تفسیر:نمونه جلد۱۹ بخش۶۳

از الکتاب

→ صفحه قبل صفحه بعد ←



تفسير نمونه جلد ۱۹ صفحه ۲۱۳

ََآيه ۴ - ۷

آيه و ترجمه

وَ عجِبُوا أَن جَاءَهُم مُّنذِرٌ مِّنهُمْ وَ قَالَ الْكَفِرُونَ هَذَا سحِرٌ كَذَّابٌ(۴) أَ جَعَلَ الاَلهَِةَ إِلَهاً وَحِداً إِنَّ هَذَا لَشىْءٌ عجَابٌ(۵) وَ انطلَقَ الْمَلاُ مِنهُمْ أَنِ امْشوا وَ اصبرُوا عَلى ءَالِهَتِكمْ إِنَّ هَذَا لَشىْءٌ يُرَادُ(۶) مَا سمِعْنَا بهَذَا فى الْمِلَّةِ الاَخِرَةِ إِنْ هَذَا إِلا اخْتِلَقٌ(۷) ترجمه : ۴ - آنها تعجب كردند كه چرا پيامبر انذار كننده اى از ميان آنها برخاسته ، و كافران گفتند: اين ساحر دروغگوئى است ! ۵ - آيا او بجاى اينهمه خدايان خداى واحدى قرار داده ؟ اين راستى چيز عجيبى است ؟! ۶ - سركردگان آنها بيرون آمدند و گفتند برويد و خدايانتان را محكم بچسبيد كه مى خواهند ما را به سوى بدبختى بكشانند! ۷ - ما هرگز چنين چيزى از پدران خود نشنيده ايم ، اين فقط يك دروغ است ! شان نزول : درباره اين آيات شان نزولى شبيه آنچه در آيات قبل بيان شد نقل كرده اند و بعيد نيست شان نزول واحدى باشد كه براى مجموع اين آيات است .

تفسير نمونه جلد ۱۹ صفحه ۲۱۴

ولى از آنجا كه اين شان نزول مطالب تازه اى دارد ما آن را از تفسير «على بن ابراهيم » در اينجا مى آوريم ، و آن اين است كه : هنگامى كه رسول خدا دعوتش را آشكار كرد سران قريش نزد ابوطالب آمدند و گفتند اى ابوطالب فرزند برادرت ما را سبك مغز مى خواند، و به خدايان ما ناسزا مى گويد، جوانان ما را فاسد نموده ، و در جمعيت ما تفرقه افكنده است اگر اين كارها به خاطر كمبود مالى است ما آنقدر مال براى او جمع آورى مى كنيم كه ثروتمندترين مرد قريش شود، و حتى حاضريم او را به رياست برگزينيم . ابوطالب اين پيام را به رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) عرض ‍ كرد: پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: لو وضعوا الشمس فى يمينى و القمر فى يسارى ما اردته ، و لكن كلمة يعطونى يملكون بها العرب و تدين بها العجم و يكونون ملوكا فى الجنة !: اگر آنها خورشيد را در دست راست من و ماه را در دست چپ من بگذارند من به آن تمايل ندارم ، ولى (به جاى اين همه وعده ها) يك جمله ، با من موافقت نمايند تا در سايه آن بر عرب حكومت كنند، و غير عرب نيز به آئين آنها درآيند، و آنها سلاطين بهشت خواهند بود!. ابوطالب اين پيام را به آنها رسانيد، آنها گفتند: حاضريم به جاى يك جمله ده جمله را بپذيريم (كدام جمله منظور تو است ؟). پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به آنها فرمود: تشهدون الا لا اله الا الله و انى رسول الله : گواهى دهيد كه معبودى جز الله نيست و من رسول خدا هستم . آنها (از اين سخن سخت وحشت كردند و) گفتند: ما ۳۶۰ خدا را رها كنيم تنها به سراغ يك خدا برويم ؟ چه چيز عجيبى ؟! (آنهم خدائى كه هرگز ديده نمى شود!). در اينجا آيات زير نازل شد «بل عجبوا ان جائهم منذر منهم و قال الكافرون هذا ساحر كذاب ... ان هذا الا اختلاق ».

تفسير نمونه جلد ۱۹ صفحه ۲۱۵

همين معنى در تفسير مجمع البيان با تفاوت مختصرى نقل شده و در آخر آن آمده است : پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در حالى كه اشك از چشمانش جارى بود فرمود اى عمو! اگر اينها خورشيد را در دست راست من و ماه را در دست چپم قرار دهند تا دست از اين سخن بردارم هرگز چنين نخواهم كرد، مگر اينكه اين سخن را در جامعه نفوذ دهم ، و يا در راه آن كشته شوم ، هنگامى كه ابوطالب اين سخن را شنيد عرض كرد به دنبال برنامه خود باش به خدا سوگند كه من هرگز دست از يارى تو بر نخواهم داشت . تفسير: آيا بجاى اينهمه خدا، يك خدا را بپذيريم ؟! افراد مغرور و خودخواه هم نفوذ ناپذيرند و هم مطلق گرا چيزى را جز آنچه با افكار محدود و ناقصشان درك كرده اند به رسميت نمى شناسند، و معيار سنجش همه ارزشها را همان قرار مى دهند. لذا هنگامى كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پرچم توحيد را در مكه برافراشت و بر ضد بتهاى كوچك و بزرگ كه عدد آنها بالغ بر ۳۶۰ بت مى شد قيام كرد گاه تعجب مى كردند كه چرا پيامبر انذاركننده اى از ميان آنها برخاسته است ؟ (و عجبوا ان جاءهم منذر منهم ). تعجب آنها از اين بود كه محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) يك نفر از خود آنها است . چرا فرشته اى از آسمان نازل نشده ؟ آنها اين نقطه بزرگ قوت را نقطه ضعف مى پنداشتند كسى كه از ميان توده مردم برخاسته بود، از نيازها و دردهاى

تفسير نمونه جلد ۱۹ صفحه ۲۱۶

آنها با خبر بود، و با مشكلات و مسائل زندگى آنان آشنائى داشت مى توانست در همه چيز الگو و اسوه باشد، آنها اين امتياز بزرگ را به عنوان يك نقطه تاريك در دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تلقى مى كردند و از آن تعجب داشتند. گاه از اين مرحله نيز فراتر رفتند و كافران گفتند اين ساحر دروغگوئى است ! (و قال الكافرون هذا ساحر كذاب ). بارها گفته ايم كه نسبت دادن سحر به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به خاطر مشاهده معجزات غير قابل انكار و نفوذ خارق العاده او در افكار بود، و نسبت دادن كذب به او به خاطر اين بود كه بر خلاف سنتهاى خرافى و افكار منحطى كه جزء مسلمات آن محيط محسوب مى شد قيام كرد و بر ضد آن سخن مى گفت و دعوى رسالت از سوى خدا داشت . هنگامى كه پيامبر دعوت توحيدى خود را آشكار نمود نگاه به يكديگر مى كردند و مى گفتند بيائيد چيزهاى ناشنيده بشنويد آيا او بجاى اينهمه خدايان يك خدا قرار داده ؟ اين راستى چيز عجيبى است ! (اجعل الالهة الها واحدا ان هذا لشى ء عجاب ). آرى گاه غرور و خودخواهى و مطلق نگرى و فساد محيط آنچنان بينش و قضاوت انسان را تغيير مى دهد كه از واقعيتهاى روشن تعجب مى كند در حالى كه به خرافات و پندارهاى واهى سخت پاى بند است . واژه «عجاب » مانند «طوال » (بر وزن تراب ) معنى مبالغه را مى رساند، و به امور بسيار عجيب گفته مى شود. اين سبك مغزان فكر مى كردند هر قدر تعداد معبودهاى آنها بيشتر شود

تفسير نمونه جلد ۱۹ صفحه ۲۱۷

قدرت و اعتبار نفوذ آنها بيشتر خواهد بود، و به همين دليل خداى يكتا چيز كمى به نظر آنها مى رسيد، در حالى كه مى دانيم اشياء متعدد از نظر فلسفى هميشه محدودند، و وجود نامحدود يكى بيشتر نيست ، به همين دليل تمام مطالعات در خداشناسى به خط توحيد منتهى مى شود. سركردگان آنها هنگامى كه از مراجعه به ابوطالب و ميانجيگرى او ماءيوس و نااميد شدند از نزد او بيرون آمدند، و گفتند: برويد و خدايانتان را محكم بچسبيد، و ايستادگى و استقامت به خرج دهيد كه هدف محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اين است كه جامعه ما را به فساد و تباهى كشد و نعمتهاى خدا را به خاطر پشت كردن به بتها از ما قطع كند و خود بر ما رياست نمايد! (و انطلق الملا منهم ان امشوا و اصبروا على الهتكم ان هذا لشى ء يراد). «انطلق » از ماده «انطلاق » به معنى بيرون رفتن با سرعت و توام با رها ساختن كار قبلى است ، و در اينجا اشاره به رها ساختن مجلس ‍ ابوطالب با قهر و خشم است . ملا اشاره به اشراف و سرشناسان قريش است كه به سراغ ابوطالب آمدند كه بعد از بيرون آمدن از آن مجلس به يكديگر و يا به پيروان خود مى گفتند دست از بتها برنداريد و معبودهايتان را محكم بچسبيد. جمله «لشى ء يراد» مفهومش اين است كه اين مساءله چيزى است خواسته شده و چون جمله سربسته اى است مفسران تفسيرهاى بسيارى براى آن ذكر كرده اند، از جمله : بعضى گفته اند: اشاره به دعوت پيامبر گرامى اسلام است و منظور اين است كه اين دعوت توطئه اى است كه هدفش مائيم ، ظاهرى دارد دعوت به سوى الله و باطنى كه حكومت كردن بر ما و سيادت و رياست بر عرب است ، و اينها همه بهانه اى

تفسير نمونه جلد ۱۹ صفحه ۲۱۸

است براى اين مطلب ، شما مردم برويد و محكم بر آئين خود بايستيد، و تحليل درباره اين توطئه را به ما سران قوم واگذاريد!. اين چيزى است كه سردمداران باطل هميشه براى خاموش كردن صداى رهروان راه حق مطرح مى كردند، آن را توطئه مى ناميدند، توطئه اى كه بايد سياستمداران آنرا به دقت تحليل كرده ، و براى مبارزه با آن برنامه تنظيم كنند، و اما توده مردم بايد بى اعتنا از كنار آن بگذرند، و به آنچه در دست دارند سخت بچسبند! نظير اين سخن در داستان نوح نيز آمده است كه اشراف و سرجنبانها به توده مردم گفتند: ما هذا لا بشر مثلكم يريد ان يتفضل عليكم : اين مرد فقط انسانى مثل شما است كه مى خواهد بر شما تقدم جويد (مؤ منون - ۲۴). بعضى ديگر در تفسير اين جمله گفته اند: منظور اين است شما بت پرستان محكم در مورد خدايانتان استقامت كنيد، اين همان چيزى است كه از شما خواسته شده است . بعضى نيز گفته اند: منظور اين است محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هدفش مائيم ، او مى خواهد جامعه ما را به فساد بكشد و ما به خدايانمان پشت كنيم ، در نتيجه نعمتها از ما قطع شود، و عذاب بر ما نازل گردد! بعضى نيز احتمال داده اند: منظور اين است كه محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از كار خود دست بردار نيست ، تصميمى است گرفته شده ، و اراده اى است تخلف ناپذير، بنابراين مذاكره كردن با او بيهوده است برويد و عقائدتان را محكم نگهداريد. و بالاخره احتمال داده شده كه منظور آنها اين بوده كه اين مصيبتى است براى ما پيش آمده ، و به هر حال بايد بسازيم و بسوزيم و آئين خود را محكم نگهداريم . البته با توجه به كلى بودن مفهوم اين جمله غالب اين تفسيرها ممكن است در آن جمع باشد هر چند معنى اول از همه مناسبتر به نظر مى رسد.

تفسير نمونه جلد ۱۹ صفحه ۲۱۹

به هر حال سران بت پرستان مى خواستند با اين سخن ، روحيه متزلزل پيروان خود را تقويت كنند، و از سقوط هر چه بيشتر اعتقاداتشان جلوگيرى بعمل آورند اما چه تلاش بيهوده اى ؟!. سپس براى اغفال مردم و يا قانع ساختن خويش گفتند: ما هرگز چنين چيزى را از پدران خود نشنيده ايم ، اين فقط يك دروغ و كذب است ! (ما سمعنا بهذا فى الملة الاخرة ان هذا الا اختلاق ). اگر ادعاى توحيد و نفى بتها واقعيتى داشت بايد پدران ما با آن عظمت و شخصيت ! آن را درك كرده باشند، و ما از آنها شنيده باشيم ، اما اين يك گفتار دروغين و بى سابقه است ! تعبير به «الملة الاخرة » ممكن است اشاره به جمعيت پدرانشان باشد كه نسبت به آنها آخرين ملت بودند چنانكه در بالا گفتيم ، و ممكن است اشاره به «اهل كتاب » مخصوصا «نصارى » باشد كه آخرين دين و ملت قبل از ظهور پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) محسوب مى شدند، يعنى در كتب نصارا نيز از سخنان محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اثرى نيست ، چرا كه آنها قائل به تثليث (خدايان سه گانه ) هستند، توحيد محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مطلب نوظهورى است ! ولى چنانكه لحن قرآن در آيات مختلف ديگر نشان مى دهد عرب جاهلى تكيه بر كتب يهود و نصارى نداشت ، تمام تكيه گاهش سنت و آئين نياكان و پدران بود، و همين شاهد خوبى براى تفسير اول است . «اختلاق » از ماده خلق در اصل به معنى ابداء چيزى بدون سابقه است ، سپس اين كلمه به دروغ نيز اطلاق شده ، چرا كه دروغگو در بسيارى از مواقع مطالب بى سابقه اى را مطرح مى كند، بنابراين منظور از اختلاق در آيه مورد بحث اين است كه ادعاى توحيد ادعاى نوظهور و بى سابقه اى است

تفسير نمونه جلد ۱۹ صفحه ۲۲۰

كه محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آنرا مطرح كرده و در ميان ما و پيشينيانمان كاملا ناشناخته بوده است ، و اين خود دليل بر بطلان آن است ! نكته : وحشت از نوآورى ! ترس از مسائل تازه و نوظهور در طول تاريخ يكى از علل اصرار اقوام گمراه بر انحرافات خود و عدم تسليم در برابر دعوت پيامبران الهى بوده است ، آنها از هر چيز تازه اى وحشت داشتند، و به همين جهت به آئين انبيا با بدبينى فوق العاده مى نگريستند هنوز آثار اين تفكر جاهلى در اقوام زيادى وجود دارد، در حالى كه نه دعوت پيامبران به سوى توحيد مطلب تازه اى بود، و نه اگر چيز تازه اى باشد دليل بر بطلان آن مى شود، بايد تابع منطق بود، و تسليم حق ، هر جا كه باشد و از هر كه باشد. عجب اينكه وحشت از نوآورى گاه مع الاسف دامن بعضى از دانشمندان را نيز مى گيرد و در برابر نظرات علمى تازه علم مخالفت برمى دارند، و «ان هذا الا اختلاق » مى گويند! مخصوصا در تاريخ ارباب كليسا اين مساءله بسيار ديده مى شود كه آنها در مقابل اكتشافات علمى علماى علوم طبيعى به پا مى خاستند، و امثال گاليله را به خاطر كشف حركت زمين به دور خورشيد و به دور خود آماج سخت ترين حملات قرار مى دادند، و مى گفتند: اين سخنان بدعت است و دروغ بى سابقه ! عجب اينكه بعضى از بزرگان هنگامى كه به ابتكارات علمى تازه دست مى يافتند از ترس اينكه مبادا به خاطر نوآورى مورد هجوم حملات كسانى كه به خاطر حجاب معاصرت آنها را بباد انتقاد مى گرفتند در امان باشند، دست و پا مى كردند تا چند نفرى را از قدما و پيشينيان هماهنگ با نظرات تازه خود را

تفسير نمونه جلد ۱۹ صفحه ۲۲۱

پيدا كنند! و از اين راه نظر خود را يك عقيده كهنه و قديمى نشان دهند تا در امان بمانند، و اين بسيار دردناك است ! نمونه اين سخن را در مورد نظريه معروف حركت جوهرى صدر المتاءلهين شيرازى در اسفار مى توان مشاهده كرد. به هر حال اين طرز برخورد با مسائل تازه و ابتكارات جديد ضايعات بزرگى براى جوامع انسانى و براى جهان علم و دانش داشته و دارد، و بايد علاقمندان دلسوز براى اصلاح آن بكوشند، و اين رسوبات جاهلى را از افكار بزدايند. اما اين سخن به آن معنى نيست كه هر مطلب تازه اى را به خاطر تازه بودنش مورد استقبال قرار دهيم ، هر چند بى پايه و بى اساس باشد، كه تازه زدگى مانند عشق به كهنه ها خود بلاى بزرگى است . اعتدال اسلامى ايجاب مى كند كه نه آن افراط در كار باشد و نه اين تفريط.

تفسير نمونه جلد ۱۹ صفحه ۲۲۲

ََآيه ۸ - ۱۱

آيه و ترجمه

أَ ءُنزِلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ مِن بَيْنِنَا بَلْ هُمْ فى شكٍ مِّن ذِكْرِى بَل لَّمَّا يَذُوقُوا عَذَابِ(۸) أَمْ عِندَهُمْ خَزَائنُ رَحْمَةِ رَبِّك الْعَزِيزِ الْوَهَّابِ(۹) أَمْ لَهُم مُّلْك السمَوَتِ وَ الاَرْضِ وَ مَا بَيْنهُمَا فَلْيرْتَقُوا فى الاَسبَبِ(۱۰) جُندٌ مَّا هُنَالِك مَهْزُومٌ مِّنَ الاَحْزَابِ(۱۱) ترجمه : ۸ - آيا از ميان همه ما، قرآن تنها بر او (محمد) نازل شده ؟، آنها در حقيقت در اصل وحى من ترديد دارند بلكه آنها هنوز عذاب الهى را نچشيده اند (كه اينچنين گستاخانه سخن مى گويند). ۹ - مگر خزائن رحمت پروردگار قادر و بخشنده ات نزد آنها است (تا به هر كس ميل دارند بدهند)؟!. ۱۰ - يا اينكه مالكيت و حاكميت آسمانها و زمين و آنچه در ميان اين دو است از آن آنها است ؟ (اگر چنين است ) به آسمانها بروند (و جلو نزول وحى را بر قلب پاك محمد بگيرند). ۱۱ - (آرى ) اينها لشكر كوچك شكست خورده اى از احزابند!

تفسير نمونه جلد ۱۹ صفحه ۲۲۳

تفسير: اين لشكر كوچك شكست خورده ! در آيات گذشته سخن از موضع گيرى منفى مخالفان در برابر خط توحيد و رسالت پيامبر اسلام بود، در آيات مورد بحث نيز اين سخن ادامه دارد. مشركان مكه هنگامى كه منافع نامشروع خود را در خطر ديدند، و آتش ‍ كينه و حسد در دل آنها شعله ور شد، براى اغفال مردم و قانع كردن خويش در مورد مخالفت با پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )، به منطقه اى سست گوناگونى دست مى زدند، از جمله از روى تعجب و انكار مى گفتند: آيا از ميان همه ما قرآن تنها بر محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل شده ؟! (ءانزل عليه الذكر من بيننا). از ميان اينهمه پيرمردان پر سن و سال ، اينهمه پولداران ثروتمند و سرشناس آيا كسى پيدا نشد كه خدا قرآنش را بر او نازل كند، جز محمد يتيم تهيدست ؟! اين منطق منحصر به آن زمان نبود كه در هر عصر و زمان ما نيز هر گاه مسئوليت مهمى به كسى واگذار شود روح حسادت شعله ور مى گردد، چشمها خيره و گوشها تيز مى شود، و نق زدنها و بهانه گيرى ها آغاز مى گردد، و مى گويند آدم پيدا نمى شد كه اين كار به فلان كس كه از خانواده گمنام و فقيرى است واگذارده شده ؟ آرى دنياپرستى از يك سو، و حسد از سوى ديگر سبب شد كه اهل كتاب (يهود و نصارا) كه قدر مشتركى با مسلمانان داشتند از اسلام و قرآن فاصله گيرند و به سراغ بت پرستان روند و بگويند راه شما بهتر از راه اينها است : الم تر الى الذين اوتوا نصيبا من الكتاب يؤ منون بالجبت و الطاغوت و يقولون للذين كفروا هؤ لاء اهدى من الذين آمنوا سبيلا: آيا نديدى كسانى را كه بهره اى از كتاب خدا دارند به جبت و طاغوت (بت و بت پرستان ) ايمان مى آورند و به مشركان مى گويند آنها از كسانى كه به محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ايمان آورده اند هدايت يافته ترند (نساء - ۵۱).

تفسير نمونه جلد ۱۹ صفحه ۲۲۴

بديهى است اين تعجبها و انكارها كه علاوه بر حسد و حب دنيا سرچشمه ديگرى يعنى اشتباه در تشخيص ارزشها داشت هرگز نمى توانست معيار منطقى براى قضاوت باشد، مگر شخصيت انسان در اسم و آوازه پول و مقام و سن و سال او است ؟ مگر رحمت الهى بر اين معيارها تقسيم مى شود؟ لذا در دنباله آيه مى فرمايد درد آنها چيز ديگرى است ، آنها در حقيقت در اصل وحى و ذكر من شك و ترديد دارند (بل هم فى شك من ذكرى ). ايراد به شخص محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بهانه اى بيش نيست و اين شك و ترديد آنها در مساءله نه بخاطر وجود ابهام در قرآن مجيد است ، بلكه سرچشمه آن هوى و هوسها و حب دنيا و حسادتها است . و سرانجام آنها را با اين جمله تهديد مى كند: آنها هنوز عذاب الهى را نچشيده اند كه اينگونه جسورانه در برابر فرستاده خدا ايستاده اند، و با اين سخنان واهى به جنگ در برابر وحى الهى برخاسته اند (بل لما يذوقوا عذاب ) آرى هميشه گروهى وجود دارند كه گوششان بدهكار منطق و حرف حساب نيست ، و چيزى جز تازيانه هاى عذاب آنان را از مركب غرورشان پياده نمى كند، بايد مجازات شوند كه درمانشان تنها عذاب الهى است . سپس در پاسخ آنها مى افزايد: راستى مگر خزائن رحمت پروردگار قادر و بخشنده تو نزد آنها است تا هر كه را ميل دارند فرمان نبوت بدهند، و هر كس را مايل نيستند محروم سازند؟ (ام عندهم خزائن رحمة ربك العزيز الوهاب ). خداوند به مقتضاى اينكه «رب » است (و پروردگار مالك و مربى عالم هستى و جهان انسانيت است ) كسى را براى رسالتش برمى گزيند كه بتواند مردم را در مسير تكامل و تربيت رهبرى كند، و به مقتضاى عزيز بودنش ، مغلوب

تفسير نمونه جلد ۱۹ صفحه ۲۲۵

خواسته هيچ كس نيست ، تا مقام رسالت را به فرد نالايقى واگذارد، ومقام نبوت مقامى است بس عظيم كه تنها خدا قدرت دارد آن را به كسى بدهد و به مقتضاى «وهاب » بودنش هر چه را بخواهد و به هر كس صلاح بداند مى بخشد. قابل توجه اينكه «وهاب » صيغه مبالغه و به معنى بسيار بخشنده است ، اشاره به اينكه نبوت تنها يك موهبت نيست ، بلكه موهبتهاى متعددى است كه دست به دست هم مى دهد تا كسى بتواند عهده دار آن منصب گردد، موهبت علم و تقوا و عصمت و شجاعت و شهامت . نظير اين سخن را در سوره زخرف آيه ۳۱ نيز مى خوانيم : اهم يقسمون رحمة ربك : آنها به خاطر نزول قرآن بر تو ايراد مى گيرند مگر رحمت پروردگارت به دست آنها تقسيم مى شود؟ ضمنا از تعبير به رحمت به خوبى استفاده مى شود كه نبوت رحمت و لطف خدا بر جهان انسانيت است ، و به راستى چنين است ، چرا كه اگر انبياء نبودند انسانها هم راه آخرت و معنويت را گم مى كردند و هم راه دنيا را، چنانكه دور افتادگان از مكتب انبياء هر دو راه را گم كرده اند. باز در آيه بعد همين معنى را از طريق ديگرى تعقيب كرده ، مى گويد: آيا مالكيت و حاكميت آسمانها و زمين و آنچه در ميان اين دو است از آن آنها است ؟ اگر چنين است به آسمانها بروند و جلو نزول وحى الهى را بر قلب پاك محمد بگيرند! (ام لهم ملك السموات و الارض و ما بينهما فلير تقوا فى الاسباب ). اين سخن در حقيقت تكميلى است بر بحث گذشته ، در آنجا مى گفت : خزائن رحمت پروردگار در دست شما نيست كه به هر كس كه با تمايلات هوس آلودتان هماهنگ است ببخشيد، حال مى گويد اكنون كه اين خزائن به دست شما نيست و فقط در اختيار خدا است تنها راهى كه در پيش داريد اين است كه به آسمانها

تفسير نمونه جلد ۱۹ صفحه ۲۲۶

برويد، و مانع نزول وحى او شويد، و خود مى دانيد كه از اين كار نيز سخت عاجز و ناتوانيد! بنابراين نه «مقتضى » در اختيار شما است و نه قدرت بر ايجاد مانع داريد، با اينحال چه كارى از دست شما ساخته است ؟ از حسد بميريد، و هر كار از دستتان ساخته است انجام دهيد. به اين ترتيب اين دو آيه مطلب واحدى را تكرار نمى كنند - آنچنانكه جمعى از مفسران گفته اند - بلكه هر كدام به يكى از ابعاد مساءله ناظر است . در آخرين آيه مورد بحث در مقام تحقير اين مغروران سبك مغز و فخرفروش مى گويد: اينها لشكر كوچك شكست خورده اى از احزابند! (جند ما هنالك مهزوم من الاحزاب ). «هنالك » به معنى آنجا و براى اشاره به بعيد است ، به همين دليل جمعى آن را اشاره به شكست مشركان در جنگ بدر مى دانند كه در نقطه نسبتا دوردستى از مكه واقع شده . تعبير به «احزاب » ظاهرا اشاره به تمام گروههائى است كه بر ضد پيامبران قيام كردند و خداوند آنها را در هم كوبيد، اين جمعيت مشركان گروهك كوچكى از آن گروهها هستند كه به سرنوشت آنان گرفتار خواهند شد. (شاهد اين سخن آيات آينده است كه به اين مساءله تصريح كرده ) فراموش نكنيم كه اين سوره از سوره هاى مكى است ، و اين سخن را قرآن

تفسير نمونه جلد ۱۹ صفحه ۲۲۷

زمانى مى گويد كه مسلمانان در اقليت شديدى بودند، آنچنان كه ممكن بود مشركان آنها را همچون يك لقمه بربايند «تخافون ان يتخطفكم الناس » (انفال - ۲۶). آن روز هيچ نشانه اى از پيروزى براى مسلمانان به چشم نمى خورد. آن روز پيروزيهاى بدر و احزاب و حنين پيش نيامده بود، ولى قرآن با قاطعيت گفت : اين دشمنان سرسخت لشكر كوچكى هستند كه دچار شكست خواهند شد. امروز هم قرآن همين بشارت را به مسلمانان جهان كه از هر سو در محاصره قدرتهاى متجاوز و ستمگر قرار گرفته اند مى دهد كه اگر همچون مسلمانان نخستين بر سر عهد و پيمان خدا به ايستند او نيز وعده خودش را در زمينه شكست جنود احزاب تحقق خواهد بخشيد.

تفسير نمونه جلد ۱۹ صفحه ۲۲۸

ََآيه ۱۲ - ۱۶

آيه و ترجمه

كَذَّبَت قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ عَادٌ وَ فِرْعَوْنُ ذُو الاَوْتَادِ(۱۲) وَ ثَمُودُ وَ قَوْمُ لُوطٍ وَ أَصحَب لْئَيْكَةِ أُولَئك الاَحْزَاب (۱۳) إِن كلُّ إِلا كذَّب الرُّسلَ فَحَقَّ عِقَابِ(۱۴) وَ مَا يَنظرُ هَؤُلاءِ إِلا صيْحَةً وَحِدَةً مَّا لَهَا مِن فَوَاقٍ(۱۵) وَ قَالُوا رَبَّنَا عجِّل لَّنَا قِطنَا قَبْلَ يَوْمِ الحِْسابِ(۱۶) ترجمه : ۱۲ - قبل از آنها قوم نوح و عاد و فرعون صاحب قدرت (پيامبران ما را) تكذيب كردند. ۱۳ - و قوم ثمود و لوط و اصحاب الايكه (قوم شعيب )، اينها احزابى بودند (كه به تكذيب پيامبران برخاستند). ۱۴ - هر يك از اين گروهها رسولان را تكذيب كردند، و عذاب الهى درباره آنها تحقق يافت . ۱۵ - اينها (با اين اعمالشان ) انتظارى جز اين نمى كشند كه يك صيحه آسمانى فرود آيد صيحه اى كه در آن بازگشت نيست (و همگى را نابود سازد). ۱۶ - آنها (از روى خيره سرى ) گفتند. پروردگارا! نصيب ما را از عذابت هر چه زودتر قبل از روز حساب به ما ده ! تفسير: تنها يك صيحه آسمانى كارشان را يكسره مى كند! در تعقيب آخرين آيه اى كه گذشت و از شكست مشركان در آينده خبر

تفسير نمونه جلد ۱۹ صفحه ۲۲۹

مى داد، و آنها را لشكر كوچكى از احزاب مغلوب معرفى مى كرد، در آيات مورد بحث گروهى از اين احزاب را كه تكذيب پيامبران كردند و به سرنوشت شومى گرفتار شدند معرفى مى كند. مى گويد: قبل از آنها قوم نوح و عاد و فرعون و ذوالاوتاد و صاحب قدرت آيات الهى و رسولانش را تكذيب كردند (كذبت قبلهم قوم نوح و عاد و فرعون ذو الاوتاد) همچنين قوم ثمود و قوم لوط و اصحاب الايكه (قوم شعيب ) اينها احزابى بودند كه به تكذيب پيامبران برخاستند (و ثمود و قوم لوط و اصحاب الايكه اولئك الاحزاب ). آرى اينها شش گروه از احزاب جاهلى و بت پرست بودند كه بر ضد پيامبران بزرگى قيام كردند. قوم نوح در برابر اين پيامبر عظيم . قوم عاد در مقابل حضرت هود. فرعون در برابر موسى و هارون . قوم ثمود در برابر صالح . قوم لوط در برابر حضرت لوط. و اصحاب الايكه در برابر شعيب . آنها آنچه در توان داشتند در تكذيب و آزار و ايذاء پيامبران و مؤ منان به كار گرفتند اما سرانجام عذاب الهى دامانشان را گرفت و همچون مزرعه خشك شده آنها را درو كرد.

تفسير نمونه جلد ۱۹ صفحه ۲۳۰

قوم نوح با طوفان و بارانهاى سيلابى نابود شدند. عاد با تندبادى سرسخت و كوبنده . فرعون و فرعونيان با امواج نيل . قوم ثمود با صيحه آسمانى (صاعقه اى عظيم ). قوم لوط با زلزله اى وحشتناك توام با بارانى از سنگهاى آسمانى . قوم شعيب نيز با صاعقه اى مرگبار كه از ابرى بر سر آنها فرود آمد و به اين ترتيب آب و باد و خاك و آتش كه وسائل اصلى زندگى انسان را تشكيل مى دهند مامور مرگ آنها شدند، و چنان طومار عمر اين سركشان ياغى را در هم نورديدند كه اثرى از آنها باقى نماند. اين مشركان مكه بايد بينديشند نسبت به اين اقوام گروه كوچكى بيش ‍ نيستند، چرا از خواب غفلت بيدار نمى شوند؟ توصيف فرعون به «ذوالاوتاد» (صاحب ميخهاى محكم ) كه در آيات فوق صريحتر و در آيه ۱۰ سوره فجر آمده است ، كنايه از استحكام قدرت فرعون و فرعونيان است ، اين تعبير در سخنان روزمره نيز به معنى استحكام به كار مى رود گفته مى شود: فلانكس ميخهايش محكم است ، يا ميخهاى اين كار كوبيده شده ، و يا چهارميخه شده است ، چرا كه هميشه براى استحكام بنا يا خيمه ها از انواع ميخها استفاده مى كنند. بعضى نيز آن را اشاره به لشكريان عظيم فرعون دانسته اند، چرا كه لشكر معمولا از خيمه ها استفاده مى كند، و براى نگهداشتن خيمه ها از ميخ استفاده مى نمايند. بعضى ديگر آنرا اشاره به شكنجه هاى وحشتناك فرعونيان نسبت به دشمنانشان دانسته اند كه به اصطلاح آنها را به چهار ميخ مى كشند، هر يك از دست و پاى

تفسير نمونه جلد ۱۹ صفحه ۲۳۱

آنها را با ميخ به زمين ، چوبه دار، و يا ديوارى مى كوبيدند، و مى گذاشتند تا جان دهد! و سرانجام بعضى نيز احتمال داده اند كه اوتاد همان اهرام مصر است كه همچون ميخ بر دل زمين نشسته ، و چون اهرام از ويژگيهاى فراعنه است اين توصيف در قرآن منحصرا در مورد آنان آمده است . در عين حال اين احتمالات با هم منافاتى ندارد و ممكن است در مفهوم اين كلمه جمع باشد. در مورد اصحاب الايكه ، ايكه به معنى درخت و اصحاب الايكه همان قوم حضرت شعيب هستند كه در سرزمينى پر آب و مشجر در ميان حجاز و شام زندگى مى كردند در تفسير سوره حجر ذيل آيه ۷۸ به قدر كافى سخن گفته ايم (جلد ۱۱ صفحه ۱۲۰). آرى هر يك از اين گروهها رسولان پروردگار را تكذيب كردند و عذاب الهى درباره آنها محقق شد (ان كل الا كذب الرسل فحق عقاب ). و تاريخ نشان مى دهد كه چگونه هر گروهى از آنها به بلائى جان سپردند و در مدت كوتاهى شهر و ديارشان به ويرانه اى تبديل شد، و نفراتشان به جسدهائى بى روح ! آيا اين مشركان مكه با اين كارهاى خود سرنوشتى بهتر از آنها مى توانند داشته باشند،؟ در حالى كه اعمال آنها همان اعمال است و سنت خداوند همان سنت ؟!

تفسير نمونه جلد ۱۹ صفحه ۲۳۲

لذا در آيه بعد به عنوان يك تهديد قاطع و كوبنده مى گويد: اينها با اين اعمال انتظارى جز اين نمى كشند كه يك صيحه آسمانى فرا رسد صيحه اى كه در آن بازگشت نيست (و ما ينظر هولاء الا صيحة واحدة ما لها من فواق ). اين صيحه ممكن است همانند صيحه هائى باشد كه بر اقوام پيشين فرود آمد، صاعقه اى وحشتناك ، يا زمين لرزه اى پر صدا، و زندگى آنها را در هم كوبيد. و نيز ممكن است اشاره به صيحه عظيم پايان جهان باشد كه از آن تعبير به نفخه صور اول مى شود. بعضى از مفسران تفسير اول را مورد ايراد قرار داده اند و آن را مخالف آيه ۳۳ سوره انفال دانسته اند كه مى فرمايد: و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم : تا تو در ميان آنها هستى خداوند آنان را مجازات نمى كند. اما با توجه به اينكه مشركان اين اعتقاد را درباره پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نداشتند، و اعمالشان همانند اعمال اقوامى بود كه با صيحه هاى آسمانى جان داده بودند، مى بايست هر لحظه در انتظار چنين سرنوشتى باشند، چرا كه آيه سخن از مساءله انتظار مى گويد (دقت كنيد). بعضى به تفسير دوم نيز ايراد كرده اند كه مشركان عرب به هنگام پايان جهان زنده نيستند كه آن صيحه عظيم دامانشان را بگيرد. ولى اين ايراد نيز درست نيست ، به همان دليل كه قبلا گفتيم ، زيرا هيچكس لحظه پايان جهان و قيام قيامت را نمى داند، بنابراين در آن روز مشركان مى بايست هر لحظه در انتظار آن صيحه عظيم و غير قابل بازگشت باشند.

تفسير نمونه جلد ۱۹ صفحه ۲۳۳

به هر حال اين بيخبران با تكذيب و انكار آيات الهى و نسبتهاى ناروا درباره پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و اصرار و لجاجت بر بت پرستى ظلم و فساد گوئى در انتظار عذاب الهى نشسته اند، عذابى كه خرمن عمر آنها را بسوزاند، و يا صيحه اى كه به عمر جهان پايان دهد و آنها را به راهى غير قابل بازگشت ببرد. «فواق » (بر وزن رواق ) به طورى كه بسيارى از اهل لغت و تفسير گفته اند در اصل به معنى فاصله اى است كه در ميان دو مرتبه دوشيدن شير از پستان مى باشد، زيرا هنگامى كه شير به طور كامل دوشيده شود كمى بايد صبر كرد تا مجددا شير در پستان جمع شود. و بعضى آن را به معنى فاصله اى كه ميان باز كردن انگشتان و بستن آن به هنگام دوشيدن شير با انگشت است مى دانند. و از آنجا كه پستان بعد از دوشيدن شير در استراحت فرو مى رود گاه اين كلمه در معنى آرامش و استراحت نيز به كار رفته است . و نيز از آنجا كه اين فاصله براى بازگشت شير به پستان است اين تعبير به معنى بازگشت و رجوع نيز آمده ، و از همين جهت بهبودى مريض را «افاقه » مى گويند، چرا كه سلامت و تندرستى به او باز مى گردد، و نيز به هوش آمدن مست ، و عاقل شدن ديوانه را به خاطر بازگشت هوش ‍ و عقل به آنها افاقه مى گويند. به هر حال اين صيحه وحشتناك هيچگونه بازگشت و راحت و آرامش و سكونى در آن نيست ، و هنگامى كه تحقق يافت همه درها به روى انسان بسته مى شود،

تفسير نمونه جلد ۱۹ صفحه ۲۳۴

نه پشيمانى سودى دارد، نه امكان جبران موجود است ، و نه فريادها بجائى مى رسد. آخرين آيه مورد بحث به يكى ديگر از سخنان كفار و منكران كه از روى سخريه و استهزاء مى گفتند اشاره كرده مى گويد: آنها گفتند: پروردگارا! نصيب ما را از عذابت هر چه زودتر قبل از روز حساب به ما ده ! (و قالوا ربنا عجل لنا قطنا قبل يوم الحساب ). اين كوردلان مغرور آنچنان مست باده غرور بودند كه حتى عذاب الهى و دادگاه عدلش را به باد مسخره مى گرفتند، و مى گفتند: چرا سهميه عذاب ما تاخير كرد؟ چرا خدا زودتر سهميه ما را نمى دهد؟! در ميان اقوام پيشين اين چنين سبك مغزان از خود راضى نيز كم نبودند، اما در لحظه گرفتارى در چنگال عذاب الهى مانند حيوانات نعره مى كشيدند، و كسى به فريادشان نمى رسيد. «قط » (بر وزن جن ) در اصل به معنى چيزى است كه از عرض ‍ بريده مى شود، و «قد » (بر همين وزن ) به معنى چيزى است كه از طول بريده مى شود! و از آنجا كه نصيب و سهميه معين هر كس گوئى چيزى مقطوع و بريده شده است ، اين واژه در معنى سهم نيز بكار رفته است . و گاه به معنى كاغذى است كه چيزى بر آن مى نگارند، و يا نام اشخاص و جوائز آنها را در آن مى نويسند. لذا بعضى از مفسران در تفسير آيه فوق گفته اند منظور اين است خداوندا نامه اعمال ما را پيش از روز جزا به دست ما ده اين سخن را زمانى گفتند كه آيات قرآن خبر داد گروهى در روز قيامت نامه اعمالشان در دست راست و گروهى شده آنها را درو كرد.

تفسير نمونه جلد ۱۹ صفحه ۲۳۵

آنها از روى استهزاء گفتند چه خوب بود الان نامه اعمال ما به ما داده مى شد؟ تا بخوانيم و به بينيم چكاره ايم ؟ به هر حال جهل و غرور دو صفت بسيار زشت و مذموم است كه غالبا از يكديگر جدا نمى شود، جاهلان مغرورند، و مغروران جاهل ، و آثار اين دو در مشركان عصر جاهليت فراوان به چشم مى خورد.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←