تفسیر:نمونه جلد۱۸ بخش۷۰

از الکتاب

→ صفحه قبل صفحه بعد ←



تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۴۶۱

آيه ۸۰

آيه و ترجمه

الَّذِى جَعَلَ لَكم مِّنَ الشجَرِ الاَخْضرِ نَاراً فَإِذَا أَنتُم مِّنْهُ تُوقِدُونَ(۸۰) ترجمه : ۸۰ - همان كسى كه براى شما از درخت سبز آتش آفريد، و شما به وسيله آن آتش مى افروزيد. تفسير: رستاخيز انرژيها! در تعقيب آيات گذشته كه پيرامون معاد بحث ميكرد و اشارات پر معنى و زنده اى در آن بر مساله امكان معاد و رفع هر گونه استبعاد بود، در آيات مورد بحث كه آخرين آيات سوره يس - همان قلب قرآن - است ، شرح بيشتر و گوياترى در باره همين مساله مطرح ميكند و از سه يا چهار طريق جالب آن را تعقيب مى نمايد. نخست مى فرمايد: آن خدائى كه براى شما از درخت سبز آتش آفريد و شما به وسيله آن آتش مى افروزيد قادر است كه بر اين استخوانهاى پوسيده بار ديگر لباس حيات بپوشاند (الذى جعل لكم من الشجر الاخضر نارا فاذا انتم منه توقدون ). چه تعبير عجيب و جالبى كه هر قدر در آن بيشتر دقيق شويم معانى عميقترى به ما ارائه مى دهد؟! اصولا بسيارى از آيات قرآن داراى چندين معنى است ، بعضى ساده براى فهم عامه مردم در هر زمان و هر مكان ، و بعضى عميق براى خواص ، و سرانجام بعضى كاملا عميق براى زبده هاى خواص ، و يا اعصار و قرون ديگر و آينده هاى دور. در عين حال اين معانى با هم منافاتى ندارد و در آن واحد در يك تعبير پر معنى

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۴۶۲

جمع است . آيه فوق همين گونه است : نخستين تفسيرى كه بسيارى از مفسران پيشين براى آن ذكر كرده اند و معنى ساده و روشنى است كه براى عموم مردم قابل فهم ميباشد اين است كه : در اعصار قديم در ميان عربها اين امر رائج بود كه براى آتش ‍ افروختن از چوب درختان مخصوص بنام «مرخ » و «عفار» كه در بيابانهاى حجاز ميروئيده استفاده مى كردند. «مرخ » (بر وزن چرخ ) و «عفار» (بر وزن تبار) دو نوع چوب آتش زنه بود كه اولى را زير قرار ميدادند و دومى را روى آن ميزدند، و مانند سنگ آتشزنه جرقه از آن توليد ميشد، در واقع بجاى كبريت امروز از آن استفاده مى كردند. قرآن مى گويد: «آن خدائى كه مى تواند از اين درختان سبز آتش بيرون بفرستد قدرت دارد كه بر مردگان لباس حيات بپوشاند». «آب » و «آتش » دو چيز متضاد است ، كسى كه ميتواند آنها را در كنار هم قرار دهد قدرت اين را دارد كه حيات را در كنار مرگ و مرگ را در كنار حيات قرار دهد! آفرين بر آن هستى آفرين كه «آتش » را در دل «آب » و «آب » را در دل «آتش » نگاه مى دارد مسلما براى او پوشانيدن لباس زندگى بر اندام انسانهاى مرده كار مشكلى نيست . اگر از اين معنى گام فراتر بگذاريم به تفسير دقيقترى ميرسيم و آن اينكه : خاصيت آتش افروزى به وسيله چوب درختان ، منحصر به چوبهاى «مرخ » و «عفار» نيست ، بلكه اين خاصيت در همه درختان و تمام اجسام عالم وجود دارد (هر چند دو چوب مزبور بر اثر مواد و وضع مخصوصشان آمادگى بيشترى براى

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۴۶۳

اين كار دارند). خلاصه اينكه تمام چوبهاى درختان اگر محكم به هم بخورند جرقه مى دهند حتى «چوب درختان سبز». به همين دليل گاه آتشسوزيهاى وسيع و وحشتناكى در دل جنگلها روى ميدهد كه هيچ انسانى عامل آن نبوده ، فقط وزش شديد بادها و طوفانهائى كه شاخه هاى درختان را محكم به هم كوفته است و از ميان آنها جرقهاى در ميان برگهاى خشك افتاده ، سپس وزش باد به آن آتش ‍ دامن زده ، عامل اصلى بوده است . اين همان جرقه الكتريسته است كه بر اثر اصطكاك و مالش آشكار ميگردد. اين همان آتشى است كه در دل تمامى ذرات موجودات جهان نهفته است ، و به هنگام اصطكاك و مالش خود را نشان مى دهد، و از شجر اخضر نار مى آفريند! اين تفسير وسيعترى است كه چشم انداز جمع اضداد را در آفرينش ‍ گسترده تر ميكند، و «بقا» را در «فنا» واضحتر نشان مى دهد. اما در اينجا تفسير سومى است كه از آن هم عميقتر است ، و به كمك دانشهاى امروز بر آن دست يافته ايم كه ما نام آن را رستاخيز انرژيها گذارده ايم . توضيح اينكه : يكى از كارهاى مهم گياهان مساله «كربن گيرى » از هوا، و ساختن «سلولز نباتى » است (سلولز همان جرم درختان است كه اجزاء عمده آن «كربن » و «اكسيژن » و «ئيدروژن » است . اكنون ببينيم اين سلولز چگونه ساخته مى شود؟ ياخته هاى درختان و گياهان گاز كربن را از هوا گرفته و آن را تجزيه مى كنند، اكسيژن آن را آزاد ساخته ، و كربن را در وجود خود نگه ميدارد، و آن را با آب تركيب كرده و چوب درختان را از آن مى سازد. ولى مساله مهم اين است كه طبق گواهى علوم طبيعى هر تركيب شيميائى

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۴۶۴

انجام مييابد يا بايد تواءم با جذب انرژى خاصى باشد و يا آزاد كردن آن (دقت كنيد). بنا بر اين هنگامى كه درختان به عمل كربنگيرى مشغولند، طبق اين قانون احتياج به وجود يك انرژى دارند، و در اينجا از گرما و نور آفتاب به عنوان يك انرژى فعال استفاده مى كنند. به اين ترتيب به هنگام تشكيل چوبهاى درختان مقدارى از انرژى آفتاب نيز در دل آنها ذخيره ميشود و به هنگامى كه چوبها را به اصطلاح مى سوزانيم همان انرژى ذخيره شده آفتاب آزاد مى گردد، زيرا بار ديگر كربن با اكسيژن هوا تركيب شده و گاز كربن را تشكيل ميدهد، و اكسيژن و ئيدروژن (مقدارى آب ) آزاد مى گردد. از اين تعبيرات اصطلاحى كه بگذاريم به عبارت بسيار ساده اين نور و حرارت مطبوعى كه در زمستان درون كلبه آن روستائى يا كرسى زغالسوز اين شهرنشين را گرم و روشن ميسازد همان نور و حرارت آفتاب است كه در ضمن چند سال يا دهها سال در چوب اين درختان ذخيره شده است ، و آنچه را درخت در طول يك عمر تدريجا از آفتاب گرفته اكنون بى كم و كاست پس مى دهد!! و اينكه مى گويند همه انرژيها در كره زمين به انرژى آفتاب باز ميگردد يكى از چهره هايش همين است . اينجاست كه به رستاخيز انرژيها مى رسيم ، و ميبينيم نور و حرارتى كه در اين فضا پراكنده ميشود و برگ درختان و چوبهاى آنها را نوازش و پرورش ميدهد هرگز نابود نشده است ، بلكه تغيير چهره داده ، و دور از چشم ما انسانها در درون ذرات چوب و شاخه و برگ درختان پنهان شده است ، و هنگامى كه يك شعله آتش به چوب خشكيده ميرسد، رستاخيز آنها شروع مى شود، و تمام آنچه از انرژى آفتاب در درخت پنهان بود در آن لحظه حشر و نشورش ظاهر ميگردد، بى آنكه حتى به اندازه روشنائى يك شمع در يك زمان كوتاه از آن كم شده باشد!

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۴۶۵

(باز هم دقت كنيد). بدون شك اين معنى در زمان نزول آيه بر توده هاى مردم روشن نبود، ولى همان گونه كه گفتيم اين موضوع هيچ مشكلى ايجاد نميكند، زيرا كه آيات قرآن داراى معانى چند مرحله اى است ، در سطوح مختلف و براى استعدادهاى متفاوت . يكروز از اين آيه چيزى مى فهميدند، و امروز ما چيز بيشترى ميفهميم ، و شايد آيندگان از اينهم فراتر روند و بيشتر درك كنند و در عين حال همه اين معانى صحيح است و كاملا قابل قبول و در معنى آيه جمع است . نكته ها: ۱ - چرا شجر اخضر؟ گاهى به ذهن ميرسد كه چرا قرآن در اينجا تعبير به شجر اخضر (درخت سبز) كرده است ؟ در حالى كه آتش افروختن با چوب تر بسيار مشكل است ، چه خوب بود به جاى آن الشجر اليابس (چوب خشك ) مى فرمود، تا با اين تعبير سازگار باشد! ولى نكته جالب اينجا است كه تنها درختان سبزند كه ميتوانند عمل كربن - گيرى و ذخيره نور آفتاب را انجام دهند، درختان خشك اگر صدها سال در معرض تابش آفتاب قرار گيرند ذره اى به ذخيره انرژى حرارتى آنها افزوده نمى شود، تنها موقعى قادر بر اين كار مهم هستند كه سبز و زنده باشند. بنا بر اين فقط «شجر اخضر» است كه ميتواند «آتش گيره » (وقود) براى ما بسازد، و گرما و نور را به شكل مرموزى در چوب سرد و مرطوب خود نگاه دارد، اما به محض اينكه خشكيدند عمل كربنگيرى و ذخيره انرژى آفتاب تعطيل مى شود. روى اين اصل تعبير فوق هم ترسيم زيبائى از چهره رستاخيز انرژيها است ،

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۴۶۶

و هم يك معجزه علمى جاويدان از قرآن مجيد! از اين گذشته اگر به تفسيرهاى ديگر كه در بالا اشاره كرديم باز گرديم تعبير «شجر اخضر» باز هم مناسب و زيبا است ، زيرا چوبهاى درختان سبز هنگامى كه با يكديگر اصطكاك قوى پيدا كنند جرقه بيرون مى دهند، جرقه اى كه ميتواند مبدء آتش افروزى شود، و اينجا است كه به عظمت قدرت خدا پى ميبريم كه آتش را در دل آب و آب را در دل آتش حفظ كرده . ۲ - فرق ميان آتش گيره و آتش زنه «توقدون » از ماده «وقود» (بر وزن قبور) به معنى روشن شدن آتش است ، «و ايقاد» به معنى آتش افروختن و «وقود» (بر وزن ثمود) به معنى هيزمى است كه براى افروختن آتش مورد استفاده قرار مى گيرد. بنا بر اين جمله فاذا انتم منه توقدون (از آن آتش روشن ميكنيد ) اشاره به هيزمهائى است كه با آن آتش مى افروزند، و به تعبير ديگر اشاره به آتشگيره است نه آتشزنه . توضيح اينكه ما در فارسى «هيزم » را «آتشگيره » و «كبريت » يا فندك را «آتش زنه » مى ناميم ، و در لغت عرب هيزم را وقود و كبريت و فندك را «زند» يا زناد مى نامند. بنا بر اين قرآن مى گويد آن خدائى كه براى شما از درخت سبز آتش قرار داد و شما با آن آتش گيره تهيه ميكنيد (نمى فرمايد آتش زنه ) هم او قادر است مردگان را به زندگى باز گرداند و اين تعبير كاملا با رستاخيز انرژيها

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۴۶۷

منطبق است (دقت كنيد). به هر حال مساله آتش افروختن با چوبهاى درختان گرچه يك مساله ساده در نظر ما است ، ولى با دقت معلوم مى شود كه از عجيبترين مسائل است ، چه اينكه موادى كه درخت از آن تشكيل شده قسمت مهمش آب و مقدارى اجزاء زمين است ، و هيچ كدام از آنها قابل اشتعال نيست اين چه قدرتى است كه از آب و خاك (و هوا) اين ماده انرژيزا را كه هزاران سال زندگى انسانها با آن پيوند نزديك داشته است آفريده ؟!

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۴۶۸

آيه ۸۱ - ۸۳

آيه و ترجمه

أَ وَ لَيْس الَّذِى خَلَقَ السمَوَتِ وَ الاَرْض بِقَدِرٍ عَلى أَن يخْلُقَ مِثْلَهُم بَلى وَ هُوَ الخَْلَّقُ الْعَلِيمُ(۸۱) إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ(۸۲) فَسبْحَنَ الَّذِى بِيَدِهِ مَلَكُوت كلِّ شىْءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ(۸۳) ترجمه : ۸۱ - آيا كسى كه آسمانها و زمين را آفريد قدرت ندارد همانند آنها (انسانهاى خاك شده ) را بيافريند؟ آرى (ميتواند) و او آفريدگار دانا است ! ۸۲ - فرمان او تنها اين است كه هر گاه چيزى را اراده كند به او مى گويد: موجود باش آن نيز بلافاصله موجود ميشود! ۸۳ - پس منزه است خداوندى كه مالكيت و حاكميت همه چيز در دست او است ، و (همگى ) به سوى او باز مى گرديد. تفسير: او مالك و حاكم بر همه چيز است ! بعد از ذكر دلائل معاد از طريق توجه دادن به آفرينش نخستين ، و آفرينش ‍ آتش از درخت سبز در آيات گذشته ، در نخستين آيه مورد بحث اين مساله را از طريق سومى تعقيب ميكند و آن از طريق قدرت بى پايان خدا است . مى فرمايد: ((آيا كسى كه آسمانها و زمين را با آن همه عظمت و

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۴۶۹

و نظامات شگفت انگيز آفريده ، توانائى ندارد كه همانند اين انسانهاى خاك شده را بيافريند؟ (و آنها را به حيات زندگى جديدى باز گرداند) آرى مى تواند، و او آفريننده آگاه و دانا است (او ليس الذى خلق السموات و الارض بقادر على ان يخلق مثلهم بلى و هو الخلاق العليم ). اين جمله كه با استفهام انكارى شروع شده در حقيقت سؤ الى را در برابر وجدانهاى بيدار و عقلهاى هشيار مطرح ميكند كه آيا شما به اين آسمان عظيم با آن همه ثوابت و سيارات عجيبش و با آنهمه منظومه ها و كهكشانهايش نگاه نمى كنيد كه هر گوشه اى از آن دنيائى است وسيع ؟! كسى كه قادر بر آفرينش چنين عوالم فوق العاده عظيم و منظمى است چگونه ممكن است قادر به زنده كردن مردگان نباشد؟! و از آنجا كه پاسخ اين سؤ ال در قلب و روح هر انسان بيدارى آماده است ، در انتظار پاسخ نمى ماند، بلافاصله مى گويد: آرى او چنين قدرتى را دارد و به دنبال آن روى دو صفت بزرگ خداوند كه در رابطه با اين مساله بايد مورد توجه قرار گيرد - يعنى صفت خلاقيت و علم بى پايان او - تكيه ميكند كه در حقيقت دليلى است بر گفتار پيشين كه اگر ترديد شما از ناحيه قدرت او بر خلقت است او خلاق است (توجه داشته باشيد كه خلاق صيغه مبالغه است ). و اگر جمع و جور كردن اين ذرات نياز به علم و دانش داد او از هر نظر عالم و آگاه است . در اينكه مرجع ضمير «مثلهم » چيست ؟ مفسران احتمالات متعددى داده اند، ولى از همه مشهورتر اين است كه به انسانها باز ميگردد، يعنى آفريدگار آسمان و زمين قادر بر آفرينش مثل «انسانها» مى باشد. در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه چرا نفرموده : قادر است خود آنها را از نو بيافريند بلكه گفته است : «مثل آنها را»؟

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۴۷۰

در برابر اين سؤ ال پاسخهاى متعددى مطرح كرده اند آنچه نزديكتر به نظر ميرسد اين است كه هنگامى كه بدن انسان تبديل به خاك شد، صورت خود را از دست ميدهد، و در قيامت كه باز ميگردد همان مواد پيشين ، صورتى مانند صورت اول را به خود ميگيرد، يعنى ماده همان ماده است ولى صورت شبيه صورت گذشته ، چرا كه عين آن صورت مخصوصا با توجه به قيد زمان امكان بازگشت ندارد، بخصوص اينكه مى دانيم در رستاخيز انسانها با تمام كيفيات گذشته محشور نمى شوند، مثلا پيران به صورت جوان ، و معلولان به صورت سالم خواهند بود. و به تعبير ديگر: بدن انسانها همانند خشتى است كه از هم متلاشى ميشود و خاك آن را جمع ميكنند و بار ديگر به صورت گل در آورده و در قالب مى ريزند و خشت تازه از آن مى زنند. اين خشت نوين از يك نظر عين همان است و از يك نظر مثل آن (ماده اش همان ماده و صورتش مانند آن صورت است دقت كنيد). آيه بعد تاكيدى است بر آنچه در آيات قبل گذشت ، تاكيدى است بر اين حقيقت كه هر گونه ايجادى در برابر اراده و قدرت او سهل و آسان است ، ايجاد

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۴۷۱

آسمانهاى عظيم ، و كره خاكى ، با ايجاد يك حشره كوچك براى او يكسان است مى فرمايد: فرمان او اين است كه هر گاه چيزى را اراده كند به آن مى گويد «موجود باش » آنهم موجود ميشود، همانگونه كه خدا خواسته (انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون ). همه چيز به يك اشاره و فرمان او بسته است و كسى كه داراى چنين قدرتى است آيا جاى اين دارد كه در احياء مردگان به وسيله او ترديد شود؟ بديهى است امر و فرمان الهى در اينجا به معنى امر لفظى نيست ، همچنين جمله «كن » (بوده باش ) جمله اى نيست كه خداوند به صورت لفظ بيان كند، چرا كه نه او لفظى دارد و نه نيازمند به الفاظ است ، بلكه منظور همان تعلق اراده او به ايجاد و ابداع چيزى است ، و تعبير به كلمه «كن » به خاطر آن است كه از اين تعبير كوتاهتر و كوچك تر و سريعتر تصور نمى شود. آرى تعلق اراده او به چيزى همان ، و موجود شدن آن همان است ! و به تعبير ديگر: هنگامى كه خداوند چيزى را اراده كند بلافاصله تحقق مى يابد به طورى كه در ميان اراده او و وجود اشياء چيزى فاصله نيست ، بنا بر اين تعبير به «امر» و «قول » و جمله «كن » همه توضيحى است براى مساله خلق و ايجاد، و چنانكه گفتيم در اينجا امر لفظى و قول و سخن و كلمه كاف و نون مطرح نيست ، همه اينها بيانگر تحقق سريع اشياء بعد از تعلق اراده الهى است ، او چه حاجتى به الفاظ و كلمات دارد؟ و اصولا بعد از تعلق مشيت او بر ايجاد چيزى وساطت الفاظ بى معنى است . و باز به تعبير روشنتر در افعال خداوند دو مرحله بيشتر وجود ندارد: مرحله اراده ، و مرحله ايجاد، كه در آيه فوق از مرحله دوم به عنوان امر و قول و جمله كن تعبير شده است . جمعى از مفسران قديم پنداشته اند در اينجا قول و سخنى در كار است ، و آن

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۴۷۲

را يكى از اسرار ناشناخته ميدانند، آنها در حقيقت در پيچ و خم لفظ گرفتار شده اند، و از محتوا و معنى آن بيخبر مانده اند و كارهاى الهى را با مقياس وجود خود سنجيده اند. چه زيبا مى فرمايد امير مؤ منان على (عليهالسلام ) در يكى از خطبه هاى نهج البلاغه : «يقول لما اراد لما كونه كن فيكون لا بصوت يقرع ، و لا بنداء يسمع و انما كلامه سبحانه فعل منه انشاه ، و مثله لم يكن من قبل ذلك كائنا، و لو كان قديما لكان ثانيا: ((او هر چه را اراده كند به آن مى گويد باش ، آن بلا درنگ موجود ميشود، اما كلام او نه صوتى است كه در گوشها نشيند، نه فريادى است كه شنيده شود، بلكه سخن خدا همان فعل او است كه ايجاد ميكند و پيش از او چيزى وجود نداشته و اگر بود خداى دومى محسوب ميشد. از اين گذشته اگر پاى لفظى در ميان آيد دو اشكال در برابر ما خودنمائى خواهد كرد: نخست اينكه اين لفظ خود مخلوقى از مخلوقات است و براى ايجاد آن كلمه كن ديگر لازم است ، اين سخن در باره كن دوم نيز تكرار مى شود و به صورت تسلسل پيش مى رود. ديگر اينكه هر خطابى مخاطبى مى خواهد و هنگامى كه چيزى موجود نشده چگونه خداوند آنرا با جمله كن مخاطب مى سازد، مگر معدوم قابل خطاب است ؟

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۴۷۳

در آيات ديگرى از قرآن همين معنى با تعبيرهاى ديگر آمده است مانند آيه ۱۱۷ سوره بقره : و اذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون : ((هنگامى كه قضا و حكم او به چيزى تعلق گيرد تنها به او مى گويد موجود باش او نيز بلافاصله موجود مى شود، و مانند آيه ۴۰ سوره نحل انما قولنا لشى ء اذا اردناه ان نقول له كن فيكون : سخن ما براى چيزى كه ميخواهيم ايجاد شود همين است كه ميگوئيم موجود باش بلافاصله موجود مى شود. آخرين آيه مورد بحث كه آخرين آيه سوره ((يس » است به صورت يك نتيجه گيرى كلى در مساله مبدء و معاد اين بحث را به طرز زيبائى پايان ميدهد، مى گويد: پس منزه است خداوندى كه ملكوت همه چيز در دست قدرت او است و همه شما به سوى او باز ميگرديد (فسبحان الذى بيده ملكوت كل شى ء و اليه ترجعون ). با توجه به اينكه «ملكوت » از ريشه ملك بر وزن (حكم ) به معنى حكومت و مالكيت است و اضافه «واو» و «ت » به آن براى تاكيد و مبالغه ميباشد، مفهوم آيه چنين ميشود: حاكميت و مالكيت بى قيد و شرط همه چيز به دست قدرت خدا است ، و چنين خداوندى از هر گونه عجز و ناتوانى منزه و مبرا است ، و در اين صورت احياء مردگان و پوشيدن لباس حيات بر استخوانهاى پوسيده و خاكهاى پراكنده مشكلى براى او ايجاد نخواهد كرد چون چنين است بطور يقين همه شما به سوى او باز مى گرديد و معاد حق است !

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۴۷۴

كرارا در اين تفسير وعده داده ايم كه بحث فشرده اى پيرامون مسائل معاد در پايان سوره يس بياوريم اكنون براى وفاى به اين عهد و اداى گوشه اى از حق اين مساله نظر خوانندگان عزيز را به مباحث ششگانه زير جلب مى كنيم : نكته ها:

اعتقاد به معاد يك امر فطرى است

اگر انسان براى فنا آفريده شده بود بايد عاشق فنا باشد، و از مرگ - هر چند مرگ به موقع - و در پايان عمر لذت برد، در حالى كه مى بينيم قيافه مرگ به معنى نيستى براى انسان در هيچ زمانى خوشايند نبوده ، سهل است ، با تمام وجودش از آن مى گريزد! كوشش براى باقى نگهداشتن جسم مردگان از طريق موميائى كردن و ساختن مقابر جاويدانى همچون اهرام مصر، و دويدن دنبال آب حيات ، و اكسير جوانى ، و آنچه مايه طول عمر است ، دليل روشنى از عشق سوزان انسان به مساله بقا است . اگر ما براى فنا آفريده شديم اين علاقه به بقا چه مفهومى ميتواند داشته باشد؟ جز يك علاقه مزاحم و حداقل بيهوده و بى مصرف ! فراموش نكنيد ما بحث معاد را بعد از پذيرش وجود خداوند حكيم و دانا دنبال ميكنيم ، ما معتقديم هر چه او در وجود ما آفريده روى حساب است ، بنا بر اين عشق به بقا نيز بايد حسابى داشته باشد، و آن هماهنگى با آفرينش و جهان بعد از اين عالم است . به تعبير ديگر اگر دستگاه آفرينش در وجود ما عطش را آفريد، دليل بر اين است كه آبى در خارج وجود دارد، همچنين اگر غريزه جنسى و علاقه به

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۴۷۵

جنس مخالف در انسان وجود دارد نشانه اين است كه جنس مخالفى در خارج هست ، و گرنه جاذبه و كشش بدون چيزى كه به آن مجذوب گردد با حكمت آفرينش سازگار نيست . از سوى ديگر هنگامى كه تاريخ بشر را از زمانهاى دور دست و قديميترين ايام بررسى مى كنيم نشانه هاى فراوانى بر اعتقاد راسخ انسان به زندگى پس از مرگ مى يابيم . آثارى كه از انسانهاى پيشين - حتى انسانهاى قبل از تاريخ - امروز در دست ما است ، مخصوصا طرز دفن مردگان ، كيفيت ساختن قبور، و حتى دفن اشيائى همراه مردگان ، گواه بر اين است كه در درون وجدان ناآگاه آنها اعتقاد به زندگى بعد از مرگ نهفته بوده است . يكى از روانشناسان معروف مى گويد: تحقيقات دقيق نشان ميدهد كه طوائف نخستين بشر داراى نوعى مذهب بوده اند، زيرا مردگان خود را به طرز مخصوص به خاك مى سپردند و ابزار كارشان را در كنارشان مى نهادند، و به اين طريق عقيده خود را به وجود دنياى ديگر به ثبوت مى رساندند. اينها نشان مى دهد كه اين اقوام زندگى پس از مرگ را پذيرفته بودند، هر چند در تفسير آن راه خطا مى پيمودند، و چنين مى پنداشتند كه آن زندگى درست شبيه همين زندگى است . به هر حال اين اعتقاد قديمى ريشه دار را نميتوان ساده پنداشت و يا صرفا نتيجه يك تلقين و عادت دانست . از سوى سوم وجود محكمه درونى به نام «وجدان » گواه ديگرى بر فطرى بودن معاد است . هر انسانى در برابر انجام كار نيك در درون وجدانش احساس آرامش ‍ مى كند،

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۴۷۶

آرامشى كه گاه با هيچ بيان و قلمى قابل توصيف نيست . و به عكس ، در برابر گناهان ، مخصوصا جنايات بزرگ ، احساس ‍ ناراحتى ميكند، تا آنجا كه بسيار ديده شده دست به خودكشى ميزند و يا خود را تسليم مجازات و چوبه دار مى كند، و دليل آن را رهائى شكنجه وجدان ميداند. با اينحال انسان از خود مى پرسد چگونه ممكن است عالم كوچكى همچون وجود من داراى چنين دادگاه و محكمه اى باشد، اما عالم بزرگ از چنين وجدان و دادگاهى تهى باشد؟ و به اين ترتيب فطرى بودن مساله معاد و زندگى پس از مرگ از طرق مختلف بر ما روشن مى شود. از راه عشق عمومى انسانها به بقاء. از طريق وجود اين ايمان در طول تاريخ بشر. و از راه وجود نمونه كوچك آن در درون جان انسان .

باز تاب معاد در زندگى انسانها

اعتقاد به عالم پس از مرگ و بقاى آثار اعمال آدمى ، و جاودانگى كارهاى او اعم از خير و شر، اثر بسيار نيرومندى بر فكر و اعصاب و عضلات انسانها ميگذارد و به عنوان يك عامل موثرى در تشويق به نيكيها و مبارزه با زشتيها ميتواند موثر شود. اثراتى كه ايمان به زندگى پس از مرگ ميتواند در اصلاح افراد فاسد و منحرف و تشويق افراد فداكار و مجاهد و ايثارگر بگذارد به مراتب بيش ‍ از اثرات دادگاهها و كيفرهاى معمولى است چرا كه مشخصات دادگاه رستاخيز با دادگاههاى معمولى بسيار متفاوت است ، در آن دادگاه نه تجديد نظر وجود دارد، و نه زر و زور روى فكر ناظرانش اثر ميگذارد، نه ارائه مدارك دروغين در آن فايده اى دارد،

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۴۷۷

و نه تشريفات آن نيازمند به طول زمان است . قرآن مجيد مى گويد: و اتقوا يوما لا تجزى نفس عن نفس شيئا و لا يقبل منها شفاعة و لا يوخذ منها عدل و لا هم ينصرون ). از روزى بپرهيزيد كه هيچ كس بجاى ديگرى جزا داده نميشود و نه شفاعتى از او پذيرفته خواهد شد و نه غرامت و بدل ، و نه كسى به يارى او مى آيد (بقره - ۴۸). و نيز مى گويد: «و لو ان لكل نفس ما فى الارض لافتدت به و اسروا الندامة لما روا العذاب و قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون »: ((هر كس از آنها كه ظلم و ستم كرده ، اگر تمامى روى زمين را در اختيار داشته باشد، در آن روز همه را براى نجات خويش مى دهد، و هنگامى كه عذاب الهى را مى بينند پشيمانى خود را مكتوم مى دارند (مبادا رسواتر شوند) و در ميان آنها به عدالت داورى ميشود و ستمى بر آنها نخواهد رفت )) (يونس - ۵۴). و نيز ميخوانيم : و ليجزى الله كل نفس ما كسبت ان الله سريع الحساب : «هدف اين است كه خداوند هر كس را به آنچه انجام داده جزا دهد چرا كه خداوند سريع الحساب است » (ابراهيم - ۵۱). به قدرى حساب او سريع و قاطع است كه طبق بعضى از روايات (ان الله تعالى يحاسب الخلائق كلها فى مقدار لمح البصر!: خداوند در يك چشم به هم زدن حساب همه را ميرسد!. به همين دليل در قرآن مجيد سرچشمه بسيارى از گناهان فراموش كردن روز جزا ذكر شده ، در آيه ۱۴ سوره الم سجده ميفرمايد: فذوقوا بما نسيتم لقاء يومكم هذا: بچشيد آتش دوزخ را به خاطر اينكه ملاقات امروز را فراموش كرديد.

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۴۷۸

حتى از پاره اى از تعبيرات استفاده ميشود كه انسان اگر گمانى در قيامت داشته باشد نيز از انجام بسيارى از اعمال خلاف خود دارى ميكند، چنانكه در باره كمفروشان ميفرمايد: الا يظن اولئك انهم مبعوثون ليوم عظيم : آيا آنها گمان نميكنند كه براى روز بزرگى مبعوث ميشوند (سوره مطففين آيه ۴). حماسه هاى جاويدانى كه مجاهدان اسلام در گذشته و امروز در ميدانهاى جهاد مى آفرينند، و گذشت و ايثار و فداكارى عظيمى كه بسيارى از مردم در زمينه دفاع از كشورهاى اسلامى و حمايت از محرومان و مستضعفان نشان ميدهند، همه بازتاب اعتقاد به زندگى جاويدان سراى ديگر است ، مطالعات دانشمندان و تجربيات مختلف نشان داده كه اينگونه پديده ها در مقياس وسيع و گسترده جز از طريق عقيده اى كه زندگى پس از مرگ در آن جاى ويژه اى دارد امكان پذير نيست . سربازى كه منطقش اين است قل هل تربصون بنا الا احدى الحسنيين : ((بگو شما دشمنان در باره ما چه مى انديشيد؟ جز رسيدن به يكى از دو خير و سعادت و افتخار (يا پيروزى بر شما و يا رسيدن به افتخار شهادت ) (توبه - ۵۲) قطعا سربازى است شكست ناپذير. چهره مرگ كه براى بسيارى از مردم جهان وحشتانگيز است ، و حتى از نام آن و هر چيز كه آن را تداعى كند مى گريزند، براى عقيده مندان به زندگى پس از مرگ نه تنها نا زيبا نيست ، بلكه دريچه اى است به جهانى بزرگ ، شكستن قفس و آزاد شدن روح انسان ، گشوده شدن درهاى زندان تن ، و رسيدن به آزادى مطلق است . اصولا مساله معاد بعد از مبداء، خط فاصل فرهنگ خدا پرستان و ماديين است ، چرا كه دو ديدگاه مختلف در اينجا وجود دارد:

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۴۷۹

ديدگاهى كه مرگ را فنا و نابودى مطلق ميبيند، و با تمام وجودش از آن ميگريزد، چرا كه همه چيز با آن پايان مى گيرد. و ديدگاهى كه مرگ را يك تولد جديد و گام نهادن به عالمى وسيع و پهناور و روشن ، و پر گشودن در آسمان بيكران مى شمرد. طبيعى است كه طرفداران اين مكتب نه تنها از مرگ و شهادت در راه هدف ترس و وحشتى به خود راه نمى دهند، بلكه با الهام گرفتن از مكتب امير مؤ منان على (عليهالسلام ) كه مى فرمايد: و الله لابن ابى طالب آنس بالموت من الطفل بثدى امه : «به خدا سوگند فرزند ابى طالب علاقه اش به مرگ بيشتر است از كودك شيرخوار به پستان مادر» از مرگ در راه هدف استقبال مى كنند. و به همين دليل هنگامى كه ضربه شمشير جنايتكار روزگار عبد الرحمن ابن ملجم بر مغز مباركش فرو نشست فرمود: فزت و رب الكعبه : «به خداى كعبه ، پيروز و رستگار و راحت شدم ». كوتاه سخن اينكه ايمان به معاد از انسان ترسو و بى هدف ، آدم شجاع و با شهامت و هدفدارى مى آفريند كه زندگيش مملو از حماسه ها و ايثارها و پاكى و تقوا است .


→ صفحه قبل صفحه بعد ←