گمنام

إِرَم: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
۲۹ بایت اضافه‌شده ،  ‏۱۹ تیر ۱۳۹۳
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
''' [[ویژه:پیوند_به_این_صفحه/إِرَم | آیات شامل این کلمه ]]'''
''' [[ویژه:پیوند_به_این_صفحه/إِرَم | آیات شامل این کلمه ]]'''


=== ریشه کلمه ===
*[[ریشه ارم‌ | ارم‌]] (۱ بار) [[کلمه با ریشه:: ارم‌| ]]
=== قاموس قرآن ===
(بر وزن عِنَبْ) سنگهائى كه روى هم مى‏چينند براى نشان دادن راه در بيابانها (نهايه) جمع آن آرام است. و اَرْم (بر وزن عقل) به معنى خوردن، پوسيدن. فانى شدن است «اَرَمَ ما على المائده: اَكَلَه، اَرَمَ المالُ: فنى، اَرَمَ اى بلى و صار رميما» [فجر:3-6]: با تدبر در آيه شرفه روشن مى‏شود كه «اِرَمْ» بدل اشتمال است از «عاد» و عاد چنانچه مى‏دانيم قوم هوداست. ترجمه اين دو آيه چنين ميشود: آيا ندانستى كه پروردگارت با قوم عاد با بناى ستوندار كه نظير آن در سرزمين‏ها ساخته نشده بود، چه كرد؟ اگر«عاد» ذكر نمى‏شد معنى آيه تمام بود ولى معلوم نمى‏شد اين بنا يا شهر متعلق به كدام قوم است. پر روشن است كه «ارم» عمارت مخصوص و يا شهرى با شكوه بود. كه نظير آن تا آن روز ساخته نشده بود، و نيز اين دو آيه، از ويران شدن آن در اثر غضب خداوندى، خبر مى‏دهد. در شرح و تفسير «ارم» افسانه‏ى به كتب اسلامى راه يافته كه ريشه آن به وَهَب بت مُنَبِّه مى‏رسد و كعب الاحبار يهودى بر آن صحّه گذاشته است. لازم است به آن اشاره شود. وهب بن منّبه گويد: عبداللّه بن ابى قلابه، براى پيدا كردن شتر خود در صحراهاى عدن مى‏گشت ناگاه به شهرى رسيد، اطراف آن قلعه بود، عبداللّه گمان كرد كه در آنجا كسى هست، وارد قلعه شد، دو درب بسيار بزرگ ديد، كه با ياقوتهاى سفيد و سرخ مُرَصّع بودند كاخهائى ديد كه بالاى آن غرفه‏هاى ديگر كه از طلا و نقره و لوء لوء و ياقوت بنا شده بودند... و كاخها با لئالى و مشك و زعفران مفروش (شن ريزى) شده بود، چشمه‏هايى از نقره ديد كه آب آنها از آفتاب روشن‏تر بود... از لوء لوء و زعفران و مشك آنجا مقدارى برداشت و بيرون آمد. قضيّه اين شخص به معاويه رسيد، او را احضار كرد و او آنچه ديده بود باز گفت، معاويه گفت: تا كعب الاحبار را حاضر كردند و از وى در اين باره توضيح خواست، كعب گفت: آرى آن بهشت شدّاد است و چنين و چنان بود و در زمان تو مردى كه داراى فلان صفات است در طلب شتر خود به آل نجا وارد خواهد شد. سپس به عبداللّه بن ابى قَلابه كه در آنجا بود نگاه كرد و گفت: به خدا قسم اين همان مرد است (مجمع البيان بطور اختصار) اين افسانه چنان كه ديديم از وهب بن منّبه است و كعب الاحبار آن را تصديق مى‏كند، حال اين دو نفر بر اهل تحقيق روشن است، در كتاب سيرى در اسلام وضع آن دو را ضمن بحث جاعلين حديث، آشكار كرده‏ام. اين شهر در كجاى دنياست، كدام كاوشهاى علمى و زير زمينى، وجود آن را تأييد مى‏كند؟ در آن روزگار: آن همه طلا و نقره و... از كجا جمع شده بود؟! زمخشرى در كشّاف از وهب نام نبرده و مى‏گويد: چنين روايت شده، سپس تصديق كعب در محضر معاويه را نقل مى‏كند، مجلسى رحمة اللّه آنرا در بحار ج 11 ص 367 ط جديد، بدون رد و قبول از كمال الدين مرحوم صدوق از مردى بنام ابو وائل نقل كرده است. ناگفته نماند: ابو وائل شخصى مجهول الهّويّه است و در رجال مدح و قدحى ندارد. بنظر مى‏آيد كه اين شخص، قضيّه را از وهب و يا كسى كه از وهب شنيده نقل كرده است. صدوق عليه الرحمه آنرا در كمال الدين باب 54 از ابى و وائل نقل نموده ولى آنرا قبول ندارد و در آخر همان باب مى‏گويد: اين قضايا كه نقل كردم اعتمادى به آنها ندارم، ولى مى‏بينم كه خصمم قبول دارد براى الزام او ايراد مى‏كنم. و در ذيل افسانه بهشت شداد مى‏گويد اگر بشود گفت كه در روى زمين همچو بهشت ناديده هست و كسى جاى آنرا نمى‏داند، ولى از طريق خبرها مى‏گويند: هست، پس چرا وجود و غيبت امام عصر «عليه السلام» را از طريق اخبار قبول ندارد، با آنكه خبر بهشت شداد از ابى وائل است ولى اخبار قائم «عليه السلام» از حديث رسول و ائمه طاهرين «عليه السلام».!!! در تفسير بيضاوى و صافى و مجمع البحرين بطور اشاره بى آنكه نامى از وهب و كعب برده شود اين افسانه نقل شده است. ابن كثير شامى در تفسير خود، بعد از اشاره به آن مى‏گويد: اين از خرافات اسرائيلى است. مسعودى در مروج الذهب (ج 2 ص 368) گويد: بسيارى از دانايان گفته‏اند: اين داستان از خرافات است. فريد وجدى در دائرة المعارف گفته: آنچه گفته‏اند: ارم شهرى بود از طلا و نقره، نه نصّى دارد نه مبتنى بدليلى است. جرجى زيدان در تاريخ تمدن اسلام (ج 1 ص 12 ترجمه) آورده: اين جزافه گوئيها مبتنى بر اساس نبوده و حدّاقل آن است كه پاره‏اى از همارات قوم عاد و ثمود با جواهرات گرانبها و تزيين مى‏شده. از قرآن مجيد، فقط اين اندازه بدست مى‏آيد كه بناى «ارم» در آن روزگار بى نظير برده است، امّا بهشتى و شهرى به آن طمطراق افسانه‏اى بيش نيست، در خاتمه اين نكته را ناگفته نگذاريم كه در اين باره هر چه جستجو كرديم، حديثى از رسول خدا و ائمه «عليه السلام» هر چند ضعيف هم باشد نقل نشده است، و من اين مطلب را در كتاب سيرى در اسلام مفصّل و روشنتر آورده ‏ام.
(بر وزن عِنَبْ) سنگهائى كه روى هم مى‏چينند براى نشان دادن راه در بيابانها (نهايه) جمع آن آرام است. و اَرْم (بر وزن عقل) به معنى خوردن، پوسيدن. فانى شدن است «اَرَمَ ما على المائده: اَكَلَه، اَرَمَ المالُ: فنى، اَرَمَ اى بلى و صار رميما» [فجر:3-6]: با تدبر در آيه شرفه روشن مى‏شود كه «اِرَمْ» بدل اشتمال است از «عاد» و عاد چنانچه مى‏دانيم قوم هوداست. ترجمه اين دو آيه چنين ميشود: آيا ندانستى كه پروردگارت با قوم عاد با بناى ستوندار كه نظير آن در سرزمين‏ها ساخته نشده بود، چه كرد؟ اگر«عاد» ذكر نمى‏شد معنى آيه تمام بود ولى معلوم نمى‏شد اين بنا يا شهر متعلق به كدام قوم است. پر روشن است كه «ارم» عمارت مخصوص و يا شهرى با شكوه بود. كه نظير آن تا آن روز ساخته نشده بود، و نيز اين دو آيه، از ويران شدن آن در اثر غضب خداوندى، خبر مى‏دهد. در شرح و تفسير «ارم» افسانه‏ى به كتب اسلامى راه يافته كه ريشه آن به وَهَب بت مُنَبِّه مى‏رسد و كعب الاحبار يهودى بر آن صحّه گذاشته است. لازم است به آن اشاره شود. وهب بن منّبه گويد: عبداللّه بن ابى قلابه، براى پيدا كردن شتر خود در صحراهاى عدن مى‏گشت ناگاه به شهرى رسيد، اطراف آن قلعه بود، عبداللّه گمان كرد كه در آنجا كسى هست، وارد قلعه شد، دو درب بسيار بزرگ ديد، كه با ياقوتهاى سفيد و سرخ مُرَصّع بودند كاخهائى ديد كه بالاى آن غرفه‏هاى ديگر كه از طلا و نقره و لوء لوء و ياقوت بنا شده بودند... و كاخها با لئالى و مشك و زعفران مفروش (شن ريزى) شده بود، چشمه‏هايى از نقره ديد كه آب آنها از آفتاب روشن‏تر بود... از لوء لوء و زعفران و مشك آنجا مقدارى برداشت و بيرون آمد. قضيّه اين شخص به معاويه رسيد، او را احضار كرد و او آنچه ديده بود باز گفت، معاويه گفت: تا كعب الاحبار را حاضر كردند و از وى در اين باره توضيح خواست، كعب گفت: آرى آن بهشت شدّاد است و چنين و چنان بود و در زمان تو مردى كه داراى فلان صفات است در طلب شتر خود به آل نجا وارد خواهد شد. سپس به عبداللّه بن ابى قَلابه كه در آنجا بود نگاه كرد و گفت: به خدا قسم اين همان مرد است (مجمع البيان بطور اختصار) اين افسانه چنان كه ديديم از وهب بن منّبه است و كعب الاحبار آن را تصديق مى‏كند، حال اين دو نفر بر اهل تحقيق روشن است، در كتاب سيرى در اسلام وضع آن دو را ضمن بحث جاعلين حديث، آشكار كرده‏ام. اين شهر در كجاى دنياست، كدام كاوشهاى علمى و زير زمينى، وجود آن را تأييد مى‏كند؟ در آن روزگار: آن همه طلا و نقره و... از كجا جمع شده بود؟! زمخشرى در كشّاف از وهب نام نبرده و مى‏گويد: چنين روايت شده، سپس تصديق كعب در محضر معاويه را نقل مى‏كند، مجلسى رحمة اللّه آنرا در بحار ج 11 ص 367 ط جديد، بدون رد و قبول از كمال الدين مرحوم صدوق از مردى بنام ابو وائل نقل كرده است. ناگفته نماند: ابو وائل شخصى مجهول الهّويّه است و در رجال مدح و قدحى ندارد. بنظر مى‏آيد كه اين شخص، قضيّه را از وهب و يا كسى كه از وهب شنيده نقل كرده است. صدوق عليه الرحمه آنرا در كمال الدين باب 54 از ابى و وائل نقل نموده ولى آنرا قبول ندارد و در آخر همان باب مى‏گويد: اين قضايا كه نقل كردم اعتمادى به آنها ندارم، ولى مى‏بينم كه خصمم قبول دارد براى الزام او ايراد مى‏كنم. و در ذيل افسانه بهشت شداد مى‏گويد اگر بشود گفت كه در روى زمين همچو بهشت ناديده هست و كسى جاى آنرا نمى‏داند، ولى از طريق خبرها مى‏گويند: هست، پس چرا وجود و غيبت امام عصر «عليه السلام» را از طريق اخبار قبول ندارد، با آنكه خبر بهشت شداد از ابى وائل است ولى اخبار قائم «عليه السلام» از حديث رسول و ائمه طاهرين «عليه السلام».!!! در تفسير بيضاوى و صافى و مجمع البحرين بطور اشاره بى آنكه نامى از وهب و كعب برده شود اين افسانه نقل شده است. ابن كثير شامى در تفسير خود، بعد از اشاره به آن مى‏گويد: اين از خرافات اسرائيلى است. مسعودى در مروج الذهب (ج 2 ص 368) گويد: بسيارى از دانايان گفته‏اند: اين داستان از خرافات است. فريد وجدى در دائرة المعارف گفته: آنچه گفته‏اند: ارم شهرى بود از طلا و نقره، نه نصّى دارد نه مبتنى بدليلى است. جرجى زيدان در تاريخ تمدن اسلام (ج 1 ص 12 ترجمه) آورده: اين جزافه گوئيها مبتنى بر اساس نبوده و حدّاقل آن است كه پاره‏اى از همارات قوم عاد و ثمود با جواهرات گرانبها و تزيين مى‏شده. از قرآن مجيد، فقط اين اندازه بدست مى‏آيد كه بناى «ارم» در آن روزگار بى نظير برده است، امّا بهشتى و شهرى به آن طمطراق افسانه‏اى بيش نيست، در خاتمه اين نكته را ناگفته نگذاريم كه در اين باره هر چه جستجو كرديم، حديثى از رسول خدا و ائمه «عليه السلام» هر چند ضعيف هم باشد نقل نشده است، و من اين مطلب را در كتاب سيرى در اسلام مفصّل و روشنتر آورده ‏ام.


=== ریشه کلمه ===
*[[ریشه ارم‌ | ارم‌]] (۱ بار) [[کلمه با ریشه:: ارم‌| ]]


[[رده:كلمات قرآن]]
[[رده:كلمات قرآن]]
۸٬۹۳۳

ویرایش