تفسیر:المیزان جلد۸ بخش۳۰

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



بیان برخی از ویژگی های اسلام: امر به معروف، نهى از منكر، تحليل حلائل، تحريم خبائث و...

و همچنين ظاهر آيه دلالت و يا حداقل إشعار دارد بر اين كه مسأله امر به معروف و نهى از منكر و خلاصه امور پنج گانه اى كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» در اين آيه، به آن امور وصف شده، همه از علائمى است كه از آن جناب در تورات و انجيل ذكر شده است. و بر اين كه اين امور از مختصات پيغمبر اسلام و ملت بيضاى او است - و همين طور هم هست - براى اين كه هرچند به شهادت آيه: «ليسوا سواء من أهل الكتاب أمة قائمة»، تا آن جا كه مى فرمايد: «و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يسارعون فى الخيرات و أولئك من الصالحين»، ساير امم صالح نيز، به وظيفه امر به معروف و نهى از منكر قيام مى كرده اند. و به شهادت آيه: «قل من حرم زينة الله التى أخرج لعباده و الطيبات من الرزق»، حلال دانستن طيبات و حرام دانستن خبائث و پليدی ها، تا اندازه اى از فطرياتى بوده كه همه اديان بر آن اتفاق داشته اند.

و همچنين، هرچند مسأله برداشتن موانع و غُل و بندهاى معنوى از دست و پاى بشر تا حدى در شريعت عيسى «عليه السلام» هم بوده و حكايت قرآن در آيه: «و مصدقا لما بين يدى من التورية و لأحل لكم بعض الذى حرم عليكم» بر آن دلالت، و آيه: «قد جئتكم بالحكمة و لأبين لكم بعض الذى تختلفون فيه»، كه خطاب به بنى اسرائيل است، بر آن إشعار دارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۳۶۵

الا اين كه هيچ خردمندى ترديد ندارد در اين كه دينى كه محمد «صلى الله عليه و آله و سلم» به همراهى كتابى از ناحيه خدا آورده، هرچند بر كتب آسمانى ديگر صحه گذارده و آن ها را تصديق كرده است، وليكن خودش يگانه دينى است كه در قالب بى روح امر به معروف و نهى از منكر، تا آن جا كه ظرفيت داشته، روح حيات دميده و كار آن را كه جز دعوت زبانى چيز ديگرى نبود، به جايى رسانيد و آن قدر آن را توسعه داد كه شامل جهاد با اموال و نفوس گرديد. و تنها دينى است كه جميع امور مربوط به زندگى بشر و همه شؤون و اعمال وى را بر شمرده و آن ها را به دو قسم طيبات و خبائث تقسيم، و طيبات را حلال و خبائث را حرام نموده است.

جامع بودن اسلام، خود دليلى است مستقل، بر حقانيت آن

آرى، قوانين مجعوله در هيچ دين و هيچ قانون اجتماعى به تفصيل قوانين اين شريعت نبوده و بمانند آن به جزئيات و دقائق امور نپرداخته است. دينى است كه جميع احكام و تكاليف شاقه اى كه در ساير اديان و مخصوصا در دين يهود و به دست احبار و ملايان ايشان رخنه پيدا كرده بود، نسخ كرده و از بين برده.

پس حد اعلا و كامل امور پنج گانه مذكور در آيه مورد بحث، كه عبارت بود از: ۱ - امر به معروف. ۲ - نهى از منكر. ۳ - تحليل طيبات. ۴ - تحريم خبائث. ۵ - برداشتن تكاليف شاقه جعلى و غير الهى، تنها و تنها در اسلام يافت مى شود. هرچند در ساير اديان، نمونه اى از هر يك آن ها ديده مى شود.

و همين معنا، صرف نظر از شهادت تورات و انجيل بر حقانيت اسلام، خود بهترين شاهد و روشن ترين گواه بر صدق ادعاى آورنده آن است. به طورى كه اگر بشارات و علائم آن جناب در تورات و انجيل هم نيامده بود، و آن دو كتاب، شهادت صريحى بر نبوت وى نداشتند. همين كمال شريعتش در شهادت بر صدق ادعايش كافى بود. چون شريعت آن حضرت، در حقيقت تكميل شدۀ همان شريعت موسى و عيسى «عليهما السلام» است.

حال بايد از يهود و نصارا پرسيد: غرض از پيروى يك دين صحيح و اصولا انتظارى را كه از يك شريعت حق مى توان داشت، چيست؟ آيا علامت صحيح بودن يك دين، جز اين است كه برگشت تمامى احكام و قوانينش به يكى از امور پنج گانه بالا باشد و بخواهد با تفاصيل احكامشريال معروف را معروف و منكر را منكر دانسته، طيبات را حلال و خبائث را حرام نموده و خرافات و عقائد ساختگى سودپرستان را لغو كند؟

اگر چنين است، پس بايد اعتراف كنند به اين كه شريعتى كه متضمن حد اعلا و كامل اين امور است، همان مرحله كامل شريعت خود ايشان است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۳۶۶

از اين بيان، به خوبى ظاهر گرديد كه جملات «يأمرهم بالمعروف و ينهيهم عن المنكر...»، مجموعا توضيح مى دهد معناى آياتى را كه مى فرمايد: قرآن، تورات و انجيل را تصديق دارد، مانند آيه: «و لما جاءهم رسول من عندالله مصدق لما معهم نبذ فريق من الذين أوتوا الكتاب كتاب الله وراء ظهورهم كأنهم لا يعلمون»، و آيه: «و لما جاءهم كتاب من عند الله مصدق لما معهم و كانوا من قبل يستفتحون على الذين كفروا فلما جاءهم ما عرفوا كفروا به فلعنة الله على الكافرين».

و مقصود از اين دو آيه، اين است كه وقتى رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» مبعوث شد و شريعت و كتابى آورد كه شريعت و كتاب ايشان را تكميل مى كرد، به آن كافر شدند. با اين كه مى دانستند كه اين همان پيغمبرى است كه در كتاب هايشان، پيشگويى شده، و انبيايشان به آمدنش بشارت داده اند. همچنان كه از مسيح «عليه السلام» نيز حكايت كرده كه فرموده: «يا بنى إسرائيل إنى رسول الله إليكم مصدقا لما بين يدى من التورية و مبشرا برسول يأتى من بعدى إسمه أحمد».

و ما - إن شاء الله - به زودى، درباره بشارت هايى كه در كتب مقدس يهود و نصارا است، تا آن جا كه ميسور است، بحث خواهيم كرد. و اگر در آيه مورد بحث، مانند آيات سابق الذكر به طور اجمال نفرمود: «مصدقا لما بين يديه»، بلكه به طور تفصيل امور پنج گانه را بر شمرد، براى اين بود كه در اين آيه، وجهۀ كلام تنها به دو ملت يهود و نصارا نيست، بلكه به تمام مردم است.

و لذا مى بينيم در آيه بعدی اش، پيغمبر خود را دستور مى دهد كه جميع بشر را خطاب كرده و بگويد: «إنى رسول الله إليكم جميعا: من فرستاده خدا به سوى همگى شمايم».

شاهد ديگر اين كه در خود آيه به طور عموم فرموده: «فالذين آمنوا به» پس هر آن كسانى كه ايمان آوردند به او»، و طورى نفرمود كه مختص به يهود و نصارا باشد.

«فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ...»:

كلمه «عزروه»، از مصدر «تعزير»، به معناى يارى توأم با تعظيم است. و مقصود از نورى كه با او نازل شده، همان قرآن كريم است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۳۶۷

و غرض از اين تعبير، اين است كه بفهماند قرآن كريم، نورى است كه راه زندگى و آن طريقى را كه انسان بايد براى رسيدن به سعادت و كمال خود بپيمايد، روشن مى سازد. چون زمينه كلام اثبات همين معنا است.

و در اين كه فرمود: «أنزل معه نازل - شده با او»، و نفرمود «أنزل عليه - نازل شد بر او»، و يا «أنزل إليه - نازل شد به سوى او»، با در نظر گرفتن اين كه كلمه «مع» به معناى همراه بودن چيزى با چيز ديگرى است، اشاره و تلويح است به همان معناى شهادتى كه گفتيم، و همين يك كلمه، معناى آيه را به اين بر مى گرداند كه: پيروى كنيد نورى را كه نازل بر وى شده، در حالى كه اين نور (قرآن) با شرايعى كه در بر داشته و اظهار مى كندف خود شاهد صدق وى است و گواه بر اين است كه وى، همان كسى است كه انبياى خود شما و كتاب هاى آسمانى تان، از آمدنش خبر داده است.

و بنابراين، كلمه «معه»، حال از نائب فاعل «أنزل» خواهد بود. و نظير اين تعبير در آيه: «فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين و أنزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه» نيز، به كار رفته.

وجوهى كه در معناى جمله: «انزل معه» و علت تعديه كلمه: «انزل» با «مع» گفته شده است.

مفسران ديگر، در توجيه اين تعبير و معناى كلمه مزبور اختلاف كرده. بعضى گفته اند: ظرف «مع» متعلق است به «أنزل»، و ميان كلمه مزبور و ضميرى كه بدان اضافه شده است، مضاف ديگرى است كه حذف شده، و آن يا رسالت است و يا نبوت، و تقدير كلام «مع نبوته»، و يا «مع رسالته» است. براى اين كه اگر اين مضاف را در تقدير نگيريم، معناى آيه: «پيروى مى كنند قرآنى را كه با او نازل شده» مى شود و حال آن كه قرآن با رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» نازل نشده، بلكه با جبرئيل نازل شده.

بعضى ديگر گفته اند: كلمه مذكور متعلق است به «اتبعوا»، و معناى آيه: «پيروى و شركت مى كنند با او در پيروى كردن قرآن» است. و يا اين است كه: «با پيروى كردن او، قرآن را نيز پيروى مى كنند».

بعضى ديگر گفته اند: حال از فاعل «اتبعوا» است و معنايش اين است كه: «پيروى مى كنند قرآن را، در حالى كه در پيروى كردنشان، با رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» هستند».

عده اى ديگر گفته اند: كلمه «مع» به معناى «على» است. و بعضى ديگر گفته اند: در معناى كلمه «عند: نزد» مى باشد. وليكن دور بودن اين معانى از ظاهر آيه شريفه، بر كسى پوشيده نيست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۳۶۸

پس اين كه فرمود: «فالذين آمنوا به و عزروه و نصروه و اتبعوا النور...»، به منزله تفسيرى است براى صدر آيه كه فرمود: «الذين يتبعون الرسول»، و توضيح مى دهد كه منظور از پيروى رسول به طور حقيقت، همانا پيروى كتاب خداست كه مشتمل است بر شرايع و احكام خدا. و آن چيزى كه براى او معناى «اتباع» را دارد، همان ايمان به نبوت و رسالت او و تكذيب نكردن و احترامش را رعايت كردن و در برابر اوامرش، تسليم بودن و در انجام مقاصد، ياری اش كردن است.

و اين جمله، يعنى جمله: «فالذين آمنوا به...»، نتيجه اى است كه بر صدر آيه، يعنى جمله: «الذين يتبعون الرسول...» متفرع مى شود. چنان كه قبلا هم گفتيم، جمله دوم بيان خاصى است كه از بيان عام «و الذين هم بآياتنا يؤمنون» استخراج شده است.

و معنايش اين است كه: وقتى پيروى رسولى كه داراى اين صفات است، همان ايمان به آيات ما باشد، كه ما آن را به بنى اسرائيل توصيه نموده و پاداش آن را بسط رحمت در دنيا و آخرت قرار داده، و گفتيم اگر به آيات ما ايمان بياوريد، با رسيدن به حسنه در دنيا و آخرت رستگار مى شويد. پس كسانى كه از يهود به وى ايمان آورده و او را يارى كنند، همانا اينان رستگارند.

عموميت و شمول رسالت پيغمبر اسلام «ص»

«قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاس إِنى رَسولُ اللَّهِ إِلَيْكمْ جَمِيعاً... وَ يُمِيت»:

بعد از آن كه از اوصاف پيغمبر گرامی اش به دست آمد كه نزد وى، آن دين كاملى است كه حياط طيّب بشرى را در هر مكان و در هر زمانى كه فرض شود، تضمين مى كند، و بشر در رسيدن به چنين زندگانى احتياجى به بيش از امر به معروف و نهى از منكر و تجويز طيبات و تحريم خبائث و الغاء خرافات و گشودن قيد و بندهاى بيهوده اى كه خود به دست خويش زده است، ندارد، اينك در جمله مورد بحث، به پيغمبر خود دستور مى دهد تا نبوت خود را بر جميع طبقات بشر اعلام نمايد، و بدون اين كه آن را مخصوص قومى كند، بگويد: «أيها الناس! من به درستى فرستادۀ خدا به سوى همگى شمايم».

«الذى له ملك السماوات و الأرض لا اله إلا هو يحيى و يميت» - صفاتى است كه خداوند خود را به آن توصيف نموده، و مجموع آن ها به منزله تعليلى است كه امكان رسالت از ناحيه خدا را فى نفسه بيان نموده، و در ثانى، امكان عموميت اين رسالت را اثبات مى كند، و بدين وسيله استيحاش و تعجب بنى اسرائيل را كه چگونه ممكن است مردى غير از يهود، آن هم از طبقه درس نخوانده، به چنين نبوتى جهانى برسد، از بين مى برد.

چون يهودی ها، پيش خود چنين خيال مى كردند كه در ميان همه اقوام بشرى، فقط آن ها از حزب خدايند، بلكه آن ها خود را از نزديكان درگاه خدا و حتى فرزندان و دوستان خدا مى پنداشتند. و همچنين استيحاش ‍ ناشى از عصبيت غيرعرب را از اين كه مردى عرب بر آنان مبعوث شود، زائل مى كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۳۶۹

وجه دلالت جمله مورد بحث بر اين معانى، اين است كه در جمله قبل مى فرمود: «من فرستاده خدا به سوى همگى شمايم»، و در اين جمله، خدا را توصيف نموده و مى فرمايد: «آن خدايى كه...».

پس برگشت معناى اين دو جمله، به اين است كه: «آن خدايى مرا به رسالت خود برگزيده، كه مُلك آسمان ها و زمين و سلطنت عالى بر آسمان و زمين، از آنِ او است. همان خدايى كه معبودى جز او نيست، كه مالك گوشه اى از آسمان ها و زمين باشد. پس تنها اوست كه مى تواند به هرچه بخواهد، حكم كند و هيچ مانعى مزاحم نفوذ حكمش نيست و هيچ اراده اى جلوگير نفوذ اراده اش نمى باشد.

اوست كه مى تواند به ارادۀ خود، رسولى به سوى طايفه اى از بندگانش و يا به سوى همۀ آنان گسيل بدارد. او، همان خدايى است كه زنده كردن و ميراندن به دست او است. پس همو مى تواند مردمى را و يا همه بشر را به حياتى سعيد و طيب زنده كند. چون سعادت و هدايت، از زندگى است، همان طور كه شقاوت و ضلالت، از مرگ است.

همچنان كه فرموده: «يا أيها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول إذا دعاكم لما يحييكم». و نيز فرموده: «أو من كان ميتا فأحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس». و نيز فرموده: «إنما يستجيب الذين يسمعون و الموتى يبعثهم الله».

«فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسولِهِ النَّبىِّ الاُمِّىِّ ...»:

اين آيه شريفه، تفريع بر آيه قبل است، و معنايش اين است كه: وقتى مطلب از اين قرار باشد، پس به من ايمان بياوريد. زيرا من همان پيغمبر امى هستم، كه تورات و انجيل شما، به آمدنم بشارت داده، و من به خدا ايمان داشته و به وى كفر نمى ورزم. و همچنين به كلمات او ايمان آورده ام، و كلمات او، همان شرايع و احكامى است كه بر من و بر انبياى سابق بر من نازل كرده است. مرا پيروى كنيد، باشد كه رستگار شويد.

اين، آن معنايى است كه سياق آيه اقتضاى آن را دارد، و از اين معنا، وجه التفات از تكلم «إنى رسول الله» به غيبت «رسوله...»، معلوم مى شود. البته بايد دانست كه از ظاهر سياق استفاده مى شود كه اين آيه، دنباله آيه سابق و هر دو، كلام رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۳۷۰

و وجه التفات، همان طور كه قبلا هم خاطرنشان شد، اين است كه به جاى اين كه بفرمايد: «پس ايمان آوريد به خدا و به من»، فرمود: «پس ايمان بياوريد به خدا و به رسول او». آنگاه رسول را به اوصافى وصف كرد، تا بدين وسيله، امر در «فآمنوا» و در «فاتبعوه لعلكم تهتدون» را تعليل كرده باشد.

و مقصود از «إهتداء» در «تهتدون»، هدايت يافتن به سوى سعادت اخروى است، كه عبارت است از: خوشنودى خدا و بهشت او، نه هدايت يافتن به راه حق. زيرا ايمان به خدا و به رسول خدا و پيروى كردن احكام و شرايع رسول، خودش اهتداء به راه حق است، نه اين كه نتيجه اش اهتداء به راه حق باشد. پس برگشت معناى «لعلكم تهتدون»، به معناى «أولئك هم المفلحون» است كه در آيه قبلى، به عنوان نتيجه ايمان به خدا و پيروى رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» ذكر شده است.

مراد از «هدايت» و «امت» در آیه: «و من قوم موسى أمة يهدون بالحق»

«وَ مِن قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ يهْدُونَ بِالحَْقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ»:

در اين جمله، عمل صالح نيكان از بنى اسرائيل را مى ستايد، و اين از انصاف قرآن است كه بعد از بر شمردن سيئاتى كه از آنان سر زده، مستحقين مدح را نيز مدح مى كند. و حاصل معنايش اين است كه: همه بنى اسرائيل خدا و رسول را مخالفت نكرده و بر ضلالت و ظلم پافشارى نداشتند، بلكه پاره اى از ايشان مردمى بودند كه ديگران را به سوى حق راهنمايى نموده و در ميان ايشان، به حق و عدالت حكم مى كردند.

بنابراين، بايد گفت: «باء» در «بالحق»، همان بائى است كه علماى نحو، آن را «باء آلت» مى نامند. مى توان هم گفت كه «باء ملابسه» است.

بنابراين معنا، آيه مورد بحث، از مواردى است كه خداوند هدايت را به غير خود و به غير انبياء و امامان نسبت داده. نظير حكايتى كه از مؤمن آل فرعون كرده و با اين كه ظاهرا پيغمبر نبوده، درباره اش فرموده: «و قال الذى آمن يا قوم اتبعون أهدكم سبيل الرشاد».

و بعيد نيست كه مراد از امت از قوم موسى در آيه مورد بحث، انبياء و امامانى باشند كه بعد از موسى در ميان بنى اسرائيل پديد آمدند، و قرآن درباره شان در چند مورد و از آن جمله فرموده: «و جعلنا منهم أئمة يهدون بأمرنا لما صبروا و كانوا بآياتنا يوقنون».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۳۷۱

چون اگر هدايت به حق را كه در آيه مورد بحث است، بر معناى حقيقی اش حمل كنيم، جز از پيغمبران و امامان ساخته نيست، و بحث از اين معنا را در تفسير آيه: «قال إنى جاعلك للناس إماما»، و آيه: «فمن يرد الله أن يهديه يشرح صدره»، و همچنين در ذيل آياتى ديگر گذرانديم.

معناى «أسباط»، و اشاره به آيات و معجزاتى كه از موسى «ع»، در سوره اعراف آمده

«وَ قَطعْنَاهُمُ اثْنَتىْ عَشرَةَ أَسبَاطاً أُمَماً ...»:

كلمه «سبط» در لغت، به معناى پسرزاده و يا دخترزاده است، و جمع آن «أسباط» مى آيد، وليكن در بنى اسرائيل به معناى قوم خاصى بوده. سبط در اصطلاح ايشان، به منزله قبيله در نزد عرب است. از ابن حاجب نقل شده كه گفته است: كلمه «أسباطا» در اين آيه، بدل از عدد است، نه تميز عدد، و گرنه اگر تميز مى بود، مى بايستى اسباط بنى اسرائيل، حداقل سى و شش سبط و تيره مى بودند و حال آن كه نبودند. چون سبط در بنى اسرائيل، دوازده تيره بود و بنابراين، حداقل جمع سبط، سى و شش است.

پس ناچار بايد بگوييم: كلمه «أسباطا»، بدل از عدد است، و تميز عدد حذف شده. چون با بودن اسباطا، احتياجى به ذكر آن نبوده، و تقدير كلام: «و قطعناهم اثنتى عشرة فرقة أسباطا» است. البته كسانى ديگر هم گفته اند كه كلمه مذكور، تميز است، و اشكال ابن حاجب هم وارد نيست. زيرا اگرچه كلمه به صيغه جمع است، ولى در اين جا به معناى مفرد آمده و معناى آن، جماعت و يا طايفه و يا نظير آن است.

«و أوحينا إلى موسى إذ استسقيه قومه...» - «انبجست» از «انبجاس»، و به معناى انفجار است. و بعضى گفته اند: به معناى بيرون شدن اندك اندك آب است. به خلاف انفجار، كه به معناى بيرون شدن به كثرت و فراوانى است.

و از ظاهر اين كه فرمود: «پس منفجر شد از آن دوازده چشمه و هر گروهى از مردم چشمه خود را شناختند»، به دست مى آيد كه چشمه ها به عدد اسباط بنى اسرائيل، يعنى دوازده بود. چون مى رساند كه هر چشمه، مخصوص يك تيره بوده و اين كه اين اختصاص به خاطر مشاجره اى بوده كه با يكديگر داشته اند، و اين ظاهر تأييد مى كند رواياتى را كه درباره داستان اين چشمه ها وارد شده. معناى بقيه آيه شريفه روشن است.

در آيات اين سوره، خداى سبحان از معجزات موسى «عليه السلام» و آيات وى، چند معجزه زير را بر شمرده: ۱ - اژدها. ۲ - يد بيضاء. ۳ - قحطى فرعونيان. ۴ - نقص ثمرات ايشان. ۵ - طوفان. ۶ - ملخ ‌هاى بالدار. ۷ - ملخ ‌هاى بى بال. ۸ - قورباغه. ۹ - خون شدن آب نيل. ۱۰ - غرق شدن فرعونيان در نيل.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۳۷۲

۱۱ - ميراندن و زنده كردن هفتاد نفر از ياران موسى. ۱۲ - شكافته شدن دوازده چشمه از سنگ با ضربت موسى. ۱۳ - سايه افكندن ابر بر سر بنى اسرائيل. ۱۴ - فرو فرستادن منّ و سلوى. ۱۵ - كندن كوه از ريشه و آن را بر بالاى سر بنى اسرائيل، مانند سايه بان نگه داشتن. وليكن مى توان تكلم با خداى تعالى و نزول تورات و مسخ شدن پاره اى از بنى اسرائيل به صورت ميمون را نيز، بر آن اضافه نمود. و ما - إن شاء الله - در تفسير سوره «هود»، راجع به اين چند معجزه نيز بحث خواهيم كرد.

بحث روايتى

در تفسير عياشى، از محمد بن سالم نى فروش، از حارث بن مغيره، از ابى عبدالله «عليه السلام» روايت مى كند كه حارث گفت: به حضرتش عرض كردم: عبدالله بن عجلان در مرضى كه به آن مرض درگذشت، مى گفت: من در اين مرض نمى ميرم و مُرد.

حضرت فرمود خداوند: هيچ گناهى از او نيامرزد، اين چه فكر باطلى بوده كه او كرده؟ موسى «عليه السلام» از قوم خود هفتاد مرد برگزيد و وقتى دچار رجفه شدند و همه هلاك گرديدند. موسى گفت: پروردگارا! اصحابم، اصحابم! خطاب آمد: من به جاى ايشان، اصحابى بهتر به تو مى دهم. عرض كرد: من ايشان را مى شناختم و به ايشان علاقمند بودم. خداوند به جاى آنان، انبيايى براى وى مبعوث كرد.

مؤلف: مقصود امام «عليه السلام» اين بوده كه بعد از درگذشت عبدالله عجلان، خداوند اصحابى بهتر از او به وى ارزانى بدارد. همچنان كه به موسى «عليه السلام» داد، وليكن اين روايت در باب خود، روايت غريبى است و با ظاهر قرآن سازگار نيست.

روايتى درباره علت اين كه: چرا انتخاب امام به مردم واگذار نشده؟

و در تفسير برهان، از ابن بابويه و او، به سند خود، از سعد بن عبدالله قمى، در ضمن حديث طويلى روايت كرده كه گفت: خدمت امام قائم «عليه السلام» عرض كردم: اى مولاى من! مرا خبر ده از اين كه چرا مردم از انتخاب امام و زمامدار براى خود ممنوع شدند؟ فرمود: امام مصلح و يا مفسد؟ عرض كردم: البته مصلح.

فرمود: آيا با اين كه احدى از مردم از صلاح و فساد درونى اشخاص آگاهى ندارند، آيا ممكن است شخصى را كه انتخاب مى كنند، اتفاقا برخلاف تشخيص شان، مفسد از كار در آيد؟

عرض كردم: بلى ممكن است. فرمود: علت ممنوعيت مردم، همين است كه من آن را به صورت برهان، برايت ايراد كردم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۳۷۳

سپس رو به سعد كرده و فرمود: بگو ببينم، پيغمبرانى كه خدا آن ها را برگزيده و كتابشان داده و با عصمت تأييدشان كرده، با اين كه اعلم - در دو نسخه چاپى از برهان «اعلام» وارد شده، وليكن احتمال دارد كه تصحيف شده باشد - همۀ امت ها هستند، مانند موسى و عيسى «عليهما السلام»، آيا با وفور عقل و كمال علمى كه دارند، هيچ ممكن نيست كه وقتى بخواهند اشخاص نيكى را براى كارى انتخاب كنند، اتفاقا منافق از كار در آيند؟ عرض كردم: نه.

فرمود: بلكه ممكن است. به شهادت اين كه موسى كليم الله «عليه السلام»، با وجود عقل و كمال علمش و با اين كه به او وحی مى شد، مع ذلك، وقتى از اعيان قومش و از وجوه لشكريانش و خلاصه از كسانى كه شكى در ايمان و اخلاصشان نداشت، هفتاد نفر براى رفتن به ميقات برگزيد، انتخابش به خطا رفت و به جاى هفتاد نفر با ايمان، هفتاد نفر منافق برگزيد، و قرآن درباره اش فرموده: «و اختار موسى قومه سبعين رجلا لميقاتنا - تا آن جا كه ميفرمايد - لن نؤمن لك حتى نرى الله جهرة فأخذتهم الصاعقة بظلمهم».

پس با اين كه مى بينيم اختيار و انتخاب مثل موسى، كسى كه خداوند براى نبوتش برگزيده، به خطا مى رود و افسد را به جاى اصلح بر مى گزيند، مى فهميم كه انتخاب، تنها و تنها كار كسى است كه به باطن اشخاص راه داشته و ضمائر و سريره هاى افراد برايش آشكار باشد. و نيز مى فهميم كه بعد از خطا رفتن انتخاب انبياء، انتخاب مهاجر و انصار، يك پشيز ارزش نداشته است.

مؤلف: آيه اى كه امام «عليه السلام» در اين روايت بدان استشهاد كرده، نقل به معنا شده. يعنى امام «عليه السلام»، آن را از آيات سوره «اعراف» و سوره «نساء» تركيب كرده است.

چند روايت در باره برگزيدگان حضرت موسى «ع»، براى حضور در ميقات

و در الدر المنثور، از ابن ابى حاتم و ابوالشيخ، از نوف حميرى روايت كرده كه گفت: وقتى موسى براى رفتن به ميقات پروردگارش، هفتاد نفر از قوم خود را برگزيد، خدايش فرمود: من زمين را براى شما سجده گاه و مايه طهارت قرار داده، و سكينت را با شما در خانه هاتان قرار مى دهم، و چنانتان مى كنم كه تورات را از حفظ بخوانيد، و در نتيجه، مردان و زنان و غلامان و آزادگان، همگى بتوانند آن را قرائت كنند.

موسى به قوم خود گفت: «خداوند براى شما، تمامى روى زمين را سجده گاه و آن را مايه طهارت قرار داده». گفتند: ما در غير معابد نماز نمى خوانيم، چه احتياج به چنين ترخيصى داريم. گفت: «خداوند، سكينت را با شما و در خانه هاى شما قرار داده». گفتند: «لازم نيست، ما دوست داريم كه در همان تابوت كه بود، بماند».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۳۷۴

گفت: «خداوند، قدرتى به شما مى دهد كه زن و مرد و صغير و كبير و آزاد و بنده شما، همگى بتوانيد تورات را از بر بخوانيد». گفتند: «ما نمى خواهيم، مگر خواندن از روى كتاب را».

بعد از اين گفت و شنود و لجاجت بنى اسرائيل بود كه خداوند فرمود: «فسأكتبها للذين يتقون و يؤتون الزكوة... - تا آن جا كه مى فرمايد - المفلحون». آنگاه موسى گفت: «پروردگارا! من قوم خود را به درگاه تو آوردم و نتيجه آمدنشان را به ديگران دادى. پروردگارا! پس مرا پيغمبر آن مردم قرار بده». فرمود: «پيغمبر ايشان، از خود ايشان است». عرض كرد: «پس مرا از آن امت قرار بده». فرمود: «تو آن امت را درك نمى كنى».

عرض كرد: «من قوم خود را به درگاهت آوردم، وفاده ايشان را به ديگران دادى»؟ اين جا بود كه خداوند به وى وحى فرستاد: «و من قوم موسى أمة يهدون بالحق و به يعدلون».

حميرى گفت: «در اين جا موسى راضى شد. آنگاه رو به حضار كرده و گفت: آيا ستايش نمى كنيد خدايى را كه در آن روز، حفظ غيبت شما را كرده، و به جاى شما گوش داد مطالب مربوط به شما را، و وفاده ديگران را براى شما قرار داد»؟

و نيز در همان كتاب، از ابن ابى حاتم و ابوالشيخ، از نوف بكالى روايت كرده كه گفت: موسى بعد از آن كه از قوم خود هفتاد نفر انتخاب نمود، به ايشان گفت: اينك به سوى خدا روانه شويد، و از او هرچه مى خواهيد، درخواست كنيد.

خود موسى درخواستى داشت و ايشان درخواستى. وقتى به ميقاتگاه، يعنى به كوه طور رسيدند، موسى رو به ايشان كرده و گفت: اينك درخواست خود را عرضه بداريد. ايشان گفتند: «خدا را به ما نشان بده». گفت: «واى بر شما، دوباره اين درخواست را از خدا مى كنيد»؟

گفتند: «درخواست ما همين است، بايد خدا را آشكارا به ما نشان دهى». اين را كه گفتند، صاعقه ايشان را گرفت و همگى مدهوش افتادند.

موسى عرضه داشت: «پروردگارا! من هفتاد نفر از نيكان و سرشناسان بنى اسرائيل را به ميقات تو آوردم، حال به سوى ايشان برگردم و يك نفر از آنان با من نباشد، جواب بنى اسرائيل را چه بگويم؟ آيا مرا نخواهند كشت»؟ صدایى به گوش موسى رسيد كه: درخواست خود را عرضه بدار.

موسى گفت: «پروردگارا! از تو مى خواهم كه همراهان مرا زنده كنى». خداوند همگى ايشان را زنده كرد و در نتيجه، درخواست ايشان و درخواست موسى هدر رفت. و اين درخواست ماند براى اين امت. چون آن ها نتوانستند استفاده كنند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۳۷۵

مؤلف: اين دو روايت را از اين جهت ايراد كرديم كه از نظر شباهت در قصه، شبيه به روايات موقونه بود، وليكن صرف نظر از اختلافى كه در مضمون آن دو است، از نظر جزئيات قصه، نه با يكديگر تطبيق مى شوند و نه با ظاهر آيات. درخواستى كه كردند، تنها مسأله ديدن خدا بود كه رد شد، و درخواست موسى هم زنده شدن ايشان بود، كه زنده شدند. و درخواست ديگرش، نوشته شدن رحمت بر بنى اسرائيل بود، كه آن هم به شرط تقوا و ايمان به آيات خدا مستجاب شد. ديگر چه وفاده و اجرى طلب داشتند كه به ايشان داده نشد، و در عوض، آن را به امت آخرالزمان دادند؟

اشكال ديگر اين كه: از ظاهر سياق استفاده مى شود كه در جمله «و من قوم موسى أمة يهدون بالحق و به يعدلون»، خطاب به پيغمبر اكرم است، نه به موسى.

نظير اين دو روايت در منطبق نشدن با آيه، روايتى است كه از ابن عباس در ذيل جمله «أكتب لنا فى هذه الدنيا حسنة و فى الآخرة» نقل شده. در اين روايت، ابن عباس گفته است: خداوند اين درخواست را به موسى نداد، بلكه در جوابش فرموده: «عذابى أصيب به من أشاء - تا آن جا كه مى فرمايد - المفلحون». مقصود ابن عباس اين است كه خداوند، اين دعاى موسى را در حق امت اسلام مستجاب كرد، نه در حق خود او، و ما گفتيم كه ظهور آيه، در غير اين معنا است.

و نيز نظير اين روايت، آن روايتى است كه از سدى نقل شده، كه در ذيل جمله: «إن هى إلا فتنتك...»، گفته است: موسى گفت: پروردگارا! سامرى به ايشان گفت گوساله درست كنند، ليكن چه كسى گوساله را زنده كرد و روح در آن دميد؟ پروردگار فرمود: «من». گفت: پس تو خودت ايشان را گمراه كردى.

عياشى نيز، نظير اين روايت را در تفسير خود، از ابى جعفر و ابى عبدالله «عليهما السلام»، به طور مرسل، يعنى بدون ذكر سند نقل كرده، و در آن دارد كه موسى گفت: پروردگارا! چه كسى گوساله را به صدا درآورد؟ فرمود: «من». موسى اين را كه شنيد، گفت: «إن هى إلا فتنتك تضل بها من تشاء و تهدى من تشاء».

و اشكال اين روايات، اين است كه موسى «عليه السلام»، جمله مذكور را در موقع هلاك شدن هفتاد نفر گفته، نه در داستان سامرى و گوساله اش. مگر اين كه بگوييم موسى اين جمله را دوباره و در دو جا گفته است.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←