تفسیر:نمونه جلد۱۳ بخش۶۳

از الکتاب

→ صفحه قبل صفحه بعد ←



تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۳۵۹

آيه ۶ - ۱۰

آيه و ترجمه

مَا ءَامَنَت قَبْلَهُم مِّن قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَهَا أَ فَهُمْ يُؤْمِنُونَ(۶) وَ مَا أَرْسلْنَا قَبْلَك إِلا رِجَالاً نُّوحِى إِلَيهِمْ فَسئَلُوا أَهْلَ الذِّكرِ إِن كُنتُمْ لا تَعْلَمُونَ(۷) وَ مَا جَعَلْنَهُمْ جَسداً لا يَأْكلُونَ الطعَامَ وَ مَا كانُوا خَلِدِينَ(۸) ثمَّ صدَقْنَهُمُ الْوَعْدَ فَأَنجَيْنَهُمْ وَ مَن نَّشاءُ وَ أَهْلَكنَا الْمُسرِفِينَ(۹) لَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ كتَباً فِيهِ ذِكْرُكُمْ أَ فَلا تَعْقِلُونَ(۱۰ ترجمه : ۶ - تمام آباديهائى را كه پيش از اينها هلاك كرديم (تقاضاى معجزات گوناگون كردند و پيشنهادشان عملى شد، ولى ) هرگز ايمان نياوردند، آيا اينها ايمان مى آورند؟! ۷ - ما پيش از تو جز مردانى كه به آنها وحى ميكرديم نفرستاديم (همه انسان بودند و از جنس بشر) اگر نمى دانيد از اهل اطلاع بپرسيد. ۸ - ما آنها را پيكرهائى كه غذا نخوردند قرار نداريم ، آنها عمر جاويدان هم نداشتند. ۹ - سپس وعدهاى را كه به آنها داده بوديم وفا كرديم ، آنها و هر كس را ميخواستيم (از چنگال دشمنانشان ) نجات داديم ، و مسرفان را هلاك نموديم .

تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۳۶۰

۱۰ - ما بر شما كتابى نازل كرديم كه وسيله تذكر (و بيدارى ) شما در آنست ، آيا انديشه نمى كنيد؟ تفسير: پيامبران همه از نوع بشر بودند گفتيم در آيات گذشته شش نمونه از ايرادهاى ضد و نقيض دشمنان اسلام به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بازگو شده است ، آيات مورد بحث نيز به پاسخ آنها پرداخته ، گاهى به صورت كلى و جمعى و گاه بعضى را بالخصوص پاسخ مى گويد. نخستين آيه مورد بحث اشاره به «معجزات اقتراحى » آنان كرده (منظور از معجزات اقتراحى ، پيشنهاد معجزات دلبخواه به عنوان بهانه گيرى است ) و مى گويد: «تمام شهرها و آباديهائى كه پيش از اينها هلاكشان كرديم تقاضاى اين گونه معجزات را كردند، ولى هنگامى كه پيشنهادشان عملى شد هرگز ايمان نياوردند، آيا اينها ايمان مى آورند؟!» (ما آمنت قبلهم من قرية اهلكناها ا فهم يؤ منون ). در ضمن به آنها اخطار مى كند كه اگر به تقاضاى شما در زمينه معجزات اقتراحى پاسخ گفته شود و ايمان نياوريد، نابودى شما حتمى است ! اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه قرآن در اين آيه به تمام ايرادهاى ضد و نقيض آنها اشاره مى كند و مى گويد: اين طرز برخورد با دعوت پيامبران راستين ، تازگى ندارد، هميشه افراد لجوج ، متوسل به اين گونه بهانه ها ميشدند، و سرانجام كارشان نيز چيزى جز كفر و سپس ‍ هلاكت و مجازات دردناك الهى نبود. آيه بعد به پاسخ نخستين ايراد آنها در زمينه بشر بودن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بالخصوص پرداخته مى گويد: تنها تو نيستى كه پيامبرى و در عين حال انسان ، تمام پيامبرانى

تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۳۶۱

كه پيش از تو آمدند، مردانى بودند كه وحى به آنها ميفرستاديم )) (و ما ارسلنا قبلك الا رجالا نوحى اليهم ). اين يك واقعيت تاريخى است كه همگان از آن آگاهند و اگر شما نمى دانيد از آگاهان بپرسيد)) (فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون ). اهل ذكر كيانند؟ بدون شك «اهل ذكر» از نظر مفهوم لغوى ، تمام آگاهان و مطلعان را در بر ميگيرد و آيه فوق بيانگر يك قانون كلى عقلائى در مورد «رجوع جاهل به عالم » است ، هر چند مورد و مصداق آيه ، دانشمندان اهل كتاب بودند ولى اين مانع كليت قانون نيست . به همين دليل دانشمندان و فقهاى اسلام به اين آيه براى مساله جواز تقليد از مجتهدان اسلامى استدلال كرده اند. و اگر مى بينيم در رواياتى كه از طرق اهلبيت (عليهمالسلام ) به ما رسيده ، اهل ذكر به على ( عليه السلام ) يا ساير امامان اهلبيت (عليهمالسلام ) تفسير شده به معنى انحصار نيست ، بلكه بيان واضحترين مصداقهاى اين قانون كلى است . توضيح بيشتر را در اين باره ، در تفسير آيه ۴۳ سوره نحل (جلد ۱۱ صفحه ۲۴۰ تا ۲۴۶) مطالعه فرمائيد. آيه بعد توضيح بيشترى در مورد بشر بودن پيامبران مى دهد و مى گويد: «ما پيامبران را پيكرهائى كه غذا نخورند قرار نداديم و آنها هرگز عمر جاويدان نداشتند» (و ما جعلناهم جسدا لا ياكلون الطعام و ما كانوا خالدين ). جمله «لا ياكلون الطعام » اشاره به چيزى است كه در جاى ديگر از قرآن در ارتباط با همين ايراد آمده است : و قالوا ما لهذا الرسول ياكل الطعام

تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۳۶۲

و يمشى فى الاسواق : چرا اين پيامبر غذا ميخورد و در بازارها راه مى رود؟! (فرقان - ۷). جمله «ما كانوا خالدين » نيز تكميلى بر همين معنى است ، چرا كه مشركان ميگفتند: خوب بود بجاى بشر فرشتهاى فرستاده ميشد، فرشتهاى كه عمر جاودان داشته باشد و دست مرگ به دامان او دراز نشود! قرآن در پاسخ آنها مى گويد: هيچيك از پيامبران پيشين عمر جاويدان نداشتند كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) داشته باشد. به هر حال بدون شك - همانگونه كه بارها گفته ايم - رهبر انسانها بايد از جنس خودشان باشد، با همان غرائز، عواطف ، احساسها، نيازها، و علاقه ها، تا دردهاى آنها را لمس كند، و بهترين طريق درمان را با الهام گرفتن از تعليماتش انتخاب نمايد، تا الگو و اسوهاى براى همه انسانها باشد و حجت را بر همه تمام كند. سپس به عنوان تهديد و هشدارى به منكران سرسخت و لجوج چنين مى گويد: ما به پيامبرانمان وعده داده بوديم كه آنها را از چنگال دشمنان رهائى بخشيم و نقشه هاى آنها را نقش بر آب كنيم ، آرى «ما سرانجام به اين وعده خود وفا كرديم و صدق آن را آشكار ساختيم ، آنها و تمام كسانى را كه ميخواستيم نجات داديم و مسرفان را هلاك نموديم »! (ثم صدقناهم الوعد فانجيناهم و من نشاء و اهلكنا المسرفين ). آرى همانگونه كه سنت ما انتخاب كردن رهبران بشر از ميان افراد بشر بود، اين هم سنت ما بود كه در برابر توطئه هاى مخالفان از آنها حمايت كنيم و اگر اندرزهاى پيدرپى در آنها مؤ ثر نيفتاد، صفحه زمين را از لوث وجودشان پاك سازيم .

تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۳۶۳

پيدا است كه منظور از «و من نشاء» (هر كه را بخواهيم ) خواستنى است كه بر معيار ايمان و عمل صالح دور ميزند، و نيز روشن است كه منظور از «مسرفان » در اينجا كسانى است كه در مورد خويشتن و جامعهاى كه در آن زندگى داشتند، اسراف كردند، از طريق انكار آيات الهى و تكذيب پيامبران . لذا در جاى ديگر قرآن ميخوانيم : كذلك حقا علينا ننجى المؤ منين : «اين گونه بر ما حق و لازم بود كه مؤ منان را نجات دهيم » (يونس - ۱۰۳). در آخرين آيه مورد بحث در يك جمله كوتاه و پرمعنى ، به اكثر ايرادهاى مشركان مجددا پاسخ داده مى گويد: «ما بر شما كتابى نازل كرديم كه وسيله بيدارى شما در آن است آيا تعقل نمى كنيد؟!» (و لقد انزلنا اليكم كتابا فيه ذكركم ا فلا تعقلون ). هر كس آيات اين كتاب را كه مايه تذكر و بيدارى دل و حركت انديشه و پاكى جامعه ها است بررسى كند به خوبى ميداند يك معجزه روشن و جاويدان است ، با وجود اين معجزه آشكار كه از جهات مختلف آثار اعجاز در آن نمايان است (از جهت جاذبه فوق العاده ، از جهت محتوى ، احكام و قوانين ، عقائد و معارف و...) آيا باز در انتظار ظهور معجزه ديگرى هستيد؟ كدام معجزه بهتر از اين ميتواند حقانيت دعوت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را ثابت كند؟! از اين گذشته آيات اين كتاب فرياد ميزند، كه سحر نيست ، واقعيت است و تعليمات پرمحتوا و جذاب ، آيا باز هم ميگوئيد سحر است ؟! آيا ميتوان نسبت «اضغاث احلام » به اين آيات داد؟ خوابهاى پريشان و بيمعنى كجا و اين سخنان موزون و منسجم كجا؟ آيا ميتوان آن را دروغ و افترا شمرد؟ با اينكه آثار صدق از همه جاى آن نمايان است ؟

تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۳۶۴

و آيا آورنده آن «شاعر» بوده ، در حالى كه شعر بر محور تخيل دور مى زند و آيات اين كتاب همه بر اساس واقعيتها است ؟! كوتاه سخن اينكه دقت و بررسى در اين كتاب ثابت مى كند كه اين نسبتهاى ضد و نقيض ، وصله هائى است ناهمرنگ و سخنانى است مغرضانه و نابخردانه . در اينكه كلمه ذ«كركم » در آيه فوق به چه معنى است ، مفسران بيانات گوناگونى دارند: بعضى گفته اند: منظور اين است كه آيات قرآن ، مايه تذكر و بيدارى انديشه هاى شما است ، چنانكه در جاى ديگر مى گويد: فذكر بالقرآن من يخاف وعيد: «به وسيله اين قرآن كسانى را كه از مجازات الهى مى ترسند تذكر ده » (ق - ۴۵). گروهى گفته اند: منظور اين است كه اين قرآن ، نام و آوازه شما را در دنيا بلند مى كند، يعنى مايه عز و شرف شما است ، شما مؤ منان و مسلمانان ، و يا شما قوم عرب ، كه قرآن به زبان شما نازل شده ، و اگر از شما گرفته شود، نام و نشانى در جهان نخواهيد داشت . بعضى ديگر گفته اند: منظور اين است كه در اين قرآن آنچه مورد نياز شما در امر دين و دنيا است و يا در زمينه مكارم اخلاق است ، يادآورى شده . گرچه اين تفاسير منافاتى با يكديگر ندارد و ممكن است همه در تعبير ذكركم جمع باشند اما تفسير نخست روشنتر به نظر مى رسد. و اگر گفته شود چگونه اين قرآن مايه بيدارى است ؟ در حالى كه بسيارى از مشركان شنيدند و بيدار نشدند، در پاسخ مى گوئيم : بيدار كننده بودن قرآن جنبه اجبارى و الزامى ندارد بلكه مشروط است به اينكه انسان خودش بخواهد و دريچه هاى قلبش را به روى آن بگشايد.

تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۳۶۵

آيه ۱۱ - ۱۵

آيه و ترجمه

وَ كَمْ قَصمْنَا مِن قَرْيَةٍ كانَت ظالِمَةً وَ أَنشأْنَا بَعْدَهَا قَوْماً ءَاخَرِينَ(۱۱) فَلَمَّا أَحَسوا بَأْسنَا إِذَا هُم مِّنهَا يَرْكُضونَ(۱۲) لا تَرْكُضوا وَ ارْجِعُوا إِلى مَا أُتْرِفْتُمْ فِيهِ وَ مَسكِنِكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسئَلُونَ(۱۳) قَالُوا يَوَيْلَنَا إِنَّا كُنَّا ظلِمِينَ(۱۴) فَمَا زَالَت تِّلْك دَعْوَاهُمْ حَتى جَعَلْنَهُمْ حَصِيداً خَمِدِينَ(۱۵) ترجمه : ۱۱ - چه بسيار مناطق آباد ستمگرى را كه ما درهم شكستيم و بعد از آنها قوم ديگرى روى كار آورديم . ۱۲ - آنها هنگامى كه احساس عذاب ما را كردند ناگهان پا به فرار گذاشتند!. ۱۳ - فرار نكنيد و بازگرديد به زندگى پرناز و نعمتتان ، و به مسكنهاى پر زرق و برقتان ! تا سائلان بيايند و از شما تقاضا كنند (شما هم آنها را محروم بازگردانيد)! ۱۴ - گفتند: اى واى بر ما كه ظالم و ستمگر بوديم .

تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۳۶۶

۱۵ - و همچنان اين سخن را تكرار مى كردند تا ريشه آنها را قطع كرديم و آنها را خاموش ساختيم !. تفسير: چگونه ستمگران در چنگال عذاب گرفتار شدند؟ در آيات مورد بحث به دنبال گفتگوهائى كه در باره مشركان و كافران لجوج گذشت سرنوشت آنها را با مقايسه با سرنوشت اقوام پيشين ، مشخص مى كند. نخست مى گويد: «چه بسيار شهرها و آباديهاى ظالم و ستمگرى را كه درهم شكستيم » (و كم قصمنا من قرية كانت ظالمة ). «و بعد از آنها قوم و جمعيت ديگرى را به روى كار و به ميدان آزمايش ‍ آورديم » (و انشانا بعدها قوما آخرين ). با توجه به اينكه «قصم » به معنى شكستن تواءم با شدت است و حتى گاهى به معنى خرد كردن آمده ، و با توجه به اينكه تكيه روى ظلم و ستمگرى اين اقوام شده ، نشان مى دهد كه خداوند شديدترين انتقام و مجازات را در مورد اقوام ظالم و ستمگر قائل است . ضمنا اشاره به اين مى كند كه اگر تاريخ گذشتگان را مورد بررسى قرار دهيد، خواهيد دانست كه تهديدهاى پيامبر اسلام شوخى و بى حساب نيست ، واقعيت تلخى است كه بايد دقيقا به آن بينديشيد. آنگاه شرح حال آنها را به هنگامى كه دامنه عذاب در آبادى آنها گسترده مى شد، و وضع بيچارگى آنان را در مقابل مجازات الهى مشخص ‍ مى كند، مى گويد: «هنگامى كه آنها احساس كردند عذاب الهى مى خواهد دامنشان را بگيرد،

تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۳۶۷

پا به فرار گذاردند» (فلما احسوا باسنا اذا هم منها يركضون ). درست همانند يك لشگر شكست خورده كه شمشيرهاى برهنه دشمن را پشت سر خود مى بيند به هر سو پراكنده مى شوند. اما به عنوان توبيخ و سرزنش به آنها گفته مى شود: «فرار نكنيد و بازگرديد به سوى زندگانى پرناز و نعمتتان ! و به سوى كاخها و قصرها و مسكنهاى پرزر و زيورتان ، شايد سائلان بيايند و از شما تقاضا كنند» (لا تركضوا و ارجعوا الى ما اترفتم فيه و مساكنكم لعلكم تسئلون ). اين عبارت ممكن است اشاره به آن باشد كه همواره در اين زندگى پرناز و نعمتى كه داشتند سائلان و تقاضاكنندگان بر در خانه هايشان رفت و آمد داشتند، با اميد مى آمدند و محروم بازمى گشتند به آنها مى گويد: بازگرديد و همان صحنه هاى نفرت انگيز را تكرار كنيد، و اين در حقيقت يكنوع استهزاء و سرزنش است . بعضى از مفسران نيز احتمال داده اند كه «جمله لعلكم تسئلون » اشاره اى به دستگاه پر زرق و برق و كبريائى آنها است كه خود شخصا در گوشه اى مى نشستند و مرتبا فرمان مى دادند، و خدمتگذاران ، پى در پى نزد آنها مى آمدند و سؤ ال از امر و فرمانشان مى كردند. اما اينكه گوينده اين سخن كيست ؟ در آيه صريحا نيامده . ممكن است ندائى وسيله فرشتگان خدا يا پيامبران و رسولانشان باشد

تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۳۶۸

يا از درون ضمير مخفى و وجدانشان . در حقيقت اين نداى الهى بوده است كه به آنها گفته مى شد: «فرار نكنيد و بازگرديد» كه از يكى از اين سه طريق به آنها مى رسيده است . جالب اينكه در اينجا از ميان تمام نعمتهاى مادى بالخصوص روى «مسكن » انگشت گذارده شده ، شايد به خاطر اينكه نخستين وسيله آرامش انسان وجود يك مسكن مناسب است ، و يا اينكه انسان غالبا بيشترين درآمد زندگى خود را صرف مسكنش مى كند، و نيز بيشترين علاقه او به آن است . به هر حال آنها در اين هنگام بيدار مى شوند، آنچه را قبلا شوخى مى پنداشتند به جديترين صورت در برابر خويش مى بينند و فريادشان بلند مى شود «مى گويند: اى واى بر ما كه ظالم و ستمگر بوديم !» (قالوا يا ويلنا انا كنا ظالمين ). اما اين بيدارى اضطرارى كه در برابر صحنه هاى جدى عذاب براى هر كس پيدا مى شود بى ارزش است ، و اثرى در تغيير سرنوشت آنها ندارد، لذا قرآن در آخرين آيه مورد بحث اضافه مى كند: ((و همچنان اين سخن را (واى بر ما ظالم و ستمگر بوديم ) تكرار مى كردند تا آنها را از ريشه ، قطع كرديم و آنها را خاموش ساختيم )) (و ما زالت تلك دعواهم حتى جعلناهم حصيدا خامدين ). همچون زراعتى درو شده (حصيد) بر زمين مى ريزند ، و شهر پر جوش ‍ و خروش و آبادشان به قبرستان ويران و خاموشى مبدل مى گردد (خامدين )

تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۳۶۹

آيه ۱۶ - ۱۸

آيه و ترجمه

وَ مَا خَلَقْنَا السمَاءَ وَ الاَرْض وَ مَا بَيْنهُمَا لَعِبِينَ(۱۶) لَوْ أَرَدْنَا أَن نَّتَّخِذَ لهَْواً لاتخَذْنَهُ مِن لَّدُنَّا إِن كنَّا فَعِلِينَ(۱۷) بَلْ نَقْذِف بِالحَْقِّ عَلى الْبَطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ وَ لَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ(۱۸) ترجمه : ۱۶ - ما آسمان و زمين و آنچه را در ميان آنهاست براى بازى نيافريديم . ۱۷ - به فرض محال اگر مى خواستيم سرگرمى انتخاب كنيم چيزى متناسب خود انتخاب مى كرديم . ۱۸ - بلكه ما حق را بر سر باطل مى كوبيم تا آنرا هلاك سازد، و به اين ترتيب باطل محو و نابود مى شود، اما واى بر شما از توصيفى كه مى كنيد. تفسير: آفرينش آسمان و زمين بازيچه نيست از آنجا كه در آيات گذشته اين حقيقت منعكس بود كه ظالمان بى ايمان هدفى براى آفرينش خود جز عيش و نوش قائل نبودند، و در واقع عالم را بى هدف مى پنداشتند، قرآن مجيد در آيات مورد بحث براى ابطال اين طرز فكر و اثبات وجود هدف با ارزشى براى آفرينش كل جهان مخصوصا انسانها چنين مى گويد: «ما آسمان و زمين و آنچه ميان آن دو است بيهوده نيافريديم » (و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما لاعبين )

تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۳۷۰

اين زمين گسترده ، اين آسمان پهناور، و اين همه موجودات متنوع و بديعى كه در صحنه آنها است نشان مى دهد، غرض مهمى در كار بوده است ، آرى هدف اين بوده كه از يكسو بيانگر آن آفريننده بزرگ باشند و نشانه اى از عظمتش ، و از سوى ديگر دليلى بر «معاد» باشد و گرنه اين همه غوغا براى اين چند روز معنى نداشت . آيا ممكن است انسانى در وسط بيابانى ، كاخ مجهزى با تمام وسائل فراهم كند، تنها براى اينكه در تمام عمر يك ساعت از آنجا مى گذرد، در آن استراحت مى كند؟ كوتاه سخن اينكه : اگر اين جهان با عظمت را از دريچه چشم مردم بى ايمان بنگريم پوچ و بى هدف است ، تنها ايمان به «مبدء» و «معاد» است كه آن را هدفدار مى كند. آيه بعد مى گويد: اكنون كه مسلم شد عالم بى هدف نيست ، اين هم مسلم است كه هدف اين آفرينش ، سرگرمى خدا به امر خلقت نبوده است كه اين سرگرمى نامعقولى است : «به فرض محال كه ما مى خواستيم وسيله اى براى سرگرمى خود انتخاب كنيم چيزى انتخاب مى كرديم كه متناسب ما باشد» (لو اردنا ان نتخذ لهوا لاتخذناه من لدنا ان كنا فاعلين ). در حقيقت «لعب » به معنى كار بى هدف است ، و «لهو» اشاره به هدفهاى نامعقول يا سرگرميهاست . آيه مورد بحث بازگوى دو حقيقت است : نخست با توجه به كلمه «لو» كه در لغت عرب براى امتناع است ، اشاره به اين مى كند كه محال است هدف پروردگار سرگرمى خويشتن باشد.

تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۳۷۱

سپس مى گويد: به فرض كه هدف سرگرمى بود بايد سرگرمى مناسب ذات او باشد، از عالم مجردات و مانند آن ، نه عالم محدود ماده . سپس با لحن قاطعى براى ابطال اوهام بيخردانى كه دنيا را بى هدف يا تنها مايه سرگرمى مى پندارند چنين مى گويد: اين جهان ، مجموعه اى است از حق و واقعيت ، چنين نيست كه اساس آن بر باطل بوده باشد «بلكه ما حق را بر سر باطل مى كوبيم تا آنرا نابود و هلاك سازد و باطل محو و نابود مى شود» (بل نقذف بالحق على الباطل فيدمغه فاذا هو زاهق ). و در پايان آيه مى گويد: «اما واى بر شما از اين توصيفى كه از بى هدفى عالم مى كنيد» (و لكم الويل مما تصفون ). يعنى ما همواره دلائل عقلى و استدلالات روشن و معجزات آشكار خود را در برابر پندارها و اوهام بيهوده گرايان قرار مى دهيم ، تا در نظر انديشمندان و صاحبان عقل ، اين پندارها درهم كوبيده و نابود شود. دلائل شناسائى خدا روشن است ، دلائل وجود معاد آشكار، براهين حقانيت انبياء، واضح ، و در حقيقت براى آنها كه لجوج و بهانه گير نيستند، حق از باطل كاملا قابل شناسائى است . قابل توجه اينكه : جمله «نقذف » از ماده «قذف » به معنى پرتاب كردن است ، مخصوصا پرتاب كردن از راه دور، و از آنجا كه پرتاب از راه دور، شتاب

تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۳۷۲

و سرعت و قوت بيشترى دارد، اين تعبير بيانگر قدرت پيروزى حق بر باطل است ، كلمه «على » نيز مؤ يد اين معنى است ، زيرا اين كلمه معمولا در موارد «علو» به كار مى رود. جمله «يد مغه » كه به گفته راغب به معنى شكستن جمجمه و مغز سر است كه حساسترين نقطه بدن انسان محسوب مى شود، تعبير رسائى است براى غالب بودن لشگر حق ، غلبه اى چشمگير و قاطع . تعبير به «اذا» نشان مى دهد كه حتى در آنجائى كه انتظار نمى رود حق پيروز شود ما اين برنامه را انجام مى دهيم . تعبير به «زاهق » كه به معنى چيزى است كه به كلى مضمحل شده نيز تاكيد ديگرى است بر اين منظور. و اينكه جمله «نقذف » و «يدمغ » به صورت فعل مضارع آمده دليل بر استمرار اين برنامه است . نكته : هدف آفرينش در حالى كه ماديها هدفى براى آفرينش قائل نيستند، چرا كه مبدء آفرينش را طبيعت فاقد عقل و شعور و بى هدف مى دانند، و به همين دليل طرفدار پوچى در مجموعه هستى مى باشند، فلاسفه الهى و پيروان اديان همگى معتقد به وجود يك هدف عالى براى آفرينشند، زيرا مبدء قادر و حكيم عالم ، محال است كارى بى هدف انجام دهد. اكنون اين سؤ ال پيش مى آيد كه اين هدف چيست ؟ گاهى به خاطر مقايسه كردن خداوند به خود گرفتار اين توهم مى شويم كه آيا خدا كمبودى داشته كه مى خواسته با آفرينش هستى و از جمله انسان ، آن كمبود را جبران كند؟!

تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۳۷۳

آيا او نيازى به عبادت و نيايشهاى ما دارد؟ آيا او مى خواسته است شناخته شود و خلق را آفريده است تا شناخته گردد؟! ولى همانگونه كه گفتيم اين يك اشتباه بزرگ است كه از مقايسه خدا و خلق ناشى مى گردد، در حالى كه در بحث شناخت صفات خدا، بزرگترين سد و مانع همين مقايسه نادرست است ، (لذا اصل اولى در اين بحث آنست كه ما بدانيم او در هيچ چيز به ما شباهت ندارد). ما موجودى هستيم از هر نظر محدود، و به همين دليل تمام تلاشهايمان براى رفع كمبودهايمان است ، درس مى خوانيم ، تا با سواد شويم و كمبود علممان از بين برود، بدنبال كسب و كار مى رويم تا با فقر و نادارى مبارزه كنيم ، لشكر و عسكر و نيرو تهيه مى كنيم تا كمبود قدرتمان را در برابر حريف جبران كنيم حتى در مسائل معنوى و تهذيب نفس و سير و مقامات روحانى ، باز تلاشها در جهت رفع كمبودها است . ولى آيا آن وجودى كه از هر نظر بينهايت است ، علم و قدرت و نيروهايش بيانتها، و از هيچ نظر كمبودى ندارد، معقول است كارى براى رفع كمبودش انجام دهد؟ از اين تحليل روشن به اينجا مى رسيم كه از يكسو آفرينش بى هدف نيست و از سوى ديگر اين هدف به آفريدگار باز نمى گردد. در اينجا به آسانى مى توان نتيجه گرفت كه هدف حتما و بدون شك چيزى مربوط به خود ماست . با توجه به اين مقدمه مى توان دريافت كه هدف آفرينش چيزى جز تكامل و تعالى ما نيست ، به تعبير ديگر عالم هستى ، دانشگاهى است براى تكامل ما در زمينه علم . پرورشگاهى است از نظر تربيتى براى تهذيب نفوس ما.

تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۳۷۴

تجارتخانه اى است براى كسب درآمدهاى معنوى . سرزمين زراعت پربارى است براى پرورش انواع محصولات انسان . آرى (الدنيا مزرعة الاخرة ... الدنيا دار صدق لمن صدقها و دار غنى لمن تزود منها و دار موعظة لمن اتعظ منها). اين قافله از عالم عدم به حركت درآمده و به سوى بينهايت دائما در حال پيشروى است . قرآن مجيد با اشارات كوتاه و بسيار پر معنى در آيات مختلف از يكسو به اصل وجود هدف در آفرينش اشاره مى كند، و از سوى ديگر اين هدف را مشخص مى سازد. در قسمت اول مى گويد: ا يحسب الانسان ان يترك سدى : «آيا انسان گمان مى كند مهمل آفريده شده و بيهوده رها مى شود» (قيامت - ۳۶) ا فحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم الينا لا ترجعون : «آيا چنين پنداشتيد كه ما بيهوده شما را آفريديم و به سوى ما بازگشت نمى كنيد» (مؤ منون - ۱۱۵). و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا ذلك ظن الذين كفروا: «ما آسمان و زمين و آنچه ميان آنها است بيهوده نيافريديم ، اين گمان و پندار كافران است » (ص - ۲۷). و در قسمت دوم گاه در آيات قرآن ، هدف آفرينش ، عبوديت و بندگى خدا قرار داده شده ، و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون : «من انسانها و جن را نيافريدم مگر براى اينكه عبادتم كنند» (ذاريات - ۵۶) بديهى است عبادت مكتبى است براى پرورش انسان در ابعاد مختلف ، عبادت به معنى وسيع كلمه كه تسليم فرمان خدا بودن است روح و جان انسان را در زمينه هاى گوناگون تكامل مى بخشد كه شرح آن را در ذيل آيات مربوط به عبادات مختلف بيان كرده ايم .

تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۳۷۵

و گاه مى گويد: هدف آفرينش آگاهى و بيدارى و تقويت ايمان و اعتقاد شما است الله الذى خلق سبع سماوات و من الارض مثلهن يتنزل الامر بينهن لتعلموا ان الله على كل شى ء قدير: «خدا همان كسى است كه آسمانهاى هفتگانه و زمينهائى همانند آن را آفريد، فرمان او در ميان آنها جارى است ، همه اينها به خاطر آن بوده است تا شما بدانيد خدا بر هر چيزى قادر است » (طلاق - ۱۲). و گاه مى گويد: هدف آفرينش آزمايش حسن عمل شما است الذى خلق الموت و الحيوة ليبلوكم ايكم احسن عملا: «او خدائى است كه مرگ و زندگى را آفريد تا شما را در ميدان حسن عمل بيازمايد و پرورش ‍ دهد» (ملك - ۲). آيات سه گانه فوق كه هر كدام به يكى از ابعاد سه گانه وجود انسان (بعد آگاهى و ايمان ، بعد اخلاق و بعد عمل ) اشاره مى كند بيانگر هدف تكاملى آفرينش است كه به خود انسانها باز مى گردد. ذكر اين نكته نيز لازم است كه بعضى چنين تصور مى كنند چون كلمه «تكامل » در آيات قرآن در اين مباحث مطرح نشده است نكند اين يك فكر وارداتى باشد؟ ولى پاسخ اين ايراد روشن است ، زيرا ما در بند الفاظ خاص نيستيم مفهوم و مصداقهاى تكامل در آيات فوق به خوبى روشن است ، آيا علم و آگاهى مصداق واضح آن نيست و همچنين پيشرفت در عبوديت و حسن عمل ؟! در آيه ۱۷ سوره محمد مى خوانيم : و الذين اهتدوا زادهم هدى : «آنها كه در مسير هدايت وارد شدند، خداوند بر هدايتشان مى افزايد» آيا تعبير به «افزايش » چيزى جز تكامل است ؟! در اينجا سؤ الى پيش مى آيد كه اگر هدف تكامل بوده چرا خداوند از آغاز انسان را در همه ابعاد، كامل نيافريد تا نيازى به پيمودن مراحل تكامل نبوده باشد؟ سرچشمه اين ايراد غفلت از اين نكته است كه شاخه اصلى «تكامل ، تكامل اختيارى » است ، و به تعبير ديگر تكامل آنست كه انسان راه را با پاى خود

تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۳۷۶

و اراده و تصميم خويش بپيمايد، اگر دست او را بگيرند و به زور ببرند نه افتخار است و نه تكامل ، فى المثل اگر انسان ، يك ريال از مال خود را با تصميم و اراده خويش انفاق كند به همان نسبت راه كمال اخلاقى پيموده ، در حالى كه اگر مليونها از ثروت او را به اجبار بردارند و انفاق كنند، حتى يك گام هم در اين راه پيش نرفته است ، و لذا در آيات مختلف قرآن مجيد به اين واقعيت تصريح شده كه اگر خدا مى خواست همه مردم به اجبار ايمان مى آوردند ولى اين ايمان براى آنها سودى نداشت (و لو شاء ربك لا من من فى الارض كلهم جميعا - يونس - ۹۹).


→ صفحه قبل صفحه بعد ←