تفسیر:نمونه جلد۹ بخش۶۰

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۲۲۷

آيه ۱۰۰ - ۱۰۴

آيه و ترجمه

ذَلِك مِنْ أَنبَاءِ الْقُرَى نَقُصهُ عَلَيْك مِنهَا قَائمٌ وَ حَصِيدٌ(۱۰۰) وَ مَا ظلَمْنَهُمْ وَ لَكِن ظلَمُوا أَنفُسهُمْ فَمَا أَغْنَت عَنهُمْ ءَالِهَتهُمُ الَّتى يَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مِن شىْءٍ لَّمَّا جَاءَ أَمْرُ رَبِّك وَ مَا زَادُوهُمْ غَيرَ تَتْبِيبٍ(۱۰۱) وَ كَذَلِك أَخْذُ رَبِّك إِذَا أَخَذَ الْقُرَى وَ هِىَ ظلِمَةٌ إِنَّ أَخْذَهُ أَلِيمٌ شدِيدٌ(۱۰۲) إِنَّ فى ذَلِك لاَيَةً لِّمَنْ خَاف عَذَاب الاَخِرَةِ ذَلِك يَوْمٌ مجْمُوعٌ لَّهُ النَّاس وَ ذَلِك يَوْمٌ مَّشهُودٌ(۱۰۳) وَ مَا نُؤَخِّرُهُ إِلا لاَجَلٍ مَّعْدُودٍ(۱۰۴) ترجمه : ۱۰۰ - اين از خبرهاى شهرها و آباديهاست كه ما براى تو باز گو مى كنيم ، كه بعضى (هنوز) بر پا هستند و بعضى درو شده اند (و از ميان رفته اند). ۱۰۱ - ما به آنها ستم نكرديم بلكه آنها خودشان بر خويشتن ستم روا داشتند و هنگامى كه فرمان مجازات الهى فرا رسيد خدايانى را كه غير از الله مى خواندند آنها را يارى نكردند و جز هلاكت بر آنها نيفزودند. ۱۰۲ - و اينچنين است مجازات پروردگار تو هنگامى كه شهرها و آباديهاى ظالم را مجازات مى كند، (آرى ) مجازات او دردناك و شديد است !. ۱۰۳ - در اين نشانه اى است براى كسى كه از عذاب آخرت مى ترسد، همان روزى است كه مردم در آن جمع مى شوند، و روزى كه همه آنرا مشاهده مى كنند. ۱۰۴ - و ما آنرا جز تا زمان محدودى تاخير نمى اندازيم .

تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۲۲۸

تفسير : در آيات اين سوره سرگذشت هفت قوم از اقوام پيشين و گوشه اى از تاريخ پيامبرانشان بيان شد كه هر كدام قسمت قابل توجهى از زواياى زندگى پرماجراى انسان را روشن مى ساخت ، و هر يك درسهاى عبرت فراوانى در برداشت . در اينجا به تمام آن داستانها اشاره كرده ، به صورت يك جمع بندى مى فرمايد: اين ماجراها گوشه اى از اخبار شهرهاى و آباديها است كه ما داستانش را براى تو بازگو مى كنيم (ذلك من انباء القرى نقصه عليك ). همان شهرها و آباديهائى كه قسمتى از آن هنوز بر پاست ، و قسمتى همچون كشتزار درو شده به كلى ويران گشته است (منها قائم و حصيد). قائم اشاره به شهرها و آباديهائى است كه از اقوام پيشين بر پا مانده اند، مانند سرزمين مصر كه جايگاه فرعونيان بود، و پس از غرق اين گروه ظالم و ستمگر همچنان بر جاى ماند، باغهايش و كشتزارهايش و بسيارى از عمارتهاى خيره كننده اش . حصيد به معنى درو شده ، اشاره به سرزمينهائى همچون سرزمين قوم نوح و لوط كه يكى در زير آب غرق شد و ديگرى زير و رو و سنگباران گرديد. اما گمان مبر كه ما به آنها ستم كرديم ، آنها خودشان به خويشتن ظلم كردند (و ما ظلمنا هم و لكن ظلموا انفسهم ). آنها به بتها و خدايان دروغينشان پناه بردند، اما خدايانشان را كه به جاى الله مى خواندند، هيچ مشكلى را در برابر فرمان پروردگار از آنها نگشودند (فما اغنت عنهم آلهتهم التى يدعون من دون الله من شى ء لما جاء امر ربك ). آرى اين خدايان قلابى جز ضرر و زيان و هلاكت و بدبختى ، بر آنها

تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۲۲۹

نيفزودند (و ما زاد و هم غير تتبيب ). آرى اين چنين بود مجازات پروردگار تو نسبت به شهرها و آباديهائى كه ستم مى كردند هنگامى كه آنها را تسليم هلاكت كرد (و كذلك اخذ ربك اذ اخذ القرى و هى ظالمة ). مسلما مجازات پروردگار دردناك و شديد است (ان اخذه اليم شديد). اين يك قانون عمومى الهى است ، يك نسبت و برنامه هميشگى است كه هر قوم و ملتى دست به ظلم و ستم بيالايند و پا را از مرز فرمانهاى الهى فراتر نهند و به رهبرى و راهنمائى و اندرزهاى پيامبران خدا اعتنا ننمايند خداوند آنها را سرانجام سخت مى گيرد و در پنجه عذاب مى فشارد. اين واقعيت كه برنامه فوق يك برنامه عمومى و يك سنت هميشگى است از ساير آيات قرآن نيز به خوبى استفاده مى شود و در واقع هشدارى است به تمام مردم جهان كه گمان مبريد شما از اين قانون مستثنى هستيد يا اين حكم مخصوص اقوام پيشين بوده است . البته ظلم به معنى وسيع كلمه شامل همه گناهان مى شود و توصيف قريه و شهر و آبادى به ظالم بودن (هى ظالمة ) با اينكه اين صفت مربوط به ساكنان شهر و آبادى است گويا اشاره به اين نكته لطيف است كه آنها آنقدر در ظلم و بيدادگرى فرو رفتند كه گوئى شهر و آبادى يك پارچه ظلم و ستم شده بود. و اين تعبير نزديك به تعبيرى است كه در فارسى داريم كه مى گوئيم ظلم و فساد از در و ديوار فلان شهر مى بارد.

تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۲۳۰

و از آنجا كه اين يك قانون كلى و عمومى است بلا فاصله مى فرمايد: در اين سرگذشتهاى عبرت انگيز و حوادث و شوم و دردناكى كه بر گذشتگان گذشت علامت و نشانه اى است براى يافتن راه حق ، براى كسانى كه از عذاب آخرت مى ترسند (ان فى ذلك لاية لمن خاف عذاب الاخرة ). چرا كه دنيا در برابر سراى ديگر همه چيزش كوچك و ناچيز است حتى مجازاتها و عذابهايش و جهان ديگر از هر نظر وسيعتر مى باشد، و آنها كه ايمان به رستاخيز دارند با ديدن هر يك از اين نمونه ها در دنيا تكان مى خورند و عبرت مى گيرند و راه خود را باز مى يابند. در پايان آيه اشاره به دو وصف از اوصاف روز قيامت كرده ، مى گويد: آن روزى است كه همه مردم براى آن جمع مى شوند (ذلك يوم مجموع له الناس ). و آن روزى است كه مشهود همگان است (و ذلك يوم مشهود). اشاره به اينكه همانگونه كه قوانين و سنن الهى در اين جهان عمومى است اجتماع مردم در آن دادگاه نيز عمومى و حتى در يك زمان خواهد بود، روزى است آشكار براى همه آنچنان كه تمام انسانها در آن حاضر مى شوند و آن را مى بينند. جالب اينكه مى فرمايد: يوم مجموع له الناس و نمى گويد فيه الناس اين تعبير اشاره به آن است كه رستاخيز تنها ظرف اجتماع مردم نيست ، بلكه يك هدف است و يك مقصد كه انسانها در مسير تكاملى خود به سوى آن پيش مى روند. در سوره تغابن آيه ۹ نيز مى خوانيم : يوم يجمعكم ليوم الجمع ذلك يوم التغابن : در آن روز كه روز جمع و اجتماع است همه شما را گرد آورى مى كند و آن روزى است كه همه احساس غبن مى كنند!.

تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۲۳۱

و از آنجا كه ممكن است بعضى بگويند سخن از آن روز نسيه است و معلوم نيست كى فرا مى رسد، لذا قرآن بلافاصله مى گويد: ما آن روز را فقط تا زمان محدودى تاخير مى اندازيم (و ما نؤ خره الا لاجل معدود). آنهم براى مصلحتى كه روشن است تا مردم جهان ميدانهاى آزمايش و پرورش را ببينند، و آخرين برنامه انبياء پياده شود، و آخرين حلقه سلسله تكامل كه اين جهان استعداد آن را دارد ظاهر گردد و بعد پايان اعلام شود. تعبير به معدود (شمرده شده ) اشاره به نزديكى رستاخيز است زيرا هر چيزى كه قابل شمارش باشد و تحت عدد واقع شود محدود و نزديك است . خلاصه تاخير آن روز هرگز نبايد ظالمان را مغرور كند. چرا كه قيامت گر چه دير آيد بيايد و حتى تعبير به دير آمدن هم درباره آن صحيح نيست !.

تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۲۳۲

آيه ۱۰۵ - ۱۰۸

آيه و ترجمه

يَوْمَ يَأْتِ لا تَكلَّمُ نَفْسٌ إِلا بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شقِىُّ وَ سعِيدٌ(۱۰۵) فَأَمَّا الَّذِينَ شقُوا فَفِى النَّارِ لهَُمْ فِيهَا زَفِيرٌ وَ شهِيقٌ(۱۰۶) خَلِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السمَوَت وَ الاَرْض إِلا مَا شاءَ رَبُّك إِنَّ رَبَّك فَعَّالٌ لِّمَا يُرِيدُ(۱۰۷)

  • وَ أَمَّا الَّذِينَ سعِدُوا فَفِى الجَْنَّةِ خَلِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السمَوت وَ الاَرْض إِلا مَا شاءَ رَبُّك عَطاءً غَيرَ مجْذُوذٍ(۱۰۸)

ترجمه : ۱۰۵ - آن روز كه (قيامت ) فرا رسد هيچكس جز به اجازه او سخن نمى گويد گروهى از آنها شقاوتمندند و گروهى سعادتمند (گروهى بدبختند و گروهى نيكبخت ). ۱۰۶ - اما آنها كه شقاوتمند شدند در آتشاند، و براى آنها زفير و شهيق (ناله هاى طولانى دم و باز دم ) است . ۱۰۷ - جاودانه در آن خواهند ماند، تا آسمانها و زمين بر پاست ، مگر آنچه پروردگارت بخواهد كه پروردگارت هر چه را اراده كند انجام مى دهد. ۱۰۸ - اما آنها كه سعادتمند شدند در بهشت جاودانه خواهند بود، ما دام كه آسمانها و زمين بر پاست مگر آنچه پروردگارت بخواهد، بخششى است قطع نشدنى !. تفسير : سعادت و شقاوت . در آيات گذشته اشاره اى به مسئله قيامت و اجتماع همه مردم در آن دادگاه بزرگ شده بود. در آيات مورد بحث گوشه اى از سرنوشت مردم را در آن روز بيان مى كند، نخست مى گويد:

تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۲۳۳

هنگامى كه آن روز فرا رسد هيچ كس جز به اراده پروردگار سخن نمى گويد (يوم يات لا تكلم نفس الا باذنه ). گاه چنين تصور مى شود اين آيه كه دليل بر سخن گفتن مردم در آن روز به اجازه پروردگار است ، با آياتى كه مطلقا نفى تكلم مى كند منافات دارد، مانند آيه ۶۵ سوره يس : اليوم نختم على افواههم و تكلمنا ايديهم و تشهد ارجلهم بما كانوا يكسبون : امروز بر دهان آنها مهر مى نهيم و به جاى آن دستهايشان سخن مى گويند، و پاهايشان گواهى مى دهند به كارهائى كه انجام داده اند و در آيه ۳۵ سوره مرسلات مى خوانيم : هذا يوم لا ينطقون امروز روزى است كه آنها سخن نمى گويند. بهمين دليل بعضى از مفسران بزرگ معتقدند كه اصولا در آن روز سخن گفتن مفهومى ندارد، چرا كه سخن گفتن وسيله اى است كه ما به آن كشف باطن و درون اشخاص را مى كنيم و اگر ما حسى داشتيم كه از افكار هر كس مى توانستيم به وسيله آن آگاه شويم هيچگاه نيازى به تكلم نبود، بنابراين در قيامت كه كشف اسرار مى شود و همه چيز به حالت بروز و ظهور در مى آيد اصولا تكلم معنى ندارد. به بيانى ديگر: سراى آخرت سراى پاداش است ، نه دار عمل ، و بهمين دليل در آنجا خبرى از اختيار انسانى و سخن گفتن به ميل و اراده خويشتن نيست ، بلكه در آنجا تنها انسان است و اعمالش و آنچه به آن مربوط است ، بنابراين اگر سخن هم بگويد همچون سخنان دنيا كه از اختيار و اراده ، براى كشف اسرار درون سرچشمه مى گيرد نيست ، و هر چه بگويد يك نوع انعكاس و بازتاب از اعمال اوست اعمالى كه در آنجا ظاهر و آشكار است . بنابراين سخن گفتن در آن روز همانند تكلم در دنيا نيست كه انسان بتواند به ميل خود راست بگويد يا دروغ .

تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۲۳۴

بهر حال آنروز روز كشف حقائق اشياء و باز گشت غيب به شهود است و شباهتى با اين جهان ندارد. ولى اين برداشت از آيه فوق با ظاهر آيات ديگر قرآن چندان سازگار نيست چرا كه قرآن گفتگوهاى زيادى از مؤ منان و مجرمان ، پيشوايان و جباران و پيروان آنها، همچنين شيطان و فريبخوردگانش ، و دوزخيان و بهشتيان نقل مى كند كه نشان دهنده وجود سخنانى همانند سخنان اين جهان است . حتى از بعضى از آيات قرآن استفاده مى شود كه پاره اى از گناهكاران در برابر بعضى از سئوالات دروغ هم مى گويند مثلا در سوره انعام آيه ۲۲ - ۲۴ مى خوانيم و يوم نحشرهم جميعا ثم نقول للذين اشركوا اين شركاؤ كم الذين كنتم تزعمون - ثم لم تكن فتنتهم الا ان قالوا و الله ربنا ما كنا مشركين - انظر كيف كذبوا على انفسهم و ضل عنهم ما كانوا يفترون : - آنروز كه همه آنها را محشور مى كنيم به مشركان مى گوئيم معبودهائى را كه شريك خدا مى دانستيد كجا هستند؟ پاسخ و عذر آنها جز اين نيست كه مى گويند به خدائى كه پروردگار ماست سوگند كه ما مشرك نبوديم ، ببين چگونه به خودشان نيز دروغ مى گويند و آنچه را به دروغ شريك خدا مى پنداشتند از دست مى دهند. بنابراين بهتر آن است كه در پاسخ سئوال مربوط به تناقض ظاهرى آيات مربوط به تكلم همان جوابى را بگوئيم كه بسيارى از مفسران گفته اند و آن اينكه : مردم در آنروز مراحل مختلفى را مى پيمايند كه هر مرحله ويژگيهائى دارد، در پاره اى از مراحل هيچگونه پرسش و سئوالى از آنها نمى شود و حتى مهر بر دهانشان مى نهند، فقط اعضاى پيكرشان كه آثار اعمال را در خود حفظ كرده اند با زبان بى زبانى سخن مى گويند، اما در مراحل ديگر قفل از زبانشان برداشته مى شود و به اذن خداوند به سخن مى آيند و بگناهان خود اعتراف مى كنند و خطاكاران يكديگر را ملامت مى نمايند بلكه سعى دارند گناه خويش را بر گردن ديگرى نهند!.

تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۲۳۵

بهر حال در پايان آيه اشاره به تقسيم همه مردم به دو گروه كرده مى گويد: گروهى در آنجا شقى و گروهى سعيدند، گروهى خوش بخت و گروه ديگرى بدبختند (فمنهم شقى و سعيد). سعيد از ماده سعادت به معنى فراهم بودن اسباب نعمت ، و شقى از ماده شقاوت به معنى فراهم بودن اسباب گرفتارى و مجازات و بلاست ، بنابراين سعيدها در آن جهان همان نيكوكارانى هستند كه در لابلاى انواع نعمتها جاى آنهاست و شقاوتمندان همان بدكارانى هستند كه در دل دوزخ در انواع مجازاتها گرفتارند. و بهر حال اين شقاوت و آن سعادت چيزى جز نتيجه اعمال و كردار و گفتار و نيات انسان در دنيا نيست : و عجب اينكه بعضى از مفسران اين آيه را دستاويزى براى عقيده باطل خود در زمينه جبر قرار داده اند، در حالى كه آيه كمترين دلالتى بر اين معنا ندارد، بلكه از سعادتمندان و شقاوتمندان رستاخيز سخن مى گويد كه همگى به خاطر اعمال خود به اين مرحله رسيده اند شايد آنها مفهوم اين آيه را با پاره اى از احاديث اشتباه كرده اند كه درباره سعادت و شقاوت قبل از تولد سخن مى گويد كه آن داستان جداگانه اى دارد. سپس حالات شقاوتمندان و سعادتمندان را در عبارات فشرده و گويائى چنين شرح مى دهد: اما آنها كه شقاوتمند شدند در آتش دوزخ زفير و شهيق دارند و ناله و نعره و فرياد سر مى دهند (فاما الذين شقوا ففى النار لهم فيها زفير و شهيق ).

تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۲۳۶

و اضافه مى كند: آنها جاودانه در آتش خواهند ماند تا زمانى كه آسمانها و زمين بر پاست (خالدين فيها ما دامت السموات و الارض ). مگر آنچه پروردگارت اراده كند (الا ما شاء ربك ). چرا كه خداوند هر كارى را اراده كند انجام مى دهد (ان ربك فعال لما يريد). و اما آنها كه سعادتمند شدند در بهشت جاودانه خواهند ماند، تا آسمانها و زمين برپاست (و اما الذين سعدوا ففى الجنة خالدين فيها مادامت السموات و الارض ). مگر آنچه پروردگار تو اراده كند (الا ما شاء ربك ). اين بخشش و عطيه اى است كه هرگز از آنان قطع نمى شود (عطاء غير مجذوذ).

نكته ها :

در اينجا بايد به چند نكته توجه كرد: ۱ - همانگونه كه گفتيم بعضى خواسته اند از آيات فوق ذاتى بودن سعادت و شقاوت را اثبات كنند در حاليكه نه تنها آيات فوق دلالتى بر اين امر ندارد بلكه به وضوح ثابت مى كند كه سعادت و شقاوت اكتسابى است ، زيرا مى گويد: اما الذين شقوا (آنها كه شقاوتمند شدند) و يا مى گويد: اما الذين سعدوا (اما آنها كه سعادتمند شدند) اگر شقاوت و سعادت ذاتى بود مى بايست گفته شود اما الاشقياء و اما السعداء و مانند آن . و از اينجا روشن مى شود آنچه در تفسير فخر رازى آمده كه در اين آيات خداوند از هم اكنون حكم كرده كه گروهى در قيامت سعادتمندند و گروهى شقاوتمند، و كسانى را كه خداوند

تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۲۳۷

محكوم به چنين حكمى كرده و مى داند سرانجام در قيامت سعيد يا شقى خواهند بود محال است تغيير پيدا كنند، و الا لازم مى آيه كه خبر دادن خداوند كذب ، و علمش جهل شود و اين محال است !!... بكلى بى اساس ‍ است . اين همان ايراد معروف علم خدا در مساله جبر و اختيار است كه پاسخ آن از قديم داده شده است و آن اينكه : اگر ما افكار پيش ساخته خود را نخواهيم بر آيات تحميل كنيم مفاهيم آن روشن است ، اين آيات مى گويد: در آن روز گروهى در پرتو اعمالشان سعادتمند و گروهى بخاطر اعمالشان شقاوتمندند و خدا مى داند چه كسانى به اراده خود و به خواست و اختيار خود در طريق سعادت گام مى نهند و چه گروهى با اراده خود در مسير شقاوت گام مى نهند بنابراين بعكس آنچه او گفته اگر مردم مجبور به انتخاب اين راه باشند علم خدا جهل خواهد شد چرا كه همگان با ميل و اختيار خود راه خويش را انتخاب مى كنند. شاهد سخن اينكه آيات فوق به دنبال داستانهاى اقوام پيشين است كه گروه عظيمى از آنها بر اثر ظلم و ستم و انحراف از جاده حق و عدالت ، و آلودگى به مفاسد شديد اخلاقى ، و مبارزه با رهبران الهى گرفتار مجازاتهاى دردناكى در اين جهان شدند كه قرآن براى تربيت و ارشاد ما و نشان دادن راه حق از باطل و جدا ساختن مسير سعادت از شقاوت اين داستانها را بازگو مى كند. اصولا اگر ما - آنچنان كه فخر رازى و هم فكرانش مى پندارند - محكوم به سعادت و شقاوت ذاتى باشيم ، و بدون اراده به بديها و نيكيها كشانده شويم تعليم و تربيت لغو و بيهوده خواهد بود. آمدن پيامبران و نزول كتب آسمانى و نصيحت و اندرز و تشويق و توبيخ و سرزنش و ملامت و مؤ اخذه و سؤ ال و بالاخره كيفر و پاداش ‍ همگى بيفايده يا ظالمانه محسوب مى گردد. آنها كه مردم را در انجام نيك و بد مجبور مى دانند خواه اين جبر را،

تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۲۳۸

جبر الهى ، يا جبر طبيعى ، يا جبر اقتصادى ، و يا جبر محيط بدانند تنها به هنگام سخن گفتن و يا مطالعه در كتابها از اين مسلك طرفدارى مى كنند، ولى در عمل حتى خودشان هرگز چنين عقيده اى ندارند، بهمين دليل اگر به حقوق آنها تجاوزى شود متجاوز را مستحق توبيخ و ملامت و محاكمه و مجازات مى دانند، و هرگز حاضر نيستند به عنوان اينكه او مجبور به انجام اين كار است از وى صرفنظر كنند و يا مجازاتش را ظالمانه به پندارند و يا بگويند او نمى توانسته است اين عمل را مرتكب نشود چون خدا خواسته يا جبر محيط و طبيعت بوده است ، اين خود دليل ديگرى بر فطرى بودن اصل اختيار است . بهر حال هيچ جبرى مسلكى را نمى يابيم كه در عمل روزانه خود به اين عقيده پاى بند باشد بلكه بر خوردش ‍ با تمام انسانها برخورد با افراد آزاد و مسئول و مختار است . تمام اقوام دنيا به دليل تشكيل دادگاهها و دستگاههاى قضائى براى كيفر متخلفان عملا آزادى اراده را پذيرفته اند. تمام مؤ سسات تربيتى جهان نيز بطور ضمنى اين اصل را قبول كرده اند كه انسان با ميل و اراده خود كار مى كند و با تعليم و تربيت مى توان او را راهنمائى و ارشاد كرد و از خطاها و اشتباهات و كج انديشيها بر كنار ساخت . ۲ - جالب اينكه در آيات فوق شقوا به عنوان فعل معلوم و سعدوا به عنوان فعل مجهول آمده است .

تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۲۳۹

اين اختلاف تعبير شايد اشاره لطيفى به اين نكته باشد كه انسان راه شقاوت را با پاى خود مى پيمايد، ولى براى پيمودن راه سعادت تا امداد و كمك الهى نباشد و او را در مسيرش يارى ندهد پيروز نخواهد شد و بدون شك اين امداد و كمك تنها شامل كسانى مى شود كه گامهاى نخستين را با اراده و اختيار خود برداشته اند و شايستگى چنين امدادى را پيدا كرده اند. (دقت كنيد). ۳ - مساله خلود در قرآن . خلود در اصل لغت به معنى بقاى طولانى و هم به معنى ابديت آمده است ، بنابراين كلمه خلود به تنهائى دليل بر ابديت نيست ، زيرا هر نوع بقاء طولانى را شامل مى شود. ولى در بسيارى از آيات قرآن با قيودى ذكر شده است كه از آن به وضوح مفهوم ابديت فهميده مى شود، مثلا در آيات ۱۰۰ توبه ۱۱ طلاق و ۹ تغابن در مورد بهشتيان تعبير به خالدين فيها ابدا مى كند، كه اين تعبير مفهومش ابديت بهشت براى اين گروهها است ، و در آيات ديگرى مانند ۱۶۹ نساء و ۲۳ جن درباره گروهى از دوزخيان همين تعبير خالدين فيها ابدا ديده مى شود كه دليل بر جاودانگى عذاب آنها است . تعبيرات ديگرى مانند ماكثين فيها ابدا در آيه ۳ كهف لا يبغون عنها حولا (كهف - ۱۰۸) و مانند اينها نشان مى دهد كه بطور قطع گروهى از بهشتيان و دوزخيان جاودانه در نعمت يا در عذاب خواهند ماند. بعضى كه نتوانسته اند اشكالات خلود و جاودانگى مجازات را به نظر خود حل كنند ناچار دست به دامن معنى لغوى آن زده و آنرا به معنى مدت طولانى گرفته اند، در حالى كه تعبيراتى نظير آيات فوق تاب چنين تفسيرى را ندارد. براى توضيح بيشتر نظر شما را به بحث زير معطوف مى داريم .

تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۲۴۰

يك سؤ ال مهم : در اينجا فورا يك علامت استفهام بزرگ در فكر هر شنونده اى ترسيم مى شود كه اين نا برابرى ميان گناه و مجازات چگونه در كار خدا ممكن است ؟ چگونه مى توان پذيرفت كه انسان تمام عمر خود را كه حداكثر ۸۰ يا ۱۰۰ سال بوده كار خوب يا بد كرده است ولى مليونها مليون سال و بيشتر - پاداش و كيفر ببيند؟!. البته اين مطلب در مورد پاداش چندان مهم نيست ، زيرا بخشش و پاداش هر چه بيشتر باشد نشانه فضل و كرم پاداش دهنده است ، بنابراين جاى ايراد و خرده گيرى نيست . اما در مورد كار بد و گناه و ظلم و كفر اين سؤ ال هست كه چگونه عذاب جاودانه در برابر گناه محدود با اصل عدالت خدا سازگار است ؟. كسى كه دوران طغيان و سركشى و تجاوزش حداكثر از يك صد سال تجاوز نمى كند چرا هميشه بايد در آتش ‍ و مجازات شكنجه ببيند؟!. آيا عدالت ايجاب نمى كند كه يكنوع تعادل در اينجا برقرار گردد و مثلا ۱۰۰ سال (به اندازه اعمال خلافش ) كيفر ببيند؟!. پاسخ ‌هاى غير قانع كننده پيچيدگى پاسخ اين اشكال سبب شده كه بعضى به فكر توجيه آيات خلود بيفتند و آنها را طورى تفسير كنند كه مجازات جاودان كه به عقيده آنها بر خلاف اصل عدالت است از آن استفاده نشود. ۱ - بعضى مى گويند: منظور از خلود معنى كنائى يا مجازى آن است يعنى يك مدت نسبتا طولانى ، همانطور كه به افرادى كه تا آخر عمر بايد در زندان بمانند مى گويند آنها محكوم به زندان ابد هستند، با اينكه مسلما ابديتى در هيچ زندانى وجود ندارد و با پايان عمر زندانى پايان مى يابد، حتى

تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۲۴۱

در زبان عربى نيز يخلد فى السجن كه از ماده خلود است در اين گونه موارد به كار مى رود. ۲ - بعضى ديگر مى گويند: اينگونه گردنكشان طاغى و ياغى كه گناه سراسر وجود آنها را فرا گرفته است وجودشان به رنگ كفر و گناه در آمده اگر چه هميشه در دوزخ خواهند بود، ولى دوزخ هميشه به يك حال باقى نمى ماند، روزى فرا مى رسد كه آتش آن ، مانند هر آتش ديگر، بالاخره خاموش مى گردد! و آرامش ‍ خاصى دوزخيان را فرا مى گيرد!. ۳ - بعضى ديگر احتمال داده اند كه با گذشت زمان و پس از كشيدن مجازاتهاى فراوان ، سرانجام يكنوع سازش با محيط در دوزخيان به وجود مى آيد و آنها به رنگ محيط خود در مى آيند يعنى كم كم به آن خو مى گيرند و عادت مى كنند! و در اين حال هيچگونه احساس ناراحتى و عذاب ندارند!. البته همان گونه كه گفتيم همه اين توجيهات به خاطر عجز و ناتوانى در برابر حل مشكل خلود و جاودانى بودن عذاب است وگرنه ظهور آيات خلود در جاودانى بودن عذاب يك دسته خاص قابل انكار نيست . حل نهائى ايراد. براى حل اين مشكل بايد به بحثهاى سابق باز گرديم و اشتباهى را كه در مقايسه مجازاتهاى رستاخيز با مجازاتهاى ديگر روى مى دهد اصلاح كنيم ، تا معلوم شود كه مساله خلود هرگز با اصل عدالت پروردگار مخالف نيست . براى توضيح اين بحث بايد به سه اصل توجه كرد: ۱ - مجازات ابدى و جاويدان ، همانطور كه قبلا هم اشاره شد، منحصر به كسانى است كه تمام روزنه هاى نجات را به روى خود بسته اند و عالما عامدا غرق در فساد و تباهى و كفر و نفاق گشته اند، سايه شوم گناه تمام قلب و جان آنها را پوشانيده ، و در حقيقت به رنگ گناه و كفر در آمده اند همانگونه كه در سوره

تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۲۴۲

بقره مى خوانيم : بلى من كسب سيئة و احاطت به خطيئته فاولئك اصحاب النار هم فيها خالدون : آرى كسى كه مرتكب گناهى گردد و آثار آن تمام وجود او را احاطه كند چنان كسى اهل دوزخ است و جاودانه در آن خواهد ماند (بقره آيه ۸۱). ۲ - اين اشتباه است كه بعضى خيال مى كنند كه مدت و زمان كيفر بايد به اندازه مدت و زمان گناه باشد، زيرا رابطه ميان گناه و كيفر رابطه زمانى نيست بلكه رابطه كيفى است يعنى مقدار زمان مجازات تناسب با كيفيت گناه دارد نه مقدار زمان آن مثلا كسى ممكن است در يك لحظه دست به قتل نفس بزند و طبق پاره اى از قوانين محكوم به زندان ابد گردد، در اينجا مى بينيم زمان گناه تنها يك لحظه بوده در حالى كه مجازات آن گاهى ۸۰ سال زندان خواهد بود. بنابراين آنچه مطرح است كيفيت است نه كميت گناه از نظر زمان . ۳ - گفتيم مجازاتها و كيفرهاى رستاخيز بيشتر جنبه اثر طبيعى عمل و خاصيت گناه دارد و به عبارت روشنتر: رنجها و دردها و ناراحتيهائى كه گناهكاران در جهان ديگر مى كشند اثر و نتيجه اعمال خود آنها است كه دامانشان را فرا مى گيرد در قرآن مى خوانيم فاليوم لا تظلم نفس شيئا و لا تجزون الا ما كنتم تعملون : امروز (روز رستاخيز) به هيچكس ستم نمى شود و جز اعمال خود شما جزائى براى شما نيست ! (سوره يس آيه ۵۴). و بدا لهم سيئات ما عملوا و حاق بهم ما كانوا به يستهزئون : اعمال بد آنها در برابر آنان آشكار مى گردد و آنچه را به باد مسخره مى گرفتند بر آنها وارد مى گردد (سوره جاثيه آيه ۳۳) فلا يجزى الذين عملوا السيئات الا ما كانوا يعملون : به آنها كه كار بد انجام دادند جزائى جز اعمال آنها داده نمى شود (سوره قصص آيه ۸۴).

تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۲۴۳

اكنون كه اين مقدمات سه گانه روشن شد حل نهائى از دسترس ما چندان دور نيست و براى رسيدن به آن كافى است كه به چند سؤ ال زير جواب دهيد: فرض كنيد كسى بر اثر مصرف كردن پى در پى مشروبات الكلى در مدت يكهفته گرفتار زخم معده شديد شود. چندان كه مجبور باشد تا آخر عمر با اين درد بسازد و رنج برد، آيا اين برابرى ميان عمل بد و نتيجه آن بر خلاف عدالت است ؟ حال اگر عمر اين انسان به جاى ۸۰ سال يكهزار سال و يا يك مليون سال باشد و بايد بخاطر يك هفته هوسرانى يك مليون سال رنج ببرد آيا اين بر خلاف اصل عدالت است در حالى كه قبلا وجود اين خطر در ميگسارى به او اعلام شده ، و عاقبت آن نيز براى او توضيح داده شده است . و نيز فرض كنيد كسى دستورات و مقررات رانندگى را كه به كار بستن آنها مسلما به نفع عموم و موجب كاهش ‍ تصادف و ناراحتيهاى ناشى از آن است ، به دست فراموشى بسپارد و به اخطارهاى مكرر دوستان عاقل گوش ‍ فرا نداد و حادثه در يك لحظه كوتاه - و همه حوادث در يك لحظه رخ مى دهد - به سراغ او بيايد و چشم يا دست و پاى خود را در حادثه از دست بدهد، و به دنبال آن ناچار شود ساليان دراز رنج نابينائى و بيدست و پائى را تحمل كند آيا اين پديده ، هيچگونه منافاتى با اصل عدالت پروردگار دارد؟!. در اينجا مثال ديگرى داريم - و مثالها حقايق عقلى را به ذهن نزديك كرده و براى گرفتن نتيجه نهائى و استدلالى آماده مى كنند - فرض كنيد چند گرم بذر خار مغيلان را بر سر راه خود مى پاشيم و پس از چند ماه يا چند سال خود را با يك صحراى وسيع خار روبرو مى بينيم كه دائما مزاحم ماست و ما را آزار مى دهد... و يا اينكه چند گرم بذر گل - آگاهانه - مى پاشيم و چيزى نمى گذرد كه خود را با صحرائى از زيباترين و معطرترين گلها روبرو مى بينيم كه همواره مشام جان ما را معطر و ديده و دل ما را نوازش مى دهد.

تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۲۴۴

آيا اين امور كه همه از آثار اعمال است هيچگونه منافاتى با اصل عدالت دارد، در حالى كه مساوات و برابرى در ميان كميت اين عمل و نتيجه آن موجود نيست ؟. از مجموع آنچه گفته شد چنين نتيجه مى گيريم : هنگامى كه پاداش و كيفر، نتيجه و اثر خود عمل آدمى باشد مسئله مساوات و برابرى از نظر كميت و كيفيت مطرح نخواهد بود اى بسا عمل بظاهر كوچكى كه اثرش يك عمر محروميت و شكنجه و ناراحتى است و اى بسا كار ظاهرا كوچكى كه سرچشمه خيرات و بركات براى يك عمر خواهد بود (اشتباه نشود منظور ما كوچك از نظر مقدار زمان است و الا كارها و گناهانى كه باعث خلود در عذاب مى گردد حتما كوچك از نظر كيفيت و اهميت نخواهد بود) بنابراين هنگامى كه گناه و كفر و طغيان و سركشى سراسر وجود انسانى را احاطه كرد و تمام بال و پرهاى روح و جان او در آتش بيدادگرى و نفاق سوخت چه جاى تعجب كه در سراى ديگر براى هميشه از نعمت پرواز در آسمان بهشت محروم گردد و همواره گرفتار درد و رنج اين محروميت بزرگ باشد. آيا به او اعلام نكردند، و او را از اين خطر بزرگ آگاه نساختند؟!. آرى ... پيامبران الهى از يك سو، و فرمان خرد از سوى ديگر، به او آگاهى لازم را دادند. آيا بدون توجه و اختيار دست به چنان كارى زد و چنان سرنوشتى پيدا كرد؟ نه ، از روى علم و عمد و اختيار بود. آيا جز خودش و نتيجه مستقيم اعمالش اين سرنوشت را براى او فراهم ساخت ؟ نه ، هر چه بود از آثار كار خود او بود. بنابراين نه جاى شكايتى باقى است و نه ايراد و اشكال به كسى ، و نه منافاتى با قانون عدالت پروردگار دارد.

تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۲۴۵

۴ - خلود در آيات مورد بحث . آيا خلود در آيات مورد بحث به معنى جاودانگى است و يا همان مفهوم مدت طولانى را كه مفهوم لغوى آن است مى رساند. بعضى از مفسران از نظر اينكه خلود در اينجا مقيد به ما دامت السماوات و الارض شده (مادام كه آسمانها و زمين بر پا است ) خواسته اند چنين نتيجه بگيرند كه خلود در اين مورد خاص به معنى جاودانگى نيست ، زيرا آسمانها و زمينها، ابديت ندارند و طبق صريح قرآن زمانى فرا مى رسد كه آسمانها در هم پيچيده مى شود و اين زمين ويران مى گردد و تبديل به زمين ديگرى مى گردد. ولى با توجه به اينكه اينگونه تعبيرات در ادبيات عرب معمولا كنايه از ابديت و جاودانگى است ، آيات مورد بحث نيز خلود را به معنى جاودانگى بيان مى كند. مثلا عرب مى گويد: اين وضع بر قرار خواهد بود ما لاح كوكب (ما دام كه ستاره اى مى درخشد) يا ما لاح الجديدان (ما دام كه شب و روز وجود دارد) يا ما اضاء فجر (ما دام كه صبح مى درخشد) يا ما اختلف الليل و النهار (ما دام كه شب و روز پى در پى فرا مى رسد) و مانند اينها كه همه كنايه از جاودانگى است . در كلام امام امير مؤ منان على در نهج البلاغه مى خوانيم : هنگامى كه بعضى از خرده گيران ناآگاه به امام ايراد كردند كه چرا در تقسيم بيت المال رعايت مساوات مى كند و بعضى را براى تحكيم پايه هاى حكومت به ديگران ترجيح نمى دهد، امام ناراحت شد و فرمود: أ تامرونى ان اطلب النصر بالجور فيمن وليت عليه و الله لا اطور به ما سمر سمير و ما ام نجم فى السماء نجما: آيا به من مى گوئيد براى پيروزى دست به ستم نسبت به كسانى

تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۲۴۶

كه تحت حكومت منند بزنم بخدا نزديك اين كار نمى روم ما دام كه مردم شبها به بحث مى نشينند و ما دام كه ستارگان آسمان يكى پشت سر ديگرى طلوع و غروب دارد. در اشعار دعبل خزاعى در قصيده معروفى كه در حضور امام على بن موسى الرضا (عليهم السلام ) خواند اين شعر آمده است . سابكيهم ما ذر فى الافق شارق و نادى مناد الخير فى الصلوات من بر شهيدان خاندان پيامبر گريه مى كنم تا آن زمان كه خورشيد بر افق مشرق نور مى پاشد و تا آن زمان كه بانگ اذان براى دعوت به نماز بر منارهها سر مى دهد. البته اين مخصوص به ادبيات عرب نيست ، در زبانهاى ديگر نيز كم و بيش وجود دارد و به هر حال دلالت آيه بر ابديت نبايد جاى گفتگو باشد. و به اين ترتيب نيازى به گفتار كسانى كه مى گويند آسمان و زمين در اينجا آسمان و زمين قيامت است ، كه جاودانى مى باشد نخواهد بود. ۵ - استثناء در آيه چه مفهومى دارد؟. جمله استثنائيه الا ماشاء ربك (مگر آنچه پروردگارت بخواهد) كه در آيات فوق هم در مورد اهل بهشت آمده و هم اهل دوزخ ، براى مفسران ميدان وسيعى جهت بحث شده است ، و مفسر بزرگ طبرسى در تفسير اين استثناء ده وجه از مفسران نقل كرده است كه به عقيده ما بسيارى از آنها سست و با آيات قبل يا بعد به هيچوجه سازگار نيست ، و لذا از بيان آنها چشم مى پوشيم و تنها آنچه را كه صحيحتر بنظر ما مى رسد در اينجا مى آوريم و آن دو تفسير است :

تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۲۴۷

۱ - هدف از بيان اين استثناء اين است كه تصور نشود خلود و مجازات افراد بى ايمان و پاداش مؤ منان راستين چنان است كه بدون خواست و مشيت الهى باشد و قدرت و توانائى و اراده او را محدود كند و صورت جبر و الزام به خود بگيرد، بلكه در عين جاودانى بودن اين دو، قدرت و اراده او بر همه چيز حاكم است هر چند به مقتضاى حكمتش پاداش و عذاب را بر اين دو گروه جاودانه مى دارد. شاهد اين سخن آنكه در جمله دوم درباره سعادتمندان بعد از ذكر اين استثناء مى فرمايد: عطاء غير مجذوذ: اين عطا و پاداشى است كه هرگز از آنها قطع نمى شود. و اين نشان مى دهد كه جمله استثنائيه فقط براى بيان قدرت بوده است . ۲ - از آنجا كه اين آيات از دو گروه شقى و سعيد بحث مى كند و شقاوتمندان همگى الزاما افراد بى ايمانى كه مستحق خلود باشند نيستند، بلكه ممكن است در ميان آنها گروهى از مؤ منان خطاكار وجود داشته باشند بنابراين استثناء مربوط به اين گروه است . ولى اين سؤ ال پيش مى آيد كه اين استثناء در جمله دوم چه مفهومى خواهد داشت ؟ (در مورد سعادتمندان ). در پاسخ گفته شده است كه آن نيز در مورد مؤ منان خطاكار است كه مدتى بايد در آغاز به دوزخ بروند و پاك شوند سپس به صف بهشتيان بپيوندند، در حقيقت استثناء در جمله اول نسبت به آخر كار است و در جمله دوم نسبت به آغاز كار. (دقت كنيد). اين احتمال نيز در پاسخ سؤ ال فوق وجود دارد كه استثناء در جمله اول اشاره به مؤ منان خطاكار باشد كه بعد از مدتى از دوزخ رهائى مى يابند و در جمله دوم تنها اشاره به قدرت و توانائى پروردگار باشد. شاهد اين سخن اينكه در جمله اول بعد از استثناء جمله : ان ربك فعال لما يريد كه دليل بر انجام اين مشيت

تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۲۴۸

است ذكر شده و در جمله دوم عطاء غير مجذوذ كه دليل بر ابديت است آمده (دقت كنيد). اما اينكه بعضى احتمال داده اند كه اين پاداش و مجازات مربوط به بهشت و دوزخ برزخى است كه مدتش ‍ محدود است و پايان مى پذيرد احتمال بسيار بعيدى است زيرا آيات قبل صريحا قيامت بحث مى كند و پيوند اين آيات با آنها ناگسستنى است . همچنين احتمال اينكه خلود در اينجا مانند بعضى ديگر از آيات قرآن به معنى مدتى طولانى باشد نه ابديت با جمله عطاء غير مجذوذ و با خود استثناء كه دليل بر ابديت جمله هاى قبل از آن است سازگار نمى باشد. ۶ - در آيات فوق در مورد دوزخيان مى گويد: آنها در آن زفير و شهيق دارند. در معنى اين دو كلمه ارباب لغت و مفسران احتمالات متعددى داده اند، بعضى گفته اند. زفير به معنى فرياد كشيدنى است كه با بيرون فرستادن نفس توام باشد، و شهيق ناله توام با فرو بردن نفس است . بعضى ديگر زفير را به آغاز صداى الاغ و شهيق را به پايان آن تفسير كرده اند كه شايد با معنى اول زياد تفاوت نداشته باشد. و به هر حال اين هر دو صداى فرياد و ناله كسانى است كه از غم و اندوه ناله سر مى دهند، ناله اى كه تمام وجود آنها را پر مى كند و نشانه نهايت ناراحتى و شدت عذاب است . بايد توجه داشت كه زفير و شهيق هر دو مصدرند و زفير در اصل به معنى بار سنگين بر دوش گرفتن است و چون چنين كارى سرچشمه آه و ناله مى شود به آن زفير گفته شده ، و شهيق در اصل به معنى طولانى بودن است همان

تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۲۴۹

گونه كه به كوه بلند جبل شاهق مى گويند و سپس به ناله هاى طولانى اطلاق شده است . اسباب سعادت و شقاوت . سعادت كه گمشده همه انسانها است و هر كس آن را در چيزى مى جويد و در جائى مى طلبد به طور خلاصه عبارتست از فراهم بودن اسباب تكامل براى يك فرد يا يك جامعه ، و نقطه مقابل آن شقاوت و بدبختى است كه همه از آن متنفرند و آن عبارت از: نامساعد بودن شرائط پيروزى و پيشرفت و تكامل است . بنابراين هر كس از نظر شرائط روحى ، جسمى ، خانوادگى ، محيط و فرهنگ ، اسباب بيشترى براى رسيدن به هدفهاى والا در اختيار داشته باشد به سعادت نزديكتر يا به تعبير ديگر سعادتمندتر است . و هر كس گرفتار كمبودها، نارسائيها، از جهات بالا بوده باشد شقاوتمند و بى بهره از سعادت خواهد بود. ولى بايد توجه داشت كه پايه اصلى سعادت و شقاوت ، اراده و خواست خود انسان است او است كه مى تواند وسائل لازم را براى ساختن خويش و حتى جامعه اش فراهم سازد، و او است كه مى تواند با عوامل بدبختى و شقاوت به مبارزه برخيزد و يا تسليم آن شود. در منطق انبياء سعادت و شقاوت چيزى نيست كه در درون ذات انسان باشد، و حتى نارسائيهاى محيط و خانوادگى و وراثت در برابر تصميم و اراده خود انسان ، قابل تغيير و دگرگونى است ، مگر اينكه ما اصل اراده و آزادى انسان را انكار كنيم و او را محكوم شرائط جبرى بدانيم و سعادت و شقاوتش را ذاتى و يا مولود جبرى محيط و مانند آن بدانيم كه اين نظر بطور قطع در مكتب انبياء و همچنين مكتب عقل محكوم است .

تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۲۵۰

جالب اينكه در رواياتى كه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ائمه اهلبيت (عليهم السلام ) نقل شده ، انگشت روى مسائل مختلفى به عنوان اسباب سعادت يا اسباب شقاوت گذارده شده كه مطالعه آنها انسان را به طرز تفكر اسلامى در اين مساله مهم ، آشنا مى سازد و بجاى اينكه براى رسيدن به سعادت و فرار از شقاوت به دنبال مسائل خرافى و پندارها و سنتهاى غلطى كه در بسيارى از اجتماعات وجود دارد، و مسائل بى اساسى را اسباب سعادت و شقاوت مى پندارند، به دنبال واقعيات عينى و اسباب حقيقى سعادت خواهد رفت . به عنوان نمونه به چند حديث پر معنى زير توجه فرمائيد: ۱ - امام صادق از جدش امير مؤ منان على (عليه السلام ) چنين نقل مى كند: حقيقة السعادة ان يختم للرجل عمله بالسعادة و حقيقة الشقاوة ان يختم للمرء عمله بالشقاوة : حقيقت سعادت اين است كه آخرين مرحله زندگى انسان با عمل سعادتمندانه اى پايان پذيرد و حقيقت شقاوت اين است كه آخرين مرحله عمر با عمل شقاوتمندانه اى خاتمه يابد. اين روايت با صراحت مى گويد مرحله نهائى عمر انسان و اعمال او در اين مرحله بيانگر سعادت و شقاوت او است و به اين ترتيب سعادت و شقاوت ذاتى را به كلى نفى مى كند و انسانرا در گرو اعمالش مى گذارد و راه بازگشت را در تمام مراحل تا پايان عمر براى او باز مى داند. ۲ - در حديث ديگرى از على (عليه السلام ) مى خوانيم : السعيد من وعظ بغيره و الشقى من انخدع لهواه و غروره : سعادتمند كسى است كه از سرنوشت ديگران پند گيرد و شقاوتمند كسى است كه فريب هواى نفس و غرورش را بخورد.

تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۲۵۱

اين سخن على (عليه السلام ) نيز تاكيد مجددى است بر اختيارى بودن سعادت و شقاوت و بعضى از اسباب مهم اين دو را بيان مى كند. ۳ - پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى فرمايد: اربع من اسباب السعادة و اربع من الشقاوة فا لا ربع التى من السعادة المرئة الصالحة و المسكن الواسع ، و الجار الصالح ، و المركب البهى ء و الاربع التى من الشقاوة الجار السوء و المرئة السوء و المسكن الضيق و المركب السوء. چهار چيز است كه از اسباب سعادت و چهار چيز است از اسباب شقاوت است : اما آن چهار چيز كه از اسباب سعادت است : همسر صالح ، خانه وسيع ، همسايه شايسته و مركب خوب است . و چهار چيز كه از اسباب شقاوت است : همسايه بد و همسر بد و خانه تنگ و مركب بد است . با توجه به اينكه اين چهار موضوع در زندگى مادى و معنوى هر كس نقش مؤ ثرى دارد و از عوامل پيروزى يا شكست مى تواند باشد، وسعت مفهوم سعادت و شقاوت در منطق اسلام روشن مى شود. يك همسر خوب انسانرا به انواع نيكيها تشويق مى كند، يك خانه وسيع روح و فكر انسان را آرامش ‍ مى بخشد، و آماده فعاليت بيشتر مى نمايد، همسايه بد بلا آفرين و همسايه خوب كمك مؤ ثرى به آسايش و حتى پيشرفت هدفهاى انسان مى كند، يك مركب بدردخور براى رسيدن به كارها و وظائف اجتماعى عامل مؤ ثرى است ، در حالى كه مركب قراضه و زوار در رفته يك عامل عقب ماندگى است ، چرا كه كمتر مى تواند صاحبش را به مقصد برساند. ۴ - و نيز از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اين حديث نقل شده است :

تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۲۵۲

من علامات الشقاء جمود العينين ، و قسوة القلب ، و شدة الحرص فى طلب الرزق ، و الاصرار على الذنب . از نشانه هاى شقاوت آنست كه هرگز قطره اشكى از چشم انسان نريزد، و نيز از علامات آن سنگ دلى ، و حرص شديد در تحصيل روزى ، و اصرار بر گناه است . اين امور چهارگانه كه در حديث فوق آمده امورى است اختيارى كه از اعمال و اخلاق اكتسابى خود انسان سرچشمه مى گيرد و به اين ترتيب دور كردن اين اسباب شقاوت در اختيار خود انسانها است . اگر اسبابى را كه براى سعادت و شقاوت در احاديث بالا ذكر شده با توجه بر عينيت همه آنها و نقش مؤ ثرشان در زندگى بشر با اسباب و نشانه هاى خرافى كه حتى در عصر ما، عصر اتم و فضا گروه زيادى به آن پايبندند مقايسه كنيم به اين واقعيت مى رسيم كه تعليمات اسلام تا چه حد منطقى و حساب شده است . هنوز بسيارند كسانى كه نعل اسب را سبب خوشبختى ، روز سيزده را سبب بدبختى . پريدن از روى آتش را در بعضى از شبهاى سال سبب خوشبختى ، و آواز خواندن مرغ را سبب بدبختى . پاشيدن آب را پشت سر مسافر سبب خوشبختى و رد شدن زير نردبان را سبب بدبختى ، و حتى آويزان كردن خرمهره را به خود يا به وسيله نقليه سبب خوشبختى و عطسه را نشانه بدبختى در انجام كار مورد نظر مى دانند و امثال اين خرافات كه در شرق و غرب در ميان اقوام و ملل مختلف فراوان است . و چه بسيار انسانهائى كه بر اثر گرفتار شدن به اين خرافات از فعاليت در زندگى باز مانده اند و گرفتار مصيبتهاى فراوانى شده اند.

تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۲۵۳

اسلام بر تمام اين پندارهاى خرافى قلم سرخ كشيده و سعادت و شقاوت انسان را در فعاليتهاى مثبت و منفى و نقاط قوت و ضعف اخلاقى و برنامه هاى عملى و طرز تفكر و عقيده هر كس مى داند كه نمونه هائى از آن در چهار حديث فوق بروشنى بيان شده است .


→ صفحه قبل صفحه بعد ←