گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۲ بخش۲۲: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
(۵ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۸۲: خط ۸۲:
و ما ان شاء الله تعالى بعد از بحث روايتى زير، بحثى جداگانه از نظر عقل در پيرامون دوام تكليف عنوان خواهيم كرد و اثبات خواهيم نمود كه نظريه فوق تا چه حد مخدوش و غلط است.
و ما ان شاء الله تعالى بعد از بحث روايتى زير، بحثى جداگانه از نظر عقل در پيرامون دوام تكليف عنوان خواهيم كرد و اثبات خواهيم نمود كه نظريه فوق تا چه حد مخدوش و غلط است.


==بحث روايتى==
==بحث روايتى: (روایاتی در باره برخی از آیات گذشته)==
در الدر المنثور است كه : ابن مردويه و ابن نجار از على بن ابی طالب روايت كرده اند كه در ذيل جمله فاصفح الصفح الجميل فرموده : معنايش ‍ رضايت بدون عتاب است.
در الدر المنثور است كه: ابن مردويه و ابن نجار از على بن ابی طالب روايت كرده اند كه در ذيل جمله فاصفح الصفح الجميل فرموده: معنايش ‍رضايت بدون عتاب است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۹۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۹۰ </center>
و در «مجمع» از على بن ابی طالب (صلوات الله عليه) روايت كرده كه فرموده: مراد از صفح جميل عفو بدون عتاب است.
و در «مجمع» از على بن ابی طالب (صلوات الله عليه) روايت كرده كه فرموده: مراد از صفح جميل عفو بدون عتاب است.
خط ۱۰۲: خط ۱۰۲:
<span id='link198'><span>
<span id='link198'><span>


==چند روايت درباره علنى شدن دعوت پيامبر(ص ) و نيز درباره پنج تن مستهزئين آنحضرت ==
و در معانى الاخبار به سند خود از عبدالله بن على حلبى روايت كرده كه گفت: من از امام صادق (عليه السلام) شنيدم كه مى فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بعد از آن كه وحى الهى شروع شد سيزده سال در مكه ماند، در سه سال اولش مخفيانه دعوت مى كرد و از ترس، اظهار نمى نمود، تا آن كه خداى عزوجل با فرستادن «فاصدع بما تؤمر» مامورش فرمود تا علنى دعوت بفرمايد و از آن روز دعوت علنى شروع شد.
و در معانى الاخبار به سند خود از عبد الله بن على حلبى روايت كرده كه گفت : من از امام صادق (عليه السلام ) شنيدم كه مى فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بعد از آنكه وحى الهى شروع شد سيزده سال در مكه ماند، در سه سال اولش مخفيانه دعوت مى كرد و از ترس ، اظهار نمى نمود، تا آنكه خداى عز و جل با فرستادن «'''فاصدع بما تؤ مر'''» مامورش فرمود تا علنى دعوت بفرمايد و از آن روز دعوت علنى شروع شد.
 
و در الدر المنثور است كه : ابن جرير از ابى عبيده نقل كرده كه گفت : عبد الله بن مسعود گفت : دائم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) پنهانى دعوت مى نمود، تا آنكه آيه «'''فاصدع بما تؤ مر'''» نازل شد با ياران خود از مخفيگاهش بيرون گشته دعوت خود را علنى نمود.
و در الدر المنثور است كه: ابن جرير از ابى عبيده نقل كرده كه گفت: عبدالله بن مسعود گفت: دائم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) پنهانى دعوت مى نمود، تا آن كه آيه «فاصدع بما تؤمر» نازل شد با ياران خود از مخفيگاهش بيرون گشته دعوت خود را علنى نمود.
و در تفسير عياشى از محمد بن على حلبى از ابى عبد الله امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در مكه سالها پنهانى دعوت مى كرد، و تنها على و خديجه به او ايمان آورده بودند، آنگاه خداى سبحان مامورش كرد تا دعوت خود را علنى سازد، پس رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آشكار شده و در قبائل عرب خود را عرضه مى كرد و به هر قبيله كه مى رفت مى گفتند: دروغگو، از نزد ما بيرون شو، (و بر ما طمع مبند).
 
و در تفسير عياشى از ابان بن عثمان احمر روايت كرده كه او بدون ذكر سند گفته است : آنهايى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را استهزاء مى كردند، پنج نفر از قريش بودند ۱ - وليد بن مغيره مخزومى ۲ - عاص بن وائل سهمى ۳ - حارث بن حنظله (و در بعضى نسخ حارث بن طلاطله ) ۴ - اسود بن عبد يغوث بن وهب زهرى ۵ - اسود بن مطلب بن اسد، و چون خداى عز و جل وعده داد كه : «'''ما مستهزئين را از تو كفايت كنيم '''» رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) يقين كرد كه خدا خوارشان كرده و چيزى نگذشت كه خدا همه شان را به بدترين مرگى كشت .
و در تفسير عياشى از محمد بن على حلبى از ابى عبدالله امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در مكه سال ها پنهانى دعوت مى كرد، و تنها على و خديجه به او ايمان آورده بودند، آنگاه خداى سبحان مامورش كرد تا دعوت خود را علنى سازد، پس رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آشكار شده و در قبائل عرب خود را عرضه مى كرد و به هر قبيله كه مى رفت مى گفتند: دروغگو، از نزد ما بيرون شو، (و بر ما طمع مبند).
 
و در تفسير عياشى از ابان بن عثمان احمر روايت كرده كه او بدون ذكر سند گفته است: آن هايى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را استهزاء مى كردند، پنج نفر از قريش بودند:
 
۱ - وليد بن مغيره مخزومى. ۲ - عاص بن وائل سهمى. ۳ - حارث بن حنظله (و در بعضى نسخ حارث بن طلاطله). ۴ - اسود بن عبد يغوث بن وهب زهرى. ۵ - اسود بن مطلب بن اسد.
 
و چون خداى عزوجل وعده داد كه: «ما مستهزئين را از تو كفايت كنيم»، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) يقين كرد كه خدا خوارشان كرده و چيزى نگذشت كه خدا همه شان را به بدترين مرگى كشت.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۹۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۹۲ </center>
مؤ لف : اين روايت را صدوق نيز در كتاب معانى به سند خود از ابان نقل كرده و نيز او در «'''معانى '''»، و طبرسى در «'''احتجاج '''» از موسى بن جعفر از پدران بزرگوارش از على (عليه لسلام ) در اين معنا روايتى طولانى ، آورده اند، كه در آن ، تفصيل هلاكت هر يك از اين پنج نفر، آمده است - خدا لعنتشان كند - و نيز در روايتى از على (عليه السلام ) و ابن عباس پنج نفر را از قريش دانسته و سبب هلاكتشان را هم بيان كرده است .
مؤلف: اين روايت را صدوق نيز در كتاب معانى به سند خود از ابان نقل كرده و نيز او در «معانى»، و طبرسى در «احتجاج» از موسى بن جعفر از پدران بزرگوارش از على (عليه السلام) در اين معنا روايتى طولانى، آورده اند، كه در آن، تفصيل هلاكت هر يك از اين پنج نفر، آمده است - خدا لعنتشان كند - و نيز در روايتى از على (عليه السلام) و ابن عباس پنج نفر را از قريش دانسته و سبب هلاكتشان را هم بيان كرده است.
و رواياتى كه از طرق اهل سنت آمده اختلاف زيادى در عدد آنان و اسامى و سبب هلاكتشان دارند، تنها روايتى كه از طرق شيعه و سنى مطابق هم آمده روايتى است كه ما از هر دو طريق نقل كرديم .
 
رواياتى در ذيل آيه «'''واعبد ربك حتى ياتيك اليقين '''»
و رواياتى كه از طرق اهل سنت آمده اختلاف زيادى در عدد آنان و اسامى و سبب هلاكتشان دارند، تنها روايتى كه از طرق شيعه و سنى مطابق هم آمده روايتى است كه ما از هر دو طريق نقل كرديم.
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه و ديلمى از ابى الدرداء روايت كرده كه گفت : از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) شنيدم كه مى فرمود: به من دستور نرسيده كه تاجر باشم و مال جمع كنم ، و يا به زيادى مال افتخار نمايم ، بلكه به من وحى شده كه پروردگارت را به حمد تسبيح كن ، و از ساجدان باش ، و پروردگارت را عبادت كن تا براى تو يقين آيد.
 
مؤ لف : در اين معنا روايتى نيز از ابن مردويه از ابن مسعود از آن جناب نقل شده است .
 
باز در همان كتاب است كه بخارى و ابن جرير از ام العلاء نقل كرده كه گفت : بعد از آنكه عثمان بن مظعون از دنيا رفت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) وارد منزلش شد، من گفتم : خدا رحمتت كند ابا سائب ، من شهادت مى دهم بر اينكه خدا تو را احترام كرد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: از كجا برايت معلوم شد كه خدا او را گرامى داشته ؟ آگاه باش كه او به مرحله يقين رسيد و من براى او اميد خير دارم .
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه و ديلمى از ابى الدرداء روايت كرده كه گفت: از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيدم كه مى فرمود: به من دستور نرسيده كه تاجر باشم و مال جمع كنم، و يا به زيادى مال افتخار نمايم، بلكه به من وحى شده كه پروردگارت را به حمد تسبيح كن، و از ساجدان باش، و پروردگارت را عبادت كن تا براى تو يقين آيد.
و در كافى به سند خود از حفص بن غياث روايت كرده كه گفت : امام صادق (عليه السلام ) فرمود: هر كس صبر كرد كمى صبر كرد، و هر كه هم ناشكيبائى كرد كمى كرد (يعنى هر دو زودگذر است ).
 
آنگاه فرمود: بر تو باد كه در همه امورت خويشتن دار باشى ، زيرا خداى عز و جل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را مبعوث كرد و او را امر به صبر و مدارا نمود و فرمود: «'''و اصبر على ما يقولون و اهجرهم هجرا جميلا و ذرنى و المكذبين اولى النعمة : صبر كن بر آنچه مى گويند و به نحو خوبى از ايشان دورى كن و مكذبين نازپرورده را به من واگذار نما'''»
مؤلف: در اين معنا روايتى نيز از ابن مردويه از ابن مسعود از آن جناب نقل شده است.
 
باز در همان كتاب است كه بخارى و ابن جرير از ام العلاء نقل كرده كه گفت: بعد از آنكه عثمان بن مظعون از دنيا رفت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) وارد منزلش شد، من گفتم: خدا رحمتت كند ابا سائب، من شهادت مى دهم بر اين كه خدا تو را احترام كرد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: از كجا برايت معلوم شد كه خدا او را گرامى داشته؟ آگاه باش كه او به مرحله يقين رسيد و من براى او اميد خير دارم.
 
و در كافى به سند خود از حفص بن غياث روايت كرده كه گفت: امام صادق (عليه السلام) فرمود: هر كس صبر كرد كمى صبر كرد، و هر كه هم ناشكيبائى كرد كمى كرد (يعنى هر دو زودگذر است).
 
آنگاه فرمود: بر تو باد كه در همه امورت خويشتن دار باشى، زيرا خداى عزوجل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را مبعوث كرد و او را امر به صبر و مدارا نمود و فرمود: «و اصبر على ما يقولون و اهجرهم هجرا جميلا و ذرنى و المكذبين اولى النعمة: صبر كن بر آنچه مى گويند و به نحو خوبى از ايشان دورى كن و مكذبين نازپرورده را به من واگذار نما».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۹۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۹۳ </center>
و نيز فرمود: «'''ادفع بالتى هى احسن السيئة فاذا الذى بينك و بينه عداوة كانه ولى حميم و ما يلقيها الا الذين صبروا و ما يلقيها الا ذو حظ عظيم '''». رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) هم بر طبق دستور پروردگارش صبر كرد، تا آنجا كه شكنجه هاى سختى از دشمن بديد، و نسبتهاى ناروائى از ايشان شنيد، و در آخر ديگر كاسه صبرش لبريز شد، خداى تعالى فرمود: «'''و لقد نعلم انك يضيق صدرك بما يقولون فسبح بحمد ربك و كن من الساجدين '''».
و نيز فرمود: «ادفع بالتى هى احسن السيئة فاذا الذى بينك و بينه عداوة كانه ولى حميم و ما يلقيها الا الذين صبروا و ما يلقيها الا ذو حظ عظيم». رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) هم بر طبق دستور پروردگارش صبر كرد، تا آن جا كه شكنجه هاى سختى از دشمن بديد، و نسبت هاى ناروائى از ايشان شنيد، و در آخر ديگر كاسه صبرش لبريز شد، خداى تعالى فرمود: «و لقد نعلم انك يضيق صدرك بما يقولون فسبح بحمد ربك و كن من الساجدين».
<span id='link200'><span>
<span id='link200'><span>
==بحثى فلسفى در چگونگى تكليف و دوام آن ==
==بحثى فلسفى در چگونگى تكليف و دوام آن ==
در خلال بحثهاى نبوت ، و چگونگى نشو و نماى شرايع آسمانى در ميان بشر - كه ما در اين كتاب گذرانديم - اين معنا گذشت كه : هر نوعى از انواع موجودات براى خود هدف و غايتى از كمال دارد كه از بدو پيدايش ‍ بسوى آن حد از كمال سير مى كند و با حركت وجوديش آن كمال را جستجو مى كند و لذا همه حركاتش طورى است كه با آن كمال متناسب است ، و تا خود را به آن حد نرساند آرام نمى گيرد مگر آنكه مانعى در سر راهش در آيد و او را از سير باز بدارد و قبل از رسيدن به هدف او را از بين ببرد، مثلا درخت به خاطر آفاتى كه به آن حمله ور مى شود از رشد و نمو باز بايستد.
در خلال بحث هاى نبوت، و چگونگى نشو و نماى شرايع آسمانى در ميان بشر - كه ما در اين كتاب گذرانديم - اين معنا گذشت كه:  
و نيز اين معنا گذشت كه محروميت از رسيدن به هدف ، مربوط به افراد مخصوصى از هر نوع است نه نوعيت نوع ، كه همواره محفوظ است ، و تصور ندارد كه تا آخرين فردش دچار آفت گردد.
 
يكى از انواع موجودات ، آدمى است كه او نيز غايتى وجودى دارد كه به آن نمى رسد مگر آنكه به طور اجتماع و مدنيت زندگى كند، دليل و شاهدش هم اين است كه به مجهز است كه به خاطر آنها از همنوع خود بى نياز نيست ، مانند نر و مادگى ، و عواطف و احساسات ، و كثرت حوائج و تراكم آنها.
هر نوعى از انواع موجودات براى خود هدف و غايتى از كمال دارد كه از بدو پيدايش ‍به سوى آن حد از كمال سير مى كند و با حركت وجوديش آن كمال را جستجو مى كند و لذا همه حركاتش طورى است كه با آن كمال متناسب است، و تا خود را به آن حد نرساند آرام نمى گيرد مگر آن كه مانعى در سر راهش در آيد و او را از سير باز بدارد و قبل از رسيدن به هدف او را از بين ببرد، مثلا درخت به خاطر آفاتى كه به آن حمله ور مى شود از رشد و نمو باز بايستد.
و همين اجتماع و مدنيت ، آدميان را به احكام و قوانينى محتاج مى كند كه با احترام نهادن به آن و به كار بستن آن ، امور مختلف زندگى را منظم ساخته و اختلافات خود را كه غير قابل اجتناب است بر طرف سازند،
 
و نيز اين معنا گذشت كه محروميت از رسيدن به هدف، مربوط به افراد مخصوصى از هر نوع است نه نوعيت نوع، كه همواره محفوظ است، و تصور ندارد كه تا آخرين فردش دچار آفت گردد.
 
يكى از انواع موجودات، آدمى است كه او نيز غايتى وجودى دارد كه به آن نمى رسد مگر آن كه به طور اجتماع و مدنيت زندگى كند. دليل و شاهدش هم اين است كه به مجهز است كه به خاطر آن ها از همنوع خود بى نياز نيست، مانند نر و مادگى، و عواطف و احساسات، و كثرت حوائج و تراكم آن ها.
 
و همين اجتماع و مدنيت، آدميان را به احكام و قوانينى محتاج مى كند كه با احترام نهادن به آن و به كار بستن آن، امور مختلف زندگى را منظم ساخته و اختلافات خود را كه غير قابل اجتناب است بر طرف سازند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۹۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۹۴ </center>
و هر فردى در جائى قرار بگيرد كه سزاوار آنست ، و به همين وسيله سعادت و كمال وجودى خود را در يابد، و اين احكام و قوانين عملى در حقيقت ناشى از حوائجى است كه خصوصيت وجودى انسان و خلقت مخصوصش ، يعنى تجهيزات بدنى و روحيش آن را ايجاب مى كند، همچنانكه همين خصوصيات وجودى و خلقتيش مرتبط با خصوصيات علل و اسبابى است كه در ميان نظام عمومى عالم ، مثل او موجودى را پديد بياورد.
و هر فردى در جائى قرار بگيرد كه سزاوار آن است، و به همين وسيله سعادت و كمال وجودى خود را در يابد، و اين احكام و قوانين عملى در حقيقت ناشى از حوائجى است كه خصوصيت وجودى انسان و خلقت مخصوصش، يعنى تجهيزات بدنى و روحيش آن را ايجاب مى كند، همچنان كه همين خصوصيات وجودى و خلقتيش مرتبط با خصوصيات علل و اسبابى است كه در ميان نظام عمومى عالم، مثل او موجودى را پديد بياورد.
و اين معنا همان معناى فطرى بودن دين خداست ، زيرا دين خدا عبارتست از مجموعه احكام و قوانينى كه وجود خود انسان ، انسان را به سوى آن ارشاد مى كند، و يا به تعبير ديگر: فطرى بودن دين خدا به اين معنا است كه دين خدا مجموعه سنتهايى است كه وجود و كون عمومى عالم آن را اقتضاء مى كند بطورى كه اگر آن سنتها اقامه شود مجتمع بشر اصلاح شده و افرادبه هدف وجودى و نهايت درجه كمال خود مى رسند، باز بطورى كه اگر آن سنتها را باطل و بى اعتبار كنند، عالم بشريت رو به تباهى نهاده ، آن وقت مزاحم نظام عمومى جهان مى گردد.
 
و اين معنا همان معناى فطرى بودن دين خداست. زيرا دين خدا عبارت است از مجموعه احكام و قوانينى كه وجود خود انسان، انسان را به سوى آن ارشاد مى كند.
 
و يا به تعبير ديگر: فطرى بودن دين خدا به اين معنا است كه دين خدا مجموعه سنت هايى است كه وجود و كون عمومى عالم آن را اقتضاء مى كند به طورى كه اگر آن سنت ها اقامه شود مجتمع بشر اصلاح شده و افرادبه هدف وجودى و نهايت درجه كمال خود مى رسند، باز به طورى كه اگر آن سنتها را باطل و بى اعتبار كنند، عالم بشريت رو به تباهى نهاده، آن وقت مزاحم نظام عمومى جهان مى گردد.
 
و اين احكام و قوانين چه مربوط به معاملات اجتماعى باشد كه حال مجتمع را اصلاح و منظم كند، و چه مربوط به عبادات باشد كه آدمى را به كمال معرفتش برساند و او را فردى صالح در اجتماعى صالح قرار دهد، مى بايستى از طريق نبوت الهى و وحى آسمانى به آدمى برسد، و انسان تنها بايد به چنين قانونى تن در دهد و لا غير.
و اين احكام و قوانين چه مربوط به معاملات اجتماعى باشد كه حال مجتمع را اصلاح و منظم كند، و چه مربوط به عبادات باشد كه آدمى را به كمال معرفتش برساند و او را فردى صالح در اجتماعى صالح قرار دهد، مى بايستى از طريق نبوت الهى و وحى آسمانى به آدمى برسد، و انسان تنها بايد به چنين قانونى تن در دهد و لا غير.
<span id='link201'><span>
<span id='link201'><span>
==تكاليف الهى همواره ملازم آدمى بوده و بشر در همهاخوال محتاج دين است ==
 
با اين بيان و اصولى كه گذشت معلوم مى شود كه : تكاليف الهى امورى است كه ملازم آدمى است ، و مادامى كه در اين نشاه ، يعنى در دنيا زندگى مى كند چاره اى جز پذيرفتن آن ندارد، حال چه اينكه خودش فى حد نفسه ناقص باشد و هنوز به حد كمال وجودش نرسيده باشد، و چه اينكه از حيث علم و عمل به حد كمال رسيده باشد، (خلاصه اينكه بشر تا بشر است و تا در اين عالم است محتاج دين است چه اينكه در حال توحش باشد و چه اينكه به نهايت درجه تمدن و پيشرفت رسيده باشد) اما احتياجش به دين در صورت توحش و عقب افتادگى روشن است ، و اما در صورت تمدن و كمال علم و عمل از اين نظر است كه معناى كمالش اين است كه در دو ناحيه علم و عمل داراى ملكات فاضله اى شده است كه به خاطر داشتن آن ، كارهايى از او سر مى زند كه صالح به حال اجتماع است ، و اعمال عبادى اى از او سر مى زند كه صالح به حال معرفت او است ، و درست مطابق با عنايت الهى نسبت به هدايت انسان به سوى سعادتش مى باشد.
==تكاليف الهى همواره ملازم آدمى بوده و بشر در همه احوال محتاج دين است ==
با اين بيان و اصولى كه گذشت معلوم مى شود كه: تكاليف الهى امورى است كه ملازم آدمى است، و مادامى كه در اين نشاه ، يعنى در دنيا زندگى مى كند چاره اى جز پذيرفتن آن ندارد، حال چه اين كه خودش فى حد نفسه ناقص باشد و هنوز به حد كمال وجودش نرسيده باشد، و چه اين كه از حيث علم و عمل به حد كمال رسيده باشد، (خلاصه اين كه بشر تا بشر است و تا در اين عالم است محتاج دين است چه اينكه در حال توحش باشد و چه اين كه به نهايت درجه تمدن و پيشرفت رسيده باشد) اما احتياجش به دين در صورت توحش و عقب افتادگى روشن است.
 
و اما در صورت تمدن و كمال علم و عمل از اين نظر است كه معناى كمالش اين است كه در دو ناحيه علم و عمل داراى ملكات فاضله اى شده است كه به خاطر داشتن آن، كارهايى از او سر مى زند كه صالح به حال اجتماع است، و اعمال عبادى اى از او سر مى زند كه صالح به حال معرفت او است، و درست مطابق با عنايت الهى نسبت به هدايت انسان به سوى سعادتش مى باشد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۹۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۹۵ </center>
و پر واضح است كه اگر قوانين الهى را مختص به افراد و اجتماعات ناقص و عقب افتاده بدانيم ، و تجويز كنيم كه انسان كامل تكليف نداشته باشد تجويز كرده ايم كه افراد متمدن ، قوانين و احكام را بشكنند، و معاملات را فاسد انجام دهند، و مجتمع را فاسد و در هم و بر هم كنند، و حال آنكه عنايت الهى چنين نخواسته . و همچنين تجويز كرده ايم كه افراد متمدن از ملكات فاضله و احكام آن تخلف كنند، و حال آنكه همه افعال مقدماتى براى به دست آوردن ملكاتند، و وقتى ملكه پيدا شد افعال آثار غير قابل تخلف آن مى شود، و ديگر تصور نمى شود شخصى كه مثلا: ملكه «'''معرفة الله '''» را پيدا كرده خدا را عبادت نكند، و يا كسى كه ملكه «'''سخاوت '''» را پيدا كرده بذل و بخشش نكند.
و پر واضح است كه اگر قوانين الهى را مختص به افراد و اجتماعات ناقص و عقب افتاده بدانيم، و تجويز كنيم كه انسان كامل تكليف نداشته باشد تجويز كرده ايم كه افراد متمدن، قوانين و احكام را بشكنند، و معاملات را فاسد انجام دهند، و مجتمع را فاسد و در هم و بر هم كنند، و حال آن كه عنايت الهى چنين نخواسته.  
اينجا است كه فساد گفته بعضيها روشن مى شود كه توهم كرده اند: غرض ‍ از تكاليف عملى ، تكميل انسان و رساندنش به نهايت درجه كمال او است ، و وقتى كامل شد ديگر حاجتى به تكليف نداشته بقاى تكليف در حق او مفهومى ندارد.
 
وجه فسادش اين است كه انسان هر قدر هم كه كامل شده باشد اگر از تكاليف الهى سرباز زند ، مثلا: احكام معاملاتى را رعايت نكند، اجتماع را دچار هرج و مرج كرده است ، و عنايت الهى را نسبت به نوع بشر باطل ساخته است ، و اگر از تكاليف مربوط به عبادات تخلف كند بر خلاف ملكاتش رفتار كرده ، و اين محال است ، چون رفتار بشر آثار ملكات او است ، و به فرض هم كه جائز باشد، باز مستلزم از بين بردن ملكه است ، و آن نيز مستلزم ابطال عنايت الهى نسبت به نوع بشر است .
و همچنين تجويز كرده ايم كه افراد متمدن از ملكات فاضله و احكام آن تخلف كنند، و حال آن كه همه افعال مقدماتى براى به دست آوردن ملكات اند، و وقتى ملكه پيدا شد افعال آثار غير قابل تخلف آن مى شود، و ديگر تصور نمى شود شخصى كه مثلا: ملكه «معرفة الله» را پيدا كرده خدا را عبادت نكند، و يا كسى كه ملكه «سخاوت» را پيدا كرده بذل و بخشش نكند.
آرى ميان انسان كامل و غير كامل از نظر صدور افعال فرق است ، انسان كامل و داراى ملكه فاضله از مخالفت مصون است ، و ملكه راسخه در نفسش نمى گذارد او كار خلاف بكند، ولى انسان ناقص چنين مانع و جلوگيرى در نفس ندارد. خداوند همه را در به دست آوردن ملكات فاضله يارى فرمايد.
 
اين جا است كه فساد گفته بعضی ها روشن مى شود كه توهم كرده اند: غرض ‍از تكاليف عملى، تكميل انسان و رساندنش به نهايت درجه كمال او است، و وقتى كامل شد ديگر حاجتى به تكليف نداشته بقاى تكليف در حق او مفهومى ندارد.
 
وجه فسادش اين است كه انسان هر قدر هم كه كامل شده باشد اگر از تكاليف الهى سرباز زند، مثلا: احكام معاملاتى را رعايت نكند، اجتماع را دچار هرج و مرج كرده است، و عنايت الهى را نسبت به نوع بشر باطل ساخته است، و اگر از تكاليف مربوط به عبادات تخلف كند بر خلاف ملكاتش رفتار كرده، و اين محال است، چون رفتار بشر آثار ملكات او است، و به فرض هم كه جائز باشد، باز مستلزم از بين بردن ملكه است، و آن نيز مستلزم ابطال عنايت الهى نسبت به نوع بشر است.
 
آرى ميان انسان كامل و غير كامل از نظر صدور افعال فرق است، انسان كامل و داراى ملكه فاضله از مخالفت مصون است، و ملكه راسخه در نفسش نمى گذارد او كار خلاف بكند، ولى انسان ناقص چنين مانع و جلوگيرى در نفس ندارد. خداوند همه را در به دست آوردن ملكات فاضله يارى فرمايد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۹۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۹۶ </center>
<span id='link202'><span>
<span id='link202'><span>
<center> «'''سوره نحل'''» </center>
==آيات ۱ - ۲۱ سوره نحل ==
==آيات ۱ - ۲۱ سوره نحل ==
* سوره «نحل»، مكى است و ۱۲۸ آيه دارد.
* سوره «نحل»، مكى است و ۱۲۸ آيه دارد.
۱۴٬۳۱۱

ویرایش