تفسیر:نمونه جلد۱۵ بخش۷۰

از الکتاب

→ صفحه قبل صفحه بعد ←



تفسير نمونه جلد ۱۵ صفحه ۴۸۷

آيه ۴۵ - ۴۷

آيه و ترجمه

وَ لَقَدْ أَرْسلْنَا إِلى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صلِحاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ فَإِذَا هُمْ فَرِيقَانِ يخْتَصِمُونَ(۴۵) قَالَ يَقَوْمِ لِمَ تَستَعْجِلُونَ بِالسيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسنَةِ لَوْ لا تَستَغْفِرُونَ اللَّهَ لَعَلَّكمْ تُرْحَمُونَ(۴۶) قَالُوا اطيرْنَا بِك وَ بِمَن مَّعَك قَالَ طئرُكُمْ عِندَ اللَّهِ بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ(۴۷) ترجمه : ۴۵ - ما به سوى ثمود برادرشان صالح را فرستاديم كه خداى يگانه را بپرستيد، اما آنها به دو گروه تقسيم شدند و به مخاصمه پرداختند. ۴۶ - (صالح ) گفت : اى قوم من ! چرا براى بدى قبل از نيكى عجله مى كنيد؟ (و عذاب الهى را مى طلبيد نه رحمت او را) چرا از خداوند تقاضاى آمرزش نمى كنيد شايد مشمول رحمت شويد؟ ۴۷ - آنها گفتند: ما تو و كسانى را كه با تو هستند به فال بد گرفتيم (صالح ) گفت : فال بد (و نيك ) نزد خداست (و همه مقدراتتان به قدرت او تعيين مى گردد) شما گروهى هستيد كه مورد آزمايش قرار گرفته ايد. تفسير: صالح در برابر قوم ثمود بعد از ذكر قسمتى از سرگذشت موسى و داود و سليمان در آياتى كه

تفسير نمونه جلد ۱۵ صفحه ۴۸۸

گذشت چهارمين پيامبرى كه بخشى از زندگى او و قومش در اين سوره مطرح مى گردد حضرت صالح و قوم ثمود است . نخست مى فرمايد: ما به سوى قوم ثمود، برادرشان صالح را فرستاديم ، و به او دستور داديم كه آنها را به عبادت الله دعوت كند (و لقد ارسلنا الى ثمود اخاهم صالحا ان اعبدوا الله ). همانگونه كه قبلا نيز گفته شد تعبير به اخاهم (برادرشان ) كه در داستان بسيارى از انبياء آمده اشاره به نهايت محبت و دلسوزى آنان نسبت به اقوامشان مى باشد، و در بعضى از موارد علاوه بر اين ، اشاره به نسبت خويشاوندى آنها با اين اقوام نيز بوده است . به هر حال تمام رسالت و دعوت اين پيامبر بزرگ در جمله ان اعبدوا الله خلاصه شده است ، آرى بندگى خدا كه عصاره همه تعليمات فرستادگان پروردگار است . سپس مى افزايد آنها در برابر دعوت صالح به دو گروه مختلف تقسيم شدند و به مخاصمه برخاستند (مؤ منان از يكسو و منكران لجوج از سوى ديگر) (فاذا هم فريقان يختصمون ). در سوره اعراف آيه ۷۵ از اين دو گروه به عنوان مستكبرين و مستضعفين ياد شده : قال الملاء الذين استكبروا من قومه للذين استضعفوا لمن آمن منهم ا تعلمون ان صالحا مرسل من ربه قالوا انا بما ارسل به مؤ منون قال الذين

تفسير نمونه جلد ۱۵ صفحه ۴۸۹

استكبروا انا بالذى آمنتم به كافرون : اشراف مستكبر قوم صالح به مستضعفانى كه ايمان آورده بودند گفتند آيا شما يقين داريد صالح از طرف پروردگارش فرستاده شده و آنها جواب دادند آرى ما به آنچه او ماموريت يافته ايمان آورديم ، ولى مستكبران گفتند ما به آنچه شما ايمان آورده ايد كافريم (اعراف - ۷۵ و ۷۶). البته اين درگيرى دو گروه مؤ من و كافر در مورد بسيارى از پيامبران صدق مى كند هر چند بعضى از آنها از اين مقدار طرفدار هم محروم ماندند و همگى تقريبا به صف منكران پيوستند. صالح براى بيدار ساختن آنها به انذارشان پرداخت و از عذابهاى دردناك الهى آنها را بر حذر داشت ، اما آنها نه تنها پند نگرفتند و بيدار نشدند، بلكه همين مطلب را مستمسكى براى لجاجت خويش ساخته و با اصرار از او خواستند كه اگر راست مى گوئى چرا مجازات الهى دامان ما را فرو نمى گيرد (اين مطلب در آيه ۷۷ سوره اعراف صريحا آمده است ). ولى صالح به آنها گفت اى قوم من ! چرا پيش از تلاش و كوشش براى جلب نيكيها عجله براى عذاب و بديها داريد؟ (قال يا قوم لم تستعجلون بالسيئة قبل الحسنة ). چرا تمام فكر خود را روى فرا رسيدن عذاب الهى متمركز مى كنيد، اگر عذاب الهى شما را فرو گيرد، به حياتتان خاتمه مى دهد و مجالى براى ايمان باقى نخواهد ماند، بيائيد صدق گفتار مرا در بركات و رحمت الهى كه در سايه ايمان به شما نويد مى دهد بيازمائيد چرا از پيشگاه خدا تقاضاى آمرزش گناهان خويش نمى كنيد تا مشمول رحمت او واقع شويد (لو لا تستغفرون الله لعلكم ترحمون ).

تفسير نمونه جلد ۱۵ صفحه ۴۹۰

چرا فقط دنبال بديها و تقاضاى نزول عذاب هستيد؟ اين لجاجت و خيره سرى براى چيست ؟ تنها قوم صالح نبودند كه در مقام انكار دعوت او، تقاضاى عذاب موعود را مى كردند، در قرآن مجيد كرارا اين مطلب ديده مى شود از جمله در مورد قوم هود (اعراف - ۷۰). در مورد پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و بعضى از مشركان متعصب و سرسخت مى خوانيم : و اذ قالوا اللهم ان كان هذا هو الحق من عندك فامطر علينا حجارة من السماء او ائتنا بعذاب اليم : به خاطر بياور هنگامى كه آنها گفتند پروردگارا! اگر اين دعوت محمد حق است و از ناحيه تو، بارانى از سنگ بر ما فرو فرست و يا ما را به عذاب دردناكى مبتلا كن ! (انفال - ۳۲). و اين راستى عجيب است كه انسان بخواهد صدق مدعى نبوت را از طريق مجازات نابود كننده بيازمايد نه از طريق تقاضاى رحمت ، در حالى كه يقينا احتمال صدق اين پيامبران را در قلبشان مى دادند، هر چند با زبان منكر بودند. اين درست به آن مى ماند كه شخصى دعوى طبابت كند و بگويد اين دارو شفابخش است ، و اين دارو كشنده ، و ما براى آزمايش او به سراغ داروئى كه كشنده اش توصيف كرده است برويم ، نه داروى شفا بخش . اين نهايت جهل و نادانى و تعصب است ، اما جهل از اين فراورده ها بسيار دارد. به هر حال اين قوم سركش به جاى اينكه اندرز دلسوزانه اين پيامبر بزرگ را به گوش جان بشنوند و به كار بندند با يك سلسله سخنان واهى و نتيجه گيريهاى بيپايه به مبارزه با او برخاستند، از جمله اينكه گفتند ما هم خودت و هم كسانى را كه با تو هستند به فال بد گرفته ايم (قالوا اطيرنا بك و بمن معك ).

تفسير نمونه جلد ۱۵ صفحه ۴۹۱

گويا آن سال خشكسالى و كمبود محصول و مواد غذائى بود، آنها گفتند اين گرفتاريها و مشكلات ما همه از قدوم ناميمون تو و ياران تو است شما مردم شومى هستيد و براى جامعه ما بدبختى به ارمغان آورده ايد، و با توسل به حربه فال بد كه حربه افراد خرافى و لجوج است مى خواستند منطق نيرومند او را درهم بكوبند. اما او در پاسخ گفت : فال بد (و بخت و طالع شما) در نزد خدا است (قال طائركم عند الله ). او است كه شما را به خاطر اعمالتان گرفتار اين مصائب ساخته و اعمال شما است كه در پيشگاه او چنين مجازاتى را سبب شده . اين در حقيقت يك آزمايش بزرگ الهى براى شما است آرى شما گروهى هستيد كه آزمايش مى شويد (بل انتم قوم تفتنون ). اينها آزمايشهاى الهى است اينها هشدارها و بيدار باشها است ، تا كسانى كه شايستگى و قابليت دارند، از خواب غفلت بيدار شوند، و مسير نادرست خود را اصلاح كنند و به سوى خدا آيند.

نكته :

تطير و تفاءل تطير چنانكه مى دانيم از ماده طير به معنى پرنده است ، و چون عرب فال بد را غالبا بوسيله پرندگان مى زد عنوان تطير به معنى فال بد زدن آمده است ، در برابر تفال كه به معنى فال نيك زدن است . در قرآن كرارا اين معنى مطرح شده است كه مشركان خرافى در برابر پيامبران الهى به اين حربه متوسل مى شدند، چنانكه در مورد موسى (عليه السلام ) و يارانش

تفسير نمونه جلد ۱۵ صفحه ۴۹۲

مى خوانيم و ان تصبهم سيئة يطيروا بموسى و من معه : هر گاه ناراحتى به فرعونيان مى رسيد آن را از شوم بودن موسى و همراهانش مى دانستند (اعراف - ۱۳۱). در آيات مورد بحث نيز همين عكس العمل را مشركان قوم ثمود در برابر صالح نشان دادند. و در سوره يس مى خوانيم كه در برابر رسولان مسيح (به انطاكيه ) نيز مشركان آنها را متهم به شوم بودن كردند (يس - ۱۸). اصولا انسان نمى تواند در برابر علل حوادث بى تفاوت بماند، سرانجام بايد براى هر حادثه اى علتى بجويد، اگر موحد باشد و خداپرست و علل حوادث را به ذات پاك او كه طبق حكمتش همه چيز را روى حساب انجام مى دهد بازگرداند و از نظر سلسله علل و معلول طبيعى نيز تكيه بر علم كند مشكل او حل شده است و گرنه يك سلسله علل خرافى و موهوم و بى اساس براى آنها مى تراشد، موهوماتى كه حد و مرزى براى آنها نيست و يكى از روشنترين آنها همين فال بد زدن است . فى المثل عرب جاهلى حركت پرنده اى را كه از طرف راست به چپ مى رفت به فال نيك مى گرفت ، و دليل بر پيروزى ، و اگر از طرف چپ به راست حركت مى كرد به فال بد مى گرفت و دليل بر شكست و ناكامى ! و از اين خرافات و موهومات بسيار داشتند. امروز نيز در جوامعى كه به خدا ايمان ندارند - هر چند از نظر علم و دانش روز پيروزيهاى فراوانى كسب كرده اند - اين قبيل خرافات و موهومات فراوان است تا آنجا كه گاهى افتادن يك نمك پاش بر زمين آنها را سخت ناراحت مى كند، و منزل و اطاق يا صندلى كه شماره آن سيزده باشد سخت در وحشتشان فرو مى برد، و هنوز هم بازار رمالان و فال گيران در ميان آنها گرم و داغ است ، و مساله موهوم بخت و طالع در ميان آنها مشترى فراوان دارد. ولى قرآن با يك جمله كوتاه مى گويد: طائركم عند الله : بخت و طالع

تفسير نمونه جلد ۱۵ صفحه ۴۹۳

و پيروزى و شكست و موفقيت و ناكامى شما همه نزد خدا است خدائى كه حكيم است و مواهبش را طبق شايستگيها، شايستگيهائى كه بازتاب ايمان و عمل و گفتار و كردار انسانها است تقسيم مى كند. و به اين ترتيب اسلام پيروان خود را از وادى خرافه به حقيقت ، و از بيراهه به صراط مستقيم دعوت مى كند (در زمينه فال نيك و بد بحث مشروحى در جلد ششم تفسير نمونه صفحه ۳۱۶ تا ۳۱۹ - ذيل آيه ۱۳۱ سوره اعراف داشته ايم ).

تفسير نمونه جلد ۱۵ صفحه ۴۹۴

آيه ۴۸ - ۵۳

آيه و ترجمه

وَ كانَ فى الْمَدِينَةِ تِسعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُونَ فى الاَرْضِ وَ لا يُصلِحُونَ(۴۸) قَالُوا تَقَاسمُوا بِاللَّهِ لَنُبَيِّتَنَّهُ وَ أَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِيِّهِ مَا شهِدْنَا مَهْلِك أَهْلِهِ وَ إِنَّا لَصدِقُونَ(۴۹) وَ مَكَرُوا مَكراً وَ مَكَرْنَا مَكراً وَ هُمْ لا يَشعُرُونَ(۵۰) فَانظرْ كَيْف كانَ عَقِبَةُ مَكْرِهِمْ أَنَّا دَمَّرْنَهُمْ وَ قَوْمَهُمْ أَجْمَعِينَ(۵۱) فَتِلْك بُيُوتُهُمْ خَاوِيَةَ بِمَا ظلَمُوا إِنَّ فى ذَلِك لاَيَةً لِّقَوْمٍ يَعْلَمُونَ(۵۲) وَ أَنجَيْنَا الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ(۵۳)

تفسير نمونه جلد ۱۵ صفحه ۴۹۵

ترجمه : ۴۸ - در آن شهر نه گروهك بودند كه فساد در زمين مى كردند و مصلح نبودند. ۴۹ - آنها گفتند: بيائيد قسم ياد كنيد به خدا كه بر او (صالح ) و خانواده اش شبيخون مى زنيم و آنها را به قتل مى رسانيم سپس به ولى دم او مى گوئيم ما هرگز از هلاكت خانواده او خبر نداشتيم و در اين گفتار خود صادق هستيم ! ۵۰ - آنها نقشه مهمى كشيدند و ما هم نقشه مهمى در حالى كه آنها خبر نداشتند. ۵۱ - بنگر عاقبت توطئه آنها چه شد؟ كه ما آنها و قومشان را همگى نابود كرديم ! ۵۲ - اين خانه هاى آنهاست كه به خاطر ظلم و ستمشان خالى مانده ، و در اين نشانه روشنى است براى كسانى كه آگاهند. ۵۳ - ما كسانى را كه ايمان آورده و تقوا پيشه كرده بودند نجات داديم . تفسير: توطئه نه گروهك مفسد در وادى القرى در اينجا بخش ديگرى از داستان صالح و قومش را مى خوانيم كه بخش ‍ گذشته را تكميل كرده و پايان مى دهد، و آن مربوط به توطئه قتل صالح از ناحيه ۹ گروهك كافر و منافق و خنثى شدن توطئه آنها است . مى گويد در آن شهر (وادى القرى ) نه گروهك بودند كه فساد در زمين مى كردند و اصلاح نمى كردند (و كان فى المدينة تسعة رهط يفسدون فى الارض و لا يصلحون ). با توجه به اينكه رهط در لغت به معنى جمعيتى كمتر از ده يا كمتر از چهل نفر است روشن مى شود كه اين گروههاى كوچك كه هر كدام براى خود خطى داشتند، در يك امر مشترك بودند و آن فساد در زمين و به هم ريختن نظام اجتماعى و مبادى اعتقادى و اخلاقى بود، و جمله لا يصلحون تاكيدى بر اين امر است چرا كه گاه انسان فسادى مى كند و بعد پشيمان مى شود و در صدد اصلاح بر مى آيد ولى مفسدان واقعى چنين نيستند، دائما به فساد ادامه مى دهند و هرگز در صدد اصلاح نيستند. مخصوصا با توجه به اينكه يفسدون فعل مضارع است و دلالت بر استمرار

تفسير نمونه جلد ۱۵ صفحه ۴۹۶

مى كند نشان مى دهد كه اين كار هميشگى آنها بود. هر يك از اين نه گروهك ، رئيس و رهبرى داشتند و احتمالا هر كدام به قبيله اى منتسب بودند. مسلما با ظهور صالح و آئين پاك و مصلح او، عرصه بر اين گروهكها تنگ شد، اينجا بود كه طبق آيه بعد گفتند: بيائيد قسم ياد كنيد به خدا كه بر او و خانواده اش شبيخون مى زنيم و آنها را بقتل مى رسانيم سپس به ولى دم آنها مى گوئيم كه ما هرگز از هلاكت خانواده آنها خبر نداشتيم و در اين گفتار خود صادق هستيم ! (قالوا تقاسموا بالله لنبيتنه و اهله ثم لنقولن لوليه ما شهدنا مهلك اهله و انا لصادقون ). تقاسموا فعل امر است ، يعنى همگى شركت كنيد در سوگند ياد كردن و تعهد كنيد بر انجام اين توطئه بزرگ ، تعهدى كه بازگشت و انعطافى در آن نباشد. جالب اينكه آنها به الله قسم ياد كردند، كه نشان مى دهد آنها غير از پرستش بتها معتقد به الله خالق زمين و آسمان نيز بودند، و در مسائل مهم به نام او سوگند ياد مى كردند، و نيز نشان مى دهد كه آنها آنقدر مست و مغرور بودند كه اين جنايت بزرگ خود را با نام خدا انجام دادند! گوئى مى خواهند عبادت و يا خدمتى خداپسندانه انجام دهند، و اين است راه و رسم مغروران از خدا بيخبر و گمراه . لنبيتنه از ماده تبييت به معنى شبيخون زدن و حمله غافلگيرانه شبانه است ، اين تعبير نشان مى دهد كه آنها در عين حال از طرفداران صالح بيم داشتند و از قوم و قبيله اش وحشت مى كردند، لذا براى اينكه به مقصود خود برسند و در عين حال گرفتار خشم طرفداران او نشوند، ناچار نقشه حمله شبانه را طرح

تفسير نمونه جلد ۱۵ صفحه ۴۹۷

كردند و تبانى كردند كه هر گاه به سراغ آنها بيايند - چون مخالفت آنها با صالح از قبل معلوم بود - متفقا سوگند ياد كنند كه در اين برنامه مطلقا دخالتى نداشته و حتى شاهد و ناظر صحنه هم نبوده اند!. در تواريخ آمده است كه توطئه آنها به اين ترتيب بود كه در كنار شهر كوهى بود و شكافى داشت كه معبد صالح در آنجا بود، و گاه شبانه به آنجا مى رفت و به عبادت و راز و نياز با پروردگار مى پرداخت . آنها تصميم گرفتند كه در آنجا كمين كنند و به هنگامى كه صالح به آنجا آمد او را به قتل رسانند، و پس از شهادتش به خانه او حمله ور شوند و شبانه كار آنها را نيز يكسره كنند، و سپس به خانه هاى خود برگردند و اگر سؤ ال شود اظهار بى اطلاعى كنند. اما خداوند توطئه آنها را به طرز عجيبى خنثى كرده و نقشه هايشان را نقش بر آب ساخت . هنگامى كه آنها در گوشه اى از كوه كمين كرده بودند كوه ريزش كرد و صخره عظيمى از بالاى كوه سرازير شد و آنها را در لحظه اى كوتاه درهم كوبيد و نابود كرد! لذا قرآن در آيه بعد مى گويد: آنها نقشه مهمى كشيدند و ما هم نقشه مهمى كشيديم ، در حالى كه آنها خبر نداشتند! (و مكروا مكرا و مكرنا مكرا و هم لا يشعرون ). سپس مى افزايد: بنگر كه عاقبت توطئه و مكر آنها چگونه بود كه ما همه آنها و تمام قوم و طرفداران آنها را نابود كرديم ؟! (فانظر كيف كان عاقبة مكرهم انا دمرناهم و قومهم اجمعين ).

تفسير نمونه جلد ۱۵ صفحه ۴۹۸

واژه مكر چنانكه قبلا (در جلد ۲ صفحه ۲۲۶) نيز گفته ايم در ادبيات عرب به معنى هر گونه چاره انديشى است ، و اختصاصى به نقشه هاى شيطانى و زيانبخش كه در فارسى امروز در آن استعمال مى شود ندارد، بنابراين هم در مورد نقشه هاى زيانبخش بكار مى رود، و هم چاره انديشى هاى خوب . راغب در مفردات مى گويد: المكر صرف الغير عما يقصده . مكر آن است كه كسى را از رسيدن مقصودش باز دارند. بنابراين هنگامى كه اين واژه در مورد خداوند بكار مى رود به معنى خنثى كردن توطئه هاى زيانبار است ، و هنگامى كه درباره مفسدان بكار مى رود به معنى جلوگيرى از برنامه هاى اصلاحى است . سپس قرآن در مورد چگونگى هلاكت و سرانجام آنها چنين مى گويد: ببين اين خانه هاى آنها است كه به خاطر ظلم و ستمشان خالى مانده ! (فتلك بيوتهم خاوية بما ظلموا). نه صدائى از آنها به گوش مى رسد. نه جنب و جوشى در آنجا وجود دارد. و نه از آنهمه زرق و برقها و ناز و نعمتها و مجالس پر گناه اثرى باقى مانده است . آرى آتش ظلم و ستم در آنها افتاد و همه را سوزانيد و ويران كرد. در اين ماجرا درس عبرت و نشانه روشنى است از پايان كار ظالمان و قدرت پروردگار براى كسانى كه مى دانند (ان فى ذلك لاية لقوم يعلمون ). اما در اين ميان خشك و تر با هم نسوختند و بى گناه به آتش گنه كار نسوخت ما كسانى را كه ايمان آورده ، و تقوا پيشه كرده بودند نجات داديم و آنها هرگز

تفسير نمونه جلد ۱۵ صفحه ۴۹۹

به سرنوشت شوم بدكاران گرفتار نشدند (و انجينا الذين آمنوا و كانوا يتقون ).

نكته ها:

مجازات قوم ثمود در آيات قرآن گاهى در مورد اين قوم طغيانگر مى گويد: زلزله آنها را فرو گرفت و درهم كوبيد فاخذتهم الرجفة (اعراف ۷۸). و گاه مى گويد: صاعقه آنها را فرو گرفت فاخذتهم الصاعقة ( ذاريات - ۴۴). و گاه مى گويد: صيحه آسمانى دامانشان را گرفت و اخذ الذين ظلموا الصيحة (هود - ۶۷). اما هيچ منافاتى بين اين تعبيرات سه گانه نيست ، چرا كه صاعقه همان جرقه بزرگ الكتريكى است كه در ميان قطعات ابر و زمين مبادله مى شود، هم با صداى عظيم و صيحه همراه است ، و هم با لرزش شديد زمين هاى اطراف (در مورد صيحه آسمانى توضيحات بيشترى در جلد ۹ صفحه ۱۶۴ ذيل آيه ۶۷ سوره هود داده ايم ). ۲ - بعضى از مفسران روايت كرده اند كه ياران حضرت صالح كه با او نجات يافتند چهار هزار نفر بودند، آنها به فرمان پروردگار از آن منطقه آلوده مملو از فساد بيرون رفته ، به سوى حضرموت كوچ كردند. ۳ - خاويه از ماده خواء (بر وزن هواء) گاه به معنى ساقط گشتن و ويران شدن است ، و گاه به معنى خالى شدن ، اين تعبير در مورد ستارگان

تفسير نمونه جلد ۱۵ صفحه ۵۰۰

(شهب ) كه سقوط مى كند نيز آمده ، مى گويند خوى النجم يعنى ستاره سقوط كرد. راغب در مفردات مى گويد: معنى اصلى خوى خالى شدن است ، اين تعبير در مورد شكمهاى گرسنه ، گردوى پوك و ستارگان خالى از باران گفته شده است (عرب جاهلى معتقد بود كه هر ستاره اى در افق ظاهر مى شود بارانى همراه دارد). ۴ - از ابن عباس چنين روايت شده كه مى گويد: من از قرآن به خوبى استفاده كرده ام كه ظلم و ستم خانه ها را ويران مى كند سپس به آيه فوق فتلك بيوتهم خاوية بما ظلموا استدلال كرد. و براستى تاثير ظلم در ويران كردن شهرها و جامعه ها با هيچ چيز قابل مقايسه نيست ، ظلم صاعقه مرگبار است ، ظلم زلزله ويرانگر است ، ظلم همچون صيحه مرگ آفرين آسمانى است و تاريخ بارها و بارها اين حقيقت را اثبات كرده است كه دنيا ممكن است با كفر ادامه يابد اما با ظلم قابل دوام نيست . ۵ - بدون شك مجازات عمومى قوم ثمود، بعد از قتل ناقه صالح بوده است همانگونه كه در آيه ۶۵ تا ۶۷ سوره هود مى خوانيم : هنگامى كه ناقه را از پاى درآوردند به آنها گفت : سه روز در خانه هايتان ، بهره گيريد و بعد از آن ، عذاب الهى به طور قطع فرا خواهد رسيد، و هنگامى كه فرمان ما فرا رسيد، صالح و كسانى را كه با او ايمان آورده بودند رهائى بخشيديم و ظالمان را صيحه آسمانى فرو گرفت و در خانه هايشان بروى زمين افتادند و مردند. بنابراين تنها بعد از توطئه قتل صالح نبود كه عذاب فرود آمد، بلكه به

تفسير نمونه جلد ۱۵ صفحه ۵۰۱

احتمال قوى در ماجراى توطئه قتل اين پيامبر، فقط گروه توطئه گران نابود شدند، و باز به آنها مهلت داده شد و بعد از قتل ناقه همه ظالمان و گنه كاران بى ايمان از ميان رفتند، و اين است نتيجه جمع ميان آيات اين سوره و آنچه در سوره هود و سوره اعراف آمده است . به تعبير ديگر در آيات مورد بحث ، نابودى آنها به دنبال توطئه قتل صالح و خانواده او آمده است ، و در آيات سوره اعراف و هود، نابودى آنها بعد از قتل ناقه صالح ، نتيجه اين دو چنين مى شود كه آنها نخست توطئه قتل او را چيدند و هنگامى كه موفق نشدند اقدام به قتل ناقه كه معجزه بزرگ او بود كردند، و بعد از سه روز مهلت ، عذاب دردناكشان فرا رسيد. اين احتمال نيز وجود دارد كه آنها نخست ناقه را به قتل رساندند و چون صالح آنها را تهديد به مجازات الهى بعد از سه روز كرد به فكر نابود كردن خود او افتادند كه موفق نشدند و نابود شدند.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←