گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۶ بخش۳۶: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۶: خط ۶:
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۴۴۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۴۴۵ </center>
<span id='link280'><span>
<span id='link280'><span>
==پيروزى اميرالمؤ منين بر عمرو بن عبدود و بيان ارزش آن از زبان مبارك پيامبر(ص ) ==
و در روايت حذيفه آمده كه على «عليه السلام»، پاهاى عمرو را با شمشير قطع كرد، و او به پشت، به زمين افتاد، و در اين گير و دار، غبار غليظى برخاست و هيچ يك از دو لشكر نمى دانستند، كدام يك از آن دو نفر پيروزند. تا آن كه صداى على به تكبير بلند شد.
و در روايت حذيفه آمده كه على (عليه السلام ) پاهاى عمرو را با شمشير قطع كرد، و او به پشت به زمين افتاد، و در اين گير و دار غبار غليظى برخاست و هيچ يك از دو لشكر نمى دانستند كدام يك از آن دو نفر پيروزند، تا آن كه صداى على به تكبير بلند شد، رسول خدا فرمود: به آن خدايى كه جانم در دست اوست على او را كشت ، و اولين كسى كه به سوى گرد و غبار دويد عمر بن خطاب بود، كه رفت ، و برگشت و گفت : يا رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) عمرو را كشت ، پس على سر از بدن عمرو جدا نمود و نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آورد، در حالى كه رويش از شكرانه اين موفقيت چون ماه مى درخشيد
 
حذيفه مى گويد: پس رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به وى فرمود: اى على بشارت باد تو را كه اگر عمل امروز تو در يك كفه ميزان ، و عمل تمامى امت در كفه ديگر گذاشته شود، عمل تو سنگين تر است ، براى اينكه هيچ خانه اى از خانه هاى شرك نماند، مگر آنكه مرگ عمرو خوارى را در آن وارد كرد، همچنان كه هيچ خانه اى از خانه هاى اسلام نماند، مگر آنكه با كشته شدن عمرو عزت در آن داخل گرديد
رسول خدا فرمود: به آن خدايى كه جانم در دست اوست، على او را كشت، و اولين كسى كه به سوى گرد و غبار دويد، عُمَر بن خطّاب بود، كه رفت و برگشت و گفت: يا رسول الله! «عَمرو» را كشت.
و از حاكم ابوالقاسم نيز آمده كه به سند خود از سفيان ثورى ، از زبيد ثانى ، از مره ، از عبدالله بن مسعود، روايت كرده كه گفت : وى آيه را چنين مى خواند: ((و كفى الله المؤ منين القتال بعلى ((
 
همراهان عمرو، بعد از مرگ وى فرار كردند، و از خندق پريدند، و مسلمين به دنبالشان شتافتند، نوفل بن عبد العزى را ديدند كه در داخل خندق افتاده او را سنگ باران كردند، نوفل به ايشان گفت كشتن از اين بهتر است ، يكى از شما پايين بيايد، تا با او بجنگم ، زبير بن عوام پايين رفت ، و او را كشت ، ابن اسحاق مى گويد على (عليه السلام ) با ضربتى كه به ترقوه او وارد آورد به قتلش رسانيد، و ضربتش آن چنان شديد بود كه نيزه فرو رفت ، و از آنجا بيرون آمد
پس على، سر از بدن «عَمرو» جدا نمود و نزد رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» آورد، در حالى كه رويش از شكرانه اين موفقيت، چون ماه مى درخشيد.
آن گاه مشركين به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) پيام دادند كه مردار عمرو را به ده هزار به ما بفروش ، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: مردار او مال شما، و ما از مرده فروشى رزق نمى خوريم ، و در اين هنگام على (عليه السلام ) اشعارى سرود، كه چند بيت آن را مى خوانيد:
 
حذيفه مى گويد: پس رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» به وى فرمود:  
 
«اى على! بشارت باد تو را كه اگر عمل امروز تو در يك كفۀ ميزان، و عمل تمامى امت در كفه ديگر گذاشته شود، عمل تو سنگين تر است. براى اين كه هيچ خانه اى از خانه هاى شرك نماند، مگر آن كه مرگ «عَمرو»، خوارى را در آن وارد كرد، همچنان كه هيچ خانه اى از خانه هاى اسلام نماند، مگر آن كه با كشته شدن «عَمرو»، عزّت در آن داخل گرديد».
 
و از حاكم ابوالقاسم نيز آمده كه به سند خود، از سفيان ثورى، از زبيد ثانى، از مره، از عبدالله بن مسعود، روايت كرده كه گفت: وى آيه را چنين مى خواند: «وَ كَفَى اللهُ المُؤمِنِينَ القِتاَلَ بِعَلِىٍّ».
 
همراهان «عَمرو»، بعد از مرگ وى فرار كردند و از خندق پريدند و مسلمين، به دنبالشان شتافتند. «نوفل بن عبدالعُزّى» را ديدند كه در داخل خندق افتاده، او را سنگ باران كردند. «نوفل» به ايشان گفت: كشتن از اين بهتر است. يكى از شما پايين بيايد، تا با او بجنگم. زبير بن عوام پايين رفت، و او را كشت.
 
ابن اسحاق مى گويد: على «عليه السلام»، با ضربتى كه به ترقوه او وارد آورد، به قتلش رسانيد، و ضربتش آن چنان شديد بود، كه نيزه فرو رفت، و از آن جا بيرون آمد.
 
آنگاه مشركان به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» پيام دادند كه مردار «عَمرو» را به ده هزار به ما بفروش!
 
رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» فرمود: مردار او، مال شما، و ما از مرده فروشى، رزق نمى خوريم. و در اين هنگام على «عليه السلام» اشعارى سرود، كه چند بيت آن را مى خوانيد:
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۴۴۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۴۴۶ </center>
نصر الحجاره من سفاهه رايه
'''نَصرُ الحِجَارَةِ مِن سَفَاهَةِ رَأيِهِ * وَ نَصَرتُ رَبَّ مُحَمَّدٍ بِصَوَابٍ'''
و نصرت رب محمد بصواب
 
فضربته و تركته متجدلا
'''فَضَرَبتُهُ وَ تَرَكتُهُ مُتجَدِّلاً * كَالجِذعِ بَينَ دَكَادِكٍ وَ رَوَابٍ'''
كالجذع بين دكادك و رواب
 
و عففت عن اثوابه لو اننى
'''وَ عَفَفتُ عَن أثوَابِهِ لَو أنَّنِى * كُنتُ المُقَطَّرَ بَزَّنِى أثوَابِى'''
كنت المقطر بزنى اثوابى
 
يعنى او راه سفاهت پيمود، و به يارى بتهاى سنگى برخاست ، و من راه صواب رفتم ، و پروردگار محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را يارى كردم ، در نتيجه با يك ضربت كارش را بساختم و جيفه اش را چون تنه درخت خرما در ميان پستى و بلنديها روى زمين گذاشتم و رفتم ، و به جامه هاى جنگى اش طمع نكردم ، و از آن چشم پوشيدم ، با اينكه مى دانستم اگر او بر من دست مى يافت ، و مرا مى كشت ، جامه هاى مرا مى برد
يعنى: او راه سفاهت پيمود، و به يارى بت هاى سنگى برخاست، و من راه صواب رفتم و پروردگار محمّد «صلى الله عليه و آله و سلم» را يارى كردم.
ابن اسحاق مى گويد: حنان بن قيس عرفه تيرى به سوى سعد بن معاذ انداخت ، و بانگ زد: اين را بگير كه من فرستادم ، و من ابن عرفه ام ، تير، رگ اكحل (شاهرگ دست ) سعد را پاره كرد، و سعد او را نفرين كرد، و گفت خدا رويت را با آتش آشنا سازد، و بار الها اگر از جنگ قريش چيزى باقى گذاشته اى ، مرا هم باقى بدار، تا به جهادى قيام كنم ، كه محبوب ترين جهاد در نظرم باشد، و خلاصه با مردمى كه پيامبر تو را اذيت كردند، و او را تكذيب نموده و از وطنش بيرون نمودند، آن طور كه دلم مى خواهد جنگ كنم ، و اگر ديگر جنگى بين ما و ايشان باقى نگذاشته اى ، همين بريده شدن رگ اكحلم را شهادت قرار ده ، و مرا نميران ، تا آنكه چشمم را از بنى قريظه روشن كنى
 
در نتيجه، با يك ضربت كارش را بساختم و جيفه اش را، چون تنۀ درخت خرما، در ميان پستى و بلندی ها، روى زمين گذاشتم و رفتم.
 
و به جامه هاى جنگى اش طمع نكردم، و از آن چشم پوشيدم، با اين كه مى دانستم اگر او بر من دست مى يافت و مرا مى كشت، جامه هاى مرا مى برد.
 
ابن اسحاق مى گويد: «حنان بن قيس عرفه»، تيرى به سوى «سعد بن معاذ انداخت» و بانگ زد: اين را بگير كه من فرستادم، و من ابن عرفه ام.
 
تير، رگ اكحل (شاهرگ دست) «سعد» را پاره كرد، و «سعد» او را نفرين كرد و گفت: خدا رويت را با آتش آشنا سازد. و بارالها! اگر از جنگ قريش چيزى باقى گذاشته اى، مرا هم باقى بدار، تا به جهادى قيام كنم، كه محبوب ترين جهاد در نظرم باشد. و خلاصه با مردمى كه پيامبر تو را اذيت كردند، و او را تكذيب نموده و از وطنش بيرون نمودند، آن طور كه دلم مى خواهد، جنگ كنم، و اگر ديگر جنگى بين ما و ايشان باقى نگذاشته اى، همين بريده شدن رگ اكحلم را شهادت قرار ده، و مرا نميران، تا آن كه چشمم را از «بنى قريظه» روشن كنى.
<span id='link281'><span>
<span id='link281'><span>
==نيرنگى كه يكى از مؤ منان بعد از اجازه گرفتن از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) براى ايجاد تفرقه بين دشمنان به كار برد ==
==نيرنگى كه يكى از مؤ منان بعد از اجازه گرفتن از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) براى ايجاد تفرقه بين دشمنان به كار برد ==
آنگاه مى گويد: نعيم بن مسعود اشجعى به خدمت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمده عرضه داشت يا رسول الله ! من در حالى مسلمان شده ام كه هيچ يك از اقوام و آشنايانم از مسلمان شدنم خبرندارند، حال هر دستورى مى فرمايى انجام دهم ، و با لشكر دشمن به عنوان اينكه من نيز مشرك هستم نيرنگ بزنم ، آن حضرت فرمود: از هر طريق بتوانى جلو پيشرفت كفار را بگيرى مى توانى ، چون جنگ خدعه و نيرنگ است ، و ممكن است يك نفر با نيرنگ كار يك لشكر كند
آنگاه مى گويد: نعيم بن مسعود اشجعى به خدمت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمده عرضه داشت يا رسول الله ! من در حالى مسلمان شده ام كه هيچ يك از اقوام و آشنايانم از مسلمان شدنم خبرندارند، حال هر دستورى مى فرمايى انجام دهم ، و با لشكر دشمن به عنوان اينكه من نيز مشرك هستم نيرنگ بزنم ، آن حضرت فرمود: از هر طريق بتوانى جلو پيشرفت كفار را بگيرى مى توانى ، چون جنگ خدعه و نيرنگ است ، و ممكن است يك نفر با نيرنگ كار يك لشكر كند
۱۳٬۷۸۱

ویرایش