گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۴۶: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۱۰۳: خط ۱۰۳:
==تمثيلى براى نفى الوهيت آلهه مشركان و بيان عدم دخالت آن ها در خلق و تدبير موجودات==
==تمثيلى براى نفى الوهيت آلهه مشركان و بيان عدم دخالت آن ها در خلق و تدبير موجودات==


«'''يَا أَيُّهَا النَّاس ضرِب مَثَلٌ فَاستَمِعُوا لَهُ'''»:
«'''يَا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاستَمِعُوا لَهُ'''»:


كلمه ((مثل (( به معناى وصفى است كه چيزى را در آن حالى كه هست مجسم كند، چه اينكه آن وصف واقعيت خارجى داشته باشد، و چه اينكه صرف فرض و خيال باشد، مانند مثلهائى كه در قالب گفتگوى حيوانات يا جمادات با يكديگر مى آورند. و ضرب مثل ، به معناى اين است كه مثل در اختيار طرف بگذارى ، و گويى پيش روى او نصب كنى تا در آن تفكر و مطالعه كند مانند زدن خيمه كه معنايش نصب آن است براى سكونت .
كلمۀ «مَثَل»، به معناى وصفى است كه چيزى را در آن حالى كه هست، مجسم كند. چه اين كه آن وصف واقعيت خارجى داشته باشد، و چه اين كه صرف فرض و خيال باشد. مانند مَثَل هایى كه در قالب گفتگوى حيوانات يا جمادات با يكديگر مى آورند. و «ضرب مَثَل»، به معناى اين است كه مَثَل در اختيار طرف بگذارى، و گويى پيش روى او نصب كنى تا در آن تفكر و مطالعه كند. مانند زدن خيمه كه معنايش نصب آن است براى سكونت.


و اين مثلى كه آيه مورد بحث از آن خبر مى دهد، قول خداوند متعال است كه مى فرمايد:
و اين مَثَلى كه آيه مورد بحث از آن خبر مى دهد، قول خداوند متعال است كه مى فرمايد: «إنَّ الَّذِينَ تَدعُونَ مِن دُونِ اللّه لَن يَخلُقُوا ذُبَاباً وَ لَوِ اجتَمَعُوا لَهُ وَ إن يَسلُبُهُمُ الذُّبَابُ شَيئاً لا يَستَنقِذُوهُ مِنهُ»، و معنايش اين است كه: اگر فرض شود كه خدايان ايشان بخواهند يك مگس - كه ضعيف ترين حيوانات است - بيافرينند، به هيچ وجه قادر بر آن نيستند. حتى اگر يك پشه چيزى از ايشان را بردارد، نمى توانند از او بگيرند.
((ان الذين تدعون من دون اللّه لن يخلقوا ذبابا و لو اجتمعوا له و ان يسلبهم الذباب شيئا لا يستنقذوه منه (( و معنايش اين است كه اگر فرض شود كه خدايان ايشان بخواهند يك مگس - كه ضعيف ترين حيوانات است - بيافرينند، به هيچ وجه قادر بر آن نيستند، حتى اگر يك پشه چيزى از ايشان را بردارد نمى توانند از او بگيرند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۷۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۷۸ </center>
اين وصف حال خدايان دروغين ايشان را در قدرت بر ايجاد و تدبير امور، ممثل مى كند كه نه قادر بر خلق مگس هستند و نه قادر بر آسان تر از آن ، كه عبارت است از پس گرفتن چيزى كه مگس از ايشان ربوده و ضررى كه به ايشان رسانده است ، حال چنين خدايانى چگونه مستحق عبادت و دعا مى شوند؟.
اين وصف، حال خدايان دروغين ايشان را در قدرت بر ايجاد و تدبير امور، ممثّل مى كند كه نه قادر بر خلق مگس هستند و نه قادر بر آسان تر از آن، كه عبارت است از پس گرفتن چيزى كه مگس از ايشان ربوده و ضررى كه به ايشان رسانده است. حال چنين خدايانى، چگونه مستحق عبادت و دعا مى شوند؟


«'''ضعُف الطالِب وَ الْمَطلُوب'''»:
«'''ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطلُوبُ'''»:


مقتضاى مقام اين است كه مراد از ((طالب (( آلهه باشد كه بت پرستان آنها را مى خوانند، چون فرض اين است كه مگس چيزى از آلهه ربوده باشد و آلهه قادر بر پس گرفتن آن نباشند. و نيز طالب خلقت پشه اى باشند و آلهه توانايى چنين كارى را نداشته باشند و نيز ((مطلوب (( مگس باشد كه مطلوب آلهه است يا براى خلق كردن ، و يا پس گرفتن چيزى كه ربوده .
مقتضاى مقام اين است كه مراد از «طالب»، آلهه باشد كه بت پرستان آن ها را مى خوانند. چون فرض اين است كه مگس چيزى از آلهه ربوده باشد و آلهه، قادر بر پس گرفتن آن نباشند. و نيز طالب خلقت پشه اى باشند و آلهه توانايى چنين كارى را نداشته باشند. و نيز «مطلوب»، مگس باشد كه مطلوب آلهه است، يا براى خلق كردن، و يا پس گرفتن چيزى كه ربوده.


اين جمله نهايت درجه ضعف بتها را مى رساند، چون در اين جمله ضعف بتها به حدى كه از ضعيف ترين حيوانات در نظر مردم ضعيف تر باشد اثبات گرديده .
اين جمله، نهايت درجه ضعف بت ها را مى رساند. چون در اين جمله، ضعف بت ها به حدى كه از ضعيف ترين حيوانات در نظر مردم ضعيف تر باشد، اثبات گرديده.


«'''مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِىُّ عَزِيزٌ'''»:
«'''مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِىُّ عَزِيزٌ'''»:


((قدر(( هر چيزى ، اندازه تعيين مقدار آن است و به طور كنايه در مقام و منزلتى كه اشياء بر حسب اوصاف و خصوصيات دارند استعمال مى شود. مى گويند: ((قدر الشى ء حق قدره (( يعنى فلان چيز را آنطور كه در خور آن بود و سزاوارش بود معرفى نمود.
«قدر» هر چيزى، اندازه تعيين مقدار آن است و به طور كنايه در مقام و منزلتى كه اشياء بر حسب اوصاف و خصوصيات دارند، استعمال مى شود. مى گويند: «قدر الشئ حقّ قدره». يعنى: فلان چيز را آن طور كه در خور آن بود و سزاوارش بود، معرفى نمود.


((و قدر خدا حق قدر(( اين است كه ملتزم شود به آنچه كه صفات علياى او اقتضاء دارد، و با او آن طور كه مستحق است معامله كند به اينكه او را رب خود بگيرد و بس ، و غير او را ربوبيت ندهد و او را به تنهايى بپرستد، به طورى كه هيچ سهمى از عبوديت به غير او ندهد. ولى مشركين ، خدا را اين چنين نشناختند چون اصلا او را نپرستيدند و او را رب خود نگرفتند بلكه اصنام را ارباب گرفته و پرستيدند، با اينكه اقرار دارند كه بتها قادر به خلقت يك مگس نيستند و حتى ممكن است يك مگس آنها را ذليل كند و اين نهايت درجه ضعف و ذلت است و خداى سبحان قوى عزيزى است كه تمامى خلايق و تدبير همه عالم به او منتهى مى شود.
و «قدر خدا حق قدر»، اين است كه ملتزم شود به آنچه كه صفات علياى او اقتضاء دارد، و با او آن طور كه مستحق است، معامله كند به اين كه او را رب خود بگيرد و بس، و غير او را ربوبيت ندهد و او را به تنهايى بپرستد، به طورى كه هيچ سهمى از عبوديت به غير او ندهد. ولى مشركان، خدا را اين چنين نشناختند. چون اصلا او را نپرستيدند و او را رب خود نگرفتند، بلكه اصنام را ارباب گرفته و پرستيدند، با اين كه اقرار دارند كه بت ها قادر به خلقت يك مگس نيستند و حتى ممكن است يك مگس آن ها را ذليل كند و اين نهايت درجه ضعف و ذلت است و خداى سبحان، قوىّ عزيزى است كه تمامى خلايق و تدبير همه عالَم، به او منتهى مى شود.


پس اينكه فرمود: ((ما قدروا اللّه حق قدره (( اشاره است به اينكه مشركين ملتزم به ربوبيت خداى تعالى نيستند، و از پرستش او اعراض دارند، و از اين رو است كه اصنام را آلهه و ارباب خود گرفته اند، و از ترس و طمع آنها را مى پرستند و هيچ ترس و طمعى از خدا ندارند.
پس اين كه فرمود: «مَا قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدرِه»، اشاره است به اين كه مشركان ملتزم به ربوبيت خداى تعالى نيستند، و از پرستش او اعراض دارند، و از اين رو است كه اصنام را آلهه و ارباب خود گرفته اند، و از ترس و طمع آن ها را مى پرستند و هيچ ترس و طمعى از خدا ندارند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۷۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۷۹ </center>
و جمله ((ان اللّه لقوى عزيز(( تعليل نفى سابق است و اگر قوت و عزت را مطلق آورده براى اين است كه بفهماند او نيرويى است كه هرگز دچار ضعفى نمى شود، و عزيزى است كه هرگز ذلت به درگاه او راه ندارد همچنانكه خودش فرموده : ((ان القوة لله جميعا(( و نيز فرمود: ((فان العزة لله جميعا(( و اگر دو اسم مذكور را مختص به ذكر كرد و به جاى آن دو، اسم ديگرى را ذكر نكرد بدين مناسبت است كه در مقابل ضعف و ذلت بتها كه در مثل خاطر نشان شده بود قرار بگيرند.
و جملۀ «إنَّ اللّهَ لَقَوِىٌّ عَزِيزٌ»، تعليل نفى سابق است و اگر «قوت» و «عزت» را مطلق آورده، براى اين است كه بفهماند او نيرويى است كه هرگز دچار ضعفى نمى شود، و «عزيزى» است كه هرگز ذلت به درگاه او راه ندارد. همچنان كه خودش فرموده: «أنَّ القُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً». و نيز فرمود: «فَإنَّ العِزَّةَ لِلّهّ جَمِيعاً»، و اگر دو اسم مذكور را مختص به ذكر كرد و به جاى آن دو، اسم ديگرى را ذكر نكرد، بدين مناسبت است كه در مقابل ضعف و ذلت بت ها كه در مثل خاطرنشان شده بود، قرار بگيرند.


پس مشركين درباره پروردگار خود سهل انگارى كردند كه ميان خداى تعالى - كه نيرويى است كه هر چيزى بخواهد خلق مى كند و عزيزى است كه هيچ چيز بر او غالب نگشته ذليل هيچ كس نمى شود - و ميان بتها و آلهه - كه از خلقت پشه يا پس گرفتن چيزى از آنها عاجزند - برابرى انداختند و به اين هم قناعت نكردند بلكه خدا را از بتها هم كمتر گرفته آنها را ارباب گرفتند و خدا را رب ندانستند.
پس مشركان درباره پروردگار خود سهل انگارى كردند كه ميان خداى تعالى - كه نيرويى است كه هر چيزى بخواهد خلق مى كند و عزيزى است كه هيچ چيز بر او غالب نگشته، ذليل هيچ كس نمى شود - و ميان بت ها و آلهه - كه از خلقت پشه يا پس گرفتن چيزى از آن ها عاجزند - برابرى انداختند، و به اين هم قناعت نكردند، بلكه خدا را از بت ها هم كمتر گرفته، آن ها را ارباب گرفتند و خدا را ربّ ندانستند.


«'''اللَّهُ يَصطفِى مِنَ الْمَلَائكةِ رُسلاً وَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ سمِيعُ بَصِيرٌ'''»:
«'''اللَّهُ يَصطفِى مِنَ الْمَلَائكةِ رُسُلاً وَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعُ بَصِيرٌ'''»:


كلمه ((اصطفاء(( به معناى گرفتن خالص هر چيز است . راغب گفته : ((اصطفاء(( گرفتن صافى و خالص هر چيزى است همچنانكه اختيار به معناى گرفتن خير هر چيزى است و ((اجتباء(( به معناى گرفتن جبايه هر چيزى است .
كلمۀ «اصطفاء»، به معناى گرفتن خالص هر چيز است. راغب گفته: «اصطفاء»، گرفتن صافى و خالص هر چيزى است، همچنان كه اختيار به معناى گرفتن خير هر چيزى است. و «اجتباء»، به معناى گرفتن جبايه هر چيزى است.


پس ((اصطفاء خدا از ملائكه و از مردم رسولانى (( به معناى انتخاب و اختيار رسولانى از ميان آنان است، كه آن رسول صافى و خالص ‍ وصالح براى رسالت باشد.
پس «اصطفاء خدا از ملائكه و از مردم رسولانى»، به معناى انتخاب و اختيار رسولانى از ميان آنان است، كه آن رسول صافى و خالص و صالح براى رسالت باشد.


اين آيه و آيه بعدش دو حقيقت را بيان مى كنند: يكى اينكه مساءله قرار دادن رسولان براى بشر بر خدا واجب است ، و يكى هم اينكه واجب است كه اين رسولان معصوم باشند. و اين مطلب آيه شريفه را به آيه قبل ، كه آن نيز از مساءله رسالت بحث مى كرد و مى فرمود: ((لكل امة جعلنا منسكا هم ناسكوه (( تا اندازه اى متصل و مربوط مى سازد.
اين آيه و آيه بعدش، دو حقيقت را بيان مى كنند:  


پس همانطور كه اشاره شد اين آيه از دو مطلب خبر مى دهد: يكى اينكه خدا را پيامبرانى است از جنس بشر و رسولانى است از ملك . دوم اينكه اين رسالت بدون قيد و شرط نيست كه هر جور شد بشود و هر كس رسول شد بشود بلكه در تحت نظام اصطفاء قرار دارد، و آن كسى را انتخاب مى كند كه صالح براى اين كار باشد.
يكى اين كه: مسأله قرار دادن رسولان براى بشر، بر خدا واجب است. و يكى هم اين كه: واجب است كه اين رسولان معصوم باشند. و اين مطلب، آيه شريفه را به آيه قبل، كه آن نيز از مسأله رسالت بحث مى كرد و مى فرمود: «لِكُلّ أُمّةٍ جَعَلنَا مَنسَكاً هُم نَاسِكُوهُ» تا اندازه اى متصل و مربوط مى سازد.
 
پس همان طور كه اشاره شد، اين آيه از دو مطلب خبر مى دهد: يكى اين كه: خدا را پيامبرانى است از جنس بشر و رسولانى است از ملك. دوم اين كه: اين رسالت، بدون قيد و شرط نيست كه هر جور شد، بشود و هر كس رسول شد، بشود، بلكه در تحت نظام اصطفاء قرار دارد، و آن كسى را انتخاب مى كند كه صالح براى اين كار باشد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۸۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۸۰ </center>
تقرير حجت و برهانى كه از جمله ((ان الله سميع عليم (( براىاصل لزوم ارسال رسل استفاده مى شود
تقرير حجت و برهانى كه از جملۀ «إنَّ اللهَ سَمِيعٌ عَلِيم» براى اصل لزوم ارسال رُسُل استفاده مى شود،
و جمله ((ان اللّه سميع بصير(( اصل ارسال رسول را تعليل مى كند كه اصلا چرا بايد رسولانى مبعوث شوند، و بيانش اين است كه :  
و جملۀ «إنَّ اللّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ»، اصل ارسال رسول را تعليل مى كند كه اصلا چرا بايد رسولانى مبعوث شوند، و بيانش اين است كه:  
 
نوع بشر به طور فطرى، محتاج به اين هستند كه خدا به سوى سعادتشان و كمالشان هدايت فرمايد، همان كمالى كه براى آن خلق شده اند. همان طور كه ساير انواع موجودات را هدايت كرده. پس مسأله احتياج به هدايت، حاجتى است عمومى و ظهور حاجت در آن ها است.
 
به عبارتى ديگر: اظهار حاجت از ايشان، همان سؤال و درخواست رفع حاجت است و خداى سبحان، شنواى سؤال فطرى (و زبان حال) ايشان و بصير و بيناى به احتياج فطرى ايشان به هدايت است.


نوع بشر به طور فطرى محتاج به اين هستند كه خدا به سوى سعادتشان و كمالشان هدايت فرمايد، همان كمالى كه براى آن خلق شده اند همانطور كه ساير انواع موجودات را هدايت كرده . پس مساءله احتياج به هدايت حاجتى است عمومى و ظهور حاجت در آنها است . به عبارتى ديگر اظهار حاجت از ايشان همان سؤ ال و درخواست رفع حاجت است و خداى سبحان شنواى سؤ ال فطرى (و زبان حال ) ايشان و بصير و بيناى به احتياج فطرى ايشان به هدايت است .  
پس مقتضاى «سميع» و «بصير» بودن او، اين است كه: رسولى بفرستد تا ايشان را به سوى سعادت و كمالشان هدايت كند. چون همه مردم شايستگى اتصال به عالم قدس را ندارند. زيرا اگر يكى از ايشان پاك است، ده ها ناپاك اند، و اگر يكى صالح باشد، صدها طالح در آن ها است. پس بايد يكى را خودش برگزيند.  


پس مقتضاى سميع و بصير بودن او اين است كه رسولى بفرستد تا ايشان را به سوى سعادت و كمالشان هدايت كند، چون همه مردم شايستگى اتصال به عالم قدس را ندارند، زيرا اگر يكى از ايشان پاك است دهها ناپاكند و اگر يكى صالح باشد صدها طالح در آنها است پس بايد يكى را خودش برگزيند. و رسول دو نوع است يكى از جنس فرشته كه وحى را از ناحيه خدا گرفته به رسول بشرى مى رساند. قسم دوم رسول انسانى است كه وحى را از رسول فرشته اى گرفته به انسانها مى رساند.  
و «رسول»، دو نوع است: يكى از جنس فرشته، كه وحى را از ناحيه خدا گرفته، به رسول بشرى مى رساند. قسم دوم، رسول انسانى است كه وحى را از رسول فرشته اى گرفته، به انسان ها مى رساند.  


و كوتاه سخن ، اينكه فرمود: ((ان اللّه سميع بصير(( متضمن حجت و برهانى است بر اصل لزوم ارسال رسولان و اما حجت بر لزوم عصمت و اصطفاء رسل ، آن مضمون جمله ((يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم (( است .
و كوتاه سخن اين كه فرمود: «إنَّ اللّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ»، متضمن حجت و برهانى است بر اصل لزوم ارسال رسولان، و اما حجت بر لزوم عصمت و اصطفاء رسل، آن مضمون جملۀ «يَعلَمُ مَا بَينَ أيدِيهِم وَ مَا خَلفَهُم» است.


«'''يَعْلَمُ مَا بَينَ أَيْدِيهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ وَ إِلى اللَّهِ تُرْجَعُ الاُمُورُ'''»:
«'''يَعْلَمُ مَا بَينَ أَيْدِيهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ وَ إِلى اللَّهِ تُرْجَعُ الاُمُورُ'''»:


از ظاهر سياق بر مى آيد كه ضمير جمع در هر دو كلمه ((ايديهم (( و ((خلفهم (( به رسولان از ملك و انس برگردد و آياتى ديگر هست كه شهادت مى دهد بر اينكه چنين تعبيرى درباره رسولان شده يكى آيه سوره مريم است كه از ملائكه وحى حكايت مى كند كه گفته اند: ((و ما نتنزل الا بامر ربك له ما بين ايدينا و ما خلفنا(( و يكى ديگر آيه ((فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول فانه يسلك من بين يديه و من خلفه رصدا ليعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم و احاط بما لديهم (( است
از ظاهر سياق بر مى آيد كه ضمير جمع در هر دو كلمه «أيدِيهِم» و «خَلفَهُم» به رسولان از ملك و انس برگردد، و آياتى ديگر هست كه شهادت مى دهد بر اين كه چنين تعبيرى درباره رسولان شده، يكى آيه سوره «مريم» است كه از ملائكه وحى حكايت مى كند كه گفته اند: «وَ مَا نَتَنَزَّلُ إلّا بِأمرِ رَبِّكَ لَهُ مَا بَينَ أيدِينَا وَ مَا خَلفَنَا»، و يكى ديگر آيه «فَلَا يُظهِرَ عَلَى غَيبِهِ أحَداً إلّا مَنِ ارتَضَى مِن رَسُولٍ فَإنَّهُ يَسلُكُ مِن بَينِ يَدَيهِ وَ مِن خَلفِهِ رَصَداً لِيَعلَمَ أن قَد أبلَغُوا رِسَالَاتِ رَبِّهِم وَ أحَاطَ بِمَا لَدَيهِم» است.
<span id='link397'><span>
<span id='link397'><span>


۱۴٬۳۰۰

ویرایش