۱۴٬۱۵۹
ویرایش
(۶ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱۱۱: | خط ۱۱۱: | ||
==حكاياتى از شب معراج به روايت ابن عباس == | ==حكاياتى از شب معراج به روايت ابن عباس == | ||
و در همان كتاب، به سند خود، از عبدالله بن عباس روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» وقتى به آسمان عروج نمود، جبرئيل او را به كنار نهرى رسانيد، كه آن را «نهر نور» مى گويند و آيه: «وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ» اشاره به آن است، وقتى به آن نهر رسيدند، جبرئيل به او گفت: | |||
اى | اى محمّد! به بركت خدا عبور كن، زيرا خداوند چشمت را برايت نورانى كرده و پيش رويت را وسعت داده. آرى، اين نهرى است كه تاكنون احدى از آن عبور نكرده. نه فرشته اى مقرّب و نه پيغمبرى مرسل. تنها و تنها من روزى يكبار در آن آب تنى مى كنم، و وقتى بيرون مى شوم، بال هايم را به هم مى زنم. هيچ قطره اى نيست كه از بالم بچكد، مگر آن كه خداى تعالى از آن قطره، فرشته اى مقرّب خلق مى كند كه بيست هزار صورت و چهل هزار بال دارد و به هر زبانى با لغتى جداگانه حرف مى زند، كه زبان ديگرى آن را نمى داند و نمى فهمد. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۱ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۱ </center> | ||
رسول خدا | رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» از آن نهر عبور كرد تا رسيد به حجاب ها و حجاب ها پانصد عدد بودند كه ميان هر دو حجابى، پانصد سال راه بود. آنگاه به وى گفت: اى محمد! جلو برو. رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» پرسيد: چرا با من نمى آیى؟ گفت: من نمى توانم از اين جا پا فراتر بگذارم. | ||
رسول خدا | رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» آن قدر كه خدا مى خواست، جلو رفت تا آن كه گفتار خداى را شنيد كه مى فرمود: | ||
و | من محمودم و تو محمّدى، اسمت را از اسم خودم مشتق نمودم. پس هر كه با تو بپيوندد، من با او مى پيوندم و هر كه با تو قطع كند، با او قطع مى كنم. برو به سوى بندگانم و ايشان را از كرامتى كه به تو كردم، خبر بده. هيچ پيغمبرى برنگزيدم، مگر آن كه براى او وزيرى قرار دادم و تو پيغمبر من، و على بن ابی طالب، وزير تو است. | ||
و در | و در مناقب ابن شهر آشوب، از ابن عباس روايت شده كه در خبرى گفته: (رسول خدا) آوازى را شنيد كه مى گفت: «آمَنّاَ بِرَبِّ العَالَمِين». | ||
ابن عباس اضافه كرده كه (جبرئيل) گفت: اين ها، ساحران فرعون اند، و همچنين (رسول اللّه) شنيد كه گوينده اى مى گفت: «لَبَّيك اللَّهُمَّ لَبَّيك». جبرئيل گفت: اين ها، حاجيان اند. و نيز شنيد صداى گوينده اى را كه مى گفت: «اللّهُ أكبر». جبرئيل گفت: اين ها، مجاهدين راه خدايند. | |||
و نيز صداى تسبيح شنيد. جبرئيل بيان داشت كه: اينان، انبيايند. پس وقتى به سدرة المنتهى و از آن جا به حجاب ها رسيد، جبرئيل گفت: يا رسول اللّه! تو خود جلو برو، كه من بيش از اين نمى توانم نزديك شوم. چرا كه اگر به اندازه يك بند انگشت نزديكتر شوم، خواهم سوخت. | |||
و در احتجاج، از ابن عباس روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» در ضمن احتجاجى كه عليه يهود مى كرد، فرمود: | |||
«بر بال جبرئيل سوار شدم، سير نمودم و به آسمان هفتم رسيدم، از سدرة المنتهى كه نزد آن جنت المآوى است، نيز گذشتم تا آن كه به ساق عرش پيوستم، و از ساق عرش ندا شد كه: به درستى كه منم. آرى، منم اللّه و معبود يكتا. معبودى نيست غير من. منم «سَلَام»، «مؤمن»، «مُهَيمن»، «عَزِيز»، «جَبّار»، «متكبّر»، «رَؤُوف»، «رحيم»، و من او را با چشم دل ديدم، نه با چشم سر...». | |||
<span id='link17'><span> | <span id='link17'><span> | ||
==امام باقر | |||
و در | ==پاسخ امام باقر و امام سجاد «ع»، به سئوالاتى پيرامون معراج پيامبر«ص» == | ||
و در كافى، به سند خود، از ابى الرّبيع روايت كرده كه گفت: سفرى با حضرت ابى جعفر «عليه السلام» به حج مشرّف شدم كه آن سال هشام بن عبدالملك نيز به اتفاق نافع مولاى عمر بن خطاب مشرف بود. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۲ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۲ </center> | ||
نافع نظرى به ابى جعفر | نافع نظرى به ابى جعفر «عليه السلام» انداخت، در حالى كه در ركن بيت بود و مردم اطرافش جمع بودند. نافع به هشام گفت: يا اميرالمؤمنين! اين كيست كه اين قدر مردم اطرافش را گرفته اند؟ گفت: اين پيغمبر اهل كوفه، محمّد بن على است. | ||
نافع گفت: شاهد باش كه مى روم و از مسائلى پرسش مى كنم، كه در جواب عاجز بماند. سؤالاتى به ميان مى آورم كه جز پيغمبر و يا وصىّ پيغمبر و يا فرزند پيغمبر نمى تواند جواب بگويد. گفت: برو و سعى كن سؤالاتى را مطرح كنى، تا شرمنده اش سازى. | |||
نافع نزديك آمد تا خود را به دوش مردم تكيه داده، رو به ابى جعفر كرد و گفت: اى محمّد بن على! من تورات و انجيل و زبور و قرآن را خوانده ام و حلال و حرام آن ها را ياد گرفته ام، اينك آمده ام تا از تو سؤالاتى كنم كه جواب آن ها را جز پيغمبران و يا اوصياى آنان نمى دانند. | |||
راوى مى گويد: امام ابى جعفر «عليه السلام»، سرش را بلند كرد و فرمود: بپرس، هرچه را كه مى خواهى. | |||
نافع گفت به من بگو ببينم بين عيسى | نافع گفت: به من بگو ببينم بين عيسى «عليه السلام» و خاتم الانبياء چند سال فاصله بود؟ فرمود: نظريه خودم را بگويم، يا رأى تو را؟ عرض كرد: هر دو را. فرمود: بنا به قول من، پانصد سال فاصله شد و اما بنابر قول تو، ششصد سال بوده. گفت: بگو ببينم معناى كلام خدا كه مى فرمايد: «وَ اسئَل مَن أرسَلنَا مِن قَبلِكَ مِن رُسُلِنَا أجَعَلنَا مِن دُونِ الرَّحمَن آلِهَة يُعبَدُون» چيست؟ و با اين كه بين رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و پيغمبر قبل او عيسى پانصد سال فاصله است، اين سؤال را از كدام پيغمبر بكند؟ | ||
حضرت در | حضرت در جوابش، اين آيه را تلاوت فرمود: «سُبحَانَ الَّذِى أسرَى بِعَبدِهِ لَيلاً مِنَ المَسجِدِ الحَرَامِ إلَى المَسجِدِ الأقصَى الَّذِى بَارَكنَا حَولَهُ لِنُرِيَهُ مِن آيَاتِنَا»، و از جمله آياتى كه خداوند در بيت المقدس به او نشان داد، اين بود كه خداوند، انبياء و مرسلين اولين و آخرين را محشور نموده، به جبرئيل دستور داد تا اذان و اقامه را دو تا دو تا بگويد، و او در اذانش گفت: «حَىَّ عَلَى خَيرِ العَمَل»، آنگاه به انبياء نماز گزارد. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۳ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۳ </center> | ||
(عقايد دينى شما چيست | و چون از نماز فارغ شد، رو به ايشان كرده، پرسيد: شما به چه چيز شهادت مى دهيد (عقايد دينى شما چيست) و چه چيزى را مى پرستيديد؟ گفتند: ما شهادت مى دهيم به اين كه معبودى نيست جز خداى تعالى، و او را شريكى نيست، و نيز شهادت مى دهيم بر اين كه تو رسول خدایى، بر اين معنا از ما عهد و ميثاق ها گرفته اند. نافع گفت: درست فرمودى، اى ابا جعفر! | ||
و در | و در علل، به سند خود، از ثابت بن دينار روايت كرده كه گفت: من از حضرت زين العابدين، على بن الحسين «عليهما السلام»، در باره خداى عزوجل پرسيدم كه: آيا خداوند به مكان وصف مى شود؟ | ||
پرسيدم پس | حضرت فرمود: «تَعَالَى اللّهُ عَن ذَلِكَ: خدا بزرگتر از اين است». عرض كردم: اگر خداوند به مكان وصف نمى شود، پس چرا وقتى مى خواست پيغمبرش را به خود نزديك كند، او را به آسمان برد. مگر خدا در آسمان است؟ فرمود: نه، اين كار براى آن بود كه مى خواست ملكوت و واقعيت آسمان ها و آنچه در آن ها (از عجائب صنع و بدايع خلقت) است را، به اونشان دهد. | ||
پرسيدم: پس اين كه خداى تعالى مى فرمايد: «ثُّمَ دَنَا فَتَدَلَّى فَكَانَ قَابَ قَوسَينِ أو أدنَى» چه معنا دارد؟ و رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» به كجا نزديك شد؟ (كه بيش از دو تيرانداز وي ا كمتر فاصله نماند)؟ | |||
فرمود: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» به حجاب هاى نورى نزديك شد و در آن جا، ملكوت آسمان ها را مشاهده كرد. آنگاه تدلّى (نزديكى) نموده و از طرف پایين ملكوت زمين را نگريست، تا آن جا كه پنداشت نزديكی هاى زمين است و بيش از دو تيرانداز و يا كمتر فاصله نبود. خلاصه جمله «قَابَ قَوسَين أو أدنَى»، ناظر به فاصله آن جناب با زمين است. | |||
<span id='link18'><span> | <span id='link18'><span> | ||
آنگاه فرمود: به | ==شرح حديثى از امام باقر«ع»، درباره معراج پيامبر «ص» == | ||
و در تفسير قمى، به سند خود، از اسماعيل جعفى روايت كرده كه گفت: | |||
من در مسجدالحرام نشسته بودم و حضرت ابى جعفر «عليه السلام» نيز در گوشه اى نشسته بود، سر بلند كرده، نگاهى به آسمان و نگاهى به كعبه كرد و فرمود: «سُبحَانَ الَّذِى أسرَى بِعَبدِهِ لَيلاً مِنَ المَسجِدِالحَرَامِ إلَى المَسجِدِ الأقصَى» سه بار اين آيه را تكرار كرد. آنگاه متوجه من شد و فرمود: اهل عراق در باره اين آيه چه مى گويند؟ | |||
عرض كردم: مى گويند: خداوند رسول خود را از مسجدالحرام به بيت المقدس برد. فرمود: اين طور نيست كه آنان مى گويند، ليكن از اين جا به اين جا سيرش دادند و با دست، به آسمان اشاره كرد و فرمود: مابين آن دو حرم است. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۴ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۴ </center> | ||
پرسيد آيا در چنين | آنگاه فرمود: به سدرة المنتهى رسيد، جبرئيل از همراهی اش باز ايستاد. رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» پرسيد: آيا در چنين جایى مرا تنها مى گذارى؟ | ||
گفت: تو پيش برو، كه به خدا سوگند، به جایى رسيده اى كه هيچ خلقى از خلائق بدان جا نرسيده و نخواهد رسيد. اين جا بود كه پروردگار خود را ديد و تنها سبحه ميان او و خداوند فاصله بود. پرسيدم: فدايت شوم، «سبحه» چيست؟ حضرت با صورت خود اشاره به زمين و با دست خود اشاره به آسمان كرد و سه نوبت گفت: «جَلَالُ رَبِّى جَلَالُ رَبِّى». | |||
آنگاه خطاب شد كه: اى محمّد! گفت: لَبّيك يا ربّ. خطاب رسيد: سكنه آسمان در چه چيز مشاجره مى كنند؟ پيامبر گفت: خداوندا! تو منزّهى، من علمى ندارم، جز آنچه كه تو به من آموختى. | |||
رسول خدا سپس فرمود: پس خداى تعالى، دست در ميان دو پستانم گذاشت و من برودت آن را در ميان دو كتفم احساس كردم. آنگاه هيچ چيز از گذشته و آينده از من نپرسيد، مگر آن كه پاسخ آن را دانستم. در پايان پرسيد: اى محمّد! سكان آسمان ها در چه چيز مخاصمه و نزاع دارند؟ گفتم: در درجات و كفارات و حسنات. | |||
عرض كردم پروردگارا | فرمود: اى محمّد! نبوتت به پايان رسيد، و خوردنت تمام شد. چه كسى را براى جانشينى خود در نظر گرفته اى؟ عرض كردم: پروردگارا! من همه خلقت را آزمايش كرده ام، كسى را مطيع تر از على، براى خود نيافتم. فرمود: اى محمّد! همچنين مطيع تر از همه خلق نسبت به دستورات من است. | ||
عرض كردم: پروردگارا! همه خلقت را آزمودم، كسى را نسبت به خودم علاقمندتر از على نيافتم. فرمود: و همچنين نسبت به من، پس اى محمّد! او را بشارت بده به اين كه آيات هدايت و پيشواى اولياى من و نور براى فرمانبران من و كلمه باقيه ای است كه من متقين را ملزم به پذيرفتن آن كرده ام. هر كه او را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هر كه او را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته. علاوه بر اين، من او را به خصائصى اختصاص داده ام، كه احدى را به آن اختصاص نداده ام. | |||
عرض كردم: پروردگارا! آخر او برادر من و صاحب و وزير و وارث من است. فرمود: اين امرى است كه قضايش مقدّر شده كه او بايد مبتلا شود و مردم هم به وسيله او امتحان شوند. علاوه بر اين، من او را ارث داده ام، و ارث داده ام، و ارث داده ام، و ارث داده ام. چهار چيز را كه گره آن ها به دست اوست و او هرگز فاش نمى كند. | |||
مؤلف: اين كه امام «عليه السلام» فرمود: «از اين جا به اين جا سيرش دادند»، مقصود اين است كه آن جناب را از كعبه به بيت المعمور سير دادند (و مابين كعبه و بيت المعمور، حرم است). | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۵ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۵ </center> | ||
نه | نه اين كه مقصود اين باشد كه از كعبه تا بيت المقدس نرفته، بلكه به مسجد اقصى رفته است. چون اخبار بسيارى وارد شده كه مقصود از مسجد اقصى، همان بيت المقدس است. نه اين كه خواسته باشد مسجد اقصى را به بيت المعمور تفسير كرده باشد، بلكه مقصود حضرت اين است كه منتهاى معراج بيت المقدس نبوده، بلكه از آن جا هم گذشته، به بيت المعمور كه در آسمان ها است، برده شده. | ||
و | و اين كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: «اين جا بود كه پروردگار خود را ديدم»، معنايش ديدن به چشم قلب است، نه به چشم سر. همچنان كه در پاره اى از روايات قبلى، خود آن حضرت تصريح به آن كرده بود. رواياتى هم كه رؤيت را به رؤيت قلبى تفسير مى كند، مؤيد اين معنا است. | ||
و | و اين كه فرمود: «تنها سبحه ميان پيامبر و خدا فاصله بود»، معنايش اين است كه در نزديكى به خدا، به جائى رسيد كه ميان خدا و پيامبر، جز جلال او فاصله اى نماند. | ||
و اين كه فرمود: «خداى تعالى دست در ميان دو پستانم گذاشت...»، كنايه است از رحمت الهى، و حاصل معنايش اين است كه علمى از ناحيه او به قلبم وارد شد، كه هر شك و ريبى را از ميان برد. | |||
<span id='link19'><span> | <span id='link19'><span> | ||
==روايتى درباره معراج پيامبر (ص ) از طريق اهل سنت ونقد وبررسى مضامين آن == | ==روايتى درباره معراج پيامبر (ص ) از طريق اهل سنت ونقد وبررسى مضامين آن == | ||
ودر الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه ومسلم وابن مردويه از طريق ثابت از انس روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) فرمود: براق را برايم آوردند، حيوانى بود سفيد ودراز، وبزرگتر از الاغ وكوچكتر از قاطر كه هر گامش به اندازه چشم اندازش بود من آن را سوار شده به راه افتادم تا به بيت المقدس رسيدم ، در آنجا براق را به همان حلقه اى كه انبياء مركب خود را مى بستند ببستم وداخل مسجد شده دو ركعت نماز بجا آوردم . | ودر الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه ومسلم وابن مردويه از طريق ثابت از انس روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) فرمود: براق را برايم آوردند، حيوانى بود سفيد ودراز، وبزرگتر از الاغ وكوچكتر از قاطر كه هر گامش به اندازه چشم اندازش بود من آن را سوار شده به راه افتادم تا به بيت المقدس رسيدم ، در آنجا براق را به همان حلقه اى كه انبياء مركب خود را مى بستند ببستم وداخل مسجد شده دو ركعت نماز بجا آوردم . |
ویرایش