تفسیر:نمونه جلد۱۲ بخش۶۱

از الکتاب

→ صفحه قبل صفحه بعد ←



تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۳۶۲

به حاشيه نهرهاى بزرگ شط مى گويند به خاطر آنست كه از آب فاصله زياد دارد و ديوارهاى آن بلند است . در واقع اين جوانمردان با ايمان براى اثبات توحيد و نفى (آله ه ) به دليل روشنى دست زدند، و آن اينكه ما به وضوح مى بينيم كه اين آسمان و زمين پروردگارى دارد كه وجود نظام آفرينش دليل بر هستى او است ، ما هم بخشى از اين مجموعه هستى مى باشيم ، بنابر اين پروردگار ما نيز همان پروردگار آسمانها و زمين است . سپس به دليل ديگرى نيز توسل جستند و آن اينكه : اين قوم ما معبودهائى جز خدا انتخاب كرده اند (هؤ لاء قومنا اتخذوا من دونه الهة ). آخر مگر اعتقاد بدون دليل و برهان ممكن است ؟ چرا آنها دليل آشكارى براى الوهيت آنها نمى آورند؟ (لو لا ياتون عليهم بسلطان بين . آيا پندار و خيال ، يا تقليد كوركورانه مى تواند دليلى بر چنين اعتقادى باشد؟ اين چه ظلم فاحش و انحراف بزرگى است . چه كسى ظالمتر است از آنكس كه به خدا دروغ ببندد (فمن اظلم ممن افترى على الله كذبا). اين افترا هم ستمى است بر خويشتن ، چرا كه انسان سرنوشت خود را به دست عوامل بدبختى و سقوط سپرده ، و هم ظلمى است بر جامعه اى كه اين نغمه در آن سر مى دهد و به انحراف مى كشاند، و هم ظلمى است به ساحت قدس پروردگار و اهانتى است به مقام بزرگ او اين جوانمردان موحد تا آنجا كه در توان داشتند براى زدودن زنگار شرك از دلها، و نشاندن نهال توحيد در قلبها، تلاش و كوشش ‍ كردند، اما آنقدر

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۳۶۳

غوغاى بت و بتپرستى در آن محيط بلند بود و خفقان ظلم و بيدادگرى شاه جبار، نفسهاى مردان خدا را در سينه ها حبس كرده بود كه نغمه هاى توحيدى آنها در گلويشان گم شد. ناچار براى نجات خويشتن و يافتن محيطى آماده تر تصميم به هجرت گرفتند، و لذا در ميان خود به مشورت پرداختند كه به كجا بروند، و به كدام سو حركت نمايند؟ و با يكديگر چنين گفتند: هنگامى كه از اين قوم بتپرست و آنچه را جز خدا مى پرستند كناره گيرى كرديد، و حساب خود را از آنها جدا نموديد، به غار پناهنده شويد (و اذ اعتزلتموهم و ما يعبدون الا الله فاووا الى الكهف ). تا پروردگار شما رحمتش را بر شما بگستراند و راهى به سوى آرامش و آسايش و نجات از اين مشكل به رويتان بگشايد (ينشر لكم ربكم من رحمته و يهيى ء لكم من امركم مرفقا). يهيى ء از ماده تهيه به معنى آماده ساختن است . و مرفق به معنى چيزى است كه وسيله لطف و راحتى و رفق باشد، بنا بر اين مجموع جمله يهيى ء لكم من امركم مرفقا يعنى خداوند، وسيله لطف و راحتى شما را فراهم مى سازد. بعيد نيست نشر رحمت كه در جمله اول آمده است اشاره به الطاف معنوى خداوند باشد، در حالى كه جمله دوم به جنبه هاى جسمانى و نجات و آرامش مادى اشاره مى كند.

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۳۶۴

نكته ها: ۱ - جوانمردى و ايمان - هميشه روح توحيد با يك سلسله صفات عالى انسانى همراه است ، هم از آنها سرچشمه مى گيرد و هم در آنها تاثير متقابل دارد، به همين دليل در اين داستان اصحاب كهف مى خوانيم آنها جوانمردانى بودند كه به پروردگارشان ايمان آوردند. و باز روى همين جهت بعضى از دانشمندان گفته اند: رأ س الفتوة الايمان سرچشمه جوانمردى ايمان است . و بعضى ديگر گفته اند الفتوة بذل الندى و كف الاذى و ترك الشكوى : جوانمردى بخشش و سخاوت است و خوددارى از آزار ديگران و ترك شكايت از حوادث و مشكلات . بعضى ديگر فتوت را چنين تفسير كرده اند: هى اجتناب المحارم و استعمال المكارم : جوانمردى پرهيز از گناهان و به كار گرفتن فضائل انسانى است . ۲ - ايمان و امدادهاى الهى - در چند مورد از آيات فوق اين حقيقت به خوبى منعكس است كه اگر انسان گامهاى نخستين را در راه الله بردارد، و براى او به پاخيزد، كمك و امداد الهى به سراغ او مى شتابد، در يك جا مى گويد: آنها جوانمردانى بودند كه ايمان آوردند و ما بر هدايتشان افزوديم . در مورد ديگر مى گويد: ما دلهاى آنها را محكم ساختيم و نيرو و توان بخشيديم . و در پايان آيات نيز خوانديم كه آنها در انتظار نشر رحمت الهى و يافتن راه نجات بودند.

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۳۶۵

آيات ديگر قرآن نيز اين حقيقت را به روشنى تاييد مى كند مگر نه اين است كه اگر انسان براى خدا مجاهده كند خدا او را به راه حق هدايت مى نمايد؟ (و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا) (سوره عنكبوت آخرين آيه ). و نيز در سوره محمد آيه ۱۷ ميخوانيم : و الذين اهتدوا زادهم هدى : آنها كه راه هدايت را پوئيدند خدا بر هدايتشان مى افزايد مى دانيم راه حق راهى است با موانع بسيار و دشواريهاى فراوان كه اگر لطف خدا شامل حال انسان نشود پيمودن آن تا وصول به مقصد كار مشكلى است . اين را هم مى دانيم كه لطف خداوند بالاتر از آن است كه بنده حقجو و حق طلبش را در اين مسير تك و تنها بگذارد. ۳ - پناهگاهى به نام غار - الف و لام در كلمه الكهف شايد اشاره به اين باشد كه آنها غار معينى را در نقطه دور دستى در نظر گرفته بودند كه اگر تبليغات توحيديشان به ثمر نرسد براى نجات خود از آن محيط آلوده و تاريك به آن غار پناه برند. كهف كلمه پر مفهومى است كه همان بازگشت به ابتدائى ترين نوع زندگى بشر را به خاطر مى آورد، محيطى كه در آن نور و روشنائى نيست ، و شبهاى تاريك و سردش يادآور دردهاى جانكاه انسانهاى محروم است ، نه از زرق و برق دنياى مادى در آن خبرى است ، نه از بستر نرم و زندگى مرفه !. مخصوصا با توجه به آنچه در تواريخ نقل شده كه اصحاب كهف وزيران و صاحبمنصبان بزرگ شاه بودند كه بر ضد او و آئينش قيام كردند روشن مى شود كه گذشتن از آن زندگى پرناز و نعمت و ترجيح غارنشينى بر آن تا چه حد شهامت و گذشت و همت و وسعت روح ميخواهد؟!. ولى در آن غار تاريك و سرد و خاموش ، و احيانا خطرناك از نظر حمله حيوانات

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۳۶۶

موذى ، يك دنيا نور و صفا و توحيد و معنويت بود. خطوط رحمت الهى بر ديوار چنين غارى نقش بسته ، و آثار لطف پروردگار در فضايش موج ميزد، خبرى از بتهاى رنگارنگ مسخره در آن نبوده ، و دامنه طوفان ظلم جباران به آن كشيده نمى شد. انسان را از آن فضاى محدود و خفقان بار محيط جهل و جنايت رهائى مى بخشيد و در فراخناى انديشه آزاد غوطه ور مى ساخت . آرى اين جوانمردان موحد آن دنياى آلوده را كه با تمام وسعتش ‍ زندان جانكاهى بود ترك گفتند، و به غار خشك و تاريكى كه ابعادش همچون فضائى بيكران مى نمود روى آوردند. درست همچون يوسف پاكدامن كه هر چه به او اصرار كردند اگر تسليم هوسهاى سركش همسر زيباى عزيز مصر نشوى ، زندان تاريك و وحشتناك در انتظار تو است ، او بر استقامتش افزود، و سرانجام اين جمله عجيب را به پيشگاه خداوند عرضه داشت : رب السجن احب الى مما يدعوننى اليه و الا تصرف عنى كيدهن اصب اليهن : پروردگارا! زندان با آنهمه دردهاى جانكاهش نزد من از اين آلودگى كه مرا به آن دعوت مى كنند، محبوبتر است ، و اگر وسوسه هاى آنها را از من دفع نكنى من در دام آنها گرفتار خواهم شد! (يوسف - ۳۲).

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۳۶۷

آيه ۱۷ - ۱۸

آيه و ترجمه وَ تَرَى الشمْس إِذَا طلَعَت تَّزَوَرُ عَن كَهْفِهِمْ ذَات الْيَمِينِ وَ إِذَا غَرَبَت تَّقْرِضهُمْ ذَات الشمَالِ وَ هُمْ فى فَجْوَةٍ مِّنْهُ ذَلِك مِنْ ءَايَتِ اللَّهِ مَن يهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَن يُضلِلْ فَلَن تجِدَ لَهُ وَلِيًّا مُّرْشِداً(۱۷) وَ تحْسبهُمْ أَيْقَاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ وَ نُقَلِّبُهُمْ ذَات الْيَمِينِ وَ ذَات الشمَالِ وَ كلْبُهُم بَسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ لَوِ اطلَعْت عَلَيهِمْ لَوَلَّيْت مِنْهُمْ فِرَاراً وَ لَمُلِئْت مِنهُمْ رُعْباً(۱۸) ترجمه : ۱۷ - خورشيد را مى ديدى كه به هنگام طلوع به ظرف راست (غار) آنها متمايل مى گردد، و به هنگام غروب بطرف چپ ، و آنها در محل وسيعى از غار قرار داشتند، اين از آيات خدا است ، هر كس را خدا هدايت كند هدايت يافته واقعى او است ، و هر كس را گمراه كند ولى و راهنمائى هرگز براى او نخواهى يافت . ۱۸ - (اگر به آنها نگاه مى كردى ) مى پنداشتى بيدارند، در حالى كه در خواب فرو رفته بودند، و ما آنها را به سمت راست و چپ مى گردانديم (تا بدنشان سالم بماند) و سگ آنها دستهاى خود را بر دهانه غار گشوده بود (و نگهبانى مى كرد) اگر به آنها نگاه مى كردى فرار مى نمودى ، و سر تا پاى تو از ترس و وحشت پر مى شد

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۳۶۸

تفسير: موقعيت دقيق اصحاب كهف در دو آيه فوق قرآن به ريزه كاريهاى مربوط به زندگى عجيب اصحاب كهف در آن غار پرداخته و آنچنان دقيق و ظريف ، جزئيات آن را فاش مى كند كه گوئى انسان در برابر غار نشسته و خفتگان غار را با چشم خود تماشا مى كند در اين دو آيه به شش خصوصيت اشاره شده است : ۱ - دهانه غار رو به شمال گشوده ميشد و چون در نيمكره شمالى زمين قطعا بوده است نور آفتاب به درون آن مستقيما نمى تابيد چنانكه قرآن مى گويد: اگر به خورشيد نگاه مى كردى مى ديدى كه به هنگام طلوع ، در طرف راست غار آنها قرار مى گيرد، و به هنگام غروب در طرف چپ (و ترى الشمس اذا طلعت تزاور عن كهفهم ذات اليمين و اذا غربت تقرضهم ذات الشمال ) و به اين ترتيب نور مستقيم آفتاب كه تداوم آن ممكن است موجب پوسيدگى و فرسودگى شود به بدن آنها نمى تابيد، ولى نور غير مستقيم بقدر كافى وجود داشت . تعبير به تزاور كه به معنى تمايل پيدا كردن است اين نكته را دربردارد كه گوئى خورشيد ماموريت داشت از سمت راست غار بگذرد و همچنين تعبير تقرض كه معنى قطع كردن و بريدن دارد، نيز مفهوم ماموريت را در بر دارد، و از اين گذشته تزاور كه از ماده زيارت است توأ م با آغازگرى است كه مناسب طلوع آفتاب مى باشد، و تقرض قطع و پايان را كه در مفهوم غروب نهفته است نيز مشخص مى كند. بودن دهانه غار به سوى شمال سبب ميشد كه بادهاى ملايم و لطيفى كه معمولا از سمت شمال ميوزد به آسانى در درون غار وارد شود و در همه زواياى آن روح تازه اى بدمد. ۲ - آنها در يك محل وسيع از غار قرار داشتند (و هم فى فجوة منه ).

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۳۶۹

اشاره به اينكه دهانه غار كه معمولا تنگ است جايگاه آنها نبود، بلكه قسمتهاى وسط غار را انتخاب كرده بودند كه هم از چشم بينندگان دور بود، و هم از تابش مستقيم آفتاب . در اينجا قرآن رشته سخن را قطع مى كند، و به يك نتيجه گيرى معنوى مى پردازد، چرا كه ذكر همه اين داستانها براى همين منظور است . مى گويد: اين از آيات خدا است ، هر كس را خدا هدايت كند هدايت يافته واقعى او است ، و هر كس را گمراه نمايد سرپرست و راهنمائى هرگز براى او نخواهى يافت (ذلك من آيات الله من يهد الله فهو المهتد و من يضلل فلن تجد له وليا مرشدا) آرى آنها كه در راه خدا گام بگذارند و براى او به جهاد برخيزند در هر قدمى آنانرا مشمول لطف خود مى سازد، نه فقط در اساس كار، كه در جزئيات هم لطفش شامل حال آنها است . ۳ - خواب آنها يك خواب عادى و معمولى نبود، اگر به آنها نگاه مى كردى ، خيال مى كردى آنها بيدارند، در حالى كه در خواب فرو رفته بودند! (و تحسبهم ايقاظا و هم رقود). و اين نشان مى دهد كه چشمان آنها كاملا باز بوده است ، درست همانند يك انسان بيدار، اين حالت استثنائى شايد براى آن بوده كه حيوانات موذى به آنان نزديك نشوند چرا كه از انسان بيدار مى ترسند، و يا به خاطر اينكه منظره رعبانگيزى پيدا كنند كه هيچ انسانى جرات ننمايد به آنها نزديك شود، و اين خود يك سپر حفاظتى براى آنها بوده باشد. ۴ - براى اينكه بر اثر گذشت ساليان دراز از اين خواب طولانى اندام آنها نپوسد: ما آنها را به سمت راست و چپ ميگردانديم (و نقلبهم

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۳۷۰

ذات اليمين و ذات الشمال ). تا خون بدنشان در يكجا متمركز نشود، و فشار و سنگينى در يك زمان طولانى روى عضلاتى كه بر زمين قرار داشتند اثر زيانبار نگذارد. ۵ - در اين ميان سگى كه همراه آنها بود بر دهانه غار دستها را گشوده و به حالت نگهبانى خوابيده بود (و كلبهم باسط ذراعيه بالوصيد). وصيد چنانكه راغب در كتاب مفردات مى گويد: در اصل به معنى اطاق و انبارى است كه در كوهستان براى ذخيره اموال ايجاد مى كنند، و در اينجا به معنى دهانه غار است . با اينكه در آيات قرآن تاكنون سخنى از سگ اصحاب كهف نبوده ولى قرآن مخصوصا در ذكر داستانها گاه تعبيراتى مى كند كه از آن مسائل ديگرى نيز روشن مى شود، از جمله بيان حالت سگ اصحاب كهف در اينجا نشان مى دهد كه آنها سگى نيز به همراه داشتند كه پابپاى آنها راه ميرفت و گوئى مراقب و نگاهبانشان بود. در اينكه اين سگ از كجا با آنها همراهى كرد، آيا سگ صيد آنها بود، و يا سگ چوپانى بود كه در وسط راه به او برخوردند، و هنگامى كه چوپان آنها را شناخت حيوانات را رو به سوى آبادى روانه كرد و خود كه جوياى حقيقت و طالب ديدار يار بود با اين پاكبازان همراه شد، سگ نيز دست از دامنشان برنداشت و براه خود ادامه داد. آيا مفهوم اين سخن آن نيست كه در راه رسيدن به حق همه عاشقان اين راه مى توانند گام بگذارند، و درهاى كوى دوست به روى كسى بسته نيست ، از وزيران توبهكار شاه جبار گرفته ، تا مرد چوپان ، و حتى سگش ؟! مگر نه اين است كه قرآن مى گويد تمام ذرات موجودات در زمين و آسمان و همه درختان و جنبندگان ذكر خدا مى گويند، عشق او را در سر و مهر او را به دل دارند (آيه ۴۴ سوره اسراء).

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۳۷۱

۶ - منظره آنها چنان رعبانگيز بود كه اگر به آنها نگاه مى كردى فرار مى نمودى . و سر تا پاى تو از ترس و وحشت پر مى شد (لو اطلعت عليهم لوليت منهم فرارا و لملئت منهم رعبا). اين اولين و آخرين بار نيست كه خداوند به وسيله رعب و ترس ‍ يك سپر حفاظتى به دور بندگان با ايمانش ايجاد مى كند، در آيات سوره آل عمران آيه ۱۵۱ نيز به صحنه اى از همين امر برخورد مى كنيم كه خداوند مى گويد: سنلقى فى قلوب الذين كفروا الرعب : ما به زودى در دلهاى كافران ترس و وحشت مى افكنيم . در دعاى ندبه نيز در باره پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم ثم نصرته بالرعب : خداوندا تو پيامبرت را بوسيله رعب و وحشتى كه در دل دشمنانش افكندى يارى نمودى . اما اينكه اين رعب و وحشت كه از مشاهده اصحاب كهف سراسر وجود بيننده را پر مى كرد به خاطر ظاهر جسمانى آنها بود، يا يك نيروى مرموز معنوى در اين زمينه كار مى كرد؟ در آيات قرآن سخنى از آن نيامده ، هر چند مفسران بحثهائى دارند كه چون دليلى بر آنها نبود از ذكر آنها صرف نظر مى كنيم . ضمنا جمله و لملئت منهم رعبا (سر تا پاى وجود تو از ترس پر ميشد) در حقيقت علت است براى جمله لوليت منهم فرارا (اگر آنها را مى ديدى فرار مى كردى ) يعنى به اين دليل فرار مى كردى كه ترس ‍ و وحشت قلب تو را احاطه مى كرد، بلكه گوئى از قلب كه كانون اصلى آنست نيز سر برآورده ، به تمام ذرات وجود نفوذ مى كرد و همه را مملو از وحشت مى ساخت به هر حال هنگامى كه اراده خدا به چيزى تعلق گيرد از ساده ترين راه ، مهمترين نتيجه را پديد مى آورد .

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۳۷۲

آيه ۱۹ - ۲۰

آيه و ترجمه وَ كذَلِك بَعَثْنَهُمْ لِيَتَساءَلُوا بَيْنهُمْ قَالَ قَائلٌ مِّنهُمْ كمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْض يَوْمٍ قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكم بِوَرِقِكُمْ هَذِهِ إِلى الْمَدِينَةِ فَلْيَنظرْ أَيهَا أَزْكى طعَاماً فَلْيَأْتِكم بِرِزْقٍ مِّنْهُ وَ لْيَتَلَطف وَ لا يُشعِرَنَّ بِكمْ أَحَداً(۱۹) إِنهُمْ إِن يَظهَرُوا عَلَيْكمْ يَرْجُمُوكمْ أَوْ يُعِيدُوكمْ فى مِلَّتِهِمْ وَ لَن تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً(۲۰) ترجمه : ۱۹ - همينگونه ما آنها را (از خواب ) برانگيختيم تا از يكديگر سؤ ال كنند، يكى از آنها گفت چه مدت خوابيديد؟ آنها گفتند يكروز يا بخشى از يكروز (و چون درست نتوانستند مدت خوابشان را بدانند) گفتند پروردگارتان از مدت خوابتان آگاهتر است ، اكنون يك نفر را با اين سكه اى كه داريد به شهر بفرستيد تا بنگرد كدامين نفر از آنها غذاى پاكترى دارند، از آن مقدارى براى روزى شما بياورد، اما بايد نهايت دقت را به خرج دهد و هيچ كس را از وضع شما آگاه نسازد. ۲۰ - چرا كه اگر آنها از وضع شما آگاه شوند سنگسارتان مى كنند، يا به آئين خويش شما را باز مى گردانند، و در آن صورت هرگز روى رستگارى را نخواهيد ديد!

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۳۷۳

تفسير: بيدارى بعد از يك خواب طولانى به خواست خدا در آيات آينده مى خوانيم كه خواب اصحاب كهف آنقدر طولانى شد كه به ۳۰۹ سال بالغ گرديد، و به اين ترتيب خوابى بود شبيه به مرگ ، و بيداريش همانند رستاخيز، لذا در آيات مورد بحث قرآن مى گويد: و اينگونه آنها را برانگيختيم (و كذلك بعثناهم ). يعنى همانگونه كه قادر بوديم آنها را در چنين خواب طولانى فرو بريم قادر بوديم آنها را به بيدارى باز گردانيم ما آنها را از خواب برانگيختيم : تا از يكديگر سؤ ال كنند، يكى از آنها پرسيد فكر مى كنيد چه مدت خوابيده ايد؟ (ليتسائلوا بينهم قال قائل منهم كم لبثتم ). آنها گفتند: يك روز يا بخشى از يك روز (قالوا لبثنا يوما او بعض ‍ يوم ). اين ترديد شايد به خاطر آن بوده است كه طبق گفته جمعى از مفسران آنها در آغاز روز وارد غار شدند و به خواب فرو رفتند و در پايان روز بيدار شدند، همين سبب شد كه اول چنين فكر كنند كه يك روز خوابيده اند همين كه منظره آفتاب را ديدند بخشى از يك روز را مطرح كردند. ولى سرانجام چون نتوانستند دقيقا بدانند مدت خوابشان چقدر بوده : گفتند پروردگار شما از مدت خوابتان آگاهتر است (قالوا ربكم اعلم بما لبثتم ).

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۳۷۴

جمعى گفته اند گوينده اين سخن بزرگترين آنها كه تمليخا نام داشت بوده است ، و تعبير به صيغه جمع قالوا (گفتند) در اينگونه موارد معمول است . و شايد اين سخن به خاطر آن بود كه از وضع قيافه و موها و ناخنها و همچنين طرز لباسهايشان در شك فرو رفتند كه نكند اين يك خواب غير عادى باشد. ولى به هر حال سخت احساس گرسنگى و نياز به غذا مى كردند چون ذخيره هاى بدن آنها تمام شده بود، لذا نخستين پيشنهادشان اين بود: سكه نقره اى را كه با خود داريد به دست يكى از نفرات خود بدهيد و او را به شهر بفرستيد، تا برود و ببيند كدامين فروشنده غذاى پاكترى دارد، به مقدار روزى و نياز از آن براى شما بياورد (فابعثوا احدكم بورقكم هذه الى المدينة فلينظر ايها ازكى طعاما فلياتكم برزق منه ). اما بايد نهايت دقت را به خرج دهد، و هيچكس را از وضع شما آگاه نسازد (و ليتلطف و لا يشعرن بكم احدا). چرا كه اگر آنها از وضع شما آگاه شوند و بر شما دست يابند يا سنگسارتان مى كنند يا به آئين خويش (آئين بت پرستى ) باز مى گردانند (انهم ان يظهروا عليكم يرجموكم او يعيدوكم فى ملتهم ). و در آن صورت هرگز روى نجات و رستگارى را نخواهيد ديد (و لن تفلحوا اذا ابدا). نكته ها: ۱ - پاكترين طعام - جالب اينكه در اين داستان مى خوانيم كه اصحاب

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۳۷۵

كهف بعد از بيدارى با اينكه قاعدتا بسيار گرسنه بودند و ذخيره بدن آنها در اين مدت طولانى مصرف شده بود، ولى باز به كسى كه مامور خريد غذا مى شود توصيه مى كنند هر غذائى را نخرد، بلكه بنگرد در ميان فروشندگان كدامين نفر غذايش از همه پاكتر است آنرا انتخاب كند بعضى از مفسران گفته اند اين سخن ناظر به حيوانات ذبح شده است زيرا آنها مى دانستند در آن شهر افرادى هستند كه گوشتهاى آلوده و احيانا مردار مى فروشند، و يا بعضى از آنها كسب و كارشان اصولا آلوده به حرام بوده ، آنها توصيه مى كنند از خريد طعام از چنين اشخاصى پرهيز شود. ولى ظاهرا اين جمله مفهوم وسيعى دارد كه هر گونه پاكى ظاهرى و باطنى را شامل مى شود، و اين توصيه اى است به همه رهروان راه حق كه نه تنها به غذاى روحانى بينديشند، بلكه مراقب پاكى غذاى جسمانيشان نيز باشند، پاك از هر گونه آلودگى ، حتى در بحرانيترين لحظات زندگى نيز اين اصل را فراموش نكنند. امروز بسيارى از مردم جهان به اهميت اين دستور در يك قسمت پى برده اند، وسعى دارند غذاى آنها از هر نوع آلودگى ظاهرى به دور باشد، غذاها را در ظرفهاى سرپوشيده و دور از دستهاى آلوده ، و گرد و غبار نگهدارى مى كنند، البته اين كار بسيار خوبى است ، ولى به اين مقدار نبايد قناعت كرد، بلكه بايد غذاها از آلودگى به حرام ، ربا، غش و تقلب و هر گونه آلودگى باطنى نيز پاك باشد. در روايات اسلامى تاكيد فراوانى روى غذاى حلال و تاثير آن در استجابت دعا و صفاى قلب شده است . در روايتى ميخوانيم كسى خدمت پيامبر آمد عرض كرد احب ان يستجاب دعائى : دوست دارم دعاى من به اجابت برسد. پيامبر فرمود: طهر ماكلك و لا تدخل بطنك الحرام : غذاى خود

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۳۷۶

را پاك كن و غذاى حرام در معده خود وارد منما. ۲ - تقيه سازنده - از تعبيرات آيات فوق به خوبى استفاده مى شود كه اصحاب كهف اصرار داشتند در آن محيط كسى از جايگاه آنها آگاه نشود، مبادا آنها را مجبور به قبول آئين بتپرستى كنند، و يا به بدترين وضعى آنها را به قتل برسانند يعنى سنگسارشان كنند، آنها مى خواستند ناشناخته بمانند تا از اين طريق بتوانند نيروى خود را براى مبارزات آينده ، و يا لااقل براى حفظ ايمان خويش نگهدارند. اين خود يكى از اقسام تقيه سازنده است ، زيرا حقيقت تقيه اين است كه انسان از به هدر دادن نيروها جلوگيرى كند و با پوشاندن خويش يا عقيده خويش موجوديت خود را حفظ كند، تا در موقع لزوم بتواند به مبارزات مؤ ثر خود ادامه دهد. بديهى است آنجا كه اخفاى عقيده باعث شكست هدف و برنامه ها است در اينجا تقيه ممنوع است ، بايد همه چيز را آشكار كرد و لو بلغ ما بلغ (هر آنچه باداباد!). ۳ - كانون قرآن لطف است جمله و ليتلطف كه طبق مشهور درست نقطه وسط قرآن مجيد از نظر شماره كلمات است خود داراى لطف خاص و معنى بسيار لطيفى است ، زيرا از ماده لطف و لطافت گرفته شده كه در اينجا به معنى دقت و ظرافت به خرج دادن است ، يعنى مامور تهيه غذا آنچنان برود و بازگردد كه هيچكس از ماجراى آنها

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۳۷۷

آگاه نشود. بعضى از مفسران گفته اند منظور لطافت در خريدن غذا است به گونه اى كه در معامله سختگيرى نكند، و نزاع و جنجالى به راه نيندازد، و جنس بهترين را انتخاب كند. و اين خود لطفى است كه جمله وسط قرآن را لطف و تلطف تشكيل مى دهد .

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۳۷۸

آيه ۲۱ - ۲۴

آيه و ترجمه وَ كذَلِك أَعْثرْنَا عَلَيهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقُّ وَ أَنَّ الساعَةَ لا رَيْب فِيهَا إِذْ يَتَنَزَعُونَ بَيْنهُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَيهِم بُنْيَناً رَّبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيهِم مَّسجِداً(۲۱) سيَقُولُونَ ثَلَثَةٌ رَّابِعُهُمْ كلْبُهُمْ وَ يَقُولُونَ خَمْسةٌ سادِسهُمْ كلْبهُمْ رَجْمَا بِالْغَيْبِ وَ يَقُولُونَ سبْعَةٌ وَ ثَامِنهُمْ كلْبهُمْ قُل رَّبى أَعْلَمُ بِعِدَّتهِم مَّا يَعْلَمُهُمْ إِلا قَلِيلٌ فَلا تُمَارِ فِيهِمْ إِلا مِرَاءً ظهِراً وَ لا تَستَفْتِ فِيهِم مِّنْهُمْ أَحَداً(۲۲) وَ لا تَقُولَنَّ لِشاى ءٍ إِنى فَاعِلٌ ذَلِك غَداً(۲۳) إِلا أَن يَشاءَ اللَّهُ وَ اذْكُر رَّبَّك إِذَا نَسِيت وَ قُلْ عَسى أَن يهْدِيَنِ رَبى لاَقْرَب مِنْ هَذَا رَشداً(۲۴)

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۳۷۹

ترجمه : ۲۱ - و اينچنين مردم را متوجه حال آنها كرديم تا بدانند وعده (رستاخيز) خداوند حق است و در پايان جهان و قيام قيامت شكى نيست ، در آن هنگام كه ميان خود در اين باره نزاع مى كردند: گروهى مى گفتند بنائى بر آن بسازيد (تا براى هميشه از نظر پنهان شوند و از آنها سخن نگوئيد كه ) پروردگارشان از وضع آنها آگاهتر است (ولى آنها كه از رازشان آگاهى يافتند و آنرا دليلى بر رستاخيز ديدند) گفتند ما مسجدى در كنار (مدفن ) آنها مى سازيم (تا خاطره آنها فراموش نشود). ۲۲ - گروهى خواهند گفت آنها سه نفر بودند كه چهارمينشان سگ آنها بود، و گروهى مى گويند پنج نفر بودند كه ششمين آنها سگشان بود - همه اينها سخنانى بدون دليل است - و گروهى مى گويند آنها هفت نفر بودند و هشتمينشان سگ آنها بود، بگو پروردگار من از تعداد آنها آگاهتر است جز گروه كمى تعداد آنها را نمى دانند، بنابراين در باره آنها جز با دليل سخن مگوى و از هيچكس پيرامون آنها سؤ ال منما. ۲۳ - و هرگز نگو من فردا كارى انجام مى دهم . ۲۴ - مگر اينكه خدا بخواهد، و هر گاه فراموش كردى (جبران نما) و پروردگارت را بخاطر بياور، و بگو اميدوارم كه پروردگارم مرا به راهى روشنتر از اين هدايت كند. تفسير: پايان ماجراى اصحاب كهف به زودى داستان هجرت اين گروه از مردان با شخصيت در آن محيط، در همه جا پيچيد، و شاه جبار سخت برآشفت ، نكند هجرت يا فرار آنها مقدمه اى براى بيدارى و آگاهى مردم گردد، و يا به مناطق دور و نزديك بروند، و به تبليغ آئين توحيد و مبارزه با شرك و بتپرستى بپردازند. لذا دستور داد ماموران مخصوص همه جا به جستجوى آنها بپردازند، و اگر رد پائى يافتند آنان را تا دستگيريشان تعقيب كنند، و آنها را به مجازات برساند.

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۳۸۰

اما هر چه بيشتر جستند كمتر يافتند، و اين خود معمائى براى مردم محيط و نقطه عطفى در سازمان فكر آنها شد، و شايد همين امر كه گروهى از برترين مقامات مملكتى پشتپا بر همه مقامات مادى بزنند و انواع خطرات را پذيرا گردند سرچشمه بيدارى و آگاهى براى گروهى از مردم شد. ولى به هر حال داستان اسرارآميز اين گروه در تاريخشان ثبت گرديد، و از نسلى به نسل ديگر انتقال يافت ، و صدها سال بر اين منوال گذشت ... اكنون به سراغ مامور خريد غذا برويم و ببينيم بر سر او چه آمد، او وارد شهر شد ولى دهانش از تعجب بازماند، شكل ساختمانها به كلى دگرگون شده ، قيافه ها همه ناشناس ، لباسها طرز جديدى پيدا كرده و حتى طرز سخن گفتن و آداب و رسوم مردم عوض شده است ويرانه هاى ديروز تبديل به قصرها و قصرهاى ديروز به ويرانه ها مبدل گرديده ! شايد در يك لحظه كوتاه فكر كرد هنوز خواب است و آنچه مى بيند رؤ يا است چشمهاى خود را بهم مى مالد اما متوجه مى شود آنچه را مى بيند عين واقعيتى عجيب و باورناكردنى . او هنوز فكر مى كند خوابشان در غار يك روز يا يك نيمه روز بوده است پس اينهمه دگرگونى چرا؟ اينهمه تغييرات در يك روز چگونه امكان پذير است . از سوى ديگر قيافه او براى مردم نيز عجيب و نامانوس است ، لباس ‍ او، طرز سخن گفتن او، و چهره و سيماى او، همه براى آنها تازه است ، و شايد اين وضع نظر عده اى را به سوى او جلب كرد و به دنبالش روان شدند. تعجب او هنگامى به نهايت رسيد كه دست در جيب كرد تا بهاى غذائى را كه خريده بود بپردازد، فروشنده چشمش به سكهاى افتاد كه به ۳۰۰ سال قبل و بيشتر تعلق داشت ، و شايد نام دقيانوس شاه جبار آن زمان بر آن نقش بود، هنگامى كه توضيح خواست ، او در جواب گفت تازگى اين سكه را به دست آورده ام !

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۳۸۱

كم كم از قرائن احوال بر مردم مسلم شد كه اين مرد يكى از گروهى است كه نامشان را در تاريخ ۳۰۰ سال قبل خوانده اند و در بسيارى از محافل سرگذشت اسرارآميزشان مطرح بوده است . و خود او نيز متوجه شد كه در چه خواب عميق و طولانى او و يارانش فرو رفته بودند. اين مساله مثل بمب در شهر صدا كرد، و زبان به زبان در همه جا پيچيد. بعضى از مؤ رخان مى نويسند در آن ايام زمامدار صالح و موحدى بر آنها حكومت مى كرد، ولى هضم مساله معاد جسمانى و زنده شدن مردگان بعد از مرگ براى مردم آن محيط مشكل بود جمعى از آنها نمى توانستند باور كنند كه انسان بعد از مردن به زندگى بازمى گردد، اما ماجراى خواب اصحاب كهف دليل دندانشكنى شد براى آنها كه طرفدار معاد جسمانى بودند. و لذا قرآن در نخستين آيه مى گويد: همانگونه كه آنها را به خواب فرو برديم از آن خواب عميق و طولانى بيدار كرديم و مردم را متوجه حالشان نموديم ، تا بدانند وعده رستاخيز خداوند حق است (و كذلك اعثرنا عليهم ليعلموا ان وعد الله حق ). و در پايان جهان و قيام قيامت شكى نيست (و ان الساعة لا ريب فيها).


→ صفحه قبل صفحه بعد ←