گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۱: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۲۱۴: خط ۲۱۴:


==ردّ ادعاى برخى مفسران كه مراد از «ارث» را، «وراثت نبوت» يا «علم» دانسته اند ==
==ردّ ادعاى برخى مفسران كه مراد از «ارث» را، «وراثت نبوت» يا «علم» دانسته اند ==
و اما گفتار آن مفسرى كه گفته ((مراد از آن ارث نبوت است ، و زكريا از خدا خواسته كه به او فرزندى دهد كه نبوت را از او ارث ببرد(( گفتارى است كه مطلب چند سطر قبل ، آن را دفع مى كند، چون در آنجا گفتيم كه محرك و باعث زكريا به دعا آن كرامتى بود كه از مريم مشاهده كرد،
و اما گفتار آن مفسرى كه گفته «مراد از آن ارث، نبوت است، و زكريا از خدا خواسته كه به او فرزندى دهد كه نبوت را از او ارث ببرد»، گفتارى است كه مطلب چند سطر قبل، آن را دفع مى كند. چون در آن جا گفتيم كه محرك و باعث زكريا به دعا، آن كرامتى بود كه از مريم مشاهده كرد، و آنچه از وى مشاهده كرد، نبوت نبود، اثرى هم از آن در ميان نبود.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۲ </center>
و آنچه از وى مشاهده كرد نبوت نبود، اثرى هم از آن در ميان نبود. آن وقت بايد ديد چه رابطه اى هست ميان مشاهده احوال مريم از عبادت و كرامت و سپس اعجابش از احترام و نزد خدا و ميان درخواست فرزندى از خدا كه نبوت را از او به ارث ببرد؟ و معلوم است كه كمترين رابطه اى ميان آن دو نيست .


علاوه بر اينكه اصلا نبوت چيزى نيست كه از راه خويشاوندى ارث برده شود، و به فرض هم كه در مقام اصلاح اين نظريه بگويند: مراد ما از وراثت ، صرف پيدايش پيغمبرى بعد از پيغمبرى ديگر يا از دودمان او و يا از دودمان غير او است كه مجازا و به نوعى عنايت وراثت ناميده شده ، با اشكال ديگرى كه وارد است چه مى كنند؟ و آن اين است كه اين تفسير با جمله ((و اجعله رب رضيا(( سازگارى نخواهد داشت ، زيرا معنا ندارد كسى بگويد خدايا مرا فرزندى پيغمبر ارزانى بدار و او را مرضىّ (پسنديده ) بگردان ، براى اينكه ، كسى كه پيغمبر مى شود فضيلت مرضى بودن و بالاتر از آن را دارد ديگر حاجت به درخواست ندارد.
آن وقت بايد ديد چه رابطه اى هست ميان مشاهده احوال مريم از عبادت و كرامت و سپس اعجابش از احترام و نزد خدا و ميان درخواست فرزندى از خدا كه نبوت را از او به ارث ببرد؟ و معلوم است كه كمترين رابطه اى ميان آن دو نيست.


و اگر بگويند اين درخواست جنبه تاءكيد را دارد، مى گوييم تاءكيد هميشه بايد مساوى و يا مافوق مؤ كّد باشد نه پائين تر از آن ، و خصلت مرضى بودن مادون نبوت است . و اگر بگويند اصلا منظور از مرضىّ بودن مرضى نزد خدا نيست تا بگويى درخواستش بعد از نبوت معنا ندارد، بلكه منظور مرضى نزد مردم است ، در جواب مى گوئيم اين احتمال با اطلاق مرضىّ نمى سازد، چون اين كلمه هر وقت به طور مطلق استعمال شود، و قيد نزد مردم با آن نيايد معنايش مرضى نزد خدا است .
علاوه بر اين كه اصلا نبوت چيزى نيست كه از راه خويشاوندى ارث برده شود، و به فرض هم كه در مقام اصلاح اين نظريه بگويند: مراد ما از وراثت، صرف پيدايش پيغمبرى بعد از پيغمبرى ديگر، يا از دودمان او و يا از دودمان غير او است، كه مجازا و به نوعى عنايت وراثت ناميده شده، با اشكال ديگرى كه وارد است، چه مى كنند؟


نزديك به اين وجه در فساد وجه ديگرى است كه بعضى آورده و گفته اند: مراد از وراثت ، وراثت در علم است . زكريا از خدا خواسته كه به او فرزندى دهد كه وارث علم او باشد.
و آن، اين است كه اين تفسير با جملۀ «وَ اجعَلهُ رَبِّ رَضِيّاً» سازگارى نخواهد داشت. زيرا معنا ندارد كسى بگويد خدايا مرا فرزندى پيغمبر ارزانى بدار و او را مرضىّ (پسنديده) بگردان. براى اين كه كسى كه پيغمبر مى شود، فضيلت مرضى بودن و بالاتر از آن را دارد، ديگر حاجت به درخواست ندارد.


دليل فسادش اين است كه معنا ندارد زكريا از مشاهده حال مريم و اعجابش از احترام او نزد خدا ناگهان و بدون هيچ ربط و مناسبتى به هوس بيفتد كه فرزندى طلب كند كه وارث علم او باشد.
و اگر بگويند اين درخواست جنبه تأكيد را دارد، مى گوييم تأكيد هميشه بايد مساوى و يا مافوق مؤكّد باشد، نه پائين تر از آن، و خصلت مرضى بودن، مادون نبوت است. و اگر بگويند اصلا منظور از مرضىّ بودن، مرضى نزد خدا نيست تا بگويى درخواستش بعد از نبوت معنا ندارد، بلكه منظور مرضى نزد مردم است.  


و اگر بگويى علم نافع و عمل صالح دور و بى مناسبت با وضع مريم نيست ممكن است بگوييم زكريا (عليه السلام ) از ديدن وضع مريم و اخلاص و عبادت و كرامت او دلش خواسته خدا به او فرزندى دهد كه داراى علم نافع و عمل صالح باشد، آنگاه بگوييم مراد از وراثت ،
در جواب مى گوئيم: اين احتمال با اطلاق مرضىّ نمى سازد. چون اين كلمه هر وقت به طور مطلق استعمال شود، و قيد نزد مردم با آن نيايد، معنايش مرضى نزد خدا است.
 
نزديك به اين وجه در فساد، وجه ديگرى است كه بعضى آورده و گفته اند: مراد از وراثت، وراثت در علم است. زكريا از خدا خواسته كه به او فرزندى دهد، كه وارث علم او باشد.
 
دليل فسادش اين است كه معنا ندارد زكريا از مشاهده حال مريم و اعجابش از احترام او نزد خدا، ناگهان و بدون هيچ ربط و مناسبتى به هوس بيفتد كه فرزندى طلب كند كه وارث علم او باشد.
 
و اگر بگويى علم نافع و عمل صالح، دور و بى مناسبت با وضع مريم نيست.
 
ممكن است بگوييم: زكريا «عليه السلام» از ديدن وضع مريم و اخلاص و عبادت و كرامت او، دلش خواسته خدا به او فرزندى دهد كه داراى علم نافع و عمل صالح باشد. آنگاه بگوييم مراد از وراثت، وراثت علم و مراد از رضايت عمل صالح باشد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۳ </center>
وراثت علم و مراد از رضايت عمل صالح باشد، در جواب مى گوييم : براى چنين درخواستى جمله ((و اجعله رب رضيا(( كافى بود، و ديگر حاجت نبود كه وارث بخواهد، چون كلمه ((رضى (( و ((مرضى (( اگر قيد عمل و يا اخلاق و يا غير آن ، به آن اضافه نشود يعنى نگوييم ((مرضى العمل (( و يا ((مرضى الاخلاق (( و آن را مطلق بياوريم مرضى مطلق و به تمام معنا خواهد بود، و مرضى مطلق آن كسى است كه هم عملش صالح باشد و هم علمش ، و نظير اين اشكال را به آن كسى كه احتمال داده بود منظور از رضى ، مرضى نزد مردم باشد، كرديم .


نزديك به اين وجه در فساد اين احتمال است كه ((منظور از وراثت ، وراثت تقوى و كرامت باشد و حضرت زكريا از پروردگارش طلب كرد كه به او فرزندى ببخشد كه داراى همان قرب و كرامتى باشد كه او دارد((؛ چون مناسب با اين حال اين است كه زكريا فرزندى طلب كند كه داراى آن قرب و كرامتى باشد كه حضرت مريم داشته است ، و يا مطلق قرب و كرامت ، نه اينكه فرزندى درخواست كند كه به او آن قرب و كرامتى منتقل گردد كه خود دارد.
در جواب مى گوييم: براى چنين درخواستى، جملۀ «وَ اجعَلهُ رَبِّ رَضِيّاً» كافى بود، و ديگر حاجت نبود كه وارث بخواهد. چون كلمۀ «رَضِىّ» و «مَرضىّ»، اگر قيد عمل و يا اخلاق و يا غير آن، به آن اضافه نشود، يعنى نگوييم «مَرضِىُّ العمل» و يا «مَرضِىُّ الاخلاق» و آن را مطلق بياوريم، مرضى مطلق و به تمام معنا خواهد بود، و «مرضىّ مطلق»، آن كسى است كه هم عملش صالح باشد و هم علمش، و نظير اين اشكال را به آن كسى كه احتمال داده بود منظور از «رضىّ»، مرضىّ نزد مردم باشد، كرديم.


علاوه بر اين با جمله ((و انى خفت الموالى من ورائى (( ناسازگار است ؛ براى اينكه او در اين جمله مى گويد: من مى ترسم بعد از مرگم چيرهايى كه بايد از انسان به فرزندش منتقل شود به خويشاوندانم منتقل گردد، پس او مى ترسد از اينكه مواليش مالك مال او شوند، نه اينكه بترسد مواليش داراى قرب و منزلت و تقوى و كرامت گردند، و اين معنا ندارد كه يك پيغمبرى نسبت به خويشاوندانش اين چنين بخلى داشته باشد كه بعد و يا قبل از مرگش داراى تقوى و كرامت گردند، زيرا انبياء جز صلاح و سعادت خلق آرزويى ندارند.
نزديك به اين وجه در فساد، اين احتمال است كه «منظور از وراثت»، وراثت تقوا و كرامت باشد و حضرت زكريا از پروردگارش طلب كرد كه به او فرزندى ببخشد كه داراى همان قرب و كرامتى باشد كه او دارد»؛ چون مناسب با اين حال، اين است كه زكريا فرزندى طلب كند كه داراى آن قرب و كرامتى باشد كه حضرت مريم داشته است. و يا مطلق قرب و كرامت. نه اين كه فرزندى درخواست كند كه به او آن قرب و كرامتى منتقل گردد كه خود دارد.


و اينكه بعضى گفته اند ((خويشاوندان زكريا اشرار بنى اسرائيل بوده اند، و آنجناب از اين مى ترسيده كه پس از وى به لوازم جانشينش در امت عمل نكنند(( حرف درستى نيست ، زيرا اگر مقصود از خلافت و جانشينى خلافت باطنى و الهى است كه قطعا قابل ارث بردن نيست تا بود و نبود نسب در آن فرق داشته باشد. علاوه بر اينكه نبوت هيچگاه از مورد خود تخلف نمى كند و جز افراد واجد اهليت ، پيغمبر نمى شود، پس ديگر چه جاى ترس هست .
علاوه بر اين، با جملۀ «وَ إنِّى خِفتُ المَوَالِىَ مِن وَرَائِى» ناسازگار است. براى اين كه او در اين جمله مى گويد: من مى ترسم بعد از مرگم چيزهايى كه بايد از انسان به فرزندش منتقل شود، به خويشاوندانم منتقل گردد. پس او مى ترسد از اين كه موالی اش، مالك مال او شوند، نه اين كه بترسد موالی اش، داراى قرب و منزلت و تقوا و كرامت گردند، و اين معنا ندارد كه يك پيغمبرى نسبت به خويشاوندانش، اين چنين بخلى داشته باشد كه بعد و يا قبل از مرگش، داراى تقوا و كرامت گردند. زيرا انبياء جز صلاح و سعادت خلق آرزويى ندارند.


و اگر مقصود از خلافت ، جانشينى ظاهرى و دنيائى است كه با نسب ارث برده مى شود، و كسى كه منسوب نيست ارث نمى برد، چنين خلافتى مانند مال ، يكى از وسائل زندگى مادى است ، و با اين حال چه فائده اى دارد كه ما با اصرار كلمه ارث در آيه را از ارث مال به ارث خلافت برگردانيم ؟
و اين كه بعضى گفته اند: «خويشاوندان زكريا اشرار بنى اسرائيل بوده اند، و آن جناب از اين مى ترسيده كه پس از وى به لوازم جانشینش در امت عمل نكنند»، حرف درستى نيست. زيرا اگر مقصود از خلافت و جانشينى خلافت باطنى و الهى است كه قطعا قابل ارث بردن نيست، تا بود و نبود نَسَب در آن فرق داشته باشد. علاوه بر اين كه نبوت هيچگاه از مورد خود تخلف نمى كند و جز افراد واجد اهليت، پيغمبر نمى شود، پس ديگر چه جاى ترس هست.
 
و اگر مقصود از خلافت، جانشينى ظاهرى و دنيایى است كه با نَسَب ارث برده مى شود، و كسى كه منسوب نيست، ارث نمى برد، چنين خلافتى مانند مال، يكى از وسائل زندگى مادى است، و با اين حال چه فایده اى دارد كه ما با اصرار، كلمۀ «ارث» در آيه را از ارث مال به ارث خلافت برگردانيم؟
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۴ </center>
علاوه بر اينكه ديديم يحيى (عليه السلام ) چنين خلافت و سلطنتى را از پدر ارث نبرد، تا بگوييم زكريا (عليه السلام ) مى ترسيده اين خلافت به دست غير يحيى بيفتد، و اصلا در زمان آن جناب بنى اسرائيل سلطنت و قدرتى نداشته ، همه در زير سلطه روم قرار داشتند، و روم برايشان حكم مى راند.
علاوه بر اين كه ديديم يحيى «عليه السلام» چنين خلافت و سلطنتى را از پدر ارث نبرد، تا بگوييم زكريا «عليه السلام» مى ترسيده اين خلافت به دست غير يحيى بيفتد، و اصلا در زمان آن جناب، بنى اسرائيل سلطنت و قدرتى نداشته، همه در زير سلطه روم قرار داشتند، و روم برايشان حكم مى راند.
<span id='link8'><span>
<span id='link8'><span>


ممكن است كسى اعتراض كند كه شما چرا اصرار داريد ارث در آيه را به معناى متبادر از كلمه يعنى ارث مالى حمل كنيد نه ارث علم و امثال آن با اينكه نفوس قدسى و نظرهاى بلندى كه توجه و تعلقى به اين عالم فانى و منقطع ندارند، و همه در بند عالم باقى هستند و هيچ وقت و حتى به قدر يك بال مگس توجهى و عنايتى به متاعهاى دنيوى ندارند، آنهم مانند زكريا كسى كه در ميان اين طائفه از نفوس پاك معروف به كمال انقطاع و شدت تجرد از دنيا است ، و عادتا محال است كه اين ترس را داشته باشد كه بعد از مرگش اموالش به دست غير بيفتد، و يا به خاطر دلبستگى به دنيا دچار اندوه گشته از خدا بخواهد (آنهم اينطور التماس كند) كه فرزندى به او بدهد كه وارث اموال او گردد، و معلوم است كه چنين درخواستى از كمال محبت و علاقه او به دنيا و زخارف آن حكايت مى كند، و اگر براى رفع اين اشكال بگويى ترس او از اين بوده كه خويشانش اموالش را در راه غير مشروع خرج كنند، لذا از خدا وارثى مرضى طلب كرد تا به وسيله ارث كه خود يكى از اسباب ملكيت است ، مالك مال او شود و در راه رضاى خدا صرف كند، مى گوييم وقتى به حكم ارث مالى از آن وارث شد در هر راهى كه صرف كند خودش ‍ مسؤ ول است و ربطى به مورث او ندارد، و مورث را عذاب و عتاب نمى كنند.
ممكن است كسى اعتراض كند كه شما چرا اصرار داريد ارث در آيه را به معناى متبادر از كلمه يعنى ارث مالى حمل كنيد، نه ارث علم و امثال آن، با اين كه نفوس قدسى و نظرهاى بلندى كه توجه و تعلقى به اين عالم فانى و منقطع ندارند، و همه در بند عالَم باقى هستند و هيچ وقت و حتى به قدر يك بال مگس توجهى و عنايتى به متاع هاى دنيوى ندارند، آن هم مانند زكريا كسى كه در ميان اين طایفه از نفوس پاك معروف به كمال انقطاع و شدت تجرد از دنيا است، و عادتا محال است كه اين ترس را داشته باشد كه بعد از مرگش اموالش به دست غير بيفتد، و يا به خاطر دلبستگى به دنيا دچار اندوه گشته، از خدا بخواهد (آن هم اين طور التماس كند) كه فرزندى به او بدهد كه وارث اموال او گردد، و معلوم است كه چنين درخواستى از كمال محبت و علاقه او به دنيا و زخارف آن حكايت مى كند.
 
و اگر براى رفع اين اشكال بگويى: ترس او از اين بوده كه خويشانش، اموالش را در راه غيرمشروع خرج كنند، لذا از خدا وارثى مرضى طلب كرد تا به وسيله ارث، كه خود يكى از اسباب ملكيت است، مالك مال او شود و در راه رضاى خدا صرف كند.
 
مى گوييم: وقتى به حكم ارث مالى از آنِ وارث شد، در هر راهى كه صرف كند، خودش مسؤول است و ربطى به مورث او ندارد، و مورث را عذاب و عتاب نمى كنند.
 
علاوه بر اين كه او مى توانست چنين ترسى را از خود دور كند و قبل از مرگش، خودش به دست خود اموال خويش را تصدق دهد و همه را در راه خدا به مصرف برساند، و براى پسر عموها چيزى نگذارد، و ايشان را به خاطر بدی شان محروم سازد. از همه اين ها مى فهميم كه مقصود آن جناب از درخواست فرزند، جز اجراى احكام الهى و ترويج شريعت و بقاى نبوت در اولادش، چيز ديگرى نبوده.
 
ما در پاسخ اين اعتراض مى گوييم:


علاوه بر اينكه او مى توانست چنين ترسى را از خود دور كند و قبل از مرگش خودش به دست خود اموال خويش را تصدق دهد و همه را در راه خدا به مصرف برساند، و براى پسر عموها چيزى نگذارد، و ايشان را به خاطر بديشان محروم سازد. از همه اينها مى فهميم كه مقصود آن جناب از درخواست فرزند جز اجراى احكام الهى و ترويج شريعت و بقاى نبوت در اولادش چيز ديگرى نبوده .
اين اعتراض، وقتى متوجه ما مى شود كه خواسته باشيم همان طور كه شما خيال كرده ايد، بگوييم زكريا «عليه السلام» در اين دعايش از خدا فرزندى خواسته كه اموالش بعد از مرگش به وى منتقل شود و به دست اشرار از خويشاوندانش نيفتد، و ما كى چنين حرفى زده ايم.  


ما در پاسخ اين اعتراض مى گوييم: اين اعتراض وقتى متوجه ما مى شود كه خواسته باشيم همانطور كه شما خيال كرده ايد بگوييم زكريا (عليه السلام) در اين دعايش از خدا فرزندى خواسته كه اموالش بعد از مرگش به وى منتقل شود و به دست اشرار از خويشاوندانش نيفتد، و ما كى چنين حرفى زده ايم ، ما مى گوييم مقصود اصلى و اولى از جمله ((وليا يرثنى (( درخواست فرزند است ، همچنانكه ظاهر از كلام آن جناب در سوره آل عمران كه عرض كرده : ((هب لى من لدنك ذريه (( و از كلام او در جاى ديگر كه عرض كرده : ((رب لا تذرنى فردا(( همين است.
ما مى گوييم: مقصود اصلى و اولى از جملۀ «وَلِيّاً يَرِثُنِى»، درخواست فرزند است، همچنان كه ظاهر از كلام آن جناب در سوره «آل عمران» كه عرض كرده: «هَب لِى مِن لَدُنكَ ذُرِّيَّةً» و از كلام او در جاى ديگر كه عرض كرده: «رَبِّ لَا تَذَرنِى فَرداً» همين است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۵ </center>
و اگر قيد ((يرثنى (( را اضافه كرده مقصود اصلى وى ارث بردن نبوده بلكه خواسته است كلمه ((ولى (( را كه يك معنائى است عام و داراى مصاديقى مختلف تفسير كند، چون اين گونه كلمات در يكى از معانيش ‍ متعين نمى شود مگر به وسيله قرينه ، و همچنانكه در آيه ((و ما كان لهم من اولياء ينصرونهم (( قرينه ((ينصرونهم (( را آورد تا ولايت را در يكى از معانيش كه همان نصرت است متعين سازد.
و اگر قيد «يَرِثُنِى» را اضافه كرده، مقصود اصلى وى، ارث بردن نبوده، بلكه خواسته است كلمۀ «ولىّ» را كه يك معنایى است عام و داراى مصاديقى مختلف تفسير كند. چون اين گونه كلمات، در يكى از معانی اش، ‍ متعين نمى شود، مگر به وسيله قرينه، و همچنان كه در آيه «وَ مَا كَانَ لَهُم مِن أولِيَاءَ يَنصُرُونَهُم»، قرينه «يَنصُرُونَهُم» را آورد تا ولايت را در يكى از معانی اش، كه همان نصرت است، متعين سازد.




۱۴٬۳۷۲

ویرایش