گمنام

تفسیر:المیزان جلد۷ بخش۳۶: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
بدون خلاصۀ ویرایش
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
خط ۷۰: خط ۷۰:
<span id='link230'><span>
<span id='link230'><span>


==بحث روایتی: (روايتى در ذيل آيات شريفه گذشته : نهى از سب خدايان مشركين ، ايمان نياوردن كفارو...). ==
==بحث روایتی: (رواياتى ذيل آيات گذشته) ==
در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم از سدى روايت كرده كه گفت : وقتى كه ابو طالب (عليهالسلام ) از دنيا ميرفت مشركين قريش به يكديگر گفتند چه خوب است برويم و اين مرد را ديده از وى بخواهيم كه برادرزاده خود (محمد) را سفارش كند كه متعرض ما و خدايان ما نگردد، چون ما بعد از مردن وى از كشتن برادرزادهاش شرم داريم ، و ميترسيم فردا عرب بگويد در ايام زندگى ابوطالب از ترس او متعرض ‍ محمد نمى شدند، همينكه از دنيا رفت او را كشتند.
در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم، از سدى روايت كرده كه گفت: وقتى كه ابوطالب (عليه السلام) از دنيا می رفت، مشركان قريش به يكديگر گفتند چه خوب است برويم و اين مرد را ديده، از وى بخواهيم كه برادرزاده خود (محمد) را سفارش كند، كه متعرض ما و خدايان ما نگردد. چون ما بعد از مردن وى، از كشتن برادرزاده اش شرم داريم، و می ترسيم فردا عرب بگويد در ايام زندگى ابوطالب، از ترس او متعرض ‍ محمد نمى شدند. همين كه از دنيا رفت، او را كشتند.
بدنبال اين گفتگو ابو سفيان و ابوجهل و نضر بن حارث و اميه و ابى پسران خلف و همچنين عقبة بن ابى معيط و عمرو بن عاصى و اسود بن بخترى به راه افتاده مردى را به نام مطلب فرستادند تا از ابى طالب اجازه ملاقات بگيرد.
 
به دنبال اين گفتگو، ابوسفيان و ابوجهل و نضر بن حارث و اميه و ابى، پسران خلف و همچنين عقبة بن ابى معيط و عمرو بن عاصى و اسود بن بخترى، به راه افتاده، مردى را به نام مطلب فرستادند، تا از ابى طالب اجازه ملاقات بگيرد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۴۴۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۴۴۵ </center>
مطلب نزد ابو طالب رفت و گفت : بزرگان قومت ميخواهند از تو ديدن كنند. ابوطالب اجازه داد تا داخل شوند. نامبردگان داخل شده و به ابو طالب گفتند كه : تو بزرگ و رئيس مايى ، و اين محمد، ما و خدايان ما را آزار مى دهد تقاضا داريم او را بخواهى و از اين عمل نهيش كنى تا او به خدايان ما كارى نداشته باشد ما نيز به خداى او كارى نداشته باشيم . ابو طالب محمد (صلى الله عليه وآله ) را خواست و به او گفت : اين جمع را كه مى بينى فاميل و پسر عموهاى تو هستند. رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) گفت چه ميخواهند؟ قريش گفتند: ما از تو ميخواهيم كه دست از ما و خدايان ما بردارى ، و در مقابل ، ما هم به تو و خداى تو كارى نداشته باشيم .
مطلب نزد ابوطالب رفت و گفت: بزرگان قومت می خواهند از تو ديدن كنند. ابوطالب اجازه داد تا داخل شوند.  
رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) فرمود: اگر اين پيشنهاد را از شما بپذيرم شما حاضريد يك پيشنهاد از من بپذيريد و كلمهاى را بگوييد كه در اثر گفتن آن ملك عرب را به چنگ آورده و از عجم خراج دريافت كنيد؟ ابوجهل در جواب گفت : يك كلمه كه چيزى نيست ما حاضريم ده كلمه مثل آن را بگوييم بگو ببينيم آن كلمه چيست ؟ رسول خدا فرمود: بگوييد «''' لا اله الا الله '''» . ابوجهل و ساير حضار مجلس از شنيدن آن روى ترش كرده و حاضر به گفتن آن نشدند.
 
ابوطالب در اينجا رو به رسول خدا كرد و گفت : غير اين را بگو، زيرا اين مردم از اين كلمه وحشت دارند، فرمود: اى عمو ! من كسى نيستم كه غير اين را بگويم مگر اينكه اين مردم آفتاب را از آسمان پايين كشيده و در دست من بگذارند، بلكه اگر بفرض محال چنين كارى را هم بكنند باز من از اين حرف دست بر نمى دارم . رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) با اين گفتار خود آب پاكى روى دست مشركين ريخته آنان را براى هميشه از سازش نا اميد ساخت . قريش در حالى كه خشمگين شده بودند گفتند: يا از بد گويى به خدايان ما دست بازدار و يا اينكه ما نيز تو را و آن كسى كه تو را ماءمور اينكار كرده ناسزا خواهيم گفت . اينجا بود كه خداوند آيه شريفه «''' و لا تسبوا الذين يدعون من دون الله فيسبوا الله عدوا بغير علم '''» را نازل فرمود.
نامبردگان داخل شده و به ابوطالب گفتند كه: تو بزرگ و رئيس مايى، و اين محمد، ما و خدايان ما را آزار مى دهد، تقاضا داريم او را بخواهى و از اين عمل نهيش كنى، تا او به خدايان ما كارى نداشته باشد. ما نيز به خداى او كارى نداشته باشيم.  
مؤ لف : اين روايت بطورى كه مى بينيد صدر و ذيلش با هم مختلف است ، براى اينكه در صدر روايت اعتراض مشركين به دعوت رسول خدا بود و مى گفتند كه وى دست از دعوت مردم به سوى توحيد و ترك بتها بردارد، و مقتضاى اين ذيل اين بود كه بگويند اگر دست از دعوت برندارى ما چنين و چنان مى كنيم نه اينكه اسمى از دعوت نياورده و بگويند اگر خدايان ما را ناسزا بگويى ما نيز خداى تو را ناسزا مى گوييم .
 
ابوطالب، محمد (صلى الله عليه و آله) را خواست و به او گفت: اين جمع را كه مى بينى، فاميل و پسر عموهاى تو هستند. رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) گفت: چه می خواهند؟
 
قريش گفتند: ما از تو می خواهيم كه دست از ما و خدايان ما بردارى، و در مقابل، ما هم به تو و خداى تو كارى نداشته باشيم.
 
 
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود: اگر اين پيشنهاد را از شما بپذيرم، شما حاضريد يك پيشنهاد از من بپذيريد و كلمه اى را بگوييد كه در اثر گفتن آن، مُلك عرب را به چنگ آورده و از عجم خراج دريافت كنيد؟  
 
ابوجهل در جواب گفت: يك كلمه كه چيزى نيست. ما حاضريم ده كلمه مثل آن را بگوييم. بگو ببينيم آن كلمه چيست؟ رسول خدا فرمود: بگوييد «لا اله الا الله». ابوجهل و ساير حضار مجلس، از شنيدن آن روى ترش كرده و حاضر به گفتن آن نشدند.
 
ابوطالب، در اين جا رو به رسول خدا كرد و گفت: غير اين را بگو. زيرا اين مردم از اين كلمه وحشت دارند. فرمود: اى عمو! من كسى نيستم كه غير اين را بگويم، مگر اين كه اين مردم، آفتاب را از آسمان پايين كشيده و در دست من بگذارند. بلكه اگر به فرض محال چنين كارى را هم بكنند، باز من از اين حرف دست بر نمى دارم.  
 
رسول خدا (صلى الله عليه و آله)، با اين گفتار خود، آب پاكى روى دست مشركان ريخته، آنان را براى هميشه از سازش نااميد ساخت.  
 
قريش در حالى كه خشمگين شده بودند، گفتند: يا از بدگويى به خدايان ما دست بازدار، و يا اين كه ما نيز تو را و آن كسى كه تو را مأمور اين كار كرده، ناسزا خواهيم گفت. اين جا بود كه خداوند آيه شريفه «و لا تسبوا الذين يدعون من دون الله فيسبوا الله عدوا بغير علم» را نازل فرمود.
 
مؤلف: اين روايت، به طورى كه مى بينيد، صدر و ذيلش با هم مختلف است. براى اين كه در صدر روايت، اعتراض مشركان به دعوت رسول خدا بود و مى گفتند كه وى، از دعوت مردم به سوى توحيد و ترك بت ها دست بردارد، و مقتضاى اين ذيل، اين بود كه بگويند اگر دست از دعوت برندارى، ما چنين و چنان مى كنيم. نه اين كه اسمى از دعوت نياورده و بگويند: اگر خدايان ما را ناسزا بگويى، ما نيز خداى تو را ناسزا مى گوييم.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۴۴۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۴۴۶ </center>
علاوه بر اين ، داستانى كه در اين روايت آمده نميتواند شان نزول آيه باشد، براى اينكه در آيه شريفه صحبتى از دعوت به ميان نيامده ، بلكه تنها از دشنام بتهاى مشركين نهى شده . از اين هم كه بگذريم از نظر ديگرى روايت مخدوش و غير قابل قبول است ، و آن اين است كه وقار نبوت و خلق عظيم رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) مانع از اين است كه لب به ناسزا بگشايد. و اگر در پارهاى از روايات وارد شده كه آنجناب بعضى از بزرگان قريش را لعنت كرده و فرموده : «''' اللهم العن فلانا و فلانا '''» و يا در قرآن كريم وارد شده كه فرموده است : «''' لعنهم الله بكفرهم '''» و يا فرموده : «''' فقتل كيف قدر '''» و يا فرموده : «''' قتل الانسان '''» و يا فرموده : «''' اف لكم و لما تعبدون من دون الله '''» و امثال اين كلمات ، ناسزا و توهين نيست بلكه نفرين است . امثال آيه «''' مناع للخير معتد اثيم عتل بعد ذلك '''» زنيم هم از قبيل بيان واقع است نه ناسزا.
علاوه بر اين، داستانى كه در اين روايت آمده، نمی تواند شأن نزول آيه باشد. براى اين كه در آيه شريفه، صحبتى از دعوت به ميان نيامده، بلكه تنها از دشنام بت هاى مشركان نهى شده.  
بنابراين ، نمى توانيم بگوييم نهى در آيه مورد بحث متوجه رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) است بلكه از ظاهر امر برمى آيد كه مسلمانان آنروز در اثر برخورد با مشركين و مشاجره و جدال با آنان كارشان به دشنام مى كشيده و آيه ايشان را از ناسزاى به خدايان مشركين نهى كرده است . آرى ، ناسزا كار عوام است نه كار انبيا، اتفاقا روايت ذيل هم همين معنا را تاءييد مى كند.
 
قمى در تفسير خود مى گويد: پدرم از مسعدة بن صدقه از امام صادق (عليهالسلام ) برايم روايت كرد كه شخصى از آنجناب از معناى كلام رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) كه فرموده : «''' اثر شرك در دل آدمى نامحسوستر است از حركت مورچهاى كه در شب تاريك روى سنگ سياه و صاف راه ميرود (( سؤ ال كرد. حضرت فرمود: مؤ منين زمان آن حضرت خدايان مشركين را دشنام مى دادند، و مشركين هم خداى مؤ منين را ناسزا مى گفتند، لذا خداى تعالى ايشان را از دشنام به خدايان مشركين نهى فرمود، چون مؤ منين با اين عمل خود داشتند مشرك مى شدند و خودشان نمى فهميدند و لذا خداى تعالى فرمود: (( و لا تسبوا الذين يدعون من دون الله فيسبوا الله عدوا بغير علم '''» .
از اين هم كه بگذريم، از نظر ديگرى، روايت مخدوش و غيرقابل قبول است، و آن، اين است كه وقار نبوت و خلق عظيم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)، مانع از اين است كه لب به ناسزا بگشايد.  
 
و اگر در پاره اى از روايات وارد شده كه آن جناب بعضى از بزرگان قريش را لعنت كرده و فرموده: «اللهم العن فلانا و فلانا»، و يا در قرآن كريم وارد شده كه فرموده است: «لعنهم الله بكفرهم»، و يا فرموده: «فقتل كيف قدر»، و يا فرموده: «قتل الانسان»، و يا فرموده: «أفّ لكم و لما تعبدون من دون الله» و امثال اين كلمات، ناسزا و توهين نيست، بلكه نفرين است.  
 
امثال آيه: «مناع للخير معتد اثيم عتل بعد ذلك زنيم» هم، از قبيل بيان واقع است، نه ناسزا.
 
بنابراين، نمى توانيم بگوييم نهى در آيه مورد بحث، متوجه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) است، بلكه از ظاهر امر بر مى آيد كه مسلمانان آن روز، در اثر برخورد با مشركان و مشاجره و جدال با آنان، كارشان به دشنام مى كشيده و آيه، ايشان را از ناسزاى به خدايان مشركان نهى كرده است.  
 
آرى، ناسزا، كار عوام است، نه كار انبيا. اتفاقا روايت ذيل هم، همين معنا را تاءييد مى كند.
 
قمى در تفسير خود مى گويد: پدرم از مسعدة بن صدقه، از امام صادق (عليه السلام) برايم روايت كرد كه: شخصى از آن جناب، از معناى كلام رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه فرموده: «اثر شرك در دل آدمى، نامحسوستر است از حركت مورچه اى كه در شب تاريك، روى سنگ سياه و صاف راه می رود» سؤال كرد.  
 
حضرت فرمود: مؤمنان زمان آن حضرت، خدايان مشركان را دشنام مى دادند، و مشركان هم، خداى مؤمنان را ناسزا مى گفتند. لذا خداى تعالى، ايشان را از دشنام به خدايان مشركان نهى فرمود. چون مؤمنان با اين عمل خود، داشتند مشرك مى شدند و خودشان نمى فهميدند، و لذا خداى تعالى فرمود: «و لا تسبوا الذين يدعون من دون الله فيسبوا الله عدوا بغير علم».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۴۴۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۴۴۷ </center>
در تفسير عياشى از عمرو طيالسى روايت شده كه گفت از امام صادق (عليهالسلام ) معناى آيه «''' و لا تسبوا... '''» را پرسيدم ، حضرت فرمود: اى عمرو هيچ ديدهاى كسى خدا را دشنام بگويد؟ عرض كردم خدا مرا فدايت كند چطور مگر؟ فرمود: مقصود از دشنام به خدا، دشنام به اولياى خدا است ، زيرا هر كس وليى از اولياى خدا را دشنام دهد خدا را دشنام داده است .
در تفسير عياشى، از عمرو طيالسى روايت شده كه گفت: از امام صادق (عليه السلام)، معناى آيه «و لا تسبوا...» را پرسيدم.
و در الدرالمنثور است كه ابن جرير از محمد بن كعب قرظى روايت كرده كه گفت رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) با قريش در باره نبوت خود گفتگو كرد، قريش در پاسخش گفتند: موسى براى اثبات نبوت خود عصائى آورد كه به سنگ ميزد آب از آن جوشيدن ميگرفت ، عيسى مرده زنده مى كرد، ثمود ماده شترى معجزهاش بود، تو هم اگر پيغمبرى بايد معجزهاى بياورى تا ما تصديقت كنيم . رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) پرسيد چه معجزهاى دوست ميداريد برايتان بياورم ؟ گفتند: كوه صفا را براى ما طلا كن ، فرمود: اگر اينكار را بكنم مرا تصديق مى كنيد؟ گفتند: آرى ، و الله اگر چنين كارى بكنى مطمئن باش كه همگى ما پيرويت مى كنيم .
 
حضرت از جاى برخاست تا دعا كند و كوه صفا را طلا بگرداند، جبرئيل نازل شد و عرض كرد: اگر بخواهى طلا مى شود، و ليكن بايد بدانى كه اگر قومت بعد از ديدن اين معجزه ايمان نياورند ما ايشان را به عذاب دچار خواهيم كرد مگر اينكه آنان را رها كنى تا هر كدامشان خواستند از كفر دست برداشته و توبه كنند. حضرت اين پيشنهاد را قبول كرد، و معجزه مورد نظر آنان را نياورد، در باره اين جريان بود كه خدا آيه «''' و اقسموا بالله جهد ايمانهم ... '''» را نازل فرموده و بدين وسيله آنان را در وعده اى كه دادند تكذيب نموده خبر داد كه ايشان هرگز ايمان نمى آورند. چون خداوند برايشان غضب كرده و توفيق تشرف به ايمان را از آنان سلب فرموده است .
حضرت فرمود: اى عمرو! هيچ ديده اى كسى خدا را دشنام بگويد؟ عرض كردم: خدا مرا فدايت كند! چطور مگر؟ فرمود: مقصود از دشنام به خدا، دشنام به اولياى خدا است. زيرا هر كس، وليّى از اولياى خدا را دشنام دهد، خدا را دشنام داده است.
مؤ لف : داستانى كه در اين روايت سبب نزول آيات بالا تصور شده با ظاهر آنها سازگار نيست زيرا پيش از اين گفتيم كه ظاهر اين آيات اين است كه اينان به آياتى كه به ايشان مى رسد هر چه باشد ايمان نمى آورند و شرك را رها نمى كنند مگر اينكه خدا بخواهد و خدا هم نخواسته است .
 
و در الدرالمنثور است كه ابن جرير، از محمد بن كعب قرظى روايت كرده، كه گفت: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)، با قريش در باره نبوت خود گفتگو كرد. قريش در پاسخش گفتند: موسى براى اثبات نبوت خود، عصایى آورد كه به سنگ می زد، آب از آن جوشيدن می گرفت. عيسى مرده زنده مى كرد. ثمود، ماده شترى معجزه اش بود. تو هم اگر پيغمبرى، بايد معجزه اى بياورى، تا ما تصديقت كنيم.  
 
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) پرسيد: چه معجزه اى دوست می داريد، برايتان بياورم؟ گفتند: كوه صفا را براى ما طلا كن. فرمود: اگر اين كار را بكنم، مرا تصديق مى كنيد؟ گفتند: آرى، والله اگر چنين كارى بكنى، مطمئن باش كه همگى ما پيروی ات مى كنيم.
 
حضرت از جاى برخاست تا دعا كند و كوه صفا را طلا بگرداند. جبرئيل نازل شد و عرض كرد: اگر بخواهى طلا مى شود، وليكن بايد بدانى كه اگر قومت بعد از ديدن اين معجزه ايمان نياورند، ما ايشان را به عذاب دچار خواهيم كرد، مگر اين كه آنان را رها كنى، تا هر كدامشان خواستند از كفر دست برداشته و توبه كنند.  
 
حضرت اين پيشنهاد را قبول كرد، و معجزه مورد نظر آنان را نياورد. در باره اين جريان بود، كه خدا آيه «و اقسموا بالله جهد ايمانهم...» را نازل فرموده، و بدين وسيله آنان را در وعده اى كه دادند، تكذيب نموده، خبر داد كه ايشان هرگز ايمان نمى آورند. چون خداوند برايشان غضب كرده و توفيق تشرف به ايمان را از آنان سلب فرموده است.
 
مؤلف: داستانى كه در اين روايت سبب نزول آيات بالا تصور شده، با ظاهر آن ها سازگار نيست. زيرا پيش از اين گفتيم كه ظاهر اين آيات، اين است كه اينان به آياتى كه به ايشان مى رسد، هرچه باشد، ايمان نمى آورند و شرك را رها نمى كنند، مگر اين كه خدا بخواهد و خدا هم نخواسته است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۴۴۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۴۴۸ </center>
و هر گاه ظاهر آيات اين باشد چگونه با سخن جبرئيل در روايت قابل انطباق است كه گفت : اگر بخواهى كوه صفا طلا مى شود سپس اگر ايمان نياوردند دچار عذاب مى شوند و اگر ميخواهى آنان را بگذار تا هر كه از ايشان ميخواهد توبه كند و...
و هرگاه ظاهر آيات اين باشد، چگونه با سخن جبرئيل در روايت قابل انطباق است، كه گفت: اگر بخواهى، كوه صفا طلا مى شود، سپس اگر ايمان نياوردند، دچار عذاب مى شوند و اگر می خواهى، آنان را بگذار تا هر كه از ايشان می خواهد، توبه كند و...
پس ظاهر اين است كه اين آيات در معنا با آيه «''' ان الذين كفروا سواء عليهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم لا يؤ منون '''» مطابق مى باشد، گويا گروهى از سران شرك پيشنهاد آياتى غير از قرآن كرده بودند و سخت سوگند خورده بودند كه اگر اين آيات فرود آيد ايمان خواهند آورد، خداى متعال هم ايشان را با اين آيات تكذيب كرد و خبر داد كه هرگز ايمان نمى آورند زيرا خداوند به كيفر كردارشان نخواسته است ايمان بياورند.
 
در تفسير قمى در ذيل آيه «''' و نقلب افئدتهم و ابصارهم ... '''» روايتى از ابى الجارود از امام ابى جعفر (عليهالسلام ) نقل شده كه فرمود: معناى اين جمله اين است كه ما دلهاى ايشان را وارونه مى كنيم بطورى كه پايين آن بالا و بالاى آن پايين قرار گيرد، و چشمهايشان را كور مى كنيم تا نتوانند راه هدايت را ببينند. آنگاه اضافه كرده كه امام على بن ابيطالب فرمود: آن مجاهدهاى كه شما به وسيله آن زير و رو مى شويد جهاد به دستها (بدنى ) و جهاد به دلهاست . پس كسى كه دلش معروف را معروف و منكر را منكر نداند دلش زير و رو و پايين و بالا شده و در نتيجه هيچ چيزى را نمى پذيرد.
پس ظاهر، اين است كه اين آيات، در معنا با آيه «ان الذين كفروا سواء عليهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم لا يؤمنون» مطابق مى باشد. گويا گروهى از سران شرك پيشنهاد آياتى غير از قرآن كرده بودند و سخت سوگند خورده بودند كه اگر اين آيات فرود آيد، ايمان خواهند آورد. خداى متعال هم ايشان را با اين آيات تكذيب كرد و خبر داد كه هرگز ايمان نمى آورند. زيرا خداوند به كيفر كردارشان نخواسته است ايمان بياورند.
مؤ لف : مقصود از زير و رو شدن دل واژگونه گشتن نفس در ادراكات و معكوس شدن آن در صدور احكام به خاطر پيروى هواى نفس و اعراض از عقل سليم است ، آن عقلى كه تقاضاهاى قواى سركش حيوانى را تعديل مى كند.
 
و در تفسير عياشى از زراره و حمران و محمد بن مسلم از ابى جعفر و ابى عبد الله (عليهالسلام ) روايت شده كه در تفسير آيه «''' و نقلب افئدتهم و ابصارهم '''» فرمودند: مقصود از «''' اول مرة '''» در جمله «''' كما لم يؤ منوا به اول مرة '''» آن موقعى است كه خداوند از ايشان ميثاق و پيمان گرفت .
در تفسير قمى، در ذيل آيه «و نقلب افئدتهم و ابصارهم...»، روايتى از ابى الجارود، از امام ابى جعفر (عليه السلام) نقل شده كه فرمود: معناى اين جمله، اين است كه ما دل هاى ايشان را وارونه مى كنيم، به طورى كه پايين آن بالا و بالاى آن پايين قرار گيرد، و چشم هايشان را كور مى كنيم، تا نتوانند راه هدايت را ببينند.  
مؤ لف : به زودى بحث در باره ميثاق در تفسير آيه «''' و اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم ... '''» خواهد آمد ان شاء الله ولى سابقا در بيان آيه گذشت كه ظاهر سياق اين است كه مراد از آن ايمان نياوردن ايشان به قرآن در اول دعوت است .
 
آنگاه اضافه كرده كه امام على بن ابيطالب فرمود: آن مجاهده اى كه شما به وسيله آن، زير و رو مى شويد، جهاد به دست ها (بدنى) و جهاد به دل هاست. پس كسى كه دلش معروف را معروف و منكر را منكر نداند، دلش زير و رو و پايين و بالا شده و در نتيجه، هيچ چيزى را نمى پذيرد.
 
مؤلف: مقصود از زير و رو شدن دل، واژگونه گشتن نفس در ادراكات و معكوس شدن آن در صدور احكام، به خاطر پيروى هواى نفس و اعراض از عقل سليم است. آن عقلى كه تقاضاهاى قواى سركش حيوانى را تعديل مى كند.
 
و در تفسير عياشى، از زراره و حمران و محمد بن مسلم، از ابى جعفر و ابى عبدالله (عليهما السلام) روايت شده كه در تفسير آيه «و نقلب افئدتهم و ابصارهم» فرمودند: مقصود از «اول مرة» در جمله «كما لم يؤمنوا به اول مرة»، آن موقعى است كه خداوند از ايشان ميثاق و پيمان گرفت.
 
مؤلف: به زودى، بحث در باره ميثاق، در تفسير آيه «و اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم...» خواهد آمد، إن شاء الله. ولى سابقا در بيان آيه گذشت كه ظاهر سياق، اين است كه مراد از آن، ايمان نياوردن ايشان به قرآن، در اول دعوت است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۴۴۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۴۴۹ </center>
<span id='link231'><span>
<span id='link231'><span>
==آيات ۱۲۱ - ۱۱۴، سوره انعام ==
==آيات ۱۲۱ - ۱۱۴، سوره انعام ==
أَ فَغَيرَ اللَّهِ أَبْتَغِى حَكَماً وَ هُوَ الَّذِى أَنزَلَ إِلَيْكمُ الْكِتَب مُفَصلاً وَ الَّذِينَ ءَاتَيْنَهُمُ الْكِتَب يَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنزَّلٌ مِّن رَّبِّك بِالحَْقِّ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْترِينَ(۱۱۴)
أَ فَغَيرَ اللَّهِ أَبْتَغِى حَكَماً وَ هُوَ الَّذِى أَنزَلَ إِلَيْكمُ الْكِتَب مُفَصلاً وَ الَّذِينَ ءَاتَيْنَهُمُ الْكِتَب يَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنزَّلٌ مِّن رَّبِّك بِالحَْقِّ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْترِينَ(۱۱۴)
۱۳٬۷۶۶

ویرایش