عبس ٥

از الکتاب
کپی متن آیه
أَمَّا مَنِ‌ اسْتَغْنَى‌

ترجمه

امّا آن کس که توانگر است،

اما آن كه [از پند تو] اظهار بى‌نيازى مى‌كند
اما آن كس كه خود را بى‌نياز مى‌پندارد،
اما آن که دارا (و مغرور دنیا) است.
اما کسی که خود را ثروتمند نشان می دهد
اما آن كه او توانگر است،
اما کسی که بی‌نیازی نشان می‌دهد
اما آن كه بى‌نياز است- به مال و جاه-
امّا آن کس که خود را (از دین و هدایت آسمانی) بی‌نیاز می‌داند.
اما کسی که خود را بی‌نیاز پندارد.
اما آنکه بی‌نیازی جست‌

But as for him who was indifferent.
ترتیل:
ترجمه:
عبس ٤ آیه ٥ عبس ٦
سوره : سوره عبس
نزول : ٢ بعثت
اطلاعات آماری
تعداد کلمات : ٣
تعداد حروف :

معنی کلمات و عبارات

«إسْتَغْنی»: خود را بی‌نیاز می‌بیند از چیزی که با خود آورده‌ای، و به ثروت و قدرت دنیوی بسنده می‌کند.


تفسیر


تفسیر نور (محسن قرائتی)


عَبَسَ وَ تَوَلَّى «1» أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‌ «2» وَ ما يُدْرِيكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّى «3» أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْرى‌ «4» أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‌ «5» فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى «6» وَ ما عَلَيْكَ أَلَّا يَزَّكَّى «7» وَ أَمَّا مَنْ جاءَكَ يَسْعى‌ «8» وَ هُوَ يَخْشى‌ «9» فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى «10»

چهره درهم كشيد و روى بر تافت. از اينكه نابينايى به سراغ او آمد. و تو چه دانى، شايد او در پى پاكى و پارسايى باشد. يا پند گيرد و آن پند سودش بخشد. امّا كسى كه خود را بى‌نياز مى‌بيند. پس تو به او مى‌پردازى. با آنكه اگر پاك نگردد، بر تو چيزى نيست. و امّا كسى كه شتابان نزد تو آمد، در حالى كه از خدا مى‌ترسد، تو از او تغافل مى‌كنى و به ديگرى مى‌پردازى.

جلد 10 - صفحه 383

نکته ها

بر اساس روايات اهل سنّت، شخصى به نام عبداللّه بن امّ مكتوم كه فردى نابينا بود، به مجلس پيامبر وارد شد، در حالى كه آن حضرت با بزرگان قريش همچون ابوجهل و عُتبه جلسه داشت و آنان را به اسلام دعوت مى‌كرد. او كه نابينا بود و حاضران را نمى‌ديد، مكرّر از پيامبر مى‌خواست كه قرآن بخواند تا او حفظ كند.

لذا نوعى كراهت و ناراحتى در چهره آن حضرت ظاهر شد. در اينجا بود كه آيات اوليه سوره عبس نازل شد و آن حضرت را مورد عتاب و سرزنش قرار داد.

البتّه در آيات مورد بحث، دلالت روشنى بر اينكه شخص عبوس كننده، پيامبر بوده است وجود ندارد و روايات اهل سنّت، آن را مطرح كرده است. امّا در روايتى كه از امام صادق عليه السلام رسيده، اين آيات در شأن مردى از بنى اميّه نازل شده كه در محضر پيامبر بوده و به هنگام ورود ابن مكتوم، چهره درهم كشيد و روى بگرداند. «1»

مرحوم سيّد مرتضى در كتاب متشابه القرآن، روايات اهل سنّت را مردود دانسته و با استناد به ديگر آيات قرآن مى‌فرمايد:

خداوند اخلاق پيامبر را ستوده و درباره او فرموده است: «إِنَّكَ لَعَلى‌ خُلُقٍ عَظِيمٍ» «2» تو داراى خلق نيكو و بزرگوارانه هستى ودر دو مورد آن حضرت را به تواضع در برابر مؤمنان سفارش نموده است: «وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ» «3»، «وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ» «4»

علاوه بر آنكه اگر پيامبر چنين اخلاقى داشت، بر اساس آيات ديگر قرآن، اصولًا در تبليغ توفيقى نداشت. چنانكه خداوند خطاب به پيامبرش مى‌فرمايد: «لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ» «5» اگر تندخو و خشن بودى، مردم از اطراف تو پراكنده مى‌شدند.

ده آيه انتقاد به خاطر چهره درهم كشيدن و عبوس كردن در برابر نابينايى كه براى او خنده و ترشرويى فرقى ندارد، نشان دهنده حساسيت اسلام در برخورد با طبقه محروم است.

مراد از «مَنِ اسْتَغْنى‌» يا بى‌نيازى مالى است كه باعث مى‌شود شخص خود را برتر از


«1». تفسير الميزان.

«2». قلم، 4.

«3». حجر، 88.

«4». شعراء، 215.

«5». آل‌عمران، 159.

جلد 10 - صفحه 384

ديگران بداند و يا بى‌نيازى از ارشاد و هدايت است كه شخص، ديگران را گمراه و منحرف ببيند. البتّه جمع ميان هردو نيز ممكن است، يعنى شخص در اثر ثروت زياد، گرفتار غرور شده و به سخن حق ديگران گوش فراندهد.

پیام ها

1- نقص عضو نشانه نقص شخصيّت نيست. (احترام نابينايان و معلولين و افراد ناقص الخلقه لازم است.) «عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‌»

2- ارزش اخلاق به خاطر كمال ذاتى آن است، نه خوشايند ديگران. (نابينا كه عبوس كننده را نمى‌بيند تا شاد يا ناراحت شود.) «عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‌»

3- اسلام با روحيه استكبار و تحقير ديگران مخالف است. «ما يُدْرِيكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّى»

4- به ظاهر افراد نمى‌توان قضاوت كرد. (گاهى نابينا، از افرا بينا طالب‌تر است) الْأَعْمى‌ ... لَعَلَّهُ يَزَّكَّى‌

5- ميزان پذيرش افراد جامعه متفاوت است. در برابر ارشاد و دعوت پيامبر، گروهى تزكيه مى‌شوند و گروهى در حدّ تذكّر سود مى‌برند. «يَزَّكَّى أَوْ يَذَّكَّرُ»

6- تذكّر دادن، بى نتيجه نيست و اثر خود را مى‌گذارد. «يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْرى‌»

7- اصل، ايمان انسان‌هاست نه ثروت و سرمايه آنها. أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‌ أَمَّا مَنْ‌ ... يَخْشى‌

8- پيامبر مسئول ارشاد مردم است نه اجبار آنان. «وَ ما عَلَيْكَ أَلَّا يَزَّكَّى»

9- احساس بى‌نيازى محكوم است. جمله‌ «أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‌» در مقام انتقاد است.

10- احساس بى‌نيازى و خود را كامل و بى نياز دانستن، سبب محروم شدن از تزكيه است. مَنِ اسْتَغْنى‌ ... أَلَّا يَزَّكَّى‌

11- طبقه محروم با سرعت به سراغ اسلام مى‌آيند. «جاءَكَ يَسْعى‌»

12- خشيت درونى با تلاش و حركت بيرونى بايد توأم باشد. «يَسْعى‌ وَ هُوَ يَخْشى‌»

13- راه خودسازى، درك محضر پيامبر و يا استاد ربّانى است. «جاءَكَ يَسْعى‌»

14- در شيوه تبليغ برخورد دوگانه با فقير و غنى جايز نيست. «فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى‌- فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى»

تفسير نور(10جلدى)، ج‌10، ص: 385

تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)



أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‌ «5»

أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‌: اما آن كس كه توانگرى دارد يا بى‌نيازى كند از ايمان.


تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)


بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‌

عَبَسَ وَ تَوَلَّى «1» أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‌ «2» وَ ما يُدْرِيكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّى «3» أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْرى‌ «4»

أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‌ «5» فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى «6» وَ ما عَلَيْكَ أَلاَّ يَزَّكَّى «7» وَ أَمَّا مَنْ جاءَكَ يَسْعى‌ «8» وَ هُوَ يَخْشى‌ «9»

فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى «10» كَلاَّ إِنَّها تَذْكِرَةٌ «11» فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ «12» فِي صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ «13» مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ «14»

بِأَيْدِي سَفَرَةٍ «15» كِرامٍ بَرَرَةٍ «16» قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ «17» مِنْ أَيِّ شَيْ‌ءٍ خَلَقَهُ «18» مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ «19»

ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ «20» ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ «21» ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ «22» كَلاَّ لَمَّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ «23»

ترجمه‌

چهره ترش نمود و روى گرداند

براى آنكه آمد نزد او آن مرد كور

و چه ميدانى تو شايد او پاكيزه شود

يا پند گيرد پس نفع دهد او را پند

امّا كسيكه توانگر شد

پس تو باو متوجه ميشوى‌

و باكى ندارى كه پاكيزه نباشد

و امّا كسيكه آيد نزد تو با آنكه كوشش ميكند

و ميترسد

پس تو از او بامر ديگر مشغول ميشوى‌

نه چنين است همانا آن موجب تذكّر است‌

پس هر كه خواهد متذكّر ميشود بآن‌

در صحيفه‌هائى گرامى داشته شده‌

در مقام بلندى پاكيزه‌

نگاه داشته شده در دست نويسندگان‌

گرامى نيكوكار

لعنت بر انسان كافر چه چيز ايجاب نموده كفر او را

از چه چيز آفريده او را

از نطفه‌اى آفريده او را پس تعيين فرموده اندازه اعضاء او را

پس راه را آسان نموده براى او

پس ميرانده او را پس امر فرموده كه در گورش نهند

پس وقتى كه بخواهد برمى‌انگيزاند او را

نبايد چنين باشد هنوز بجا نياورده آنچه را امر نموده است او را.

تفسير

قمّى ره نقل فرموده كه نازل شد در شأن عثمان و ابن امّ مكتوم و او مؤذن پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود و كور بود و آمد نزد آنحضرت در وقتى كه اصحاب در خدمت او بودند و عثمان هم بود پس حضرت او را بر عثمان مقدّم داشت و عثمان عبوس شد


جلد 5 صفحه 344

و روى از او گرداند و در مجمع از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه نازل شد در باره مردى از بنى اميّه كه نزد پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود پس ابن امّ مكتوم آمد و آنمرد چون ديد او را تنفّر نمود و جمع آورى كرد خود را و روى ترش نمود و اعراض كرد از توجه باو پس حكايت فرمود خدا اين عمل را و انكار كرد بر او و بنابر اين مفاد آيات شريفه آنستكه روى ترش نمود عثمان و گرداند روى خود را براى آنكه آمد نزد او آنمرد نابينا چه ميدانى تو اى عثمان شايد او خود را پاك و پاكيزه نگهدارد يا پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم متذكّر نمايد او را و او از مواعظ آنحضرت بهره‌مند گردد اين طرز رفتار تو با فقرا است امّا كسيكه ثروتمند باشد پس تو به او رو ميكنى و متصدّى پذيرائى از او ميگردى و او را احترام مينمائى و باك ندارى از آنكه پاك و پاكيزه باشد يا نباشد وقتى كه ثروتمند باشد و خود را مسئول او نميدانى و امّا كسيكه نزد تو آيد با آنكه ميآيد و سعى ميكند در طلب معارف و احكام الهى و او از خدا ميترسد پس تو از او منصرف و بامر ديگرى مشغول ميشوى چون گفته‌اند ابن ام مكتوم براى استماع آيات قرآن آمده بود ولدى الورود اين استدعا را از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نمود و البته نبايد مسلمان چنين كارى را بنمايد قرآن موجب تذكّر است پس هر كس بخواهد متذكّر ميشود بآن و ياد ميگيرد آنرا آنچه ذكر شد در مفاد آيات مستفاد از نقل قمّى ره است و پر واضح است كه اين سلوك با فقرا و اغنيا از اخلاق حميده پيغمبر اكرم كه خداوند او را بخلق عظيم در قرآن ستوده دور است ولى عامّه عميا آنچه را در روايت قمّى ره و مجمع نسبت بعثمان داده شده بود به پيغمبر اكرم نسبت داده‌اند و خطابات و عتابات را متوجه بآنحضرت دانسته‌اند و بعضى از مفسّرين ما هم كه بروايات آنها اعتماد نموده‌اند تبعيّت از آنها كرده‌اند با آنكه در قرآن اسمى از آنحضرت برده نشده و ظاهر آنستكه خطابات متوجه بكسى است كه روى ترش نموده و اعراض كرده در وقت آمدن اعمى نزد او غافل از آنكه آنها حاضرند مقام نبوّت و امامت را تنزّل دهند تا برسد بجائى كه منافات با مطاعن و مظالم ائمه خودشان نداشته باشد و ما قائل بعصمت انبيا و اوصياء هستيم بلكه بايد گفت از پيغمبر ما و اوصياء او ترك اولى هم صادر نشده و اين خطابات و عتابات كه‌


جلد 5 صفحه 345

بهر مسلمان شريفى متوجه شود افسرده و ملول ميگردد از خداوند بحبيب خود كه هميشه در مقام تسليت خاطر مبارك او است لابدّ بايد در مقابل امر منكرى العياذ باللّه واقع شده باشد و اعتذاراتى كه در اين مقام شده از قبيل آنكه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مايل بود باسلام اغنياء از قوم خود براى پيشرفت اسلام لذا بآنها اهميّت داد يا ميخواست ابن ام مكتوم را ادب كند چون بى‌ادبى كرده بود و در بين نجواى پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با قوم مكرّر مسئلت تلاوت قرآن كرد يا اين سلوك ممنوع نبود و باين آيات ممنوع شد بنظر حقير بى‌وجه است چون بالاخره يا عتاب خداوند بجا بوده و پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مستحق آن يا العياذ باللّه بيجا بوده و پيغمبر منزّه از استحقاق و نميشود بهيچ يك قائل شد اين است كه من ميگويم در تفسير قرآن بايد از اقوال اغيار چشم پوشيد و بائمه اطهار مراجعه نمود تو خواه از سخنم پند گير و خواه ملال خداوند بعد از آن فرموده قرآن در صحف و كتب مكرّمه معظّمه است در مقام مرفوع كه لوح محفوظ الهى است و قمّى ره نقل فرموده كه نزد خدا است و منزّه و مطهّر است از ايادى شياطين در دست كرام الكاتبين و ملائكه مقرّبين و انبياء و مرسلين كه سفراء الهى هستند و قمّى ره نقل فرموده در دست ائمه عليهم السلام است و در مجمع از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه حافظ قرآن و عامل بآن باسفراء كرام برره هستند كه مراد از آنها ظاهرا مكرّم از معاصى و نيكوكارانند لعنت بر آدم مشرك و نيست و نابود باد چه قدر كفران نعمت مينمايد كه كافر ميشود يا معلوم نيست چه موجب شده كه از خداى يگانه صرف نظر نموده در مقابل بت سجده ميكند و چرا بايد تكبر كند خوب است ملاحظه كند كه از چه چيز خدا خلق فرموده او را از نطفه پليد پست آفريده پس تقدير فرموده اعضاء و اجزاء و اشكال و اطوار آنرا بر طبق حكمت و مصلحت تا انسان كامل شده پس آسان فرموده بر او به ارائه دادن باو راه خير و سعادت ابدى را بتوسط انبيا و اوليا و علما و صلحا پس ميرانده و حكم بدفن او فرموده براى نيل بنعيم ابدى و محفوظ ماندن جسد او از درندگان و متأذّى نشدن مردمان از بوى او پس هر وقت بخواهد زنده ميكند او را و از قبر بيرون ميآورد براى حساب و جزاى اعمال نبايد آدمى اينطور


جلد 5 صفحه 346

باشد كه شكر نعمتهاى خدا را بجا نياورد از زمان آدم ابو البشر تا حال هنوز شخصى پيدا نشده كه بتمام وظائف خود كاملا عمل نمايد و حقّ شكر نعمت خدا را بجا آورد چون هيچ كس خالى از قصور و تقصير نبوده مگر آنكه خداوند خودش او را حفظ فرموده و بسعادت ابدى رسانده باشد و محتمل است مراد از جمله اخيره فقط آن انسان كافر باشد كه در تمام عمر خود امر الهى را اطاعت ننموده است و اللّه اعلم بمراده.

اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)


أَمّا مَن‌ِ استَغني‌ «5» فَأَنت‌َ لَه‌ُ تَصَدّي‌ «6»

اما كسي‌ ‌که‌ مستغني‌ و ثروتمند ‌باشد‌ ‌پس‌ تو ‌از‌ ‌او‌ پذيرايي‌ ميكني‌ و احترام‌ ميگذاري‌ ‌اينکه‌ ‌هم‌ خطاب‌ بفاعل‌ عبس‌ ‌است‌ ‌که‌ اينها نسبت‌ ‌به‌ ثروتمندان‌ و متمكنين‌ چه‌ اندازه‌ احترام‌ ميگذاردند و ‌لو‌ كافر ‌ يا ‌ مشرك‌ ‌ يا ‌ افسق‌ فساق‌ ‌باشد‌، و ‌اينکه‌ رسم‌ ‌از‌ اول‌ دنيا ‌در‌ ميانه‌ مردم‌ بوده‌ و هست‌ ‌که‌ اهل‌ دنيا ‌را‌ محترم‌ ميشمارند و عزت‌ ميگذارند ‌هر‌ چه‌ رياستش‌ بالاتر ‌باشد‌ و ثروتش‌ زيادتر ‌باشد‌ و عده‌ و عده‌ و عشيره‌ و قبيله‌ ‌او‌ زيادتر ‌باشد‌ بيشتر احترام‌ ميگذارند ‌حتي‌ ‌او‌ ‌را‌ ميپرستند و خداي‌ ‌خود‌ ميدانند مثل‌ نمرود و شداد و فرعون‌ و هامان‌ و قارون‌ و اشباه‌ ‌آنها‌ ‌از‌ سلاطين‌ جور ‌حتي‌ يزيد تمسك‌ كرد بآيه: قُل‌ِ اللّهُم‌َّ ‌براي‌ اثبات‌ عزت‌ و شوكت‌ ‌خود‌ ولي‌ غافل‌ ‌از‌ ‌اينکه‌ هستند ‌که‌ عزت‌ ‌به‌ يد اللّه‌ ‌است‌ چنانچه‌ ميفرمايد: مَن‌ كان‌َ يُرِيدُ العِزَّةَ فَلِلّه‌ِ العِزَّةُ جَمِيعاً فاطر آيه 10، و اينها فرداي‌ قيامت‌ ذليل‌ترين‌ و پست‌ترين‌ و خوارترين‌ مخلوقات‌ ‌حتي‌ ‌از‌ سگ‌ پست‌تر هستند ‌که‌ سر بزير انداخته‌ ‌از‌ خجلت‌ و شرمندگي‌.

برگزیده تفسیر نمونه


]

(آیه 5)- سپس این عتاب را ادامه داده، می‌افزاید: «اما آن کس که توانگر است» (اما من استغنی).

نکات آیه

۱ - برخى از حاضران مجلس پیامبر(ص) در ماجراى ابن ام مکتوم، خود را از پند و اندرزهاى الهى بى نیاز مى دیدند و از فرجام خود نگرانى نداشتند. (أمّا من استغنى) به قرینه «جاءک» و «یخشى» - در آیات بعد - مراد از جمله «استغنى»، احساس بى نیازى نسبت به حضور در مجلس وعظ و ارشاد و نیز بى خطر دیدن عاقبت خویش است.

۲ - پیامبر(ص)، حتى کسانى را که به معارف دینى احساس نیاز نمى کردند، به حضور مى پذیرفت و از ارشاد آنان دریغ نمىورزید. (أمّا من استغنى) با توجه به شأن نزول و جملات آیه شریفه، چنین بر مى آید که پیامبر(ص) در مجلسى به ارشاد کسانى پرداخته بود که برخى از افراد حاضر در آن، خود را از تعالیم آن حضرت بى نیاز مى پنداشتند. فردى از مسلمانان نیز با شرکت در آن مجلس، خود را در مقام وعظ و ارشاد آنان قرار داده بود. پس از حضور ابن ام مکتوم، آثار ناخرسندى در قیافه و رفتار او نمودار گشت و این آیات با نکوهش از دوگانگى برخوردش، وى را فردى نامناسب براى ارشاد معرفى کرده است.

۳ - ثروت و امکانات مادى، زمینه ساز بازماندن از تلاش براى درک معارف الهى و غافل سازنده انسان از عاقبت خویش* (أمّا من استغنى) مراد از «استغناء» ممکن است داشتن مال و ثروت باشد. در این صورت - به قرینه «جاءک یسعى و هو یخشى» در توصیف جبهه مقابل - مى توان گفت ثروتمندان در معرض ترک حضور در مجالس دینى و خوددارى از تلاش براى آموختن دین و دچار محرومیت از خشیت هستند.

موضوعات مرتبط

  • امکانات مادى: نقش امکانات مادى ۳
  • ثروت: نقش ثروت ۳
  • دین: آسیب شناسى دینى ۳; موانع درک دین ۳
  • عبدالله بن ام مکتوم: قصه عبدالله بن ام مکتوم ۱
  • غفلت: زمینه غفلت ۳
  • محمد(ص): بى نیازى حاضران در مجلس محمد(ص) ۱; شرایط حضور در مجلس محمد(ص) ۲; فرجام حاضران در مجلس محمد(ص) ۱
  • موعظه: بى نیازى از موعظه ۱

منابع