهِمْ ذَات الْيَمِينِ وَ إِذَا غَرَبَت تَقْرِضهُمْ ذَات الشمَالِ...'''»:
 
كلمۀ «تَزَاوَرُ»، به معناى تمايل است كه از ماده «زور»، به معناى ميل گرفته شده. و كلمه «قرض» به معناى قطع و بريدن است. و كلمه «فَجوة»، به معناى زمين پهناور و وسيع و فضاى خانه است، و مراد از «ذَاتَ اليَمِين وَ ذَاتَ الشِّمَال»، طرف دست راست و طرف دست چپ است، و يا طرفى است كه به خود آن راست و چپ گفته مى شود. و به هر حال، همين طرف راست و چپ معروف است.
<span id='link233'><span>
<span id='link233'><span>
==وضعيت جغرافيايى غار اصحاب كهف وكيفيت قرار گرفتن اصحاب كهف در آن ==
 
اين دوآيه ، غار اصحاب كهف واوضاع جغرافيايى آن را ومنزل كردن ايشان را در آن مجسم مى سازد، ومى فهماند كه اصحاب كهف در غار در آن روزگارى كه آنجا بودند چه حال ووضعى داشتند ووقتى به خواب رفتند چگونه بودند.
==نظر مفسران، در بارۀ وضعيت جغرافيايى غار اصحاب كهف ==
خطاب در آيه به رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله ) است ، البته آن جناب شنونده خطاب شده نه اينكه مخصوص به خطاب باشد، بلكه روى سخن با همه مردم است ، واز اينگونه خطابها شايع است كه يك نفر را مخاطب قرار داده ولى همه را اراده مى كنند.
اين دو آيه، غار اصحاب كهف و اوضاع جغرافيايى آن را و منزل كردن ايشان را در آن مجسم مى سازد، و مى فهماند كه اصحاب كهف در غار، در آن روزگارى كه آن جا بودند، چه حال و وضعى داشتند و وقتى به خواب رفتند، چگونه بودند.
پس ، اينكه آيه شريفه فرموده ((وترى الشمس اذا طلعت تزاور عن كهفهم ذات اليمين واذا غربت تقرضهم ذات الشمال وهم فى فجوه منه (( محل غار را وصف وتعريف مى كند، ومى فهماند كه اصحاب كهف بعد از به خواب رفتن چه وضعى داشتند واما اينكه چطور شد كه به خواب رفتند،
 
خطاب در آيه به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» است. البته آن جناب شنونده خطاب شده، نه اين كه مخصوص به خطاب باشد، بلكه روى سخن با همه مردم است، و از اين گونه خطاب ها، شايع است كه يك نفر را مخاطب قرار داده، ولى همه را اراده مى كنند.
 
پس اين كه آيه شريفه فرموده: «وَ تَرَى الشَّمسَ إذَا طَلَعَت تَزَاوَرُ عَن كَهفِهِم ذَاتَ اليَمِينِ وَ إذَا غَرَبَت تَقرِضُهُم ذَاتَ الشِّمَالِ وَ هُم فِى فَجوَةٍ مِنه»، محل غار را وصف و تعريف مى كند، و مى فهماند كه اصحاب كهف بعد از به خواب رفتن، چه وضعى داشتند.
 
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۵۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۵۳ </center>
وچقدر خوابشان طول كشيد بيان نكرده ، وبه همان اشاراتى كه در آيات قبل بود، وبه اشاراتى كه به زودى در ذيل جمله ((ولبثوا فى كهفهم (( خواهد آمد، اكتفاء نموده است . واگر به اين خصوصيات نپرداخته به منظور اختصار بوده است .
و اما اين كه چطور شد كه به خواب رفتند، و چقدر خوابشان طول كشيد، بيان نكرده، و به همان اشاراتى كه در آيات قبل بود، و به اشاراتى كه به زودى در ذيل جملۀ «وَ لَبِثُوا فِى كَهفِهِم» خواهد آمد، اكتفاء نموده است. و اگر به اين خصوصيات نپرداخته، به منظور اختصار بوده است.
ومعناى آيه اين است كه : تومى بينى ، وهر بيننده اى هم كه فرض شود از كار آنان خبر داشته مى بيند، آفتاب را كه وقتى طلوع مى كند از طرف غار آنان به سمت راست متمايل مى شود، ودر نتيجه نورش به داخل غار مى افتد ووقتى غروب مى كند به طرف چپ غار را قطع مى كند ودر نتيجه شعاعش به داخل غار مى افتد، واصحاب غار در فضاى وسيع غار قرار دارند كه آفتاب به آنان نمى رسد.
 
خداى سبحان با همين بيان كوتاه اين معانى را فهمانده كه اولاغار اصحاب كهف شرقى وغربى قرار نگرفته بوده كه از شعاع آفتاب فقط يك وعده ، يا صبح ويا بعد از ظهر، استفاده كند، بلكه ساختمانش قطبى بوده ، يعنى درب غار به طرف قطب جنوبى بوده كه هم در هنگام طلوع و هم در هنگام غروب شعاع آفتاب به داخل آن مى تابيده .
و معناى آيه اين است كه: تو مى بينى، و هر بيننده اى هم كه فرض شود از كار آنان خبر داشته، مى بيند آفتاب را كه وقتى طلوع مى كند، از طرف غار آنان به سمت راست متمايل مى شود، و در نتيجه، نورش به داخل غار مى افتد و وقتى غروب مى كند، به طرف چپ غار را قطع مى كند و در نتيجه، شعاعش به داخل غار مى افتد، و اصحاب غار در فضاى وسيع غار قرار دارند، كه آفتاب به آنان نمى رسد.
وثانيا آفتاب به خود آنان نمى تابيده ، چون از در غار دور بودند، ودر فضاى وسيع غار قرار داشتند. خداوند به اين وسيله ايشان را از حرارت آفتاب ودگرگون شدن رنگ ورويشان وپوسيدن لباسهايشان حفظ فرموده .
 
وثالثا در خواب خود راحت بوده اند، زيرا هواى خوابگاهشان حبس ‍ نبوده ، بلكه همواره در فضاى غار از طرف شرق وغرب در جريان بوده ، واصحاب غار هم در گذرگاه اين گردش هوا قرار داشته اند.
خداى سبحان، با همين بيان كوتاه، اين معانى را فهمانده كه:
وبعيد نيست كه از نكره آمدن ((فجوة (( نيز اين يعنى دور بودن از شعاع آفتاب استفاده وگفته شود كه نكره بودن ((فجوة (( دليل بر اين است كه چيزى در كلام حذف شده وتقديرش اين بوده : ((وهم فى فجوة منه لايصيبهم فيه شعاعها(( كه معنايش گذشت .
 
اولاً: غار اصحاب كهف، شرقى و غربى قرار نگرفته بوده كه از شعاع آفتاب، فقط يك وعده، يا صبح و يا بعد از ظهر، استفاده كند، بلكه ساختمانش قطبى بوده. يعنى درب غار به طرف قطب جنوبى بوده، كه هم در هنگام طلوع و هم در هنگام غروب، شعاع آفتاب به داخل آن مى تابيده.
 
و ثانياً: آفتاب به خود آنان نمى تابيده، چون از درِ غار دور بودند، و در فضاى وسيع غار قرار داشتند. خداوند به اين وسيله ايشان را از حرارت آفتاب و دگرگون شدن رنگ و رويشان و پوسيدن لباس هايشان حفظ فرموده.
 
و ثالثاً: در خواب خود راحت بوده اند. زيرا هواى خوابگاهشان حبس نبوده، بلكه همواره در فضاى غار، از طرف شرق و غرب در جريان بوده، و اصحاب غار هم، در گذرگاه اين گردش هوا قرار داشته اند.
 
و بعيد نيست كه از نكره آمدن «فَجوَة» نيز اين يعنى دور بودن از شعاع آفتاب استفاده و گفته شود كه نكره بودن «فَجوَة»، دليل بر اين است كه چيزى در كلام حذف شده و تقديرش اين بوده: «وَ هُم فِى فَجوَةٍ مِنهُ لَا يُصِيبُهُم فِيهِ شُعَاعُهَا» كه معنايش گذشت.
<span id='link234'><span>
<span id='link234'><span>
==نظر مفسرين درباره موقعيت جغرافيائى غار ونقد وبررسى آن ==
 
مفسرين گفته اند كه در غار روبروى قطب شمال بوده كه هم جهت با ستاره هاى بنات النعش است ، وقهرا دست راست آن به طرف مغرب نگاه مى كند، وشعاع آفتاب در هنگام طلوعش بدانجا مى افتد، وطرف چپش به مشرق نگاه مى كند، وآفتاب در هنگام غروبش بدانجا مى تابد.
مفسران گفته اند كه: درِ غار، روبروى قطب شمال بوده، كه هم جهت با ستاره هاى بنات النعش است، و قهرا دست راست آن، به طرف مغرب نگاه مى كند، و شعاع آفتاب در هنگام طلوعش، بدان جا مى افتد، و طرف چپش به مشرق نگاه مى كند، و آفتاب در هنگام غروبش، بدان جا مى تابد.
البته اين در صورتى صحيح است كه مقصود از طرف راست وچپ غار راست وچپش براى كسى باشد كه مى خواهد وارد آن شود،
 
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۵۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۵۴ </center>
نه كسى كه در داخل آن نشسته است ، وبه نظر مى رسد اين تحديدى كه مفسرين كرده اند، روى اعتمادى بوده كه به شهرتى در اين باب داشته اند، زيرا معروف بوده كه غار اصحاب كهف همان غارى است كه در شهر افسوس از شهرهاى روم شرقى قرار دارد، وآن غار همينطور است كه مفسرين گفته اند، يعنى دهانه اش قطبى است ودر آن مقابل قطب شمال است - وبه طورى كه گفته اند - كمى به طرف مشرق متمايل است .
البته اين در صورتى صحيح است كه مقصود از طرف راست و چپ غار، راست و چپش براى كسى باشد كه مى خواهد وارد آن شود. نه كسى كه در داخل آن نشسته است.
ليكن معمول در اعتبار چپ وراست در خصوص غار وخانه وخيمه و هر چيز ديگرى كه داراى در است اين است كه چپ وراست شخصى را كه از آن بيرون مى شود در نظر بگيرند نه شخصى كه وارد آن مى شود، و صحيح هم همين است ، براى اينكه اولين احساسى كه انسان نسبت به احتياج اعتبار جهات (بالاوپائين ، چپ وراست ، وعقب وجلو) دارد، احتياج خودش به اين جهات است ، آنچه كه بالاى سرش قرار دارد بالا، وآنچه پائين پايش است پائين ، وآنچه پيش رويش قرار دارد جلووآنچه پشت سرش است عقب وآنچه در سمت قوى تر بدنش يعنى سمت راست اوقرار دارد، يمين (راست ) وآنچه در طرف مخالف آن قرار گرفته يسار (چپ ) ناميده شده است ، اين اولين بارى است كه احتياج به اين اعتبارات را احساس مى كند.
 
بعد از اين احساس اگر احتياج پيدا كرد به اينكه جهات مذكور را در چيز ديگرى اعتبار نموده تعيين كند، خودش را جاى آن چيز قرار داده آنچه از اطراف آن چيز با اطراف خود منطبق مى شود همان را جهت آن مى نامد مثلا جلوونماى آن چيز را با روى خود منطبق كرده پشت خود را پشت آن وراستش را راست آن وچپش را چپ آن اعتبار مى كند. و چون روى خانه ونماى خيمه وهر چيزى كه در دارد همان طرفى است كه در، در آن طرف قرار گرفته ، قهرا دست چپ وراست خانه هم چپ و راست كسى خواهد بود كه از خانه بيرون مى آيد، نه كسى كه داخل مى شود. وبنابراين ، غار اصحاب كهف با آن توصيفى كه قرآن كريم از وضع جغرافيايى آن كرده ، جنوبى خواهد بود، يعنى در غار به طرف قطب جنوب بوده است ، نه آنطور كه مفسرين گفته اند. البته اين بحث تتمه اى دارد كه به زودى خواهد آمد - ان شاء اللّه .
و به نظر مى رسد اين تحديدى كه مفسران كرده اند، روى اعتمادى بوده كه به شهرتى در اين باب داشته اند. زيرا معروف بوده كه غار اصحاب كهف، همان غارى است كه در شهر «افسوس»، از شهرهاى روم شرقى قرار دارد، و آن غار، همين طور است كه مفسران گفته اند. يعنى دهانه اش، قطبى است و درِ آن، مقابل قطب شمال است - و به طورى كه گفته اند - كمى به طرف مشرق متمايل است.
وبه هر حال ، اين وضعى كه اصحاب كهف به خود گرفتند از عنايت الهى ولطف اونسبت به ايشان بوده تا به همين حالت ايشان را زنده نگهدارد تا وقتى كه منظور بوده به سر رسد، ولذا دنبال آيه فرموده : ((ذلك من ايات اللّه من يهد اللّه فهوالمهتد ومن يضلل فلن تجد له وليا مرشدا((
 
ليكن معمول در اعتبار چپ و راست در خصوص غار و خانه و خيمه و هر چيز ديگرى كه داراى در است، اين است كه چپ و راست شخصى را كه از آن بيرون مى شود، در نظر بگيرند، نه شخصى كه وارد آن مى شود، و صحيح هم همين است.
 
براى اين كه اولين احساسى كه انسان نسبت به احتياج اعتبار جهات (بالا و پایين، چپ و راست، و عقب و جلو) دارد، احتياج خودش به اين جهات است. آنچه كه بالاى سرش قرار دارد، بالا، و آنچه پایين پايش است، پایين، و آنچه پيش رويش قرار دارد، جلو و آنچه پشت سرش است، عقب و آنچه در سمت قوى تر بدنش، يعنى سمت راست او قرار دارد، يمين (راست)، و آنچه در طرف مخالف آن قرار گرفته، يسار (چپ) ناميده شده است. اين، اولين بارى است كه احتياج به اين اعتبارات را احساس مى كند.
 
بعد از اين احساس، اگر احتياج پيدا كرد به اين كه جهات مذكور را در چيز ديگرى اعتبار نموده، تعيين كند، خودش را جاى آن چيز قرار داده، آنچه از اطراف آن چيز با اطراف خود منطبق مى شود، همان را جهت آن مى نامد. مثلا جلو و نماى آن چيز را با روى خود منطبق كرده، پشت خود را پشت آن و راستش را راست آن و چپش را چپ آن اعتبار مى كند. و چون روى خانه و نماى خيمه و هر چيزى كه در دارد، همان طرفى است كه در، در آن طرف قرار گرفته، قهرا دست چپ و راست خانه هم، چپ و راست كسى خواهد بود كه از خانه بيرون مى آيد، نه كسى كه داخل مى شود.  
 
و بنابراين، غار اصحاب كهف، با آن توصيفى كه قرآن كريم از وضع جغرافيايى آن كرده، جنوبى خواهد بود. يعنى درِ غار، به طرف قطب جنوب بوده است. نه آن طور كه مفسران گفته اند. البته اين بحث تتمه اى دارد كه به زودى خواهد آمد - إن شاء اللّه.
 
و به هر حال، اين وضعى كه اصحاب كهف به خود گرفتند، از عنايت الهى و لطف او نسبت به ايشان بوده، تا به همين حالت ايشان را زنده نگهدارد، تا وقتى كه منظور بوده به سر رسد. و لذا دنبال آيه فرموده: «ذَلِكَ مِن آيَاتِ اللّهِ مَن يَهدِ اللّهُ فَهُوَ المُهتَدِ وَ مَن يُضلِل فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِيّاً مُرشِداً».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۵۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۵۵ </center>
((وتحسبهم ايقاظا وهم رقود(( - كلمه ((ايقاظ(( جمع ((يقظ(( و((يقظان (( (بيدار)، وكلمه ((رقود(( جمع ((راقد(( (خواب رفته ) است . ودر كلام اشاره است به اينكه در حال خواب چشمهايشان باز بوده است ، زيرا مى فرمايد: توآنان را بيدار خيال مى كنى ولى خوابند.
«'''وَ تَحسَبُهُم أيقَاظاً وَ هُم رُقُودٌ'''» - كلمه «أيقاظ»، جمع «يقظ» و «يقظان» (بيدار)، و كلمه «رُقُود»، جمع «راقد» (خواب رفته) است. و در كلام اشاره است به اين كه در حال خواب، چشم هايشان باز بوده است. زيرا مى فرمايد: تو آنان را بيدار خيال مى كنى، ولى خوابند.
((ونقلبهم ذات اليمين وذات الشمال (( مقصود اين است كه آنان را يكبار از طرف شانه چپ به راست وبارى ديگر از راست به چپ مى گردانيم تا بدنهايشان كه به زمين چسبيده نپوسد، وزمين لباسها و بدنهايشان را نخورد، وقواى بدنيشان در اثر ركود، وخمود وبى حركتى در مدتى طولانى از كار نيفتد.
 
((وكلبهم باسط ذراعيه بالوصيد(( - كلمه ((وصيد(( به معناى درگاه خانه است وبعضى گفته اند به معناى آستانه خانه است ، ومعناى آيه اين است كه : اصحاب كهف كه وضعشان را گفتيم ، در حالى آن وضع را داشتند كه سگشان ذراع دست خود را روى زمين پهن كرده بود، اين جمله در ضمن از اين معنا هم خبر مى دهد كه سگ اصحاب كهف همراه ايشان بوده ، ومادام كه آنان در كهف بوده اند آن حيوان نيز با ايشان بوده است .
«'''وَ نُقَلِّبُهُم ذَاتَ اليَمِينِ وَ ذَاتَ الشِّمَال'''» - مقصود اين است كه آنان را يك بار از طرف شانه چپ به راست و بارى ديگر، از راست به چپ مى گردانيم، تا بدن هايشان كه به زمين چسبيده، نپوسد، و زمين لباس ها و بدن هايشان را نخورد، و قواى بدنی شان در اثر ركود، و خمود و بى حركتى در مدتى طولانى، از كار نيفتد.
 
«'''وَ كَلبُهُم بَاسِطٌ ذِرَاعَيهِ بِالوَصِيد'''» - كلمۀ «وَصيد»، به معناى درگاه خانه است و بعضى گفته اند به معناى آستانه خانه است. و معناى آيه، اين است كه: اصحاب كهف كه وضعشان را گفتيم، در حالى آن وضع را داشتند كه سگشان، ذراع دست خود را روى زمين پهن كرده بود.
 
اين جمله، در ضمن از اين معنا هم خبر مى دهد كه سگ اصحاب كهف، همراه ايشان بوده، و مادام كه آنان در كهف بوده اند، آن حيوان نيز با ايشان بوده است.
<span id='link235'><span>
<span id='link235'><span>
==وجه اينكه با ديدن وضع اصحاب كهف قلب انسان مملواز رعب وترس مى شود ==
 
((لواطلعت عليهم لوليت منهم فرارا ولملئت منهم رعبا(( - اين جمله از اين معنا خبر مى دهد كه وضع اصحاب كهف در همين حالى كه به خواب رفته اند آنقدر هائل ووحشتناك بوده كه اگر كسى از نزديك ايشان را مى ديد از ترس واز خطرى كه از ايشان احساس مى كرد پا به فرار مى گذاشت ، تا خود را از مكروهى كه گفتيم از ناحيه آنان احساس مى كند دور بدارد. وخلاصه قلب آدمى از ديدن آنان سرشار از وحشت وترس مى گردد، واز قلب به سراسر وجود انسان دويده ، سراپاى اورا پر از رعب ووحشت مى كند.
==وجه اين كه با ديدن وضع اصحاب كهف، قلب انسان مملو از رعب و ترس مى شود ==
سخنى كه ما در خطاب ((لوليت (( و((لملئت (( داريم همان حرفى است كه در خطاب ((وترى الشمس (( گفتيم ، وديگر تكرار نمى كنيم .
«'''لَو اطَّلَعتَ عَلَيهِم لَوَلَّيتَ مِنهُم فِرَاراً وَ لَمُلِئتَ مِنهُم رُعباً'''» - اين جمله، از اين معنا خبر مى دهد كه وضع اصحاب كهف در همين حالى كه به خواب رفته اند، آن قدر هائل و وحشتناك بوده كه اگر كسى از نزديك ايشان را مى ديد، از ترس و از خطرى كه از ايشان احساس مى كرد، پا به فرار مى گذاشت، تا خود را از مكروهى كه گفتيم از ناحيه آنان احساس مى كند، دور بدارد.  
از توضيحى كه گذشت دونكته روشن گرديد، يكى اينكه چرا فرمود ((از ترس از ايشان پر مى شوى (( ونفرمود ((دلت پر از ترس ‍ مى شود(( دوم اينكه چرا اول فرمود ((لوليت منهم فرارا(( وسپس ‍ فرمود: ((ولملئت منهم رعبا(( نكته اولى احتياج به تكرار ندارد، ولى درباره دومى مى گوييم ((فرار(( به معناى دور كردن خويش است ، از مكروه . وفرار معلول توقع رسيدن مكروه است ، نه معلول ترس كه حالتى است درونى وتاءثرى است كه در قلب پيدا مى شود،
 
و خلاصه، قلب آدمى از ديدن آنان سرشار از وحشت و ترس مى گردد، و از قلب به سراسر وجود انسان دويده، سراپاى او را پر از رعب و وحشت مى كند.
 
سخنى كه ما در خطاب «لَوَلَّيتَ» و «لَمُلِئتَ»، داريم همان حرفى است كه در خطاب «وَ تَرَى الشَّمسَ» گفتيم، و ديگر تكرار نمى كنيم.
 
از توضيحى كه گذشت، دو نكته روشن گرديد:
 
يكى اين كه: چرا فرمود «از ترس از ايشان پُر مى شوى»، و نفرمود «دلت پُر از ترس ‍ مى شود».
 
دوم اين كه: چرا اول فرمود «لَوَلَّيتَ مِنهُم فِرَاراً»، و سپس فرمود: «وَ لَمُلِئتَ مِنهُم رُعباً».
 
نكته اولى احتياج به تكرار ندارد، ولى درباره دومى مى گوييم: «فرار»، به معناى دور كردن خويش است از مكروه. و فرار، معلول توقع رسيدن مكروه است، نه معلول ترس، كه حالتى است درونى و تأثّرى است كه در قلب پيدا مى شود.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۵۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۵۶ </center>
(چه بسيار مواقع كه قلب دچار ترس مى شود، ولى انسان فرار نمى كند و چه بسيار مى شود كه بدون ترس بايد فرار كرد) آرى ، مكروهى كه بنا است برسد بايد از آن برحذر بود يعنى بايد فرار كرد، چه اينكه ترسى در دل ايجاد شده باشد ويا نشده باشد.
(چه بسيار مواقع كه قلب دچار ترس مى شود، ولى انسان فرار نمى كند، و چه بسيار مى شود كه بدون ترس بايد فرار كرد).
پس اينكه فرار را از ترس ورعب جلوتر آورده از باب تقديم مسبب بر سبب نيست ، بلكه از باب تقديم حكم خوف است ، بر حكم رعب ، چون خوف ورعب دوحالت متغاير قلبى هستند، واگر به جاى كلمه ((رعب (( كلمه ((خوف (( را به كار مى برد حق كلام اين مى شد كه جمله دومى را اول واولى را دوم بياورد يعنى بفرمايد: ((لملئت منهم خوفا ولوليت منهم فرارا(( واما بنابر آنچه ما گفتيم هر چند خوف و رعب - هر دواثر اطلاع يافتن بر منظره اى وحشتناك است ليكن بليغ ‌تر وبهتر است ، زيرا كلمه فرار دلالتش بر اين معنا روشن تر از كلمه مملو شدن از رعب است .
 
آرى، مكروهى كه بنا است برسد، بايد از آن برحذر بود. يعنى بايد فرار كرد. چه اين كه ترسى در دل ايجاد شده باشد و يا نشده باشد.
 
پس اين كه فرار را از ترس و رعب جلوتر آورده، از باب تقديم مسبّب بر سبب نيست، بلكه از باب تقديم حكم خوف است، بر حكم رعب. چون خوف و رعب، دو حالت متغاير قلبى هستند، و اگر به جاى كلمه «رعب»، كلمه «خوف» را به كار مى برد، حق كلام اين مى شد كه جمله دومى را اول و اولى را دوم بياورد. يعنى بفرمايد: «لَمُلِئتَ مِنهُم خَوفاً وَ لَوَلَّيتَ مِنهُم فِرَاراً». و اما بنابر آنچه ما گفتيم، هرچند خوف و رعب - هر دو اثر اطلاع يافتن بر منظره اى وحشتناك است - ليكن بليغ ‌تر و بهتر است. زيرا كلمه «فرار»، دلالتش بر اين معنا روشن تر از كلمۀ مملو شدن از رعب است.
<span id='link236'><span>
<span id='link236'><span>
==بيان غايت وهدف از بعث (بيدار كردن ) اصحاب كهف ==
 
وَ كذَلِك بَعَثْنَهُمْ لِيَتَساءَلُوا بَيْنهُمْ...
==بيان هدف از بعث و بيدار كردن اصحاب كهف ==
كلمه ((يتسائلوا(( از مصدر تسائل است كه به معنى پرسش عده اى از يكديگر است ، وكلمه ((ورق (( - به فتحه حرف اول وكسره حرف دوم - به معناى پول است ، بعضى گفته اند به معناى پول نقره است ، چه سكه دار باشد وچه بى سكه . ومعناى جمله ((ان يظهروا عليكم ((، ((اگر اطلاع يافتند بر شما(( ويا: ((اگر ظفر يافتند بر شما(( مى باشد.
«'''وَ كذَلِك بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَسائَلُوا بَيْنهُمْ...'''»:
واشاره به ((كذلك (( اشاره به خواباندن اصحاب كهف به صورتى است كه آيات سابق بيان نمود، يعنى همانطور كه نام بردگان را روزگارى طولانى به آن صورت عجيب ومدهش كه خود يكى از آيات ما به شمار مى رود خوابانديم همانطور ايشان را مبعوث مى كنيم ، وبيدار مى سازيم تا از يكديگر پرسش كنند.
 
اين تشبيه وهمچنين اينكه پرسش از يكديگر را هدف بيدار كردن قرار داده با در نظر گرفتن دعائى كه در هنگام ورودشان به غار كردند، و بلافاصله به خواب رفتند، خود دليل بر اين است كه اصحاب كهف براى اين از خواب بيدار شدند، تا پس از پرسش از يكديگر حقيقت امر بر ايشان مكشوف گردد، واصلا به خواب رفتنشان در اين مدت طولانى براى همين بوده . آرى ، اصحاب كهف مردمى بودند كه كفر بر جامعه شان استيلاء يافته بود، وباطل در ميان آنان غلبه كرده بود، و زورگوئى اقوياء از هر سومردم را احاطه كرده ، سپاه ياءس ونوميدى از ظهور كلمه حق وآزاد شدن اهل دين بر دلهاى آنان يورش برده بود.
كلمۀ «يَتَسَائَلُوا»، از مصدر «تَسائُل» است، كه به معنى پرسش عده اى از يكديگر است. و كلمه «ورق» - به فتحه حرف اول و كسره حرف دوم - به معناى پول است. بعضى گفته اند به معناى پول نقره است. چه سكه دار باشد، و چه بى سكه. و معناى جملۀ «إن يَظهَرُوا عَلَيكُم»، «اگر اطلاع يافتند بر شما»، و يا: «اگر ظفر يافتند بر شما» مى باشد.
 
و اشاره به «كَذَلِكَ»، اشاره به خواباندن اصحاب كهف به صورتى است كه آيات سابق بيان نمود. يعنى همان طور كه نامبردگان را روزگارى طولانى به آن صورت عجيب و مدهش، كه خود يكى از آيات ما به شمار مى رود، خوابانديم، همان طور ايشان را مبعوث مى كنيم و بيدار مى سازيم، تا از يكديگر پرسش كنند.
 
اين تشبيه و همچنين اين كه پرسش از يكديگر را هدف بيدار كردن قرار داده، با در نظر گرفتن دعایى كه در هنگام ورودشان به غار كردند، و بلافاصله به خواب رفتند، خود دليل بر اين است كه اصحاب كهف، براى اين از خواب بيدار شدند، تا پس از پرسش از يكديگر، حقيقت امر بر ايشان مكشوف گردد، و اصلا به خواب رفتنشان در اين مدت طولانى، براى همين بوده.  
 
آرى، اصحاب كهف مردمى بودند كه كفر بر جامعه شان استيلاء يافته بود، و باطل در ميان آنان غلبه كرده بود، و زورگویى اقوياء از هر سو مردم را احاطه كرده، سپاه يأس و نوميدى از ظهور كلمه حق و آزاد شدن اهل دين بر دل هاى آنان يورش برده بود.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۵۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۵۷ </center>
حوصله ها از طول كشيدن عمر باطل ونيامدن دوران ظهور حق سر آمده بود، ومى خواستند دچار شك وترديد شوند كه خدا نجاتشان داد. وبعد از آنكه وارد غار شدند از خداى تعالى درخواست رحمتى از ناحيه خودش واهتدائى آماده نسبت به امر خود نمودند كه در هر چه زودتر از اين دودلى وسرگردانى نجات يابند. خداوند نيز دعايشان را مستجاب نموده اينطور هدايتشان كرد. همچنانكه آن شخصى را كه از خرابه دهى مى گذشت وناگهان اين سؤ ال به نظرش رسيد كه آيا خدا بار ديگر اينان را زنده مى كند وآيا چنين چيزى ممكن است ؟ خداى تعالى براى اينكه از آن سرگردانى نجاتش دهد اورا براى صد سال ميراند، ومجددا زنده اش كرد.
حوصله ها از طول كشيدن عمر باطل و نيامدن دوران ظهور حق سر آمده بود، و مى خواستند دچار شك و ترديد شوند كه خدا نجاتشان داد.  
سخن كوتاه اينكه ، از آنجائى كه اين پندار (كه ديگر حق ظاهر شدنى نيست ) در نظرشان قوت گرفت واز زوال غلبه باطل ماءيوس شدند، خداوند سالهاى متمادى به خوابشان برده آنگاه بيدارشان كرد تا از يكديگر بپرسند چقدر خوابيده ايم ، يكى بگويد يك روز، ديگرى بگويد پاره اى از يك روز، آنگاه پيرامون خود نگريسته ببينند اوضاع و احوال دنيا طور ديگرى شده وكم كم بفهمند كه صدها سال است كه به خواب رفته اند واين چند صد سال كه به نظر ديگران چند صد سال بوده به نظر ايشان يك روز ويا بعضى از يك روز مى آيد. از همين جا كه طول عمر دنيا وبا كمى آن چنان نيست كه بتواند حقى را بميراند يا باطلى را زنده كند واين خداى سبحان است كه زمينى ها را زينت زمين كرده ، و دلهاى آدميان را مجذوب آنها ساخته قرنها وروزگارها جريان داده تا آنان را بيازمايد كه كدام نيكوكارترند، ودنيا جز اين سمتى ندارد كه طالبان خود را با زر وزيور خود بفريبد، وآنهايى را كه پيروهوى و هوس اند ودل به زندگى زمينى داده اند گول بزند.
 
واين خود حقيقتى است كه همواره براى انسانها هر وقت كه به عمر رفته خود نظر بيفكنند روشن ومبرهن مى شود ومى فهمند آن هفتاد سالى كه پشت سر گذاشته وآن حوادث شيرين وتلخى كه ديده اند توگوئى يك رؤ يابوده كه در خواب وچرت خود ديده ومى بينند. چيزى كه هست مستى هوى وهوس وگرمى وبازى با امور مادى دنيوى نمى گذارد آنان متوجه حق بگردند، وپس از تشخيص حق آن را پيروى كنند.
و بعد از آن كه وارد غار شدند، از خداى تعالى درخواست رحمتى از ناحيه خودش و اهتدایى آماده نسبت به امر خود نمودند، كه در هرچه زودتر از اين دو دلى و سرگردانى نجات يابند.  
ليكن براى خدا روزى است كه در آن روز اين شواغل ، ديگر آدمى را به خود سرگرم نمى كند واين دنيا وزرق وبرقش آدمى را از ديدن حق باز نمى دارد، وآن روز مرگ است . همچنانكه از على (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود ((مردم در خوابند تا بميرند، وقتى مردند بيدار مى شوند(( روز ديگرى نيز هست كه خداوند در آن روز بساط دنيا و زندگى هايش را بر مى چيند، وبا فرمان قضايش بشر را به سوى انقراض سوق مى دهد.
 
خداوند نيز، دعايشان را مستجاب نموده، اين طور هدايتشان كرد. همچنان كه آن شخصى را كه از خرابه دهى مى گذشت و ناگهان اين سؤال به نظرش رسيد كه آيا خدا بار ديگر اينان را زنده مى كند و آيا چنين چيزى ممكن است، خداى تعالى براى اين كه از آن سرگردانى نجاتش دهد، او را براى صد سال ميراند، و مجددا زنده اش كرد.
 
سخن كوتاه اين كه: از آن جایى كه اين پندار (كه ديگر حق ظاهر شدنى نيست) در نظرشان قوت گرفت و از زوال غلبه باطل مأيوس شدند، خداوند سال هاى متمادى به خوابشان برده، آنگاه بيدارشان كرد تا از يكديگر بپرسند چقدر خوابيده ايم. يكى بگويد: يك روز. ديگرى بگويد: پاره اى از يك روز. آنگاه پيرامون خود نگريسته، ببينند اوضاع و احوال دنيا طور ديگرى شده و كم كم بفهمند كه صدها سال است كه به خواب رفته اند و اين چند صد سال كه به نظر ديگران چند صد سال بوده، به نظر ايشان يك روز و يا بعضى از يك روز مى آيد.  
 
از همين جا كه طول عمر دنيا و با كمى آن چنان نيست كه بتواند حقى را بميراند، يا باطلى را زنده كند و اين خداى سبحان است كه زمينى ها را زينت زمين كرده، و دل هاى آدميان را مجذوب آن ها ساخته، قرن ها وروزگارها جريان داده، تا آنان را بيازمايد كه كدام نيكوكارترند، و دنيا جز اين سمتى ندارد كه طالبان خود را با زر و زيور خود بفريبد، و آن هايى را كه پيرو هوا و هوس اند و دل به زندگى زمينى داده اند، گول بزند.
 
و اين، خود حقيقتى است كه همواره براى انسان ها هر وقت كه به عمر رفته خود نظر بيفكنند، روشن و مبرهن مى شود و مى فهمند آن هفتاد سالى كه پشت سر گذاشته و آن حوادث شيرين و تلخى كه ديده اند، تو گویى يك رؤيا بوده كه در خواب و چرت خود ديده و مى بينند.  
 
چيزى كه هست، مستى هوا و هوس و گرمى و بازى با امور مادى دنيوى، نمى گذارد آنان متوجه حق بگردند، و پس از تشخيص حق، آن را پيروى كنند.
 
ليكن براى خدا روزى است كه در آن روز، اين شواغل، ديگر آدمى را به خود سرگرم نمى كند و اين دنيا و زرق و برقش، آدمى را از ديدن حق باز نمى دارد و آن، روز مرگ است. همچنان كه از على «عليه السلام» نقل شده كه فرمود: «مردم در خوابند تا بميرند، وقتى مُردند، بيدار مى شوند». روز ديگرى نيز هست كه خداوند در آن روز، بساط دنيا و زندگى هايش را بر مى چيند، و با فرمان قضايش، بشر را به سوى انقراض سوق مى دهد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۵۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۵۸ </center>
از آنچه گذشت معلوم شد كه چرا جمله ((ليتسائلوا بينهم (( غايت و هدف از بيدار شدن آنان قرار گرفته ، ولام غايت بر سر آن آمده آرى ، لام غايت در آمده تا غايت را تعليل كند، واين غايت را باغايتى كه در جمله ((ثم بعثناهم لنعلم اى الحزبين احصى لما لبثوا امدا(( بود منطبق سازد.
از آنچه گذشت، معلوم شد كه چرا جملۀ «لِيَتَسَائَلُوا بَينَهُم»، غايت و هدف از بيدار شدن آنان قرار گرفته، و «لام» غايت بر سر آن آمده.
 
آرى، «لام» غايت در آمده تا غايت را تعليل كند، و اين غايت را با غايتى كه در جملۀ «ثُمَّ بَعَثنَاهُم لِنَعلَمَ أىُّ الحِزبَينِ أحصَى لِمَا لَبِثُوا أمَداً» بود، منطبق سازد.
 
<span id='link237'><span>
<span id='link237'><span>
==چند وجه ديگر درباره غايت بعث اصحاب كهف (ليتسائلوا بينهم ...) ==
بعضى از مفسران گفته اند: در جمله مورد بحث، بعضى از غايت در جاى همه غايت قرار گرفته. يعنى مسأله پرسش از يكديگر، غايت منحصر نيست، بلكه غايت هاى بسيار ديگرى نيز هست كه خود به خود، دنبال آن غايتى كه ذكر شده، بروز مى كند. مثلا تنها پرسش از يكديگر را اسم برده، ولى به دنبال آن، پى بردن به حقيقت مطلب نيز هست، علم به قدرت كامله خدا نيز هست. ليكن علاوه بر اين كه از ظاهر لفظ آيه، دليلى بر اين تفسير نيست، مستلزم تكلف نيز هست، همچنان كه بر كسى پوشيده نيست.
بعضى از مفسرين گفته اند: در جمله مورد بحث بعضى از غايت در جاى همه غايت قرار گرفته ، يعنى مساءله پرسش از يكديگر غايت منحصر نيست ، بلكه غايتهاى بسيار ديگرى نيز هست كه خود به خود دنبال آن غايتى كه ذكر شده بروز مى كند، مثلا تنها پرسش از يكديگر را اسم برده ولى به دنبال آن پى بردن به حقيقت مطلب نيز هست علم به قدرت كامله خدا نيز هست . ليكن علاوه بر اينكه از ظاهر لفظ آيه دليلى بر اين تفسير نيست مستلزم تكلف نيز هست همچنانكه بر كسى پوشيده نيست .
 
بعضى ديگر گفته اند: لام در جمله ((ليتسائلوا(( لام عاقبت است ، نه لام غايت ، چون استبعاد كرده اند از اينكه تسائل كه يك مساءله پيش پا افتاده است هدف از جريان اصحاب كهف بوده باشد. ليكن به فرض هم كه لام ، لام عاقبت باشد باز استبعاد اوبه حال خود باقى است ، براى اينكه همانطور كه يك امر پيش پا افتاده بعيد است غايت وهدف از صحنه اصحاب كهف باشد عاقبت بودن آن هم بعيد است ، معقول نيست كه چنين امر بى ارزشى منظور از يك صحنه اى بس خطير و معجزه اى بس عظيم بوده باشد. علاوه بر اينكه شما خواننده محترم ملتفت شديد كه غايت قرار گرفتن تسائل براى داستان اصحاب كهف هيچ بعدى نداشته بلكه امرى طبيعى است .
بعضى ديگر گفته اند: «لام» در جملۀ «لِيَتَسَائَلُو»، لام عاقبت است، نه لام غايت. چون استبعاد كرده اند از اين كه تسائُل كه يك مسأله پيش پا افتاده است، هدف از جريان اصحاب كهف بوده باشد. ليكن به فرض هم كه «لام»، لام عاقبت باشد، باز استبعاد او به حال خود باقى است.
((قال قائل منهم كم لبثتم (( - اين جمله دليل بر اين است كه يك نفر از ايشان بوده كه از ديگران از مدت مكث در غار پرسيده كه چقدر خوابيده ايم . واز آن بر مى آيد كه گويا سائل خودش احساس طولانى بودن مدت مكث را كرده ، چون آن كسالتى را كه معمولا بعد از خوابهاى طولانى به آدمى دست مى دهد در خود ديده ، لذا حداقل به شك افتاده و پرسيده : ((كم لبثتم ((
 
معناى جمله : ((لبثنا يوما اوبعض يوم ((
براى اين كه همان طور كه يك امر پيش پا افتاده، بعيد است غايت و هدف از صحنه اصحاب كهف باشد، عاقبت بودن آن هم بعيد است. معقول نيست كه چنين امر بى ارزشى، منظور از يك صحنه اى بس خطير و معجزه اى بس عظيم بوده باشد. علاوه بر اين كه شما خواننده محترم ملتفت شديد كه غايت قرار گرفتن تسائُل براى داستان اصحاب كهف، هيچ بُعدى نداشته، بلكه امرى طبيعى است.
((قالوا لبثنا يوما اوبعض يوم (( - در جواب وى مردد شده گفتند: يا يك روز يا بعضى از يك روز، وگويا اين ترديدى كه در جواب از خود نشان دادند بدين جهت بوده كه ديده اند جاى آفتاب تغيير كرده ،
 
«'''قَالَ قَائِلٌ مِنهُم كَم لَبِثتُم'''» - اين جمله، دليل بر اين است كه يك نفر از ايشان بوده كه از ديگران از مدت مكث در غار پرسيده كه چقدر خوابيده ايم. و از آن بر مى آيد كه گويا سائل، خودش احساس طولانى بودن مدت مكث را كرده. چون آن كسالتى را كه معمولا بعد از خواب هاى طولانى به آدمى دست مى دهد، در خود ديده، لذا حداقل به شك افتاده و پرسيده: «كَم لَبِثتُم».
 
==معناى جمله: «لَبِثنَا يَوماً أو بَعضَ يَومٍ»==
«'''قَالُوا لَبِثنَا يَوماً أو بَعضَ يَومٍ'''» - در جواب وى، مردد شده، گفتند: يا يك روز، يا بعضى از يك روز. و گويا اين ترديدى كه در جواب از خود نشان دادند، بدين جهت بوده كه ديده اند جاى آفتاب تغيير كرده.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۵۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۵۹ </center>
مثلا اگر صبح به خواب رفته بودند، وقتى بيدار شدند ديده اند آفتاب در اواسط آسمان ويا اواخر آن است آنگاه شك كردند در اينكه در اين بين شبى را هم در خواب گذرانده اند، تا در نتيجه خوابشان يك روز طول كشيده باشد، ويا چنين نبوده ، ودر نتيجه پاره اى از روز را در خواب بوده اند، بدين جهت جواب خود را با ترديد دادند كه يا يك روز در خواب بوده ايم ويا پاره اى از يك روز، وبه هر حال جوابى كه دادند يك جواب است .
مثلا اگر صبح به خواب رفته بودند، وقتى بيدار شدند، ديده اند آفتاب در اواسط آسمان و يا اواخر آن است، آنگاه شك كردند در اين كه در اين بين شبى را هم در خواب گذرانده اند، تا در نتيجه خوابشان يك روز طول كشيده باشد، و يا چنين نبوده، و در نتيجه پاره اى از روز را در خواب بوده اند.
ولى بعضى از مفسرين گفته اند دوجواب است . برخى از آنها نظرشان اين بوده كه يك روز در خواب بوده اند وبرخى ديگر آن شق ديگر را تشخيص داده اند، دليل اين مفسرين اين است كه اگر جواب يكى بوده به آن بيانى كه گذشت بايد گفته باشند كه ما پاره اى از روز خواب بوده ايم و يا يك روز واندى ، نه يك روز، به همين دليل كلمه اوبايد براى تفصيل باشد نه ترديد، يعنى از آن فهميده مى شود كه يكى از آنان گفته يك روز در خواب بوده ايم ، وديگران گفته اند بعضى از يك روز را.
 
بدين جهت، جواب خود را با ترديد دادند كه يا يك روز در خواب بوده ايم، و يا پاره اى از يك روز. و به هرحال، جوابى كه دادند، يك جواب است.
 
ولى بعضى از مفسران گفته اند: دو جواب است. برخى از آن ها نظرشان اين بوده كه يك روز در خواب بوده اند. و برخى ديگر، آن شق ديگر را تشخيص داده اند.
 
دليل اين مفسران، اين است كه اگر جواب يكى بوده، به آن بيانى كه گذشت، بايد گفته باشند كه ما پاره اى از روز خواب بوده ايم و يا يك روز و اندى، نه يك روز. به همين دليل، كلمۀ «أو»، بايد براى تفصيل باشد، نه ترديد. يعنى از آن فهميده مى شود كه يكى از آنان گفته يك روز در خواب بوده ايم، و ديگران گفته اند: بعضى از يك روز را.
 


{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۲۷ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۲۹}}


[[رده:تفسیر المیزان]]
[[رده:تفسیر المیزان]]
۱۳٬۸۰۸

ویرایش