۱۴٬۲۹۳
ویرایش
خط ۱۱۷: | خط ۱۱۷: | ||
==بيان اين كه: «سعادت» و «شقاوت»، از آثار اعتقادات و اعمال انسان است == | ==بيان اين كه: «سعادت» و «شقاوت»، از آثار اعتقادات و اعمال انسان است == | ||
و اين كه بعضى گفته اند: | و اين كه بعضى گفته اند: «سعادت» و «شقاوت»، دو امر ذاتى است، كه هرگز از ذات تخلف نمى پذيرد، و مانند جفت بودن عدد چهار و فرد بودن عدد سه است. | ||
و يا اين كه گفته اند: مسأله سعادت و شقاوت، مربوط به قضاء مقرر شده ازلى است، و مسأله دعوت براى اتمام حجت است. همچنان كه فرمود: «لِيَهلِكَ مَن هَلَكَ عَن بَيِّنَة و يَحيَى مَن حَىَّ عَن بَيِّنَة». نه اين كه شقى را از شقاوت برگرداند و به اميد اين باشد كه كسى از آنچه در ازل برايش نوشته شده، دست بردارد. زيرا آنچه كه نوشته شده، نوشته شده است و ديگر قابل تحول نيست، حرف غلطى است. | |||
و يا اين كه گفته اند: | |||
مسأله سعادت و شقاوت، مربوط به قضاء مقرر شده ازلى است، و مسأله دعوت براى اتمام حجت است. همچنان كه فرمود: «لِيَهلِكَ مَن هَلَكَ عَن بَيِّنَة و يَحيَى مَن حَىَّ عَن بَيِّنَة». نه اين كه شقى را از شقاوت برگرداند و به اميد اين باشد كه كسى از آنچه در ازل برايش نوشته شده، دست بردارد. زيرا آنچه كه نوشته شده، نوشته شده است و ديگر قابل تحول نيست، حرف غلطى است. | |||
و جوابش، همان اتمام حجتى است كه خود اعتراف كردند. زيرا همين آيه شريفه مى رساند كه سعادت براى سعيد و شقاوت براى شقى، ضرورى و غير قابل تغيير نيست. آرى، اگر از لوازم ذات بودند، ديگر براى رساندن لازمه ذات به ذات، حاجت و نيازى به حجيت نبود. چون ذاتيات دليل و حجت بردار نيستند. | و جوابش، همان اتمام حجتى است كه خود اعتراف كردند. زيرا همين آيه شريفه مى رساند كه سعادت براى سعيد و شقاوت براى شقى، ضرورى و غير قابل تغيير نيست. آرى، اگر از لوازم ذات بودند، ديگر براى رساندن لازمه ذات به ذات، حاجت و نيازى به حجيت نبود. چون ذاتيات دليل و حجت بردار نيستند. | ||
خط ۱۳۹: | خط ۱۳۵: | ||
وليكن با اين حال، باز صحت تكليف و صحت اقامه حجت عليه چنين افراد و دعوت و انذار و تبشير آنان جایى نمى رود، و هنوز دعوت آنان صحيح است. به خاطر اين كه اگر تأثير دعوت در آنان محال و ممتنع شده، بارى امتناع تأثير آن، به خاطر سوء اختيار خود آنان است، و اين معروف است كه امتناع با اختيار منافى با اختيار نيست. (همچنان كه توبيخ كسى كه انتحار كرده و دارد مى ميرد، باز هم صحيح است، هر چند كه ديگر راهى براى بازگشت ندارد. زيرا اين راه نداشتن را، خود براى خود درست كرده). | وليكن با اين حال، باز صحت تكليف و صحت اقامه حجت عليه چنين افراد و دعوت و انذار و تبشير آنان جایى نمى رود، و هنوز دعوت آنان صحيح است. به خاطر اين كه اگر تأثير دعوت در آنان محال و ممتنع شده، بارى امتناع تأثير آن، به خاطر سوء اختيار خود آنان است، و اين معروف است كه امتناع با اختيار منافى با اختيار نيست. (همچنان كه توبيخ كسى كه انتحار كرده و دارد مى ميرد، باز هم صحيح است، هر چند كه ديگر راهى براى بازگشت ندارد. زيرا اين راه نداشتن را، خود براى خود درست كرده). | ||
بنابراين، از آنچه گذشت - هرچند كه طولانى شد - اين معنا به دست آمد كه: آدمى داراى يك شاكله نيست، بلكه شاكله ها دارد. يك شاكله آدمى، زایيدۀ نوع خلقت و خصوصيات تركيب مزاج اوست، كه شاكله اى شخصى و خلقتى است، و از فعل و انفعال هاى جهازات بدنى او حاصل مى شود. مانند خود مزاج او، كه يك كيفيت متوسطه اى است كه از فعل و انفعال هاى كيفيت هاى متضاد با يكديگر حاصل مى شود. | بنابراين، از آنچه گذشت - هرچند كه طولانى شد - اين معنا به دست آمد كه: | ||
آدمى داراى يك شاكله نيست، بلكه شاكله ها دارد. يك شاكله آدمى، زایيدۀ نوع خلقت و خصوصيات تركيب مزاج اوست، كه شاكله اى شخصى و خلقتى است، و از فعل و انفعال هاى جهازات بدنى او حاصل مى شود. مانند خود مزاج او، كه يك كيفيت متوسطه اى است كه از فعل و انفعال هاى كيفيت هاى متضاد با يكديگر حاصل مى شود. | |||
شاكله ديگر او، خصوصياتى است كه خلقى كه علاوه بر شاكله، كه از ناحيه تأثير عوامل خارج از ذاتش در او پديد مى آيد. | شاكله ديگر او، خصوصياتى است كه خلقى كه علاوه بر شاكله، كه از ناحيه تأثير عوامل خارج از ذاتش در او پديد مى آيد. |
ویرایش