تفسیر:نمونه جلد۱۰ بخش۵۵

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



تفسير نمونه جلد ۱۰ صفحه ۱۴۱

آيه ۱۱

آيه و ترجمه

لَهُ مُعَقِّبَتٌ مِّن بَينِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يحْفَظونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيرُ مَا بِقَوْمٍ حَتى يُغَيرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ وَ إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سوءًا فَلا مَرَدَّ لَهُ وَ مَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَالٍ(۱۱) ترجمه : ۱۱ - براى انسان مامورانى است كه پى در پى ، از پيش رو، و از پشت سرش او را از حوادث (غير حتمى ) حفظ مى كنند، (اما) خداوند سرنوشت هيچ قوم (و ملتى ) را تغيير نمى دهد مگر آنكه آنها خود را تغيير دهند، و هنگامى كه خدا اراده سوئى به قومى (بخاطر اعمالشان ) كند هيچ چيز مانع آن نخواهد شد، و جز خدا سرپرستى نخواهند داشت . تفسير : محافظان غيبى ! در آيات گذشته خوانديم كه خدا بحكم عالم الغيب و الشهادة بودن ، از پنهان و آشكار مردم با خبر و همه جا حاضر و ناظر است . در آيه مورد بحث اضافه مى كند كه خداوند علاوه بر اين حافظ و نگاهبان بندگان خود نيز مى باشد: براى انسان مامورانى است كه پى در پى از پيش رو، و پشت سر او قرار مى گيرند و او را از حوادث حفظ مى كنند (له معقبات من بين يديه و من خلفه يحفظونه من امر الله )

تفسير نمونه جلد ۱۰ صفحه ۱۴۲

اما براى اينكه كسى اشتباه نكند كه اين حفظ و نگاهبانى بيقيد و شرط است و انسان مى تواند خود را به پرتگاهها بيفكند و دست به هر ندانم كارى بزند و يا مرتكب هر گونه گناهى كه مستوجب مجازات و عذاب است بشود و باز انتظار داشته باشد كه خدا و ماموران او حافظ وى باشند اضافه مى كند كه : خداوند سرنوشت هيچ قوم و ملتى را تغيير نمى دهد مگر اينكه آنها تغييراتى در خود ايجاد كنند! (ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم ). و باز براى اينكه اين اشتباه پيش نيايد كه با وجود ماموران الهى كه عهده دار حفظ انسان هستند، مساله مجازات و بلاهاى الهى چه معنى دارد، در پايان آيه اضافه مى كند كه هر گاه خداوند به قوم و جمعيتى اراده سوء و بدى كند هيچ راه دفاع و بازگشت ندارد (و اذا اراد الله بقوم سوء فلا مرد له ). و هيچكس غير خدا نمى تواند والى و ناصر و ياور آنها باشد (و ما لهم من دونه من وال ). به همين دليل هنگامى كه فرمان خدا به عذاب و مجازات يا نابودى قوم و ملتى صادر شود، حافظان و نگهبانان دور مى شوند و انسانرا تسليم حوادث مى كنند!

نكته ها :

معقبات چيست ؟

«معقبات » چنانكه طبرسى در مجمع البيان و بعضى ديگر از مفسران بزرگ گفته اند جمع «معقبه » است و آن هم به نوبه خود جمع معقب مى باشد و به معنى گروهى است كه پى در پى و به طور متناوب به دنبال كارى مى روند. ظاهر اين آيه آن است كه خداوند به گروهى از فرشتگان ، ماموريت داده كه در شب و روز به طور متناوب به سراغ انسان بيايند و از پيش رو و پشت سر

تفسير نمونه جلد ۱۰ صفحه ۱۴۳

نگاهبان و حافظ او باشند. بدون ترديد انسان در زندگى خود در معرض آفات و بلاهاى زيادى است ، حوادثى از درون و برون ، انواع بيماريها، ميكربها، انواع حادثه ها و خطراتى كه از زمين و آسمان مى جوشد، انسان را احاطه كرده اند، مخصوصا به هنگام كودكى كه آگاهى انسان از اوضاع اطراف خود بسيار ناچيز است و هيچگونه تجربه اى ندارد، در هر گامى خطرى در كمين او نشسته است ، و گاه انسان تعجب مى كند كه كودك چگونه از لابلاى اينهمه حوادث جان به سلامت مى برد و بزرگ مى شود، مخصوصا در خانواده هائى كه پدران و مادران چندان آگاهى از مسائل ندارند و يا امكاناتى در اختيار آنها نيست مانند كودكانى كه در روستاها بزرگ مى شوند و در ميان انبوه محروميتها، عوامل بيمارى و خطرات قرار دارند. اگر براستى در اين مسائل بينديشيم احساس مى كنيم كه نيروى محافظى هست كه ما را در برابر حوادث حفظ مى كند و همچون سپرى از پيش رو و پشت سر محافظ و نگهدار ما است . در بسيارى از مواقع ، حوادث خطرناك براى انسان پيش مى آيد و او معجز آسا از آنها رهائى مى يابد بطورى كه احساس مى كند همه اينها تصادف نيست بلكه نيروى محافظى از او نگهبانى مى كند. در روايات متعددى كه از پيشوايان اسلام نقل شده نيز روى اين تاكيد شده است ، از جمله : در روايتى از امام باقر (عليهالسلام ) مى خوانيم كه در تفسير آيه فوق فرمود: يحفظ بامر الله من ان يقع فى ركى او يقع عليه حائط او يصيبه شى ء حتى اذ جاء القدر خلوا بينه و بينه يدفعونه الى المقادير و هما ملكان يحفظانه بالليل و ملكان من نهار يتعاقبانه يعنى : به فرمان خدا انسان را حفظ مى كند از اينكه در چاهى سقوط كند يا ديوارى بر او بيفتد يا حادثه ديگرى براى او پيش بيايد

تفسير نمونه جلد ۱۰ صفحه ۱۴۴

تا زمانى كه مقدرات حتمى فرا رسد در اين هنگام آنها كنار مى روند و او را تسليم حوادث مى كنند، آنها دو فرشتهاند كه انسان را در شب حفظ مى كنند و دو فرشتهاند كه در روز كه به طور متناوب به اين وظيفه مى پردازند. در حديثى ديگر از امام صادق (عليهالسلام ) مى خوانيم : ما من عبد الا و معه ملكان يحفظانه فاذا جاء الامر من عند الله خليا بينه و بين امر الله : هيچ بندهاى نيست مگر اينكه دو فرشته با او هستند و او را محافظت مى كنند، اما هنگامى كه فرمان قطعى خداوند فرا رسد، او را تسليم حوادث مى كنند بنابراين آنها تنها او را از حوادثى كه به فرمان خدا قطعيت نيافته حفظ مى كنند). در نهج البلاغه نيز مى خوانيم كه امير مؤ منان على (عليهالسلام ) فرمود: ان مع كل انسان ملكين يحفظانه فاذا جاء القدر خليا بينه و بينه : با هر انسانى دو فرشته است كه او را حفظ مى كنند، اما هنگامى كه مقدرات حتمى فرا رسد او را رها مى سازند همچنين در خطبه اول نهج البلاغه در توصيف فرشتگان و گروههاى مختلف آنها مى خوانيم : و منهم الحفظة لعباده : گروهى از آنها حافظان بندگان اويند البته عدم آگاهى از وجود اين فرشتگان از طريق حس يا از طريق علوم و دانشهاى طبيعى هرگز نمى تواند دليل بر نفى آنها باشد چرا كه اين منحصر به مورد بحث ما نيست ، قرآن مجيد و همچنين مذاهب ديگر خبر از امور فراوانى كه ما وراء حس انسان است داده اند كه بشر از طرق عادى نمى تواند از آنها آگاهى يابد. از اين گذشته همانگونه كه در بالا گفتيم ما در زندگى روزانه خود، نشانه هاى واضحى از وجود چنين نيروى محافظى مى بينيم و احساس مى كنيم كه در برابر

تفسير نمونه جلد ۱۰ صفحه ۱۴۵

بسيارى از حوادث مرگبار بطور اعجاز آميزى نجات مى يابيم كه تفسير و توجيه همه آنها از طريق عادى و يا حمل بر تصادف مشكل است ، (و من خود بعضى نمونه هاى آن را در زندگى ديده ام كه راستى حيرت آور بوده ، حتى براى شخص ديرباورى مثل من دليلى بوده است براى وجود آن محافظ نامرئى !)

هميشه تغييرات از خود ما است ! (يك قانون كلى .)

جمله ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم كه در دو مورد از قرآن با تفاوت مختصرى آمده است ، يك قانون كلى و عمومى را بيان مى كند، قانونى سرنوشت ساز و حركت آفرين و هشدار دهنده ! اين قانون كه يكى از پايه هاى اساسى جهان بينى و جامعه شناسى در اسلام است ، به ما مى گويد مقدرات شما قبل از هر چيز و هر كس در دست خود شما است ، و هر گونه تغيير و دگرگونى در خوشبختى و بدبختى اقوام در درجه اول به خود آنها بازگشت مى كند، شانس و طالع و اقبال و تصادف و تاثير اوضاع فلكى و مانند اينها هيچكدام پايه ندارد، آنچه اساس و پايه است اين است كه ملتى خود بخواهد سربلند و سرفراز و پيروز و پيشرو باشد، و يا به عكس خودش تن به ذلت و زبونى و شكست در دهد، حتى لطف خداوند، يا مجازات او، بى مقدمه ، دامان هيچ ملتى را نخواهد گرفت ، بلكه اين اراده و خواست ملتها، و تغييرات درونى آنهاست كه آنها را مستحق لطف يا مستوجب عذاب خدا مى سازد. به تعبير ديگر: اين اصل قرآنى كه يكى از مهمترين برنامه هاى اجتماعى اسلام را بيان مى كند به ما مى گويد هر گونه تغييرات برونى متكى به تغييرات درونى ملتها و اقوام است ، و هر گونه پيروزى و شكستى كه به قومى رسيد از همينجا سرچشمه مى گيرد، بنابراين آنها كه هميشه براى تبرئه خويش به دنبال عوامل برونى مى گردند، و قدرتهاى سلطه گر و استعمار كننده را همواره عامل بدبختى خود مى شمارند، سخت در اشتباهند، چرا كه اگر اين قدرتهاى جهنمى پايگاهى

تفسير نمونه جلد ۱۰ صفحه ۱۴۶

در درون يك جامعه نداشته باشند، كارى از آنان ساخته نيست . مهم آن است كه پايگاههاى سلطه گران و استعمار كنندگان و جباران را در درون جامعه خود در هم بكوبيم ، تا آنها هيچگونه راهى براى نفوذ نداشته باشند. آنها بمنزله شيطانند، و مى دانيم شيطان به گفته قرآن بر كسانى كه عباد الله مخلصين هستند راه ندارد، او تنها بر كسانى چيره مى شود كه پايگاهى در درون وجود خود براى شيطان ساخته اند. اين اصل قرآنى مى گويد: براى پايان دادن به بدبختيها و ناكاميها بايد دست به انقلابى از درون بزنيم ، يك انقلاب فكرى و فرهنگى ، يك انقلاب ايمانى و اخلاقى ، و به هنگام گرفتارى در چنگال بدبختيها بايد فورا به جستجوى نقطه هاى ضعف خويشتن بپردازيم ، و آنها را با آب توبه و بازگشت به سوى حق از دامان روح و جان خود بشوئيم ، تولدى تازه پيدا كنيم و نور و حركتى جديد، تا در پرتو آن بتوانيم ناكاميها و شكستها را به پيروزى مبدل سازيم ، نه اينكه اين نقطه هاى ضعف كه عوامل شكست است در زير پوششهاى خود خواهى مكتوم بماند و به جستجوى عوامل شكست در بيرون جامعه خود در بيراهه ها سرگردان بمانيم ! تاكنون كتابها يا مقالات زيادى در باره عوامل پيروزى مسلمانان نخستين ، و عوامل عقب نشينى مسلمين قرون بعد، نوشته شده است ، كه بسيارى از بحثهاى آنان به كاوش در سنگلاخ و بيراهه مى ماند، اگر بخواهيم از اصل فوق كه از سرچشمه وحى به ما رسيده الهام بگيريم بايد هم آن پيروزى و هم آن شكست و ناكامى را در تغييرات فكرى و عقيدتى و اخلاقى و برنامه هاى عملى مسلمانان جستجو كنيم و نه غير آن ، در انقلابهاى معاصر از جمله انقلاب ملت ما (مسلمانان ايران ) انقلاب الجزائر، انقلاب افغانستان ، و مانند آن به وضوح حاكميت اين اصل

تفسير نمونه جلد ۱۰ صفحه ۱۴۷

قرآنى را مشاهده مى كنيم . يعنى بى اينكه دولتهاى استعمارى و ابرقدرتهاى سلطه گر روش خود را تغيير دهند، هنگامى كه ما از درون دگرگون شديم همه چيز دگرگون شد. و به هر حال اين درسى است براى امروز و فردا، و فرداهاى ديگر، براى همه مسلمانها، و همه نسلهاى آينده ! و مى بينيم تنها رهبرانى پيروز و موفق شدند كه ملت خود را بر اساس اين اصل رهبرى كردند و دگرگون ساختند، تاريخ اسلام و تاريخ معاصر مملو است از شواهدى بر اين اصل اساسى و جاودانى كه ذكر آنها ما را از روش بحثمان در اين تفسير دور مى سازد.

تفسير نمونه جلد ۱۰ صفحه ۱۴۸

آيه ۱۲ - ۱۵

آيه و ترجمه

هُوَ الَّذِى يُرِيكمُ الْبرْقَ خَوْفاً وَ طمَعاً وَ يُنشِىُ السحَاب الثِّقَالَ(۱۲) وَ يُسبِّحُ الرَّعْدُ بحَمْدِهِ وَ الْمَلَئكَةُ مِنْ خِيفَتِهِ وَ يُرْسِلُ الصوَعِقَ فَيُصِيب بِهَا مَن يَشاءُ وَ هُمْ يجَدِلُونَ فى اللَّهِ وَ هُوَ شدِيدُ المِْحَالِ(۱۳) لَهُ دَعْوَةُ الحَْقِّ وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ لا يَستَجِيبُونَ لَهُم بِشىْءٍ إِلا كَبَسِطِ كَفَّيْهِ إِلى الْمَاءِ لِيَبْلُغَ فَاهُ وَ مَا هُوَ بِبَلِغِهِ وَ مَا دُعَاءُ الْكَفِرِينَ إِلا فى ضلَلٍ(۱۴) وَ للَّهِ يَسجُدُ مَن فى السمَوَتِ وَ الاَرْضِ طوْعاً وَ كَرْهاً وَ ظِلَلُهُم بِالْغُدُوِّ وَ الاَصالِ (۱۵) ترجمه : ۱۲ - او كسى است كه برق را به شما نشان مى دهد كه هم مايه ترس است هم اميد و ابرهاى سنگين بار ايجاد مى كند. ۱۳ - و رعد تسبيح و حمد او مى گويد، و (نيز) فرشتگان از ترس او، و صاعقه ها را مى فرستد و هر كس را بخواهد گرفتار آن مى سازد در حالى كه آنها (با مشاهده اينهمه آيات خدا باز هم ) در باره خدا به مجادله مشغولند، و او قدرتى بى انتها (و مجازاتى دردناك ) دارد. ۱۴ - دعوت حق از آن او است و كسانى كه (مشركان ) غير از خدا مى خوانند به دعوت آنها پاسخ نمى گويند، آنها همچون كسى هستند كه كفهاى خود را به سوى آب مى گشايد تا آب بدهانش برسد و هرگز نخواهد رسيد، و دعاى كافران جز در ضلال (و گمراهى ) نيست ! ۱۵ - همه آنها كه در آسمانها و زمين هستند از روى اطاعت يا اكراه و همچنين سايه هاى آنها - هر صبح و عصر - براى خدا سجده

تفسير نمونه جلد ۱۰ صفحه ۱۴۹

تفسير : بخش ديگرى از نشانه هاى عظمت او. قرآن در اينجا بار ديگر به آيات توحيد و نشانه هاى عظمت خدا و اسرار آفرينش مى پردازد و با انگشت گذاشتن روى قسمتهاى مختلفى از پديده هاى طبيعى و اشاره هاى كوتاه و پر معنى به اسرار و خواص آنها، رابطه بندگان را با خدا نزديكتر كرده ، نور ايمان و معرفت را در قلبهايشان مى پاشد. نخست به برق (برقى كه در ميان قطعات ابر پيدا مى شود) اشاره كرده مى گويد: او كسى است كه برق را كه مايه ترس و طمع مى باشد به شما ارائه مى دهد! (هو الذى يريكم البرق خوفا و طمعا). از يكسو شعاع درخشانش چشمها را خيره مى كند و صداى رعب انگيز رعد كه از آن برمى خيزد گاهى شما را به وحشت مى اندازد، و ترس و اضطراب از خطرات آتش سوزى ناشى از آن مخصوصا براى آنها كه در بيابانها زندگى مى كنند و يا از آن عبور دارند، آنان را آزار مى دهد. اما از آنجا كه غالبا همراه آن رگبارهائى به وجود مى آيد و تشنه كامان بيابان را آب زلالى مى بخشد و درختان و زراعت را سيراب مى كند، آنها را به اميد و طمع مى كشاند، و در ميان اين بيم و اميد، لحظات حساسى را مى گذرانند. سپس اضافه مى كند: او كسى است كه ابرهاى سنگين و پربار ايجاد مى كند كه قادر به آبيارى زمينهاى تشنهاند (و ينشى ء السحاب الثقال ). بركات رعد و برق مى دانيم از نظر علمى پيدايش برق به خاطر آنست كه دو قطعه ابر با الكتريسته هاى مختلف (مثبت و منفى ) به هم نزديك مى شوند و درست همانند

تفسير نمونه جلد ۱۰ صفحه ۱۵۰

سر دو سيم برق كه به هنگام نزديكى جرقه ميزند آنها نيز جرقه عظيمى ايجاد كرده و به اصطلاح تخليه الكتريكى مى شوند. اگر جرقه هاى كوچكى كه از سر دو سيم در برابر چشم ما آشكار مى شود، صداى خفيفى دارند، در عوض ‍ صداى جرقه آسمانى برق به خاطر گسترش ابر و بالا بودن ميزان الكتريسته بقدرى شديد است كه «رعد» را به وجود مى آورد. و هر گاه قطعه ابرى كه داراى الكتريسته مثبت است به زمين كه هميشه الكتريسته منفى دارد نزديك شود، جرقه در ميان زمين و ابر ايجاد مى شود، كه آن را «صاعقه » مى گويند، و خطرناك بودنش به همين دليل است كه يك سر آن ، زمين و نقطه هاى مرتفعى است كه به اصطلاح نوك اين سيم را تشكيل مى دهد، حتى يك انسان در يك بيابان ممكن است عملا تبديل به نوك اين سيم منفى شود و درست جرقه وحشتناكى بر سر او فرود آيد و در يك لحظه كوتاه تبديل به خاكستر شود، و نيز به همين دليل است كه به هنگام رعد و برق در بيابانها بايد فورا به كنار درخت يا ديوار يا كوه و يا هر نقطه مرتفعى پناه برد، و يا در گودالى دراز كشيد. به هر حال برق كه از نظر بعضى شايد شوخى طبيعت محسوب مى شود، با اكتشافات علمى روز ثابت شده كه فوائد و بركات فراوانى دارد كه ذيلا به سه قسمت آن اشاره مى شود. ۱ - آبيارى - برقها معمولا حرارات فوق العاده زياد گاه در حدود ۱۵ هزار درجه سانتيگراد! توليد مى كنند، و اين حرارت كافى است كه مقدار زيادى از هواى اطراف را بسوزاند و در نتيجه فشار هوا فورا كم شود، و مى دانيم در فشار كم ، ابرها مى بارند، و به همين دليل ، غالبا متعاقب جهش برق رگبارهائى شروع مى شود و دانه هاى درشت باران فرو مى ريزند، و از اينرو برق در واقع يكى از وظائفش آبيارى است . ۲ - سمپاشى به هنگامى كه برق با آن حرارتش آشكار مى شود قطرات باران

تفسير نمونه جلد ۱۰ صفحه ۱۵۱

با مقدارى اكسيژن اضافى تركيب مى شوند و آب سنگين يعنى آب اكسيژنه (۲ ۲) ايجاد مى كنند و مى دانيم آب اكسيژنه يكى از آثارش كشتن ميكربها است ، و به همين جهت در مصارف طبى براى شستشوى زخمها به كار مى رود، اين قطرات آب اكسيژنه هنگامى كه بر زمينها مى بارد، تخم آفات و بيماريهاى گياهى را از ميان مى برد، و سمپاشى خوبى از آنها مى كند و به همين جهت گفته اند هر سال كه رعد و برق كم باشد آفات گياهى بيشتر است !. ۳ - تغذيه و كود رسانى - قطرات باران كه بر اثر برق و حرارت شديد و تركيب ، يك حالت اسيد كربنى پيدا مى كند كه به هنگام پاشيده شدن بر زمينها و تركيب با آنها يكنوع كود مؤ ثر گياهى مى سازد. و گياهان از اين طريق تغذيه مى شوند. بعضى از دانشمندان گفته اند مقدار كودى كه در طى سال از مجموع برقهاى آسمان در كره زمين به وجود مى آيد دهها مليون تن است ! كه رقم فوق العاده بالائى مى باشد. بنابراين مى بينيم همين پديده ظاهرا پيش پا افتاده و بى خاصيت طبيعت چقدر پربار و پر بركت است ، هم آبيارى مى كند، هم سمپاشى مى كند، و هم تغذيه ، و اين نمونه كوچكى از اسرار شگرف و پردامنه عالم هستى است كه رهنمون روشنى بر مساله خداشناسى مى تواند باشد. اينها همه از يك سو بركات برق است ، و از سوى ديگر آتش سوزى هائى كه از يكنوع آن (صاعقه ) به وجود مى آيد گاهى ممكن است انسان يا انسانها يا درختانى را بسوزاند. هر چند اين امر كم و نادر است ، و قابل اجتناب ، ولى مى تواند عامل خوف و ترس شود، و به اين ترتيب ، آنچه در آيه فوق خوانديم كه برق هم مايه ترس است و هم اميد، ممكن است اشاره به مجموع اين امور باشد. و نيز ممكن است جمله «و ينشى ء السحاب الثقال » كه در آخر آيه

تفسير نمونه جلد ۱۰ صفحه ۱۵۲

فوق آمده ، ارتباط با همين خاصيت برق داشته باشد كه ابرها را سنگين بار از دانه هاى پر پشت باران مى سازد! آيه بعد به صداى رعد مى پردازد كه از برق هرگز جدا نيست و مى فرمايد: رعد تسبيح و حمد خدا مى گويد (و يسبح الرعد بحمده ) آرى اين صداى پر طنين جهان طبيعت كه ضرب المثل در عظمت صوت است ، از آنجا كه توام با پديده برق مى باشد و هر دو در خدمت يك هدف هستند و خدمات پر ارزش و حساب شدهاى دارند كه در بالا به آن اشاره شد عملا تسبيح خدا مى گويد و به تعبير ديگر: رعد زبان گوياى برق است ، كه حكايت از نظام آفرينش و عظمت خالق مى كند. اين همان چيزى است كه ما نام آن را زبان حال مى گذاريم : يك كتاب پرمحتوا، يك قصيده غرا، يك تابلو زيبا و دل انگيز، يك ساختمان محكم و منظم و حساب شده ، با زبان حال خود از علم و دانش و مهارت و ذوق نويسنده و گوينده و نقاش و معمار سخن مى گويند، آنها را مدح مى كنند، و مى ستايند. ذرات اين عالم هستى كه همه اسرار آميزند و نظام بسيار دقيق و حساب شدهاى دارند، همگى از پاكى خداوند و منزه بودن او از هر گونه عيب و نقص ، سخن مى گويند، (آيا تسبيح چيزى جز تنزيه و پاك دانستن مى باشد؟) و همگى از قدرت و علم و حكمت او خبر مى دهند (آيا حمد چيزى جز بيان صفات كمال است ؟). اين احتمال را نيز جمعى از فلاسفه داده اند كه تمام ذرات اين جهان هر يك

تفسير نمونه جلد ۱۰ صفحه ۱۵۳

براى خود نوعى از عقل و شعور دارند و از روى همين عقل و شعور، تسبيح و تقديس خدا مى كنند، نه تنها با زبان حال و حكايت كردن وجودشان از وجود خدا، بلكه با زبان قال نيز او را مى ستايند. نه تنها صداى رعد و يا ساير اجزاى جهان ماده ، تسبيح او مى گويند كه همگى فرشتگان نيز از ترس و خشيت خدا، به تسبيح او مشغولند (و الملائكة من خيفته ). آنها از اين مى ترسند كه در انجام فرمان پروردگار و مسئوليتهائى كه در نظام هستى بر عهده آنها گذارده شده كوتاهى كنند و گرفتار مجازات الهى شوند، و مى دانيم هميشه وظيفه ها و تكاليف براى آنها كه احساس ‍ مسئوليت مى كنند ترس آفرين است ، ترسى سازنده كه شخص را به تلاش و حركت وا مى دارد. و براى توضيح بيشتر در زمينه رعد و برق اشاره به صاعقه ها مى كند و مى فرمايد: خداوند صاعقه ها را مى فرستد و به هر كس بخواهد بوسيله آن آسيب مى رساند (و يرسل الصواعق فيصيب بها من يشاء). ولى با اين همه ، و با مشاهده آيات عظمت پروردگار در عالم آفرينش در پهنه زمين و آسمان ، در گياهان و درختان و رعد و برق و مانند آنها، و با كوچكى و حقارت قدرت انسان در برابر حوادث ، حتى در برابر يك جرقه آسمانى باز هم گروهى از بيخبران در باره خدا به مجادله و ستيز برمى خيزند (و هم يجادلون فى الله ). در حالى كه خداوند قدرتى بى انتها، و مجازاتى دردناك و كيفرى سخت دارد (و هو شديد المحال ).

تفسير نمونه جلد ۱۰ صفحه ۱۵۴

«محال » در اصل از «حيله » و «حيله » به معنى هر نوع چاره انديشى پنهانى و غير آشكار است (نه به معنى چاره جوئيهاى مخرب كه در زبان فارسى به آن مشهور شده است ) و مسلم است كسى كه توانائى بر چاره انديشى آن هم با قدرت و شدت دارد كسى است كه هم از نظر توانائى فوق العاده است و هم از نظر علم و حكمت ، و به همين دليل بر دشمنانش مسلط و پيروز مى باشد، و كسى را ياراى فرار از حوزه قدرت او نيست ، به همين جهت مفسران هر يك شديد المحال را طورى تفسير كرده اند كه همه در واقع از معنى بالا ريشه گرفته است ، بعضى آنرا به معنى شديد القوه ، بعضى شديد العذاب ، بعضى شديد القدرة ، بعضى شديد الاخذ و مانند آن تفسير نموده اند. آخرين آيه مورد بحث به دو مطلب اشاره مى كند: نخست اينكه دعوت حق از آن خداست (له دعوة الحق ). يعنى هر گاه او را بخوانيم مى شنود، و اجابت مى كند، هم آگاهى از دعاى بندگان دارد و هم قدرت بر انجام خواسته هاى آنها، و به همين دليل خواندن او و تقاضاى از ذات مقدسش حق است نه باطل و بى اساس . ديگر اينكه خواندن بتها و تقاضاى از آنها دعوت و دعاى باطل است ، زيرا كسانى را كه مشركان غير از خداوند مى خوانند و براى انجام خواسته هايشان به آنها پناه مى برند هرگز به آنان پاسخ نمى گويند دعايشان را اجابت نمى كنند (و الذين يدعون من دونه لا يستجيبون لهم بشى ء). آرى اين چنين است دعوت باطل چرا كه پندار و خيالى بيش نيست و هر گونه

تفسير نمونه جلد ۱۰ صفحه ۱۵۵

علم و قدرتى براى بتها قائل باشند كاملا موهوم و بى پايه و بى اساس است . مگر «حق » چيزى جز عينيت و واقعيت و مايه خير و بركت ، و باطل چيزى جز پندار و توهم و مايه شر و فساد مى باشد؟ سپس - همانگونه كه روش قرآن است - براى مجسم ساختن اين موضوع عقلانى مثال حسى زيبا و رسائى بيان مى كند و مى گويد: آنها كه غير خدا را مى خوانند به كسى مى مانند كه بر كنار آبى كه سطح آن از دسترس او دور است نشسته و به آن اشاره مى كند، به اين اميد كه آب به دهان او برسد و هرگز نمى رسد چه خواب و پندار بيهوده اى ؟! (الا كباسط كفيه الى الماء ليبلغ فاه و ما هو ببالغه ). آيا مى توان در كنار چاه نشست و دست به سوى آب دراز كرد و با اشاره ، آب را به دهان فرستاد؟ اين كار جز از يك انسان ساده لوح و ديوانه سر ميزند؟ اين احتمال نيز در تفسير جمله فوق وجود دارد كه بت پرستان را به كسى تشبيه مى كند كه كف دستان خود را كاملا صاف و افقى گرفته وارد آب مى كند، و انتظار دارد آب در دست او بند شود، در حالى كه به محض اينكه دست را از آب بيرون آورد قطرات آب از لابلاى انگشتان و كف دست او بيرون مى ريزد و چيزى باقى نمى ماند. تفسير سومى نيز براى اين جمله كرده اند و آن اينكه بت پرستان كه براى حل مشكلاتشان به سراغ بتها مى روند مانند كسى هستند كه مى خواهد آب را در مشت خود نگاه دارد آيا هيچگاه آب را مى توان در مشت نگاه داشت ؟ و اين از ضرب المثل معروفى در ميان عرب گرفته شده كه وقتى مى خواهند براى كسى كه كوشش بيهوده مى كند مثالى بزنند مى گويند هو كقابض الماء باليد: او مانند كسى است كه مى خواهد آب را با دست خود بگيرد. شاعر عرب نيز مى گويد: فاصبحت فيما كان بينى و بينها من الود مثل قابض الماء باليد

تفسير نمونه جلد ۱۰ صفحه ۱۵۶
«كار من به جائى رسيد كه براى حفظ محبت ميان خود و او مانند كسى بودم كه مى خواست آب را در دست نگاهدارد».

ولى تفسير اول از همه روشنتر به نظر مى رسد! و در پايان آيه براى تاكيد اين سخن مى گويد درخواست كافران از بتها چيزى جز گام برداشتن در گمراهى نيست (و ما دعاء الكافرين الا فى ضلال ). چه ضلالتى از اين بالاتر كه انسان سعى و كوشش خود را در بيراههاى كه هرگز او را بمقصد نمى رساند بكار برد، خسته و ناتوان شود اما نتيجه و بهره اى نگيرد. در آخرين آيه مورد بحث براى اينكه نشان دهد بت پرستان چگونه از كاروان عالم هستى جدا گشته و تك و تنها در بيراهه ها سرگردان شده اند چنين مى فرمايد: «همه كسانى كه در آسمانها و زمين هستند از روى اطاعت و تسليم و يا از روى كراهت و همچنين سايه هاى آنها، هر صبح و شام ، براى خدا سجده مى كنند» (و لله يسجد من فى السموات و الارض طوعا و كرها و ظلالهم بالغدو و الاصال ).

نكته ها

۱ - منظور از سجده موجودات چيست - سجده در اين گونه موارد به معنى خضوع و نهايت تواضع و تسليم است ، يعنى همه فرشتگان و انسانها و همه صاحبان عقل و انديشه براى خدا متواضعند و در برابر فرمان او خاضع مى باشند، منتهى گروهى سجده و خضوعشان تنها جنبه تكوينى دارد، يعنى در برابر قوانين عالم هستى و آفرينش خاضعند، ولى گروهى علاوه بر سجود تكوينى سجود تشريعى

تفسير نمونه جلد ۱۰ صفحه ۱۵۷

نيز دارند يعنى با ميل و اراده خود در برابر خداوند سجده مى كنند، مثلا همين كه مى بينيم جسم و جان آنها تسليم قوانين حيات و مرگ و نمو و رشد و سلامت و بيمارى و مانند آن است اين حالت تسليم و خضوع در برابر قوانين آفرينش در حقيقت يك نوع سجود تكوينى از ناحيه آنها است . ۲ - تعبير به «طوعا و كرها» ممكن است اشاره به اين باشد كه مؤ منان از روى ميل و رغبت در پيشگاه پروردگار به سجده مى افتند و خضوع مى كنند، اما غير مؤ منان هر چند حاضر به چنين سجده اى نيستند تمام ذرات وجودشان از نظر قوانين آفرينش تسليم فرمان خدا است چه بخواهند و چه نخواهند. ضمنا بايد توجه داشت كه «كره » (بر وزن جرم ) به معنى كراهتى است كه از درون انسان سرچشمه مى گيرد و كره (بر وزن شرح ) به معنى كراهتى است كه عامل بيرونى داشته باشد و در مورد بحث چون غير مؤ منان تحت تاثير عوامل بيرون ذاتى مقهور قوانين آفرينش هستند كره (بر وزن شرح ) به كار رفته است . اين احتمال نيز در تفسير «طوعا و كرها» داده شده است كه منظور از طوعا جرياناتى از جهان آفرينش ‍ است كه موافق ميل فطرى و طبيعى يك موجود است (مانند ميل طبيعى موجود زنده براى زنده ماندن ) و منظور از كرها تمايلى است كه از خارج تحميل بر يك موجود مى شود مانند مرگ يك موجود زنده بر اثر هجوم ميكربها و يا عوامل ديگر. ۳ - «ظلال » جمع «ظل » به معنى سايه است ، ذكر اين كلمه در آيه فوق نشان مى دهد كه منظور از سجود تنها سجود تشريعى نيست ، زيرا سايه هاى موجودات از خود اراده و اختيارى ندارند، بلكه تسليم قوانين تابش نور مى باشند، و بنابراين سجده آنها، تكوينى ، يعنى تسليم در مقابل قوانين خلقت است . البته ذكر كلمه «ظلال » (سايه ها) دليل بر اين نيست كه همه آنها كه در آسمان

تفسير نمونه جلد ۱۰ صفحه ۱۵۸

و زمين هستند، وجودشان مادى است و داراى سايه اند، بلكه تنها اشاره به آن دسته از موجوداتى است كه سايه دارند، مثل اينكه گفته مى شود، علماء شهر و فرزندانشان در فلان مجلس شركت كردند، يعنى فرزندان كسانى كه فرزند داشتند، و از اين جمله هرگز استفاده نمى شود كه همه علماى شهر، صاحب فرزندند (دقت كنيد). به هر حال سايه گر چه يك امر عدمى بيش نيست كه همان فقدان نور است ولى چون از هر طرف ، وجود نور آن را احاطه كرده ، براى خود موجوديت و آثارى دارد، و تصريح به اين كلمه در آيه فوق شايد براى تاكيد است كه حتى سايه هاى موجودات هم در پيشگاه خداوند خاضعند. ۴ - «آصال » جمع «اصل » (بر وزن دهل ) و آن نيز جمع «اصيل » است ، كه از ماده اصل گرفته شده و به معنى آخر روز است ، از اين نظر كه اصل و پايه شب محسوب مى شود! و «غدو» جمع «غداة » به معنى اول روز است (و گاهى به معنى مصدرى نيز استعمال شده است ). گر چه سجده و خضوع موجودات عالم هستى در برابر فرمان خدا مخصوص صبح و عصر نيست بلكه هميشگى و در همه ساعات است ، ولى ذكر اين دو موقع يا به عنوان كنايه از دوام اين موضوع است ، مثل اينكه ميگوئيم فلان كس هر صبح و شام مشغول تحصيل علم است ، يعنى هميشه تحصيل علم مى كند، و يا به خاطر آن است كه در جمله قبل ، سخن از سايه هاى موجودات به ميان آمده و سايه ها بيش از هر وقت در اول و آخر روز خود را نشان مى دهند،


→ صفحه قبل صفحه بعد ←