۱۴٬۲۹۷
ویرایش
(۸ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۴۸: | خط ۴۸: | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۶۸ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۶۸ </center> | ||
و نيز در همان كتاب، در ذيل آيه «قَد جَعَلَ | و نيز در همان كتاب، در ذيل آيه «قَد جَعَلَ رَبُّكِ تَحتَكِ سَرِيّاً» نقل كرده كه بعضى گفته اند: جبرئيل با پاى خود به زمين زد. آبى گوارا پيدا شد. | ||
بعضى ديگر گفته اند: بلكه عيسى وقتى با پاى خود به زمين زد، آبى جوشيد و جارى گرديد. و اين معنا از امام ابى جعفر «عليه السلام» نيز روايت شده. | بعضى ديگر گفته اند: بلكه عيسى وقتى با پاى خود به زمين زد، آبى جوشيد و جارى گرديد. و اين معنا از امام ابى جعفر «عليه السلام» نيز روايت شده. | ||
و در الدرالمنثور است كه طبرانى در كتاب صغير و ابن مردويه، از براء بن عازب، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» روايت كرده اند كه در معناى كلمه «سَرِيّاً» در جمله «قَد جَعَلَ | و در الدرالمنثور است كه طبرانى در كتاب صغير و ابن مردويه، از براء بن عازب، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» روايت كرده اند كه در معناى كلمه «سَرِيّاً» در جمله «قَد جَعَلَ رَبُّكِ تَحتَكِ سَرِيّاً» فرموده: يعنى نهرى. | ||
مؤلف: و در روايتى ديگر، در همان كتاب، از ابن عُمَر، از آن جناب آمده كه: آن نهرى بوده كه خدا براى مريم بيرون كرد، تا از آن بياشامد. | مؤلف: و در روايتى ديگر، در همان كتاب، از ابن عُمَر، از آن جناب آمده كه: آن نهرى بوده كه خدا براى مريم بيرون كرد، تا از آن بياشامد. | ||
و در كتاب خصال، از على «عليه السلام» روايت كرده كه در ضمن چهارصد بند فرمود: هيچ غذا و دوایى زن حامله نمى خورد كه بهتر از خرماى تازه باشد. و لذا است كه خداى تعالى به مريم فرمود: «وَ هُزِّى إلَيكِ بِجِذعِ النَّخَلَةِ تُسَاقِط عَلَيكِ رُطَباً جَنِيّاً فَكُلِى وَ اشرَبِى وَ قَرِّى عَيناً». | و در كتاب خصال، از على «عليه السلام» روايت كرده كه در ضمن چهارصد بند فرمود: هيچ غذا و دوایى زن حامله نمى خورد كه بهتر از خرماى تازه باشد. و لذا است كه خداى تعالى به مريم فرمود: «وَ هُزِّى إلَيكِ بِجِذعِ النَّخَلَةِ تُسَاقِط عَلَيكِ رُطَباً جَنِيّاً * فَكُلِى وَ اشرَبِى وَ قَرِّى عَيناً». | ||
مؤلف: اين معنا به طرق اهل سنت، در رواياتى چند، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و از طرق شيعه، از امام باقر «عليه السلام» روايت شده. | مؤلف: اين معنا به طرق اهل سنت، در رواياتى چند، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و از طرق شيعه، از امام باقر «عليه السلام» روايت شده. | ||
و در كافى، به سند خود، از جراح مدائنى، از امام صادق «عليه السلام» آورده كه فرمود: روزه، تنها خوددارى از خوردن و آشاميدن نيست. آنگاه فرمود: مريم گفت: «إنِّى نَذَرتُ | و در كافى، به سند خود، از جراح مدائنى، از امام صادق «عليه السلام» آورده كه فرمود: روزه، تنها خوددارى از خوردن و آشاميدن نيست. آنگاه فرمود: مريم گفت: «إنِّى نَذَرتُ لِلرَّحمَانِ صَوماً» و مقصودش از روزه، روزه سكوت بود. | ||
و در نسخه ديگر حديث فرمود: مقصودش از روزه، سكوت بود. پس شما نيز هر وقت روزه مى گيريد، مواظب زبان خود باشید و چشم خويش بر بنديد و نزاع مكنيد و به يكديگر حسد مورزيد... | و در نسخه ديگر حديث فرمود: مقصودش از روزه، سكوت بود. پس شما نيز هر وقت روزه مى گيريد، مواظب زبان خود باشید و چشم خويش بر بنديد و نزاع مكنيد و به يكديگر حسد مورزيد... | ||
خط ۱۲۲: | خط ۱۲۲: | ||
==آيات ۴۱ - ۵۰ سوره مريم == | ==آيات ۴۱ - ۵۰ سوره مريم == | ||
وَ اذْكُرْ فى | وَ اذْكُرْ فى الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَّبِياًّ(۴۱) | ||
إِذْ قَالَ لاَبِيهِ | |||
إِذْ قَالَ لاَبِيهِ يَا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مَا لا يَسمَعُ وَ لا يُبْصِرُ وَ لا يُغْنى عَنك شيْئاً(۴۲) | |||
يَا أَبَتِ إِنّى قَدْ جَائنى مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ يَأْتِك فَاتَّبِعْنى أَهْدِك صِرَاطاً سوِيًّا(۴۳) | |||
قَالَ | |||
قَالَ | يَا أَبَتِ لا تَعْبُدِ الشيْطانََ إِنَّ الشيْطانََ كانَ لِلرَّحْمَانِ عَصِيًّا(۴۴) | ||
وَ أَعْتزِلُكُمْ وَ مَا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ وَ أَدْعُوا | |||
فَلَمَّا اعْتزَلهَُمْ وَ مَا يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ وَهَبْنَا لَهُ | يَا أَبَتِ إِنّى أَخَافُ أَن يَمَسَّك عَذَابٌ مِّنَ الرَّحْمَانِ فَتَكُونَ لِلشيْطانِ وَلِيًّا(۴۵) | ||
قَالَ أَرَاغِبٌ أَنت عَنْ آلِهَتى يَا إِبْرَاهِيمُ لَئن لَّمْ تَنتَهِ لاَرْجُمَنَّك وَ اهْجُرْنى مَلِيًّا(۴۶) | |||
قَالَ سَلَامٌ عَلَيْك سأَستَغْفِرُ لَك رَبّى إِنَّهُ كانَ بى حَفِيًّا(۴۷) | |||
وَ أَعْتزِلُكُمْ وَ مَا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ وَ أَدْعُوا رَبّى عَسى أَلا أَكُونَ بِدُعَاءِ رَبّى شقِيًّا(۴۸) | |||
فَلَمَّا اعْتزَلهَُمْ وَ مَا يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ وَهَبْنَا لَهُ إِسحَاقَ وَ يَعْقُوب وَ كُلاً جَعَلْنَا نَبِيًّا(۴۹) | |||
وَ وَهَبْنَا لهَُم مِّن رَّحْمَتِنَا وَ جَعَلْنَا لهَُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِيًّا(۵۰) | وَ وَهَبْنَا لهَُم مِّن رَّحْمَتِنَا وَ جَعَلْنَا لهَُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِيًّا(۵۰) | ||
<center> «'''ترجمه آیات'''» </center> | <center> «'''ترجمه آیات'''» </center> | ||
در اين | در اين كتاب، ابراهيم را ياد كن كه وى، بسيار راستگو و پيغمبر خدا بود. (۴۱) | ||
آن دم كه به پدرش گفت: اى پدر! چرا بتى را پرستش مى كنى كه نه مى شنود و نه مى بيند و نه تو را از چيزى بى نياز مى كند؟ (۴۲) | |||
اى پدر! علمى براى من آمده كه براى تو | اى پدر! علمى براى من آمده كه براى تو نيامده، مرا پيروى كن تا تو را به راهى راست هدايت كنم. (۴۳) | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۷۳ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۷۳ </center> | ||
اى پدر! بندگى شيطان | اى پدر! بندگى شيطان مكن، كه شيطان عاصى درگاه خداى رحمان است. (۴۴) | ||
اى پدر! من بيم آن دارم كه از خداى | اى پدر! من بيم آن دارم كه از خداى رحمان، عذابى به تو رسد و دوستدار شيطان شوى. (۴۵) | ||
گفت: اى ابراهيم مگر از خدايان من روى | گفت: اى ابراهيم! مگر از خدايان من روى گردانى؟ اگر بس نكنى، تو را سنگسار مى كنم و آنگاه بايد مدتى دراز از من جدا شوى. (۴۶) | ||
ابراهيم گفت: سلام بر تو باد. براى تو از پروردگارم آمرزش خواهم | ابراهيم گفت: سلام بر تو باد. براى تو از پروردگارم آمرزش خواهم خواست، كه او به من مهربان است. (۴۷) | ||
و از شما و آنچه سواى خدا مى | و از شما و آنچه سواى خدا مى خوانيد، كناره مى كنم و پروردگارم را مى خوانم، شايد در مورد دعاى پروردگارم كم اطلاع نباشم. (۴۸) | ||
و همين كه از | و همين كه از آن ها و بت ها كه به جاى خدا مى پرستيدند، كناره گرفت، اسحاق و يعقوب را بدو بخشيديم و هر يك را پيامبر قرار داديم. (۴۹) | ||
و از رحمت خويش به | و از رحمت خويش به آن ها عطا كرديم و ذكر خير بلند آوازه اى به ايشان داديم. (۵۰) | ||
<center> «'''بیان آیات'''» </center> | <center> «'''بیان آیات'''» </center> | ||
اين | اين آيات، به پاره اى از داستان ابراهيم «عليه السلام» اشاره مى كند و آن، عبارت است از احتجاجش با پدر در باره بت ها، با حجت و هدايت فطرى و معرفت يقينى، كه خدايش داده بود. | ||
و نيز، داستان كناره گيرى از پدر و از مردم و خدايانشان، و اين كه خداوند به او اسحاق و يعقوب را داد، و به كلمۀ باقيه در نسلش اختصاص داد، و براى او و اعقاب او، ياد خيرى در آيندگان گذاشت كه تا روزگارى هست، نامش را به نيكى ببرند. | |||
==معناى «صِدّيق» و «نَبِى» كه ابراهيم «ع» به آن دو وصف شده == | |||
«'''وَ اذْكُرْ فى الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَّبِياًّ'''»: | |||
ظاهرا كلمۀ «صِدّيق»، مبالغه از «صدق» باشد، و «صدّيق» كسى را گويند كه در صدق مبالغه كند. يعنى آنچه را كه انجام مى دهد، مى گويد، و آنچه را كه مى گويد، انجام مى دهد، و ميان گفتار و كردارش، تناقضى نباشد و ابراهيم «عليه السلام» چنين بود. | |||
چون در محيطى كه يك پارچه وثنى و بت پرست بودند، دَم از توحيد زد. با پدر و معاصرانش در افتاد، و با پادشاه بابل در افتاد، و خدايان دروغين را بشكست، و بر آنچه مى گفت، مقاومت و ايستادگى مى نمود، تا آن جا كه در آتش افكنده شد و در آخر هم، همان طور كه به پدرش وعده داده بود، از همه كناره گيرى و اعتزال جست. | |||
و خداوند، به پاداش اين استقامت، اسحاق و يعقوب را به او ارزانى داشت و وعده هاى ديگرى هم، كه خدا از موهبت هايش به وى داده بود، درباره اش تنفيذ نمود. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۷۴ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۷۴ </center> | ||
بعضى گفته اند: | بعضى گفته اند: كلمۀ «صِدّيق»، مبالغۀ تصديق است، و معنايش اين است كه: او، مردى بود كثيرالتصديق نسبت به حق. هم به زبان تصديقش مى كرد و هم به عمل. و اين معنا، هر چند نزديك به همان معنايى است كه گذشت، و هرچند برگشت هر دو به يكى است، ليكن از جهت اين كه از فعل «مَزيدٌ فِيه» صيغه مبالغه به ندرت آمده، معنايى بعيد است. | ||
كلمۀ «نَبِى» بر وزن «فعيل» و مأخوذ از مادۀ «نبأ» (خبر) است، و اگر انبياء را انبياء ناميده اند، بدين جهت است كه ايشان به وسيله وحى خدا از عالَم غيب خبردار هستند. | |||
بعضى گفته اند: كلمۀ مذكور، مأخوذ از «نبوّه»، به معناى رفعت است، و انبياء را به خاطر رفعت مقامشان، «نبى» خوانده اند. | |||
==احتجاج ابراهيم «ع» با «آزر»، و ردّ و ابطال بت پرستى او== | |||
«'''إِذْ قَالَ لاَبِيهِ يَا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مَا لا يَسمَعُ وَ لا يُبْصِرُ وَ لا يُغْنى عَنك شيْئاً'''»: | «'''إِذْ قَالَ لاَبِيهِ يَا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مَا لا يَسمَعُ وَ لا يُبْصِرُ وَ لا يُغْنى عَنك شيْئاً'''»: | ||
كلمۀ «إذ قَالَ»، ظرف است براى ابراهيم. چون مقصود اين آيات، يادآورى داستان هاى آن جناب است، همچنان كه نظير اين تعبير درباره مريم گذشت، كه مى فرمود: «وَ اذكُر فِى الكِتَابِ مَريَمَ إذ...»، و اما اين كه به قول بعضى، ظرف براى «صدّيق» و يا براى «نَبِيّا» باشد، احتمالى است كه طبع سليم آن را ناپسند مى داند. | |||
در اين آيات، ابراهيم «عليه السلام»، در خطابى كه با پدر خود دارد، دو نكته را خاطر نشان مى سازد: | |||
اول اين كه: طريقه و مسلك او در پرستش بت ها، طريقه اى لغو و باطل است. | |||
دوم اين كه: نزد او علم و معرفتى است كه نزد پدرش نيست، و بر او لازم است كه از وى پيروى كند تا به راه حق دلالتش نمايد، زيرا او در خطر ولايت شيطان قرار دارد. | |||
در اين | پس جملۀ «يَا أبَتِ لِمَ تَعبُدُ مَا لَا يَسمَعُ وَ لَا يُبصِرُ...» انكار توبيخى ابراهيم است نسبت به بت پرستى پدر. چيزى كه هست، در اين جمله به جاى اسم، تنها اوصاف آن ها را ذكر كرده و فرموده: چرا چيزى مى پرستى كه نه مى شنود و نه مى بيند؟ و اين، بدان منظور بوده كه در ضمن اعتراض، به دليل آن هم اشاره كرده باشد، و در ضمن بيان مدّعى حجت آن را هم آورده باشد، و حاصل آن حجت اين است كه: | ||
پرستش بت ها، از دو جهت باطل است: | |||
يكى اين كه: پرستش به معناى اظهار خضوع و مجسم نمودن عابد، ذلت خود را براى معبود است. و اين، صورت نمى گيرد مگر در جايى و در حق معبودى كه از حال عابد آگاه باشد، و بت ها، جماداتى هستند صورتگرى شده و فاقد تصور، و نه مى بينند و نه مى شنوند. پس عبادت آن ها، لغو و باطل و بى اثر است. جملۀ «مَا لَا يَسمَعُ وَ لَا يُبصِرُ»، اين معنا را بيان مى كند. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۷۵ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۷۵ </center> | ||
جهت دوم | جهت دوم اين كه: عبادت و دعا و دست حاجت دراز كردن، براى فايده اى است كه عايد عابد و دعا كننده شود، و يا ضررى از او دفع گردد، و اين، لامحاله متوقف بر قدرت معبود است، و بت ها، قدرتى بر جلب نفع به سوى عابد و دفع ضرر از وى ندارند. | ||
پس به هيچ وجه، دردى از او دوا نمى كنند، و به اين جهت نيز، عبادت آن ها لغو و باطل و بى اثر است، و اين معنا را جملۀ «وَ لَا يُغنِى عَنكَ شَيئاً»، عهده دار بيان آن است. | |||
در تفسير سوره «انعام» گذشت كه آن كسى كه ابراهيم «عليه السلام» اين خطاب خود را به وى نموده و گفته: «يَا أبَتِ»، پدر واقعى وى نبوده، بلكه عمو و يا جدّ مادرى و يا شوهر مادرش بوده، كه بعد از درگذشت پدرش، با او ازدواج كرده، خواننده بدان جا مراجعه كند. | |||
و معروف از مذهب اهل نحو، در باره كلمۀ «يَا أبَتِ»، اين است كه «تاء» آن، عوض از «ياء» متكلم است. و همچنين در كلمۀ «يَا «أمَتِ»، و اين عوض آوردن، تنها در نداء جایز است، و ديگر مثلا گفته نمى شود: «قَالَ أبَتِ: پدرم گفت»، و يا «قَالَت أمَتِ: مادرم گفت» ،بلكه در اين گونه موارد بايد خود «ياء» را آورد و گفت: «قَالَ أبِى» و يا «أُمّى». | |||
«'''يَا أَبَتِ | «'''يَا أَبَتِ إِنّى قَدْ جَاءَنى مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ يَأْتِك فَاتَّبِعْنى أَهْدِك صِرَاطاً سوِيًّا'''»: | ||
بعد از | بعد از آن كه بطلان بت پرستى و لغويت آن را اثبات نمود، و چون لازمۀ بطلان آن، اين است كه او ندانسته راه غير هموار را پيموده باشد، لذا به او توجه داد كه من علمى به اين مسأله دارم كه تو ندارى، و تو بايد مرا پيروى كنى تا به راه هموار مستقيم - و آن راهى است كه از بس روشن و واضح است راه پيمايش گمراه نمى گردد - هدايتت كنم. | ||
و اين كه فرمود: | و به همين جهت كه او از اين راه غافل بوده، كلمۀ «صراط» را نكره آورد و گفت: «راهى سَوىّ»، و نگفت «راه سَوىّ». گويا به پدر مى گويد: چون تو ناگزيرى كه راهى طى كنى، پس از نادانى اين راه غير سوىّ را سلوك مكن، بلكه مرا پيروى كن تا تو را به راهى كه سوىّ است، راهنمایى كنم. چون من آن راه را بلدم، و تو از آن غافلى. | ||
و اين كه فرمود: «قَد جَائنِى مِنَ العِلمِ: علمى به من آمده» دلالت دارد بر اين كه علم ابراهيم به راه حق قبل از اين دعوت و احتجاجش بوده، و اين خود گفتار سابق ما را كه در داستان ابراهيم «عليه السلام» در سوره «انعام» گذرانديم، كه وى قبل از بر خورد با پدر و قومش و احتجاج با ايشان نيز علم به خدا و مشاهده ملكوت آسمان ها و زمين را داشته است، تأييد مى كند. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۷۶ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۷۶ </center> | ||
نه به راه رساندن | و مراد از هدايت در جمله «أهدِكَ صِرَاطاً سَوِيّا»، هدايت به معناى راه نشان دادن است، نه به راه رساندن. چون شأن پيامبر اين نيست كه امت خود را به راه برساند، بلكه شأن او، تنها راه نشان دادن است، و به راه رساندن، شأن امام است كه ابراهيم «عليه السلام» در آن روزها، به چنين مقامى نرسيده بود. | ||
چون در تفسير آيه: «قَالَ إنّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إمَاماً» گفتيم كه آيه شريفه، صريح در اين است كه رسيدن ابراهيم به منصب امامت، در اواخر عمر و بعد از سال ها نبوت بوده است. | |||
«'''يَا أَبَتِ لا تَعْبُدِ الشّيْطانَ إِنَّ الشّيْطانَ كانَ لِلرَّحْمَانِ عَصِيًّا... فَتَكُونَ لِلشّيْطانِ وَلِيًّا'''»: | |||
وثنى ها، معتقد به وجود جنّ هستند - البته ابليس هم از جنّ است - و اصنام جنّ را مى پرستيدند، همان طور كه اصنام ملائكه و مقدّمين از بشر را مى پرستيدند. | |||
چيزى كه هست، مراد از نهى، نهى از عبادت به اين معنا نيست. چون جهتى تصور نمى شود كه تنها از خصوص پرستش جنّ نهى فرموده باشد، بلكه مراد از عبادت، اطاعت است، همچنان كه در آيه «ألَم أعهَد إلَيكُم يَا بَنِى آدَمَ أن لَا تَعبُدُوا الشَّيطَانَ...» به اين معنا آمده. | |||
براى اين كه عبادت | پس نهى از عبادت شيطان، نهى از اطاعت او در هر چيزى است كه به آن امر مى كند، و يكى از چيزهايى كه بدان امر مى كند، عبادت غير خدا است. | ||
==توضيح بيانى كه ابراهیم«ع»، در نهی «آزر»، از اطاعت شيطان به كار برد== | |||
ابراهيم «عليه السلام» بعد از آن كه پدر را به پيروى خود دعوت كرد تا به سوى صراط سوى رهبری اش كند، خواست تا او را در قبول اين دعوت تحريك و تشويق نموده و نسبت به گمراهى كه در آن است، متنبه ساخته، يكباره از پرستش بت ها بازش بدارد. | |||
لذا اين معنا را خاطرنشان كرد كه بت پرستى، نه تنها لغو و بت ها فايد نفع و ضررند، بلكه در معرض اين است كه صاحبش را به مورد هلاكت وارد، و در تحت ولايت شيطان داخل سازد، كه پر واضح است بعد از قرار گرفتن در تحت ولايت شيطان، ديگر اميدى به صلاح و رستگارى و سلامت و سعادت نمى ماند. | |||
براى اين كه عبادت بت ها با در نظر داشتن اين كه مستحق عبادت، خداى سبحان است، چون رحمانى است كه همه رحمت ها به او منتهى مى گردد، و نيز تقرب به آن ها از ناحيه شيطان و تسويلات و اغوائات او است، و همه مى دانند كه شيطان نافرمان خدا و مصرّ در نافرمانى او، و مخصوصا در اخصّ حقوق او، يعنى عبادت او است، و با اين حال معلوم است كه در عبادت او و تقرب به او، خوف آن است كه رحمت خدا كه همان هدایت به سوی سعادت است، از آدمى منقطع گشته، عذاب خذلان بر او نازل گردد، و ديگر خداوند متولى امر او نگشته، در عوض شيطان، مولاى او و او ولىّ شيطان خواهد شد، و اين، همان هلاكت است. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۷۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۷۷ </center> | ||
پس معناى دو آيه (و خدا داناتر است) اين مى شود كه اى پدر! شيطان را در آنچه به تو دستور مى دهد، و از آن جمله به عبادت | پس معناى دو آيه (و خدا داناتر است) اين مى شود كه: | ||
پس از آنچه | |||
اى پدر! شيطان را در آنچه به تو دستور مى دهد، و از آن جمله به عبادت بت ها وادار مى كند، اطاعت مكن. چون شيطان خودش نافرمان خدا و مصرّ در نافرمانى او است، كه او خود يگانۀ مصدر همه رحمت ها و نعمت ها است. | |||
پس چنين كسى كه مصدر همه نعمت ها را نافرمانى مى كند، جز به نافرمانى خدا و محروميت از رحمت او فرمان نمى دهد، و اگر من تو را از اطاعت شيطان نهى مى كنم، براى اين است كه مى ترسم عذاب خذلان خدا تو را بگيرد و رحمتش از تو قطع شود، و سرپرستى جز شيطان، برايت باقى نماند، آن وقت تو ولىّ شيطان شوى و شيطان مولاى تو گردد. | |||
پس از آنچه گذشت، اين چند نكته به دست آمد: | |||
اول | اول اين كه: مراد از عبادت، در جملۀ «لَا تَعبُد الشَّيطَان»، عبادت اطاعت است. و كلمۀ «شيطان» كه به معناى شرير است، نيز دخالت در اين حكم دارد. | ||
دوم | دوم اين كه: وجه تبديل اسم «اللّه» به وصف «رحمان»، در دو جاى آيه، اين است كه: چون وصف رحمت نيز در هر دو حكم دخالت دارد، زيرا اين كه خدا مصدر همه رحمت ها و نعمت ها است، بايد باعث آن شود كه ديگر كسى اصرار بر نافرمانى او نكند و آن را قبيح بداند. | ||
سوم | پس صحيح است كه از نافرمانى او نهى شود، و نيز مصدريت او براى هر رحمت باعث مى شود كه آدمى از عذاب او، كه ملازم با امساك او از رحمت خويش است، بترسد، و از اين كه مشمول نقمت و شقوت گردد، بيمناك باشد. | ||
سوم اين كه: مراد از عذاب، خذلان و يا چيزى به معناى خذلان، مانند امساك از رحمت و به خود واگذارى است. و اين كه بعضى گفته اند: مراد از آن، عذاب اخروى است، گفتارى است كه سياق با آن مساعدت ندارد. | |||
<span id='link62'><span> | <span id='link62'><span> | ||
== | ==پاسخ نرم و مسالمت آمیز ابراهيم، در برابر تهدید به قتل، توسط آذر == | ||
«'''قَالَ أَرَاغِبٌ أَنت عَنْ | «'''قَالَ أَرَاغِبٌ أَنت عَنْ آلِهَتى يَا إِبْرَهِيمُ لَئن لَّمْ تَنتَهِ لاَرْجُمَنَّك وَ اهْجُرْنى مَلِيًّا'''»: | ||
كلمۀ «رغبت»، به طورى كه در مجمع آمده، از كلمات اضداد است. يعنى اگر با لفظ «عَن» متعدى شود، به معناى نفرت از چيزى است، و اگر با لفظ «فِى» متعدى شود، به معناى ميل در آن است. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۷۸ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۷۸ </center> | ||
ولى معناى معروف | و كلمۀ «تَنتَه»، از «انتهاء» و خوددارى از كارى است. اما خوددارى بعد از آن كه او را از آن عمل نهى كرده باشند. و كلمۀ «رَجم»، به معناى سنگسار كردن است، ولى معناى معروف آن، كشتن به وسيله سنگباران است. و كلمۀ «هَجر»، به معناى ترك و جدايى است، و كلمۀ «مَلِىّ»، به معناى روزگارى طولانى است. | ||
در اين | در اين آيه، پدر ابراهيم، او را تهديد به بدترين كشتن ها كرده، و آن سنگسار است كه با آن، افراد رانده شده را شكنجه كرده، مى كشند، و آزر، ابراهيم را با اين كلام خود، از خود طرد كرده است. | ||
ویرایش