گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۲۱: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۱۱۷: خط ۱۱۷:


==بيان اين كه: «سعادت» و «شقاوت»، از آثار اعتقادات و اعمال انسان است ==
==بيان اين كه: «سعادت» و «شقاوت»، از آثار اعتقادات و اعمال انسان است ==
و اين كه بعضى گفته اند:  
و اين كه بعضى گفته اند: «سعادت» و «شقاوت»، دو امر ذاتى است، كه هرگز از ذات تخلف نمى پذيرد، و مانند جفت بودن عدد چهار و فرد بودن عدد سه است.


«سعادت» و «شقاوت»، دو امر ذاتى است، كه هرگز از ذات تخلف نمى پذيرد، و مانند جفت بودن عدد چهار و فرد بودن عدد سه است.
و يا اين كه گفته اند: مسأله سعادت و شقاوت، مربوط به قضاء مقرر شده ازلى است، و مسأله دعوت براى اتمام حجت است. همچنان كه فرمود: «لِيَهلِكَ مَن هَلَكَ عَن بَيِّنَة و يَحيَى مَن حَىَّ عَن بَيِّنَة». نه اين كه شقى را از شقاوت برگرداند و به اميد اين باشد كه كسى از آنچه در ازل برايش نوشته شده، دست بردارد. زيرا آنچه كه نوشته شده، نوشته شده است و ديگر قابل تحول نيست، حرف غلطى است.
 
و يا اين كه گفته اند:  
 
مسأله سعادت و شقاوت، مربوط به قضاء مقرر شده ازلى است، و مسأله دعوت براى اتمام حجت است. همچنان كه فرمود: «لِيَهلِكَ مَن هَلَكَ عَن بَيِّنَة و يَحيَى مَن حَىَّ عَن بَيِّنَة». نه اين كه شقى را از شقاوت برگرداند و به اميد اين باشد كه كسى از آنچه در ازل برايش نوشته شده، دست بردارد. زيرا آنچه كه نوشته شده، نوشته شده است و ديگر قابل تحول نيست، حرف غلطى است.


و جوابش، همان اتمام حجتى است كه خود اعتراف كردند. زيرا همين آيه شريفه مى رساند كه سعادت براى سعيد و شقاوت براى شقى، ضرورى و غير قابل تغيير نيست. آرى، اگر از لوازم ذات بودند، ديگر براى رساندن لازمه ذات به ذات، حاجت و نيازى به حجيت نبود. چون ذاتيات دليل و حجت بردار نيستند.  
و جوابش، همان اتمام حجتى است كه خود اعتراف كردند. زيرا همين آيه شريفه مى رساند كه سعادت براى سعيد و شقاوت براى شقى، ضرورى و غير قابل تغيير نيست. آرى، اگر از لوازم ذات بودند، ديگر براى رساندن لازمه ذات به ذات، حاجت و نيازى به حجيت نبود. چون ذاتيات دليل و حجت بردار نيستند.  
خط ۱۳۹: خط ۱۳۵:
وليكن با اين حال، باز صحت تكليف و صحت اقامه حجت عليه چنين افراد و دعوت و انذار و تبشير آنان جایى نمى رود، و هنوز دعوت آنان صحيح است. به خاطر اين كه اگر تأثير دعوت در آنان محال و ممتنع شده، بارى امتناع تأثير آن، به خاطر سوء اختيار خود آنان است، و اين معروف است كه امتناع با اختيار منافى با اختيار نيست. (همچنان كه توبيخ كسى كه انتحار كرده و دارد مى ميرد، باز هم صحيح است، هر چند كه ديگر راهى براى بازگشت ندارد. زيرا اين راه نداشتن را، خود براى خود درست كرده).
وليكن با اين حال، باز صحت تكليف و صحت اقامه حجت عليه چنين افراد و دعوت و انذار و تبشير آنان جایى نمى رود، و هنوز دعوت آنان صحيح است. به خاطر اين كه اگر تأثير دعوت در آنان محال و ممتنع شده، بارى امتناع تأثير آن، به خاطر سوء اختيار خود آنان است، و اين معروف است كه امتناع با اختيار منافى با اختيار نيست. (همچنان كه توبيخ كسى كه انتحار كرده و دارد مى ميرد، باز هم صحيح است، هر چند كه ديگر راهى براى بازگشت ندارد. زيرا اين راه نداشتن را، خود براى خود درست كرده).


بنابراين، از آنچه گذشت - هرچند كه طولانى شد - اين معنا به دست آمد كه: آدمى داراى يك شاكله نيست، بلكه شاكله ها دارد. يك شاكله آدمى، زایيدۀ نوع خلقت و خصوصيات تركيب مزاج اوست، كه شاكله اى شخصى و خلقتى است، و از فعل و انفعال هاى جهازات بدنى او حاصل مى شود. مانند خود مزاج او، كه يك كيفيت متوسطه اى است كه از فعل و انفعال هاى كيفيت هاى متضاد با يكديگر حاصل مى شود.
بنابراين، از آنچه گذشت - هرچند كه طولانى شد - اين معنا به دست آمد كه:  
 
آدمى داراى يك شاكله نيست، بلكه شاكله ها دارد. يك شاكله آدمى، زایيدۀ نوع خلقت و خصوصيات تركيب مزاج اوست، كه شاكله اى شخصى و خلقتى است، و از فعل و انفعال هاى جهازات بدنى او حاصل مى شود. مانند خود مزاج او، كه يك كيفيت متوسطه اى است كه از فعل و انفعال هاى كيفيت هاى متضاد با يكديگر حاصل مى شود.


شاكله ديگر او، خصوصياتى است كه خلقى كه علاوه بر شاكله، كه از ناحيه تأثير عوامل خارج از ذاتش در او پديد مى آيد.
شاكله ديگر او، خصوصياتى است كه خلقى كه علاوه بر شاكله، كه از ناحيه تأثير عوامل خارج از ذاتش در او پديد مى آيد.
۱۴٬۲۹۳

ویرایش