تفسیر:نمونه جلد۱۸ بخش۵۳

از الکتاب

→ صفحه قبل صفحه بعد ←



نكته ها:

انفاق مايه فزونى است نه كمبود

تعبيرى كه در آيات فوق در مورد انفاق خوانديم كه فرمود هر چيزى را كه در راه خدا انفاق كنيد خداوند جاى آن را پر ميكند تعبيرى است بسيار پر معنى . اولا: از اين نظر كه «شى ء» به معنى وسيع كلمه ، تمام انواع انفاقها را اعم از مادى و معنوى ، كوچك و بزرگ ، به هر انسان نيازمند اعم از صغير و كبير، همه را شامل ميشود، مهم اينست كه انسان از سرمايه هاى موجود خود در راه

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۱۲۲

خدا ببخشد به هر كيفيت و به هر كميت باشد. ثانيا: انفاق را از مفهوم فنا بيرون مى آورد، و رنگ بقا به آن ميدهد، چرا كه خداوند تضمين كرده با مواهب مادى و معنوى خود كه چندين برابر و گاه هزاران برابر - و حداقل ده برابر است - جاى آن را پر كند، و به اين ترتيب شخص انفاق كننده هنگامى كه با اين روحيه و اين عقيده به ميدان مى آيد دست و دلبازترى خواهد داشت ، او هرگز احساس كمبود و فكر فقر به مغز خود راه نمى دهد، بلكه خدا را شكر مى گويد كه او را موفق به چنين تجارت پرسودى كرده است . همان تعبيرى كه قرآن مجيد در آيه ۱۰ و ۱۱ سوره صف فرموده است يا ايها الذين آمنوا هل ادلكم على تجارة تنجيكم من عذاب اليم - تومنون بالله و رسوله و تجاهدون فى سبيل الله باموالكم و انفسكم ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون : «اى كسانى كه ايمان آورده ايد آيا شما را به تجارت پرسودى كه از عذاب دردناك رهائيتان ميبخشد راهنمائى بنمايم ؟ - ايمان به خدا و پيامبرش بياوريد و در راه خدا با اموال و جانهايتان جهاد كنيد اين براى شما بهتر است اگر مى دانستيد». در روايتى از پيغمبر گرامى اسلام ميخوانيم كه فرمود: ينادى مناد كل ليلة لدوا للموت ! و ينادى مناد ابنوا للخراب ! و ينادى مناد اللهم هب للمنفق خلفا. و ينادى مناد اللهم هب للممسك تلفا! و ينادى مناد ليت الناس لم يخلقوا. و ينادى مناد ليتهم اذ خلقوا فكروا فيما له خلقوا!: در هر شب منادى آسمانى ندا ميدهد بزائيد براى مردن ! و منادى ديگرى ندا ميدهد بنا كنيد براى ويرانى !

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۱۲۳

و منادى ندا ميدهد خداوندا! براى آنها كه انفاق ميكنند عوضى قرار ده . و منادى ديگرى ندا ميكند خداوندا! براى آنها كه امساك ميكنند تلفى قرار ده ! و منادى ديگرى مى گويد: اى كاش مردم آفريده نميشدند! و منادى ديگرى صدا ميزند اى كاش اكنون كه آفريده شدند، انديشه ميكردند كه براى چه آفريده شده اند؟. (منظور از اين مناديها كه ندا ميدهند فرشتگانند كه به فرمان خدا تدبير امور اين عالم ميكنند). در حديث ديگرى از آن حضرت ميخوانيم : من ايقن بالخلف سخت نفسه بالنفقه !: «كسى كه يقين به عوض و جانشين داشته باشد در انفاق كردن سخاوتمند خواهد بود». همين معنى از امام باقر (عليهالسلام ) و امام صادق (عليهالسلام ) نيز نقل شده است . اما مساله مهم اينست كه انفاق از اموال حلال و مشروع باشد كه خدا غير آن را قبول نميكند و بركت نمى دهد. لذا در حديثى از امام صادق (عليهالسلام ) ميخوانيم : شخصى خدمتش عرض كرد دو آيه در قرآن است كه هر چه من به سراغ آن ميروم آن را نمى يابم (و به محتواى آن نميرسم ). امام فرمود كدام آيه است . عرض كرد نخست اين سخن خداوند بزرگ است كه مى گويد: ادعونى استجب لكم : مرا بخوانيد تا دعاى شما را مستجاب كنم من خدا را ميخوانم

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۱۲۴

اما دعايم مستجاب نميشود! فرمود: آيا فكر ميكنى خداوند عز و جل وعده خود را تخلف كرده ؟. عرض كرد نه . فرمود پس علت آن چيست ؟ عرض كرد نميدانم . فرمود ولى من به تو خبر ميدهم : من اطاع الله عز و جل فيما امره من دعائه من جهة الدعاء اجابه : كسى كه اطاعت خداوند متعال كند در آنچه امر به دعا كرده و جهت دعا را در آن رعايت كند اجابت خواهد كرد. عرض كرد: جهت دعا چيست ؟ فرمود نخست حمد خدا ميكنى ، و نعمت او را يادآور ميشوى ، سپس شكر ميكنى بعد درود بر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ميفرستى ، سپس گناهانت را به خاطر مى آورى اقرار ميكنى و از آنها به خدا پناه ميبرى ، و توبه مينمائى ، اينست جهت دعا! سپس فرمود: آيه ديگر كدام است ؟ عرض كرد: اين آيه است كه ميفرمايد: و ما انفقتم من شى ء فهو يخلفه و هو خير الرازقين اما من در راه خدا انفاق ميكنم ولى چيزى كه جاى آن را پر كند عائد من نمى شود! امام (عليهالسلام ) فرمود: فكر ميكنى خداوند از وعده خود تخلف كرده ؟! عرض كرد: نه . فرمود: پس چرا چنين است ؟ عرض كرد نميدانم . فرمود: لو ان احدكم اكتسب المال من حله ، و انفقه فى حله ، لم ينفق درهما الا اخلف عليه : اگر كسى از شما مال حلالى به دست آورد و در راه حلال انفاق كند هيچ درهمى را انفاق نميكند مگر اينكه خدا عوضش را به او

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۱۲۵

ميدهد.

اموال خود را بيمه الهى كنيد:

يكى از مفسران در اينجا تحليل جالبى دارد مى گويد: عجب اين است كه تاجر هنگامى كه بداند يكى از اموالش در معرض ‍ تلف است حاضر است آن را حتى به صورت نسيه بفروشد، هر چند طرف فقير باشد، مى گويد: اين بهتر از اين است كه بگذارم و نابود شود. و اگر تاجرى در چنين شرايطى اقدام به فروش اموالش نكند تا نابود شود او را «خطا كار» مى شمرند! و اگر در چنين شرائطى خريدار سرمايه دارى پيدا شود و به او نفروشد او را «بى عقل » معرفى ميكنند. و اگر علاوه بر همه اينها خريدار با داشتن تمكن مالى همه گونه وثيقه بسپارد و سند قابل اطمينانى نيز بنويسد در عين حال به او نفروشد «ديوانه » اش ميخوانند! ولى تعجب در اين است كه همه ما اين كارها را انجام ميدهيم و هيچكس آن را جنون نمى شمرد! زيرا تمام اموال ما قطعا در معرض زوال است و خواه ناخواه از دست ما بيرون خواهد رفت ، و انفاق كردن در راه خدا يكنوع وام دادن به او است ، و ضامنى بسيار معتبر يعنى خداوند بزرگ فرموده : و ما انفقتم من شى ء فهو يخلفه : هر چه را انفاق كنيد عوضش را ميدهد و در عين حال املاك خود را نزد ما گروگان گذاشته ، چرا كه هر چه در دست انسان است عاريتى از ناحيه اوست (و محكمترين سندها از كتب آسمانى در اين زمينه در اختيار ما نهاده ). اما با همه اينها بسيارى از ما اموال خود را انفاق نميكنيم و ميگذاريم

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۱۲۶

از دستمان برود، نه اجرى داريم و نه شكرى . ۳ - وسعت مفهوم «انفاق » براى اينكه بدانيم مفهوم انفاق تا چه حد در اسلام گسترده است كافى است حديث زير را مورد توجه قرار دهيم : پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: كل معروف صدقه ، و ما انفق الرجل على نفسه و اهله كتب له صدقة ، و ما وقى به الرجل عرضه فهو صدقة ، و ما انفق الرجل من نفقة فعلى الله خلفها، الا ما كان من نفقه فى بنيان او معصية : «هر كار نيكى به هر صورت باشد صدقه و انفاق در راه خدا محسوب ميشود» (و منحصر به انفاقهاى مالى نيست ). و هر چه انسان براى حوائج زندگى خود و خانواده خود صرف ميكند صدقه نوشته ميشود. و آنچه را كه انسان آبروى خود را با آن حفظ ميكند صدقه محسوب ميگردد. و آنچه را انسان در راه خدا انفاق ميكند عوض آن را به او خواهد داد مگر چيزى كه صرف بنا شود (همچون بناى خانه !) يا در راه معصيت صرف گردد. استثناء خانه ممكن است از اين نظر باشد كه عين آن باقى است به علاوه مردم بيشترين توجهشان به آن است .

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۱۲۷

آيه ۴۳ - ۴۵

آيه و ترجمه

وَ إِذَا تُتْلى عَلَيهِمْ ءَايَتُنَا بَيِّنَتٍ قَالُوا مَا هَذَا إِلا رَجُلٌ يُرِيدُ أَن يَصدَّكمْ عَمَّا كانَ يَعْبُدُ ءَابَاؤُكُمْ وَ قَالُوا مَا هَذَا إِلا إِفْكٌ مُّفْترًى وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُمْ إِنْ هَذَا إِلا سِحْرٌ مُّبِينٌ(۴۳) وَ مَا ءَاتَيْنَهُم مِّن كُتُبٍ يَدْرُسونهَا وَ مَا أَرْسلْنَا إِلَيهِمْ قَبْلَك مِن نَّذِيرٍ(۴۴) وَ كَذَّب الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَ مَا بَلَغُوا مِعْشارَ مَا ءَاتَيْنَهُمْ فَكَذَّبُوا رُسلى فَكَيْف كانَ نَكِيرِ(۴۵) ترجمه : ۴۳ - هنگامى كه آيات روشنگر ما بر آنها خوانده شود مى گويند او فقط مردى است كه ميخواهد شما را از آنچه پدرانتان پرستش ميكردند باز دارد، و مى گويند: اين جز دروغ بزرگى كه (به خدا) بسته شده چيز ديگرى نيست ، و كافران هنگامى كه حق به سراغشان آمد گفتند: اين فقط يك سحر آشكار است ! ۴۴ - ما (قبلا) چيزى از كتب آسمانى را به آنها نداده ايم كه آن را بخوانند (و به اتكاى آن سخنان تو را تكذيب كنند) و قبل از تو هيچ پيامبرى (نيز) براى آنها نفرست

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۱۲۸

۴۵ - كسانى كه پيش از آنها بودند (نيز آيات الهى را) تكذيب كردند در حالى كه اينها به يكدهم (از قدرت و نيروى آنان ) نميرسند، (آرى ) آنها رسولان مرا تكذيب كردند و ببين مجازات من (نسبت به آنها) چگونه بود؟! تفسير: با كدام منطق آيات ما را انكار ميكنند؟ آيات گذشته از وضع مشركان و افراد بى ايمان در قيامت سخن ميگفت ، آيات مورد بحث بار ديگر به وضع آنها در اين دنيا پرداخته عكس العمل آنان را در برابر شنيدن قرآن بازگو ميكند، تا روشن شود آن سرنوشت شوم در قيامت معلول اين موضعگيرى غلط در مقابل آيات الهى در دنياست . نخست مى گويد: هنگامى كه آيات روشنگر ما بر آنها خوانده ميشود مى گويند اين مرد فقط ميخواهد شما را از آنچه نياكانتان پرستش ‍ ميكردند باز دارد (و اذا تتلى عليهم آياتنا بينات قالوا ما هذا الا رجل يريد ان يصدكم عما كان يعبد آبائكم ). اين نخستين عكس العمل آنها در برابر اين آيات بينات است كه به منظور تحريك حس عصبيت در اين قوم متعصب مطرح ميكردند. مخصوصا تعبير به «آبائكم » (پدران شما) به جاى «آبائنا» (پدران ما) بيشتر براى همين منظور است كه به آن قوم متعصب حالى كنند ميراث نياكان شما در خطر است ، بپاخيزيد و دست اين مرد را از آن كوتاه كنيد! تعبير ما هذا الا رجل ... از دو نظر براى تحقير پيامبر بوده است ، يكى كلمه هذا (اين ) و ديگرى رجل (مردى ) به صورت نكره ، در حالى كه همه آنها پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را به خوبى و با سوابق روشن مى شناختند. اين نكته نيز قابل توجه است كه قرآن ، آيات را توصيف به بينات ميكند، يعنى دلائل حقانيتش همراه خود آن است ، و آنجا كه عيان است نياز

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۱۲۹

به بيان ندارد. سپس دومين گفتارى را كه براى ابطال دعوت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مطرح مى ساختند بيان ميكند ميفرمايد: آنها مى گويند اين (قرآن ) جز دروغ بزرگى كه به خدا بسته شده چيز ديگرى نيست ! (و قالوا ما هذا الا افك مفترى ). «افك » (بر وزن فكر) چنانكه قبلا هم گفته ايم به معنى هر چيزى است كه از صورت اصلى دگرگون شود، لذا بادهاى مخالف را «موتفكات » مى گويند، سپس به دروغ و تهمت و هر سخن خلافى افك گفته شده ولى به گفته بعضى افك به دروغهاى بزرگ گفته ميشود. با اينكه تعبير به افك براى متهم ساختن پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به دروغ كافى بود ولى آنها با كلمه «مفترى » آن را تاكيد ميكردند، بى آنكه هيچ دليلى بر اين ادعاى خويش داشته باشند. و بالاخره سومين اتهامى را كه به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بستند تهمت سحر بود، چنانكه در پايان آيه مورد بحث ميخوانيم كسانى كه كافر شدند هنگامى كه حق به سراغشان آمد گفتند: اين چيزى جز سحر آشكار نيست ! (و قال الذين كفروا للحق لما جائهم ان هذا الا سحر مبين ). عجب اينكه اين گروه گمراه هر سه تهمت خود را با صريحترين تاكيد كه همان حصر است بيان ميكردند، يكجا ميگفتند اين فقط سحر است جاى ديگر ميگفتند: اين فقط دروغ است ، و بالاخره در جاى سوم ميگفتند: او فقط ميخواهد شما را از معبودهاى نياكان باز دارد. البته اين سه نسبت ناروا با هم تضادى ندارد - هر چند آنها از كلام ضد و نقيض ابا نداشتند - بنا بر اين دليلى ندارد كه طبق گفته بعضى از مفسران ما هر يك از اين تهمتها را به گروهى از كافران نسبت دهيم . اين نكته نيز قابل توجه است كه در مرتبه اول و دوم قرآن جمله :

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۱۳۰

قالوا را به كار برده ، اما در مرحله سوم بجاى آن قال الذين كفروا آورده است اشاره به اينكه همه اين بدبختيها ناشى از كفر و انكار حق و دشمنى با حقيقت است ، و گرنه چگونه ممكن است انسان بدون هيچ دليل اينهمه تهمت را پشت سر هم به مردى كه دلائل حقانيت از سخنش ، عملش و سابقه اش روشن است نثار كند؟! گويا آنها با اين تهمتهاى سه گانه برنامه حساب شده اى را در مبارزه با پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) تعقيب ميكردند از يكسو ميديدند كه آئين نوينى است و جاذبه دارد. از سوى ديگر تهديدهاى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به عذاب الهى در دنيا و آخرت خواه ناخواه گروهى را متوحش مى ساخت . از سوى سوم معجزات پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) خواه ناخواه در نفوس توده مردم اثر داشت . آنها براى خنثى كردن هر يك از اين موضوعات سه گانه تدبيرى انديشيده بودند در برابر اين آئين نوين مساله حفظ ميراث گذشتگان را پيش ميكشيدند، در حالى كه گذشتگان آنها به گفته قرآن مصداق لا يعقلون شيئا و لا يهتدون (چيزى نمى فهميدند و هدايتى نداشتند) بودند (بقره - ۱۷۰). گناهى ندارد كه مردم را از چنين رسومات خرافى كه ميراث جاهلان ابله است باز دارد. و در برابر تهديدهاى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به عذاب الهى مساله دروغگوئى را مطرح ساخته بودند تا توده هاى مردم را آرام سازند. و در برابر معجزات ، تهمت سحر را مطرح ميكردند، تا آن را به اين وسيله توجيه كرده ، مردم را از گرايش به آن باز دارند. ولى چنانكه ميدانيم و تاريخ اسلام گواه آن است هيچيك از اين وسوسه هاى شيطانى موثر نيفتاد، و سرانجام مردم فوج فوج وارد اين آئين پاك شدند.

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۱۳۱

قرآن در آيه بعد بر تمام ادعاهاى آنها خط بطلان ميكشد، هر چند ناگفته بطلانش روشن است ، تمام ادعاهاى واهى آنها را با يك جمله پاسخ ميدهد، مى گويد ما قبلا چيزى از كتابهاى آسمانى را به آنها نداده ايم كه آن را بخوانند و بر اساس آن به انكار دعوت تو بپردازند، و قبل از تو هيچ پيامبرى براى آنها نيز نفرستاديم (و ما آتيناهم من كتب يدرسونها و ما ارسلنا اليهم قبلك من نذير). اشاره به اينكه اين ادعاها از كسى قابل طرح است كه قبلا پيامبرى به سراغ او آمده و كتاب آسمانى براى او آورده و محتواى دعوت تازه را با آن مخالف ميبيند و به تكذيب برميخيزد، گاه مى گويد آئين نياكانتان از دست نرود، و گاه مى گويد اين دعوت جديد دروغ است ، و گاه آورنده اش را ساحر ميخواند. اما كسى كه تنها به اتكاء فكر خود - بدون هيچگونه وحى آسمانى - و با نداشتن بهره اى از علم ، خرافاتى به هم بافته حق ندارد چنين قضاوت كند. از اين آيه ضمنا اين نكته استفاده ميشود كه انسان تنها به نيروى عقل خويش نميتواند راه پر نشيب و فراز زندگى را طى كند، بلكه بايد از نيروى وحى مدد گيرد و با كمك خضر رسالت گام بردارد و گر نه ظلمات است كه بايد از خطر گمراهى بترسد. در آخرين آيه مورد بحث اين گروه سركش را با بيانى موثر و گويا مورد تهديد قرار داده ، چنين مى گويد: كسانى كه قبل از اينها بودند نيز آيات الهى را تكذيب كردند (و كذب الذين من قبلهم ). در حالى كه اينها از نظر قوت و قدرت حتى به يكدهم آنچه به اقوام پيشين داديم نميرسند (و ما بلغوا معشار ما آتيناهم ). اما ببينيد سرنوشت آنها به كجا رسيد؟ آرى آنها رسولان مرا تكذيب

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۱۳۲

كردند، بنگريد مجازات من نسبت به آنها چگونه بود؟! (فكذبوا رسلى فكيف كان نكير). شهرهاى ويران شده آنها در زير ضربات كوبنده مجازات الهى در نزديكى شما و در مسيرتان به سوى شام قرار دارد، آنها را آئينه عبرت بگيريد، و پندهاى لازم را از زبان اين ويرانه ها بشنويد، و سرنوشت خود را بر آن قياس كنيد كه نه سنت الهى تغيير پذير است و نه شما از آنها برتريد! «معشار» از ماده عشر و به همان معنى است (يكدهم ). بعضى آن را به معنى «عشر عشر» يعنى يكصدم گرفته اند، ولى بيشتر كتب لغت و تفاسير همان معنى اول را ذكر كرده اند، ولى به هر حال اينگونه اعداد جنبه تعدادى ندارد، و براى تقليل است در مقابل عدد هفت و هفتاد و هزار و مانند آن كه براى تكثير ميباشد. بنا بر اين مفهوم آيه اينست كه ما گردنكشان نيرومندى را در هم كوبيديم كه اينها جزء كوچكى از قدرت آنان را ندارند! نظير همين معنى در آيات متعدد ديگر قرآن وارد شده ، از جمله در آيه ۶ سوره انعام ميخوانيم : الم يروا كم اهلكنا من قبلهم من قرن مكناهم فى الارض ما لم نمكن لكم و ارسلنا السماء عليهم مدرارا و جعلنا الانهار تجرى من تحتهم فاهلكناهم بذنوبهم و انشانا من بعدهم قرنا آخرين آيا مشاهده نكردند چقدر از اقوام پيشين را هلاك كرديم اقوامى كه از شما نيرومندتر بودند، امكاناتى به آنها داده بوديم كه به شما نداديم ، بارانهاى مفيد پيدرپى براى آنها فرستاديم ، و نهرها از زير درختان باغهاى آنها جارى ساختيم ، اما به هنگامى كه طغيان كردند آنان را به خاطر گناهانشان نابود كرديم و گروه ديگرى بعد از آنان به وجود آورديم .

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۱۳۳

نظير همين معنى در آيات ۲۱ سوره مومن ، و آيه ۹ سوره روم ، نيز وارد شده است . واژه «نكير» از ماده «انكار» و به معنى همانست و منظور از انكار خداوند همان مجازات و عذاب او است .

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۱۳۴

آيه ۴۶

آيه و ترجمه

قُلْ إِنَّمَا أَعِظكُم بِوَحِدَةٍ أَن تَقُومُوا للَّهِ مَثْنى وَ فُرَدَى ثُمَّ تَتَفَكرُوا مَا بِصاحِبِكم مِّن جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلا نَذِيرٌ لَّكُم بَينَ يَدَى عَذَابٍ شدِيدٍ(۴۶) ترجمه : ۴۶ - بگو: تنها شما را به يك چيز اندرز ميدهم و آن اينكه دو نفر دو نفر، يا يكنفر يكنفر براى خدا قيام كنيد، سپس فكر خود را به كار گيريد، اين دوست و همنشين شما (محمد) هيچگونه جنون ندارد، او فقط بيم دهنده شما در برابر عذاب شديد (الهى ) است . تفسير: انقلاب فكرى ريشه هر انقلاب اصيل در اين بخش از آيات و آيات آينده كه بحثهاى اواخر اين سوره را تشكيل ميدهد بار ديگر به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور ميدهد كه آنها را با دلائل مختلف به سوى حق دعوت كند، و از گمراهى باز دارد، و همچون بحثهاى گذشته پنج بار پيامبر را مخاطب ساخته مى گويد: به آنها بگو... (قل ...). در نخستين آيه به خمير مايه همه تحولات و دگرگونيهاى اجتماعى و اخلاقى و سياسى و اقتصادى و فرهنگى اشاره كرده ، و در جمله هائى بسيار كوتاه و پر محتوا مى گويد: به آنها بگو من تنها شما را به يك چيز اندرز مى دهم ، و آن اينكه براى خدا قيام كنيد. دو نفر، دو نفر، يا يكنفر، يكنفر، سپس انديشه كنيد (قل انما اعظكم بواحدة ان تقوموا لله مثنى و فرادى ثم تتفكروا). ((اين دوست و همنشين شما (محمد) هيچگونه انحراف فكرى و جنون ندارد))

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۱۳۵

(ما بصاحبكم من جنة ). بلكه او فقط بيم دهنده شما است در برابر عذاب شديد الهى (ان هو الا نذير لكم بين يدى عذاب شديد). كلمات و تعبيرات اين آيه هر كدام اشاره به مطلب مهمى است كه ده نكته آن را ذيلا مى آوريم : ۱ - جمله «اعظكم » (شما را اندرز ميدهم ) در حقيقت بيانگر اين واقعيت است كه من خير و صلاح شما را در اين سخن در نظر ميگيرم نه هيچ مساله ديگر. ۲ - تعبير به «واحدة » (تنها يك چيز) مخصوصا با تاكيد به وسيله انما اشاره گويائى است به اين واقعيت كه ريشه تمام اصلاحات فردى و جمعى به كار انداختن انديشه هاست ، مادام كه فكر ملتى در خواب است مورد هجوم دزدان و سارقان دين و ايمان و آزادى و استقلال قرار ميگيرند، اما هنگامى كه افكار بيدار شد راه بر آنها بسته ميشود. ۳ - تعبير به «قيام » در اينجا به معنى ايستادن روى دو پا نيست بلكه به معنى آمادگى براى انجام كار است ، چرا كه انسان به هنگامى كه روى پاى خود ميايستد آماده براى انجام برنامه هاى مختلف زندگى ميشود، بنا بر اين انديشه كردن نياز به آمادگى قبلى دارد، كه انگيزه و حركتى در انسان به وجود آيد كه با اراده و تصميم به تفكر بپردازد. ۴ - تعبير «لله » بيانگر اين معنى است كه قيام و آمادگى بايد انگيزه الهى داشته باشد، و تفكرى كه از چنين انگيزه اى سرچشمه ميگيرد ارزنده است ، اصولا اخلاص در كارها و حتى در انديشيدن خميرمايه نجات و سعادت و بركت است . جالب اينكه ايمان به «الله » در اينجا مسلم گرفته شده بنا بر اين تفكر

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۱۳۶

به خاطر مسائل ديگر است اشاره به اينكه توحيد يك امر فطرى است كه حتى بدون انديشه نيز روشن است . ۵ - تعبير به «مثنى و فرادى » (دو دو، يا يك يك ) اشاره به اين است كه انديشه و تفكر بايد دور از غوغا و جنجال باشد، مردم به صورت تكنفرى ، يا حداكثر دو نفر دو نفر قيام كنند، و فكر و انديشه خود را به كار گيرند، چرا كه تفكر در ميان جنجال و غوغا عميق نخواهد بود، به خصوص اينكه عوامل خود خواهى و تعصب در راه دفاع از اعتقاد خود در حضور جمع بيشتر پيدا ميشود. بعضى از مفسران نيز احتمال داده اند كه اين دو تعبير به منظور اين است كه افكار فردى و جمعى يعنى آميخته با مشورت را فرا گيرد، انسان بايد هم به تنهائى بينديشد، و هم از افكار ديگران بهره گيرد كه استبداد در فكر و راى مايه تباهى است ، و همفكرى و تلاش براى حل مشكلات علمى به كمك يكديگر - در آنجا كه به جنجال و غوغا نكشد مطمئنا اثر بهترى دارد و شايد به همين دليل مثنى بر فرادى مقدم داشته است . ۶ - جالب اينكه قرآن در اينجا مى گويد تتفكروا (بينديشيد) اما در چه چيز؟ از اين نظر مطلق است و به اصطلاح حذف متعلق دليل بر عموم ، است يعنى در همه چيز، در زندگى معنوى ، در زندگى مادى ، در مسائل مهم ، در مسائل كوچك ، و خلاصه در هر كار بايد نخست انديشه كرد، ولى از همه مهمتر، انديشه براى پيدا كردن پاسخ اين چهار سوال است : از كجا آمده ام ؟ آمدنم بهر چه بوده ؟ به كجا ميروم ؟ و اكنون در كجا هستم ؟ ولى بعضى از مفسران معتقدند كه متعلق تفكر در اين جا جمله بعد از آن است (ما بصاحبكم من جنة ) يعنى اگر كمى تفكر كنيد به خوبى در مييابيد

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۱۳۷

كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از اتهام واهى شما در مورد جنون پاك و منزه است . معنى اول روشنتر به نظر ميرسد. اما مسلما از امورى كه بايد در آن انديشيد همين مساله نبوت و صفات برجسته اى است كه در شخص پيامبر اسلام و عقل و درايت او بود بى آنكه منحصر به آن باشد. ۷ - تعبير «صاحبكم » (همنشين و دوست شما) در مورد شخص ‍ پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اشاره به اين است كه او براى شما چهره ناشناخته اى نيست ، او ساليان دراز در ميان شما بوده ، او را به امانت و درايت و صدق و راستى شناخته ايد، تاكنون نقطه ضعفى در پرونده زندگى او مشاهده نكرده ايد، بنا بر اين انصاف دهيد اتهاماتى كه به او مى بنديد همه بى اساس است . ۸ - «جنة » به معنى جنون در اصل از ماده «جن » (بر وزن ظن ) به معنى ستر و پوشش است ، و از آنجا كه مجنون چنان است كه گوئى عقلش پوشيده شده اين تعبير در باره او به كار ميرود، و به هر حال نكته قابل ملاحظه اينجاست كه گويا ميخواهد اين حقيقت را بيان كند كه دعوت كننده به انديشه و بيدارى فكر چگونه ممكن است خود مجنون باشد، و همينكه منادى تفكر است خود دليل بر نهايت عقل و درايت اوست . ۹ - جمله «ان هو الا نذير لكم » رسالت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را در مساله «انذار» خلاصه ميكند يعنى بيم دادن از مسئوليتها، از دادگاه و كيفر الهى ، درست است كه پيامبر رسالت بشارت هم دارد، ولى آنچه بيشتر انسان را وادار به حركت ميكند مساله انذار است ، و لذا در بعضى ديگر از آيات قرآن نيز به عنوان تنها وظيفه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ذكر شده ، مانند آيه ۹ سوره احقاف و ما انا الا نذير مبين من جز انذار كننده آشكار نيستم نظير اين معنى در سوره ص آيه ۶۵ و آيات ديگر نيز آمده است .

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۱۳۸

۱۰ - تعبير بين يدى عذاب شديد اشاره به اين است كه قيامت چنان نزديك است كه گوئى پيش روى شما است ، و به راستى در برابر عمر دنيا نيز چنين است ، اين تعبير در روايات اسلامى نيز آمده است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: بعثت انا و الساعة كهاتين (و ضم (صلى الله عليه و آله و سلم ) الوسطى و السبابة ) بعثت من و قيام قيامت مانند اين دو است - سپس انگشت اشاره و انگشت وسط خود را به هم چسبانيد و نشان داد. نكته ها: زير بناى همه تحولها مكتبهاى مادى و كمونيستى كه هميشه از ناحيه مذاهب راستين احساس خطر ميكنند هميشه اصرار دارند كه دعوت اديان را دعوت به تخدير افكار توده ها معرفى كنند، تعبير رسواى آنها كه دين افيون توده هاست معروف است . همچنين استعمارگران شرق و غرب به خاطر هراسى كه از قيام تودههاى مومن در سايه افكار مذهبى و استقبال از شهادت در راه خدا داشته اند سعى ميكردند كه به روانشناسان و جامعه شناسان خود اين مطلب را تلقين كنند، تا در كتابهاى به اصطلاح علميشان منعكس سازند كه مذهب زائيده جهل و نادانى بشر نسبت به عوامل طبيعت است ! البته اين بحثى است دامنه دار و در جاى خود جوابهاى قاطع و دندانشكن به آنها داده شده كه اينجا جاى شرح همه آنها نيست ، ولى آياتى از قبيل آيات مورد بحث كه دعوت به تفكر و انديشه ميكند، بلكه عصاره دين و خميرمايه تكامل و پيشرفت انسان را همين انديشه و تفكر ميداند مشت اين دروغپردازان را باز ميكند.

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۱۳۹

چگونه ممكن است آئينى همچون اسلام وسيله تخدير يا مولود جهل باشد در حالى كه آورنده اش به اعلا صوت خود همه انسانها را مخاطب ساخته و مى گويد قيام و نهضت كنيد براى زنده كردن انديشهاى خفته ، آنهم در محيطى آرام و خالى از غوغا. در محيطى دور از هوا و هوس و امواج تبليغاتى مسموم . دور از تعصبها، و دور از لجاجتها. براى خدا قيام كنيد و انديشه كنيد. كه تنها اندرز من به شما همين است و بس ! آيا چنين آئينى را كه نه تنها در اينجا بلكه در موارد بسيار زيادى همين دعوت را تكرار كرده متهم به تخدير افكار ساختن مضحك نيست ؟! به خصوص اينكه مى گويد نه فقط در حال تنهائى و انفرادى انديشه كنيد، بلكه به صورت دو نفرى و با معاضدت يكديگر بتفكر پردازيد، محتواى دعوت انبياء را بشنويد، دلائل آنها را مورد مطالعه قرار دهيد، اگر با عقل شما هماهنگ بود پذيرا شويد. حوادثى كه در عصر و زمان ما به خاطر قيام مسلمانان انقلابى در كشورهاى مختلف در برابر قدرتهاى جهنمى شرق و غرب روى داد، و دنيا را در نظر مستكبران تيره و تار كرد و پايه هاى قدرتشان را لرزان ساخت نشان داد كه آنها اين نكته را درست فهميده بودند كه عقائد اصيل مذهبى دشمن سرسخت آنها و خطر عظيمى است براى آنها، و نيز نشان داد كه هدف اين اتهاماتى كه به مذهب بسته اند چيست ؟ راستى عجيب است در تحليل هاى به اصطلاح فلسفى جامعه شناسان غربى اين مساله را مسلم ميگيرند كه جهانى ماوراء طبيعت نيست و دين يك پديده ساختگى بشر است ، سپس بر سر اين مساله دعوا ميكنند كه عامل آن چيست ؟ مسائل

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۱۴۰

اقتصادى است ؟ترس انسانهاست ؟ عدم آگاهى بشر است ؟ عقده هاى روحى است و...؟ اما حاضر نيستند حتى يك لحظه خود را از اين پيشداورى غلط تهى كرده و احتمال دهند ماوراى عالم طبيعت عالم ديگرى است و در دلائل روشن توحيد و نشانه هاى آشكار نبوت پيامبرانى همچون محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) بينديشند. اينها بى شباهت به مشركان عصر جاهليت نيستند با اين تفاوت كه آنها متعصب و لجوج بودند و درس نخوانده ، اينها نيز متعصب و لجوجند اما درس خوانده ! و به همين دليل خطرناكتر و اغوا كننده ترند! جالب اينكه آخرين قسمت بسيارى از آيات قرآن دعوت به تفكر يا تعقل يا تذكر است : گاه مى گويد: ان فى ذلك لاية لقوم يتفكرون (نحل - ۱۱ و ۶۹). و گاه مى گويد: ان فى ذلك لايات لقوم يتفكرون (رعد - ۳ و زمر - ۴۲ و جاثيه - ۱۳). و گاه مى گويد: لعلهم يتفكرون (حشر - ۲۱ و اعراف - ۱۷۶). و گاه همين جمله را به صورت رويارو مطرح ساخته مى فرمايد: كذلك يبين الله لكم الايات لعلكم تتفكرون : «اينگونه خداوند آياتش را براى شما بيان مى كند شايد انديشه كنيد» (بقره ۲۱۹ و ۲۶۶). و از اين قبيل در قرآن فراوان است ، مانند دعوت به فقه (فهم ) در آيات زيادى از قرآن ، دعوت به «عقل و تعقل » و مدح آنها كه عقل خويش ‍ را به كار مى گيرند، و مذمت شديد از آنها كه فكر خود را به كار نمى اندازند كه در ۴۶ آيه از قرآن مجيد وارد شده ! توصيف زيادى كه از علما و دانشمندان و مقام علم و دانش نموده كه اگر بخواهيم همه آيات آن را گردآورى و تفسير كنيم خود كتاب مستقلى مى شود.

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۱۴۱

در اين مورد همين بس كه قرآن يكى از صفات دوزخيان را نداشتن تفكر و تعقل ذكر كرده است : و قالوا لو كنا نسمع او نعقل ما كنا فى اصحاب السعير «دوزخيان مى گويند: اگر ما گوش شنوا و عقل بيدارى داشتيم در ميان دوزخيان نبوديم »! (كه جاى عاقلان در دوزخ نيست ) (ملك - ۱۰ ) . و در جاى ديگر مى گويد: اصولا افرادى كه گوش دارند و نمى شنوند، چشم دارند و نمى بينند و عقل دارند و انديشه نمى كنند، براى جهنم نامزد شده اند! و لقد ذرأ نا لجهنم كثيرا من الجن و الانس لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم اعين لا يبصرون بها و لهم آذان لا يسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اضل اولئك هم الغافلون : ((به طور مسلم گروه بسيارى از جن و انس را براى دوزخ قرار داديم ، نشانه آنها اينست كه عقل دارند و با آن انديشه نمى كنند، چشم دارند و با آن نمى بينند، و گوش دارند و با آن نمى شنوند، آنها همچون چهارپايانند، بلكه گمراهتر! آنها همان غافلانند (اعراف - ۱۷۹). ۲ - گوشه اى از روايات اسلامى در زمينه فكر و انديشه در روايات اسلامى - به پيروى از قرآن - مساله فكر و انديشه در درجه اول اهميت قرار گرفته ، و تعبيرات بسيار گويا و جالبى در آن ديده مى شود كه نمونه هائى از آن را در اينجا مى آوريم : الف - تفكر بزرگترين عبادت است در حديثى از امام على بن موسى الرضا (عليه السلام ) مى خوانيم ليس ‍ العبادة كثرة الصلاة و الصوم انما العبادة التفكر فى امر الله عز و جل : «عبادت به زيادى نماز و روزه نيست ، عبادت واقعى تفكر در كار خداوند متعال و اسرار جهان آفرينش

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۱۴۲

است . در روايت ديگرى مى خوانيم كان اكثر عبادة ابى ذر التفكر بيشترين عبادت ابو ذر تفكر و انديشه بود». ب - يكساعت تفكر از يك شب عبادت بهتر است . در روايتى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم شخصى سؤ ال كرد اينكه مردم از (پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل مى كنند: تفكر ساعة خير من قيام ليلة : «يكساعت انديشه كردن بهتر از يك شب عبادت نمودن است » منظور از آن چيست ؟ و چگونه بايد تفكر كند؟ امام (عليه السلام ) در پاسخ فرمود: يمر بالخربة او بالدار فيقول اين ساكنوك اين بانوك مالك لا تتكلمين : ((هنگامى كه از كنار ويرانه ، يا خانهاى (كه از ساكنان خالى شده ) مى گذرد بگويد: ساكنان تو كجا رفتند؟ بنيان گزارانت چه شدند؟ چرا سخن نمى گوئى ))؟. ج - تفكر سرچشمه عمل است امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى فرمايد: ان التفكر يدعوا الى البر و العمل به : «تفكر دعوت به نيكى و عمل به آن مى كند».


→ صفحه قبل صفحه بعد ←