۱۶٬۸۱۴
ویرایش
خط ۱۶۸: | خط ۱۶۸: | ||
==سخن بعضى كه ذوالقرنين را كورش، پادشاه هخامنشى ايران، و يأجوج و مأجوج را، اقوام مغول دانسته اند == | ==سخن بعضى كه ذوالقرنين را كورش، پادشاه هخامنشى ايران، و يأجوج و مأجوج را، اقوام مغول دانسته اند == | ||
و- | و- و بعضى ديگر گفته اند: ذوالقرنين، همان كورش، يكى از ملوك هخامنشى در فارس است، كه در سال هاى (۵۳۹ - ۵۶۰) ق م مى زيسته و همو بوده كه امپراطورى ايرانى را تأسيس و ميان دو مملكت فارس و ماد را جمع نمود. بابل را مسخر كرد و به يهود اجازه مراجعت از بابل به اورشليم را صادر كرد، و در بناى هيكل كمك ها كرد و مصر را به تسخير خود درآورد. آنگاه به سوى يونان حركت نموده، بر مردم آن جا نيز مسلط شد و به طرف مغرب رهسپار گرديده، آنگاه رو به سوى مشرق نهاد و تا اقصى نقطه مشرق پيش رفت. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۳۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۳۷ </center> | ||
اين قول را يكى از علماى نزديك به عصر ما ذكر كرده | اين قول را يكى از علماى نزديك به عصر ما ذكر كرده و يكى از محققان هند، در ايضاح و تقريب آن سخت كوشيده است. | ||
اجمال مطلب اين كه: | |||
و | آنچه قرآن از وصف ذوالقرنين آورده، با اين پادشاه عظيم تطبيق مى شود. زيرا اگر ذوالقرنين مذكور در قرآن مردى مؤمن به خدا و به دين توحيد بوده، كورش نيز بوده، و اگر او پادشاهى عادل و رعيت پرور و داراى سيره رفق و رأفت و احسان بوده، اين نيز بوده و اگر او نسبت به ستمگران و دشمنان مردى سياستمدار بوده، اين نيز بوده و اگر خدا به او از هر چيزى سببى داده، به اين نيز داده، و اگر ميان دين و عقل و فضائل اخلاقى و عِدّه و عُدّه و ثروت و شوكت و انقياد اسباب براى او جمع كرده، براى اين نيز جمع كرده بود. | ||
و همان طور كه قرآن كريم فرموده، كورش نيز سفرى به سوى مغرب كرده، حتى بر ليديا و پيرامون آن نيز مستولى شده و بار ديگر به سوى مشرق سفر كرده، تا به مطلع آفتاب برسيد، و در آن جا مردمى ديد صحرانشين و وحشى كه در بيابان ها زندگى مى كردند. | |||
و نيز همين كورش سدّى بنا كرده كه به طورى كه شواهد نشان مى دهد، سدّ بنا شده، در تنگه «داريال»، ميان كوه هاى قفقاز و نزديكی هاى شهر تفليس است. اين اجمال آن چيزى است كه مولانا ابوالكلام آزاد گفته است، كه اينك تفصيل آن از نظر شما خواننده مى گذرد. | |||
و اگر هم از وحى بودن اين نوشته ها | اما مسأله ايمانش به خدا و روز جزا: | ||
دليل بر اين معنا، كتاب عزرا (اصحاح ۱)، و كتاب دانيال (اصحاح ۶)، و كتاب اشعياء (اصحاح ۴۴ و ۴۵)، از كتب عهد عتيق است كه در آن ها از كورش تجليل و تقديس كرده و حتى در كتاب اشعياء او را «راعى رب» (رعيتدار خدا) ناميده، و در اصحاح چهل و پنج چنين گفته است: | |||
(پروردگار به مسيح خود در باره كورش چنين مى گويد:) آن كسى است كه من دستش را گرفتم تا كمرگاه دشمن را خرد كند تا برابر او درب هاى دو لنگه اى را باز خواهم كرد كه دروازه ها بسته نگردد، من پيشاپيشت رفته، پشته ها را هموار مى سازم، و درب هاى برنجى را شكسته، و بندهاى آهنين را پاره پاره مى نمايم، خزينه هاى ظلمت و دفينه هاى مستور را به تو مى دهم، تا بدانى من كه تو را به اسمت مى خوانم، خداوند اسرائيلم به تو لقب دادم و تو مرا نمى شناسى». | |||
و اگر هم از وحى بودن اين نوشته ها صرف نظر كنيم، بارى يهود با آن تعصبى كه به مذهب خود دارد، هرگز يك مرد مشرك مجوسى و يا وثنى را (اگر كورش يكى از دو مذهب را داشته)، مسيح پروردگار و هدايت شده او و مؤيد به تأييد او و راعى رب نمى خواند. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۳۸ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۳۸ </center> | ||
علاوه بر | علاوه بر اين كه نقوش و نوشته هاى با خط ميخى كه از عهد داريوش كبير به دست آمده، كه هشت سال بعد از او نوشته شده - گوياى اين حقيقت است كه او، مردى موحد بوده و نه مشرك، و معقول نيست در اين مدت كوتاه وضع كورش دگرگونه ضبط شود. | ||
و اما فضائل نفسانى او: | |||
گذشته از ايمانش به خدا، كافى است باز هم به آنچه از اخبار و سيره او و به اخبار و سيره طاغيان جبار كه با او به جنگ برخاسته اند، مراجعه كنيم و ببينيم وقتى بر ملوك «ماد» و «ليديا» و «بابل» و «مصر» و ياغيان بدوى در اطراف بكتريا كه همان بلخ باشد و غير ايشان ظفر مى يافته، با آنان چه معامله مى كرده، در اين صورت خواهيم ديد كه بر هر قومى ظفر پيدا مى كرده از مجرمان ايشان گذشت و عفو مى نموده و بزرگان و كريمان هر قومى را اكرام و ضعفاى ايشان را ترحم مى نموده و مفسدين و خائنين آنان را سياست مى نموده. | |||
و | كتب عهد قديم و يهود هم كه او را به نهايت درجه تعظيم نموده، بدين جهت بوده كه ايشان را از اسارت حكومت بابل نجات داده و به بلادشان برگردانيده و براى تجديد بناى هيكل هزينه كافى در اختيارشان گذاشته، و نفائس گرانبهايى كه از هيكل به غارت برده بودند و در خزينه هاى ملوك بابل نگهدارى مى شد، به ايشان برگردانيده، و همين خود مؤيد ديگرى است براى اين احتمال كه كورش همان ذوالقرنين باشد. براى اين كه به طورى كه اخبار شهادت مى دهد، پرسش كنندگان از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» از داستان ذوالقرنين يهود بوده اند. | ||
علاوه بر اين، مورخان قديم يونان مانند «هردوت» و ديگران نيز جز به مروت و فتوت و سخاوت و كرم و گذشت و قلت حرص و داشتن رحمت و رأفت، او را نستوده اند، و او را به بهترين وجهى ثنا و ستايش كرده اند. | |||
و اما اين كه چرا كورش را ذوالقرنين گفته اند: | |||
هرچند تواريخ از دليلى كه جوابگوى اين سؤال باشد، خالى است، ليكن مجسمه سنگى كه اخيرا در مشهد مرغاب، در جنوب ايران از او كشف شده، جاى هيچ ترديدى نمى گذارد كه همو ذوالقرنين بوده، و وجه تسميه اش، اين است كه در اين مجسمه ها دو شاخ ديده مى شود كه هر دو در وسط سر او در آمده، يكى از آن دو به طرف جلو و يكى ديگر به طرف عقب خم شده، و اين با گفتار قدماى مورخان كه در وجه تسميه او به اين اسم گفته اند، تاج و يا كلاه خودى داشته كه داراى دو شاخ بوده، درست تطبيق مى كند. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۳۹ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۳۹ </center> | ||
در كتاب دانيال | در كتاب دانيال هم، خوابى كه وى براى كورش نقل كرده را، به صورت قوچى كه دو شاخ داشته ديده است. | ||
در آن كتاب چنين آمده: | در آن كتاب چنين آمده: | ||
در سال سوم از سلطنت بيلشاصر | در سال سوم از سلطنت بيلشاصر پادشاه، براى من كه دانيال هستم بعد از آن رؤيا كه بار اول ديدم، رؤيايى دست داد كه گويا من در شوشن هستم. يعنى در آن قصرى كه در ولايت عيلام است، مى باشم و در خواب مى بينم كه من در كنار نهر «اولاى» هستم، چشم خود را به طرف بالا گشودم، ناگهان قوچى ديدم كه دو شاخ دارد و در كنار نهر ايستاده و دو شاخش بلند است، اما يكى از ديگرى بلندتر است، كه در عقب قرار دارد. قوچ را ديدم به طرف مغرب و شمال و جنوب حمله مى كند، و هيچ حيوانى در برابرش مقاومت نمى آورد و راه فرارى از دست او نداشت و او هرچه دلش مى خواهد، مى كند و بزرگ مى شود. | ||
در اين بين كه من مشغول فكر | در اين بين كه من مشغول فكر بودم، ديدم نر بزى از طرف مغرب نمايان شد، همه ناحيه مغرب را پشت سر گذاشت و پاهايش از زمين بريده است، و اين حيوان تنها يك شاخ دارد كه ميان دو چشمش قرار دارد. آمد تا رسيد به قوچى كه گفتم دو شاخ داشت و در كنار نهر بود، سپس با شدت و نيروى هرچه بيشتر دويده، خود را به قوچ رسانيد با او در آويخت و او را زد و هر دو شاخش را شكست، و ديگر تاب و توانى براى قوچ نماند، بى اختيار در برابر نر بز ايستاد. نر بز قوچ را به زمين زد و او را لگدمال كرد، و آن حيوان نمى توانست از دست او بگريزد، و نر بز بسيار بزرگ شد. | ||
آنگاه مى گويد: جبرئيل را ديدم و او رؤياى مرا تعبير | آنگاه مى گويد: جبرئيل را ديدم و او رؤياى مرا تعبير كرده، به طورى كه قوچ داراى دو شاخ با كورش و دو شاخش با دو مملكت فارس و ماد منطبق شد و نر بز كه داراى يك شاخ بود، با اسكندر مقدونى منطبق شد. | ||
ویرایش