گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۳۵: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۴: خط ۴:




كلمه معروف ((ما شاء اللّه (( به ظاهرش كلمه ناتمامى است كه ناگزير بايد چيزى را تقدير گرفت يا بايد گفت تقديرش ((الامر ما شاء اللّه است (( ويا تقديرش ((ما شاء اللّه كان (( است . ودر اينجا موافق تر به سياق كلام همان وجه اول است ، چون زمينه كلام بيان بازگشت همه امور به مشيت خداى عزوجل است تا دعوى مدعى استقلال واستغناء از خدا باطل گردد.
كلمه معروف «مَا شَاءَ اللّهُ» به ظاهرش كلمه ناتمامى است كه ناگزير بايد چيزى را تقدير گرفت. يا بايد گفت: تقديرش «الأمرُ مَا شَاءَ اللّهُ است». و يا تقديرش «مَا شَاءَ اللّهُ كَانَ» است. و در اين جا موافق تر به سياق كلام، همان وجه اول است. چون زمينه كلام بيان بازگشت همه امور به مشيت خداى عزوجل است تا دعوى مدعى استقلال و استغناء از خدا باطل گردد.


جمله ((لا قوة الا باللّه (( انحصار هر نيرويى در خداى تعالى را افاده مى كند، يعنى مى فهماند آنچه نيروكه مى بينيم قائم به مخلوقات خدا است بعينه همان نيروقائم به خود خداى تعالى است ، بدون اينكه از خدا منقطع شده باشد ومخلوق خود، مستقل در آن نيروباشد، همچنانكه در جاى ديگر فرموده : ((ان القوة لله جميعا((
جمله «لَا قُوَّةَ إلّا بِاللّه» انحصار هر نيرويى در خداى تعالى را افاده مى كند. يعنى مى فهماند آنچه نيرو كه مى بينيم قائم به مخلوقات خدا است، بعينه همان نيرو قائم به خود خداى تعالى است، بدون اين كه از خدا منقطع شده باشد و مخلوق خود، مستقل در آن نيرو باشد. همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «أنَّ القُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً».
در اينجا جواب از گفتار آن شخص كافر به رفيقش وهمچنين گفتار اوبه خودش در هنگام ورودش به باغ جواب داده شد.


«'''إِن تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنك مَالاً وَ وَلَداً * فَعَسى ...لَهُ طلَباً'''»:
در اين جا جواب از گفتار آن شخص كافر به رفيقش و همچنين گفتار او به خودش در هنگام ورودش به باغ جواب داده شد.


در مجمع البيان گفته : كلمه ((حسبان (( در اصل نام تيرهاى كوچكى بوده كه چند عدد آن را با يك زه مى انداختند، واين در سواران فارس ‍ مرسوم بوده ، وماده اصلى آن ((حساب (( است واگر آنها را ((حسبان (( مى ناميدند بدين مناسبت بوده كه حساب را زيادتر مى كرده . ودرباره كلمه ((زلق (( گفته : به معناى زمين صاف و هموارى است كه نه گياه در آن باشد نه چيز ديگر، واصل آن از ((زلق (( به معناى زمين ليز گرفته شده كه پاى آدمى بر آن استوار نمى ماند.
«'''إِن تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنك مَالاً وَ وَلَداً * فَعَسى ... لَهُ طلَباً'''»:


ما در سابق درباره كلمه ((صعيد(( گفتيم كه آن نيز به معناى زمين هموار بى علف است ، ومقصود از اينكه گفت ((آب آن غور شود(( اين است كه آبش در زمين فرو رود واز جريان بيفتد.
در مجمع البيان گفته: كلمه «حسبان»، در اصل نام تيرهاى كوچكى بوده كه چند عدد آن را با يك زه مى انداختند، و اين در سواران فارس مرسوم بوده، و ماده اصلى آن «حساب» است و اگر آن ها را «حُسبان» مى ناميدند، بدين مناسبت بوده كه حساب را زيادتر مى كرده. و در باره كلمه «زَلَق» گفته: به معناى زمين صاف و هموارى است كه نه گياه در آن باشد، نه چيز ديگر، و اصل آن از «زلق»، به معناى زمين ليز گرفته شده، كه پاى آدمى بر آن استوار نمى ماند.


اين دو آيه همانطور كه قبلا بدان اشاره شد سخن مرد مؤمن در رد كلام رفيق كافرش است كه بر اواستعلاء و تكبر ورزيد،
ما در سابق درباره كلمه «صعيد» گفتيم كه آن نيز به معناى زمين هموار بى علف است، و مقصود از اين كه گفت «آب آن غور شود»، اين است كه آبش در زمين فرو رود و از جريان بيفتد.
 
اين دو آيه، همان طور كه قبلا بدان اشاره شد، سخن مرد مؤمن در رد كلام رفيق كافرش است كه بر او استعلاء و تكبر ورزيد، و اين ردش از بيان سابقش استخراج شده كه حاصلش اين است كه:
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۳۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۳۸ </center>
و اين ردش از بيان سابقش استخراج شده كه حاصلش اين است كه : وقتى جريان همه امور به مشيت خداى تعالى و حول و قوة اوباشد، پس ‍ اوتورا داراى مال وفرزند ونفرات بيشترى كرده ، واين كار مربوط به او است نه به تو، تا باعث به خود باليدنت شود ومجوزى باشد كه بر من تكبر ورزى . وقتى مربوط به اوشد ممكن است اوباغى بهتر از باغ توبه من بدهد وباغ تورا ويران كند ومرا به حالتى بهتر از حالت امروز تو، وتو را به حالتى بدتر از حالت امروز من در آورد، ومرا غنى تر از توگردانيده تورا فقيرتر از من كند.


و ظاهر كلام چنين مى نمايد كه كلمه ((ترن (( در جمله ((ان ترن انا اقل منك ...(( از ماده ((راءى (( به معناى اعتقاد باشد. وبنابراين ، فعل مذكور از افعال قلوب خواهد بود. وضمير ((انا(( ضمير فصلى است كه ميان دومفعول فعل مزبور كه در اصل مبتداء وخبر بوده اند فاصله شده است . ممكن هم هست از ماده رؤيت به معناى ديدن باشد، وآن وقت ضمير نامبرده ضمير فاعلى است كه مفعول را كه در ظاهر لفظ حذف شده تاءكيد مى كند.
وقتى جريان همه امور به مشيت خداى تعالى و حول و قوة او باشد، پس او تو را داراى مال و فرزند و نفرات بيشترى كرده، و اين كار مربوط به او است، نه به تو، تا باعث به خود باليدنت شود و مجوزى باشد كه بر من تكبر ورزى. وقتى مربوط به او شد، ممكن است او باغى بهتر از باغ تو به من بدهد و باغ تو را ويران كند و مرا به حالتى بهتر از حالت امروز تو، و تو را به حالتى بدتر از حالت امروز من در آورد، و مرا غنى تر از تو گردانيده، تو را فقيرتر از من كند.


و معناى آيه شريفه اين است كه اگر اعتقاد دارى (ويا اگر مى بينى ) كه من از جهت مال وفرزند دست كمى از تو دارم، و تو در اين جهت از من جلوترى ، بارى زمام امر به دست پروردگار من است ، وچون چنين است هيچ بعدى ندارد، و بلكه اميد آن هست كه پروردگار من جنتى بهتر از جنت توبه من بدهد، وجنت تورا هدف تيرهاى بلاى خود قرار داده بلائى آسمانى چون سرما و يا باد داغ هلاك كننده ويا صاعقه وامثال آن بر آن بفرستد، وبه صورت زمينى خشك وخالى از درخت و زراعت در آورد، ويا بلائى زمينى بر آن مسلط ساخته آب چشمه اش را قبل از آنكه به زمين توبرسد در زمين فروبرد وچشمه را خشك كند.
و ظاهر كلام چنين مى نمايد كه كلمه «تَرَنِ» در جمله «إن تَرَنِ أنَا أقَلُّ مِنكَ...» از ماده «رأى»، به معناى اعتقاد باشد. و بنابراين، فعل مذكور از افعال قلوب خواهد بود. و ضمير «أنا»، ضمير فصلى است كه ميان دو مفعول فعل مزبور كه در اصل مبتداء و خبر بوده اند، فاصله شده است. ممكن هم هست از ماده «رؤيت»، به معناى ديدن باشد، و آن وقت ضمير نامبرده، ضمير فاعلى است كه مفعول را كه در ظاهر لفظ حذف شده، تأكيد مى كند.


«'''وَ أُحِيط بِثَمَرِهِ فَأَصبَحَ يُقَلِّب كَفَّيْهِ...'''»:
و معناى آيه شريفه اين است كه: اگر اعتقاد دارى (و يا اگر مى بينى) كه من از جهت مال و فرزند دست كمى از تو دارم، و تو در اين جهت از من جلوترى، بارى زمام امر به دست پروردگار من است، و چون چنين است، هيچ بُعدى ندارد، و بلكه اميد آن هست كه پروردگار من، جنتى بهتر از جنت تو به من بدهد، و جنت تو را هدف تيرهاى بلاى خود قرار داده، بلایى آسمانى چون سرما و يا باد داغ هلاك كننده و يا صاعقه و امثال آن بر آن بفرستد، و به صورت زمينى خشك و خالى از درخت و زراعت در آورد، و يا بلایى زمينى بر آن مسلط ساخته، آب چشمه اش را قبل از آن كه به زمين تو برسد، در زمين فرو برد و چشمه را خشك كند.


احاطه به ثمر ويا به هر چيز ديگر كنايه از نابود كردن آن است ، واين از احاطه دشمن ومحاصره كردن اواز همه اطراف گرفته شده كه در چنين مواقعى ديگر اميد آدمى از هر يار وياورى قطع گشته هلاك حتمى مى شود، همچنانكه فرموده : ((وظنوا انهم احيط بهم (( واينكه فرمود: ((فاصبح يقلب كفيه ...(( كنايه از ندامت است ، چون شخص نادم بيشتر اوقات حالت درونى خود را با پشت وروكردن دستها مجسم مى سازد. و اينكه فرمود: ((وهى خاويه على عروشها(( به طورى كه گفته اند كنايه است از كمال خرابى ، زيرا خانه وقتى خراب مى شود اول سقف آن فرومى ريزد، وسپس ديوارها به روى سقف مى افتد.
«'''وَ أُحِيط بِثَمَرِهِ فَأَصبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ...'''»:
 
احاطه به ثمر و يا به هر چيز ديگر كنايه از نابود كردن آن است، و اين از احاطه دشمن و محاصره كردن او از همه اطراف گرفته شده، كه در چنين مواقعى، ديگر اميد آدمى از هر يار و ياورى قطع گشته، هلاك حتمى مى شود. همچنان كه فرموده: «وَ ظَنُّوا أنَّهُم أُحِيطَ بِهِم». و اين كه فرمود: «فَأصبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيهِ...» كنايه از ندامت است. چون شخص نادم بيشتر اوقات حالت درونى خود را با پشت و رو كردن دست ها مجسم مى سازد.  
 
و اين كه فرمود: «وَ هِىَ خَاوِيَة عَلَى عُرُوشِهَا»، به طورى كه گفته اند، كنايه است از كمال خرابى. زيرا خانه وقتى خراب مى شود، اول سقف آن فرو مى ريزد، و سپس ديوارها به روى سقف مى افتد. و كلمه «خوى» به معناى سقوط است. بعضى هم گفته اند: اصل در معناى آن «خلو»، يعنى خالى بودن است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۳۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۳۹ </center>
و كلمه ((خوى (( به معناى سقوط است . بعضى هم گفته اند: اصل در معناى آن ((خلو(( يعنى خالى بودن است.


و معناى اينكه فرمود: ((ويقول ياليتنى لم اشرك بربّى احدا(( اين است كه : اى كاش به آنچه دل بسته بودم، دل نمى بستم وركون واعتماد نمى كردم واين اسباب ظاهرى را كه مستقل در تاءثير پنداشته بودم ، مستقل نمى پنداشتم وهمه امور را از خدا مى دانستم . هزار حيف و تاءسف كه يك عمر سعى وكوششم را بى نتيجه كردم و خود را هلاك نمودم.
و معناى اين كه فرمود: «وَ يَقُولُ يَا لَيتَنِى لَم أُشرِك بِرَبّى أحَداً» اين است كه: اى كاش به آنچه دل بسته بودم، دل نمى بستم و ركون و اعتماد نمى كردم و اين اسباب ظاهرى را كه مستقل در تأثير پنداشته بودم، مستقل نمى پنداشتم و همه امور را از خدا مى دانستم. هزار حيف و تأسف كه يك عمر سعى و كوششم را بى نتيجه كردم و خود را هلاك نمودم.
 
و معناى آيه اين مى شود: انواع مال هايى كه در آن باغ داشت، همه نابود گرديد، و يا همه ميوه هاى باغش از بين رفت. پس بر آن مالى كه خرج كرده و آن باغى كه احداث نموده بود، پشيمانى مى خورد و مى گفت: اى كاش به پروردگارم شرك نمى ورزيدم، و احدى را شريك او نمى پنداشتم، و به آنچه كه اعتماد كرده بودم، اعتماد نمى كردم، و مغرور آنچه شدم نمى شدم، و فريب اسباب ظاهرى را نمى خوردم.
 
«'''وَ لَمْ تَكُن لَّهُ فِئَةٌ يَنصُرُونَهُ مِن دُونِ اللَّهِ وَ مَا كانَ مُنتَصراً'''»:


و معناى آيه اين مى شود: انواع مالهايى كه در آن باغ داشت همه نابود گرديد، ويا همه ميوه هاى باغش از بين رفت ، پس بر آن مالى كه خرج كرده وآن باغى كه احداث نموده بود پشيمانى مى خورد، ومى گفت : اى كاش به پروردگارم شرك نمى ورزيدم ، واحدى را شريك او نمى پنداشتم ، وبه آنچه كه اعتماد كرده بودم اعتماد نمى كردم ، ومغرور آنچه شدم نمى شدم ، وفريب اسباب ظاهرى را نمى خوردم .
كلمه «فئه»، به معناى جماعت و كلمه «منتصر» به معناى ممتنع است.


«'''وَ لَمْ تَكُن لَّهُ فِئَةٌ يَنصرُونَهُ مِن دُونِ اللَّهِ وَ مَا كانَ مُنتَصراً'''»:
همان طور كه آيات پنجگانه اول، يعنى از جمله «قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ» تا كلمه «طَلَبا» بيان زبانى بود براى خطاى مرد كافر در كفر و شركش، همچنين اين دو آيه، يعنى از جمله «وَ أُحِيطَ بِثَمَرِهِ» تا جمله «وَ مَا كَانَ مُنتَصراً» حكايت بيان عملى آن است.


كلمه ((فئه (( به معناى جماعت وكلمه ((منتصر(( به معناى ممتنع است .
آرى خطاى آن شخص دو تا بود:


همانطور كه آيات پنجگانه اول يعنى از جمله ((قال له صاحبه (( تا كلمه ((طلبا(( بيان زبانى بود براى خطاى مرد كافر در كفر وشركش ، همچنين اين دو آيه يعنى از جمله ((و احيط بثمره (( تا جمله ((وما كان منتصرا(( حكايت بيان عملى آن است . آرى خطاى آن شخص تا بود يكى اظهار غرورش در هنگام ورود به باغ بود كه گفتارش يعنى جمله ((ما اظن ان تبيد هذه ابدا(( حكايتگر آن بود كه بعد از بيان زبانى خطا. بودن آن عملا نيز متوجهش كردند كه آنطور كه تو خيال مى كردى نبود بلكه از بين بردن باغ توبراى خدا كارى ندارد، اينك ببين كه چگونه زير و رو شد.
يكى اظهار غرورش در هنگام ورود به باغ بود كه گفتارش، يعنى جمله «مَا أظُنُّ أن تَبِيدَ هَذِهِ أبَداً»حكايتگر آن بود كه بعد از بيان زبانى خطا، بودن آن عملا نيز متوجهش كردند كه آن طور كه تو خيال مى كردى، نبود، بلكه از بين بردن باغ تو براى خدا كارى ندارد. اينك ببين كه چگونه زير و رو شد.


خطاى دومش اين بود كه از در سكون به اسباب ظاهرى وركون واعتماد بر آنها به رفيقش تفاخر كرده گفت: ((انا اكثر منك مالا و اعز نفرا(( كه بعد از بيان زبانى ، خطا بودن آن را عملا هم با اين قولش: ((و لم تكن له فئه ينصرونه من دون اللّه (( به اوفهماند كه اشتباه كرده است واما اين ادعايش كه خود را مستقل مى دانست با بيان ما كان ((منتصرا(( جهت بطلان آن را بيان كرد.
خطاى دومش اين بود كه از درِ سكون به اسباب ظاهرى و ركون و اعتماد بر آن ها، به رفيقش تفاخر كرده، گفت: «أنَا أكثَرُ مِنكَ مَالاً وَ أعَزُّ نَفَراً»، كه بعد از بيان زبانى، خطا بودن آن را عملا هم با اين قولش: «وَ لَم تَكُن لَهُ فِئَةٌ يَنصُرُونَهُ مِن دُونِ اللّه» به او فهماند كه اشتباه كرده است و اما اين ادعايش كه خود را مستقل مى دانست، با بيان «مَا كَانَ مُنتَصرا» جهت بطلان آن را بيان كرد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۴۴۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۴۴۰ </center>
<span id='link294'><span>
<span id='link294'><span>
۱۴٬۱۱۵

ویرایش