گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۷: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۸۰: خط ۸۰:
<span id='link57'><span>
<span id='link57'><span>


==وجوهى كه مفسرين در توجيه اين امر گفته اند. ==
زمخشرى در توجيه اين امر گفته است:  
زمخشرى در توجيه اين امر گفته است : امر در اينجا حتما امرى است مجازى ، زيرا وقتى امر حقيقى مى بود كه به ايشان فرموده باشد: ((افسقوا: فسق بورزيد(( وچون چنين امرى معقول وممكن نيست ، لاجرم امر مجازى خواهد بود، واما وجه مجازيت آن اين است كه از آنجائى كه خداوند نعمت را بر آنان بسيار كرده ووسيله پيروى شهوات را بر ايشان فراهم نموده پس گويى كه ايشان ماءموريت داشته اند كه نعمت هاى خدا را در اينكار صرف كنند.
 
ولى حقيقتش اين است كه خداوند نعمت را براى اين ارزانيشان داشت كه شكرگزارى نموده ودر راه خير صرف كنند، ومتمكن از احسان و نيكى باشند، همچنانكه ايشان را صحيح وسالم ونيرومند آفريد و متمكن در خير وشرشان كرد، واز ايشان خواست تا خير را بر شر و اطاعت را بر معصيت مقدم بدارند، ولى ايشان فسق وفجور را مقدم داشتند، وچون دست ودامن بدان بيالودند ((قول (( كه همان كلمه عذاب باشد برايشان استقرار يافت ، ونابودشان كرد.
«امر» در اين جا، حتما امرى است مجازى. زيرا وقتى امر حقيقى مى بود كه به ايشان فرموده باشد: «افسقُوا: فسق بورزيد»، و چون چنين امرى معقول و ممكن نيست، لاجرم امر مجازى خواهد بود. و اما وجه مجازيت آن، اين است كه از آن جایى كه خداوند نعمت را بر آنان بسيار كرده و وسيله پيروى شهوات را بر ايشان فراهم نموده. پس گويى كه ايشان مأموريت داشته اند كه نعمت هاى خدا را در اين كار صرف كنند.
واگر بگويى كه چرا آيه را چنين معنا نكنيم كه ((ماايشان را به اطاعت امر كرديم وايشان فسق ورزيدند((؟ در جواب مى گوئيم بدين جهت نمى توانيم كه چنين معنا كردن مستلزم حذف چيزى است كه در آيه دليل وقرينه اى بر آن نيست وچنين حذفى جايز نمى باشد چه رسد به حذف چيزى كه دليل بر خلاف آن هست .
 
به خلاف اينكه ماءمور به كه حذف شده همان فسق باشد كه كلمه ((فسقوا(( بر آن دلالت دارد، واينگونه تعبير بسيار است ، مثلا گفته مى شود: امرش كردم پس ايستاد، يا دستورش دادم خواند، كه غير از اين از آن فهميده نمى شود كه ماءمور به حذف شده در اولى ايستادن ودر دومى همان قرائت است ، واگر چيز ديگرى در تقدير بگيريم در حقيقت از شنونده خود علم غيب توقع كرده ايم .
ولى حقيقتش اين است كه خداوند نعمت را براى اين ارزانی شان داشت كه شكرگزارى نموده و در راه خير صرف كنند، و متمكن از احسان و نيكى باشند، همچنان كه ايشان را صحيح و سالم و نيرومند آفريد و متمكن در خير و شرّشان كرد، و از ايشان خواست تا خير را بر شر و اطاعت را بر معصيت مقدم بدارند، ولى ايشان فسق و فجور را مقدم داشتند، و چون دست و دامن بدان بيالودند «قول»، كه همان كلمه عذاب باشد، بر ايشان استقرار يافت، و نابودشان كرد.
البته اين معنا را در مثل ((اورا دستور دادم نافرمانيم كرد(( ويا ((او راامر كردم امرم را امتثال نكرد(( نمى گوئيم ، زيرا هيچ عاقلى ماءمور خود را امر به نا فرمانى نمى كند، وچون محال است چنين معنايى مورد نظر گوينده باشد از اين جهت كلام گوينده هم دلالت بر آن ندارد، بلكه صاحب چنين كلامى منظورش اين است كه من اصلا ماءمور ندارم و خطم را نمى خوانند، من فلانى را امر كردم ولى اواطاعتم نكرد، مثل اينكه بعضى از سفيهان وديوانگان بدون اينكه ماءمورى داشته باشند امر ونهى مى كنند.
 
خواهى گفت : با اينكه مى دانيم خداوند امر به فحشاء نمى كند وهمواره به خير وعدالت امر مى كند چرا همين معنا قرينه بر اين نباشد كه مقصود از جمله ((امرنا...((، اين باشد كه ما مترفين آن قريه ها را امر به خير كرديم ولى ايشان عصيان ورزيدند؟.
و اگر بگويى كه چرا آيه را چنين معنا نكنيم كه «ما ايشان را به اطاعت امر كرديم و ايشان فسق ورزيدند»؟
 
در جواب مى گویيم: بدين جهت نمى توانيم، كه چنين معنا كردن، مستلزم حذف چيزى است كه در آيه دليل و قرينه اى بر آن نيست و چنين حذفى جايز نمى باشد. چه رسد به حذف چيزى كه دليل بر خلاف آن هست.
 
به خلاف اين كه مأمورٌ به، كه حذف شده، همان فسق باشد كه كلمه «فَسَقُوا» بر آن دلالت دارد، و اين گونه تعبير بسيار است. مثلا گفته مى شود: امرش كردم، پس ايستاد. يا دستورش دادم، خواند، كه غير از اين، از آن فهميده نمى شود كه مأمورٌ بِه، حذف شده. در اولى ايستادن و در دومى همان قرائت است، و اگر چيز ديگرى در تقدير بگيريم، در حقيقت از شنونده خود علم غيب توقع كرده ايم.
 
البته اين معنا را در مثل «او را دستور دادم نافرمانيم كرد»، و يا «او را امر كردم، امرم را امتثال نكرد» نمى گویيم. زيرا هيچ عاقلى مأمور خود را، به نافرمانى امر نمى كند، و چون محال است چنين معنايى مورد نظر گوينده باشد، از اين جهت كلام گوينده هم دلالت بر آن ندارد، بلكه صاحب چنين كلامى، منظورش اين است كه من اصلا مأمور ندارم و خطم را نمى خوانند. من فلانى را امر كردم، ولى او اطاعتم نكرد. مثل اين كه بعضى از سفيهان و ديوانگان بدون اين كه مأمورى داشته باشند، امر و نهى مى كنند.
 
خواهى گفت: با اين كه مى دانيم خداوند امر به فحشاء نمى كند و همواره به خير و عدالت امر مى كند، چرا همين معنا قرينه بر اين نباشد كه مقصود از جملۀ «أمَرنَا...»، اين باشد كه ما مترفين آن قريه ها را، امر به خير كرديم، ولى ايشان عصيان ورزيدند؟
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۸۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۸۱ </center>
در جواب مى گوييم : اين حرف صحيح نيست ، زيرا تقدير گرفتن كلمه ((بخير(( تقدير گرفتن چيزيست كه ظاهر عبارت ((فسقوا(( مخالف آنست ، بنابراين جز همان راه كه گفتيم كه بايد كلام مورد بحث را، حمل بر مجاز كرد چاره ديگرى نداريم .
در جواب مى گوييم: اين حرف صحيح نيست. زيرا تقدير گرفتن كلمه «بِخَيرٍ»، تقدير گرفتن چيزی است كه ظاهر عبارت «فَسَقُوا» مخالف آن است. بنابراين، جز همان راه كه گفتيم كه بايد كلام مورد بحث را، حمل بر مجاز كرد، چاره ديگرى نداريم.
واين كلام در توجيه جمله مورد بحث واينكه چگونه فسق ماءمور به شده است حرف خوبى است ، وليكن آنطور كه ايشان ادعا كرده اند كه آيه شريفه صريح در اين معنا است واحتمال ديگرى وجود ندارد، صحيح نيست .
 
همانطور كه آن وجه محتمل است بيان ما نيز محتمل است ، چرا صحيح نباشد كه بگوئيم در جمله ((امرش كردم پس نافرمانى كرد(( به قرينه اينكه ((عصيان (( منافى با ((امر(( است ، ماءمور به ((اطاعت (( بوده وتقدير چنين باشد كه ((من اورا به اطاعت امر كردم ولى اوفسق ورزيد(( چون فسق همان عصيان وخروج از زىّ بندگى است ، ويا چرا صحيح نباشد بگوئيم كه فعل امر نا در آيه شريفه در لازمه معناى خود استعمال شده ، ومعناى آن اين است كه امر ما متوجه مترفين شد، و ايشان در آن فسق ورزيدند.
و اين كلام در توجيه جمله مورد بحث و اين كه چگونه فسق مأمورٌ بِه شده است، حرف خوبى است، وليكن آن طور كه ايشان ادعا كرده اند كه آيه شريفه صريح در اين معنا است و احتمال ديگرى وجود ندارد، صحيح نيست.
بنابراين انصاف اين است كه هم توجيه ما متحمل است ، وهم توجيه زمخشرى ، وهيچيك هم اشكالى ندارد، جز اينكه توجيه ما صرف احتمال نيست ، بلكه بهره اى از ظهور نيز دارد.
 
بعضى ديگر از اين سؤ ال كه چرا امر فقط متوجه مترفين شده ، چنين پاسخ داده اند كه چون ايشان رؤ سا وزمامداران قوم بوده اند، وديگران از ايشان پيروى مى كردند، ومعلوم است كه حكم تابع حكم متبوع او است ، ولى اين جواب بى اشكال نيست .
همان طور كه آن وجه محتمل است، بيان ما نيز محتمل است. چرا صحيح نباشد كه بگویيم: در جمله «امرش كردم، پس نافرمانى كرد»، به قرينه اين كه «عصيان»، منافى با «امر» است، مأمورٌ بِه «اطاعت» بوده و تقدير چنين باشد كه: «من او را به اطاعت امر كردم، ولى او فسق ورزيد». چون فسق، همان عصيان و خروج از زىّ بندگى است.
بعضى ديگر گفته اند: جمله : ((اءمرنا...(( صفت قريه است ، نه جواب كلمه ((اذا(( وجواب كلمه مزبور حذف شده است ، همچنانكه در آيه ((حتّى اذا جاوها وفتحت ابوابها وقال لهم خزنتها(( حذف شده ، وجهت حذف آن اين بوده كه حاجتى به ذكرش نبوده ، وكلام بر آن دلالت مى كرد.
 
عده اى ديگر گفته اند كه در آيه ، تقديم وتاءخير به كار رفته وتقديرش ‍ چنين است ((واذا امرنا مترفى قرية ففسقوا فيها اردنا ان نهلكها: وچون مترفين هر شهرى را امر كنيم وايشان در امر ما فسق بورزند اراده مى كنيم هلاكشان سازيم (( چون اراده هلاكت قبل از آنكه جهتش محقق شود معنا ندارد، اين وجه مانند وجه قبليش سخيف وبى اساس است .
و يا چرا صحيح نباشد بگویيم كه: فعل «أمَرنَا» در آيه شريفه، در لازمه معناى خود استعمال شده، و معناى آن اين است كه امر ما، متوجه مترفين شد، و ايشان در آن فسق ورزيدند.
همه اين توجيهات بر تقديريست كه آيه را به قرائت معروف كه جمله ((اءمرنا(( را با همره وبعد از آن ميم بدون تشديد قرائت نموده اند قرائت كنيم وآن را از ماده امر كه به معناى طلبيدن است بدانيم ، ولى چه بسا كه آن را به معناى اكثار دانسته اند، وگفته اند معنايش اين است كه مال واولاد مترفين را زياد كرديم ، وايشان در آن شهر فساد راه انداختند.
 
وبعضى ديگر آن را به صورت ((اءمرنا(( قرائت كرده وبه على (عليه السلام ) وبه عاصم وابن كثير ونافع وغير ايشان نسبتش داده اند كه از ماده ((ايمار(( وبه معناى زياد كردن مال ونسل است ، بعضى ديگر آن را به صورت ((اءمرنا(( با تشديد ميم از مصدر تاءمير به معناى توليت وعهده دارى امارت قرائت كرده وبه امام على وامام حسن وامام باقر (عليه السلام ) وبه ابن عباس وزيد بن على وغير ايشان نسبتش داده اند.
بنابراين، انصاف اين است كه هم توجيه ما محتمل است، و هم توجيه زمخشرى، و هيچ يك هم اشكالى ندارد. جز اين كه توجيه ما، صرف احتمال نيست، بلكه بهره اى از ظهور نيز دارد.
وَ كَمْ أَهْلَكْنَا مِنَ الْقُرُونِ مِن بَعْدِ نُوحٍ وَ كَفَى بِرَبِّك بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِيرَا بَصِيراً(۱۷)
 
بعضى ديگر از اين سؤال كه چرا امر فقط متوجه مترفين شده، چنين پاسخ داده اند كه: «چون ايشان رؤسا و زمامداران قوم بوده اند، و ديگران از ايشان پيروى مى كردند، و معلوم است كه حكم، تابع حكم متبوع او است»، ولى اين جواب بى اشكال نيست.
 
بعضى ديگر گفته اند: جملۀ «أمَرنَا...»، صفت قريه است، نه جواب كلمۀ «إذَا»، و جواب كلمه مزبور حذف شده است. همچنان كه در آيه «حَتَّى إذَا جَاؤُهَا وَ فُتِحَت أبوَابُهَا وَ قَالَ لَهُم خَزَنَتُهَا» حذف شده، و جهت حذف آن، اين بوده كه حاجتى به ذكرش نبوده، و كلام بر آن دلالت مى كرد.
 
عده اى ديگر گفته اند كه: «در آيه، تقديم و تأخير به كار رفته و تقديرش چنين است: «وَ إذَا أمَرنَا مُترَفِى قَريَةٍ فَفَسَقُوا فِيهَا أرَدنَا أن نُهلِكَهَا: و چون مترفين هر شهرى را امر كنيم و ايشان در امر ما فسق بورزند، اراده مى كنيم هلاكشان سازيم». چون اراده هلاكت قبل از آن كه جهتش محقق شود، معنا ندارد»، اين وجه مانند وجه قبلی اش، سخيف و بى اساس است.
 
همه اين توجيهات بر تقديری است كه آيه را به قرائت معروف كه جملۀ «أمَرنَا» را با همزه و بعد از آن ميم بدون تشديد قرائت نموده اند، قرائت كنيم و آن را از ماده «أمر» كه به معناى طلبيدن است، بدانيم، ولى چه بسا كه آن را به معناى اكثار دانسته اند، و گفته اند معنايش اين است كه مال و اولاد مترفين را زياد كرديم، و ايشان در آن شهر فساد راه انداختند.
 
و بعضى ديگر آن را به صورت «أمرنا» قرائت كرده، و به على «عليه السلام» و به عاصم و ابن كثير و نافع و غير ايشان نسبتش داده اند كه از ماده «إيمار»، و به معناى زياد كردن مال و نسل است.
 
بعضى ديگر آن را به صورت «أمَّرنَا» با تشديد ميم از مصدر «تأمير» به معناى توليت و عهده دارى امارت قرائت كرده، و به امام على و امام حسن و امام باقر «عليهم السلام»، و به ابن عباس و زيد بن على و غير ايشان نسبتش داده اند.
 
«'''وَ كَمْ أَهْلَكْنَا مِنَ الْقُرُونِ مِن بَعْدِ نُوحٍ وَ كَفَى بِرَبِّك بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِيرَا بَصِيراً'''»:
 
در مفردات گفته است : كلمه ((قرن (( به معناى مردمى است كه در يك زمان زندگى كنند واز جهت عصر وزمان مشترك باشند، وجمع آن قرون مى آيد، همچنانكه در قرآن فرمود: ((ولقد اهلكنا من القرون (( ونيز فرموده : ((كم اهلكنا من القرون (( ومعناى آيه روشن است كه مى خواهد مطلب گذشته در آيه قبل را تثبيت نموده وبا اشاره به قرون گذشته هلاك شده ، بفهماند كه هلاك ساختن اهل قريه ها وديارها يكى از سنت جاريه خداوندى است .
در مفردات گفته است : كلمه ((قرن (( به معناى مردمى است كه در يك زمان زندگى كنند واز جهت عصر وزمان مشترك باشند، وجمع آن قرون مى آيد، همچنانكه در قرآن فرمود: ((ولقد اهلكنا من القرون (( ونيز فرموده : ((كم اهلكنا من القرون (( ومعناى آيه روشن است كه مى خواهد مطلب گذشته در آيه قبل را تثبيت نموده وبا اشاره به قرون گذشته هلاك شده ، بفهماند كه هلاك ساختن اهل قريه ها وديارها يكى از سنت جاريه خداوندى است .
واين آيه خالى از اشعار به اين معنا نيست كه سنت هلاك ساختن از زمان نوح در ميان قرون بشرى شروع شده است ، وهمينطور هم هست قبلا هم در تفسير آيه : ((كان النّاس امة واحدة فبعث اللّه النّبيين ((، در جلد دوم اين كتاب گفتيم كه جامعه انسانى ، قبل از زمان نوح (عليه السلام ) يك جامعه ساده فطرى بوده است وبشر جز آنچه را كه به فطرت خود مى يافته درك نمى كرده است وبعد از آمدن نوح بود كه اختلافات در ميان بشر پيدا شد.
واين آيه خالى از اشعار به اين معنا نيست كه سنت هلاك ساختن از زمان نوح در ميان قرون بشرى شروع شده است ، وهمينطور هم هست قبلا هم در تفسير آيه : ((كان النّاس امة واحدة فبعث اللّه النّبيين ((، در جلد دوم اين كتاب گفتيم كه جامعه انسانى ، قبل از زمان نوح (عليه السلام ) يك جامعه ساده فطرى بوده است وبشر جز آنچه را كه به فطرت خود مى يافته درك نمى كرده است وبعد از آمدن نوح بود كه اختلافات در ميان بشر پيدا شد.
خط ۱۳۱: خط ۱۵۳:
در باره جمله ((ومن اراد الاخرة (( بيان ما همان است كه در جمله ((من كان يريد العاجله (( گذشت ، اشكال ما هم به كلام مفسرى كه گفته است : ((معناى اينكه فرموده : ((ومن اراد الاخرة (( اين است كه آن كس كه با عمل خود آخرت را طالب باشد(( همان اشكالى است كه در گفتار مفسّر در معناى جمله ((من اراد العاجلة (( گذشت .
در باره جمله ((ومن اراد الاخرة (( بيان ما همان است كه در جمله ((من كان يريد العاجله (( گذشت ، اشكال ما هم به كلام مفسرى كه گفته است : ((معناى اينكه فرموده : ((ومن اراد الاخرة (( اين است كه آن كس كه با عمل خود آخرت را طالب باشد(( همان اشكالى است كه در گفتار مفسّر در معناى جمله ((من اراد العاجلة (( گذشت .
<span id='link59'><span>
<span id='link59'><span>
==اعمال آدمى اسباب اخروى هستند وبر خلاف اسباب دنيوى تخلف ناپذيرند ==
==اعمال آدمى اسباب اخروى هستند وبر خلاف اسباب دنيوى تخلف ناپذيرند ==
حرف ((لام (( در جمله ((وسعى لها سعيها(( براى اختصاص ‍ است وهمچنين اضافه ((سعى (( به ((ضمير آخرت (( اختصاص ‍ را مى رساند وچنين معنا مى دهد كه ((هر كه كوشش كند ومجدانه كوشش كند وكوششى كند كه مختص به آخرت است (( واز اين معنا چنين استفاده مى شود كه سعى براى آخرت بايد طورى باشد كه لايق به آن باشد، مثل اينكه كمال جديت را در حسن عمل به خرج دهد وحسن عمل را هم از عقل قطعى ويا حجت شرعى گرفته باشد، ومعناى جمله ((وهومؤ من (( اين است كه اين سعى را در حالى كند كه ايمان به خدا داشته باشد، واين خود مستلزم توحيد وايمان به نبوت ومعاد است ، زيرا كسى كه اعتراف به يكى از اين سه اصل نداشته باشد خداى سبحان اورا در كلام مجيدش مؤ من به خود نمى داند، وآيات قرآنى در اين باره بسيار است .
حرف ((لام (( در جمله ((وسعى لها سعيها(( براى اختصاص ‍ است وهمچنين اضافه ((سعى (( به ((ضمير آخرت (( اختصاص ‍ را مى رساند وچنين معنا مى دهد كه ((هر كه كوشش كند ومجدانه كوشش كند وكوششى كند كه مختص به آخرت است (( واز اين معنا چنين استفاده مى شود كه سعى براى آخرت بايد طورى باشد كه لايق به آن باشد، مثل اينكه كمال جديت را در حسن عمل به خرج دهد وحسن عمل را هم از عقل قطعى ويا حجت شرعى گرفته باشد، ومعناى جمله ((وهومؤ من (( اين است كه اين سعى را در حالى كند كه ايمان به خدا داشته باشد، واين خود مستلزم توحيد وايمان به نبوت ومعاد است ، زيرا كسى كه اعتراف به يكى از اين سه اصل نداشته باشد خداى سبحان اورا در كلام مجيدش مؤ من به خود نمى داند، وآيات قرآنى در اين باره بسيار است .
۱۳٬۹۱۶

ویرایش