۱۵٬۹۷۷
ویرایش
| خط ۲۳۱: | خط ۲۳۱: | ||
<span id='link214'><span> | <span id='link214'><span> | ||
==گفتارى پيرامون داستان لقمان و پاره اى از كلمات حكمت | ==گفتارى پيرامون داستان لقمان و پاره اى از كلمات حكمت آمیزش، در دو فصل == | ||
۱ - شخصيت و داستان لقمان و حكمت داده | ۱ - شخصيت و داستان لقمان و حكمت داده شدنش، در روايات | ||
فصل اول نام لقمان در كلام خداى تعالى جز در سوره لقمان نيامده ، و از داستانهاى او جز آن مقدار كه در آيات ((و لقد آتينا لقمن الحكمه ان اشكر لله ...(( آمده ، سخنى نرفته است ، ولى در داستانهاى او و كلمات حكمت آميزش روايات بسيار مختلف رسيده ، كه ما بعضى از آنها را كه با عقل و اعتبار سازگارتر است نقل مى كنيم | |||
در كافى از بعضى راويان اماميه ، و سپس بعد از حذف بقيه سند، از هشام بن حكم روايت كرده كه گفت : ابوالحسن موسى بن جعفر (عليه السلام ) به من فرمود: اى هشام خداى تعالى كه فرموده : ((و لقد آتينا | فصل اول: | ||
نام لقمان در كلام خداى تعالى جز در سوره لقمان نيامده ، و از داستانهاى او جز آن مقدار كه در آيات ((و لقد آتينا لقمن الحكمه ان اشكر لله ...(( آمده ، سخنى نرفته است ، ولى در داستانهاى او و كلمات حكمت آميزش روايات بسيار مختلف رسيده ، كه ما بعضى از آنها را كه با عقل و اعتبار سازگارتر است نقل مى كنيم | |||
در كافى از بعضى راويان اماميه ، و سپس بعد از حذف بقيه سند، از هشام بن حكم روايت كرده كه گفت : ابوالحسن موسى بن جعفر (عليه السلام ) به من فرمود: اى هشام خداى تعالى كه فرموده : ((و لقد آتينا لقمان الحكمه (( منظور از حكمت فهم و عقل است | |||
و در مجمع البيان گفته : نافع از ابن عمر روايت كرده كه گف ت : از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) شنيدم مى فرمود: به حق مى گويم كه لقمان پيغمبر نبود، و ليكن بنده اى بود كه بسيار فكر مى كرد، و يقين خوبى داشت ، خدا را دوست مى داشت ، و خدا هم او را دوست بداشت ، و به دادن حكمت به او منت نهاد | و در مجمع البيان گفته : نافع از ابن عمر روايت كرده كه گف ت : از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) شنيدم مى فرمود: به حق مى گويم كه لقمان پيغمبر نبود، و ليكن بنده اى بود كه بسيار فكر مى كرد، و يقين خوبى داشت ، خدا را دوست مى داشت ، و خدا هم او را دوست بداشت ، و به دادن حكمت به او منت نهاد | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۳۳۱ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۳۳۱ </center> | ||
روزى در وسط روز خوابيده بود كه ناگهان ندايى شنيد: اى لقمان ! آيا مى خواهى خدا تو را خليفه خود در زمين كند، تا بين مردم به حق حكم كنى ؟ لقمان صدا را پاسخ داد كه : اگر پروردگارم مرا مخير كند، عافيت را مى خواهم ، و بلاء را نمى پذيرم ، ولى اگر او اراده كرده مرا خليفه كند سمعا و طاعتا، براى اينكه ايمان و يقين دارم كه اگر او چنين اراده اى كرده باشد، خودش ياريم نموده و از خطا نگهم مى دارد | روزى در وسط روز خوابيده بود كه ناگهان ندايى شنيد: اى لقمان ! آيا مى خواهى خدا تو را خليفه خود در زمين كند، تا بين مردم به حق حكم كنى ؟ لقمان صدا را پاسخ داد كه : اگر پروردگارم مرا مخير كند، عافيت را مى خواهم ، و بلاء را نمى پذيرم ، ولى اگر او اراده كرده مرا خليفه كند سمعا و طاعتا، براى اينكه ايمان و يقين دارم كه اگر او چنين اراده اى كرده باشد، خودش ياريم نموده و از خطا نگهم مى دارد | ||
ملائكه - به طورى كه لقمان ايشان را نمى ديد - پرسيدند: اى لقمان چرا؟ گفت : براى اينكه هيچ تكليفى دشوارتر از قضاوت و داورى نيست ، و ظلم آن را از هر سو احاطه مى كند، اگر در داورى راه صواب رود اميد نجات دارد، نه يقين به آن ، ولى اگر راه خطا رود راه بهشت را عوضى رفته است ، واگر انسان در دنيا ذليل و بى اسم و رسم باشد، ولى در آخرت شريف و آبرومند، بهتر است از اينكه در دنيا شريف و صاحب مقام باشد، ولى در آخرت ذليل و بى مقدار، و كسى كه دنيا را بر آخرت ترجيح دهد، دنيايش از دست مى رود، و به آخرت هم نمى رسد | ملائكه - به طورى كه لقمان ايشان را نمى ديد - پرسيدند: اى لقمان چرا؟ | ||
گفت : براى اينكه هيچ تكليفى دشوارتر از قضاوت و داورى نيست ، و ظلم آن را از هر سو احاطه مى كند، اگر در داورى راه صواب رود اميد نجات دارد، نه يقين به آن ، ولى اگر راه خطا رود راه بهشت را عوضى رفته است ، واگر انسان در دنيا ذليل و بى اسم و رسم باشد، ولى در آخرت شريف و آبرومند، بهتر است از اينكه در دنيا شريف و صاحب مقام باشد، ولى در آخرت ذليل و بى مقدار، و كسى كه دنيا را بر آخرت ترجيح دهد، دنيايش از دست مى رود، و به آخرت هم نمى رسد | |||
ملائكه از منطق نيكوى او تعجب كردند، لقمان به خواب رفت ، و در خواب حكمت به او داده شد، و چون از خواب برخاست به حكمت سخن مى گفت و او با حكمت خود براى داوود وزارت مى كرد، روزى داوود به او گفت : اى لقمان خوشا به حالت كه حكمت به تو داده شد، و بلاى نبوت هم از تو گردانده شد | ملائكه از منطق نيكوى او تعجب كردند، لقمان به خواب رفت ، و در خواب حكمت به او داده شد، و چون از خواب برخاست به حكمت سخن مى گفت و او با حكمت خود براى داوود وزارت مى كرد، روزى داوود به او گفت : اى لقمان خوشا به حالت كه حكمت به تو داده شد، و بلاى نبوت هم از تو گردانده شد | ||
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از ابو هريره روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: آيا مى دانيد لقمان چه بوده ؟ گفتند: خدا و رسولش داناتر است فرمود: حبشى بود | |||
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از ابو هريره روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: آيا مى دانيد لقمان چه بوده ؟ گفتند: خدا و رسولش داناتر است فرمود: حبشى بود | |||
دو ضغمه ديگر در تفسير قمى به سند خود از حماد روايت كرده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام ) از لقمان سراغ گرفتم ، كه چه كسى بود؟ و حكمتى كه خدا به او ارزانى داشت چگونه بود؟ فرمود آگاه باش كه به خدا سوگند حكمت را به لقمان به خاطر حسب و دودمان و مال و فرزندان و يا درشتى در جسم و زيبايى رخسار ندادند، و ليكن او مردى بود كه در برابر امر خدا سخت نيرومندى به خرج مى داد و به خاطر خدا از آنچه خدا راضى نبود دورى مى كرد، مردى ساكت و فقير احوال بود، نظرى عميق و فكرى طولانى و نظرى تيز داشت ، همواره مى خواست تا از عبرت ها غنى باشد و هرگز در روز نخوابيد، و هرگز كسى او را در حال بول و يا غايط و يا غسل نديد، بس كه در خودپوشى مراقبت داشت ، و نظرش بلند و عميق بود، و مواظب حركات و سكنات خويش بود، هرگز از ديدن يا شنيدن چيزى نخنديد، چون مى ترسيد گناه باشد، و هرگز خشمگين نشد، و با كسى مزاح نكرد، و چون چيزى از منافع دنيا عايدش مى شد اظهار شادمانى نمى كرد، و اگر از دست مى داد اظهار اندوه نمى نمود، زنانى بسيار گرفت ، و خدا فرزندانى بسيار به او مرحمت نمود، و ليكن بيشتر آن فرزندان را از دست داد، و بر مرگ احدى از ايشان نگريست | دو ضغمه ديگر در تفسير قمى به سند خود از حماد روايت كرده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام ) از لقمان سراغ گرفتم ، كه چه كسى بود؟ و حكمتى كه خدا به او ارزانى داشت چگونه بود؟ فرمود آگاه باش كه به خدا سوگند حكمت را به لقمان به خاطر حسب و دودمان و مال و فرزندان و يا درشتى در جسم و زيبايى رخسار ندادند، و ليكن او مردى بود كه در برابر امر خدا سخت نيرومندى به خرج مى داد و به خاطر خدا از آنچه خدا راضى نبود دورى مى كرد، مردى ساكت و فقير احوال بود، نظرى عميق و فكرى طولانى و نظرى تيز داشت ، همواره مى خواست تا از عبرت ها غنى باشد و هرگز در روز نخوابيد، و هرگز كسى او را در حال بول و يا غايط و يا غسل نديد، بس كه در خودپوشى مراقبت داشت ، و نظرش بلند و عميق بود، و مواظب حركات و سكنات خويش بود، هرگز از ديدن يا شنيدن چيزى نخنديد، چون مى ترسيد گناه باشد، و هرگز خشمگين نشد، و با كسى مزاح نكرد، و چون چيزى از منافع دنيا عايدش مى شد اظهار شادمانى نمى كرد، و اگر از دست مى داد اظهار اندوه نمى نمود، زنانى بسيار گرفت ، و خدا فرزندانى بسيار به او مرحمت نمود، و ليكن بيشتر آن فرزندان را از دست داد، و بر مرگ احدى از ايشان نگريست | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۳۳۲ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۳۳۲ </center> | ||
لقمان هرگز از دو نفر كه نزاع و يا كتك كارى داشتند نگذشت ، مگر آنكه بين آن دو را اصلاح كرد، و از آن دو عبور نكرد، مگر وقتى كه دوستدار يكديگر شدند، و هرگز سخن نيكو از احدى نشنيد، مگر آنكه تفسيرش را پرسيد، و پرسيد كه اين سخن را از كه شنيده اى ؟ لقمان بسيار با فقهاء و حكما نشست و برخاست مى كرد، و به ديدن قاضيان و پادشاهان و صاحبان منصب مى رفت ، قاضيان را تسليت مى گفت ، و برايشان نوحه سرايى مى كرد، كه خدا به چنين كارى مبتلايشان كرده ، و براى سلاطين و ملوك اظهار دلسوزى و ترحم مى نمود، كه چگونه به ملك و سلطنت دل بسته ، و از خدا بى خبر شده اند، لقمان بسيار عبرت مى گرفت ، و طريقه غلبه بر هواى نفس را از ديگران مى پرسيد، و ياد مى گرفت ، و با آن طريقه همواره با هواى نفس در جنگ بود، و از شيطان احتراز مى جست ، و قلب خود را با فكر، و نفس خويش را با عبرت ، مداوا مى كرد، هرگز سفر نمى كرد مگر به جايى كه برايش اهميت داشته باشد، به اين جهات بود كه خدا حكمتش بداد، و عصمتش ارزانى داشت | لقمان هرگز از دو نفر كه نزاع و يا كتك كارى داشتند نگذشت ، مگر آنكه بين آن دو را اصلاح كرد، و از آن دو عبور نكرد، مگر وقتى كه دوستدار يكديگر شدند، و هرگز سخن نيكو از احدى نشنيد، مگر آنكه تفسيرش را پرسيد، و پرسيد كه اين سخن را از كه شنيده اى ؟ لقمان بسيار با فقهاء و حكما نشست و برخاست مى كرد، و به ديدن قاضيان و پادشاهان و صاحبان منصب مى رفت ، قاضيان را تسليت مى گفت ، و برايشان نوحه سرايى مى كرد، كه خدا به چنين كارى مبتلايشان كرده ، و براى سلاطين و ملوك اظهار دلسوزى و ترحم مى نمود، كه چگونه به ملك و سلطنت دل بسته ، و از خدا بى خبر شده اند، لقمان بسيار عبرت مى گرفت ، و طريقه غلبه بر هواى نفس را از ديگران مى پرسيد، و ياد مى گرفت ، و با آن طريقه همواره با هواى نفس در جنگ بود، و از شيطان احتراز مى جست ، و قلب خود را با فكر، و نفس خويش را با عبرت ، مداوا مى كرد، هرگز سفر نمى كرد مگر به جايى كه برايش اهميت داشته باشد، به اين جهات بود كه خدا حكمتش بداد، و عصمتش ارزانى داشت | ||
و خداى تبارك و تعالى دستور داد به طوائفى از فرشتگان كه در نيمه روزى كه مردم به خواب قيلوله رفته بودند، لقمان را ندا دهند - به طورى كه صداى ايشان را بشنود، ولى اشخاص ايشان را نبيند - كه : اى لقمان آيا مى خواهى خدا تو را خليفه خود در زمين كند؟ تا فرمانفرماى مردم باشى ؟ لقمان گفت : اگر خدا بدين شغل فرمانم دهد كه سمعا و طاعتا، چون اگر او اينكار را از من خواسته باشد، خودش ياريم مى كند، و راه نجاتم مى آموزد، و از خطا نگهم مى دارد، ولى اگر مرا مخير كند من عافيت را اختيار مى كنم | و خداى تبارك و تعالى دستور داد به طوائفى از فرشتگان كه در نيمه روزى كه مردم به خواب قيلوله رفته بودند، لقمان را ندا دهند - به طورى كه صداى ايشان را بشنود، ولى اشخاص ايشان را نبيند - كه : اى لقمان آيا مى خواهى خدا تو را خليفه خود در زمين كند؟ تا فرمانفرماى مردم باشى ؟ لقمان گفت : اگر خدا بدين شغل فرمانم دهد كه سمعا و طاعتا، چون اگر او اينكار را از من خواسته باشد، خودش ياريم مى كند، و راه نجاتم مى آموزد، و از خطا نگهم مى دارد، ولى اگر مرا مخير كند من عافيت را اختيار مى كنم | ||
ملائكه گفتند: اى لقمان چرا؟ گفت براى اينكه داورى بين مردم در دشوارترين موقعيت ها براى حفظ عصمت است ، و فتنه و آزمايشش از هر جاى ديگر سخت تر و بيشتر است و آدمى بى چاره مى ماند، و كسى هم كمكش نمى كند، ظلم از چهار سو احاطه اش نموده ، كارش به يكى از دو احتمال مى انجامد، يا اين است كه در داورى اش راى و نظريه اش مطابق حق و واقع مى شود، كه در اين صورت جا دارد كه سالم باشد، و احتمال آن هست ، و يا اين است كه راه را عوضى مى رود كه در اين صورت راه بهشت را عوضى مى رود و هلاكتش قطعى است ، و اگر آدمى در دنيا ذليل و ضعيف باشد آسان تر است تا آنكه در دنيا رئيس و آبرومند بوده ولى در آخرت ذليل و ضعيف باشد، از سوى ديگر كسى كه دنيا را بر آخرت ترجيح دهد هم در دنيا خاسر و زيانكار است ، و هم در آخرت ، چون دنيايش تمام مى شود، و به آخرت هم نمى رسد | ملائكه گفتند: اى لقمان چرا؟ گفت براى اينكه داورى بين مردم در دشوارترين موقعيت ها براى حفظ عصمت است ، و فتنه و آزمايشش از هر جاى ديگر سخت تر و بيشتر است و آدمى بى چاره مى ماند، و كسى هم كمكش نمى كند، ظلم از چهار سو احاطه اش نموده ، كارش به يكى از دو احتمال مى انجامد، يا اين است كه در داورى اش راى و نظريه اش مطابق حق و واقع مى شود، كه در اين صورت جا دارد كه سالم باشد، و احتمال آن هست ، و يا اين است كه راه را عوضى مى رود كه در اين صورت راه بهشت را عوضى مى رود و هلاكتش قطعى است ، و اگر آدمى در دنيا ذليل و ضعيف باشد آسان تر است تا آنكه در دنيا رئيس و آبرومند بوده ولى در آخرت ذليل و ضعيف باشد، از سوى ديگر كسى كه دنيا را بر آخرت ترجيح دهد هم در دنيا خاسر و زيانكار است ، و هم در آخرت ، چون دنيايش تمام مى شود، و به آخرت هم نمى رسد | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۳۳۳ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۳۳۳ </center> | ||
ملائكه از حكمت او به شگفت آمده ، خداى رحمان نيز منطق او را نيكو دانست ، پس همين كه شام شد، و در بستر خوابش آرميد، خدا حكمت را بر او نازل كرد، به طورى كه از فرق سر تا قدمش را پر كرد، و او خود در خواب بود كه خدا پرده و جامعه اى از حكمت بر سراسر وجود او بپوشانيد | ملائكه از حكمت او به شگفت آمده ، خداى رحمان نيز منطق او را نيكو دانست ، پس همين كه شام شد، و در بستر خوابش آرميد، خدا حكمت را بر او نازل كرد، به طورى كه از فرق سر تا قدمش را پر كرد، و او خود در خواب بود كه خدا پرده و جامعه اى از حكمت بر سراسر وجود او بپوشانيد | ||
لقمان از خواب بيدار شد، در حالى كه قاضى ترين مردم زمانش بود، و در بين مردم مى آمد، و به حكمت سخن مى گفت ، و حكمت خود را در بين مردم منتشر مى ساخت | لقمان از خواب بيدار شد، در حالى كه قاضى ترين مردم زمانش بود، و در بين مردم مى آمد، و به حكمت سخن مى گفت ، و حكمت خود را در بين مردم منتشر مى ساخت | ||
سپس امام صادق (عليه السلام ) فرمود: بعد از آن كه فرمان خلافت به او داده شد، و او نپذيرفت ، خداى عزوجل ملائكه را فرمود تا داوود را به خلافت ندا دهند، داوود پذيرفت بدون اينكه شرطى را كه لقمان كرده بود به زبان آورد پس خداى عزوجل خلافت در زمين را به او داد، و چند مرتبه مبتلا به آزمايش شد، و در هر دفعه پايش بطرف خطا لغزيد و خدا او را نگهدارى نموده واز آن انحرافش در گذشت | سپس امام صادق (عليه السلام ) فرمود: بعد از آن كه فرمان خلافت به او داده شد، و او نپذيرفت ، خداى عزوجل ملائكه را فرمود تا داوود را به خلافت ندا دهند، داوود پذيرفت بدون اينكه شرطى را كه لقمان كرده بود به زبان آورد پس خداى عزوجل خلافت در زمين را به او داد، و چند مرتبه مبتلا به آزمايش شد، و در هر دفعه پايش بطرف خطا لغزيد و خدا او را نگهدارى نموده واز آن انحرافش در گذشت | ||
لقمان بسيار بديدن داوود مى رفت ، و او را اندرز مى داد، و مواعظ و حكمت ها و علوم بسيار در اختيارش مى گذاشت ، و داوود همواره به اومى گفت : خوشا به حالت اى لقمان ، كه حكمت به تو داده شد، و به بلاى خلافت هم گرفتار نگشتى ، و به داوود خلافت داده شد و به حكم و فتنه گرفتار آمد | لقمان بسيار بديدن داوود مى رفت ، و او را اندرز مى داد، و مواعظ و حكمت ها و علوم بسيار در اختيارش مى گذاشت ، و داوود همواره به اومى گفت : خوشا به حالت اى لقمان ، كه حكمت به تو داده شد، و به بلاى خلافت هم گرفتار نگشتى ، و به داوود خلافت داده شد و به حكم و فتنه گرفتار آمد | ||
ویرایش