تفسیر:المیزان جلد۷ بخش۶

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



«وَ مِنهُم مَّن يَستَمِعُ إِلَيْك....»:

«اكنّه» جمع «كِنّ»، به كسر «كاف»، به معناى چادر و پرده اى است كه در آن چيزى را پنهان و پوشيده مى دارند. و «وَقر»، به معناى سنگينى گوش است، و «اساطير»، جمع اسطوره و بنابر آنچه از مبرّد نقل شده، به معناى دروغ و خدعه است؛ و گويا ريشه اين لغت «سطر» بوده، كه به معناى صفى از نوشته و يا از درخت و يا از انسان است، آنگاه در مجموعه و منظومه اى از اخبار كاذب، غلبه استعمال پيدا كرده است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۷۲

ظاهر سياق اقتضا مى كرد كه بدون ذكر كفار بفرمايد: «يَقُولُونَ إن هَذَا إلّا أسَاطِيرُ الأوَّلِينَ»، شايد جهت اين كه نام گوينده (كفار) را اظهار كرد و فرمود: «يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا» اين باشد كه خواست بفهماند چه چيز آنان را بر اين داشت كه چنين نسبت ناروایى به قرآن دهند.

«وَ هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ يَنْئَوْنَ عَنْهُ وَ إِن يُهْلِكُونَ إِلّا أَنفُسهُمْ وَ مَا يَشعُرُونَ»:

نهى مى كنند از آن، يعنى از پيروى آن، و «نأى» به معناى دور شده است، و قصرى كه در جملۀ «وَ إن يُهلِكُونَ إلّا أنفُسَهُم» به كار رفته، قصر قلب است. زيرا كفار خيال مى كردند اگر مردم را از پيروى قرآن نهى كنند و آنان را از قرآن دور سازند، قرآن را هلاك كرده و دعوت خدایى را از بين مى برند، و با اين كه خداى تعالى، خواه ناخواه، نور خود را تمام مى كند، لاجرم اين بينوايان دارند خود را هلاك مى كنند و نمى فهمند.

«وَ لَوْ تَرَى إِذْ وُقِفُوا عَلى النَّارِ...»:

بيان عاقبت انكار و اصرارشان بر كفر و سرانجام اعراضشان از آيات الهى است.

« يَا لَيتَنَا نُرَدُّ وَ لَا نُكَذِّبَ بِآيَاتِ رَبِّنَا... ». بنابر اين كه قرائت «نُكَذِّب، به فتح باء، و «نَكُون»، به فتح نون باشد، معناى آيه اين است كه:

كفار آرزو مى كنند بار ديگر به دنيا برگشته و در سلك مؤمنان درآيند، باشد كه از عذاب آتش قيامت رهايى يابند. اين آرزويشان، نظير همان انكار شرك به خدا و سوگند دروغ خوردنشان از باب ظهور ملكات نفسانی شان مى باشد، زيرا كفار همان طورى كه دروغ، ملكۀ نفسانی شان بود، آرزوى خيرات و منافعى هم كه از آنان فوت شده، مخصوصا وقتى كه فوت آن مستند به اختيار خودشان و قصور تدبير در عملشان باشد، خود ملكۀ ديگرى است در نفسشان، همچنان اظهار تأسّف و تحسّرى هم كه درباره كوتاهى در امر قيامت مى كنند، كه به زودى بحث آن خواهد آمد، ملكۀ ديگرى است در نفس آنان.

علاوه بر اين كه آرزوى امر محال صحيح است، همان طورى كه آرزوى امرى كه ممكن هست، وليكن متعسر و دشوار است، صحيح است، نظير آرزوى برگشتن ايام گذشته و امثال آن، همچنان كه اين شاعر عرب، در شعر خود، چنين آرزویى كرده و گفته است:

«لَيتَ وَ هَل يَنفَعُ شَيئاً لَيتَ * لَيتَ الشَّبَابُ بُوعَ فَاشتَرَيتُ»

اى كاش و آيا گفتن اى كاش سودى دارد؟! به هر حال، اى كاش جوانى خريد و فروش مى شد و من آن را مى خريدم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۷۳

دلیل تمنّای کافران برای بازگشت به دنیا، در روز قیامت

«بَلْ بَدَا لهَُم مَّا كانُوا يُخْفُونَ مِن قَبْلُ...»:

ظاهر كلام اين است كه مرجع ضمير در «لَهُم» و «كَانُوا» و «يُخفُونَ»، يكى است و آن، عبارت است از مشركان كه در آيات قبل ذكرشان گذشت، و نيز ظاهر اين است كه مراد از «قبل»، همان دار دنيا است.

بنابراين، معناى آيه اين مى شود كه: وقتى مشركان به لب پرتگاه دوزخ قرار مى گيرند، با ديدن آتش، آنچه كه در دنيا پنهان مى داشتند، برايشان ظاهر مى شود، و همين ظهور وادارشان مى كند كه آرزوى برگشتن به دنيا و ايمان به آيات خدا و دخول در جماعت مؤمنان كنند.

و نيز از ظاهر آيه استفاده مى شود كه چيزى جز همان آتشى كه با آن مواجه مى شوند، برايشان ظاهر نمى شود. پس معلوم مى شود اين آتش، همان عمل آنان بوده و كفرى بوده كه در دنيا مى ورزيدند، و با كفر خود، حق را با آن كه برايشان روشن بوده، مستور و پوشيده مى داشتند. همچنان كه آيه شريفه: «لَقَد كُنتَ فِى غَفلَةٍ مِن هَذَا فَكَشَفنَا عَنكَ غِطَائَكَ فَبَصَرُكَ اليَومَ حَدِيدٌ» هم، به همين معنا اشاره مى كند.

و كفار را بر تمناى رجوع به دنيا وادار نكرد، مگر همان برخورد به آتش و هول روز قيامت، نه مسأله ظهور حق. چرا كه از ظاهر آيه مورد بحث و آيه سابق الذكر چنين بر مى آيد كه: حق و حقيقتى كه در دنيا به آن كفر مى ورزيدند، هم در دنيا و هم در قيامت و قبل از برخورد به آتش برايشان روشن بوده، چنان كه بعضى از آياتى كه متعرض مباحثى نظير مبحث ما است، نيز به اين معنا اشعار دارد. از آن جمله اين دو آيه است:

«وَ إذَا قِيلَ إنَّ وَعدَ اللهِ حَقٌّ وَ السَّاعَةُ لَا رَيبَ فِيهَا قُلتُم مَا نَدرِى مَا السَّاعَةُ إن نَظُنُّ إلّا ظَنّاً وَ مَا نَحنُ بِمُستَيقِنِينَ * وَ بَدَا لَهُم سَيّئَاتُ مَا عَمِلُوا وَ حَاقَ بِهِم مَا كَانُوا بِهِ يَستَهزِؤُنَ».

و «وَ لَو أنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا مَا فِى الأرضِ جَمِيعاً وَ مِثلَهُ مَعَهُ لَافتَدَوا بِهِ مِن سُوءِ العَذَابِ يَومَ القِيَامَةِ وَ بَدَا لَهُم مِنَ اللهِ مَا لَم يَكُونُوا يَحتَسِبُونَ * وَ بَدَا لَهُم سَيّئَاتُ مَا كَسَبُوا وَ حَاقَ بِهِم مَا كَانُوا بِهِ يَستَهزِؤُنَ».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۷۴

وجوه نه گانه اى كه درباره آیه: «بَل بَدَا لَهُم مِنَ الله...» گفته شده است

در معناى جملۀ «بَل بَدَا لَهُم مِنَ اللهِ مَا كَانُوا يُخفُونَ مِن قَبلُ»، وجوه و احتمالاتى است، كه صاحب المنار، آن را به نُه وجه رسانيده.

وى مى گويد: در معناى اين آيه، اقوالى است:

اول اين كه: آن چيزى كه برايشان ظهور مى كند، همان عمليات زشت و گناهان بد آنان است، كه در نامه هاى عملشان ظاهر شده و اعضاء و جوارحشان هم بر آن گواهى مى دهند.

دوم اين كه: مراد از آن، همان كارهایى است كه مى كردند و آن را به خدا نسبت مى دادند و خيال مى كردند كه سعادتشان در آن كارها است، و اينك خداى تعالى، آن را هيچ و پوچ كرد.

سوم اين كه: مراد از آن، كفر و تكذيبى است كه تا قبل از مواجه شدن با آتش پنهانش مى داشتند، چنان كه قبل از اين جمله، در جملۀ: «ثُمَّ لَم تَكُن فِتنَتُهُم إلَّا أن قَالُوا وَ اللهِ رَبِّنَا مَا كُنَّا مُشرِكِينَ» حكايتش گذشت.

چهارم اين كه: مقصود از آن، حق و ايمانى است كه از جهت عنادى كه با رسول الله و استكبارى كه از حق داشتند، با اظهار كفر، ايمان را و با تكذيب آن، حق را مى پوشاندند.

البته اين وجه، با كسانى تطبيق دارد كه كفرشان از همه مردم بيشتر بوده است، و آنان، همان معاندان و متكبّرانى بوده اند كه خداى تعالى در باره بعضى از آنان فرمود: «وَ جَحَدُوا بِهَا وَ استَيقَنَتهَا أنفُسُهُم ظُلماً وَ عُلُوّاً».

پنجم اين كه: مقصود از آن، حقايقى است كه انبيا آورده بودند و رؤساى آنان، آن را از پیروان خود پوشيده مى داشتند، و اين كه آن حقايق براى آن پیروانى كه از آن رؤسا تقليد مى كردند، روشن مى شود. از آن جمله، كتمان بعضى از اهل كتاب است رسالت نبىّ محترم ما و صفات آن جناب و بشارتى را كه انبياى اهل كتاب به آمدن وى داده بودند.

ششم اين كه: مراد از آن، عمل منافقان، يعنى اظهار ايمان و اسلام كردن و كفر درونى را نهان داشتن، است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۷۵

هفتم اين كه: مراد از آن، بعث و جزا و از جمله، عذاب جهنّم است، و اخفاى آن، عبارت است از تكذيب كردنش، كه ريشه و ماده اصلى كفر است.

هشتم اين كه: در كلام مضافى حذف شده و تقدير چنين بوده: «وَ بَدَا لَهُم وَبَالُ مَا كَانُوا...»: و معلومشان شد وبال كفر و گناهى كه پنهان مى داشتند و گريبانگيرشان گشت عقاب آن، و لذا به ناله درآمده، آرزو كردند كه اى كاش روزى از اين عذاب نجات يافته و بار ديگر، به دنيا بر مى گشتند و ديگر به آيات خدا تكذيب ننموده، ايمان به خدا را ترك نكرده و كارشان به اين جا نمى كشيد.

و هيچ يك از اين احتمالات در نظر ما رجحانى ندارد، احتمالى كه از همه راجح تر است، احتمال نهم است:

نهم اين كه: در روز قيامت، براى هر يك از كفارى كه اين آيه در حق آنان و امثال آنان نازل شده، تمامى افعال قبيحى كه در دنيا پنهانش مى داشتند، ظاهر مى شود. چه آن قبائحى كه در نظر خودشان قبيح بوده و چه آن افعالى كه در نظر بينندگان زشت بوده است.

اين بود احتمالاتى كه صاحب «المنار»، در كتاب خود، در باره آيه مورد بحث نقل كرده، و پس از آن مختار و نظر خود را گفته، و سپس در خلال كلام طويلى، آيه را كه تنها در باره رؤساى كفار است، تعميم داده و گفته است كه:

آيه شريفه، پيروان و مقلدين آنان و همچنين منافقان و اهل فسق و هر كسى را كه گناه مرتكب مى شده و از مردم پنهان مى داشته و يا واجبات را ترك مى كرده و به عذرهاى بدتر از گناهى معتذر مى شده و حقيقت حال را پنهان مى داشته اند، شامل مى شود.

خوانندگان محترم، اگر در مطالبى كه ما در معناى آيه گذرانديم، تأمّل نمايند، مى توانند به خلل و نقاط ضعف هر يك از اين وجوه و احتمالات واقف شوند. لذا حاجت و نيازى نيست كه ما معترض آن شده و كلام را طول دهيم.

« وَ لَو رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنهُ » - اين جمله، تأثير ملكات رذيله اى را كه در نشأت دنيا در دل هايشان رسوخ كرده، خاطرنشان مى سازد. زيرا آن چيزى كه وادارشان كرد به اين كه آرزوى برگشتن به دنيا و ايمان به آيات خدا و دخول در جماعت مؤمنان كنند، همان جلوه نمودن حقى است كه در دنيا ترك نموده بودند، و اينك آن حق، با جميع لوازم دوزخى و عذاب اخروی اش ظاهر شده است، و اين جلوه كردن رذائل نفسانى در قيافه عذاب، خود از مقتضيات نشأت آخرت است، كه حقايق غيبى و معنوى هم، در آن به صورت عيان جلوه مى نمايد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۷۶

روى اين حساب، اگر به فرض محال، بار ديگر هم به دنيا برگردند، باز هم دچار همان غفلت نخستين شده، حجابى بين آنان و بين عالَم غيب انداخته خواهد شد. دنياى امروزشان هم دار اختيار است، همان هواى نفس و وساوس شيطانى و قريحه عناد و تكبر و طغيانى را كه در اين دنيا داشتند، عينا همان را در آن دنيا نيز خواهند داشت، در نتيجه، باز هم مشرك و معاند با حق خواهند بود.

زيرا همان چيزى كه آنان را امروز به مخالفت با حق و تكذيب آيات خداى تعالى وادار كرد، آن روز هم كه بر حسب فرض به دنيا برگشته اند، همان عوامل به حال خود باقى است، و همان آثارى را كه اين عوامل امروز دارند، بدون كم و زياد، آن روز هم خواهند داشت.

دلیل دروغ گفتن كفار، در آرزوى رجوع به دنيا، هنگام مشاهده عذاب

« وَ إنَّهُم لَكَاذِبُونَ » - يعنى در اين كه گفتند: «يَا لَيتَنَا نُرَدُّ وَ لَا نُكَذِّبَ بِآيَاتِ رَبِّنَا...» دروغ مى گويند، گو اين كه تمنّى، انشاء است و صدق و كذب در آن راه ندارد.

ليكن اين كه گفتند: «نُرَدُّ وَ لَا نُكَذِّبَ: اى كاش خداوند ما را به دنيا بر مى گردانيد، كه اگر بر مى گرداند، ديگر تكذيب نمى كرديم» و نگفتند: «يَا لَيتَنَا نَعُودُ وَ لَا نُكَذِّبَ: اى كاش بر مى گشتيم و ديگر تكذيب نمى كرديم»، خيلى روشن است كه تنها انشاء نيست تا صدق و كذب در آن راه نيابد، بلكه هم انشاء (تمنّى) است، و هم وعده. هم تمنّاى برگرداندن است و هم وعده به اين كه اگر خداوند چنين كند، به وى ايمان آورده، عمل صالح مى كنيم.

همچنان كه در آيه شريفه: «وَ لَو تَرَى إذ المُجرِمُونَ نَاكِسُوا رُؤُسِهُم عِندَ رَبِّهِم رَبَّنَا أبصَرنَا وَ سَمِعنَا فَارجِعنَا نَعمَل صَالِحاً إنَّا مُوقِنُونَ»، و آيه: «وَ هُم يَصطَرِخُونَ فِيهَا رَبَّنَا أخرِجنَا نَعمَل صَالِحاً غَيرَ الَّذِى كُنَّا نَعمَلُ»، به اين دو جهت تصريح كرده است.

كوتاه سخن: اين كه گفتند: «يَا لَيتَنَا نُرَدُّ وَ لَا نُكَذِّبَ...»، به معناى اين است كه گفته باشند: پروردگارا! اگر ما را به دنيا برگردانى، ديگر آيات تو را تكذيب نمى كنيم، و از مؤمنان خواهيم بود. و به اين اعتبار، احتمال صدق و كذب در آن راه دارد، و صحيح است كه از دروغگويان شمرده شوند.

بعضى ها خواسته اند نسبت كذبى كه خداى تعالى در آرزویى كه كفار كرده اند، به آنان داده، چنين توجيه كنند كه مراد اين است كه: آرزوى كفار، آرزوى كاذب است، یعنی از آرزوهایی است که هرگز

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۷۷

در خارج محقق نمى شود، همچنان كه به كسى كه تمناى چيزى را مى كند كه هيچ وقت به آن نمى رسد، گفته مى شود: آرزويت به تو دروغ گفته است.

بعضى ديگر گفته اند: مراد، دروغگویى آنان است در ساير خبرهایى كه از خود مى دهند، از قبيل اصابت با واقع و اعتقاد به حق.

و اين توجيه، همان طورى كه ملاحظه مى كنيد، قابل اعتنا نيست.

«وَ قَالُوا إِنْ هِىَ إِلّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا...»:

اين دو آيه، انكار صريح مشركان نسبت به اصل معاد و فروع آن، از قبيل: احضار گواهان و گرفتن اعتراف نسبت به آنچه انكار مى كردند را، ذكر مى فرمايد. چون مسلك وثنيّت و بت پرستى، قائل به معاد نيست، همچنان كه خداى تعالى، در چند جا از كلام مجيد خود، انكار معاد را از آنان حكايت كرده است. و اگر هم معتقد بودند به اين كه بت ها در درگاه خدا شفيع اند، مقصودشان شفاعت در كار آخرت نبوده، بلكه تنها منظورشان شفاعت در رفع گرفتاری ها و جلوگيرى از پيشامدهاى هول انگيز دنيوى و جلب منافع مادى بوده است.

بنابراين، جملۀ «وَ قَالُوا إن هِىَ...»، انكار معادشان را حكايت مى كند، و معنايش اين است كه: جز همين حيات دنيوى، حيات ديگرى بعد از آن نيست، و ما پس از مرگ، زنده شدنى نيستيم.

و جملۀ «وَ لَو تَرَى إذ وُقِفُوا»، به منزله جوابى است از انكار آنان. البته به اين بيان كه لازمۀ گفتارشان (إن هِىَ إلّا) را، به صورت تمنّا (وَ لَو تَرَى: اى كاش مى ديدى) خاطرنشان پيغمبر گرامى خود مى سازد، و آن لازمه و تالى فاسد اين است كه:

به زودى، آنچه را كه با گفتن «وَ مَا نَحنُ بِمَبعُوثِينَ» انكار مى كردند، تصديق و اعتراف خواهند نمود و اين، در حالى است كه در برابر پروردگار خود مى ايستند و آنچه را كه انبياء «عليهم السلام» در دنيا گوشزدشان مى كردند و مى گفتند كه بعد از مرگ دوباره زنده خواهيد شد و اينان انكارش مى كردند، به عيان مشاهده مى كنند.

از اين جا معلوم مى شود كه: جملۀ «إذ وُقِفُوا»، تفسير همان معاد و حشر است و مؤيّد آن، اين است كه در آيه بعد هم كه مى فرمايد: «قَد خَسِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِلِقَاءِ اللهِ حَتّى إذَا جَاءَتهُمُ السَّاعَةُ...»، از حشر و بعث و قيامتى كه در جملات قبلى بود، به «لقاء الله» تعبير كرده و بلافاصله «ساعت» را ذكر فرموده، تا برساند كه منظور از آن، همان ساعت لقاء الله است.

و اين كه فرمود: «ألَيسَ هَذَا بِالحَقّ»، معنايش اين است كه: آيا بعث و برانگيختنى كه در دنيا انكارش مى كرديد، با اين كه بعث همين لقاء الله بود، حق است يا نه؟

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۷۸

«قَالُوا بَلَى وَ رَبِّنَا قَالَ فَذُوقُوا العَذَابَ بِمَا كُنتُم تَكفُرُونَ: گفتند: بله، به پروردگار ما سوگند. گفت: پس بچشيد عذاب را به كيفر كفرى كه مى ورزيديد و حقى كه پنهان مى داشتيد».

«قَدْ خَسرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِلِقَاءِ اللَّهِ...»:

در مجمع البيان مى گويد: هر چيزى را كه ناگهانى پيش آيد، «بَغت» گويند. مثلا گفته مى شود: «بغتة الأمر: فلان امر، ناگهانى براى او پيش آمد». و به همين معنا است ساير مشتقات آن.

راغب هم، در مفردات، در باره معناى «حسرت» گفته است:

«حسر»، عبارت است از كنار زدن لباس از هر چيزى كه ملبس به آن است. گفته مى شود: «حَسَرتُ عَن الذّرَاع: يعنى آستين را از ذراع بالا زدم». و «حاسر»، به كسى گويند كه زره بر تن و كلاه جنگى بر سر نداشته باشد، و «محسرة»، به معناى جاروب است. تا آن جا كه مى گويد: خسته و فرسوده را هم كه «حاسر» مى خوانند، براى اين است كه اندازه توانایی اش براى ديگران معلوم شده، تا آن جا كه مى گويد: و «حسرت»، به معناى اندوه و ندامت بر امرى است كه فوت شده باشد.

و ارتباط اين معنا با معناى كشف، از اين راه است كه گويد شخص اندوهناك، برايش كشف شده و پى برده به جهلى كه او را وادار نمود به ارتكاب كارى كه مرتكب شده، و يا از اين راه است كه قوايش از فرط اندوه و ندامت بر مافات منحسر (ضعيف) شده، و يا از تدارك آن دچار حسر (خستگى) گشته است. اين بود آن مقدارى كه از كلام «راغب»، در معناى كلمه «حسر» محل حاجت بود.

و نيز، در باره معناى «وِزر» مى گويد: «وَزَر»، به فتح واو و زاء، پناهگاه در كوه را گويند. در قرآن كريم هم كه فرموده: «كَلَّا لَا وَزَرَ * إلَى رَبِّكَ يَومَئِذٍ المُستَقَر»، به همين معنا آمده.

و «وِزر»، به كسر واو و سكون زاء، به معناى سنگينى است، و رابطه بين اين لغت و لغت «وَزَر»، شباهتى است كه سنگينى با كوه دارد. و لذا گناه را هم «وِزر» مى خوانند و هم از آن به «ثقل» تعبير مى كنند.

از جمله آياتى كه در آن «وِزر»، به معنى گناه به كار رفته، آيه «لِيَحمِلُوا أوزَارَهُم كَامِلَةً» مى باشد. همچنان كه در آيه «وَ لَيَحمِلُنَّ أثقَالَهُم وَ أثقَالاً مَعَ أثقَالِهِم» نيز، به اين معنا به كار رفته است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۷۹

به هر حال، آيه مورد بحث، يكى ديگر از آثار سوء انكار بعث مشركان را بيان مى كند و آن اثر سوء، عبارت است از اين كه:

به زودى، به طور ناگهانى قيامتشان، قيام نموده و ناله شان به حسرت بر دنيایى كه مفت از دستشان رفته، بلند شده، گناهان را كه آن روز به صورت بارى سنگين مجسّم مى شود، به دوش خواهند كشيد. و اين، خود پست ترين و دشوارترين احوال آدمى است و بد بارى است كه به دوش مى كشند، يا بد گناه، و يا بد وِزر و وبالى است كه حمل مى كنند.

و اين آيه، يعنى آيه: «قَد خَسِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِلِقَاءِ الله»، به منزله نتيجه اى است كه از جملۀ «وَ قَالُوا إن هِىَ إلّا حَيَاتُنَا الدُّنيَا...» گرفته مى شود و آن، اين است كه: مشركان، با عوض كردنشان راحت آخرت و مسرت لقاء الله را، با انكار بعث و عذاب اليمى كه از لوازم آن است، خود را «خاسر» و زيانكار كردند.

«وَ مَا الْحَيَوةُ الدُّنْيَا إِلّا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدَّارُ الاَخِرَةُ خَيرٌ...»:

اين آيه، تتمه كلام قبلى است كه در آن بيان مى كند حال حيات دنيوى و اخروى و مقايسه بين آن دو را، و اين كه حيات دنيوى، لهو و لعب است و بس. زيرا كه اين زندگى، چيزى جز يك سلسله عقايد اعتبارى و غرض هاى موهوم نيست، و چون «لعب» هم عبارت است از سرگرمى به موهومات، بنابراين، دنيا نيز يك نوع «لعب» خواهد بود.

و از آن جایى كه آدمى را از مهمات حيات اخروی اش كه حيات حقيقى و دائمى است، باز مى دارد، و «لهو» هم، چيزى است كه آدمى را از مهماتش باز مى دارد؛ پس دنيا هم، نوعى «لهو» است.

و اما اين كه چرا «دار آخرت»، «خير» است، آن هم تنها براى متقين، جهتش اين است كه: «دار آخرت»، حياتى است حقيقى و ثابت، و چنين حياتى، جز براى متقين دست نمى دهد. از اين جهت فرمود: «خير است براى متقين».

بحث روايتى

در تفسير عياشى، از هشام بن سالم، از ابى عبدالله «عليه السلام» نقل كرده كه فرمود:

خداى تعالى، در روز قيامت اين قدر عفو مى كند كه هیچ کس تصور آن را نمى كند، حتى مشركان هم به طمع افتاده و مى گويند: «وَ اللهِ رَبِّنَا مَا كُنَّا مُشرِكِينَ».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۸۰

در مجمع البيان، در ذيل آيه: «ثُمَّ لَم تَكُن فِتنَتُهُم إلّا أن قَالُوا...» مى گويد: «فتنه» در اين جا، به معناى معذرت است، و بر طبق همين معنا، روايتى هم از امام صادق «عليه السلام» نقل شده.

در تفسير قمى، در ذيل جملۀ: «وَ هُم يَنهَونَ عَنهُ وَ يَنأونَ عَنهُ...» گفته است كه: بنى هاشم، همواره رسول خدا را يارى كرده و قريش را مانع مى شدند از اين كه به آن جناب آسيب رسانند، و در عين حال، «يَنأونَ عَنهُ: از او دورى نموده و ايمان نمى آوردند».

مؤلف: مضمون اين روايت، قريب به مضمون روايتى است كه از عطا و مقاتل نقل شده كه:

مراد از اين آيه، «ابوطالب»، عموى رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» است. زيرا وى، قريش را از آسيب رساندن به رسول الله «صلى الله عليه و آله و سلم» باز مى داشت، و در عين حال، از آن جناب و از ايمان به او هم دورى مى كرد.

وليكن سياق اين آيه، با اين مطلب سازگار نيست. براى اين كه ظاهرش اين است كه ضمير به «قرآن» بر مى گردد، نه به «رسول الله». علاوه بر اين كه رواياتى كه از ائمّه اهل بيت «عليهم السلام» در خصوص ايمان ابوطالب وارد شده، بسيار زياد است.

روايات و شواهدى در مورد ايمان جناب ابوطالب

در مجمع البيان مى گويد:

اجماع اهل بيت «عليهم السلام» بر ايمان ابوطالب به ثبوت رسيده، و اجماع آنان، حجّت است. براى اين كه آنان، يكى از دو ثقلى هستند كه رسول الله، امت را امر به تمسّك به آن دو كرده و فرموده است: «ما إن تَمَسَّكتُم بِهِمَا لَن تَضِلُّوا: مادامى كه تمسك كنيد به آن دو، هرگز گمراه نمى شويد».

روايت عبدالله عُمَر هم، دلالت بر اين معنا دارد، كه ابوبكر، در روز فتح مكه، پدرش را كه در آن ايام مرد نابينایى بود، نزد رسول الله آورد. حضرت فرمود: چرا اين پيرمرد را زحمت دادى؟ به من مى گفتى من خود نزد او مى رفتم؟

ابوبكر عرض كرد: خواستم تا خداوند اجر و ثواب به او مرحمت كند. به خدایى كه تو را به حق مبعوث كرد، من آن روزى كه ابوطالب اسلام آورد، بيشتر خوشحال بودم تا امروز كه پدرم اسلام مى آورد. منظورم خوشحالى و خشنودى و روشنى چشم شما است. حضرت فرمود: راست مى گویى.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۸۱

طبرى هم، به سند خود روايت كرده كه:

وقتى رؤساى قريش، حمايت ابوطالب را از رسول الله «صلى الله عليه و آله و سلم» ديدند، نزد وى اجتماع كرده، گفتند: ما عمّارة بن وليد را كه زيباترين و سخی ترين و شجاع ترين جوانان قريش است، آورده ايم كه به تو واگذارش كنيم و تو در عوض، برادرزاده ات را كه باعث تفرقه جماعت ما شده و عقايد ما را خرافات و سفاهت دانسته، به ما واگذار كنى تا او را بكشيم.

ابوطالب فرمود: شما با من انصاف نكرديد، فرزندتان را به من مى دهيد تا آب و نانش دهم و من فرزند خود را به شما واگذار كنم تا او را بكشيد؟ انصاف اين است كه شما قريش هم از هر خانواده يك فرزند از فرزندان خود را به من واگذار كنيد تا بكشم. آنگاه گفت:

مَنَعنَا الرَّسُولَ رَسُولَ المَلِيكِ * ببيض تَلَألأ كَلَمعِ البُرُوق

إذ ودُّوا حِمَى رَسُولَ المَلِيكِ * حِمَايَةً حَام عَلَيهِ شَفِيق

و كلمات و اشعارى كه از او نقل شده و بر اسلامش دلالت مى كند، بسيار و بى شمار و همه مشهور است. از آن جمله، اين شعر است:

ألَم تَعلَمُوا أنَّا وَجَدنَا مُحَمّداً * نَبِيّاً كَمُوسَى خط فِى أوَّل الكُتُبِ

ألَيسَ أبُونَا هَاشِم شَدَّ أزرَهُ * وَ أوصَى بَنِيهِ بِالطَعَانِ وَ بِالضَّربِ

و نيز از آن جمله، اين دو بيت است كه از ابيات قصيده او است:

وَ قَالُوا لاحمد أنتَ امرُؤ * خَلُوفُ اللِّسَان ضَعِيفُ السَّبَب

ألَا إنَّ أحمَدَ قَد جَائَهُم * بِحَقٍ وَ لَم يَأتِهِم بِالكَذِب

و از آن جمله، اين چند بيت است كه آن جناب، در ضمن اشعارى كه درباره داستان عهدنامۀ قريش و معجزه رسول الله «صلى الله عليه و آله و سلم» سروده است:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۸۲

وَ قَد كَانَ فِى أمرِ الصَّحِيفَةِ عِبرَةٌ * مَتَى مَا يُخبِرُ غَائِب القَومِ يعجب

مَحَا اللهُ مِنهَا كُفرَهُم وَ عُقُوقَهُم * وَ مَا نَقَمُوا مِن نَاطِقِ الحَقِّ مُعرَب

وَ أمسَى ابنُ عبَدِ الله فِينَا مُصَدِّقاً * عَلَى سَخَط مِن قَومِنَا غَيرَ مُعتب

و نيز از آن جمله، اين چند بيت از قصيده اى است كه وى، در تحريك برادرش حمزه، بر پيروى رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» و صبر در اطاعتش سروده است:

صَبراً أبَا يَعلِى عَلى دِينِ أحمَدٍ * وَ كُن مُظهِراً لِلدِّينِ وَفَّقتَ صَابِراً

فَقَد سَرَّنِى إذ قُلتُ أنِّى مُؤمِنٌ * فَكُن لِرَسُولِ الله فِى اللهِ نَاصِراً

و اين بيت از قصيده ديگر اوست:

أُقيِمُ عَلَى نَصرِ النَّبِىِّ مُحَمّد * أُقَاتِلُ عَنهُ بِالقِنَا وَ القَنَابِل

و همچنين، اين چند بيت است كه در آن، نجاشى را بر يارى رسول الله «صلى الله عليه و آله و سلم» تحريك مى كند:

تَعلم مَلِيكَ الحَبشِ أنَّ مُحَمّداً * وَزِيرٌ لِمُوسَى وَ المَسِيحَ بنَ مَريَم

أتَى بِهُدى مِثلَ الَّذِى أتَيَا بِهِ * و كل بِأمرِ الله يَهدِى وَ يَعصِم

وَ أنَّكُم تَتلُونَهُ فِى كِتَابِكُم * بِصِدقِ حَدِيثٍ لَا حَدِيثَ المُرجَم

فَلَا تَجعَلُوا لِلّهِ نِدّاً وَ أسلِمُوا * وَ إنّ طَرِيقَ الحَقّ لَيسَ بِمُظلَمُ

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۸۳

و نيز از آن جمله، اين چند بيت است كه در دمِ مرگ، به عنوان وصيت سروده است:

أوصى بِنَصرِ النَّبِىِّ الخَيرِ مَشهَده * عَلِيّاً ابنِى وَ شَيخَ القَومِ عَبّاسا

وَ حَمزَة الأسد الحَامِىّ حَقِيقَته * وَ جَعفَراً أن يذودوا دُونَهُ النَّاسا

كُونُوا فدى لَكُم أُمّى وَ مَا ولدت * فِى نَصرِ أحمَد دُونَ النَّاسِ اترَاسا

و از اين قبيل ابيات در قصائد مشهور آن جناب و وصيت ها و خطبه هايش آن قدر زياد است، كه اگر بخواهيم همه را در اين جا نقل كنيم، كتاب طولانى مى شود.

و عمده دليل كسانى كه مى گويند ابوطالب اسلام نياورده، بعضى از رواياتى است كه از طريق عامّه در اين باره نقل شده، و در قبال آن روايات اجماع اهل بيت «عليهم السلام» و بعضى از روايات ديگر از طريق خود عامه و اشعارى كه از آن جناب نقل شده، همه دلالت بر اسلام وى دارند، تا ببينى اشخاص كدام يك از اين دو قول را اختيار نموده و كدام يك از اين دو دليل را ترجيح دهند.

دو روايت در مورد عالم ذَر، در ذيل آیه: «وَ لَو رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنهُ...»

و در تفسير عياشى، از خالد، از ابى عبدالله «عليه السلام» روايت شده كه فرمود: اگر مشركان به دنيا برگردند، باز همان شرك را از سر خواهند گرفت، براى اين كه اين ها در اصل ملعون اند.

و در همان كتاب، از عثمان بن عيسى، از بعضى از اصحابش، از امام صادق «عليه السلام» روايت شده كه فرمود:

خداى تعالى، به آب فرمود: گوارا و شيرين شو، تا از تو، بهشتم و بندگان صالحم را خلق كنم. و نيز به آب فرمود: شور و تلخ شو، تا از تو، آتشم و اهل معصيتم را بيافرينم. آنگاه اين دو آب را با خاك بياميخت و با دست راست خود، قبضه اى از آن برگرفته، مخلوقاتى به ريزى ذرّه بيافريد، آنگاه از خود آن ها، عليه خودشان گواهى خواست كه: آيا من پروردگار شما نيستم؟ و آيا اطاعتم بر شما واجب نيست؟ گفتند: چرا.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۸۴

آنگاه به آتش فرمود: آتش شو، ناگهان آتشى افروخته شد، به آن ذرّات فرمود: در آتش شويد، بعضى ها سرعت كردند. بعضى ديگر به كُندى جانب آتش روان شدند، و بعضى اصلا از جاى برنخاستند. پس آن هایى كه رفتند، وقتى حرارت آتش را ديدند، برگشتند و احدى از آنان داخل آتش ‍ نشد.

سپس به دست خود از آن گِل، قبضه ديگرى برداشته، مخلوقاتى به ريزى ذرّه، مانند مخلوقات بار نخستين آفريد. آنگاه از خود آن ها، عليه خودشان گواهى خواست، نظير همان گواهى مخلوقات بار نخست، سپس فرمود: در اين آتش قرار گيريد، بعضى ها به كُندى و بعضى ديگر به سرعت و پاره اى به طرفة العين، در آتش شده، احدى تخلّف نكرد.

آنگاه فرمود: به سلامت درآیيد. پس همگى بيرون شدند، در حالتى كه چيزى از آتش به آن ها اصابت نكرده بود. آن طایفه ديگر گفتند: پروردگارا! از ما بگذر تا ما هم همان كارى كه اين ها كردند، بكنيم. فرمود: گذشتم. پس بعضى به سرعت در آتش شده و بعضى مانند بار اول از جاى برنخاستند. آيه شريفه: «وَ لَو رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنهُ وَ إنّهُم لَكَاذِبُون»، درباره همين طايفه اخير است.

مؤلف: اين روايت و روايت قبلی اش، از روايات مربوط به مساله عالَم ذَر است، و ما به زودى، در سوره «اعراف»، در تفسير آيه: «وَ إذ أخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِى آدَمَ مِن ظُهُورِهِم ذُرِّيَّتَهُم وَ أشهَدَهُم عَلَى أنفُسِهِم ألَستُ بِرَبِّكُم قَالُوا بَلَى...»، بحث مفصّلى راجع به اين مساله خواهيم نمود، و خلاصه اش اين است كه:

همان طورى كه نظام ثواب و عقاب در آخرت، ارتباط مستقيمى با نظام نشأت قبل از آخرت، يعنى نشأت دنيا و اطاعت و معصيت در آن دارد، همچنين اطاعت و معصيت در دنيا، با نشأت ديگرى كه به حسب رتبه قبل از رتبه دنيا قرار گرفته، ارتباط تامّى دارد.

پس مراد امام از اين كه در روايت فرمود: آيه شريفه «وَ لَو رُدُّوا...» درباره اين ها است، اين است كه اگر مشركان از عرصات محشر به دنيا عودت داده شوند، هر آينه شرك و منهيّات ديگرى را كه داشتند، از سر خواهند گرفت. زيرا اينان، از همان عالَم «ذر» دروغگو بودند، و در آن جا هم، به خداى تعالى دروغ گفتند. و عينا مراد امام «عليه السلام» از اين كه در روايت اولى فرمود: «اگر مشركان به دنيا برگردند، باز همان شرك را از سر خواهند گرفت، براى اين كه اينان در اصل ملعون اند»، نيز همين معنا است، و مقصود آن جناب از «اصل»، همان عالَم ذَر است.

بنابراين، اين دو روايت مشتمل است بر وجه ديگرى در تفسير آيه، غير آن سه وجهى كه در بيان سابق گذشت.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۸۵

در مجمع البيان، از اعمش، از ابى صالح، از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» روايت كرده كه در تفسير جملۀ «يَا حَسرَتَنَا عَلَى مَا فَرَّطنَا فِيهَا...» فرموده اند: اهل آتش منزل هاى بهشتى خود را در آتش مى بينند و آه از نهاد برآورده، مى گويند: «يَا حَسرَتَنَا....».


→ صفحه قبل صفحه بعد ←