تفسیر:نمونه جلد۱۸ بخش۴۹

از الکتاب

→ صفحه قبل صفحه بعد ←



نكته ها

دور نمائى از زندگانى عبرت انگيز سليمان (عليهالسلام ).

قرآن مجيد - بر خلاف تورات كنونى كه سليمان (عليهالسلام ) را يك پادشاه جبار و بتخانه ساز و تسليم هوسهاى زنان معرفى كرده سليمان (عليهالسلام ) را يك پيغمبر بزرگ خدا ميشمرد، و او را به عنوان سمبل قدرت و حكومت بى نظير مطرح كرده ، و در لابلاى بحثهاى مربوط به سليمان درسهاى بزرگى به انسانها داده كه هدف

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۴۴

اصلى از ذكر اين داستانها همانها بوده است . در آيات فوق خوانديم خداوند مواهب عظيمى به اين پيامبر بزرگ داد، مركبى بسيار سريع و تندرو كه با آن ميتوانست در مدتى كوتاه سراسر كشور پهناورش را سير كند. مواد معدنى فراوان براى انواع صنايع . نيروى فعال كافى براى شكل دادن به اين مواد معدنى . او با بهره گيرى از اين وسائل معابد بزرگى ساخت ، و مردم را به عبادت ترغيب نمود، و نيز براى پذيرائى از لشكريان و كارمندان حكومت و توده هاى مستضعف مردم برنامه وسيع و گسترده اى تنظيم كرد كه از نمونه ظروفش كه در آيات بالا آمده است ميتوان بقيه را حدس زد. در برابر همه اين مواهب به او دستور شكرگزارى داد، با تاكيد بر اين مطلب كه حق شكر نعمتهاى خدا را كمتر كسى ميتواند بجا آورد! سپس روشن ساخت كه مردى ، با اين قدرت و عظمت چقدر در برابر مرگ آسيب پذير و ناتوان بود، كه در يك لحظه به مرگ ناگهانى از دنيا رفت ، آنچنانكه اجل حتى مجال نشستن و يا خوابيدن در بستر را به او نداد تا مغروران سركش گمان نكنند اگر به جائى رسيدند و قدرتى كسب كردند در واقع توانا شده اند كه جن و انس ، شيطان و پرى خدمتكار او بودند و زمين و آسمان جولانگاه او بود، و در حشمت او هر كس كه شك نمايد بر عقل و فكرت او خندند مرغ و ماهى ! در يك لحظه كوتاه همچون حبابى بر امواج دريا محو و نابود شد! و نيز روشن سازد چگونه يك عصاى ناچيز او را مدتى سر پا داشت و با ملاحظه قامت نشسته يا ايستاده او جنيان گرما گرم مشغول كار بودند؟ و نيز چگونه موريانه اى او را بر زمين افكند، و تمام رشته هاى كشور او را به هم ريخت ، آرى يك عصا نيروى فعال كشورى پهناور را به حركت در آورده

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۴۵

بود، و يك موريانه آن را از حركت باز داشت !. جالب اينكه در بعضى از روايات آمده است كه در آن روز سليمان ديد جوانى خوشرو و خوش لباس از يكى از زواياى قصر بيرون آمد و به سوى او حركت نمود، سليمان تعجب كرد، گفت : تو كيستى ؟ و به اذن چه كسى اينجا آمدى ؟! من گفته بودم هيچكس امروز اينجا نيايد! در پاسخ گفت : من كسى هستم كه نه از شاهان ميترسم ! نه رشوه ميگيرم ! - سليمان بيشتر تعجب كرد - اما او مجالى نداد و افزود: من فرشته مرگم ، آمده ام تا قبض روح تو كنم ! اين را گفت و فورا قبض روح او كرد!. اين را نيز بايد يادآورى كنيم كه داستان سليمان مانند بسيارى از داستانهاى انبيا، با روايات مجعولى متاسفانه آميخته شده ، و خرافاتى به آن بسته اند كه چهره اين پيامبر بزرگ را دگرگون ساخته ، و بسيارى از اين خرافات از تورات كنونى گرفته شده است و اگر ما به آنچه قرآن گفته قناعت كنيم هيچ مشكلى پيش نخواهد آمد.

چرا مرگ سليمان مدتى مكتوم ماند؟

در اينكه چه مدت مرگ حضرت سليمان بر كاركنان حكومتش مخفى ماند؟ دقيقا روشن نيست يكسال ؟ يك ماه ؟ يا چند روز؟ مفسران در اين باره نظر واحدى ندارند. آيا اين كتمان از ناحيه اطرافيان او صورت گرفت كه آگاهانه براى اينكه رشته امور كشور موقتا از هم متلاشى نشود مرگ او را مكتوم داشتند؟ و يا اينكه اطرافيان نيز از اين امر آگاهى نداشتند؟!

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۴۶

بسيار بعيد به نظر ميرسد كه براى يك مدت طولانى حتى بيش از يك روز اطرافيان او آگاه نشوند، چرا كه مسلما افرادى مامور بودند كه براى او غذا و ساير احتياجات ببرند، آنها از اين ماجرا آگاه ميشدند، بنا بر اين بعيد نيست - همانگونه كه بعضى از مفسران گفته اند - آنها از اين امر آگاهى يافتند، ولى آن را به خاطر مصالحى مخفى كردند، لذا در بعضى از روايات آمده است كه در اين مدت آصف بن برخيا وزير مخصوص او امور كشور را تدبير مى كرد. آيا سليمان در حال ايستاده تكيه بر عصا كرده بود يا نشسته دستها را بر عصا نهاده ، و سر را به روى دست تكيه داده بود و به همين حال قبض ‍ روح شد و مدتى باقى ماند؟ احتمالات مختلفى وجود دارد، هر چند احتمال اخير نزديك تر به نظر مى رسد. آيا اگر اين مدت طولانى بوده ، نخوردن غذا و ننوشيدن آب مساله اى براى بينندگان مطرح نمى كرده ؟ از آنجا كه همه كار سليمان عجيب بوده شايد اين مساله را نيز از عجائب او ميشمردند، حتى در روايتى ميخوانيم كم كم اين زمزمه در ميان گروهى پيدا شد كه بايد سليمان را پرستش كرد مگر نه اين است كه او مدتى بر جاى خود ثابت مانده ، نه ميخوابد و نه غذا ميخورد و نه آب مى نوشد. اما به هنگامى كه عصا در هم شكست و فرو افتاد، همه اين رشته ها از هم گسست ، و خيالات آنها نقش بر آب شد. ولى به هر حال هر چه بود اين تاخير در اعلام مرگ سليمان بسيار چيزها را فاش ساخت . ۱ - بر همگان روشن شد كه انسان اگر هم به اوج قدرت برسد باز موجودى

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۴۷

است ضعيف در برابر حوادث ، و همچون پر كاهى است در مسير طوفان به هر سو پرتاب مى شود. امير مؤ منان على (عليهالسلام ) در يكى از خطب نهج البلاغه ميفرمايد: فلو ان احدا يجد الى البقاء سلما او لدفع الموت سبيلا لكان ذلك سليمان ابن داود (عليهماالسلام ) الذى سخر له ملك الجن و الانس مع النبوة و عظيم الزلفة : «اگر كسى در اين جهان نردبانى به عالم بقا مييافت و يا ميتوانست مرگ را از خود دور كند سليمان بود كه حكومت بر جن و انس تواءم با نبوت و مقام والا براى او فراهم شده بود». ۲ - بر همه روشن شد كه گروه جن از غيب آگاه نيستند، و انسانهاى نادان و بيخبرى كه آنها را پرستش ميكردند سخت در اشتباه و خطا بودند. ۳ - براى همه مردم اين حقيقت فاش گشت كه چگونه ممكن است نظام و شيرازه كشورى بستگى به موضوع كوچكى پيدا كند با وجود آن بر پا باشد، و با فرو ريختنش فرو ريزد، و در ماوراى اين امور قدرت بى انتهاى پروردگار تجلى نمايد.

چهره سليمان در قرآن و تورات كنونى ؟

در حالى كه قرآن سليمان را پيامبرى بزرگ ميخواند با علم سرشار و تقواى بسيار پيامبرى كه با داشتن حكومت عظيم هرگز اسير مقام و مال نشد، و به آنها كه از سوى ملكه سبا براى فريفتنش هداياى بسيار گرانبهائى آورده بودند گفت : اتمدونن بمال فما آتانى الله خير مما آتاكم : «آيا مرا به وسيله مال ميخواهيد كمك كنيد؟ در حالى كه آنچه خدا به من داده است از آنچه به شما داده برتر است » (نمل - ۳۶). پيامبرى كه تمام آرزويش اين بود بتواند شكر نعمتهاى پروردگار را

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۴۸

بجا آورد و قال رب اوزعنى ان اشكر نعمتك التى على و على والدى : ((گفت پروردگارا! مرا يارى و الهام كن تا بتوانم شكر نعمتهائى را كه بر من و پدر و مادرم ارزانى داشته اى بجاى آورم (نمل - ۱۹). رهبرى كه حتى اجازه نميداد كسى آگاهانه به مورچه اى ستم كند، لذا در وادى نمل ، مورچه اى صدا زد يا ايها النمل ادخلوا مساكنكم لا يحطمنكم سليمان و جنوده و هم لا يشعرون : اى مورچگان به لانه ها برويد مبادا سليمان و لشكريانش نا آگاهانه شما را پايمال كنند! (نمل - ۱۸). عبادتكارى بود كه هر گاه لحظه اى به دنيا مشغول و از ذكر خدا غافل ميشد در مقام جبران بر مى آمد و ميگفت : انى احببت حب الخير عن ذكر ربى : افسوس كه علاقه به نيكيها مرا لحظه اى از ياد خدايم به خود مشغول داشت (ص - ۳۲). حكيمى بود كه در عين قدرت جز با منطق سخن نميگفت ، و حتى در گفتگو با پرنده اى همچون هدهد، حق و عدالت را از دست نمى داد. حاكمى بود كه معاونش آنچنان از «علم كتاب » سرشار بود كه در يك لحظه مى توانست تخت بلقيس را حاضر كند. و قرآن او را با اوصافى همچون اواب (بسيار بازگشت كننده به سوى خدا) و نعم العبد (بنده بسيار خوب ) خوانده . كسى كه خداوند «حكومت » و «علم » را در اختيار او قرار داده بود و كسى كه او را مشمول هدايت خويش فرموده بود، و كسى كه يك لحظه در عمرش به خدا شرك نورزيد. ولى با اين حال ببينيم تورات تحريف يافته كنونى چگونه دامان پاك اين پيامبر بزرگ را آلوده به شرك و غير آن مى كند. تورات بدترين نسبتها را در زمينه بنا كردن بتكده و ترويج از بت پرستى

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۴۹

و عشق بيحساب به زنان و تعبيرات بسيار زننده از توصيف هاى عاشقانه او بيان كرده كه نقل همه آن شرم آور است تنها به يك قسمت كه ملايمتر به نظر ميرسد قناعت مى كنيم . در كتاب اول ملوك و پادشاهان چنين ميخوانيم : و سليمان ملك سواى دختر فرعون زنان بيگانه بسيارى را از «مو آبيان » و «عمونيان » و «ادوميان » و «صيدونيان » و «حتيان » دوست مى داشت از امتهائى كه خداوند بنى اسرائيل را فرموده بود كه شما به ايشان در نيائيد (و ازدواج نكنيد) و ايشان به شما در نيايند كه ايشان قلب شما را به خدايان خودشان مايل خواهند گردانيد، و سليمان از راه محبت به ايشان ملصق شد! و او را هفتصد زن بانويه (عقدى ) و سيصد متعه (موقت ) بود! و ايشان قلبش را برگردانيدند، و واقع شد وقت پيرى سليمان كه زنهايش قلبش را به سمت خدايان غريب برگردانيدند، و قلبش مثل قلب پدرش داود با خدايش كامل نبود! و سليمان در عقب «عشترون » خداى صيدونيان و «ملكوم » مكروه عمونيان (بت عمونيان ) رفت ، و سليمان در نظر خداوند بدى كرد و مثل پدرش داود راه خداوند را تماما نرفت !! آنگاه سليمان مقام بلندى را به كوهى كه روبروى «اورشليم » است بخصوص «كموش » مكروه پسران عمون بنا كرد، پس خداوند به سليمان غضبناك شد، بسبب اينكه قلبش از خداوند خداى اسرائيل كه وى را دو مرتبه مرئى شد برگردانيد... و خداوند به سليمان گفت چونكه اين عمل از تو صادر شد، و عهد مرا و فرائضى كه به تو امر فرموده نگاه نداشتى ، البته مملكت تو را از دست تو خواهم گرفت ! و به بنده ات خواهم داد! نهايت به ايام تو اين را نخواهم كرد، به سبب پدرت داود، و از دست پسرت آنرا خواهم گرفت ... نهايت تمامى مملكت را از دست او (سليمان ) نخواهم گرفت ، بلكه به پاس خاطر بنده من

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۵۰

داود كه برگزيدم بجهت اينكه اوامر و فرائض مرا نگاه داشته بود! او را در تمامى روزهاى عمرش سلطان خواهم نمود...). از مجموع اين داستان دروغين تورات چنين بر مى آيد: ۱ - سليمان علاقه زيادى به زنان طوايف بت پرست داشت ، و بر خلاف دستور خدا عده زيادى از آنان را گرفت ، و كم كم به مذهب آنها تمايل پيدا كرد! و با اينكه شخص زن نديده اى هم نبود، بلكه ۷۰۰ زن عقدى و ۳۰۰ زن متعه داشت ! علاقه شديد او به زنها او را از راه خدا بيرون برد! (نعوذ بالله ). ۲ - سليمان صريحا دستور ساختن بتخانه داد، و روى كوهى كه در برابر اورشليم آن مركز مقدس اسرائيل قرار داشت ، بتكده اى براى بت كموش بت معروف طايفه موابيان و بت مولك - بت مخصوص طايفه بنى عمون بنا كرد و به بت عشترون بت صيدونيان نيز علاقه خاصى پيدا كرد و همه اينها در سر پيرى واقع شد! ۳ - خداوند بخاطر اين انحراف و گناه بزرگ مجازاتى براى او قائل شد و آن مجازات اين بود كه كشور او را از دستش بگيرد، ولى نه از دست خودش بلكه از دست فرزندش رحبعام ! و به او مهلت خواهد داد هر چه مى خواهد سلطنت كند، اينهم بخاطر بنده خاص خدا داود پدر سليمان بود، همان بنده خاص خدا كه طبق تصريح تورات العياذ بالله مرتكب قتل نفس و زناى محصنه و تصاحب زن افسر رشيد و خدمتگزار خود گرديده بود!! آيا اين تهمت هاى ناروا را كسى مى تواند به ساحت مقدس ‍ مردى مانند سليمان نسبت دهد؟! اگر ما سليمان را - همانطور كه قرآن مى گويد - پيامبر بدانيم كه وضع روشن است و اگر هم او را در رديف پادشاهان بنى اسرائيل بدانيم باز چنين نسبت هائى ممكن نيست درباره او صادق باشد.

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۵۱

چه اينكه اگر او را پيامبر ندانيم مسلما تالى تلو پيامبر بوده ، زيرا دو كتاب از كتب عهد قديم يكى بنام «مواعظ سليمان - يا - حكمتهاى سليمان » و ديگرى بنام «سرود سليمان » از گفته هاى اين مرد بزرگ الهى است . به راستى يهوديان و مسيحيان كه به تورات كنونى معتقدند چه جوابى براى اين سوالات دارند؟ و اين رسوائيها را چگونه مى پذيرند؟!

شكرگزاران واقعى اندكند

قبل از هر چيز در اين زمينه توجه به ريشه اصلى لغت «شكر» لازم است : «راغب » در «مفردات » مى گويد: «شكر» همان تصور نعمت و اظهار آن است ، بعضى گفته اند در اصل «كشر» به معنى كشف (بر وزن آن ) بوده است سپس مقلوب گشته و شكر شده است ، و نقطه مقابل آن كفر است كه فراموشى نعمت و پوشاندن آن مى باشد. سپس به تقسيم شكر به شعب سه گانه : «شكر قلب » يعنى انديشه درباره نعمت ، و شكر زبان يعنى ثنا گفتن بر منعم ، و «شكر ساير اعضا» يعنى قدردانى و پاسخگوئى در برابر نعمت ، پرداخته است . تعبير قرآن در آيات فوق به جمله «اعملوا آل داود شكرا» نشان مى دهد كه شكر بيشتر از مقوله «عمل » است ، و بايد آن را در لابلاى اعمال انسان ارائه داد، و شايد به همين دليل قرآن تعداد شكرگزاران واقعى را اندك شمرده است ، و علاوه بر آيات فوق ، در آيه ۲۳ سوره ملك بعد از آنكه نعمتهاى بزرگى همچون آفرينش گوش و چشم و دل را بر مى شمرد اضافه مى كند: قليلا ما تشكرون (كمتر شكر او را بجا مى آوريد) و در آيه ۷۳ نمل نيز آمده و لكن اكثر هم لا يشكرون (بيشتر آنها شكرگزارى نمى كنند) اين از يكسو. از سوى ديگر با توجه به اين نكته كه نعمتهاى خداوند كه سر تا پاى وجود

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۵۲

انسان را احاطه كرده آنقدر زياد است كه قابل شماره و احصا نيست ، چنانكه قرآن مى گويد و ان تعدوا نعمة الله لا تحصوها (ابراهيم - ۳۴) روشن مى شود چرا شكر به مفهوم واقعيش در برابر تمام نعمتها به گونه اى كه همه را بدون استثنا در طريق بندگى خدا كه نعمتها براى آن آفريده شده است به كار گيرد كمتر يافت مى شود. به تعبير ديگر، و به گفته بعضى از مفسران بزرگ ، شكر مطلق اين است كه انسان همواره به ياد خدا باشد بى هيچگونه فراموشى ، و در راه او گام بردارد بدون هيچگونه معصيت ، و اطاعت فرمان او كند خالى از هر گونه سرپيچى ، و مسلم است كه اين اوصاف در كمتر كسى جمع مى شود، و اينكه بعضى اصولا آن را محال پنداشته اند بى اساس است ، و دليل بر عدم آشنائى آنها به اين مفاهيم و اين مراحل از عبوديت است . گاه گفته مى شود: اداى حق شكر پروردگار از يك نظر بسيار مشكل است ، زيرا همينكه انسان در مقام شكر بر مى آيد و اين توفيق نصيبش ‍ مى گردد و وسائل شكرگزارى در اختيارش قرار مى گيرد خود نعمت تازه اى است كه نياز به شكر مجددى دارد، و اين موضوع به صورت تسلسل ادامه مى يابد، و هر چه انسان تلاش بيشتر در طريق شكر او مى كند مشمول نعمت افزونترى مى گردد كه قادر بر شكر آن نيست ! ولى با توجه به اينكه يكى از طرق اداى حق شكر الهى همان اظهار عجز از اداى شكر اوست روشن مى شود كه قليلى از بندگان پروردگار - همانگونه كه قرآن بيان فرموده به راستى در اين مسير قرار مى گيرند. توجه به احاديث زير مى تواند در اين بحث به قدر كافى روشنگر باشد: در حديثى از امام صادق (عليهالسلام ) مى خوانيم : كسى پرسيد آيا شكر پروردگار

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۵۳

حدى دارد كه اگر انسان به آن حد برسد شاكر محسوب شود؟ فرمود: آرى سؤ ال كرد: چگونه ؟ فرمود: يحمد الله على كل نعمة عليه فى اهل و مال ، و ان كان فيما انعم عليه فى ماله حق اداه : خدا را بر تمام نعمتهايش چه در خانواده و چه در اموال حمد و ستايش كند، و اگر در اموالى كه به او داده حقى باشد ادا نمايد. در حديث ديگرى از همان امام مى خوانيم : شكر النعمة اجتناب المحارم : شكر نعمت پرهيز از گناه است . و نيز در حديث ديگرى از همان حضرت (عليهالسلام ) آمده است كه فرمود: فيما اوحى الله عز و جل الى موسى : يا موسى ! اشكرنى حق شكرى ، فقال يا رب ! و كيف اشكرك حق شكرك و ليس من شكر اشكرك به الا و انت انعمت به على ؟ قال يا موسى ! الان شكرتنى حين علمت ان ذلك منى !: ((خداوند متعال به موسى وحى كرد اى موسى ! حق شكر مرا بجاى آور، عرض كرد: چگونه حق شكر تو را بجا آورم در حالى كه هر شكرى بجا آورم بخاطر آن نعمت تازه اى به من داده اى ؟ فرمود: اى موسى الان شكر مرا بجاى آوردى ، چون مى دانى همين توفيق نيز از من است !. توجه به اين نكته نيز لازم است كه تشكر و قدردانى از كسانى كه وسيله نعمتى براى انسان هستند نيز شعبه اى از شكر خداست ، چنانكه امام سجاد على بن الحسين (عليهماالسلام ) مى فرمايد: «روز قيامت كه مى شود خداوند متعال به بعضى از بندگانش مى گويد: آيا شكر فلان كس ‍ را بجاى آوردى عرض مى كند: پروردگارا! من شكر تو را بجاى آوردم ، خداوند مى فرمايد: چون شكر او را بجا نياوردى شكر مرا بجا نياورده اى »!.

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۵۴

سپس افزود اشكركم لله اشكركم للناس : از همه شما شكرگزارتر در پيشگاه خدا كسى است كه بيشتر از نعمتها و زحمات مردم قدردانى و شكرگزارى كند. درباره حقيقت شكر و اينكه چگونه مايه فزونى نعمت و كفر مايه فناى آن است بحث مشروحى در جلد دهم ذيل آيه ۷ سوره ابراهيم (صفحه ۲۷۸ به بعد) آورده ايم .

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۵۵

آيه ۱۵ - ۱۷

آيه و ترجمه

لَقَدْ كانَ لِسبَإٍ فى مَسكَنِهِمْ ءَايَةٌ جَنَّتَانِ عَن يَمِينٍ وَ شِمَالٍ كلُوا مِن رِّزْقِ رَبِّكُمْ وَ اشكُرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طيِّبَةٌ وَ رَبُّ غَفُورٌ(۱۵) فَأَعْرَضوا فَأَرْسلْنَا عَلَيهِمْ سيْلَ الْعَرِمِ وَ بَدَّلْنَهُم بجَنَّتَيهِمْ جَنَّتَينِ ذَوَاتىْ أُكلٍ خَمْطٍ وَ أَثْلٍ وَ شىْءٍ مِّن سِدْرٍ قَلِيلٍ(۱۶) ذَلِك جَزَيْنَهُم بِمَا كَفَرُوا وَ هَلْ نجَزِى إِلا الْكَفُورَ(۱۷) ترجمه : ۱۵ - براى قوم سبا در محل سكونتشان نشانه اى (از قدرت الهى ) بود، دو باغ (عظيم و گسترده ) از راست و چپ (با ميوه هاى فراوان ، به آنها گفتيم ) از روزى پروردگارتان بخوريد و شكر او را بجا آوريد، شهرى است پاك و پاكيزه و پروردگارى آمرزنده (و مهربان ). ۱۶ - اما آنها (از خدا) روى گردان شدند، و ما سيل ويرانگر را بر آنها فرستاديم و دو باغ (پر بركت )شان را به دو باغ (بى ارزش ) با ميوه هاى تلخ ، و درختان شوره گز، و اندكى درخت سدر مبدل ساختيم ! ۱۷ - اين را بخاطر كفرشان به آنها جزا داديم ، و آيا جز كفران كننده را به چنين مجازاتى كيفر مى دهيم ؟!

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۵۶

تفسير: تمدن درخشانى كه بر اثر كفران بر باد رفت ! بعد از بيان نعمتهاى مهمى كه خداوند به داود و سليمان ارزانى داشت ، و قيام اين دو پيامبر به وظيفه شكرگزارى ، سخن از قوم ديگرى به ميان مى آورد كه در نقطه مقابل آنها قرار داشتند، و شايد در همان زمان و يا كمى بعد از آن مى زيستند، قومى بودند كه خدا انواع نعمتها را به آنها بخشيد، ولى راه كفران را در پيش گرفتند، و خدا نعمتهاى خود را از آنها سلب كرد، و چنان پراكنده و در بدر شدند كه ماجراى زندگى آنها درس ‍ عبرتى براى جهانيان شد و آنها «قوم سبا» بودند. قرآن مجيد سرگذشت عبرت انگيز آنها را ضمن پنج آيه بيان كرده ، و به قسمت مهمى از جزئيات و خصوصيات زندگى آنها در همين پنج آيه مختصر اشاره كرده است : نخست مى گويد: «براى قوم سبا در محل سكونتشان نشانه اى از قدرت الهى بود» (لقد كان لسبا فى مسكنهم آية ). به طورى كه خواهيم ديد اين آيت بزرگ الهى از اينجا سرچشمه مى گرفت كه قوم سبا با استفاده از شرائط خاص مكانى و چگونگى كوههاى اطراف آن منطقه و هوش سرشار خدا داد، توانستند سيلابهايى را كه جز ويرانى نتيجه اى نداشت ، در پشت سدى نيرومند متمركز كنند، و به وسيله آن كشورى بسيار آباد بسازند، چه آيت بزرگى كه عامل ويرانى تبديل به مهمترين عامل عمران گردد؟ در اينكه «سبا» (بر وزن سبد) نام كيست ؟ و چيست ؟ در ميان مورخان گفتگوست ولى معروف اين است كه «سبا» نام پدر اعراب يمن است ، و طبق روايتى كه از پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده مردى بود بنام «سبا» كه ده فرزند از او متولد شد، و از هر كدام از آنها قبيله اى از قبائل عرب در آن سامان

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۵۷

به وجود آمدند. بعضى «سبا» را نام سرزمين يمن يا منطقه اى از آن دانسته اند، ظاهر قرآن مجيد در داستان «سليمان » و «هدهد» در سوره «نمل » نيز نشان مى دهد كه سبا نام مكانى بوده است ، آنجا كه مى گويد و جئتك من سبا بنبا يقين : «من از سرزمين سبا خبر قاطعى براى تو آوردم » (نمل - ۲۲). در حالى كه ظاهر آيه مورد بحث اين است كه سبا قومى بوده اند كه در آن منطقه ميزيسته اند، زيرا ضمير جمع مذكر (هم ) به آنها باز گشته است . ولى منافاتى ميان اين دو تفسير نيست ، زيرا ممكن است سبا در ابتدا نام كسى بوده ، سپس تمام فرزندان و قوم او به آن نام ناميده شده اند، و بعد اين اسم به سرزمين آنها نيز منتقل گرديده . سپس قرآن به شرح اين آيت الهى كه در اختيار قوم سبا قرار داشت پرداخته چنين مى گويد: دو باغ (بزرگ ) بود از طرف راست و چپ (جنتان عن يمين و شمال ). ماجرا چنين بود كه قوم سبا توانستند با سد عظيمى كه در ميان كوههاى مهم آن ناحيه بر پا ساختند سيلابهاى فراوانى را كه موجب ويرانى مى گشت يا لااقل در بيابانها بيهوده تلف مى شد، در پشت آن سد عظيم ذخيره كنند، و با ايجاد دريچه هائى در سد استفاده از آن مخزن عظيم آب را تحت كنترل خود قرار دهند و به اين ترتيب سرزمينهاى وسيع و گسترده اى را زير كشت در آورند. اشكالى را كه فخر رازى در اينجا نقل كرده كه وجود دو باغ چيز مهمى نيست كه به عنوان آيه از آن ياد شود، و سپس به پاسخ آن پرداخته ، به نظر ما اساسا قابل طرح نيست ، چرا كه آنها دو باغ ساده معمولى نبودند، بلكه يك رشته باغهاى به هم پيوسته در دو طرف نهر عظيمى بود كه از آن سد بزرگ آبيارى مى شد، و به قدرى پر بركت بود كه

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۵۸

در تواريخ آمده اگر كسى سبدى بر روى سر مى گذاشت و در فصل ميوه از زير درختان عبور مى كرد آنقدر ميوه در آن مى ريخت كه بعد از مدت كوتاهى سبد پر مى شد! آيا سيلابى كه مايه خرابى است اينچنين مايه آبادانى شود عجيب نيست ؟ آيا اين آيت بزرگ خداى محسوب نمى شود؟ علاوه بر همه اينها امنيت فوق العاده اى بر آن سرزمين سايه افكن بود كه آن خود نيز از آيات حق محسوب مى شد، چنانكه قرآن بعد به آن اشاره خواهد كرد. سپس مى افزايد: ما به آنها گفتيم از اين روزى فراوان پروردگارتان بخوريد كه اين شكر او را بجا آوريد (كلوا من رزق ربكم و اشكروا له ). «شهرى است پاكيزه و پروردگارى آمرزنده مهربان » (بلدة طيبة و رب غفور). اين جمله كوتاه مجموعه نعمتهاى مادى و معنوى را به زيباترين وجهى منعكس ساخته از نظر نعمتهاى مادى سرزمين پاك و پاكيزه داشتند، پاك از آلودگيهاى گوناگون ، از دزدان و ظالمان ، از آفات و بلاها، از خشكسالى و قحطى ، از ناامنى و وحشت ، و حتى گفته مى شود از حشرات موذى نيز پاك بود. هوائى پاك و نسيمى فرحافزا داشت ، و سرزمينى حاصلخيز و درختانى پر بار و اما از نظر نعمت معنوى غفران خداوند شامل حال آنها بود، از تقصير و كوتاهى

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۵۹

آنها صرفنظر مى كرد، و آنها را مشمول عذاب و سرزمينشان را گرفتار بلا نمى ساخت . اما اين ناسپاس مردم قدر اين همه نعمت را ندانستند از بوته آزمايش ‍ سالم بيرون نيامدند، راه كفران و اعراض را پيش گرفتند، و خداوند نيز آنها را سخت گوشمالى داد. لذا در آيه بعد مى فرمايد: «آنها از خدا روى گردان شدند» (فاعرضوا) نعمتهاى خدا را ناچيز شمردند، عمران و آبادى و امنيت را ساده انگاشتند، از ياد حق غافل شدند، و مست نعمت گشتند، اغنياء بر تهيدستان فخرفروشى كردند، و آنها را مزاحم حال خويش پنداشتند كه شرح آن در آيات بعد خواهد آمد. اينجا بود كه شلاق مجازات بر پيكر آنها نواخته شد، چنانكه قرآن مى گويد: ما سيل وحشتناك و بنيان كن را بر آنها فرستاديم و سرزمين آباد آنها به ويرانهاى مبدل شد (فارسلنا عليهم سيل العرم ). «عرم » در اصل از «عرامة » (بر وزن علامه ) به معنى خشونت و كج خلقى و سختگيرى است ، و توصيف سيلاب به آن اشاره به شدت خشونت و ويرانگرى آن است ، و تعبير به «سيل العرم » به اصطلاح از قبيل اضافه موصوف به صفت است . بعضى «عرم » را به معنى موشهاى صحرائى گرفته اند كه بر اثر رخنه در اين سد مايه ويرانى آن شد (مساله نفوذ موشها در سد گرچه قابل قبول است به طورى كه بعدا شرح خواهيم داد اما تعبير آيه تناسب چندانى با اين معنى ندارد). در «لسان العرب » در ماده «عرم » معانى مختلفى آمده از جمله : سيلاب طاقتفرسا، موانعى كه در ميان دره ها براى مهار كردن آب مى سازند و همچنين موش

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۶۰

بزرگ صحرائى . ولى از همه مناسبتر همان معنى اول است و در تفسير على بن ابراهيم نيز روى آن تكيه شده است . سپس قرآن وضع بازپسين اين سرزمين را چنين توصيف مى كند: ما دو باغ وسيع و پر نعمت آنها را به دو باغ بى ارزش با ميوه هاى تلخ و درختان بى مصرف شوره گز و اندكى از درخت سدر مبدل ساختيم (و بدلناهم بجنتيهم جنتين ذواتى اكل خمط و اثل و شى ء من سدر قليل ). «اكل » به معنى هر گونه ماده خوراكى است . «خمط» (بر وزن عمد) به معنى گياه تلخ است . «اثل » (بر وزن اصل ) به معنى درخت «شوره گز» است . و به اين ترتيب بجاى آن همه درختان خرم و سر سبز، مشتى درخت بيابانى وحشى و بسيار كم ارزش كه شايد مهمترين آنها همان درخت سدر بود كه آن هم به مقدار كم در ميان آنها وجود داشت باقى ماند (تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل ، كه چه بر سر آنها و سرزمين آبادشان آمد؟). ممكن است بيان اين سه نوع درخت كه در آن سرزمين ويران باقى ماند اشاره به سه گروه مختلف بوده باشد كه بخشى از اين درختان زيانبخش ‍ بود، و بعضى بى مصرف ، و بعضى بسيار كم منفعت بود. در آيه بعد به عنوان يك نتيجه گيرى با صراحت مى گويد: اين مجازاتى بود كه ما به خاطر كفرانشان قائل شديم (ذلك جزيناهم بما كفروا). اما براى اينكه تصور نشود اين سرنوشت مخصوص به اين گروه بود، بلكه

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۶۱

عموميت آن نسبت به همه كسانى كه داراى اعمال مشابهى هستند مسلم است چنين مى افزايد: «آيا جز كفران كنندگان را به چنين مجازاتى گرفتار مى سازيم »؟ (و هل نجازى الا الكفور). اين بود فشرده اى از سرگذشت قوم سبا كه در آيات بعد به طور مشروحتر مطرح خواهد شد.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←