تفسیر:نمونه جلد۲۰ بخش۵۳

از الکتاب

→ صفحه قبل صفحه بعد ←



تفسير نمونه ، جلد: ۲۰، صفحه : ۳۹

آيه ۱۰-۱۲

آيه و ترجمه

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنَادَوْنَ لَمَقْت اللَّهِ أَكْبرُ مِن مَّقْتِكُمْ أَنفُسكمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلى الايمَنِ فَتَكْفُرُونَ(۱۰) قَالُوا رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَينِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَينِ فَاعْترَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلى خُرُوجٍ مِّن سبِيلٍ(۱۱) ذَلِكُم بِأَنَّهُ إِذَا دُعِىَ اللَّهُ وَحْدَهُ كفَرْتُمْ وَ إِن يُشرَك بِهِ تُؤْمِنُوا فَالحُْكْمُ للَّهِ الْعَلىِّ الْكَبِيرِ(۱۲) ترجمه : ۱۰ - كسانى را كه كافر شدند روز قيامت صدا مى زنند كه عداوت و خشم پروردگار نسبت به شما از عداوت و خشم خودتان نسبت به خودتان بيشتر است ، چرا كه دعوت به سوى ايمان مى شديد ولى انكار مى كرديد. ۱۱ - آنها مى گويند: پروردگارا! ما را دو بار ميراندى و دو بار زنده كردى ، اكنون به گناهان خود معترفيم ، آيا راهى براى خارج شدن (از دوزخ ) وجود دارد؟! ۱۲ - اين بخاطر آن است كه وقتى خداوند به يگانگى خوانده مى شد انكار مى كرديد، و اگر كسانى براى او شريك قائل مى شدند ايمان مى آورديد، هم اكنون داورى مخصوص خداوند بلند مرتبه و بزرگ است (و شما را به حكمت خود كيفر مى دهد). تفسير: ما به گناه خود معترفيم آيا راه جبرانى هست ؟! در آيات گذشته سخن از شمول رحمت الهى نسبت به مؤ منان بود،

تفسير نمونه ، جلد: ۲۰، صفحه : ۴۰

آيات مورد بحث سخن از چگونگى غضب پروردگار بر افراد بى ايمان است ، تا با قرينه مقابله هر دو بحث روشنتر گردد. نخست مى فرمايد: « كسانى را كه كافر شدند روز قيامت صدا مى زنند كه عداوت و خشم پروردگار نسبت به شما از عداوت و خشم شما به خودتان بيشتر است چرا كه دعوت به سوى ايمان مى شديد ولى راه كفر را پيش مى گرفتيد» (ان الذين كفروا ينادون لمقت الله اكبر من مقتكم انفسكم اذ تدعون الى الايمان فتكفرون ). چه كسى آنها را چنين ندا مى كند؟ ظاهر اين است كه فرشتگان عذاب براى ملامت و سرزنش و رسوا كردن آنها چنين ندائى سر مى دهند، در حالى كه فرشتگان رحمت همواره آماده اكرام و احترام مردم با ايمان و صالح مى باشند. اين احتمال نيز داده شده است كه اين ندا از ناحيه بعضى از كفار نسبت به بعضى ديگر است ، اما معنى اول مناسبتر به نظر مى رسد، و به هر حال اين ندائى است كه در روز قيامت داده مى شود و آيات بعد گواه روشنى بر اين معنى است . « مقت » در لغت به معنى بغض و عداوت شديد است ، اين آيه نشان مى دهد كه افراد بى ايمان هر چند نسبت به خود عداوت شديد پيدا مى كنند خشم خداوند نسبت به آنها از آن هم شديدتر است . اما اينكه منظور از خشم و عداوت كفار نسبت به خودشان چيست ؟ در اينجا دو تفسير وجود دارد: نخست اينكه آنها بزرگترين دشمنى را در حق خود در دنيا انجام داده اند، چرا كه دست رد بر سينه مناديان توحيد زدند، نه تنها از چراغهاى هدايت الهى روى برتافتند بلكه آنها را در هم شكستند، آيا دشمنى با خويشتن از اين شديدتر مى شود كه انسان به خاطر پيروى هواى نفس و بهره گيرى از متاع چند روزه

تفسير نمونه ، جلد: ۲۰، صفحه : ۴۱

دنيا راه سعادت جاويدان را به روى خويش ببندد و درهاى عذاب ابدى را بگشايد. مطابق اين تفسير جمله اذ تدعون الى الايمان فتكفرون (در آن زمان كه به ايمان دعوت مى شديد و شما كفر مى ورزيديد) در واقع بيان كيفيت خشم و عداوت آنها با خودشان است . تفسير ديگر اينكه مراد دشمنى و خشم آنها بر خويشتن در قيامت است ، چرا كه وقتى نتيجه كار خود را در آنجا مشاهده مى كنند سخت پشيمان و ناراحت مى شوند، ناله و نعره آنها بلند مى شود، از شدت ناراحتى دو دست خود را گاز مى گيرند: و يوم يعض الظالم على يديه (فرقان - ۲۷). آرزو مى كنند ايكاش خاك بودند: و يقول الكافر يا ليتنى كنت ترابا (نبا - ۴۰). و از شدت ناراحتى به خود مى پيچد، و چون چشم بينا به مقتضاى بصرك اليوم حديد (ق - ۲۲) پيدا كرده اند، و همه حقايق و اسرار درون به مقتضاى يوم تبلى السرائر (الطارق - ۹) آشكار گرديده ، و پرونده هاى اعمال به مقتضاى و اذا الصحف نشرت (التكوير - ۱۰) گشوده شده است ، و به مقتضاى كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا (اسراء - ۱۴) از خودش براى حسابرسى خودش دعوت گرديده ، سخت خود را محكوم مى كنند و با تمام وجود از خود متنفر مى شوند و مى گريزند. اينجاست كه ندا داده مى شود: دشمنى و خشم خدا بر شما از اين هم بيشتر است ، چرا كه داعيان حق و فرستادگان خدا شما را به ايمان دعوت كردند و شما راه كفر پيش گرفتيد و به آن ادامه داديد. مطابق اين تفسير جمله اذ تدعون الى الايمان فتكفرون بيان دليل

تفسير نمونه جلد۲۰، صفحه : ۴۲

عظمت خشم خدا نسبت به آنان است . هر دو تفسير مناسب است اما تفسير اول از جهاتى مناسبتر به نظر مى رسد. به هر حال مجرمان با مشاهده اوضاع و احوال قيامت و آگاهى بر خشم خداوند نسبت به آنها از خواب غفلت طولانى خويش بيدار مى شوند و در فكر چاره مى افتند، و مى گويند: پروردگارا! ما را دو بار ميراندى و دو بار زنده كردى و ما در اين مرگ و حياتها همه چيز را فهميديم ، اكنون به گناهان خود اعتراف مى كنيم ، آيا راهى براى خارج شدن از دوزخ (و بازگشت به دنيا و جبران ما فات ) وجود دارد؟! (قالوا ربنا امتنا اثنتين و احييتنا اثنتين فاعترفنا بذنوبنا فهل الى خروج من سبيل ). آرى در آنجا پرده هاى غرور و غفلت كنار مى رود، و چشم حقيقت بين انسان باز مى شود، لذا چاره اى جز اعتراف به گناه ندارد. آنها در اين جهان اصرار به انكار معاد داشتند، و پيامبران را در اين زمينه به باد استهزاء مى گرفتند، اما هنگامى كه مرگ و حيات متوالى خود را مى بينند جائى براى انكار باقى نمى ماند، تكيه كردن آنها روى تكرار مرگ و حيات شايد از اين نظر است كه مى خواهند بگويند: اى خداوندى كه مالك مرگ

تفسير نمونه ، جلد: ۲۰، صفحه : ۴۳

و حياتى ، توانائى اين را دارى كه بار ديگر ما را به دنيا بازگردانى تا در مقام جبران برآئيم . دو مرگ و دو حيات در اينكه منظور از دو بار ميراندن و دو بار زنده كردن چيست ؟ مفسران چندين تفسير ذكر كرده اند كه از ميان همه آنها سه احتمال قابل ذكر است . ۱ - منظور از دو بار ميراندن ، مرگ در پايان عمر و مرگ در پايان برزخ است ، و منظور از دو مرتبه احيا، احياى برزخى و احياى در قيامت است . توضيح اينكه هنگامى كه انسان مى ميرد نوع ديگرى از حيات به عنوان حيات برزخى پيدا مى كند، همان حياتى كه شهدا به مقتضاى بل احياء عند ربهم يرزقون (آل عمران - ۱۶۹) دارند، همان حياتى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و امامان (عليهم السلام ) دارند، سلام ما را مى شنوند و پاسخ مى گويند، و نيز همان حياتى كه سركشان و طاغيانى همچون آل فرعون دارند و صبح و شام به مقتضاى النار يعرضون عليها غدوا و عشيا (غافر - ۴۶) مجازات مى شوند. از سوى ديگر مى دانيم در پايان اين جهان در نخستين نفخه صور نه تنها انسانها كه همه فرشتگان و ارواح مردگان كه در قالبهاى مثالى هستند به مقتضاى فصعق من فى السماوات و من فى الارض : (زمر - ۶۸) مى ميرند، و كسى جز ذات پاك خداوند باقى نمى ماند (البته مرگ و حيات فرشتگان و ارواح همانند مرگ و حيات ما انسانها نيست همانطور كه شرح آن را در ذيل آيه ۸۶ سوره زمر داديم ). به اين ترتيب ما يك حيات جسمانى داريم و يك حيات برزخى ، در پايان

تفسير نمونه ، جلد: ۲۰، صفحه : ۴۴

عمر از حيات جسمانى مى ميريم ، و در پايان اين جهان از حيات برزخى و نيز داراى دو حيات به دنبال اين دو مرگ هستيم : حيات برزخى ، و حيات روز قيامت . در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه ما غير از اين دو حيات حيات سومى هم در اين دنيا داريم و مرگى هم قبل از ورود در اين دنيا داشتيم چرا كه قبلا موجود مرده اى بوديم ، به اين ترتيب سه حيات و مرگ مى شود. پاسخ اين سؤ ال با دقت در خود آيه روشن مى شود، زيرا مرگ قبل از حيات دنيا (در آن حال كه خاك بوديم ) « موت » است نه « اماته » يعنى ميراندن و اما حيات در اين دنيا گرچه مصداق احياء است ولى قرآن در آيه فوق به اين جهت به آن اشاره نكرده است كه اين احيا چندان مايه عبرت براى كافران نبوده ، آنچه كه باعث بيدارى و اعتراف آنها به گناه شده نخست حيات برزخى است و سپس حيات در رستاخيز (دقت كنيد). ۲ - منظور از دو حيات زنده شدن در قبر براى پاره اى از سوالات است ، و زنده شدن در قيامت ، و منظور از دو مرگ مرگ در پايان عمر و مرگ در قبر مى باشد. لذا جمعى از مفسران اين آيه را دليل بر حيات موقت در قبر دانسته اند. در اينكه حيات در قبر چگونه است ؟ آيا جسمانى است ، يا برزخى ، يا نيمه جسمانى ؟ بحثهائى است كه اينجا جاى آن نيست . ۳ - منظور از مرگ نخستين ، مرگ قبل از وجود انسان در دنيا است ، چرا كه قبلا خاك بود، بنابراين زندگى اول نيز زندگى اين دنيا مى شود، و مرگ دوم در پايان اين جهان است ، و حيات دوم در رستاخيز. كسانى كه اين تفسير را برگزيده اند به آيه ۲۸ سوره بقره نيز استدلال كرده اند كه مى گويد: كيف تكفرون بالله و كنتم امواتا فاحياكم ثم يميتكم ثم يحييكم ثم اليه ترجعون : چگونه به خدا كافر مى شويد در حالى كه شما

تفسير نمونه ، جلد: ۲۰، صفحه : ۴۵

مرده بوديد او شما را زنده كرد، سپس مى ميراند، بار ديگر زنده مى كند، سپس به سوى او باز مى گرديد. ولى آيه مورد بحث سخن از دو « اماته » ميراندن مى گويد در حالى كه در آيه سوره بقره يك « موت » است و يك « اماته » . از ميان اين تفسيرها تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد. اين نكته نيز قابل توجه است كه بعضى از طرفداران تناسخ خواسته اند از اين آيه براى زندگى و مرگ تكرارى انسانها و بازگشت ارواح به بدنهاى جديد در اين دنيا استدلال كنند، در حالى كه آيه فوق يكى از دلائل زنده نفى تناسخ است ، زيرا مرگ و حيات را منحصر در دو قسمت مى كند، ولى طرفداران عقيده تناسخ خبر از مرگ و حياتهاى متعدد و متوالى مى دهند و معتقدند روح يك انسان ممكن است چند بار در كالبدهاى جديد و نطفه هاى تازه حلول كند و به اين دنيا باز گردد. به هر حال ناگفته پيداست كه پاسخ اين تقاضاى كافران كه از دوزخ بيرون آيند و به دنيا برگردند تا به گمان خود گذشته تاريك را جبران نمايند منفى است و منفى بودن آن به قدرى روشن است كه حتى در آيات مورد بحث سخنى از آن به ميان نيامده ، تنها در آيه بعد مطلبى ذكر مى كند كه به منزله دليل آن است ، مى فرمايد: اين به خاطر آن است كه وقتى خداوند به يگانگى خوانده مى شد راه انكار پيش مى گرفتيد و كفر مى ورزيديد، ولى هر گاه كسانى به او شرك مى آوردند در برابر آنها تسليم بوديد و ايمان مى آورديد (ذلكم بانه اذا دعى

تفسير نمونه ، جلد: ۲۰، صفحه : ۴۶

الله وحده كفرتم و ان يشرك به تؤ منوا). آرى هر جا سخن از توحيد و پاكى و تقوا و فرمان حق بود چهره در هم مى كشيديد، و هر جا از كفر و نفاق و شرك و آلودگى سخن به ميان مى آمد خوشحال و شادان مى شديد، و به همين دليل سرنوشتى غير از اين نداريد. در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه اين پاسخ چگونه با درخواست بازگشت به دنيا ارتباط پيدا مى كند؟ ولى تعبيرات آيه بيانگر اين واقعيت است كه اين گونه اعمال آنها مقطعى و موقتى نبود بلكه دائما چنين بودند، لذا اگر باز گردند همين برنامه را ادامه خواهند داد و اين ايمان و تسليم در قيامت جنبه اضطرارى دارد نه واقعى ، بعلاوه اعتقاد و اعمال و نيات گذشته آنها ايجاب مى كند به طور مخلد در دوزخ باشند، با اين حال بازگشت به دنيا امكان پذير نيست . به هر حال اين وضع مخصوص كسانى است كه كفر و شرك و گناه در وجود آنها ريشه دوانده ، همانها كه به گفته قرآن از شنيدن نام خداى يگانه مشمئز مى شدند، و از شنيدن نام بتها شادمان ، و اذا ذكر الله وحده اشمازت قلوب الذين لا يؤ منون بالاخرة و اذا ذكر الذين من دونه اذا هم يستبشرون (زمر - آيه ۴۴). اين اختصاص به عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ندارد در زمان ما نيز كوردلانى هستند كه از ايمان و توحيد و تقوا گريزانند و هر جا بوى كفر و نفاق و فساد به مشام برسد به آنجا رو مى آورند. لذا در بعضى از روايات اهلبيت (عليهم السلام ) اين آيه به مساءله « ولايت » تفسير شده كه بعضى از شنيدن آن ناراحت مى شوند، و از شنيدن نام مخالفان آنها شاد (روشن است كه اين تفسير از قبيل تطبيق كلى بر مصداق است نه انحصار تمام مفهوم آيه در اين مصداق ).

تفسير نمونه ، جلد: ۲۰، صفحه : ۴۷

در پايان آيه براى آنكه اين تاريك دلان مشرك را براى هميشه ماءيوس ‍ كند مى افزايد: « حاكميت و داورى مخصوص خداوند بلند مقام و بزرگ است » . (فالحكم لله العلى الكبير). جز او قاضى و دادخواه و دادرسى در اين محكمه نيست ، و چون او على و كبير است نه مغلوب كسى مى گردد، نه توصيه اى در او مؤ ثر مى شود، و نمى توان از طريق فداء و غرامت و يارى اين و آن بر حكم او غلبه كرد، حاكم مطلق او است ، و همه سر بر فرمان اويند، و هيچ راه فرارى در برابر حكمش وجود ندارد.

نكته :

دعاى دور از حاجت ! اين نخستين بار نيست كه در آيات قرآن به تقاضاى دوزخيان يا كفار مبنى بر بازگشت مجدد به اين جهان بر خورد مى كنيم كه با پاسخ منفى روبرو مى شوند، بارها در آيات قرآن مجيد اين موضوع مطرح شده است . در سوره شورى آيه ۴۴ مى خوانيم : ظالمان بعد از مشاهده عذاب مى گويند هل الى مرد من سبيل : آيا راهى به سوى بازگشت وجود دارد)) ؟ و در سوره زمر آيه ۵۸ درباره انسانهاى گنهكار و بى ايمان آمده است : هنگامى كه آنها عذاب الهى را مى بينند مى گويند: اگر بار ديگر به دنيا باز گرديم از نيكوكاران خواهيم بود « او تقول حين ترى العذاب لو ان لى كرة فاكون من المحسنين » . و در مؤ منون آيه ۱۰۷ از قول همين اشخاص آمده است : ربنا اخرجنا منها فان عدنا فانا ظالمون : « پروردگارا ما را از دوزخ بيرون فرست ، اگر بار ديگر بازگشت كرديم ما مسلما ظالم و ستمگريم » !

تفسير نمونه ، جلد: ۲۰، صفحه : ۴۸

گروهى نيز به هنگامى كه فرشتگان مرگ را مى بينند چنين تقاضائى از خدا مى كنند و مى گويند: رب ارجعون لعلى اعمل صالحا فيما تركت : « پروردگارا مرا باز گردانيد، شايد در آنچه كوتاهى نمودم و ترك گفتم عمل صالحى انجام دهم » (مومنون ۹۹ - ۱۰۰). اما در همه جا با « كلا» (چنين چيزى ممكن نيست ) و يا تعبيرات مشابهى روبه رو مى شوند. و به اين ترتيب قرآن مى گويد: زندگى اين جهان تجربه اى است كه هرگز براى يكنفر تكرار نمى شود، پس اين خيال خام را بايد از سر بيرون كرد كه اگر بعد از مرگ با واكنشى شديد رو به رو شديم راه بازگشت و جبران باز است ، نه هرگز چنين نيست . دليل آن روشن است ، در قانون تكامل و روند آن ، ارتجاع و بازگشت ممكن نيست ، همانگونه كه محال است از نظر اين قانون نوزادى به شكم مادر باز گردد، خواه دوران تكاملى خود را در رحم مادر به پايان رسانده باشد و يا ناقص سقط گردد، بازگشت امكان پذير نيست ، مرگ نيز همچون تولد ثانوى است ، و انتقال از چنين عالم دنيا به عالم ديگر، در آنجا نيز چنين بازگشتى محال است . از اين گذشته بيداريهاى اضطرارى هرگز دليل بر بيدارى واقعى نيست و به هنگام فرونشستن عوامل آن ، فراموشكارى باز مى گردد و همان اعمال تكرار مى شود، چنانكه در زندگى همين دنيا در مورد بسيارى از مردم اين معنى را آزمايش كرده ايم كه در تنگناهاى زندگى دست به دامن لطف خدا مى زنند از در توبه وارد مى شوند اما همين كه طوفان فرو نشست همه چيز به دست فراموشى سپرده مى شود.

تفسير نمونه ، جلد: ۲۰، صفحه : ۴۹

آيه ۱۳-۱۵

آيه و ترجمه

هُوَ الَّذِى يُرِيكُمْ ءَايَتِهِ وَ يُنزِّلُ لَكُم مِّنَ السمَاءِ رِزْقاً وَ مَا يَتَذَكرُ إِلا مَن يُنِيب (۱۳) فَادْعُوا اللَّهَ مخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ وَ لَوْ كَرِهَ الْكَفِرُونَ(۱۴) رَفِيعُ الدَّرَجَتِ ذُو الْعَرْشِ يُلْقِى الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَن يَشاءُ مِنْ عِبَادِهِ لِيُنذِرَ يَوْمَ التَّلاقِ(۱۵) ترجمه : ۱۳ - او كسى است كه آيات خود را به شما نشان مى دهد، و از آسمان براى شما روزى با ارزشى مى فرستد، تنها كسانى متذكر اين حقايق مى شوند كه به سوى خدا باز گردند. ۱۴ - (تنها) خدا را بخوانيد و دين خود را براى او خالص كنيد، هر چند كافران ناخشنود باشند. ۱۵ - او درجات بندگان صالح را بالا مى برد، او صاحب عرش است ، روح را به فرمانش بر هر كس از بندگانش كه بخواهد القاء مى كند، تا مردم را از روز ملاقات بيم دهد. تفسير: تنها خدا را بخوانيد هر چند كافران نپسندند اين آيات در حقيقت استدلالى است بر مسائلى كه به صورت اندرز و نصيحت و تهديد و انذار در آيات پيشين گذشت ، استدلالى است بر توحيد و وحدانيت خداوند و ربوبيت او، و نفى شرك و بت پرستى .

تفسير نمونه ، جلد: ۲۰، صفحه : ۵۰

نخست مى گويد: (( او كسى است كه آياتش را به شما نشان مى دهد (هو الذى يريكم آياته ). همان آيات و نشانه هاى آفاقى و انفسى كه تمام عالم هستى را پر كرده است ، و نقشهاى عجيبى كه بر در و ديوار وجود نمايان است نقشهائى كه هر كه فكرت نكند نقش بود بر ديوار! سپس به بيان يكى از اين آيات پرداخته مى افزايد: (( او از آسمان براى شما روزى پر ارزشى مى فرستد (و ينزل لكم من السماء رزقا). دانه هاى حياتبخش باران ، نور آفتاب كه زنده كننده تمام موجودات است ، و هوائى كه مايه حيات همه حيوانات و گياهان مى باشد همه از آسمان نازل مى شود و مى دانيم اين سه امر مهمترين وسيله زندگى و حيات است و بقيه فرع بر آن مى باشد. بعضى از مفسران آسمان را به معنى « عالم غيب » و زمين را به معنى عالم شهود تفسير كرده اند و نزول رزق الهى را از آسمان به زمين به معنى ظهور از عالم غيب به عالم شهود دانسته اند، اما علاوه بر اينكه اين تفسير مخالف ظاهر آيه است هيچ الزامى نيز بر آن وجود ندارد. درست است كه وحى و آيات فراوانى كه غذاى روح است از آسمان غيب و معنى نازل مى شود، و باران و نور آفتاب كه غذاى جسم است از آسمان ظاهر است ، و اين هر دو با يكديگر هماهنگ است ، ولى نبايد تصور كرد كه تعبير به آيات ، در آيات مورد بحث اشاره به مفهومى اعم يا مخصوصا اشاره به آيات تشريعى است ، چرا كه تعبير يريكم آياته : (آياتش را به شما ارائه مى دهد) مكرر در قرآن مجيد بر آيات توحيدى عالم هستى اطلاق شده است ، از جمله در اواخر همين سوره مؤ من بعد از ذكر نعمتهاى خداوند از قبيل چهارپايان و كشتيها مى فرمايد: و يريكم آياته فاى آيات الله تنكرون : او آياتش را به شما نشان مى دهد،

تفسير نمونه ، جلد: ۲۰، صفحه : ۵۱

كداميك از آيات الهى را انكار مى كنيد (مؤ من - ۸۱) و همچنين آيات ديگر. اصولا تعبير به يريكم (به شما ارائه مى دهد) متناسب با آيات تكوينى است ، اما در مورد آيات تشريعى معمولا تعبيرهاى ديگرى مانند وحى فرستاد و به سراغ شما آمد ديده مى شود. به هر حال اينكه بعضى از مفسران پيشين و بعضى از بزرگان مفسران معاصر آيات را در اينجا به معنى آيات تشريعى يا اعم از تشريعى و تكوينى گرفته اند دليل ندارد. اين نكته نيز قابل توجه است كه قرآن در اينجا از ميان آيات عظيمى كه در آسمان و زمين و وجود انسان قرار دارد تنها روى مساءله رزق و روزى انسان انگشت گذارده ، چرا كه بيشترين مشغوليات فكرى او را همين امر تشكيل مى دهد، و گاه براى افزايش روزى و نجات از تنگناهاى رزق دست به دامن بتها مى زند، قرآن مجيد مى گويد: همه روزيها به دست خداوند است ، و از بتها كارى ساخته نيست . و در پايان آيه مى افزايد: با وجود اينهمه آيات در پهنه جهان هستى چشمهاى نابينا و قلوبى كه حجاب بر آنها افكنده شده چيزى نمى بينند تنها كسانى متذكر مى شوند كه به سوى خدا باز گردند و قلب و جان خود را از آلودگيها بشويند. (و ما يتذكر الا من ينيب ). در آيه بعد چنين نتيجه گيرى مى كند: « اكنون كه چنين است خدا را بخوانيد و دين خود را براى او خالص كنيد» (فادعوا الله مخلصين له الدين ). برخيزيد و با تيشه ايمان به جان بتهاى مشركان بيفتيد، و همه را از صفحه فكر و فرهنگ و اجتماع خود محو كنيد. البته اين كار شما كافران لجوج و متعصب را سخت ناراحت مى كند ولى ترس

تفسير نمونه ، جلد: ۲۰، صفحه : ۵۲

و هراسى به خود راه ندهيد، آئين خود را خالص كنيد هر چند كافران ناخشنود باشند (و لو كره الكافرون ). در محيطى كه اكثريت آن را بت پرستان گمراه تشكيل مى دهند توحيد در آغاز كار براى آنها چهره وحشتناكى دارد، همانگونه كه طلوع آفتاب در ميان جمع خفاشان ، ولى اعتنا به اين عكس العمل هاى جاهلانه و زودگذر نكنيد، قاطعانه پيش برويد، و پرچم توحيد و اخلاص را همه جا به اهتزاز در آوريد. آيه بعد خدا را با چند وصف مهم از اوصافش توصيف كرده مى گويد: او رفيع الدرجات است (رفيع الدرجات ). درجات بندگان صالح را بالا مى برد، چنانكه در آيه ۱۱ سوره مجادله نيز آمده است يرفع الله الذين آمنوا منكم و الذين اوتوا العلم درجات : خداوند درجات مؤ منان و عالمان را بالا مى برد. او حتى در ميان پيامبران ، آنها كه از عهده امتحانات بيشترى بر آمدند و مقام اخلاص را به مرز بالاترى رساندند فضيلت و برترى داده است تلك الرسل فضلنا بعضهم على بعض (بقره - ۲۳۵). او انسانها را جانشينان و نمايندگان خود در زمين قرار داده ، و بر طبق شايستگيها بعضى را بر بعضى برترى بخشيده است « و هو الذى جعلكم خلائف الارض و رفع بعضكم فوق بعض درجات » (انعام - ۱۶۵). اگر در آيه گذشته دعوت به اخلاص در دين شده در اينجا مى گويد خداوند درجات شما را به ميزان اخلاصتان بالا مى برد، آرى او رفيع الدرجات است . اينها همه در صورتى است كه رفيع را به معنى رافع و بالا برنده تفسير كنيم ، ولى بعضى گفته اند رفيع در اينجا را به معنى مرتفع است ، بنابراين رفيع الدرجات اشاره به اوصاف بلند و عالى خدا است : او در علمش ‍ بلند مرتبه

تفسير نمونه ، جلد: ۲۰، صفحه : ۵۳

است ، و در قدرتش نيز بلند مرتبه ، تمام اوصاف كمال و جمالش آنقدر مرتفع و بالا است كه هماى بلند پرواز عقل و دانش بشرى هرگز به اوج آن نمى رسد. و از آنجا كه « رفيع » در لغت به هر دو معنى آمده است آيه فوق به هر يك از دو معنى ممكن است تفسير شود، ولى از آنجا كه تناسب بحث در آيات با مساءله پاداش به اعطاى درجات عالى به بندگان صالح است معنى اول مناسبتر به نظر مى رسد هر چند به عقيده ما كه استعمال لفظ را در بيش از يك معنى جايز مى دانيم جمع ميان هر دو تفسير بى مانع است ، مخصوصا در مورد آيات قرآن كه الفاظ آن مفاهيم وسيع و گسترده اى دارد. سپس مى افزايد: « او صاحب عرش است » (ذو العرش ). سرتاسر عالم هستى تحت قدرت و حكومت او است ، و حكومتش ‍ بلامنازع است ، و اين خود دليلى است بر اينكه تعيين درجات بندگان بر حسب شايستگيها به دست قدرت او است . و چون در آيه قبل پيرامون عرش مشروحا سخن گفتيم ، در اينجا نيازى به تكرار نمى بينيم . در سومين توصيف مى گويد: او كسى است كه روح را به فرمانش بر هر كسى از بندگانش بخواهد القا مى كند (يلقى الروح من امره على من يشاء من عباده ). اين روح همان قرآن و مقام نبوت و وحى است كه مايه حيات دلها و همانند روح در پيكر انسانى است . قدرت او از يكسو، و رفيع الدرجات بودنش از سوى ديگر، ايجاب مى كند كه برنامه تشريح و تكليف را از طريق وحى اعلام دارد، و چه تعبير جالبى از آن كرده است : تعبير به روح ، روحى كه مايه حيات و حركت و جنبش و جهاد و پيشرفت است . گرچه مفسران در توضيح معنى روح در اينجا احتمالات مختلفى داده اند،

تفسير نمونه ، جلد: ۲۰، صفحه : ۵۴

اما قرائن موجود در آيه ، و همچنين آيه ۲ سوره نحل كه مى فرمايد: ينزل الملائكه بالروح من امره على من يشاء من عباده ان انذروا انه لا اله الا انا فاتقون ، و همچنين آيه ۵۲ شورى كه پيامبر اسلام را مخاطب ساخته و نزول قرآن و ايمان و روح را بر او بيان مى كند و كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا ما كنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان همگى دليل بر اين است كه روح در اين گونه موارد به معنى وحى و قرآن و تكاليف الهى است . تعبير به من امره (به فرمان او) اشاره به اين است كه اگر فرشته وحى ماءمور ابلاغ اين روح است او نيز از ناحيه خدا سخن مى گويد نه از ناحيه خودش . و تعبير به « على من يشاء من عباده » (بر هر كس از بندگانش ‍ بخواهد) نه به معنى اين است كه بى حساب موهبت وحى را به كسى مى دهد، چرا كه مشيت او عين حكمت او است ، هر كس را شايسته اين مقام ببيند مشمول اين فرمان مى سازد، همانگونه كه در آيه ۱۲۴ سوره انعام مى خوانيم : الله اعلم حيث يجعل رسالته : خداوند آگاهتر است كه رسالت خود را در كجا قرار دهد. و اگر مى بينيم در بعضى از روايات كه از طرق اهل بيت (عليهم السلام ) رسيده ، روح در آيه فوق به روح القدس تفسير شده و ويژه پيامبر و امامان معصوم معرفى گرديده منافات با آنچه گفتيم ندارد، چرا كه « روح القدس » همان روح مقدس و مقام معنوى والائى است كه به صورت كامل در پيامبران و امامان معصوم قرار دارد و بسيار مى شود كه پرتوى از آن در وجود افراد ديگر تجلى مى كند، و فيض روح القدس هر گاه به آنها كمك نمايد، كلمات فوق العاده و يا كارهاى مهم الهى انجام مى دهند. جالب اينكه در آيات پيشين سخن از نزول باران و ارزاق جسمانى در ميان .

تفسير نمونه ، جلد: ۲۰، صفحه : ۵۵

بود و در اينجا سخن از نزول وحى و رزق روحانى است . اكنون ببينيم هدف از القاى روح القدس بر پيامبران چيست ؟ و آنها اين راه پر نشيب و فراز و طولانى و پرمشقت را براى چه هدفى تعقيب مى كنند؟ در آخرين جمله آيه فوق به اين سؤ ال پاسخ داده شده مى گويد: هدف اين است كه مردم را از روز ملاقات انذار كنند (لينذر يوم التلاق ). روزى كه بندگان با پروردگارشان از طريق شهود باطنى ملاقات مى كنند. روزى كه گذشتگان و آيندگان همه با هم تلاقى دارند. روز ملاقات پيشوايان حق و باطل با پيروانشان . روز لقاى مستضعفين و مستكبرين . روز ملاقات ظالم و مظلوم . روز ديدار انسانها و فرشتگان . و بالاخره روز تلاقى انسان با اعمال و گفتار و كردارش و با دادگاه عدل خداوند. آرى هدف از همه كتب آسمانى و برنامه هاى الهى اين است كه بندگان را از روز تلاقى بزرگ بيم دهند، و چه اسم عجيبى براى قيامت در اين آيه انتخاب شده است « يوم التلاق » .

تفسير نمونه ، جلد: ۲۰، صفحه : ۵۶

آيه ۱۶-۱۷

آيه و ترجمه

يَوْمَ هُم بَرِزُونَ لا يخْفَى عَلى اللَّهِ مِنهُمْ شىْءٌ لِّمَنِ الْمُلْك الْيَوْمَ للَّهِ الْوَحِدِ الْقَهَّارِ(۱۶) الْيَوْمَ تجْزَى كلُّ نَفْسِ بِمَا كسبَت لا ظلْمَ الْيَوْمَ إِنَّ اللَّهَ سرِيعُ الحِْسابِ(۱۷) ترجمه : ۱۶ - روز تلاقى روزى است كه همه آنها آشكار مى شوند و چيزى از آنها بر خدا مخفى نخواهد ماند، حكومت امروز براى كيست ؟! براى خداوند يكتاى قهار است . ۱۷ - امروز هر كس در برابر كارى كه انجام داده جزا داده مى شود، هيچ ظلمى امروز وجود ندارد، خداوند سريع الحساب است . تفسير: روز تلاقى ! اين آيات و چند آيه بعد از آن توضيح و تفسيرى است براى « يوم التلاق » كه از نامهاى قيامت است ، و در آخرين آيات گذشته به آن اشاره شد. در اين دو آيه چند قسمت از ويژگيهاى قيامت بيان شده كه هر كدام از ديگرى تكان دهنده تر است . نخست ميفرمايد « روز تلاقى روزى است كه همه بارز و ظاهر مى شوند» (يوم هم بارزون ). روزى است كه تمام پرده ها و حجابها كنار ميرود.

تفسير نمونه ، جلد: ۲۰، صفحه : ۵۷

از يكسو موانع مادى همچون كوهها برچيده مى شود، و به گفته قرآن زمين به صورت قاعا صفصفا (هموار و بدون پستى و بلندى ) در مى آيد (طه - ۱۰۶). از سوى ديگر همه انسانها از درون قبرها سر بر مى دارند و خارج مى شوند. از سوى سوم اسرار درون همگان آشكار مى گردد: يوم تبلى السرائر(طارق - ۹). و زمين آنچه را در درون دارد بيرون مى فرستد: و اخرجت الارض اثقالها (زلزال - ۲). از سوى چهارم نامه هاى اعمال گشوده مى شود و محتواى آن آشكار مى گردد: و اذا الصحف نشرت (تكوير - ۱۰). از سوى پنجم اعمالى كه انسان از پيش فرستاده در برابر او مجسم مى شود: يوم ينظر المرء ما قدمت يداه (نبا - ۴۰). و از سوى ششم مسائلى را كه انسان اصرار در اخفاى آنها داشت ظاهر مى گردد: بل بدا لهم ما كانوا يخفون من قبل (انعام - ۲۸). از سوى هفتم اعضاى پيكر انسان و حتى زمينى كه روى آن اعمالى انجام داده به افشاگرى برمى خيزند و حقايق را بازگو مى كنند: يومئذ تحدث اخبارها(زلزال - ۴). خلاصه انسانها با تمام وجود و تمام هستى و هويت خويش در آن صحنه عظيم ظاهر مى شوند، و هيچ چيزى مكتوم نمى ماند: و برزوا لله جميعا(ابراهيم - ۲۱). چه صحنه عجيب و وحشتناكى است ؟! براى اينكه بدانيم در آنجا چه غوغائى بر پا مى شود كافى است فكر كنيم كه يك لحظه در اين دنيا چنين صحنه اى بر پا شود و درون و برون و خلوت و جلوت همه انسانها يكى گردد، چه ولوله اى در ميان خلق ايجاد خواهد شد؟ و چگونه رشته هاى پيوند مردم از هم گسسته مى شود؟!

تفسير نمونه ، جلد: ۲۰، صفحه : ۵۸

آرى طبيعت آن جهان همين است و بايد آنچنان بود كه انسان از ظاهر شدن پنهانيها وحشتى نداشته باشد، اعمال و رفتارش را آنچنان انجام دهد كه هم امروز اگر در ملاء عام نمايان گردد از آن نگران نباشد. در دومين توصيف از آن روز مى افزايد: چيزى از مردم بر خدا مخفى نخواهد بود (لا يخفى على الله منهم شى ء). در اين جهان و امروز نيز چيزى بر خداوند عالم و قادر مخفى نيست ، و اصولا كسى كه وجودش بى پايان است و هيچگونه محدوديتى در ذات پاكش راه ندارد آشكار و مخفى و غيب و شهود براى او يكسان است . پس چرا قرآن جمله فوق را به عنوان توضيح و تفسيرى براى جمله يوم هم بارزون ذكر مى كند؟ دليل آن روشن است زيرا ظهور اشياء در آن روز از تاءكيد بيشترى برخوردار است ، جائى كه ديگران نيز از اسرار هم آگاه شوند در مورد خداوند مساءله نياز به بحث و گفتگو ندارد. سومين ويژگى آن روز حاكميت مطلقه پروردگار است ، چنانكه در دنباله همين آيه مى فرمايد: در آن روز گفته مى شود حكومت و ملك امروز براى كيست ؟ (لمن الملك اليوم ). و در پاسخ مى گويند: از آن خداوند واحد قهار است (لله الواحد القهار). اين سؤ ال را چه كسى مطرح مى كند؟ و آن جواب را چه كسانى مى گويند؟ در آيه سخنى از آن به ميان نيامده است . بعضى گفته اند سؤ ال از ناحيه پروردگار مطرح مى شود، و جواب را همه مؤ منان و كافران مى گويند.

تفسير نمونه ، جلد: ۲۰، صفحه : ۵۹

بعضى نيز گفته اند: سؤ ال و جواب هر دو از ناحيه خداست . و بعضى معتقدند منادى الهى اين سؤ ال را آشكارا مطرح مى كند و خود او نيز پاسخ مى گويد. ولى ظاهر اين است كه اين سؤ ال و جواب از سوى فرد خاصى عنوان نمى شود سؤ الى است كه از سوى خالق و مخلوق ، فرشته و انسان ، مؤ من و كافر و از تمام ذرات وجود و در و ديوار عالم هستى بدون استثنا مطرح است ، و همگى نيز با زبان حال به آن پاسخ مى گويند، يعنى به هر جا بنگرى آثار حاكميت او نمايان است و بر هر چه نگاه كنى نشانه هاى قاهريت او در آن ظاهر است . به زمزمه هر ذره اى گوش فرا دهى لمن الملك مى گويد، و در پاسخ لله الواحد القهار از آن مى شنوى . نمونه بسيار كوچك آن را در همين دنيا مى بينيم كه گاه به هنگام ورود در يك خانه يا يك شهر و يك كشور ظهور و حضور و قدرت فرد معينى را در همه جا احساس مى كنيم ، گوئى همه مى گويند مالك و حاكم در اينجا فلان شخص است ، در و ديوار نيز به اين امر گواهى مى دهد. البته امروز نيز مالكيت خداوند در سراسر عالم حاكم است ، اما در قيامت ظهور و بروز تازهاى پيدا مى كند، در آنجا نه خبرى از حكومت جباران است ، و نه از نعره هاى مستانه طاغوتيان . نه خبرى از نيروهاى اهريمنى به گوش مى رسد، و نه از قدرتنمائى ظاهرى شيطان و لشكريانش اثرى به چشم مى خورد. ويژگى چهارم آن روز اين است كه روز پاداش و كيفر است ، چنانكه در آيه بعد مى فرمايد: امروز هر كسى در برابر كارى كه انجام داده جزا داده مى شود.

تفسير نمونه ، جلد: ۲۰، صفحه : ۶۰

(اليوم تجزى كل نفس بما كسبت ). آرى آن ظهور و بروز و آن احاطه علمى خداوند و حاكميت و مالكيت و قهاريت او همه دليلى است روشن بر اين حقيقت بزرگ و اميدبخش و بيم آفرين . ويژگى پنجم همان است كه در جمله بعد مى افزايد: امروز هيچ ظلم و ستمى بر هيچكس نخواهد بود (لا ظلم اليوم ). چگونه ممكن است ظلم و ستمى تحقق يابد در حالى كه ظلم يا به خاطر جهل است كه او بر همه چيز احاطه علمى دارد. يا به خاطر عجز است كه او قاهر و مالك و حاكم بر همه چيز است ، پس ‍ چگونه ممكن است ظلم و ستمى در محضر الهى در آن روز انجام گيرد، به خصوص اينكه آن روز، روز داورى خدا است نه آزادى مردم براى آزمون . ششمين و آخرين ويژگى سرعت محاسبه اعمال بندگان است ، چنانكه در پايان آيه مى فرمايد: خداوند سريع الحساب است (ان الله سريع الحساب ). سرعت حسابش در آنجا به قدرى است كه در حديث آمده است : ان الله تعالى يحاسب الخلائق كلهم فى مقدار لمح البصر: « خداوند حساب همه بندگان را در يك چشم بر هم زدن مى رسد» !. اصولا با قبول تجسم اعمال و بقاء آثار خير و شر، مساءله حساب مساءله اى حل شده است ، آيا دستگاههائى كه در دنيا همراه كار كردن نمره مى اندازد نيازى به زمان براى حسابرسى دارد؟ تكرار تعبير سريع الحساب در آيات مختلف قرآن شايد به اين منظور است كه بعضى شيطان صفتان ، افراد ساده لوح را وسوسه نكنند كه مگر حسابرسى خلايق در برابر اعمالى كه در طول هزاران سال انجام داده اند به اين آسانى ممكن است ؟.

تفسير نمونه ، جلد: ۲۰، صفحه : ۶۱

از اين گذشته اين تعبير هشدارى است به همه انسانها كه در آن روز مهلتى به مجرمان داده نمى شود، مانند مهلتى كه در اين دنيا به يك مجرم و قاتل براى رسيدگى چند ماه يا چند سال به پرونده اش ‍ مى دهند.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←