تفسیر:المیزان جلد۹ بخش۴: تفاوت میان نسخهها
(Edited by QRobot) |
برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
||
(۷ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۹ بخش۳ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۹ بخش۵}} | |||
__TOC__ | __TOC__ | ||
عبدالله بن مسعود مى گويد: در اين موقع گذار من به | عبدالله بن مسعود مى گويد: در اين موقع گذار من به ابوجهل افتاد، ديدم كه در خون خود مى غلطد، گفتم: حمد خداى را كه ذليلت كرد. ابوجهل سربلند كرد و گفت : خداوند برده برده زاده را ذليل كرد واى بر تو بگو ببينم كدام طرف هزيمت كردند؟ | ||
گفتم خدا و رسول شما را هزيمت دادند، و من اينك تو را خواهم كشت ، آنگاه پاى خود را روى گردنش گذاشتم تا كارش را بسازم ، گفت: جاى ناهموارى بالا رفتى ، اى گوسفند چران پست! اينقدر بدان كه هيچ دردى كشنده تر از اين نيست كه در چنين روزى كشتن من به دست تو انجام شود، چرا يك نفر از دودمان عبدالمطلب و يا مردى از هم پيمانهاى ما مباشر قتل من نشد؟ | |||
من كلاهخودى را كه بر سر داشت از سرش كنده و او را كشتم و سر نحسش را نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله) آورده عرض كردم : يا رسول الله بشارت كه سر ابوجهل بن هشام را آوردم. حضرت سجده شكر كرد. | |||
<span id='link24'><span> | <span id='link24'><span> | ||
== | |||
در ارشاد مفيد هست بعد از آنكه عده اى بر عاص بن سعيد بن العاص حمله برده و كارى از پيش نبردند | ==كافرانى كه در جنگ بدر، به دست امام على «ع» هلاك شدند == | ||
در ارشاد مفيد هست بعد از آنكه عده اى بر عاص بن سعيد بن العاص حمله برده و كارى از پيش نبردند اميرالمؤمنين (عليه السلام) بر او حمله برد و از گرد راه به خاك هلاكتش در انداخت. از پى وى حنظله پسر ابوسفيان با آن جناب روبرو شد. حضرت او را هم كشت. بعد از او طعيمه بن عدى بيرون آمد او را هم كشت، و بعد از او نوفل بن خويلد را كه از شيطان هاى قريش بود كشت، و همچنان يكى را پس ديگرى كشت تا كشتگانش به عدد نصف همه كشتگان بدر كه هفتاد نفر بودند رسيد. | |||
يعنى تمامى لشكريان حاضر در جنگ با كمكى كه سه هزار ملائكه به ايشان كردند همگى به اندازه آن مقدارى كه على (عليه السلام) به تنهائى كشته بود از كفار كشته بودند. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۳۹ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۳۹ </center> | ||
و از نيز در ارشاد دارد كه : عامه و خاصه همگى اتفاق دارند در اسماء آن كسانى كه به شمشير على (عليه السلام ) كشته شده اند، و هيچ اختلافى در ميان | و از نيز در ارشاد دارد كه : عامه و خاصه همگى اتفاق دارند در اسماء آن كسانى كه به شمشير على (عليه السلام) كشته شده اند، و هيچ اختلافى در ميان نيست، از جمله آن اشخاصى كه شمرده اند وليد بن عتبه بود ما قبلا هم داستانش را نقل كرديم، و او مردى شجاع و پر جرات و نامردى بى شرم بود كه شجاعان از نامردى و غافل گير كردنش مى ترسيدند، و عاص بن سعيد بود كه مردى درشت هيكل و مخوف بود، بطورى كه مردان جنگى از وى حساب مى بردند، و او همان كسى است كه عمر بن خطاب از روبرو شدنش شانه خالى كرد، و داستانش بطورى كه در جاى خود خواهيد ديد معروف است. | ||
و از آن جمله طعيمه بن عدى بن نوفل است كه از بزرگان اهل ضلالت بود، و نوفل بن خويلد است كه يكى از دشمن ترين مشركين نسبت به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بود و در قريش سمت پيشوائى داشت ، قريش او را تعظيم نموده اطاعتش مى كردند، و او همان كسى است كه قبل از هجرت ، در مكه | |||
و از آن جمله زمعه بن اسود | و از آن جمله طعيمه بن عدى بن نوفل است كه از بزرگان اهل ضلالت بود، و نوفل بن خويلد است كه يكى از دشمن ترين مشركين نسبت به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بود و در قريش سمت پيشوائى داشت ، قريش او را تعظيم نموده اطاعتش مى كردند، و او همان كسى است كه قبل از هجرت ، در مكه ابوبكر و طلحه را گرفت و هر دو را به يك طناب بست ، و يك روز از صبح تا به شام آنها را كتك زد تا آنكه با شفاعت ديگران آزادشان كرد. | ||
پس اين عده سى و پنج نفرند كه در آنها هيچ اختلافى نيست | |||
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) وقتى شنيد كه او نيز در جنگ حاضر شده از خدا خواست تا خودش شر او را كفايت كند. و عرض كرد: بار الها! مرا از شر نوفل بن خويلد كفايت كن ، خداوند هم او را به شمشير امير المؤمنين على (عليه السلام) بكشت. | |||
و از آن جمله زمعه بن اسود است، و در بعضى از نسخه هاى ارشاد عقيل بن اسود آمده و در همين نسخه بعد از بردن نام او مى گويد: «اين شد سى و شش نفر». | |||
و نيز حارث بن زمعه و نضر بن حارث بن عبدالدار، و عمير بن عثمان بن كعب بن تيم عموى طلحه بن عبيدالله، و عثمان و مالك دو پسران عبيدالله و برادران طله بن عبيدالله، و نيز مسعود بن ابى اميه بن مغيره ، و قيس بن فاكه بن مغيره، و حذيفه بن ابى حذيفه بن مغيره ، و ابوقيس وليد بن مغيره - وى برادر خالد بن وليد بن مغيره است و آن سه تن كه قبلا شمرديم پسران عموهاى خالدند - و حنظله بن ابى سفيان و عمرو بن مخزوم، و ابومنذر بن ابى رفاعه ، و منبه بن حجاج سهمى، و عاص بن منبه، و علقمه بن كلده، و ابوالعاص بن قيس بن عدى، و معاويه بن مغيره بن ابى العاص، و لوذان بن ربيعه، و عبدالله بن منذر بن ابى رفاعه، و مسعود بن اميه بن مغيره، و حاجب بن سائب بن عويمر، و اوس بن مغيره بن لوذان، و زيد بن مليص، و عاصم بن ابى عوف، و سعيد بن وهب - هم قسم بنى عامر، و معاويه بن (عامر بن) عبد قيس، و عبدالله بن جميل بن زهير بن حارث بن اسد، و سائب بن مالك ، و ابوالحكم بن اخنس، و هشام بن ابى اميه بن مغيره است. | |||
پس اين عده سى و پنج نفرند كه در آنها هيچ اختلافى نيست. البته نفرات ديگرى نيز هستند كه در آنان اختلاف است كه آيا فقط به شمشير على (عليه السلام ) كشته شده اند و يا آن كه ديگران هم با آن جناب شريك بوده اند، و اين عده همان طورى كه گفتيم اكثريت كشتگان در جنگ بدر را تشكيل مى دهند. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۴۰ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۴۰ </center> | ||
مؤلف: به طورى كه مجمع البيان مى گويد غير از شيخ مفيد بعضى از مورخين گفته اند كه در روز جنگ بدر بيست و هفت نفر كشته شدند، واقدى گفته است آن عده اى كه مورد اتفاق است كه به دست آن حضرت كشته شده اند نه نفرند، و مابقى مورد اختلاف است. | |||
ليكن بحث دقيق در پيرامون اين داستان و بررسى اشعارى كه از شعراى عرب در اين باره رسيده ، و دقت در حوادث مختلفى كه بعد از جنگ بدر اتفاق افتاده آدمى را نسبت به اختلاف مزبور بدبين مى كند، علاوه بر | |||
و همين واقدى بطورى كه ابن ابى الحديد از او نقل مى كند گفته است : كشتگان واقعه بدر پنجاه و دو نفر بودند، و قتل بيست و چهار نفر از ايشان را به على (عليه السلام ) نسبت داده است ، كه يا او خودش به تنهايى كشته و يا ديگران را در اين باره كمك كرده است . | ليكن بحث دقيق در پيرامون اين داستان و بررسى اشعارى كه از شعراى عرب در اين باره رسيده ، و دقت در حوادث مختلفى كه بعد از جنگ بدر اتفاق افتاده آدمى را نسبت به اختلاف مزبور بدبين مى كند، علاوه بر اين كه خود واقدى از محمد بن اسحاق نقل مى كند كه گفته است اكثر كشتگان در جنگ بدر به دست على (عليه السلام) كشته شده اند. | ||
و از جمله اشعار اين | |||
و همين واقدى بطورى كه ابن ابى الحديد از او نقل مى كند گفته است: كشتگان واقعه بدر پنجاه و دو نفر بودند، و قتل بيست و چهار نفر از ايشان را به على (عليه السلام ) نسبت داده است ، كه يا او خودش به تنهايى كشته و يا ديگران را در اين باره كمك كرده است. | |||
و از جمله اشعار اين داستان، شعر سيد بن ابى اياس است كه مشركين قريش را تحريك مى كند به كشتن على (عليه السلام) و از جمله آن ابيات بطورى كه ارشاد و مناقب نقل كرده اند چند بيت ذيل است : | |||
فى كل مجمع غايه اخزاكم جزع ابر على المذاكى القرح | فى كل مجمع غايه اخزاكم جزع ابر على المذاكى القرح | ||
لله دركم الما تنكروا قد ينكر الحر الكريم و يستحيى | لله دركم الما تنكروا قد ينكر الحر الكريم و يستحيى | ||
هذا ابن فاطمه الذى افناكم ذبحا و قتله قعصه لم تذبح | |||
اعطوه خرجا | هذا ابن فاطمه الذى افناكم ذبحا و قتله قعصه لم تذبح | ||
اين الكهول و اين كل دعامه فى المعضلات و اين زين الابطح | |||
اعطوه خرجا واتقوا تضريبه فعل الذليل و بیعه لم تربح | |||
اين الكهول و اين كل دعامه فى المعضلات و اين زين الابطح | |||
افناهم قعصا وضربا يفترى بالسيف يعمل حده لم يصفح | افناهم قعصا وضربا يفترى بالسيف يعمل حده لم يصفح | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۴۱ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۴۱ </center> | ||
و در ارشاد دارد كه : شعبه از ابى اسحاق از حارث بن مضرب روايت كرده كه گفت : من از على بن ابيطالب (عليه السلام ) شنيدم كه فرمود: جنگ بدر براى ما پيش آمد در حالى كه غير از مقداد بن اسود كسى اسب سوار نبود و من در آن شب ديدم كه همه بخواب رفته بوديم غير از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) كه در پاى درختى همه شب را به نماز و دعا گذراند تا صبح شد. | و در ارشاد دارد كه: شعبه از ابى اسحاق از حارث بن مضرب روايت كرده كه گفت : من از على بن ابيطالب (عليه السلام) شنيدم كه فرمود: جنگ بدر براى ما پيش آمد در حالى كه غير از مقداد بن اسود كسى اسب سوار نبود و من در آن شب ديدم كه همه بخواب رفته بوديم غير از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) كه در پاى درختى همه شب را به نماز و دعا گذراند تا صبح شد. | ||
مؤلف: روايات در داستان جنگ بدر بسيار است ، و ما در اينجا تنها به آن مقدرى كه در فهم مضمون آيات دخالت دارد اكتفا كرديم. البته پاره اى از آن اخبار در خلال بحث از آيات بعدى كه آنها نيز به بعضى از اطراف اين داستان اشاره دارد خواهد آمد - ان شاء الله -. | |||
<span id='link25'><span> | <span id='link25'><span> | ||
==فهرست اسامى شهداى جنگ بدر == | ==فهرست اسامى شهداى جنگ بدر == | ||
در كتاب بحار از واقدى نقل مى كند كه گفته است : عبد الله جعفر مرا حديث كرد كه من از زهرى پرسيدم در جنگ بدر از مسلمانان چند نفر به شهادت رسيدند؟ گفت ۱۴ نفر، شش نفر از مهاجرين و هشت نفر از انصار. | در كتاب بحار از واقدى نقل مى كند كه گفته است : عبد الله جعفر مرا حديث كرد كه من از زهرى پرسيدم در جنگ بدر از مسلمانان چند نفر به شهادت رسيدند؟ گفت ۱۴ نفر، شش نفر از مهاجرين و هشت نفر از انصار. | ||
آنگاه برشمرد و گفت : از بنى المطلب بن عبد مناف ، عبيده بن حارث كه او را عتبه شهيد كرد - و در غير روايت واقدى دارد كه او را شيبه كشت و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بدنش را در صفراء به خاك سپرد. | |||
آنگاه برشمرد و گفت : از بنى المطلب بن عبد مناف ، عبيده بن حارث كه او را عتبه شهيد كرد - و در غير روايت واقدى دارد كه او را شيبه كشت و رسول خدا (صلى الله عليه و آله) بدنش را در صفراء به خاك سپرد. | |||
و از بنى زهره ، عمير بن ابى وقاص كه او را عمرو بن عبدود همان يكه سوار جنگ احزاب شهيد كرد، و نيز از اين قبيله عمير بن عبدود ذو الشمالين هم قسم بنى زهره بود كه ابو اسامه جشمى او را بكشت ، و از بنى عدى عامل بن ابى بكير بود كه هم قسم ايشان از بنى سعد بود، وى را مالك بن زهير شهيد كرد، و مهجع غلام عمر بن خطاب بود كه عامر بن حضرمى او را بكشت - بعضى گفته اند كه او اول كسى بود كه از مهاجرين به شهادت رسيد. | و از بنى زهره ، عمير بن ابى وقاص كه او را عمرو بن عبدود همان يكه سوار جنگ احزاب شهيد كرد، و نيز از اين قبيله عمير بن عبدود ذو الشمالين هم قسم بنى زهره بود كه ابو اسامه جشمى او را بكشت ، و از بنى عدى عامل بن ابى بكير بود كه هم قسم ايشان از بنى سعد بود، وى را مالك بن زهير شهيد كرد، و مهجع غلام عمر بن خطاب بود كه عامر بن حضرمى او را بكشت - بعضى گفته اند كه او اول كسى بود كه از مهاجرين به شهادت رسيد. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۴۲ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۴۲ </center> | ||
و از بنى حارث بن فهر، صفوان بن بيضاء بود كه به دست طعيمه بن عدى كشته شد. و از انصار از قبيله بنى عمرو بن عوف ، يكى مبشر بن عبد منذر بود كه | و از بنى حارث بن فهر، صفوان بن بيضاء بود كه به دست طعيمه بن عدى كشته شد. و از انصار از قبيله بنى عمرو بن عوف ، يكى مبشر بن عبد منذر بود كه ابوثور او را به قتل رسانيد، و ديگر سعد بن خيثمه بود كه نيز عمرو بن عبدود او را كشت ، و بعضى گفته اند: قاتل او طعيمه بن عدى بود. | ||
و از قبيله بنى عدى بن نجار، حارثه بن سراقه بود كه حنان بن عرقه تيرى به سوى او پرتاب كرد، و تير به گلوى او اصابت نمود و او را كشت ، و از قبيله بنى مالك بن نجار، عوف و معوذ دو پسران عفراء بودند، كه هر دو را | |||
و از بنى زريق رافع بن معلى بود كه عكرمه بن ابى جهل او را كشت ، و از بنى حارث بن خزرج يزيد بن حارث بود كه نوفل بن معاويه به قتلش | و از قبيله بنى عدى بن نجار، حارثه بن سراقه بود كه حنان بن عرقه تيرى به سوى او پرتاب كرد، و تير به گلوى او اصابت نمود و او را كشت ، و از قبيله بنى مالك بن نجار، عوف و معوذ دو پسران عفراء بودند، كه هر دو را ابوجهل كشت ، و از قبيله بنى سلمه ، عمير بن حمام بن جموح بود كه خالد بن اعلم او را به قتل رسانيد، و به قول بعضى او اولين كشته از انصار است. البته روايتى هم هست كه مى گويد اولين شهيد از انصار حارثه بن سراقه است . | ||
و از بنى زريق رافع بن معلى بود كه عكرمه بن ابى جهل او را كشت ، و از بنى حارث بن خزرج يزيد بن حارث بود كه نوفل بن معاويه به قتلش رساند، و اين هشت نفر از انصار بودند. | |||
از ابن عباس روايت شده كه گفت : انسه ، غلام رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نيز در جنگ بدر كشته شد، و نيز روايت شده كه معاذ بن ماعص در جنگ بدر جراحتى برداشت ، و در مدينه از همان جراحت درگذشت ، و نيز ابن عبيد بن سكن (در نسخه اى ديگر عبيد بن سكن ) در اين جنگ جراحت برداشت و به همان وسيله از دار دنيا رفت . | از ابن عباس روايت شده كه گفت : انسه ، غلام رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نيز در جنگ بدر كشته شد، و نيز روايت شده كه معاذ بن ماعص در جنگ بدر جراحتى برداشت ، و در مدينه از همان جراحت درگذشت ، و نيز ابن عبيد بن سكن (در نسخه اى ديگر عبيد بن سكن ) در اين جنگ جراحت برداشت و به همان وسيله از دار دنيا رفت . | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۴۳ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۴۳ </center> | ||
<span id='link26'><span> | <span id='link26'><span> | ||
==آيات ۲۹ | ==آيات ۱۵ - ۲۹ سوره انفال == | ||
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ الاَدْبَارَ(۱۵) | |||
وَ مَن | |||
فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ | وَ مَن يُوَلِّهِمْ يَوْمَئذٍ دُبُرَهُ إِلا مُتَحَرِّفاً لِّقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيزاً إِلى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضبٍ مِّنَ اللَّهِ وَ مَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْس المَْصِيرُ(۱۶) | ||
ذَلِكُمْ وَ | |||
إِن تَستَفْتِحُوا فَقَدْ جَاءَكمُ الْفَتْحُ وَ إِن تَنتهُوا فَهُوَ خَيرٌ | فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لَكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَ مَا رَمَيْت إِذْ رَمَيْت وَ لَكِنَّ اللَّهَ رَمَى وَ لِيُبْلىَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلاءً حَسناً إِنَّ اللَّهَ سمِيعٌ عَلِيمٌ(۱۷) | ||
وَ لا تَكُونُوا | ذَلِكُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ مُوهِنُ كَيْدِ الْكَافِرِينَ(۱۸) | ||
وَ لَوْ عَلِمَ | إِن تَستَفْتِحُوا فَقَدْ جَاءَكمُ الْفَتْحُ وَ إِن تَنتهُوا فَهُوَ خَيرٌ لَّكُمْ وَ إِن تَعُودُوا نَعُدْ وَ لَن تُغْنىَ عَنكمْ فِئَتُكُمْ شيْئاً وَ لَوْ كَثرَت وَ أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ(۱۹) | ||
وَ | يَا أَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسولَهُ وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنتُمْ تَسمَعُونَ(۲۰) | ||
وَ اذْكرُوا إِذْ أَنتُمْ قَلِيلٌ | |||
وَ لا تَكُونُوا كالَّذِينَ قَالُوا سمِعْنَا وَ هُمْ لا يَسمَعُونَ(۲۱) | |||
وَ اعْلَمُوا | |||
إِنَّ شرَّ الدَّوَاب عِندَ اللَّهِ الصمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ(۲۲) | |||
وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِيهِمْ خَيراً لاَسمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسمَعَهُمْ لَتَوَلَّوا وَّ هُم مُّعْرِضونَ(۲۳) | |||
يَا أَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا استَجِيبُوا للَّهِ وَ لِلرَّسولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يحْيِيكمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يحُولُ بَينَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تحْشرُونَ(۲۴) | |||
وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِيبنَّ الَّذِينَ ظلَمُوا مِنكُمْ خَاصةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شدِيدُ الْعِقَابِ(۲۵) | |||
وَ اذْكرُوا إِذْ أَنتُمْ قَلِيلٌ مُّستَضعَفُونَ فى الاَرْضِ تخَافُونَ أَن يَتَخَطفَكُمُ النَّاس فَئَاوَاكُمْ وَ أَيَّدَكُم بِنَصرِهِ وَ رَزَقَكُم مِّنَ الطيِّبَاتِ لَعَلَّكمْ تَشكُرُونَ(۲۶) | |||
يَا أَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لا تخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسولَ وَ تخُونُوا أَمَنَتِكُمْ وَ أَنتُمْ تَعْلَمُونَ(۲۷) | |||
وَ اعْلَمُوا أَنَّمَا أَمْوَالُكمْ وَ أَوْلَادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ أَنَّ اللَّهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ(۲۸) | |||
يَا أَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِن تَتَّقُوا اللَّهَ يجْعَل لَّكُمْ فُرْقَاناً وَ يُكَفِّرْ عَنكمْ سيِّئَاتِكمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضلِ الْعَظِيمِ(۲۹) | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۴۴ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۴۴ </center> | ||
ترجمه | <center> «'''ترجمه آیات'''» </center> | ||
اى آنانكه ايمان آورده ايد هرگاه با تهاجم كافران در ميدان كارزار روبرو شويد مبادا از بيم آنها پشت به دشمن كرده و از جنگ | |||
و آن كس كه پشت به آنان كند پس همانا بازگشتى به خشم خدا كرده و جايش جهنم است و چه بد جايگاهى | اى آنانكه ايمان آورده ايد هرگاه با تهاجم كافران در ميدان كارزار روبرو شويد مبادا از بيم آنها پشت به دشمن كرده و از جنگ .(۱۵) | ||
پس شما ايشان را نكشتيد | |||
اين است و آنكه خدا است سست كننده نيرنگ كافران (۱۸) | و آن كس كه پشت به آنان كند پس همانا بازگشتى به خشم خدا كرده و جايش جهنم است و چه بد جايگاهى است، مگر آنكه به منظور بكار بردن حيله جنگى باشد و يا بخواهد به گروه خود ملحق شده (و به اتفاق ايشان بجنگد). (۱۶) | ||
اگر پيروزى مى جوييد همانا پيروزى بيامد شما را و اگر دست برداريد پس آن بهتر است براى شما، و اگر باز گرديد باز مى گرديم و جمعيت شما به هيچ چيز بى نيازتان نكند هر چند فزون باشد كه خدا با | |||
اى كسانى كه ايمان آورده ايد فرمان بريد خدا و فرستاده اش را و بر نگرديد از او با اينكه مى شنويد (.۲) | پس شما ايشان را نكشتيد وليكن خدا آنها را كشت ، و تو (آن مشت خاك را) نپاشيدى و ليكن خدا پاشيد و براى اينكه از ناحيه خود مؤمنان را بيازمايد آزمايشى نيكو كه خدا شنواى دانا است. (۱۷) | ||
و مانند كسانى كه گفتند شنيديم و حال | |||
همانا بدترين جنبندگان نزد خدا كران لالند كه تعقل نمى | اين است و آنكه خدا است سست كننده نيرنگ كافران. (۱۸) | ||
و اگر خدا در ايشان خيرى سراغ مى داشت هر آينه مى شنواندشان و اگر مى شنواندشان باز هم پشت مى كردند (آرى ) آنان در هر حال روى گردانند (۲۳) | |||
اى كسانى كه ايمان آورده ايد اجابت كنيد خدا و رسولش را زمانى كه شما را مى خوانند بدانچه زنده تان مى سازد، و بدانيد كه خدا حائل مى شود ميان مرد و دل او و اينكه به سوى او محشور مى شويد (۲۴) | اگر پيروزى مى جوييد همانا پيروزى بيامد شما را و اگر دست برداريد پس آن بهتر است براى شما، و اگر باز گرديد باز مى گرديم و جمعيت شما به هيچ چيز بى نيازتان نكند هر چند فزون باشد كه خدا با مؤمنان است. (۱۹) | ||
و بپرهيزيد فتنه (آزمايشى ) را كه چون آيد تنها مخصوص ستمكاران شما نباشد و بدانيد كه خدا شديد - العقاب است (۲۵) | |||
و به ياد آريد آن روزى را كه شما كم بوديد (و دشمن شما را) در روى زمين ضعيف مى شمرد، و شما مى ترسيديد كه مردم بر بايندتان و او به نصرت خود شما را يارى كرد و از پاكيزه ها روزيتان داد شايد شكر گزاريد (۲۶) | اى كسانى كه ايمان آورده ايد فرمان بريد خدا و فرستاده اش را و بر نگرديد از او با اينكه مى شنويد. (.۲) | ||
اى كسانى كه ايمان آورده ايد خيانت مكنيد به خدا و رسول و زنهار از اينكه خيانت كنيد | |||
و بدانيد كه اموال و اولاد شما فتنه است و اينكه نزد خداوند اجرى عظيم است (۲۸) | و مانند كسانى كه گفتند شنيديم و حال آن كه نمى شنوند مباشيد. (۲۱) | ||
اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر از خدا بترسيد خداوند قوه تشخيص حق از باطل روزيتان مى كند، و گناهانتان را محو مى سازد و خدا داراى فضلى بزرگ است (۲۹) | |||
همانا بدترين جنبندگان نزد خدا كران لالند كه تعقل نمى کنند. (۲۲) | |||
و اگر خدا در ايشان خيرى سراغ مى داشت هر آينه مى شنواندشان و اگر مى شنواندشان باز هم پشت مى كردند (آرى ) آنان در هر حال روى گردانند. (۲۳) | |||
اى كسانى كه ايمان آورده ايد اجابت كنيد خدا و رسولش را زمانى كه شما را مى خوانند بدانچه زنده تان مى سازد، و بدانيد كه خدا حائل مى شود ميان مرد و دل او و اينكه به سوى او محشور مى شويد. (۲۴) | |||
و بپرهيزيد فتنه (آزمايشى) را كه چون آيد تنها مخصوص ستمكاران شما نباشد و بدانيد كه خدا شديد - العقاب است. (۲۵) | |||
و به ياد آريد آن روزى را كه شما كم بوديد (و دشمن شما را) در روى زمين ضعيف مى شمرد، و شما مى ترسيديد كه مردم بر بايندتان و او به نصرت خود شما را يارى كرد و از پاكيزه ها روزيتان داد شايد شكر گزاريد. (۲۶) | |||
اى كسانى كه ايمان آورده ايد خيانت مكنيد به خدا و رسول و زنهار از اينكه خيانت كنيد امانت هاى خود را با اين كه مى دانيد. (۲۷) | |||
و بدانيد كه اموال و اولاد شما فتنه است و اينكه نزد خداوند اجرى عظيم است. (۲۸) | |||
اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر از خدا بترسيد خداوند قوه تشخيص حق از باطل روزيتان مى كند، و گناهانتان را محو مى سازد و خدا داراى فضلى بزرگ است. (۲۹) | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۴۵ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۴۵ </center> | ||
<span id='link27'><span> | <span id='link27'><span> | ||
==بيان | |||
==بيان آياتى راجع به جهاد و نهى فرار از جنگ == | |||
<center> «'''بیان آیات'''» </center> | |||
اين آيات متضمن نواهى و اوامرى است راجع به جهاد اسلامى و مربوط و مناسب با داستان جنگ بدر، و نيز مردم را تشويق و تحريك مى كند بر ترس از خدا و زنهار مى دهد از مخالفت خدا و رسول او و اينكه مردم خود را در معرض غضب خداى سبحان درآورند، و در آنها اشاره به پاره اى از وقايع كه در جنگ بدر رخ داده و منتهايى كه خداوند بر مؤ منين نهاده نيز مى كند. | اين آيات متضمن نواهى و اوامرى است راجع به جهاد اسلامى و مربوط و مناسب با داستان جنگ بدر، و نيز مردم را تشويق و تحريك مى كند بر ترس از خدا و زنهار مى دهد از مخالفت خدا و رسول او و اينكه مردم خود را در معرض غضب خداى سبحان درآورند، و در آنها اشاره به پاره اى از وقايع كه در جنگ بدر رخ داده و منتهايى كه خداوند بر مؤ منين نهاده نيز مى كند. | ||
«'''يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ الاَدْبَارَ'''»: | |||
«لقاء» مصدر «لقى ، يلقى» ثلاثى مجرد و «لاقى ، يلاقى» ثلاثى مزيد است ، راغب در مفردات خود مى گويد: «لقاء» به معناى روبرو شدن و برخوردن دو چيز با يكديگر است ، و گاهى هم با اين كلمه تعبير مى شود از برخورد يكى با ديگرى و گفته مى شود فلانى را ملاقات كرد و يا ملاقات مى كند. | |||
البته اين كلمه در ادراك به حس و به چشم و بصيرت استعمال مى شود، ادراك به حس مانند: «تمنون الموت من قبل ان تلقوه» - «آرزوى مرگ مى كنيد قبلا از آنكه آن را ملاقات نماييد» ، و ادراك به چشم مانند: «لقد لقينا من سفرنا هذا نصبا»: «راستى از اين سفرمان چه ناراحتى ديديم». | |||
و ملاقات خدا عبارت است از قيامت و بازگشت به سوى او، مانند: «و اعلموا انكم ملاقوه» : «بدانيد كه شما او را خواهيد ديد» و نيز مانند: «الذين يظنون انهم ملاقوا الله» : «و آنان كه مى پندارند كه خدا را خواهند ديد» ، و لقاء به معناى ملاقات هم آمده مانند: «و قال الذين لا يرجون لقاءنا» : «و آنان كه ديدار ما را آرزو ندارند گفتند» و نيز مانند: «انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه»: تو كوشنده اى به سوى پروردگارت كوشيدنى تا او را ملاقات كنى». | |||
و در مجمع البيان مى گويد: لقاء به معناى اجتماع بر وجه مقاربت و نزديكى است ، چون اجتماع گاهى به غير اين وجه هم مى شود، و آن اجتماع را لقاء نمى گويند مانند اجتماع چند عرض در يك محل . | و در مجمع البيان مى گويد: لقاء به معناى اجتماع بر وجه مقاربت و نزديكى است ، چون اجتماع گاهى به غير اين وجه هم مى شود، و آن اجتماع را لقاء نمى گويند مانند اجتماع چند عرض در يك محل . | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه : ص : ۴۶ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه : ص : ۴۶ </center> | ||
و نيز در باره كلمه | و نيز در باره كلمه «زحف» مى گويد: زحف به معناى نزديك شدن به آرامى و آهسته آهسته است ، و «تزاحف» به معناى نزديك شدن دو چيز است به يكديگر، مثلا وقتى گفته مى شود: «زحف، يزحف ، زحفا» و يا گفته مى شود: «ازحفت للقوم» معنايش اين است كه من براى اينكه با مردم بجنگم به ايشان نزديك شده و در برابرشان استوار ايستادم. ليث مى گويد: زحف عبارت است از جماعتى كه با هم يكدفعه به دشمن خود نزديك شوند، و جمع آن زحوف است . | ||
وَ مَن | «توليت ادبار دشمنان» به معناى اين است كه دشمنان را در پشت سر خود قرار دهند، و معناى آيه اين است كه پشت به دشمن و رو به جهت هزيمت مكنيد. خطاب در اين آيه خطابى است عمومى و مختص به يك وقت و يك جنگ نيست. | ||
و | پس اينكه بعضى از مفسرين آن را مختص به جنگ بدر و حرمت فرار از آن جنگ گرفته اند صحيح نيست. علاوه بر اينكه قبلا متوجه شديد كه اين آيات بعد از جنگ بدر نازل شده نه در آن روز، و اينكه اين آيات دنباله آيات صدر سوره است كه مى فرمود: «يسئلونك عن الانفال...» البته براى اين حرف تتمه اى است كه بزودى - ان شاء الله - در بحث روايتى از نظر خواننده خواهد گذشت . | ||
كلمه | |||
«'''وَ مَن يُوَلِّهِمْ يَوْمَئذٍ دُبُرَهُ إِلا مُتَحَرِّفاً لِّقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيزاً إِلى فِئَةٍ ...'''»: | |||
«تحرف» به معناى انحراف از خط وسط و ميل به «حرف» است كه به معناى طرف هر چيزى است ، و در اينجا به اين معنا است كه مرد جنگى در ميدان جنگ از اين سو به آن سو شود تا بدين وسيله راهى براى غافلگير كردن حريف خود پيدا كند. | |||
و «تحيز» به معناى گرفتن «حيز» است كه به معناى مكان است ، و كلمه «فئه» به معناى يك قطعه از جماعت مردم است و «تحيز به سوى فئه» به اين معنا است كه مرد جنگى از يك تاختن صرف نظر نموده و خود را به طرف عده اى از قوم خود بكشاند تا به اتفاق ايشان بجنگد. | |||
كلمه «باء» از «بواء» به معناى رجوع به مكان و استقرار در آن است لذا راغب مى گويد: معناى اصلى كلمه «بواء» مساوى بودن اجزاء در مكان است به خلاف «نبوه» كه معنايش منافى بودن آن اجزاء است ؛ و بنابر آنچه راغب گفته معناى آيه چنين مى شود: «برگشت به جاى خود در حالى كه غضب خدا را به همراه داشت». | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۴۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۴۷ </center> | ||
پس معناى دو آيه مورد بحث اين مى شود: اى كسانى كه ايمان آورده ايد وقتى كفار را ملاقات مى كنيد ملاقات جنگى و يا در حالى كه مى رويد تا با ايشان بجنگيد پس از ايشان نگريزيد، كه هر كس در چنين وقتى از ايشان بگريزد و از ميدان جنگ برگردد با غضب خدا بر گشته است ، و ماءواى او جهنم است كه بد | پس معناى دو آيه مورد بحث اين مى شود: اى كسانى كه ايمان آورده ايد وقتى كفار را ملاقات مى كنيد ملاقات جنگى و يا در حالى كه مى رويد تا با ايشان بجنگيد پس از ايشان نگريزيد، كه هر كس در چنين وقتى از ايشان بگريزد و از ميدان جنگ برگردد با غضب خدا بر گشته است ، و ماءواى او جهنم است كه بد بازگشتگاهى است ، مگر اينكه فرارش به منظور بكار بردن حيله هاى جنگى و يا براى اين باشد كه بخواهد به اتفاق رفقايش بجنگد كه در اين دو صورت اشكال ندارد. | ||
<span id='link28'><span> | <span id='link28'><span> | ||
==پيروزى مسلمين در جنگ | |||
فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ | ==پيروزى مسلمين در جنگ بدر، با عنايت الهى و امدادهاى غيبى== | ||
دقت در اين آيه شكى باقى نمى گذارد در اينكه آيه شريفه اشاره به جنگ بدر مى | «'''فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لَكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَ مَا رَمَيْت إِذْ رَمَيْت وَ لَكِنَّ اللَّهَ رَمَى ...'''»: | ||
از همه اين شواهد بدست مى آيد كه منظور از جمله | |||
پس اين خداى سبحان بود كه بوسيله ملائكه اى كه نازل فرمود مؤ منين را استوار و كفار را مرعوب كرد، و با آن سنگ ريزه ها كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به سمتشان پاشيد فراريشان داد، و | دقت در اين آيه شكى باقى نمى گذارد در اينكه آيه شريفه اشاره به جنگ بدر مى كند، و جمله «ما رميت...» هم اشاره به آن مشت ريگى است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به طرف مشركين پاشيد، و منظور از «قتل» كشتار كفار بدست مسلمين در همان جنگ است، و ذيل آيه كه مى فرمايد: «و ليبلى المؤمنين منه بلاء حسنا» دلالت دارد كه سياق آيه سياق منت گذارى است، و خداى تعالى مى خواهد نصرت خود را بر مسلمين منت بگذارد، و به همين جهت نيز عين آن عملى را كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نفى كرده براى وى اثبات نموده و مى فرمايد: «تو نپاشيدى وقتى كه پاشيدى». | ||
پس جا دارد اين كشتن و بستن و اين سنگ ريزه پاشيدن و فرارى دادن همه به خداى سبحان نسبت داده شود نه به | |||
از همه اين شواهد بدست مى آيد كه منظور از جمله «فلم تقتلوهم و لكن الله قتلهم و ما رميت اذ رميت ولكن الله رمى» اين است كه عادى بودن داستان بدر را نفى نموده و انكار فرمايد، و بفرمايد كه: | |||
خيال نكنيد استيصال كفار و غلبه شما بر ايشان امرى عادى و طبيعى بود، چگونه ممكن است چنين باشد و حال آنكه عادتا و طبيعتا مردمى اندك و انگشت شمار و فاقد تجهيزات جنگى با يك يا دو راس اسب ، و عدد مختصرى زره و شمشير نمى توانند لشكرى مجهز به اسبان و اسلحه و مردان جنگى و آذوقه را تار و مار سازند چون عدد ايشان چند برابر است و نيروى ايشان قابل مقايسه با نيروى اين عده نيست ، وسائل غلبه و پيروزى همه با آنها است ، پس قهرا آنها بايد پيروز شوند. | |||
پس اين خداى سبحان بود كه بوسيله ملائكه اى كه نازل فرمود مؤ منين را استوار و كفار را مرعوب كرد، و با آن سنگ ريزه ها كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به سمتشان پاشيد فراريشان داد، و مؤمنين را بر كشتن و اسير گرفتن آنان تمكن داده و بدين وسيله كيد ايشان را خنثى و سر و صدايشان را خفه كرد. | |||
پس جا دارد اين كشتن و بستن و اين سنگ ريزه پاشيدن و فرارى دادن همه به خداى سبحان نسبت داده شود نه به مؤمنين . | |||
پس اينكه در آيه همه اينها را از مؤ منين نفى نموده از باب ادعاى به عنايت است با اسناد دادن اطراف داستان به سبب الهى و غير عادى ، و اين با استنادش به اسباب ظاهرى و عوامل طبيعى معهوده و اينكه مؤ منين كشته و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) سنگريزه ها را پاشيده باشد هيچ منافاتى ندارد. | پس اينكه در آيه همه اينها را از مؤ منين نفى نموده از باب ادعاى به عنايت است با اسناد دادن اطراف داستان به سبب الهى و غير عادى ، و اين با استنادش به اسباب ظاهرى و عوامل طبيعى معهوده و اينكه مؤ منين كشته و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) سنگريزه ها را پاشيده باشد هيچ منافاتى ندارد. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۴۸ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۴۸ </center> | ||
و در جمله | و در جمله «و ليبلى المؤمنين منه بلاء حسنا» از ظاهرش برمى آيد كه ضمير «منه» به خداى تعالى بر مى گردد، و اين جمله غايت و نتيجه حاصله از اين واقعه را بيان مى كند، و نيز بر مى آيد كه جمله مزبور معطوف باشد به يك مقدرى محذوف كه اگر ظاهرش كنيم چنين مى شود: | ||
و جمله | |||
و اما تفريعى كه در صدر آيه در جمله | «انما فعل ذلك لمصالح عظيمه و ليبلى المؤمنين»: «اگر خداوند ايشان را كشت و سنگ زيره به سويشان پاشيد براى مصالحى بود كه در نظر داشت ، و براى اين بود كه مؤمنين را به نحو شايسته اى امتحان كند (اگر بلاء را به معناى امتحان بگيريم ) و يا به مؤمنين نعمت شايسته اى ارزانى بدارد كه عبارت است از نابودى دشمنان و اعلاء كلمه توحيد به دست ايشان و بى نياز شدن آنان از راه به دست آوردن غنيمت». | ||
و بنابراين ، جمله | |||
و جمله «ان الله سميع عليم» تعليل جمله «و ليبلى المؤمنين» است ، و معنايش اين است كه اگر خداى تعالى ايشان را نعمت مى دهد براى اين است كه او نسبت به استغاثه آنان شنوا و به حالشان دانا است ، و لذا در پاسخ استغاثه شان نعمت خوبى ارزانيشان مى دارد. | |||
و اما تفريعى كه در صدر آيه در جمله «فلم تقتلوهم»: «پس شما ايشان را نكشتيد» مى باشد متعلق است به مضمون آيات قبلى كه مى فرمود: «اذ ستغيثون ربكم...» ، چون اين آيات منتهايى را كه خدا بر ايشان نهاده بود برمى شمرد و مى فرمود: خداوند ملائكه را به كمك ايشان فرستاد، و خواب را بر ايشان مسلط كرد، و باران را بر ايشان نازل كرد، و به ملائكه وحى فرستاد تا ايشان را تاييد نموده قدمهايشان را استوار گرداند، و در مقابل دلهاى دشمنانشان را پر از رعب و وحشت كند. بعد از اين بيانات به عنوان تفريع و نتيجه گيرى مى فرمايد: «پس شما ايشان را نكشتيد وليكن خدا كشت و تو اى پيغمبر ريگ ها را نپاشيدى بلكه خدا پاشيد». | |||
و بنابراين ، جمله «يا ايها الذين امنوا اذا لقيتم... و بئس المصير» جمله معترضه اى است كه مربوط است به دو آيه قبل. يعنى به جمله «فاضربوا فوق الاعناق و اضربوا منهم كل بنان» و يا به معنايى كه از فحواى جملات استفاده مى شود، و تفريع مورد بحث يعنى جمله «فلم تقتلوهم» به حسب نظم مربوط است به ماقبل جمله «فاضربوا...». | |||
و بسا در نظم آيات دو وجه ديگر گفته شود: يكى اينكه خداى سبحان وقتى در آيه قبلى مسلمين را امر به قتال كرد دنبال همان آيه به عنوان يادآورى نعمت ، داستان فتح در جنگ بدر را پيش كشيد و فرمود: فتح شما در آن روز و منكوب شدن مشركين به يارى خدا بود، اين وجه را ابو مسلم ذكر كرده . | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۴۹ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۴۹ </center> | ||
دوم | دوم اين كه: مسلمين بعد از آنكه ماءمور به قتال شدند، و چون بعضى از ايشان مى گفتند من فلانى را كشتم، آن ديگرى مى گفت و من نيز چنان كردم لذا براى اينكه دچار عجب نشده باشند آيه «فلم تقتلوهم» را نازل فرمود. | ||
ذَلِكُمْ وَ | |||
در مجمع البيان گفته است : كلمه | بعضى ها هم گفته اند «فاء» در جمله مورد بحث براى تفريع نيست ، بلكه صرفا براى متصل كردن جملات به يكديگر است، وليكن هيچيك از اين سه وجه صحيح نيست و وجه همان است كه ما بيان كرديم . | ||
إِن تَستَفْتِحُوا فَقَدْ جَاءَكمُ الْفَتْحُ ... | |||
ظاهر آيه به قرينه جملاتى كه در آن است از قبيل جمله | «'''ذَلِكُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ مُوهِنُ كَيْدِ الْكَافِرِينَ'''»: | ||
پس معناى آيه اين است كه : اگر شما اى مشركين طالب فتح هستيد و از خدا خواسته ايد كه شما را در ميان خود و مؤ منين فتح دهد اينك فتح براى مؤ منان آمد و خداوند در روز بدر حق را اظهار نمود و | |||
در مجمع البيان گفته است : كلمه «ذلكم» در محل رفع است و همچنين «ان الله» ، و تقدير آيه چنين است: «الامر ذلكم و الامر ان الله موهن» : «امر اين است و آن امر اين است كه خدا خوار كننده...» ، و در جمله «ذلكم فذوقوه و ان للكافرين عذاب النار» نيز همين تقدير هست. | |||
و اينكه بعضى گفته اند: كلمه «ذلكم» مبتداء و كلمه «فذوقوه» خبر مى باشد اشتباه است ، براى اينكه ما بعد «فاء» هيچ وقت خبر مبتداء نمى شود چون هيچوقت گفته نمى شود: «زيد فمنطلق، زيد فاضربه» مگر اينكه كلمه «هذا» در تقدير فرض و گفته شود: «هذا زيد فاضربه». | |||
و بنابراين ، معناى آيه چنين مى شود: «قضيه از همين قرار است كه ما برايتان شرح داديم و خلاصه ، امر از اين قرار است كه خدا كيد كفار را خوار و خنثى مى كند». | |||
«'''إِن تَستَفْتِحُوا فَقَدْ جَاءَكمُ الْفَتْحُ ...'''»: | |||
ظاهر آيه به قرينه جملاتى كه در آن است از قبيل جمله «و ان تنتهوا فهو خير لكم» و جمله «و ان تعودوا نعد...» اين است كه خطاب در آن به مشركين باشد نه به مؤمنين. البته در اين صورت كلام مشتمل بر التفات و منظور از آن تهكم و استهزاء خواهد بود، و همين معنا مناسب با جمله «و ان الله موهن كيد الكافرين» است . | |||
پس معناى آيه اين است كه : اگر شما اى مشركين طالب فتح هستيد و از خدا خواسته ايد كه شما را در ميان خود و مؤ منين فتح دهد اينك فتح براى مؤ منان آمد و خداوند در روز بدر حق را اظهار نمود و مؤمنين را بر شما غلبه داد، و شما اگر در اينجا از كيد خود عليه خدا و رسول او دست برداريد كه به نفعتان تمام مى شود، و اگر دست بر نداريد و باز برگرديد و در صدد نقشه و طرح ريزى باشيد ما نيز بر مى گرديم ، و همين بلا را كه ديديد بر سرتان مى آوريم و باز كيد شما را خنثى مى كنيم ، و جمعيت شما كارى برايتان صورت نمى دهد هر چند هم زياد باشد، همچنانكه در اين دفعه كارى صورت نداد، آرى خداوند با مردمان با ايمان است ، و كسى كه خدا با او است هرگز مغلوب نمى شود. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۵۰ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۵۰ </center> | ||
و به اين بيان تاييد مى شود رواياتى كه وارد شد به اينكه | و به اين بيان تاييد مى شود رواياتى كه وارد شد به اينكه ابوجهل در روز جنگ بدر در موقعى كه دو صف روبرو شدند و يا در موقعى كه داشتند صف آرائى مى كردند گفت: | ||
«بارالها! محمد از ميان ما بيشتر از ما قطع رحم كرد، و دينى آورد كه ما آن را نمى شناسيم پس ما را عليه او يارى كن». و همچنين روايات ديگرى كه مجمع البيان از ابى حمزه نقل كرده - و مضمونش با بيان ما مناسب تر است - كه وى گفت: بارالها! دين ما دين قديمى است و دين محمد دين تازه است پروردگارا هر كدام از اين دو دين نزد تو محبوب تر و مورد رضايت بيشتر تو است اهل آن دين را امروز نصرت بده». | |||
البته بعضى از مفسرين گفته اند خطاب در آيه متوجه به مؤ منين است ، و آنگاه مضامين جملات آن را بر طبق اين نظريه توجيه كرده اند، و ليكن توجيهاتشان موافق با ذوق سليم نيست ، و فائده اى هم ندارد كه ما بحث خود را با نقل آن و مناقشه در آن طولانى كنيم ، كسانى كه بخواهند از آن نظريه اطلاع حاصل كنند مى توانند به تفسيرهاى مبسوط مراجعه نمايند. | البته بعضى از مفسرين گفته اند خطاب در آيه متوجه به مؤ منين است ، و آنگاه مضامين جملات آن را بر طبق اين نظريه توجيه كرده اند، و ليكن توجيهاتشان موافق با ذوق سليم نيست ، و فائده اى هم ندارد كه ما بحث خود را با نقل آن و مناقشه در آن طولانى كنيم ، كسانى كه بخواهند از آن نظريه اطلاع حاصل كنند مى توانند به تفسيرهاى مبسوط مراجعه نمايند. | ||
«'''يَا أَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسولَهُ وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنتُمْ تَسمَعُونَ'''»: | |||
ضمير «عنه» به طورى كه از سياق كلام برمى آيد به رسول خدا (صلى الله عليه و آله) بر مى گردد، يعنى از رسول خدا روى بر متابيد با اينكه داريد دعوت حقه اى را كه به وى وحى شده مى شنويد و اوامر و نواهى او را كه همه به صلاح دين و دنياى شما است به گوش خود مى شنويد، البته در آيه شريفه اوامر و نواهى مربوط به جنگ منظور كلام است وليكن بيان آيه عام است. | |||
«'''وَ لا تَكُونُوا كالَّذِينَ قَالُوا سمِعْنَا وَ هُمْ لا يَسمَعُونَ'''»: | |||
معناى اين جمله روشن است ولى بايد دانست كه در آن يك نوع توهينى به مشركين شده كه گفتند ما شنيديم وليكن نمى شنوند، و اين گفتارشان را خداى تعالى در چند آيه بعد حكايت نموده و مى فرمايد: «و اذا تتلى عليهم اياتنا قالوا قد سمعنا لو نشاء لقلنا مثل هذا» و اينكه مى فرمايد نمى شنوند معنايش اين است كه اگر مى شنيدند قبولش مى كردند همچنان كه فرموده: | |||
{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۹ بخش۳ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۹ بخش۵}} | |||
[[رده:تفسیر المیزان]] | [[رده:تفسیر المیزان]] |
نسخهٔ کنونی تا ۱۸ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۱۶:۴۳
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
عبدالله بن مسعود مى گويد: در اين موقع گذار من به ابوجهل افتاد، ديدم كه در خون خود مى غلطد، گفتم: حمد خداى را كه ذليلت كرد. ابوجهل سربلند كرد و گفت : خداوند برده برده زاده را ذليل كرد واى بر تو بگو ببينم كدام طرف هزيمت كردند؟
گفتم خدا و رسول شما را هزيمت دادند، و من اينك تو را خواهم كشت ، آنگاه پاى خود را روى گردنش گذاشتم تا كارش را بسازم ، گفت: جاى ناهموارى بالا رفتى ، اى گوسفند چران پست! اينقدر بدان كه هيچ دردى كشنده تر از اين نيست كه در چنين روزى كشتن من به دست تو انجام شود، چرا يك نفر از دودمان عبدالمطلب و يا مردى از هم پيمانهاى ما مباشر قتل من نشد؟
من كلاهخودى را كه بر سر داشت از سرش كنده و او را كشتم و سر نحسش را نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله) آورده عرض كردم : يا رسول الله بشارت كه سر ابوجهل بن هشام را آوردم. حضرت سجده شكر كرد.
كافرانى كه در جنگ بدر، به دست امام على «ع» هلاك شدند
در ارشاد مفيد هست بعد از آنكه عده اى بر عاص بن سعيد بن العاص حمله برده و كارى از پيش نبردند اميرالمؤمنين (عليه السلام) بر او حمله برد و از گرد راه به خاك هلاكتش در انداخت. از پى وى حنظله پسر ابوسفيان با آن جناب روبرو شد. حضرت او را هم كشت. بعد از او طعيمه بن عدى بيرون آمد او را هم كشت، و بعد از او نوفل بن خويلد را كه از شيطان هاى قريش بود كشت، و همچنان يكى را پس ديگرى كشت تا كشتگانش به عدد نصف همه كشتگان بدر كه هفتاد نفر بودند رسيد.
يعنى تمامى لشكريان حاضر در جنگ با كمكى كه سه هزار ملائكه به ايشان كردند همگى به اندازه آن مقدارى كه على (عليه السلام) به تنهائى كشته بود از كفار كشته بودند.
و از نيز در ارشاد دارد كه : عامه و خاصه همگى اتفاق دارند در اسماء آن كسانى كه به شمشير على (عليه السلام) كشته شده اند، و هيچ اختلافى در ميان نيست، از جمله آن اشخاصى كه شمرده اند وليد بن عتبه بود ما قبلا هم داستانش را نقل كرديم، و او مردى شجاع و پر جرات و نامردى بى شرم بود كه شجاعان از نامردى و غافل گير كردنش مى ترسيدند، و عاص بن سعيد بود كه مردى درشت هيكل و مخوف بود، بطورى كه مردان جنگى از وى حساب مى بردند، و او همان كسى است كه عمر بن خطاب از روبرو شدنش شانه خالى كرد، و داستانش بطورى كه در جاى خود خواهيد ديد معروف است.
و از آن جمله طعيمه بن عدى بن نوفل است كه از بزرگان اهل ضلالت بود، و نوفل بن خويلد است كه يكى از دشمن ترين مشركين نسبت به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بود و در قريش سمت پيشوائى داشت ، قريش او را تعظيم نموده اطاعتش مى كردند، و او همان كسى است كه قبل از هجرت ، در مكه ابوبكر و طلحه را گرفت و هر دو را به يك طناب بست ، و يك روز از صبح تا به شام آنها را كتك زد تا آنكه با شفاعت ديگران آزادشان كرد.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) وقتى شنيد كه او نيز در جنگ حاضر شده از خدا خواست تا خودش شر او را كفايت كند. و عرض كرد: بار الها! مرا از شر نوفل بن خويلد كفايت كن ، خداوند هم او را به شمشير امير المؤمنين على (عليه السلام) بكشت.
و از آن جمله زمعه بن اسود است، و در بعضى از نسخه هاى ارشاد عقيل بن اسود آمده و در همين نسخه بعد از بردن نام او مى گويد: «اين شد سى و شش نفر».
و نيز حارث بن زمعه و نضر بن حارث بن عبدالدار، و عمير بن عثمان بن كعب بن تيم عموى طلحه بن عبيدالله، و عثمان و مالك دو پسران عبيدالله و برادران طله بن عبيدالله، و نيز مسعود بن ابى اميه بن مغيره ، و قيس بن فاكه بن مغيره، و حذيفه بن ابى حذيفه بن مغيره ، و ابوقيس وليد بن مغيره - وى برادر خالد بن وليد بن مغيره است و آن سه تن كه قبلا شمرديم پسران عموهاى خالدند - و حنظله بن ابى سفيان و عمرو بن مخزوم، و ابومنذر بن ابى رفاعه ، و منبه بن حجاج سهمى، و عاص بن منبه، و علقمه بن كلده، و ابوالعاص بن قيس بن عدى، و معاويه بن مغيره بن ابى العاص، و لوذان بن ربيعه، و عبدالله بن منذر بن ابى رفاعه، و مسعود بن اميه بن مغيره، و حاجب بن سائب بن عويمر، و اوس بن مغيره بن لوذان، و زيد بن مليص، و عاصم بن ابى عوف، و سعيد بن وهب - هم قسم بنى عامر، و معاويه بن (عامر بن) عبد قيس، و عبدالله بن جميل بن زهير بن حارث بن اسد، و سائب بن مالك ، و ابوالحكم بن اخنس، و هشام بن ابى اميه بن مغيره است.
پس اين عده سى و پنج نفرند كه در آنها هيچ اختلافى نيست. البته نفرات ديگرى نيز هستند كه در آنان اختلاف است كه آيا فقط به شمشير على (عليه السلام ) كشته شده اند و يا آن كه ديگران هم با آن جناب شريك بوده اند، و اين عده همان طورى كه گفتيم اكثريت كشتگان در جنگ بدر را تشكيل مى دهند.
مؤلف: به طورى كه مجمع البيان مى گويد غير از شيخ مفيد بعضى از مورخين گفته اند كه در روز جنگ بدر بيست و هفت نفر كشته شدند، واقدى گفته است آن عده اى كه مورد اتفاق است كه به دست آن حضرت كشته شده اند نه نفرند، و مابقى مورد اختلاف است.
ليكن بحث دقيق در پيرامون اين داستان و بررسى اشعارى كه از شعراى عرب در اين باره رسيده ، و دقت در حوادث مختلفى كه بعد از جنگ بدر اتفاق افتاده آدمى را نسبت به اختلاف مزبور بدبين مى كند، علاوه بر اين كه خود واقدى از محمد بن اسحاق نقل مى كند كه گفته است اكثر كشتگان در جنگ بدر به دست على (عليه السلام) كشته شده اند.
و همين واقدى بطورى كه ابن ابى الحديد از او نقل مى كند گفته است: كشتگان واقعه بدر پنجاه و دو نفر بودند، و قتل بيست و چهار نفر از ايشان را به على (عليه السلام ) نسبت داده است ، كه يا او خودش به تنهايى كشته و يا ديگران را در اين باره كمك كرده است.
و از جمله اشعار اين داستان، شعر سيد بن ابى اياس است كه مشركين قريش را تحريك مى كند به كشتن على (عليه السلام) و از جمله آن ابيات بطورى كه ارشاد و مناقب نقل كرده اند چند بيت ذيل است :
فى كل مجمع غايه اخزاكم جزع ابر على المذاكى القرح
لله دركم الما تنكروا قد ينكر الحر الكريم و يستحيى
هذا ابن فاطمه الذى افناكم ذبحا و قتله قعصه لم تذبح
اعطوه خرجا واتقوا تضريبه فعل الذليل و بیعه لم تربح
اين الكهول و اين كل دعامه فى المعضلات و اين زين الابطح
افناهم قعصا وضربا يفترى بالسيف يعمل حده لم يصفح
و در ارشاد دارد كه: شعبه از ابى اسحاق از حارث بن مضرب روايت كرده كه گفت : من از على بن ابيطالب (عليه السلام) شنيدم كه فرمود: جنگ بدر براى ما پيش آمد در حالى كه غير از مقداد بن اسود كسى اسب سوار نبود و من در آن شب ديدم كه همه بخواب رفته بوديم غير از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) كه در پاى درختى همه شب را به نماز و دعا گذراند تا صبح شد.
مؤلف: روايات در داستان جنگ بدر بسيار است ، و ما در اينجا تنها به آن مقدرى كه در فهم مضمون آيات دخالت دارد اكتفا كرديم. البته پاره اى از آن اخبار در خلال بحث از آيات بعدى كه آنها نيز به بعضى از اطراف اين داستان اشاره دارد خواهد آمد - ان شاء الله -.
فهرست اسامى شهداى جنگ بدر
در كتاب بحار از واقدى نقل مى كند كه گفته است : عبد الله جعفر مرا حديث كرد كه من از زهرى پرسيدم در جنگ بدر از مسلمانان چند نفر به شهادت رسيدند؟ گفت ۱۴ نفر، شش نفر از مهاجرين و هشت نفر از انصار.
آنگاه برشمرد و گفت : از بنى المطلب بن عبد مناف ، عبيده بن حارث كه او را عتبه شهيد كرد - و در غير روايت واقدى دارد كه او را شيبه كشت و رسول خدا (صلى الله عليه و آله) بدنش را در صفراء به خاك سپرد.
و از بنى زهره ، عمير بن ابى وقاص كه او را عمرو بن عبدود همان يكه سوار جنگ احزاب شهيد كرد، و نيز از اين قبيله عمير بن عبدود ذو الشمالين هم قسم بنى زهره بود كه ابو اسامه جشمى او را بكشت ، و از بنى عدى عامل بن ابى بكير بود كه هم قسم ايشان از بنى سعد بود، وى را مالك بن زهير شهيد كرد، و مهجع غلام عمر بن خطاب بود كه عامر بن حضرمى او را بكشت - بعضى گفته اند كه او اول كسى بود كه از مهاجرين به شهادت رسيد.
و از بنى حارث بن فهر، صفوان بن بيضاء بود كه به دست طعيمه بن عدى كشته شد. و از انصار از قبيله بنى عمرو بن عوف ، يكى مبشر بن عبد منذر بود كه ابوثور او را به قتل رسانيد، و ديگر سعد بن خيثمه بود كه نيز عمرو بن عبدود او را كشت ، و بعضى گفته اند: قاتل او طعيمه بن عدى بود.
و از قبيله بنى عدى بن نجار، حارثه بن سراقه بود كه حنان بن عرقه تيرى به سوى او پرتاب كرد، و تير به گلوى او اصابت نمود و او را كشت ، و از قبيله بنى مالك بن نجار، عوف و معوذ دو پسران عفراء بودند، كه هر دو را ابوجهل كشت ، و از قبيله بنى سلمه ، عمير بن حمام بن جموح بود كه خالد بن اعلم او را به قتل رسانيد، و به قول بعضى او اولين كشته از انصار است. البته روايتى هم هست كه مى گويد اولين شهيد از انصار حارثه بن سراقه است .
و از بنى زريق رافع بن معلى بود كه عكرمه بن ابى جهل او را كشت ، و از بنى حارث بن خزرج يزيد بن حارث بود كه نوفل بن معاويه به قتلش رساند، و اين هشت نفر از انصار بودند.
از ابن عباس روايت شده كه گفت : انسه ، غلام رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نيز در جنگ بدر كشته شد، و نيز روايت شده كه معاذ بن ماعص در جنگ بدر جراحتى برداشت ، و در مدينه از همان جراحت درگذشت ، و نيز ابن عبيد بن سكن (در نسخه اى ديگر عبيد بن سكن ) در اين جنگ جراحت برداشت و به همان وسيله از دار دنيا رفت .
آيات ۱۵ - ۲۹ سوره انفال
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ الاَدْبَارَ(۱۵)
وَ مَن يُوَلِّهِمْ يَوْمَئذٍ دُبُرَهُ إِلا مُتَحَرِّفاً لِّقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيزاً إِلى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضبٍ مِّنَ اللَّهِ وَ مَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْس المَْصِيرُ(۱۶)
فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لَكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَ مَا رَمَيْت إِذْ رَمَيْت وَ لَكِنَّ اللَّهَ رَمَى وَ لِيُبْلىَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلاءً حَسناً إِنَّ اللَّهَ سمِيعٌ عَلِيمٌ(۱۷)
ذَلِكُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ مُوهِنُ كَيْدِ الْكَافِرِينَ(۱۸)
إِن تَستَفْتِحُوا فَقَدْ جَاءَكمُ الْفَتْحُ وَ إِن تَنتهُوا فَهُوَ خَيرٌ لَّكُمْ وَ إِن تَعُودُوا نَعُدْ وَ لَن تُغْنىَ عَنكمْ فِئَتُكُمْ شيْئاً وَ لَوْ كَثرَت وَ أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ(۱۹)
يَا أَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسولَهُ وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنتُمْ تَسمَعُونَ(۲۰)
وَ لا تَكُونُوا كالَّذِينَ قَالُوا سمِعْنَا وَ هُمْ لا يَسمَعُونَ(۲۱)
إِنَّ شرَّ الدَّوَاب عِندَ اللَّهِ الصمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ(۲۲)
وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِيهِمْ خَيراً لاَسمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسمَعَهُمْ لَتَوَلَّوا وَّ هُم مُّعْرِضونَ(۲۳)
يَا أَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا استَجِيبُوا للَّهِ وَ لِلرَّسولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يحْيِيكمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يحُولُ بَينَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تحْشرُونَ(۲۴)
وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِيبنَّ الَّذِينَ ظلَمُوا مِنكُمْ خَاصةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شدِيدُ الْعِقَابِ(۲۵)
وَ اذْكرُوا إِذْ أَنتُمْ قَلِيلٌ مُّستَضعَفُونَ فى الاَرْضِ تخَافُونَ أَن يَتَخَطفَكُمُ النَّاس فَئَاوَاكُمْ وَ أَيَّدَكُم بِنَصرِهِ وَ رَزَقَكُم مِّنَ الطيِّبَاتِ لَعَلَّكمْ تَشكُرُونَ(۲۶)
يَا أَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لا تخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسولَ وَ تخُونُوا أَمَنَتِكُمْ وَ أَنتُمْ تَعْلَمُونَ(۲۷)
وَ اعْلَمُوا أَنَّمَا أَمْوَالُكمْ وَ أَوْلَادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ أَنَّ اللَّهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ(۲۸)
يَا أَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِن تَتَّقُوا اللَّهَ يجْعَل لَّكُمْ فُرْقَاناً وَ يُكَفِّرْ عَنكمْ سيِّئَاتِكمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضلِ الْعَظِيمِ(۲۹)
اى آنانكه ايمان آورده ايد هرگاه با تهاجم كافران در ميدان كارزار روبرو شويد مبادا از بيم آنها پشت به دشمن كرده و از جنگ .(۱۵)
و آن كس كه پشت به آنان كند پس همانا بازگشتى به خشم خدا كرده و جايش جهنم است و چه بد جايگاهى است، مگر آنكه به منظور بكار بردن حيله جنگى باشد و يا بخواهد به گروه خود ملحق شده (و به اتفاق ايشان بجنگد). (۱۶)
پس شما ايشان را نكشتيد وليكن خدا آنها را كشت ، و تو (آن مشت خاك را) نپاشيدى و ليكن خدا پاشيد و براى اينكه از ناحيه خود مؤمنان را بيازمايد آزمايشى نيكو كه خدا شنواى دانا است. (۱۷)
اين است و آنكه خدا است سست كننده نيرنگ كافران. (۱۸)
اگر پيروزى مى جوييد همانا پيروزى بيامد شما را و اگر دست برداريد پس آن بهتر است براى شما، و اگر باز گرديد باز مى گرديم و جمعيت شما به هيچ چيز بى نيازتان نكند هر چند فزون باشد كه خدا با مؤمنان است. (۱۹)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد فرمان بريد خدا و فرستاده اش را و بر نگرديد از او با اينكه مى شنويد. (.۲)
و مانند كسانى كه گفتند شنيديم و حال آن كه نمى شنوند مباشيد. (۲۱)
همانا بدترين جنبندگان نزد خدا كران لالند كه تعقل نمى کنند. (۲۲)
و اگر خدا در ايشان خيرى سراغ مى داشت هر آينه مى شنواندشان و اگر مى شنواندشان باز هم پشت مى كردند (آرى ) آنان در هر حال روى گردانند. (۲۳)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد اجابت كنيد خدا و رسولش را زمانى كه شما را مى خوانند بدانچه زنده تان مى سازد، و بدانيد كه خدا حائل مى شود ميان مرد و دل او و اينكه به سوى او محشور مى شويد. (۲۴)
و بپرهيزيد فتنه (آزمايشى) را كه چون آيد تنها مخصوص ستمكاران شما نباشد و بدانيد كه خدا شديد - العقاب است. (۲۵)
و به ياد آريد آن روزى را كه شما كم بوديد (و دشمن شما را) در روى زمين ضعيف مى شمرد، و شما مى ترسيديد كه مردم بر بايندتان و او به نصرت خود شما را يارى كرد و از پاكيزه ها روزيتان داد شايد شكر گزاريد. (۲۶)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد خيانت مكنيد به خدا و رسول و زنهار از اينكه خيانت كنيد امانت هاى خود را با اين كه مى دانيد. (۲۷)
و بدانيد كه اموال و اولاد شما فتنه است و اينكه نزد خداوند اجرى عظيم است. (۲۸)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر از خدا بترسيد خداوند قوه تشخيص حق از باطل روزيتان مى كند، و گناهانتان را محو مى سازد و خدا داراى فضلى بزرگ است. (۲۹)
بيان آياتى راجع به جهاد و نهى فرار از جنگ
اين آيات متضمن نواهى و اوامرى است راجع به جهاد اسلامى و مربوط و مناسب با داستان جنگ بدر، و نيز مردم را تشويق و تحريك مى كند بر ترس از خدا و زنهار مى دهد از مخالفت خدا و رسول او و اينكه مردم خود را در معرض غضب خداى سبحان درآورند، و در آنها اشاره به پاره اى از وقايع كه در جنگ بدر رخ داده و منتهايى كه خداوند بر مؤ منين نهاده نيز مى كند.
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ الاَدْبَارَ»:
«لقاء» مصدر «لقى ، يلقى» ثلاثى مجرد و «لاقى ، يلاقى» ثلاثى مزيد است ، راغب در مفردات خود مى گويد: «لقاء» به معناى روبرو شدن و برخوردن دو چيز با يكديگر است ، و گاهى هم با اين كلمه تعبير مى شود از برخورد يكى با ديگرى و گفته مى شود فلانى را ملاقات كرد و يا ملاقات مى كند.
البته اين كلمه در ادراك به حس و به چشم و بصيرت استعمال مى شود، ادراك به حس مانند: «تمنون الموت من قبل ان تلقوه» - «آرزوى مرگ مى كنيد قبلا از آنكه آن را ملاقات نماييد» ، و ادراك به چشم مانند: «لقد لقينا من سفرنا هذا نصبا»: «راستى از اين سفرمان چه ناراحتى ديديم».
و ملاقات خدا عبارت است از قيامت و بازگشت به سوى او، مانند: «و اعلموا انكم ملاقوه» : «بدانيد كه شما او را خواهيد ديد» و نيز مانند: «الذين يظنون انهم ملاقوا الله» : «و آنان كه مى پندارند كه خدا را خواهند ديد» ، و لقاء به معناى ملاقات هم آمده مانند: «و قال الذين لا يرجون لقاءنا» : «و آنان كه ديدار ما را آرزو ندارند گفتند» و نيز مانند: «انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه»: تو كوشنده اى به سوى پروردگارت كوشيدنى تا او را ملاقات كنى».
و در مجمع البيان مى گويد: لقاء به معناى اجتماع بر وجه مقاربت و نزديكى است ، چون اجتماع گاهى به غير اين وجه هم مى شود، و آن اجتماع را لقاء نمى گويند مانند اجتماع چند عرض در يك محل .
و نيز در باره كلمه «زحف» مى گويد: زحف به معناى نزديك شدن به آرامى و آهسته آهسته است ، و «تزاحف» به معناى نزديك شدن دو چيز است به يكديگر، مثلا وقتى گفته مى شود: «زحف، يزحف ، زحفا» و يا گفته مى شود: «ازحفت للقوم» معنايش اين است كه من براى اينكه با مردم بجنگم به ايشان نزديك شده و در برابرشان استوار ايستادم. ليث مى گويد: زحف عبارت است از جماعتى كه با هم يكدفعه به دشمن خود نزديك شوند، و جمع آن زحوف است .
«توليت ادبار دشمنان» به معناى اين است كه دشمنان را در پشت سر خود قرار دهند، و معناى آيه اين است كه پشت به دشمن و رو به جهت هزيمت مكنيد. خطاب در اين آيه خطابى است عمومى و مختص به يك وقت و يك جنگ نيست.
پس اينكه بعضى از مفسرين آن را مختص به جنگ بدر و حرمت فرار از آن جنگ گرفته اند صحيح نيست. علاوه بر اينكه قبلا متوجه شديد كه اين آيات بعد از جنگ بدر نازل شده نه در آن روز، و اينكه اين آيات دنباله آيات صدر سوره است كه مى فرمود: «يسئلونك عن الانفال...» البته براى اين حرف تتمه اى است كه بزودى - ان شاء الله - در بحث روايتى از نظر خواننده خواهد گذشت .
«وَ مَن يُوَلِّهِمْ يَوْمَئذٍ دُبُرَهُ إِلا مُتَحَرِّفاً لِّقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيزاً إِلى فِئَةٍ ...»:
«تحرف» به معناى انحراف از خط وسط و ميل به «حرف» است كه به معناى طرف هر چيزى است ، و در اينجا به اين معنا است كه مرد جنگى در ميدان جنگ از اين سو به آن سو شود تا بدين وسيله راهى براى غافلگير كردن حريف خود پيدا كند.
و «تحيز» به معناى گرفتن «حيز» است كه به معناى مكان است ، و كلمه «فئه» به معناى يك قطعه از جماعت مردم است و «تحيز به سوى فئه» به اين معنا است كه مرد جنگى از يك تاختن صرف نظر نموده و خود را به طرف عده اى از قوم خود بكشاند تا به اتفاق ايشان بجنگد.
كلمه «باء» از «بواء» به معناى رجوع به مكان و استقرار در آن است لذا راغب مى گويد: معناى اصلى كلمه «بواء» مساوى بودن اجزاء در مكان است به خلاف «نبوه» كه معنايش منافى بودن آن اجزاء است ؛ و بنابر آنچه راغب گفته معناى آيه چنين مى شود: «برگشت به جاى خود در حالى كه غضب خدا را به همراه داشت».
پس معناى دو آيه مورد بحث اين مى شود: اى كسانى كه ايمان آورده ايد وقتى كفار را ملاقات مى كنيد ملاقات جنگى و يا در حالى كه مى رويد تا با ايشان بجنگيد پس از ايشان نگريزيد، كه هر كس در چنين وقتى از ايشان بگريزد و از ميدان جنگ برگردد با غضب خدا بر گشته است ، و ماءواى او جهنم است كه بد بازگشتگاهى است ، مگر اينكه فرارش به منظور بكار بردن حيله هاى جنگى و يا براى اين باشد كه بخواهد به اتفاق رفقايش بجنگد كه در اين دو صورت اشكال ندارد.
پيروزى مسلمين در جنگ بدر، با عنايت الهى و امدادهاى غيبى
«فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لَكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَ مَا رَمَيْت إِذْ رَمَيْت وَ لَكِنَّ اللَّهَ رَمَى ...»:
دقت در اين آيه شكى باقى نمى گذارد در اينكه آيه شريفه اشاره به جنگ بدر مى كند، و جمله «ما رميت...» هم اشاره به آن مشت ريگى است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به طرف مشركين پاشيد، و منظور از «قتل» كشتار كفار بدست مسلمين در همان جنگ است، و ذيل آيه كه مى فرمايد: «و ليبلى المؤمنين منه بلاء حسنا» دلالت دارد كه سياق آيه سياق منت گذارى است، و خداى تعالى مى خواهد نصرت خود را بر مسلمين منت بگذارد، و به همين جهت نيز عين آن عملى را كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نفى كرده براى وى اثبات نموده و مى فرمايد: «تو نپاشيدى وقتى كه پاشيدى».
از همه اين شواهد بدست مى آيد كه منظور از جمله «فلم تقتلوهم و لكن الله قتلهم و ما رميت اذ رميت ولكن الله رمى» اين است كه عادى بودن داستان بدر را نفى نموده و انكار فرمايد، و بفرمايد كه:
خيال نكنيد استيصال كفار و غلبه شما بر ايشان امرى عادى و طبيعى بود، چگونه ممكن است چنين باشد و حال آنكه عادتا و طبيعتا مردمى اندك و انگشت شمار و فاقد تجهيزات جنگى با يك يا دو راس اسب ، و عدد مختصرى زره و شمشير نمى توانند لشكرى مجهز به اسبان و اسلحه و مردان جنگى و آذوقه را تار و مار سازند چون عدد ايشان چند برابر است و نيروى ايشان قابل مقايسه با نيروى اين عده نيست ، وسائل غلبه و پيروزى همه با آنها است ، پس قهرا آنها بايد پيروز شوند.
پس اين خداى سبحان بود كه بوسيله ملائكه اى كه نازل فرمود مؤ منين را استوار و كفار را مرعوب كرد، و با آن سنگ ريزه ها كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به سمتشان پاشيد فراريشان داد، و مؤمنين را بر كشتن و اسير گرفتن آنان تمكن داده و بدين وسيله كيد ايشان را خنثى و سر و صدايشان را خفه كرد. پس جا دارد اين كشتن و بستن و اين سنگ ريزه پاشيدن و فرارى دادن همه به خداى سبحان نسبت داده شود نه به مؤمنين .
پس اينكه در آيه همه اينها را از مؤ منين نفى نموده از باب ادعاى به عنايت است با اسناد دادن اطراف داستان به سبب الهى و غير عادى ، و اين با استنادش به اسباب ظاهرى و عوامل طبيعى معهوده و اينكه مؤ منين كشته و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) سنگريزه ها را پاشيده باشد هيچ منافاتى ندارد.
و در جمله «و ليبلى المؤمنين منه بلاء حسنا» از ظاهرش برمى آيد كه ضمير «منه» به خداى تعالى بر مى گردد، و اين جمله غايت و نتيجه حاصله از اين واقعه را بيان مى كند، و نيز بر مى آيد كه جمله مزبور معطوف باشد به يك مقدرى محذوف كه اگر ظاهرش كنيم چنين مى شود:
«انما فعل ذلك لمصالح عظيمه و ليبلى المؤمنين»: «اگر خداوند ايشان را كشت و سنگ زيره به سويشان پاشيد براى مصالحى بود كه در نظر داشت ، و براى اين بود كه مؤمنين را به نحو شايسته اى امتحان كند (اگر بلاء را به معناى امتحان بگيريم ) و يا به مؤمنين نعمت شايسته اى ارزانى بدارد كه عبارت است از نابودى دشمنان و اعلاء كلمه توحيد به دست ايشان و بى نياز شدن آنان از راه به دست آوردن غنيمت».
و جمله «ان الله سميع عليم» تعليل جمله «و ليبلى المؤمنين» است ، و معنايش اين است كه اگر خداى تعالى ايشان را نعمت مى دهد براى اين است كه او نسبت به استغاثه آنان شنوا و به حالشان دانا است ، و لذا در پاسخ استغاثه شان نعمت خوبى ارزانيشان مى دارد.
و اما تفريعى كه در صدر آيه در جمله «فلم تقتلوهم»: «پس شما ايشان را نكشتيد» مى باشد متعلق است به مضمون آيات قبلى كه مى فرمود: «اذ ستغيثون ربكم...» ، چون اين آيات منتهايى را كه خدا بر ايشان نهاده بود برمى شمرد و مى فرمود: خداوند ملائكه را به كمك ايشان فرستاد، و خواب را بر ايشان مسلط كرد، و باران را بر ايشان نازل كرد، و به ملائكه وحى فرستاد تا ايشان را تاييد نموده قدمهايشان را استوار گرداند، و در مقابل دلهاى دشمنانشان را پر از رعب و وحشت كند. بعد از اين بيانات به عنوان تفريع و نتيجه گيرى مى فرمايد: «پس شما ايشان را نكشتيد وليكن خدا كشت و تو اى پيغمبر ريگ ها را نپاشيدى بلكه خدا پاشيد».
و بنابراين ، جمله «يا ايها الذين امنوا اذا لقيتم... و بئس المصير» جمله معترضه اى است كه مربوط است به دو آيه قبل. يعنى به جمله «فاضربوا فوق الاعناق و اضربوا منهم كل بنان» و يا به معنايى كه از فحواى جملات استفاده مى شود، و تفريع مورد بحث يعنى جمله «فلم تقتلوهم» به حسب نظم مربوط است به ماقبل جمله «فاضربوا...».
و بسا در نظم آيات دو وجه ديگر گفته شود: يكى اينكه خداى سبحان وقتى در آيه قبلى مسلمين را امر به قتال كرد دنبال همان آيه به عنوان يادآورى نعمت ، داستان فتح در جنگ بدر را پيش كشيد و فرمود: فتح شما در آن روز و منكوب شدن مشركين به يارى خدا بود، اين وجه را ابو مسلم ذكر كرده .
دوم اين كه: مسلمين بعد از آنكه ماءمور به قتال شدند، و چون بعضى از ايشان مى گفتند من فلانى را كشتم، آن ديگرى مى گفت و من نيز چنان كردم لذا براى اينكه دچار عجب نشده باشند آيه «فلم تقتلوهم» را نازل فرمود.
بعضى ها هم گفته اند «فاء» در جمله مورد بحث براى تفريع نيست ، بلكه صرفا براى متصل كردن جملات به يكديگر است، وليكن هيچيك از اين سه وجه صحيح نيست و وجه همان است كه ما بيان كرديم .
«ذَلِكُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ مُوهِنُ كَيْدِ الْكَافِرِينَ»:
در مجمع البيان گفته است : كلمه «ذلكم» در محل رفع است و همچنين «ان الله» ، و تقدير آيه چنين است: «الامر ذلكم و الامر ان الله موهن» : «امر اين است و آن امر اين است كه خدا خوار كننده...» ، و در جمله «ذلكم فذوقوه و ان للكافرين عذاب النار» نيز همين تقدير هست.
و اينكه بعضى گفته اند: كلمه «ذلكم» مبتداء و كلمه «فذوقوه» خبر مى باشد اشتباه است ، براى اينكه ما بعد «فاء» هيچ وقت خبر مبتداء نمى شود چون هيچوقت گفته نمى شود: «زيد فمنطلق، زيد فاضربه» مگر اينكه كلمه «هذا» در تقدير فرض و گفته شود: «هذا زيد فاضربه».
و بنابراين ، معناى آيه چنين مى شود: «قضيه از همين قرار است كه ما برايتان شرح داديم و خلاصه ، امر از اين قرار است كه خدا كيد كفار را خوار و خنثى مى كند».
«إِن تَستَفْتِحُوا فَقَدْ جَاءَكمُ الْفَتْحُ ...»:
ظاهر آيه به قرينه جملاتى كه در آن است از قبيل جمله «و ان تنتهوا فهو خير لكم» و جمله «و ان تعودوا نعد...» اين است كه خطاب در آن به مشركين باشد نه به مؤمنين. البته در اين صورت كلام مشتمل بر التفات و منظور از آن تهكم و استهزاء خواهد بود، و همين معنا مناسب با جمله «و ان الله موهن كيد الكافرين» است .
پس معناى آيه اين است كه : اگر شما اى مشركين طالب فتح هستيد و از خدا خواسته ايد كه شما را در ميان خود و مؤ منين فتح دهد اينك فتح براى مؤ منان آمد و خداوند در روز بدر حق را اظهار نمود و مؤمنين را بر شما غلبه داد، و شما اگر در اينجا از كيد خود عليه خدا و رسول او دست برداريد كه به نفعتان تمام مى شود، و اگر دست بر نداريد و باز برگرديد و در صدد نقشه و طرح ريزى باشيد ما نيز بر مى گرديم ، و همين بلا را كه ديديد بر سرتان مى آوريم و باز كيد شما را خنثى مى كنيم ، و جمعيت شما كارى برايتان صورت نمى دهد هر چند هم زياد باشد، همچنانكه در اين دفعه كارى صورت نداد، آرى خداوند با مردمان با ايمان است ، و كسى كه خدا با او است هرگز مغلوب نمى شود.
و به اين بيان تاييد مى شود رواياتى كه وارد شد به اينكه ابوجهل در روز جنگ بدر در موقعى كه دو صف روبرو شدند و يا در موقعى كه داشتند صف آرائى مى كردند گفت:
«بارالها! محمد از ميان ما بيشتر از ما قطع رحم كرد، و دينى آورد كه ما آن را نمى شناسيم پس ما را عليه او يارى كن». و همچنين روايات ديگرى كه مجمع البيان از ابى حمزه نقل كرده - و مضمونش با بيان ما مناسب تر است - كه وى گفت: بارالها! دين ما دين قديمى است و دين محمد دين تازه است پروردگارا هر كدام از اين دو دين نزد تو محبوب تر و مورد رضايت بيشتر تو است اهل آن دين را امروز نصرت بده».
البته بعضى از مفسرين گفته اند خطاب در آيه متوجه به مؤ منين است ، و آنگاه مضامين جملات آن را بر طبق اين نظريه توجيه كرده اند، و ليكن توجيهاتشان موافق با ذوق سليم نيست ، و فائده اى هم ندارد كه ما بحث خود را با نقل آن و مناقشه در آن طولانى كنيم ، كسانى كه بخواهند از آن نظريه اطلاع حاصل كنند مى توانند به تفسيرهاى مبسوط مراجعه نمايند.
«يَا أَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسولَهُ وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنتُمْ تَسمَعُونَ»:
ضمير «عنه» به طورى كه از سياق كلام برمى آيد به رسول خدا (صلى الله عليه و آله) بر مى گردد، يعنى از رسول خدا روى بر متابيد با اينكه داريد دعوت حقه اى را كه به وى وحى شده مى شنويد و اوامر و نواهى او را كه همه به صلاح دين و دنياى شما است به گوش خود مى شنويد، البته در آيه شريفه اوامر و نواهى مربوط به جنگ منظور كلام است وليكن بيان آيه عام است.
«وَ لا تَكُونُوا كالَّذِينَ قَالُوا سمِعْنَا وَ هُمْ لا يَسمَعُونَ»:
معناى اين جمله روشن است ولى بايد دانست كه در آن يك نوع توهينى به مشركين شده كه گفتند ما شنيديم وليكن نمى شنوند، و اين گفتارشان را خداى تعالى در چند آيه بعد حكايت نموده و مى فرمايد: «و اذا تتلى عليهم اياتنا قالوا قد سمعنا لو نشاء لقلنا مثل هذا» و اينكه مى فرمايد نمى شنوند معنايش اين است كه اگر مى شنيدند قبولش مى كردند همچنان كه فرموده:
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |