تفسیر:المیزان جلد۷ بخش۲۸
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
«وَ مِنْ ءَابَائهِمْ وَ ذُرِّيَّاتهِمْ وَ إِخْوَانهِمْ»:
اين تعبير، گفتار قبلى ما را مبنى بر اين كه هدايت الهى در سلسله آباء و ابناى بشر، در هيچ جا قطع نشده، تأييد مى نمايد. براى اين كه «ذرّيات» را كه همان نسل آينده است، با «آباء» كه نسل گذشته است، توأم ذكر نموده و فرموده كه آيندگان نيز در داشتن هدايت با حاضرين، به پدرى يا پسرى يا اخوت اتصال دارند.
مراد از استعمال معناى «اجتباء»، در باره پیامبران الهى
«وَ اجْتَبَيْنَاهُمْ وَ هَدَيْنَاهُمْ إِلى صرَاطٍ مُّستَقِيمٍ»:
راغب، در مفردات خود مى گويد: «جَبَيتُ المَاءَ فِى الحَوضِ»، به معناى اين است كه: من آب را در حوض جمع كردم. و به همين مناسبت، «حوض» را كه مجمع آب است، «جَابِية» مى نامند و جمع آن «جواب» است، و در قرآن كريم، اين كلمه در جملۀ «وَ جِفَانٍ كَالجَوَاب» به كار رفته است. و همين ماده را به طور استعاره، در جمع آورى ماليات استعمال نموده، اين عمل را «جِبَايَةُ الخَرَاج» مى نامند، و به همين معناى استعارى در آيه: «يُجبَى إلَيهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَئ» آمده است.
آنگاه مى گويد: «إجتباء»، به همان معناى جمع كردن است، وليكن نه هر جمع كردنى، بلكه برگزيدن و انتخاب كردن، و به اين معنا است جملۀ «فَاجتَبَيهُ رَبُّهُ» و «إجتباء» و برگزيدن خدا يك بنده را، به اين است كه: او را به فيض الهى خود اختصاص داده، در نتيجه انواع نعمت ها، خود به خود و بدون زحمت، به سويش سرازير گردد، و اين موهبت مخصوص انبيا و بعضى از صديقين و شهداء، كه همرتبه انبياء هستند، مى باشد.
اين كلمه در چند جاى قرآن آمده. از آن جمله فرموده: «وَ كَذَلِكَ يجَتبَيِكَ رَبُّكَ: و اين چنين پروردگارت تو را بر مى گزيند». و فرموده: «فَاجتَبَيهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحِينَ: پروردگارش او را برگزيد و از صالحين قرارش داد». و نيز فرموده: «وَ اجتَبَينَاهُم وَ هَدَينَاهُم إلَى صِرَاطٍ مُستَقِيمٍ». و در جاى ديگر فرموده: «ثُمَّ اجتَبَيهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَيهِ وَ هَدَى». و نيز فرموده: «يَجتَبِى إلَيهِ مَن يَشَاءُ وَ يَهدِى إلَيهِ مَن يُنِيبُ».
اين معنا، گرچه از موارد استعمالش استفاده مى شود، وليكن معناى اصلى لغت نيست، بلكه لازم آن معنا است، و گرنه معناى اصلى «إجتباء»، همان جمع آوردن است.
از سياق آيات مورد بحث هم به دست مى آيد كه: همان معناى اصلى لغت مورد عنايت است، و خواسته است براى بيان هدايت به صراط مستقيمى كه بعدا ذكر مى كند، زمينه چينى كرده باشد. گويى فرموده است: ما سلسله جليل انبيا «عليهم السلام» را كه در طول تاريخ بشريت متفرق بوده و هر يك در زمانى مى زيستند، يك جا جمع نموديم و يك جا و به يك عنايت، همه را به سوى صراط مستقيم هدايت كرديم.
دعوت همه انبياء«ع» و تمام شرايع، در حقيقت، يكى است
آرى، همان طورى كه گفتيم، مقصود از سياق اين آيات، بيان اتصال رشته هدايت يافتگان به هدايت فطرى الهى است، و مناسب چنين بيانى، اين است كه اين سلسله يك جا تصور شده، هدايتشان يك هدايت و صراط مستقيمشان يك صراط گرفته شود، تا آن كه اختلاف در زمان و در احوال و همچنين اختلاف در پويندگان اين راه و اختلاف در هدف و مقصد، باعث اختلاف در هدايت و صراط نشود.
همچنان كه همين طور هم هست. چون صراطى كه خداوند انبيا «عليهم السلام» را بدان هدايت فرموده، گرچه به حسب ظاهر شرايع و احكام آن از جهت توسعه و ضيق با هم اختلاف دارند، وليكن در حقيقت، راه يكى و شرايع هم يكى است، و اين اختلاف، در حقيقت اختلاف نيست، بلكه اجمال و تفصيل است.
امتى كه استعداد تحمل تفاصيل احكام را نداشته، شريعتش سطحى و اجمالى و امتى كه چنين استعدادى را داشته، شريعتش وسيع و تفصيلى است، و گرنه تمامى اديان و شرايعف در يك حقيقت كه همان توحيد فطرى باشد، اتفاق داشته و همه بشر را به عبوديتى كه در خور وُسع و طاقت بشرى است، دعوت مى كرده اند. چون خصوصيات خلقت خاص بشرى ذاتى او و در تمامى افراد گذشته و آينده او، يك جور است و طورى نيست كه مرور ايام و يا تحولات ديگرى، آن خصوصيات را تغيير داده، در نتيجه شعور و اراده او را، شعورى ديگر و اراده اى غير اراده بشر اولى كند.
وقتى اراده و شعور قابل تغيير است كه مبادى اراده كه همان حواس ظاهرى و احساسات و عواطف درونى است، قابل تغيير باشد، و وقتى اين حواس قابل تغيير است كه مبدأ آن، كه همان عقل فطرى است، قابل تغيير باشد، و معلوم است كه عقل فطرى بشر، فطرى و غيرقابل تغيير است، و اين منافات ندارد با اين كه آراء و مقاصد طبقات اوليه بشر، با آراء و مقاصد طبقات آخرى آن، از جهت اختلاف در حوائجش مختلف بوده باشد.
چون اين اختلاف كه در مظاهر حيات وى و در نحوه اعمال وى در اعصار و قرون مختلف ديده مى شود، اختلافى است ظاهرى و صورى، و گرنه ريشه همه آن ها يكى است و آن، مسأله جلب منفعت و فراهم نمودن وسايل زندگى و آسايش از خانه و همسر و خوراك و پوشاك و امثال آن، و دفع ضرر و فرار از چيزهايى است كه در سعادت زندگى او خلل وارد مى سازد، و اين هميشه و در همه افراد بشر، به طور يكسان وجود دارد، و از فطريات غيرقابل تغيير است. همچنان كه قرآن كريم فرموده: «فَأقِم وَجهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطرَةَ اللهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيهَا لَا تَبدِيلَ لِخَلقِ اللهِ ذَلِكَ الدِّينُ القَيِّمُ وَلَكِنَّ أكثَرَ النَّاسِ لَا يَعلَمُونَ».
آرى، دين حنيف الهى، همان نواميسى است كه حاكم و قيّم بر جوامع بشرى مى باشد و فطرت و خلقت خاص بشر، او را به پيروى از آن هدايت نموده و خلاصه به اعتقاديات و اخلاقيات و اعمال صالح و مؤثر در تأمين سعادتش ملهم مى سازد.
از اين روى، همان طورى كه اين نواميس در اديان مختلف و همچنين در احوال مختلف اختلاف پيدا نمى كند، همين طور در اجزاى آن اختلاف و تضادى ديده نمى شود. به اين معنا كه هيچ حكمى از احكام دين حنيف، با حكم ديگر آن تضاد ندارد. چون همه آن احكام را مسأله توحيد تنظيم و تعديل كرده، و عينا مثال توحيد و احكام اديان آسمانى، مثال مدبّر است نسبت به قواى بدنى، كه اگر يكى از قوا بخواهد از حدّ خود تجاوز نمايد، نفس كه مدبّر بدن است، آن قوه را تعديل نموده و از طغيانش جلوگيرى مى كند.
و همچنين اين نواميس در اشخاص مختلف هم، اختلاف پيدا نمى كند، و چنان نيست كه هدايت فطرى طبقات اوليه بشر را به چيزى و طبقات آخرى او را به چيز ديگرى دعوت كند، هر چند اين دعوت، در اجمال و تفصيل اختلاف دارد، همچنان كه خداوند فرموده: «إنَّ الدِّينَ عِندَ اللهِ الإسَلامُ».
و نيز فرموده: «شَرَعَ لَكُم مِنَ الدِّينِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذِى أوحَينَا إلَيكَ وَ مَا وَصَّينَا بِهِ إبرَاهِيمَ وَ مُوسَى وَ عِيسَى أن أقِيمُوا الدِّينَ وَ لَا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ».
و همچنين، به حسب هدف و نتيجه هم مختلف نمى شود، براى اين كه هدف تمامى احكام و معارف گوناگون اعتقادى و اخلاقى و عملى اديان يكى است، و آن هم توحيد است، همچنان كه فرموده: «إنَّ هَذِهِ أُمَّتُكُم أمَّةً وَاحِدَةً وَ أنَا رَبُّكُم فَاعبُدُونِ».
مقصود از هدایت انبیاء به سوی صراط مستقیم چیست؟
از آنچه گذشت، معناى جملۀ «وَ هَدَينَاهُم إلَى صِرَاطٍ مُستَقِيم» نيز معلوم شد.
در اين جمله، بر خلاف جملۀ «إهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِيم»، لفظ «صِراط» به طور نكره (بدون الف و لام عهد) ذكر شده، تا ذهن به وصف آن، كه همان «استقامت» است، متوجه شود. و چون استقامت در هر چيزى، عبارت از اين است كه صفات و خصوصياتش به يك صورت باشد، بنابراين، صراطى كه انبياء «عليهم السلام» بدان هدايت شده اند، صراطى است كه در هيچ جهتى از جهات و در هيچ حالى از احوال مختلف نمى شود. چون پايه و اساس آن بر فطرت است، و معلوم است كه فطرت انسانيت، كه همان نحوه خاص خلقت اوست، هرگز در افراد مختلف نمى شود. لذا مى بينيم كه فطرت او، در به دست آوردن مقاصد تكوينى خود نيز، مختلف نيست.
پس معناى جمله فوق اين شد كه: هدايت يافتگان به اين هدايت، و يا به عبارتى ديگر كسانى كه صراط مستقيم را يافته اند، در مسير زندگى از لغزش و انحراف از راه ايمن هستند. براى اين كه راهى كه اينان طى مى كنند، راهى است كه بيراهه ندارد، و هدايتى كه اينان يافته اند، هدايتى است كه ديگر خطر ضلالت در آن متصور نيست.
خلاصه راه حقى است كه در آن راه باطلى نبوده، و سعادتى است كه احتمال شقاوت در آن راه ندارد. راهى است كه هر جزء آن با جزء ديگر ائتلاف داشته، حالات آن با هم برابر است، از حق آغاز شده و به حق منتهى مى گردد. راهى است كه راهروان خود را به حيرت دچار ننموده و به ظلم و شقاوت و معصيت مبتلا نمى كند، همچنان كه فرمود: «الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَم يَلبِسُوا إيمَانَهُم بِظُلمٍ أُولَئِكَ لَهُمُ الأمنُ وَ هُم مُهتَدُونَ».
«ذَلِك هُدَى اللَّهِ يَهْدِى بِهِ مَن يَشاءُ مِنْ عِبَادِهِ ...»:
در اين جمله، اين معنا را بيان مى كند كه آنچه را كه خداوند سابقا در باره هدايت انبياء «عليهم السلام» بيان می داشت، معرف هدايت خاص او بود. همان هدايتى كه غير انبياء «عليهم السلام»، هر كس ديگرى را هم بخواهد، با آن هدايت مى كند.
پس «هدايت» وقتى هدايت به معناى واقعى است، كه از ناحيه خداى سبحان باشد، و وقتى از خداى سبحان است، كه آدمى را به صراط مستقيم كشانيده، با انبياء «عليهم السلام» همراه كند. و علامت اين نيز، اين است كه برگشت همه دستورات آن به توحيد و اقامه دعوت حق و عبوديت و تقوا باشد.
پس هر دعوت و هدايتى كه بين انبياء فرق گذاشته و مردم را نسبت به بعضى از آنان كافر و نسبت به بعضى ديگر مؤمن كند، و يا بين احكام خدا تفرقه انداخته، مردم را به عمل به بعضى از آن ها و ترك بعضى ديگر دعوت مى كند، و يا از عهده تأمين سعادت زندگى انسانى بر نمى آيد، و يا انسان را به سوى شقاوت و بدبختى سوق مى دهد، هدايت خدايى و مورد امضاء و رضاى پروردگار نيست و از راه فطرت منحرف است.
قرآن كريم، در اين باره مى فرمايد: «إنَّ الَّذِينَ يَكفُرُونَ بِاللهِ وَ رُسُلِهِ وَ يُرِيدُونَ أن يُفَرِّقُوا بَينَ اللهِ وَ رُسُلِهِ وَ يَقُولُونَ نُؤمِنُ بِبَعضٍ وَ نَكفُرُ بِبَعضٍ وَ يُرِيدُونَ أن يَتَّخِذُوا بَينَ ذَلِكَ سَبِيلاً أُولَئِكَ هُمُ الكَافِرُونَ حَقّاً».
و نيز مى فرمايد: «أفَتُؤمِنُونَ بِبَعضَ الكِتَابِ وَ تَكفُرُونَ بِبَعضٍ فَمَا جَزَاءُ مَن يَفعَلُ ذَلِكَ مِنكُم إلَّا خِزىٌ فِى الحَيَوةِ الدُّنيَا وَ يَومَ القِيَامَةِ يُرَدُّونَ إلَى أشَدِّ العَذَابِ».
و نيز مى فرمايد: «وَ مَن أضَلُ مِمَّن اتَّبَعَ هَوَيهُ بِغَيرِ هُدىً مِنَ اللهِ إنَّ اللهَ لَا يَهدِى القَومَ الظَّالِمِينَ». يعنى راه پيروى هواى نفس، راه هدايت خدا نيست، بلكه بيراهه اى است كه سالكش را، هرگز به سعادت حيات نمى رساند. چون چنين راهى ظلم است و خداوند، هرگز ظلم و ستم را وسيله سعادت قرار نداده و نخواهد داد.
كوتاه سخن اين كه:
يكى از خصوصيات هدايت الهى، اين است كه: ضلالت در آن راه نداشته و هيچ وقت سالك را به ضلالت نمى كشاند. خصوصيت ديگر آن، اين است كه: وقتى براى انسان باقى مى ماند كه شكرش بجا آورده شود، و گرنه از چنگ انسان مى رود، و آدمى دچار ضلالت مى گردد.
آرى، خدا وقتى اين هدايت را به كسى روزى كرد، چنين نيست كه ديگر خودش در آن سلطنت، و دخل و تصرفى نداشته باشد، چون عطاياى خدا بر خلاف عطاياى ما، نعمت مورد عطا را از تحت ملكيت و سلطنت خدا بيرون نمى كند.
پس اين طور نيست كه هدايت بعد از اين كه به دست ما آمد، براى ما باقى مانده و خلاصه مال ما باشد، چه اين كه شكرش را بجا بياوريم و چه نياوريم. بلكه باقى ماندنش، موقوف بر اين است كه: به لوازم توحيد و عبوديت عمل شود، و لذا در آخر آيه مورد بحث فرمود: «وَ لَو أشرَكُوا لَحَبِطَ عَنهُم مَا كَانُوا يَعمَلُونَ». و اگر از كفران نعمت هدايت، به خصوص «شرك» تعبیر كرده، براى اين است كه زمينه گفتار، توحيد مى باشد.
«أُولَئك الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَاب وَ الحُْكمَ وَ النُّبُوَّةَ»:
اشاره به لفظ «اولئك» كه مخصوص بعيد است، به منظور اين است كه دلالت كند بر علو شأن و رفعت مقام انبياء «عليهم السلام»، گرچه ظاهر «آتَينَاهُم»، اين است كه خداوند به همه انبياء «عليهم السلام»، كتاب و حكم و نبوت داده، وليكن اين از باب توصيف مجموع است به وصف مجموع، و منافات ندارد كه بعضى از اين مجموع، بعضى از آن اوصاف را نداشته باشد. زيرا به برخى از انبياء مانند نوح، ابراهيم، موسى و عيسى «عليهم السلام»، کتاب داده شده است. و نظير اين وجه، در آيه: «وَ اجتَبَينَاهُم وَ هَدَينَاهُم» گذشت.
در هر جاى قرآن كريم كه «كتاب» به انبياء «عليهم السلام» نسبت داده شده، مقصود صحفى است كه شرايع دينى در آن نوشته شده، و انبياء «عليهم السلام» با آن شرايع، در بين مردم و در موارد اختلافات آنان حكم مى كرده اند.
مانند آيه: «كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنذِرِينَ وَ أنزَلَ مَعَهُمُ الكِتَابَ بِالحَقِّ لِيَحكُمَ بَينَ النَّاسِ فِيمَا اختَلَفُوا فِيهِ». و آيه: «إنَّا أنزَلنَا التَّورَيةَ فِيهَا هُدىً وَ نُورٌ يَحكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ»، تا آن جا كه مى فرمايد: «وَ أنزَلنَا إلَيكَ الكِتَابَ بِالحَقِّ مُصَدِّقاً لِمَا بَينَ يَدَيهِ مِنَ الكِتَابِ وَ مُهَيمِناً عَلَيهِ فَاحكُم بَينَهُم بِمَا أنزَلَ اللهُ»، و همچنين آيات ديگر.
مراد از دادن «كتاب» و «حكم» و «نبوت»، به پيامبران «ع»
و «حكم» در لغت، به معناى برقرار كردن نسبت تصديقيّه در بين اجزاى كلام است. مثلا بين زيد كه يك كلمه است، و بين عالِم كه كلمه ديگرى است، نسبت برقرار نموده، مى گوييم: زيد عالم است. نسبتى را هم كه در بين امور اجتماعى و اعمال افراد جامعه و قضاياى جارى در ميان آنان برقرار مى كنيم، «حكم» ناميده مى شود، همچنان كه خود قضايا را هم «حكم» مى گويند.
مثلا در باره اعمال آنان گفته مى شود: واجب است كه فلان كار عملى شود، و حرام است كه فلان گناه ارتكاب شود. اين وجوب و حرمت و همچنين استحباب و كراهت حكم اند، همچنان كه خود قضيه: «واجب است كه...» حكم است. البته از اين قسم حكم كه بگذريم، براى اجتماعات، احكام ديگرى از قبيل ملكيت، رياست، نيابت، كفالت و ولايت و امثال آن نيز هست.
و گاهى هم اين كلمه اطلاق مى شود و مقصود، معناى مصدرى آن است كه در چنين موارد، معناى «حكم»، ايجاد حكم خواهد بود، يا به حسب تشريع و تقنين، مانند قوانينى كه حكومت ها به منظور حفظ نظام جامعه خود مى گذرانند، و يا به نظريه و تشخيص، مانند تشخيصى كه قضات دادگسترى نسبت به پرونده هاى حقوقى و يا جزایى دارند، و حكم مى كنند به اين كه فلان مال، حق فلانى و يا فلان شخص، مجرم و محرك فلان نزاع است، و نيز مانند تشخيص اهل فتوا نسبت به ادلّه احكام.
گاهى هم «حكم» گفته مى شود و مراد از آن، انفاذ حكم است. مانند استبدادى كه واليان و پادشاهان مستبد، در رعيت خود اعمال مى كنند.
از اين معانيى كه براى لفظ «حكم» برشمرديم، آن معنايى كه با ظاهر آيه و مخصوصا قرينه اى كه همراه آن است، يعنى لفظ «كتاب» سازش دارد، همان معناى قضاوت است.
و بنابراين، مراد از دادن «كتاب» و «حكم»، فرستادن شرايع دين و حكم كردن بر طبق آن ها ميان مردم خواهد بود. همچنان كه ظاهر تعدادى ديگر از آيات كريمه قرآن نيز، مؤيد همين معنا است.
مانند آيه: «وَ أنزَلَ مَعَهُمُ الكِتَابَ بِالحَقِّ لِيَحكُمَ بَينَ النَّاسِ فِيمَا اختَلَفُوا فِيهِ». و آيه: «إنَّا أنزَلنَا التَّورَيةَ فِيهَا هُدىً وَ نُورٌ يَحكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أسلَمُوا»، و آيه: «لِتَحكُمَ بَينَ النَّاسِ بِمَا أرَيكَ اللهُ»، و آيه: «وَ دَاوُدَ وَ سُلَيمَانَ إذ يَحكُمَانِ فِى الحَرثِ»، و آيه: «يَا دَاوُدُ إنَّا جَعَلنَاكَ خَلِيفَةً فِى الأرضِ فَاحكُم بَينَ النَّاسِ بِالحَقِّ وَ لَا تَتَّبِعِ الهَوَى فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ الله»، و همچنين آيات بسيارى ديگر.
البته در پاره اى از آيات، اين لفظ به كار رفته كه ممكن است آن را بر يك معناى اعم حمل نمود. مانند آيه: «رَبِّ هَب لِى حُكماً وَ ألحِقنِى بِالصَّالِحِينَ».
اما «نبوت» در تفسير آيه شريفه: «كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللهُ النَّبِيِّينَ...» كه مراد از آن، دريافت اخبار غيب است به عنايت خاص خداوند، و آن اخبارى است وابسته به ماوراى حس و محسوس، مانند يگانگى خدا و فرشتگان و روز رستاخيز.
و اين كه خداوند اين سه كرامت (كتاب و حكم و نبوت) را كه سلسله جليل پيامبران را به آن سرافراز فرموده، در سياق آياتى قرار داده كه هدايت او را بيان مى كند، دلالت دارد كه اين سه، از آثار هدايت خاص خداوند است كه به آن وسيله، شناخت خدا و آيات وى، تمام مى شود.
گويا گفته شده: آن هدايتى كه پيغمبران را بر آن گرد آورديم و به سبب آن بر جهانيان برترى داديم، همان است كه ايشان را به راهى راست درآورده و مى آموزد به ايشان كتابى را كه شامل احكام و شرايع خدا است، و همان هدايت است كه ايشان را پا برجا داشته و براى حكم ميان مردم نصب مى كند و اخبار غيب و نهان را به ايشان گزارش مى دهد.
«كتاب» در اصطلاح قرآن، به چه معناست؟
امروزه، وقتى ما لفظ «كتاب» را مى شنويم، اولين معنايى كه از آن به ذهن ما تبادر مى كند، همان صحيفه اى است كه پاره اى از مطالب در قالب خطوط دستى و يا چاپى در آن گنجانيده شده است، وليكن از آن جايى كه هر لغتى را به ملاحظه افاده معنا و به خاطر تفهيم اغراض وضع نموده اند،
اهل هر زبانى به خود اجازه داده اند كه پا را از چارديوارى معناى اولى هر لغت فراتر گذاشته و لغت را در اشباه و نظاير آن معنا نيز استعمال كنند.
به همين اعتبار نيز «كتاب» را كه معناى متبادريش نوشته قلمى است، توسعه داده و آن را به هر چيزى كه معانى را ضبط نمايد، اطلاق كرده اند، تا آن جا كه كتاب محفوظ در ذهن را هم با اين كه صفحه و لوحى نداشته و با قلمى نوشته نشده است، كتاب گفته اند.
اين توسع، در كلام خداى تعالى هم جريان يافته، و در قرآن كريم، به وحى انبياء و مخصوصا آن وحيى كه متضمن شريعت است، اطلاق «كتاب» شده، و همچنين در آن حقيقت آسمانى كه حوادث و وقايع جارى را ضبط مى كند، استعمال شده است.
از آن جمله فرموده: «كِتَابٌ أنزَلنَاهُ إلَيكَ مُبَارَكٌ». و نيز فرموده: «مَا أصَابَ مِن مُصِيبَةٍ فِى الأرضِ وَ لَا فِى أنفُسِكُم إلّا فِى كِتَابٍ مِن قَبلِ أن نَبرَأهَا». و نيز فرموده: «وَ كُلُّ إنسَانٍ ألزَمنَاهُ طَائِرَهُ فِى عُنُقِهِ وَ نُخرِجُ لَهُ يَومَ القِيَامَةِ كِتَاباً يَلقَيهُ مَنشُوراً * إقرَأ كِتَابَكَ».
اين سه آيه، نمونه اى از سه قسم اطلاقى است كه قرآن كريم در لفظ «كتاب» كرده، و به استثناى چند آيه كه اينك در اين جا ذكر مى كنيم و ظاهر در نوشته به قلم است، در هيچ جاى قرآن، «كتاب» بر معناى ديگرى غير از آن سه معنا اطلاق نشده است.
آن چند آيه، عبارتند از:
«وَ كَتَبنَا لَهُ فِى الألوَاحِ مِن كُلِّ شَئٍ مَوعِظَةً وَ تَفصِيلاً لِكُلِّ شَئ»، «وَ ألقَى الألوَاحَ وَ أخَذَ بِرَأسِ أخِيهِ». و آيه: «وَ لَمَّا سَكَتَ عَن مُوسَى الغَضَبُ أخَذَ الألوَاحَ وَ فِى نُسخَتِهَا هُدىً وَ رَحمَةٌ لِلَّذِينَ هُم لِرَبِّهِم يَرهَبُونَ».
قسم اول كتاب هايى است كه مشتمل بر شرايع دين بوده و بر انبياء «عليهم السلام» نازل مى شده، چنان كه در سطور قبل گذشت. مانند كتابى كه بر نوح «عليه السلام» نازل شده و آيه: «وَ أنزَلَ مَعَهُمُ الكِتَابَ بِالحَقِّ» به آن اشاره مى نمايد،
و كتابى كه بر ابراهيم و موسى «عليهما السلام» نازل شده. و آيه: «صُحُفِ إبرَاهِيمَ وَ مُوسَى»، از آن به صحف تعبير كرده، و كتاب انجيل كه در آيه: «وَ آتَينَاهُ الإنجِيلَ فِيهِ هُدىً وَ نُورٌ» اسم برده شده، و كتاب محمّد «صلى الله عليه و آله و سلم»، كه آيات: «تِلكَ آيَاتُ الكِتَابِ وَ قُرآنٍ مُبِينٍ» و «رَسُولٌ مِنَ اللهِ يَتلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةٌ * فِيهَا كُتُبٌ قَيِّمَةٌ» و «فِى صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ * مَرفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ * بِأيدِى سَفَرَةٍ * كِرَامِ بَرَرَةٍ». و «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِينُ * عَلَى قَلبِكَ لِتَكُونَ مِنَ المُنذِرِينَ * بِلِسَانٍ عَرَبِىٍّ مُبِينٍ» بدان اشاره مى نمايد.
قسم دوم: كتبى است كه اعمال بندگان را از نيكى و بدى ضبط مى كند، و آيات راجع به آن چند قسم است:
بعضى از آيات، كتابى كه در آن ذكر شده، كتابى است مختص به فرد فرد نفوس بشر. مانند آيه: «وَ كُلُّ إنسَانٍ ألزَمنَاهُ طَائِرَهُ فِى عُنُقِهِ وَ نُخرِجُ لَهُ يَومَ القِيَامَةِ كِتَاباً»، و آيه: «يَومَ تَجِدُ كُلُّ نَفسٍ مَا عَمِلَت مِن خَيرٍ مُحضَراً وَ مَا عَمِلَت مِن سُوءٍ»، و آياتى ديگر.
و بعضى ديگر، آياتى است كه مراد از «كتاب» در آن ها، كتابى است كه اعمال امت ها را ضبط مى نمايد. مانند آيه: «وَ تَرَى كُلَّ أُمَّةٍ جَاثِيَةً كُلُّ أُمَّةٍ تُدعَى إلَى كِتَابِهَا».
و بعضى ديگر، آيات راجع به كتبى است كه جميع مردم در آن ها مشترك اند. مانند آيه: «هَذَا كِتَابُنَا يَنطِقُ عَلَيكُم بِالحَقِّ إنَّا كُنَّا نَستَنسِخُ مَا كُنتُم تَعمَلُونَ». البته اين در صورتى است كه خطاب در اين آيه، خطاب به همه مردم باشد.
اين قسم از كتاب هاى مذكور در قرآن، به اعتبار منقسم شدن مردم به دو دسته نيكوكاران و زشتكاران، طور ديگر نيز تقسيم شده، و آن تقسيم اين گونه كتاب ها است به: «كِتَاب فُجَّار» و «كِتَاب أبرَار»، كه در آيه زير آمده: «كَلَّا إنَّ كِتَابَ الفُجَّارِ لَفِى سِجِّينٍ * وَ مَا أدرَيكَ مَا سِجِّينٌ * كِتَابٌ مَرقُومٌ»، تا آن جا كه مى فرمايد: «كَلَّا إنَّ كِتَابَ الأبرَارِ لَفِى عِلِّيِّينَ * وَ مَا أدرَيكَ مَا عِلِّيُّونَ * كِتَابٌ مَرقُومٌ * يَشهَدُهُ المُقَرَّبُونَ».
قسم سوم: كتبى است كه جزئيات نظام عالَم و حوادث واقعه در آن را ضبط مى كند. از بعضى آيات بر مى آيد كه اين كتاب ها نيز چند نوع اند:
يكى آن كتابى كه مطالب نوشته شده در آن به هيچ وجه تغيير نمى پذيرد. مانند كتاب مذكور در آيه: «وَ مَا يَعزُبُ عَن رَبِّكَ مِن مِثقَالَ ذَرَّةٍ فِى الأرضِ وَ لَا فِى السَّمَاءِ وَ لَا أصغَرَ مِن ذَلِكَ وَ لَا أكبَرَ إلَّا فِى كِتَابٍ مُبِينٍ». و آيه: «وَ كُلُّ شَئٍ أحصَينَاهُ فِى إمَامٍ مُبِين». و آيه: «وَ عِندَنَا كِتَابٌ حَفِيظٌ». و آيه: «لِكُلِّ أجَلٍ كِتَابٌ».
البته اين آيه، مخصوص حوادث لايتغير نيست، وليكن اطلاقش، اين قسم حوادث را هم شامل مى شود. چون اجل ها دو قسم اند: يكى اجل هاى لايتغير، و يكى آن اجل هايى كه قابل تغيير هست.
و به هر حال، احتمال دارد اين نوع «كتاب» هم، خود دو قسم باشد:
يكى كتاب عامى كه حافظ جميع موجودات و حوادث جارى است، و ديگر كتاب خاصى كه مخصوص به يك يك موجودات و مشتمل بر حوادث هر موجود مى باشد. آيه اى كه در آخر ايراد شد و همچنين آيه: «وَ مَا كَانَ لِنَفسٍ أن تَمُوتَ إلَّا بِإذنِ اللهِ كِتَاباً مُؤَجَّلاً»، و همچنين آيات كريمه ديگرى كه مشابه آن دو است، به اين احتمالى كه داديم، اشاره دارد.
و يكى ديگر كتبى كه قلم خوردن و محو و اثبات در آن راه دارد، همچنان كه آيه: «يَمحُو اللهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الكِتَابِ»، به وجود چنان كتبى دلالت دارد.
اين فهرست معانيى بود كه از آيات قرآنى راجع به «كتاب» استفاده مى شود، و اما بحث از هر كدام از اقسام نامبرده كتاب، موكول است به محلى كه مناسب آن معنا پيش آيد و از خداى يگانه يارى مى خواهيم.
گفتاری در معناى «حكم»، از نظر قرآن
ماده «حكم»، بر حسب آنچه كه از موارد استعمال آن به دست مى آيد، در اصل به معناى منع است، و به همين مناسبت، احكام مولوى را «حكم» ناميده اند. چون مولاى آمر با امر خود، مأمور را مقيد ساخته و او را از آزادى در اراده و عمل تا اندازه اى منع نموده و هوا و خواهش نفسانى او را محدود مى سازد.
و همچنين «حكم» به معناى «قضا»، كه آن نيز دو طرف دعوا را از مشاجره و يا تعدّى و جور، باز مى دارد.
و «حكم»، به معنى تصديق كه قضيه را از اين كه مورد ترديد شود، منع مى نمايد، و احكام و استحكام، كه معناى منع در آن دو نيز خوابيده، چون هر چيزى وقتى محكم و مستحكم مى شود كه از ورود منافى و فساد در بين اجزايش جلوگير بوده باشد و نگذارد اجنبى در بين اجزايش، تسلط پيدا كند.
و در آيه: «كِتَابٌ أُحكِمَت آيَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَت مِن لَدُن حَكِيمٍ خَبِيرٍ»، به اعتبارى احكام در مقابل تفصيل استعمال شده و معناى اصلی اش را از دست نداده، براى اين كه اين احكام نيز از فصل كه همان بطلان التيام و تركيب اجزاى هر چيزى است، جلوگيرى به عمل مى آورد، و به همين معنى است «محكم» در مقابل «متشابه».
راغب، در مفردات خود مى گويد: لفظ «حكم» در اصل، به معناى منع به منظور اصلاح است، و به همين جهت لگام حيوان را «حَكَمَةُ الدَّابَّة»، به فتح حاء و كاف ناميده و مى گويند: «حَكَمتُ الدَّابَّةَ باِلحكمَة: حيوان را به وسيله حكمه (دهنه) منع كردم». و نيز مى گويند: «أحكَمتُهَا: براى حيوان لگام درست كردم». و همچنين طناب كشتى را «حكمه» ناميده، مى گويند: «حَكَمتُ السَّفِينَةَ وَ أحكَمتُهَا». و شعر شاعر هم كه گفته است: «ابنِى حَنِيفَةٌ أحكِمُوا سُفَهَائَكُم»، به اين معنا است كه: اى قبيله بنى حنيفه! افراد نادان و سفيه خود را لگام كنيد.
اين كلمه وقتى به خداى تعالى نسبت داده شود، اگر در مسأله تكوين و خلقت باشد، معناى قضاى وجودى را كه ايجاد و آفرينش باشد، مى دهد كه مساوق با وجود حقيقى و واقعيت خارجى به مراتب آن است. مانند آيه: «وَ اللهُ يَحكُمُ لَا مُعَقِّبَ لِحُكمِهِ»، و آيه: «وَ إذَا قَضَى أمراً فَإنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ»، و به اعتبارى می توان آيه: «قاَلَ الَّذِينَ استَكبَرُوا إنَّا كُلٌّ فِيهَا إنَّ اللهَ قَد حَكَمَ بَينَ العِبَادِ» را از اين باب گرفت.
و اگر در تشريع باشد، معناى قانونگذارى و حكم مولوى را مى دهد، و به اين معنا است آيه: «وَ عِندَهُمُ التَّورَيةُ فِيهَا حُكمُ الله»، و آيه: «وَ مَن أحسَنُ مِنَ اللهِ حُكماً». و لذا در آيه: «وَ جَعَلُوا لِلّهِ مِمَّا ذَرَأ مِنَ الحَرثِ وَ الأنعَامِ نَصِيباً فَقَالُوا هَذَا لِلّهِ بِزَعمِهِم وَ هَذَا لِشُرَكَائِنَا»، تا آن جا كه مى فرمايد: «سَاء مَا يَحكُمُونَ»، كسانى را كه به خود اجازه تشريع و قانونگذارى را داده اند، ملامت كرده.
و وقتى همين لفظ به انبياء «عليهم السلام» نسبت داده شود، معناى «قضا» را كه يكى از منصب هاى الهى است و خداوند انبياى خود را به آن منصب تشريف و اكرام كرده، افاده مى كند، و در اين باره فرموده است: «فَاحكُم بَينَهُم بِمَا أنزَلَ اللهُ وَ لَا تَتَّبِع أهوَاءَهُم عَمَّا جَاءَكَ مِنَ الحَقِّ». و نيز فرموده: «أُولَئِكَ الَّذِينَ آتَينَاهُمُ الكِتَابَ وَ الحُكمَ».
و شايد بعضى آيات إشعار يا دلالت كند بر اين كه به انبياء، حكم به معنى تشريع داده شده، مانند آيه: «رَبِّ هَب لِى حُكماً وَ ألحِقنِى بِالصَّالِحِينَ».
و اگر به غير انبياء نسبت داده شود، معناى قضاوت را افاده مى كند. همچنان كه در آيه: «وَليَحكُم أهلُ الإنجِيلِ بِمَا أنزَلَ اللهُ فِيهِ»، به اين معنا آمده.
معناى ديگرى نيز براى حكم هست، و آن، عبارت است از: منجز كردن وعده و اجراى حكم و قانون، و آيه: «وَ إنَّ وَعدَكَ الحَقُّ وَ أنتَ أحكَمُ الحَاكِمِينَ»، به همين معنا است.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |