تفسیر:نمونه جلد۱۲ بخش۵۶

از الکتاب

→ صفحه قبل صفحه بعد ←



از سوى ديگر اين «من » از آغاز تا پايان عمر يك واحد بيشتر نيست «من امروز» همان «من ديروز» همان «من بيست سال » قبل مى باشد من از كودكى تاكنون يك نفر بيشتر نبودم ، من همان شخصى هستم كه بوده ام و تا آخر عمر نيز همين

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۲۶۴

شخص هستم ، نه شخص ديگر، البته درس خواندم ، باسواد شده ام ، تكامل يافته ام ، و باز هم خواهم يافت ، ولى يك آدم ديگر نشده ام ، و به همين دليل همه مردم از آغاز تا پايان عمر مرا يك آدم مى شناسند يك نام دارم يك شناسنامه دارم و... اكنون حساب كنيم و ببينيم اين موجود واحدى كه سراسر عمر ما را پوشانده چيست ؟ آيا ذرات و سلولهاى بدن ما و يا مجموعه سلولهاى مغزى و فعل و انفعالات آن است ؟ اينها كه در طول عمر ما بارها عوض مى شوند و تقريبا در هفت سال يكبار تمام سلولها تعويض مى گردند، زيرا مى دانيم در هر شبانه روز مليونها سلول در بدن ما مى ميرد و مليونها سلول تازه جانشين آن مى شود، همانند ساختمانى كه تدريجا آجرهاى آنرا برون آورند، و آجرهاى تازه اى جاى آن كار بگذارند اين ساختمان بعد از مدتى بكلى عوض ‍ مى شود اگر چه مردم سطحى متوجه نشوند، و يا همانند استخر بزرگى كه از يك طرف آهسته آهسته آب وارد آن مى شود، و از طرف ديگر خارج مى گردد، بديهى است بعد از مدتى تمام آب استخر عوض مى شود، اگر چه افراد ظاهربين توجه نداشته باشند و آن را به همان حال ثابت ببينند. به طور كلى هر موجودى كه دريافت غذا مى كند و از سوى ديگر مصرف غذا دارد تدريجا «نوسازى » و «تعويض » خواهد شد. بنابراين يك آدم هفتاد ساله احتمالا ده بار تمام اجزاى بدن او عوض شده است روى اين حساب اگر همانند ماديها انسان را همان جسم و دستگاه هاى مغزى و عصبى و خواص فيزيكوشيميائى آن بدانيم بايد اين «من » در ۷۰ سال ده بار عوض شده باشد و همان شخص سابق نباشد در حالى كه هيچ وجدانى اين سخن را نخواهد پذيرفت . از اينجا روشن مى شود كه غير از اجزاى مادى ، يك حقيقت واحد ثابت در سراسر عمر، وجود دارد كه همانند اجزاى مادى تعويض ‍ نمى شود و اساس وجود، را همان تشكيل مى دهد و عامل وحدت شخصيت ما همان است .

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۲۶۵

پرهيز از يك اشتباه بعضى تصور مى كنند سلولهاى مغزى عوض نمى شوند و مى گويند: در كتابهاى فيزيولوژى خوانده ايم كه تعداد سلولهاى مغزى از آغاز تا آخر عمر يكسان است ، يعنى هرگز كم و زياد نمى شوند، بلكه فقط بزرگ مى شوند، اما توليد مثل نمى كنند، و به همين جهت اگر ضايعه اى براى آنها پيش بيايد قابل ترميم نيستند، بنابراين ما يك واحد ثابت در مجموع بدن داريم كه همان سلولهاى مغزى است ، و اين حافظ وحدت شخصيت ماست . اما اين اشتباه بزرگى است ، زيرا آنها كه اين سخن را مى گويند، دو مساله را با يكديگر اشتباه كرده اند، آنچه در علم امروز ثابت شده اين است كه سلولهاى مغزى از آغاز تا پايان عمر از نظر تعداد ثابت است ، و كم و زياد نمى شود. نه اينكه ذرات تشكيل دهنده اين سلولها تعويض نمى گردند، زيرا همانطور كه گفتيم سلولهاى بدن دائما غذا دريافت مى كنند و نيز تدريجا ذرات كهنه را از دست مى دهند، درست همانند كسى هستند كه دائما از يك طرف دريافت و از طرف ديگر پرداخت دارد، مسلما سرمايه چنين كسى تدريجا عوض خواهد شد اگر چه مقدار آن عوض نشود، همانند همان استخر آبى كه از يكسو آب به آن مى ريزد و از سوى ديگر آب از آن خارج مى شود، پس از مدتى محتويات آن به كلى تعويض مى گردد، اگر چه مقدار آب ثابت مانده است . (در كتابهاى فيزيولوژى نيز به اين مسئله اشاره شده است به عنوان نمونه به كتاب هورمونها صفحه ۱۱ و كتاب فيزيولوژى حيوانى تاليف دكتر محمود بهزاد و همكاران صفحه ۳۲ مراجعه شود) بنابراين سلولهاى مغزى نيز ثابت نيستند و همانند ساير سلولها عوض مى شوند.

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۲۶۶

۳ - عدم انطباق بزرگ و كوچك فرض كنيد كنار درياى زيبائى نشسته ايم چند قايق كوچك و يك كشتى عظيم روى امواج آب در حركتند، آفتاب را مى بينيم كه از يكسو غروب مى كند و ماه را مى بينيم كه از سوى ديگر در حال طلوع كردن است . مرغهاى زيباى دريائى دائما روى آب مى نشينند و برمى خيزند، در يك سمت ، كوه عظيمى سر به آسمان كشيده است . اكنون ، لحظاتى چشم خود را مى بنديم و آنچه را ديده ايم در ذهن خود مجسم مى نمائيم : كوه با همان عظمت ، دريا با همان وسعت ، و كشتى عظيم با همان بزرگى كه دارد در ذهن ما مجسم مى شوند، يعنى همانند تابلوى فوق العاده بزرگى در برابر روح ما يا در درون روح ما وجود دارند. حالا اين سؤ ال پيش مى آيد كه جاى اين نقشه بزرگ كجا است ؟ آيا سلولهاى فوق العاده كوچك مغزى مى توانند چنين نقشه عظيمى را در خود بپذيرند؟ مسلما نه ، بنابراين بايد ما داراى بخش ديگرى از وجود باشيم كه مافوق اين ماده جسمانى است و آن قدر وسيع است كه تمام اين نقشه ها را در خود جاى مى دهد. آيا نقشه يك عمارت ۵۰۰ مترى را مى توان روى يك زمين چند ميليمترى پياده كرد؟ مسلما پاسخ اين سؤ ال منفى است ، چون يك موجود بزرگتر با حفظ بزرگى خود منطبق بر موجود كوچكى نمى شود، لازمه انطباق اين است كه يا مساوى آن باشد يا كوچكتر از آن كه بتواند روى آن پياده شود. با اينحال چگونه ما مى توانيم نقشه هاى ذهنى فوق العاده بزرگى را در سلولهاى كوچك مغزى خود جاى دهيم ؟ ما مى توانيم كره زمين را با همان كمربند چهل ميليون متريش در ذهن ترسيم كنيم ، ما مى توانيم كره خورشيد را كه يك ميليون و دويست هزار مرتبه

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۲۶۷

از كره زمين بزرگتر است و همچنين كهكشانهائى را كه ميليونها بار از خورشيد ما وسيعترند همه را در فكر خود مجسم كنيم ، اين نقشه ها اگر بخواهند در سلولهاى كوچك مغزى ما پياده شوند طبق قانون عدم انطباق بزرگ بر كوچك امكان پذير نيست ، پس بايد به وجودى مافوق اين جسم اعتراف كنيم كه مركز پذيرش اين نقشه هاى بزرگ مى باشد. يك سؤ ال لازم ممكن است گفته شود، نقشه هاى ذهنى ما، همانند «ميكروفيلمها» و يا «نقشه هاى جغرافيائى » است كه در كنار آن يك عدد كسرى نوشته شده مانند: ۱۰۰۰۰۰۰ / ۱ و يا ۱۰۰۰۰۰۰۰۰ / ۱ كه مقياس كوچك شدن آن را نشان مى دهد و به ما مى فهماند كه بايد اين نقشه را به همان نسبت بزرگ كنيم تا نقشه واقعى به دست آيد، و نيز بسيار ديده ايم عكسى از كشتى غولپيكرى گرفته شده كه نمى تواند به تنهائى عظمت آن كشتى را نشان بدهد، و لذا قبل از گرفتن عكس براى نشان دادن عظمت آن انسانى را در عرشه كشتى قرار مى دهند و عكس آن دو را با هم مى گيرند تا با مقايسه عظمت كشتى روشن شود. نقشه هاى ذهنى ما نيز تصويرهاى بسيار كوچكى هستند كه با مقياسهاى معينى كوچك شده اند به هنگامى كه به همان نسبت ، آنها را بزرگ كنيم نقشه واقعى به دست مى آيد، و مسلما اين نقشه هاى كوچك مى تواند به نوعى در سلولهاى مغزى ما جاى گيرد (دقت كنيد). پاسخ : مساله مهم اينجا است كه ميكروفيلمها را معمولا يا به وسيله پروژكتورها بزرگ مى كنند و روى پرده اى منعكس مى نمايند يا در نقشه هاى جغرافيائى عددى كه زير آن نوشته شده است به ما كمك مى كند كه نقشه را در آن عدد ضرب

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۲۶۸

كنيم و نقشه بزرگ واقعى را در ذهن خود منعكس نمائيم ، حالا اين سؤ ال پيش مى آيد كه آن پرده بزرگى كه ميكروفيلمهاى ذهنى ما روى آن به صورت عظيم منعكس مى گردد كجا است . آيا اين پرده بزرگ همان سلولهاى مغزى هستند؟ قطعا نه . و آن نقشه جغرافيائى كوچك را كه ما در عدد بزرگ ضرب مى كنيم و تبديل به نقشه عظيمى مى نمائيم ، مسلما محلى لازم دارد، آيا مى تواند سلولهاى كوچك مغزى باشد. به عبارت روشنتر: در مثال ميكروفيلم و نقشه جغرافيائى آنچه در خارج وجود دارد، همان فيلمها و نقشه هاى كوچك هستند، ولى در نقشه هاى ذهنى ما اين نقشه ها درست به اندازه وجود خارجى آنها مى باشند و قطعا محلى لازم دارند به اندازه خودشان و مى دانيم سلولهاى مغزى كوچكتر از آن است كه بتواند آنها را با آن عظمت منعكس سازد. كوتاه سخن اينكه : ما اين نقشه هاى ذهنى را با همان بزرگى كه در خارج دارند تصور مى كنيم و اين تصور عظيم نمى تواند در سلول كوچكى منعكس گردد، بنابراين نيازمند به محلى است و از اينجا به وجود حقيقى مافوق اين سلولها پى مى بريم . ۴ - پديده هاى روحى با كيفيات مادى همانند نيستند دليل ديگرى كه مى تواند ما را به استقلال روح و مادى نبودن آن رهنمون گردد اين است كه : در پديده هاى روحى خواص و كيفيتهائى مى بينيم كه با خواص و كيفيتهاى موجودات مادى هيچ گونه شباهت ندارند، زيرا: اولا: موجودات «زمان » مى خواهند و جنبه تدريجى دارند. ثانيا با گذشت زمان فرسوده مى شوند. ثالثا قابل تجزيه به اجزاء متعددى هستند.

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۲۶۹

ولى پديده هاى ذهنى داراى اين خواص و آثار نيستند، ما مى توانيم جهانى همانند جهان فعلى در ذهن خود ترسيم كنيم ، بى آنكه احتياج به گذشت زمان و جنبه هاى تدريجى داشته باشد. از اين گذشته صحنه هائى كه مثلا از زمان كودكى در ذهن ما نقش ‍ بسته با گذشت زمان نه كهنه مى شود و نه فرسوده ، و همان شكل خود را حفظ كرده است ، ممكن است مغز انسان فرسوده شود ولى با فرسوده شدن مغز خانه اى كه نقشه اش از بيست سال قبل در ذهن ما ثبت شده فرسوده نمى گردد و از يكنوع ثبات كه خاصيت جهان ماوراى ماده است برخوردار است . روح ما نسبت به نقشها و عكسها خلاقيت عجيبى دارد و در يك آن مى توانيم بدون هيچ مقدمه اى هر گونه نقشى را در ذهن ترسيم كنيم ، كرات آسمانى ، كهكشانها و يا موجودات زمينى درياها و كوهها و مانند آن ، اين خاصيت يك موجود مادى نيست ، بلكه نشانه موجودى مافوق مادى است . به علاوه ما مى دانيم مثلا ۴ = ۲ + ۲ شكى نيست كه طرفين اين معادله را مى توانيم تجزيه كنيم يعنى عدد دو را تجزيه نمائيم ، و يا عدد چهار را، ولى اين برابرى را هرگز نمى توانيم تجزيه كنيم و بگوئيم برابرى دو نيم دارد و هر نيمى غير از نيم ديگر است ، برابرى يك مفهوم غير قابل تجزيه است يا وجود دارد و يا وجود ندارد هرگز نمى توان آن را دو نيم كرد. بنابراين ، اين گونه مفاهيم ذهنى قابل تجزيه نيستند و به همين دليل نمى توانند مادى باشند زيرا اگر مادى بودند قابل تجزيه بودند و باز به همين دليل روح ما كه مركز چنين مفاهيم غير مادى است نمى تواند مادى بوده باشد بنابراين مافوق ماده است (دقت كنيد).

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۲۷۰

آيه ۸۶ - ۸۷

آيه و ترجمه وَ لَئن شِئْنَا لَنَذْهَبنَّ بِالَّذِى أَوْحَيْنَا إِلَيْك ثمَّ لا تجِدُ لَك بِهِ عَلَيْنَا وَكيلاً(۸۶) إِلا رَحْمَةً مِّن رَّبِّك إِنَّ فَضلَهُ كانَ عَلَيْك كبِيراً(۸۷) ترجمه : ۸۶ - و اگر بخواهيم آنچه را بر تو وحى فرستاديم از تو مى گيريم سپس كسى را نمى يابى كه از تو دفاع كند. ۸۷ - مگر رحمت پروردگارت (شامل حالت گردد) كه فضل پروردگارت بر تو بزرگ بوده است . تفسير: آنچه دارى از بركت رحمت او است ! در آيات گذشته سخن از قرآن بود، دو آيه مورد بحث نيز در همين زمينه سخن مى گويد. نخست مى فرمايد: «ما اگر بخواهيم آنچه را بر تو وحى فرستاده ايم از تو مى گيريم » (و لئن شئنا لنذهبن بالذى اوحينا اليك ). «سپس كسى را نمى يابى كه از تو دفاع كند» و آن را از ما باز پس گيرد (ثم لا تجد لك به علينا وكيلا) پس اين مائيم كه اين علوم را به تو بخشيده ايم تا رهبر و هادى مردم باشى ، و اين مائيم كه هر گاه صلاح بدانيم از تو باز پس مى گيريم ، و هيچكس را در اين رابطه دخل و تصرفى نيست !

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۲۷۱

در پيوند اين آيات با آيه قبل ، علاوه بر آنچه گفته شد اين احتمال نيز وجود دارد كه در آخرين جمله بحث گذشته خوانديم «تنها بهره اندكى از علم و دانش به شما داده شده است ». و در آيات مورد بحث مى خوانيم كه خداوند حتى بهره اى را كه از علم و دانش به پيامبرش داده است مى تواند باز پس بگيرد، پس همه چيز شما حتى علم و آگاهيتان از سوى او است . آيه بعد كه به صورت استثناء آمده است مى گويد «اگر ما اين علم و دانش را از تو نمى گيريم رحمت پروردگار تو است » (الا رحمة من ربك ). رحمتى است براى هدايت و نجات خودت و رحمتى است براى هدايت و نجات جهان بشريت و اين رحمت در واقع دنباله همان رحمت آفرينش است . آن خدائى كه به مقتضاى رحمت عام و خاصش ، انسانها را آفريد و لباس هستى كه برترين لباس تكامل است در اندامشان پوشانيد، همان خدا براى پيمودن اين راه ، به مقتضاى رحمتش ، به آنها كمك مى كند، رهبرانى آگاه و معصوم ، خستگى ناپذير و دلسوز، و مهربان و پراستقامت براى هدايتشان مبعوث مى نمايد، همين رحمت است كه ايجاب مى كند هرگز روى زمين از حجت الهى خالى نماند. و در پايان آيه به عنوان تاكيد، يا به عنوان بيان دليل بر جمله سابق مى گويد: «فضل پروردگار بر تو بزرگ بوده است » (ان فضله كان عليك كبيرا). وجود زمينه اين فضل در دل تو كه با آب عبادت و تهذيب نفس و جهاد آبيارى شده از يكسو، و نياز مبرم بندگان به چنين رهبرى از سوئى ديگر، ايجاب كرده است كه فضل خدا بر تو فوق العاده زياد باشد: درهاى علم را به روى تو بگشايد، از اسرار هدايت انسان آگاهت سازد، و از خطاها محفوظت دارد، تا الگو و اسوه اى براى همه انسانها تا پايان

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۲۷۲

جهان باشى . ضمنا ذكر اين نكته نيز لازم است كه جمله استثنائيه فوق با آنچه در آيه قبل آمده است ارتباط دارد، و مفهوم مستثنى و مستثنى منه چنين است «اگر ما بخواهيم مى توانيم اين وحى را كه بر تو فرستاده ايم بگيريم ولى چنين نمى كنيم چرا كه رحمت الهى شامل حال تو و مردم است ». روشن است كه اين گونه استثناها دليل بر اين نيست كه ممكن است خداوند عملا روزى اين رحمت را از پيامبرش بگيرد، بلكه دليل بر آنست كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز چيزى از خود ندارد، علم و دانش و وحى آسمانى او همه از ناحيه خدا و بسته به مشيت او است .

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۲۷۳

آيه ۸۸ - ۸۹

آيه و ترجمه قُل لَّئنِ اجْتَمَعَتِ الانس وَ الْجِنُّ عَلى أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْءَانِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضهُمْ لِبَعْضٍ ظهِيراً(۸۸) وَ لَقَدْ صرَّفْنَا لِلنَّاسِ فى هَذَا الْقُرْءَانِ مِن كلِّ مَثَلٍ فَأَبى أَكْثرُ النَّاسِ إِلا كفُوراً(۸۹) ترجمه : ۸۸ - بگو اگر انسانها و پريان اتفاق كنند كه همانند اين قرآن را بياورند، همانند آنرا نخواهند آورد هر چند يكديگر را در اين كار كمك كنند. ۸۹ - ما در اين قرآن براى مردم از هر چيز نمونه اى آورديم (و همه معارف در آن جمع است ) اما اكثر مردم (در برابر آن ) جز انكار حق ، كارى ندارند. تفسير: هيچگاه همانند قرآن را نخواهيد آورد با توجه به اينكه آيات قبل و بعد در ارتباط با مباحث قرآن است ، پيوند آيه مورد بحث كه با صراحت از اعجاز قرآن سخن مى گويد با آنها نياز به گفتگو ندارد. به علاوه در آيات آينده بحث مشروحى پيرامون بهانه جوئيهاى مشركان در زمينه اعجاز و طلب معجزات گوناگون آمده است ، آيه مورد بحث در حقيقت مقدمه اى است براى بحث آينده تا به اين بهانه جويان نشان دهد كه عالى ترين و زنده ترين سند حقانيت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه به صورت يك معجزه جاودانى هميشه در تاريخ مى درخشد همين قرآن است و با وجود اين قرآن ، بهانه جوئيها بيجا است !

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۲۷۴

بعضى نيز خواسته اند پيوند اين آيه را با آيات گذشته از نظر مقايسه اسرار آميز بودن روح با اسرار آميز بودن قرآن بيان كنند ولى پيوندى را كه در بالا گفتيم روشنتر به نظر مى رسد. به هر حال خدا روى سخن را در اينجا به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده ، مى گويد: «به آنها بگو اگر تمام انسانها و پريان اجتماع و اتفاق كنند تا همانند اين قرآن را بياورند قادر نخواهند بود هر چند يكديگر را معاضدت و كمك كنند» (قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان ياءتوا بمثل هذا القرآن لا ياءتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا). اين آيه با صراحت تمام ، همه جهانيان را اعم از كوچك و بزرگ ، عرب و غير عرب ، انسانها و حتى موجودات عاقل غير انسانى ، دانشمندان ، فلاسفه ، ادباء، مورخان ، نوابغ و غير نوابغ ، خلاصه همه را بدون استثناء دعوت به مقابله با قرآن كرده است و مى گويد اگر فكر مى كنيد قرآن سخن خدا نيست و ساخته مغز بشر است ، شما هم انسان هستيد، همانند آن را بياوريد و هر گاه بعد از تلاش و كوشش ‍ همگانى ، خود را ناتوان يافتيد، اين بهترين دليل بر معجزه بودن قرآن است . اين دعوت به مقابله كه در اصطلاح علماء عقائد، «تحدى » ناميده مى شود يكى از اركان هر معجزه است ، و هر جا چنين تعبيرى به ميان آمد به روشنى مى فهميم كه آن موضوع ، از معجزات است . در اين آيه چند نكته جلب توجه مى كند: ۱ - قبل از هر چيز عمومى بودن دعوت به تحدى كه همه انسانها و موجودات عاقل ديگر را فرا مى گيرد. ۲ - جاودانى بودن دعوت نكته ديگر است ، زيرا هيچگونه قيدى از نظر زمان در آن نيست و به اين ترتيب اين ندا و دعوت همانگونه كه در زمان

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۲۷۵

پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بوده است ، امروز هم هست ، فردا نيز خواهد بود. ۳ - تعبير به اجتماع ، اشاره به مساله همكارى و همفكرى و تعاون و تعاضد است كه مسلما بازده كار انسانها را صدها يا هزاران برابر مى كند. ۴ - جمله «و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا» (هر چند بعضى ، بعض ديگر را يارى و كمك كنند) تاءكيد مجددى است روى مساءله همفكرى و تعاون ، و ضمنا اشاره سربسته اى است به اهميت و تاثير اين كار در پيشبرد هدفها. ۵ - تعبير به «مثل هذا القرآن » تعبير جامعى است كه شباهت و همانندى را در تمام زمينه ها مى رساند، يعنى مثل آن از نظر فصاحت ، مثل آن از نظر محتوى و مثل آن از نظر انسان سازى ، بحثهاى علمى ، قانونهاى حياتبخش اجتماعى ، تاريخ خالى از خرافات ، پيشگوئيهاى مربوط به آينده و امثال آن . ۶ - دعوت از همه انسانها دليل بر اين است كه در مساله اعجاز تنها جنبه الفاظ قرآن و فصاحت و بلاغت مطرح نيست ، چرا كه اگر چنين بود دعوت از ناآشنايان به زبان عربى بى فايده بود. ۷ - يك معجزه گويا و رسا آنست كه آورنده آن مخالفان را نه تنها دعوت به مقابله كند بلكه آنها را با وسائل مختلف به اين كار تحريك و تشويق نموده ، و به اصطلاح بر سر غيرت آورد، تا آنچه را در توان دارند به كار گيرند، سپس كه عجز آنها نمايان شد، عمق و عظمت اعجاز روشن گردد. در آيه مورد بحث اين موضوع كاملا عملى شده است ، زيرا از يكسو پاى همه انسانها را به ميان كشيده ، و با تصريح به ناتوانى آنها طى جمله «لا ياتون بمثله » آنها را برانگيخته و با جمله «و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا» تحريك بيشترى نموده است . آيه بعد در واقع بيان يكى از جنبه هاى اعجاز قرآن يعنى «جامعيت »

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۲۷۶

آن است ، مى گويد: «ما براى مردم در اين قرآن از هر نمونه اى از انواع معارف بيان كرديم » (و لقد صرفنا للناس فى هذا القرآن من كل مثل ). «ولى با اين حال اكثر مردم جاهل و نادان جز انكار حق ، و ناديده گرفتن دلائل هدايت ، عكس العملى نشان ندادند» (فابى اكثر الناس الا كفورا) «صرفنا» از ماده «تصريف » به معنى تغيير، يا تبديل و از حالى به حالى كردن آمده است . «كفور» به معنى انكار حق است . براستى اين تنوع محتويات قرآن ، آن هم از انسانى درس نخوانده ، عجيب است ، چرا كه در اين كتاب آسمانى ، هم دلائل متين عقلى با ريزه كاريهاى مخصوصش در زمينه عقائد آمده ، و هم بيان احكام متين و استوار بر اساس نيازمنديهاى بشر در همه زمينه ها، هم بحثهاى تاريخى قرآن در نوع خود بى نظير، هيجان انگيز، بيدارگر، دلچسب ، تكان دهنده و خالى از هر گونه خرافه است . و هم مباحث اخلاقيش كه با دلهاى آماده همان كار را مى كند كه باران بهار با زمينهاى مرده ! مسائل علمى كه در قرآن مطرح شده ، پرده از روى حقايقى برمى دارد كه حداقل در آن زمان براى هيچ دانشمند شناخته نشده بود. خلاصه قرآن در هر وادى گام مى نهد، عاليترين نمونه را ارائه مى دهد. آيا با توجه به اينكه معلومات انسان محدود است (همانگونه كه در آيات گذشته به آن اشاره شده ، مخصوصا با توجه به اينكه پيامبر اسلام در محيطى پرورش يافته بود كه از همان علم و دانش محدود بشرى آن زمان نيز خبرى نبود، آيا وجود اينهمه محتواى متنوع در زمينه هاى توحيدى و اخلاقى و اجتماعى و سياسى و نظامى دليل بر اين نيست كه از مغز انسان تراوش نكرده بلكه از ناحيه

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۲۷۷

خدا است ). و به همين دليل اگر جن و انس جمع شوند كه همانند آنرا بياورند قادر نخواهند بود. فرض كنيم تمام دانشمندان امروز و متخصصان علوم مختلف جمع شوند دائرة المعارفى تنظيم كنند و آن را در قالب بهترين عبارات بريزند ممكن است اين مجموعه براى امروز جامعيت داشته باشد اما مسلما براى پنجاه سال بعد نه تنها ناقص و نارسا است بلكه آثار كهنگى از آن مى بارد. در حالى كه قرآن در هر عصر و زمانى كه خوانده مى شود - مخصوصا در عصر ما - آنچنان است كه گوئى «امروز» و «براى امروز» نازل شده و هيچ اثرى از گذشت زمان در آن ديده نمى شود.

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۲۷۸

آيه ۹۰ - ۹۳

آيه و ترجمه وَ قَالُوا لَن نُّؤْمِنَ لَك حَتى تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الاَرْضِ يَنبُوعاً(۹۰) أَوْ تَكُونَ لَك جَنَّةٌ مِّن نخِيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الاَنْهَرَ خِلَلَهَا تَفْجِيراً(۹۱) أَوْ تُسقِط السمَاءَ كَمَا زَعَمْت عَلَيْنَا كِسفاً أَوْ تَأْتىَ بِاللَّهِ وَ الْمَلَئكةِ قَبِيلاً(۹۲) أَوْ يَكُونَ لَك بَيْتٌ مِّن زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقى فى السمَاءِ وَ لَن نُّؤْمِنَ لِرُقِيِّك حَتى تُنزِّلَ عَلَيْنَا كِتَباً نَّقْرَؤُهُ قُلْ سبْحَانَ رَبى هَلْ كُنت إِلا بَشراً رَّسولاً(۹۳) ترجمه : ۹۰ - و گفتند ما هرگز به تو ايمان نمى آوريم مگر اينكه چشمه اى از اين سرزمين (خشك و سوزان ) براى ما خارج سازى ! ۹۱ - يا باغى از نخل و انگور در اختيار تو باشد و نهرها در لابلاى آن به جريان اندازى . ۹۲ - يا قطعات (سنگهاى ) آسمان را آنچنان كه مى پندارى - بر سر ما فرود آرى : يا خداوند و فرشتگان را در برابر ما بياورى !! ۹۳ - يا خانه اى پر نقش و نگار از طلا داشته باشى ، يا به آسمان بالا روى ، حتى به آسمان رفتنت ايمان نمى آوريم مگر آنكه نامه اى بر ما نازل كنى كه آنرا بخوانيم !!

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۲۷۹

بگو منزه است پروردگارم (از اين سخنان بى ارزش ) مگر من جز بشرى هستم فرستاده خدا؟! شاءن نزول : در روايات اسلامى و همچنين كلمات مفسران معروف شاءن نزولى با عبارات مختلف براى آيات فوق نقل شده است كه خلاصه اش ‍ چنين است : «گروهى از مشركان مكه كه ((وليد بن مغيرة » و «ابوجهل » در جمع آنها بودند در كنار خانه كعبه اجتماع كردند و با يكديگر پيرامون كار پيامبر سخن گفتند، سرانجام چنين نتيجه گرفتند كه بايد كسى را به سراغ محمد فرستاد و به او پيغام داد كه اشراف قريش ، طائفه تو، اجتماع كرده اند و آماده سخن گفتن با تواند، نزد ما بيا. پيامبر به اميد اينكه شايد نور ايمان در قلب آنها درخشيدن گرفته است و آماده پذيرش حق شده اند فورا به سراغ آنها شتافت . اما با اين سخنان روبرو شد: اى محمد! ما تو را براى اتمام حجت به اينجا خوانديم ، ما سراغ نداريم كسى به قوم و طائفه خود اينقدر كه تو آزار رسانده اى آزار رسانده باشد: خدايان ما را دشنام دادى ، بر آئين ما خرده گرفتى ، عقلاى ما را سفيه خواندى ، در ميان جمع تخم نفاق افشاندى . بگو ببينيم درد تو چيست ؟! پول مى خواهى ؟ آنقدر به تو مى دهيم كه بى نياز شوى ! مقام مى خواهى ؟ منصب بزرگى به تو خواهيم داد! بيمار هستى ؟ (و كسالت روانى دارى ؟) ما بهترين طبيبان را براى معالجه تو دعوت مى كنيم !. پيامبر فرمود: هيچيك از اين مسائل نيست خداوند مرا به سوى شما فرستاده

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۲۸۰

و كتاب آسمانى بر من نازل كرده اگر آن را بپذيريد به نفع شما در دنيا و آخرت خواهد بود و اگر نپذيريد صبر مى كنم تا خدا ميان من و شما داورى كند. گفتند بسيار خوب ، حال كه چنين مى گوئى هيچ شهرى تنگتر از شهر ما نيست (اطراف مكه را كوههاى نزديك به هم فرا گرفته ، از پروردگارت بخواه اين كوهها را عقب بنشاند و نهرهاى آب همچون نهرهاى شام و عراق در اين سرزمين خشك و بى آب و علف جارى سازد. و نيز از او بخواه نياكان ما را زنده كند و حتما «قصى بن كلاب » بايد در ميان آنها باشد چرا كه پيرمرد راستگوئى است ! تا ما از آنها بپرسيم آنچه را تو مى گوئى حق است يا باطل ؟!: پيامبر با بى اعتنائى فرمود: من مامور به اين كارها نيستم . گفتند اگر چنين نمى كنى لااقل از خدايت بخواه كه فرشته اى بفرستد و تو را تصديق كند، و براى ما باغها و گنجها و قصرها از طلا قرار دهد! فرمود: به اين امور هم مبعوث نشده ام ، من دعوتى از ناحيه خدا دارم اگر مى پذيريد چه بهتر و الا خداوند ميان من و شما داورى خواهد كرد. گفتند پس قطعاتى از سنگهاى آسمانى را - آنگونه كه گمان مى كنى خدايت هر وقت بخواهد مى تواند بر سر ما بيفكند - بر ما فرود آر! فرمود: اين مربوط به خدا است اگر بخواهد مى كند. يكى از آن ميان صدا زد: ما با اين كارها نيز ايمان نمى آوريم ، هنگامى ايمان خواهيم آورد كه خدا و فرشتگان را بياورى و در برابر ما قرار دهى ! پيامبر (هنگامى كه اين لاطائلات را شنيد) از جا برخاست تا آن مجلس را ترك كند بعضى از آن گروه به دنبال حضرت حركت كردند و گفتند: اى محمد قوم تو هر پيشنهادى كردند قبول نكردى ، سپس امورى در رابطه با خودشان خواستند آن را هم انجام ندادى ، سرانجام از تو خواستند عذابى را

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۲۸۱

كه تهديدشان به آن مى كنى بر سرشان فرود آرى آنرا هم انجام ندادى ، به خدا سوگند هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد تا نردبانى به آسمان قرار دهى و مقابل چشم ما از آن بالا روى ، و چند نفر از ملائكه را پس از بازگشت با خود بياورى ! و نامه اى در دست داشته باشى كه گواهى بر صدق دعوتت دهد!. ابو جهل گفت (ولش كنيد) او جز دشنام به بتها و نياكان ما كار ديگرى بلد نيست !، و من با خدا عهد كرده ام صخره اى بردارم و هنگامى كه سجده كرد بر مغز او بكوبم !! پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در حالى كه قلبش را هاله اى از اندوه و غم به خاطر جهل و لجاجت و استكبار اين قوم فرا گرفته بود از نزد آنها بازگشت ... در اين هنگام آيات فوق نازل شد و به گفتگوهاى آنها پاسخ داد. تفسير: بهانه هاى رنگارنگ ! پس از بيان عظمت و اعجاز قرآن در آيات گذشته ، در آيات مورد بحث به قسمتى از بهانه جوئيهائى مشركان اشاره مى كند. بهانه جوئيهائى كه نشان مى دهد موضع اين دسته از كفار در برابر دعوت حيات آفرين پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) جز لجاجت و عناد و طغيان و استكبار نبوده چرا كه در برابر پيشنهاد منطقى پيغمبر و سند زنده اى كه همراه داشته چه درخواستهاى نامعقولى كه نمى كردند. اين درخواستها در آيات فوق در شش قسمت بيان شده است :

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۲۸۲

۱ - نخست مى گويد: «و آنها گفتند ما هرگز به تو ايمان نمى آوريم مگر اينكه از اين سرزمين چشمه پر آبى براى ما خارج كنى »! (و قالوا لن نؤ من لك حتى تفجر لنا من الارض ينبوعا). «فجور و تفجير» به معنى شكافتن است اعم از شكافتن زمين به وسيله چشمه ها و يا شكافتن افق به وسيله نور صبحگاهان (البته تفجير مبالغه بيشترى نسبت به فجور را مى رساند). «ينبوع » از ماده «نبع » محل جوشش آب است ، بعضى گفته اند كه ينبوع چشمه آبى است كه هرگز خشك نمى شود. ۲ -: يا اينكه باغى از درختان خرما و انگور در اختيار تو باشد كه جويبارها و نهرها در لابلاى درختانش به جريان اندازى ))! (او تكون لك جنة من نخيل و عنب فتفجر الانهار خلالها تفجيرا). ۳ - «يا آسمان را آنچنان كه مى پندارى قطعه قطعه بر سر ما فرود آرى » (او تسقط السماء كما زعمت علينا كسفا). ۴ -: «يا خداوند و فرشتگان را در برابر ما رو در رو بياورى » (او تاءتى بالله و الملائكة قبيلا). «قبيل » گاهى به معنى كفيل و ضامن تفسير شده ، و گاه به معنى چيزى كه در مقابل انسان قرار مى گيرد و رو در روى او قرار داردبعضى نيز آن را جمع «قبيله » به معنى جماعت دانسته اند. طبق معنى اول تفسير آيه چنين مى شود: تو بايد خدا و فرشتگان را به عنوان ضامن صدق گفتارت بياورى .


→ صفحه قبل صفحه بعد ←